هدف از زندگى
هدف از زندگى در دنیا را براى یك نوجوان بنویسید. همین هدف را چگونه مىتوان براى یك جوان یا براى یك عارف، یا یك مذهبى، یا یك شاعر، یا هنرمند و به طور كلى، یك انسان شرح داد؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1396/11/01 ساعت 18:27
در پاسخ به این پرسش ابتدا باید به چند نكته توجه كرد:
یكم. ابتدا باید معناى هدف مشخص شود؛ «هدف براى هر كار و هر راه، نقطهاى است كه به آن، ختم مىشود» «2».
دقت كافى در این نكته، ما را از خطاهاى بسیارى ایمنى مىبخشد. در طول تاریخ بشر، این خطاها بر سر راه كسانى قرار گرفته است كه به معناى صحیح «هدف» نیندیشیده و یا آن را نیافتهاند. از این رو، به غلط آنچه را كه لازمه زندگى و یا از اجزاى حیات دنیوى بشر بوده و در مواردى ایدهآل براى بخشى از زندگى به حساب مىآمده است، هدف براى كل حیات تلقى كردهاند و با توجه به چگونگى این تلقى و انتخاب، دچار زیان در زندگى یا شكستهاى روحى شدهاند. در این باره، مىتوان به كسانى اشاره كرد كه بهرهمندى از لذتها و شهوتها را هدف دانستهاند؛ در حالى كه این تصور غلطى است؛ زیرا آنچه جزء زندگى است، نمىتواند هدف آن باشد. براى چنین افرادى پس از پایان زندگى (یعنى حیات دنیوى)، رسیدن به هدف، هیچ تصویرى ندارد! یا كسانى كه رسیدن به مدارج عالى علمى را هدف زندگى خود دانستهاند، علاوه بر آنكه ممكن است در رسیدن به این مطلوب ناكام مانده و به دلیل احساس شكست، دید منفى و مأیوسانهاى نسبت به زندگى بیابند؛ در صورت موفقیت نیز، پس از پایان زندگى دنیوى، نیل به هدف دیگر براى آنان معنا نخواهد داشت. بنابراین، باید «نیازهاى زندگى» و «هدف از زندگى»، از یكدیگر متمایز شود و آنچه داخل در محدوده زندگى است، هدف زندگى تلقى نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگى، باید وراى حیات طبیعى قرار گیریم؛ تا سراغ آن را در حیات طبیعى محض و شئون آن نگیریم «1».
دوّم. باید هدف را به درستى بشناسیم؛ روشن است كه خردورزان و اندیشمندان بسیارى در همه جوامع- با توجه به مكاتب گوناگون در طول تاریخ- هدفهاى متفاوتى براى زندگى ترسیم و ارائه كردهاند. امّا این بدان معنا نیست كه همه این نظرها، درست باشد و همه این هدفها صحیح شناخته و به دیگران شناسانده شده باشد! ضدیّت و یا تناقض بسیارى از این هدفها، نشانگر صحت این مدعا است.
سوّم. راه رسیدن به هدف را بشناسیم؛ بیان یك مثال قدرى از اهمیت نكته دوّم و سوّم پرده بر مىدارد.
فرض كنید بیمارى دارید كه نیاز فورى به دارویى خاص دارد. از طرفى، شما مىدانید كه این دارو، تنها در یك داروخانه عرضه مىشود؛ امّا شما آنجا را نمىشناسید. اكنون درمىیابید كه دانستن نام یا مشخصات این داروخانه، از طرفى و یافتن آدرس آن از طرف دیگر، تا چه حد ضرورى و جدى است؛ یعنى، همان قدر كه دانستن نام و مشخصات داروخانه، براى یافتن دارو مهم است؛ اینكه شما از كدام خیابان و به چه شكلى بروید تا به آن داروخانه برسید نیز اهمیت خواهد داشت. بدون شك اگر نام و نشانى و چگونگى رفتن به داروخانه، به صورت اشتباه در اختیار شما قرار گیرد، لطمهاى جانسوز و جبرانناپذیر در پى خواهد آورد.
چهارم. تنها یك بار شانس رسیدن به هدف را داریم؛ در اولین قدم از جستوجو براى یافتن هدف زندگى و راه رسیدن به آن، پاى ما به زنگ خطرى برمىخورد كه هرچند تكاندهنده است، براى هوشیارى و دقت بیشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما مىگوید: «تنها یك بار این راه را خواهى رفت و یك بار زندگى را تجربه خواهى كرد». این اخطار و گوشزد مهم و جدّى، ما را بر آن مىدارد كه با دقتى متناسب با اهمیت موضوع و موشكافى بسیار، به كاوش بپردازیم و ضریب اطمینان بالایى براى یافته خود دست و پا كنیم.
با توجه به نكات مذكور، متوجه خواهیم شد كه شناخت هدف زندگى، كار آسانى نیست تا در توان ما یا امثال ما- كه خود براى اولین و آخرین بار از این راه مىگذریم- بگنجد. گویى باید دستى از آستین غیب برآید و با انگشت اشارهاى، هدف و سمت و سوى آن را به ما بنمایاند.
خوشبختانه این دست برآمده و در تعیین هدف و چگونگى رسیدن به آن، كارى كارستان كرده است. خداوند مهربان- كه دوست دارد ما سعادتمند و نیك فرجام باشیم و برناتوانى ما در این باب، علیم است- حكیمانه و مشفقانه،
رمز و راز آن را از آغاز تا انجام مىداند و هدف زندگى و راه رسیدن به آن را به خوبى و پله پله به ما مىآموزد.
با توجه به نكات مذكور، اكنون مىكوشیم تا هدف زندگى انسان را از دیدگاه آیات قرآن، براى شما به صورت فشرده، تبیین كنیم.
قرآن كریم، هرچند به ساحت جسمانى انسان و مراحل شكلگیرى آن اشاره فرموده است «1»؛ اما انسانیت انسان را به «روح» او مىداند «2». براساس آیات قرآن، روح و حقیقت انسانى منسوب به خداوند است؛ یعنى، روح انسان آفریده بىواسطه خداوند و ظهور تام و كامل اسما و صفات الهى است «3». اما این بعد آسمانى و جلوه حقیقى روح انسانى، مربوط به هنگامى است كه انسان، پا به حیات مادى و دنیوى ننهاده است. این مرحله، در واقع همان مرحلهاى است كه خداوند درباره آن مىفرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ «4»؛ « [كه] به راستى انسان را در نیكوترین اعتدال آفریدیم».
بر طبق بعضى از آیات، روح انسان- كه منسوب به خدا است و در این مقام «روح خدا» نامیده مىشود- براى ورود به عالم ماده تنزل مىیابد؛ یعنى، با حفظ هویت اصلى خویش، آن صفات و كمالات در او كمرنگ و كمرنگتر مىگردد.
این محدودیت و كمرنگى، به دلیل حجابهایى است كه روح انسان را فرا مىگیرد. در واقع، «روح خدا» یا «حقیقت انسان» محدودتر شده، كمالات و خصوصیات وجودىاش كاسته مىشود. حقیقت انسان، در این سفر نزولى، از مراتب و منازل مختلف گذر مىكند و به منزل واپسین مىرسد و در بدن انسانى ظاهر مىگردد.
براى مثال نورى را فرض كنید كه از نقطهاى سرچشمه مىگیرد. این نور بسیار صاف، روشن، پاك و بىرنگ است. در برابر این نور، حجابهاى شیشهاى متنوع و متعدد، با رنگها و تیرگىهاى مختلف، یكى پس از دیگرى قرار مىگیرند. نور با آن صفا، روشنى، پاكى و بىرنگى، به شیشه اول- كه داراى رنگ و تیرگى مخصوصى است- مىرسد و از آن عبور مىكند. پس از این عبور، در فاصله بعدى به شیشه دوم برخورد و از آن عبور مىكند و رنگ و تیرگى بیشترى كسب مىكند. به همین ترتیب، مسیر خود را ادامه مىدهد و دوباره تیرگىهاى بیشترى به خود مىگیرد، تا در نهایت به آخرین شیشه و مانع مىرسد و رنگ و خصوصیات آن هم به او اضافه مىشود و به صورت نورى ضعیف، توأم با رنگها و تیرگىهاى بسیار درمىآید. در این هنگام، كسى كه این نور را مىبیند، چنین مىپندارد كه موجودیت این نور و اول و آخرش، همین است. او از حقیقت امر اطلاعى ندارد و نمىداند كه اصل این نور، به صورت دیگرى بوده و در ابتدا نورى شفاف، بىرنگ و پاك بوده است. حال اگر فرد مطلعى او را از جریان امر با خبر كند و به او بگوید این نور اصلش چنین نبوده؛ بلكه صورتهاى شفافترى دارد و در نهایت هم داراى یك صورت اصلى بسیار صاف، وسیع و پاك است و تو مىتوانى با كنار زدن این شیشهها و حجابها، به آن دست یابى؛ كمك بزرگى به او كرده و آگاهى فوقالعاده مهمى در اختیار او قرار داده است.
مثال انسان، مانند همین نور و قرار گرفتن او در این عالم مادى، همچون عبور نور از شیشههاى تیره و روشن است. خداوند متعال ما را به چنین امرى
آگاه ساخته است: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ «1»؛ «به راستى انسان را در نیكوترین اعتدال آفریدیم، سپس او را به پستترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم».
البته همچنان كه نور از شیشههاى تار گذشته، هنوز به اصل و منشأ خود متصل است، انسان تنزّل یافته نیز به اصل و منشأ خود (روح خدا) متصل است «2».
با دقت در مطالب پیش گفته، به خوبى روشن مىشود. آیاتى كه نگاه مثبت به انسان داشته، او را موجودى برتر و بلكه برترین موجود امكانى معرفى مىكند- موجودى كه ارزشهاى والا و متعالى در او یافت مىشود- همه و همه بیانگر ویژگىهاى حقیقت اصلى انسان و همان «روح خدا» یى است كه تنزل یافته است «3». اما آیاتى كه انسان را نكوهش كرده و او را موجودى پست و فرودست و گاهى پستترین خلایق مىشمارد، بیانگر خصایص انسان تنزل یافتهاى است كه در همان مرتبت و منزل متوقف مانده است «4». به هر حال، انسان اصلش آن و تنزل یافتهاش چنین است:
زانكه دارد خاك شكل اغبرى وز درون دارد صفات انورى
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
ظاهرش گوید كه ما اینیم و بس باطنش گوید نكو بین پیش و پس
ظاهرش منكر كه باطن هیچ نیست باطنش گوید كه بنماییم بیست
***
زآنكه ظاهر خاك اندوه و بلاست در درونش صد هزاران خندههاست
ظاهرت از تیرگى افغان كنان باطن تو گلستان در گلستان «1»
اما داستان روح انسانى كه از اصل خود دور افتاده، بدین جا ختم نمىشود.
خداوند متعال در آیات گوناگون، این حقیقت را براى ما بازگفته است كه همه جهان هستى- از جمله انسان- به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامى امور و پایان زندگى، به سوى خداوند و از آنِ او است:
وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ «2»؛ «و فرجام كارها به سوى اوست»؛
وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ «3»؛ «و فرجام همه كارها از آنِ خداست»؛
وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «4»؛ «و [همه] كارها به سوى خدا بازگردانده مىشود»؛
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ «5»؛ «خداى متعال خلق را آغاز مىكند و سپس خلق را برگشت مىدهد؛ سپس [شما انسانها] به سوى خداى متعال برگشت داده مىشوید».
بر این اساس هدف، غایت، فرجام و آرمانى كه اسلام براى بشر تصویر كرده است، فقط خداوند است و بس. آدمى با جدا شدن از اصل و حقیقت خویش (روح خدا)، دوباره به سوى خداوند در حركت است و در واقع تمامى جهان به سوى آن هدف در سیلان و جریانند و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم، رو به سوى آن هدف و غایت داریم. هدفى كه ماوراى زندگى و عالم مادى؛ بلكه محیط بر عوالم بالاتر، برتر و دیگر است: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «1». بنابراین، هدف از زیستن آدمى در این دنیا، بازگشت به اصل خویش و بازگشت به سوى خداوند است. به بیان دیگر، انسان تنزّل یافته، باید تلاش كند تا دوباره خود را پاك گرداند و كمالات از دست رفته، محدود شده و یا زیر حجاب قرار گرفته خود را باز یابد. به حقیقت اصلى خود نایل شده، در موطن حقیقى (قرب حضرت حق) فایز گردد.
اما چگونگى رسیدن به این هدف و كیفیت این بازگشت را نیز خداوند متعال، روشن ساخته است. او رسالت تبیین این چگونگى را بر دوش برترین انسانها (پیامبران) قرار داده است و در واقع در پرتو پیروى از ایشان و عمل به هدایتها، ارشادات و تعالیم آنان است كه آدمى مىتواندبه اصل خود (حقیقت انسانیت و روح خدا) كه هدف اصلى، اصیل و اساسى زندگى او است، دست یازد. به بخشى از آیات قرآن در اینباره توجه فرمایید:
1. ... فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ... «2»؛ «پس اى خردمندانى كه ایمان آوردهاید! از خدا بترسید. به راستى كه خدا سوى شما تذكارى فروفرستاده است: پیامبرى كه آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مىكند، تا كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند، از تاریكىها به سوى روشنایى بیرون برد».
این آیات بیانگر این حقیقت است كه پیامبران آمدهاند تا با دستگیرى انسان،او را از تاریكىهایى كه به واسطه تنزلش از موطن اصلى خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوى نور- كه همان حقیقت انسان و «روح خدا» بودن او است- ببرند.
2. یا أَیُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً* وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً «1»؛ «اى پیامبر! ما تو را [به سِمت] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم؛ و دعوتكننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناك».
این عبارات نیز به خوبى نشانگر این حقیقت است كه بعثت پیامبران، براى دعوت به سوى حضرت حق است و آنان همچون چراغى تابناك، روشنگر راه آدمى در رسیدن به مقصود و هدف زندگىاند.
چون رسید اندر سبا این نور شرق غلغلى افتاد در بلقیس و خلق
روحهاى مرده جمله پر زدند مردگان از گور تن سر بر زدند
یكدگر را مژده مىدادند، هان نك ندایى مىرسد از آسمان
زان ندا دینها همى گردند گبز شاخ و برگ دل همى گردند سبز
از سلیمان آن نفس چون نفخ صور مردگان را وا رهانید از قبور «2»
ناگفته نماند كه قرآن كریم، ایمان و عمل صالح را دو ركن اساسى و دو رهتوشه مهم، براى رسیدن به هدف حقیقى و اصلى انسان در زندگى، تلقى كرده است.
3. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ «3»؛ «به راستى انسان را در نیكوترین اعتدال آفریدیم. سپس او را به پستترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم؛ مگر كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند كه پاداشى بىمنت خواهند داشت».
4. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ... «1»؛ «واقعاً انسان دستخوش زیان است؛ مگر كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند».
براساس آیات قرآن چند نكته روشن مىشود:
یكم. هدف زندگى خارج از آن و در پایان راه آن قرار دارد، نه در متن آن.
دوم. هدف زندگى رسیدن و بازگشت به حقیقت اصلى خود؛ یعنى، «حقیقت انسان» و «روح خدا» است.
سوم. خداوند چگونگى و كیفیت رسیدن به این هدف را توسط پیامبران براى ما روشن ساخته است.
چهارم. ایمان و عمل صالح، دو ركن اصلى و مهم براى نیل به هدف حقیقى زندگى تلقى شده است.
براساس این نتیجهگیرى، روشن مىشود كه هدف زندگى براى نوجوان، جوان، دانشجو، كارگر، كارمند، پزشك، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در یك كلمه «انسان»، یكسان است و البته هركس به اندازه ایمان و عمل صالح خود، مىتواند به هدف حقیقى زندگى دستیابد.
معناى این سخن آن است كه عارف بودن یا مذهبى بودن، لزوماً از هنرمند بودن، یا جوان بودن یا پزشك و كارگر بودن جدا نیست؛ بلكه صاحبان هر شغل و حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعى، مىتوانند با شناخت صحیح هدف زندگى و چگونگى رسیدن به آن و به كار بستن اعمال، عقاید، اوصاف و اخلاق خاصى و در یك كلام «ایمان و عمل صالح»، در سیر به سوى خداوند و بازگشت به حقیقت انسانى شركت جویند.
سوگمندانه باید گفت: ما در اثر غفلت و مهجور بودن از اینكه در چه مقام و منزلتى بودیم و اكنون چه گشتهایم، رنج نبرده و آسوده خاطریم! اما اهل معرفت و جان سوختگانى هستند كه از این غربت بسیار، در رنجاند و روحشان در آرزوى بازگشت به عالم بالا، بىآرام و قرار و در انتظار پرواز و خالى كردن قالب بدن است.
این افسوس بزرگ و غم جانسوز هجران را عبدالرحمان جامى در شرح این دو بیت از مولانا جلال الدین رومى:
بشنو از نى چون حكایت مىكند و زجدایىها شكایت مىكند
كز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
این گونه مىسراید:
حبّذا روزى كه پیش از روز و شب فارغ از اندوه و آزاد از طرب
متحدّ بودیم با شاه وجود حكم غیریّت به كلّى محو بود
بود اعیانِ جهان بىچند و چون ز امتیاز علمى و عینى مصون
نى به لوح علمشان نقش ثبوت نى ز فیض خوان هستى خورده قوت
نى ز حق ممتاز و نى از یكدگر غرقه دریاى وحدت سربهسر
ناگهان در جنبش آمد بحر جود جمله را در خود ز خود بیخود نمود
امتیاز علمى آمد در میان بىنشانى را نشانها شد عیان
واجب و ممكن ز هم ممتاز شد رسم و آیین دویى آغاز شد
بعد از آن، یك موج دیگر زد محیط سوى ساحل آمد ارواح بسیط
موج دیگر زد پدید آمد از آن برزخ جامع میان جسم و جان
پیش آن كز زمره اهل حق است نام آن برزخ مثال مطلق است
موج دیگر نیز در كار آمده جسم و جسمانى پدیدار آمده
جسم هم گردید طوراً بعد طور تا به نوع آخرش افتاده دور
نوع آخر آدم است و آدمى گشته محروم از مقام محرمى
بر مراتب سرنگون كرده عبور پایه پایه ز اصل خویش افتاده دور
گر نگردد باز مسكین زین سفر نیست از وى هیچكس مهجورتر
نى كه آغاز حكایت مىكند
زین جدایىها شكایت مىكند
امید آنكه خداوند همه انسانهاى حقیقتجو را در شناخت هدف زندگى و رسیدن به آن، یارى دهد و ما را از اهل معرفت و نوشندگان شراب وصل گرداند «1».
منبع :پرسمان/معارف
یكم. ابتدا باید معناى هدف مشخص شود؛ «هدف براى هر كار و هر راه، نقطهاى است كه به آن، ختم مىشود» «2».
دقت كافى در این نكته، ما را از خطاهاى بسیارى ایمنى مىبخشد. در طول تاریخ بشر، این خطاها بر سر راه كسانى قرار گرفته است كه به معناى صحیح «هدف» نیندیشیده و یا آن را نیافتهاند. از این رو، به غلط آنچه را كه لازمه زندگى و یا از اجزاى حیات دنیوى بشر بوده و در مواردى ایدهآل براى بخشى از زندگى به حساب مىآمده است، هدف براى كل حیات تلقى كردهاند و با توجه به چگونگى این تلقى و انتخاب، دچار زیان در زندگى یا شكستهاى روحى شدهاند. در این باره، مىتوان به كسانى اشاره كرد كه بهرهمندى از لذتها و شهوتها را هدف دانستهاند؛ در حالى كه این تصور غلطى است؛ زیرا آنچه جزء زندگى است، نمىتواند هدف آن باشد. براى چنین افرادى پس از پایان زندگى (یعنى حیات دنیوى)، رسیدن به هدف، هیچ تصویرى ندارد! یا كسانى كه رسیدن به مدارج عالى علمى را هدف زندگى خود دانستهاند، علاوه بر آنكه ممكن است در رسیدن به این مطلوب ناكام مانده و به دلیل احساس شكست، دید منفى و مأیوسانهاى نسبت به زندگى بیابند؛ در صورت موفقیت نیز، پس از پایان زندگى دنیوى، نیل به هدف دیگر براى آنان معنا نخواهد داشت. بنابراین، باید «نیازهاى زندگى» و «هدف از زندگى»، از یكدیگر متمایز شود و آنچه داخل در محدوده زندگى است، هدف زندگى تلقى نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگى، باید وراى حیات طبیعى قرار گیریم؛ تا سراغ آن را در حیات طبیعى محض و شئون آن نگیریم «1».
دوّم. باید هدف را به درستى بشناسیم؛ روشن است كه خردورزان و اندیشمندان بسیارى در همه جوامع- با توجه به مكاتب گوناگون در طول تاریخ- هدفهاى متفاوتى براى زندگى ترسیم و ارائه كردهاند. امّا این بدان معنا نیست كه همه این نظرها، درست باشد و همه این هدفها صحیح شناخته و به دیگران شناسانده شده باشد! ضدیّت و یا تناقض بسیارى از این هدفها، نشانگر صحت این مدعا است.
سوّم. راه رسیدن به هدف را بشناسیم؛ بیان یك مثال قدرى از اهمیت نكته دوّم و سوّم پرده بر مىدارد.
فرض كنید بیمارى دارید كه نیاز فورى به دارویى خاص دارد. از طرفى، شما مىدانید كه این دارو، تنها در یك داروخانه عرضه مىشود؛ امّا شما آنجا را نمىشناسید. اكنون درمىیابید كه دانستن نام یا مشخصات این داروخانه، از طرفى و یافتن آدرس آن از طرف دیگر، تا چه حد ضرورى و جدى است؛ یعنى، همان قدر كه دانستن نام و مشخصات داروخانه، براى یافتن دارو مهم است؛ اینكه شما از كدام خیابان و به چه شكلى بروید تا به آن داروخانه برسید نیز اهمیت خواهد داشت. بدون شك اگر نام و نشانى و چگونگى رفتن به داروخانه، به صورت اشتباه در اختیار شما قرار گیرد، لطمهاى جانسوز و جبرانناپذیر در پى خواهد آورد.
چهارم. تنها یك بار شانس رسیدن به هدف را داریم؛ در اولین قدم از جستوجو براى یافتن هدف زندگى و راه رسیدن به آن، پاى ما به زنگ خطرى برمىخورد كه هرچند تكاندهنده است، براى هوشیارى و دقت بیشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما مىگوید: «تنها یك بار این راه را خواهى رفت و یك بار زندگى را تجربه خواهى كرد». این اخطار و گوشزد مهم و جدّى، ما را بر آن مىدارد كه با دقتى متناسب با اهمیت موضوع و موشكافى بسیار، به كاوش بپردازیم و ضریب اطمینان بالایى براى یافته خود دست و پا كنیم.
با توجه به نكات مذكور، متوجه خواهیم شد كه شناخت هدف زندگى، كار آسانى نیست تا در توان ما یا امثال ما- كه خود براى اولین و آخرین بار از این راه مىگذریم- بگنجد. گویى باید دستى از آستین غیب برآید و با انگشت اشارهاى، هدف و سمت و سوى آن را به ما بنمایاند.
خوشبختانه این دست برآمده و در تعیین هدف و چگونگى رسیدن به آن، كارى كارستان كرده است. خداوند مهربان- كه دوست دارد ما سعادتمند و نیك فرجام باشیم و برناتوانى ما در این باب، علیم است- حكیمانه و مشفقانه،
رمز و راز آن را از آغاز تا انجام مىداند و هدف زندگى و راه رسیدن به آن را به خوبى و پله پله به ما مىآموزد.
با توجه به نكات مذكور، اكنون مىكوشیم تا هدف زندگى انسان را از دیدگاه آیات قرآن، براى شما به صورت فشرده، تبیین كنیم.
قرآن كریم، هرچند به ساحت جسمانى انسان و مراحل شكلگیرى آن اشاره فرموده است «1»؛ اما انسانیت انسان را به «روح» او مىداند «2». براساس آیات قرآن، روح و حقیقت انسانى منسوب به خداوند است؛ یعنى، روح انسان آفریده بىواسطه خداوند و ظهور تام و كامل اسما و صفات الهى است «3». اما این بعد آسمانى و جلوه حقیقى روح انسانى، مربوط به هنگامى است كه انسان، پا به حیات مادى و دنیوى ننهاده است. این مرحله، در واقع همان مرحلهاى است كه خداوند درباره آن مىفرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ «4»؛ « [كه] به راستى انسان را در نیكوترین اعتدال آفریدیم».
بر طبق بعضى از آیات، روح انسان- كه منسوب به خدا است و در این مقام «روح خدا» نامیده مىشود- براى ورود به عالم ماده تنزل مىیابد؛ یعنى، با حفظ هویت اصلى خویش، آن صفات و كمالات در او كمرنگ و كمرنگتر مىگردد.
این محدودیت و كمرنگى، به دلیل حجابهایى است كه روح انسان را فرا مىگیرد. در واقع، «روح خدا» یا «حقیقت انسان» محدودتر شده، كمالات و خصوصیات وجودىاش كاسته مىشود. حقیقت انسان، در این سفر نزولى، از مراتب و منازل مختلف گذر مىكند و به منزل واپسین مىرسد و در بدن انسانى ظاهر مىگردد.
براى مثال نورى را فرض كنید كه از نقطهاى سرچشمه مىگیرد. این نور بسیار صاف، روشن، پاك و بىرنگ است. در برابر این نور، حجابهاى شیشهاى متنوع و متعدد، با رنگها و تیرگىهاى مختلف، یكى پس از دیگرى قرار مىگیرند. نور با آن صفا، روشنى، پاكى و بىرنگى، به شیشه اول- كه داراى رنگ و تیرگى مخصوصى است- مىرسد و از آن عبور مىكند. پس از این عبور، در فاصله بعدى به شیشه دوم برخورد و از آن عبور مىكند و رنگ و تیرگى بیشترى كسب مىكند. به همین ترتیب، مسیر خود را ادامه مىدهد و دوباره تیرگىهاى بیشترى به خود مىگیرد، تا در نهایت به آخرین شیشه و مانع مىرسد و رنگ و خصوصیات آن هم به او اضافه مىشود و به صورت نورى ضعیف، توأم با رنگها و تیرگىهاى بسیار درمىآید. در این هنگام، كسى كه این نور را مىبیند، چنین مىپندارد كه موجودیت این نور و اول و آخرش، همین است. او از حقیقت امر اطلاعى ندارد و نمىداند كه اصل این نور، به صورت دیگرى بوده و در ابتدا نورى شفاف، بىرنگ و پاك بوده است. حال اگر فرد مطلعى او را از جریان امر با خبر كند و به او بگوید این نور اصلش چنین نبوده؛ بلكه صورتهاى شفافترى دارد و در نهایت هم داراى یك صورت اصلى بسیار صاف، وسیع و پاك است و تو مىتوانى با كنار زدن این شیشهها و حجابها، به آن دست یابى؛ كمك بزرگى به او كرده و آگاهى فوقالعاده مهمى در اختیار او قرار داده است.
مثال انسان، مانند همین نور و قرار گرفتن او در این عالم مادى، همچون عبور نور از شیشههاى تیره و روشن است. خداوند متعال ما را به چنین امرى
آگاه ساخته است: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ «1»؛ «به راستى انسان را در نیكوترین اعتدال آفریدیم، سپس او را به پستترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم».
البته همچنان كه نور از شیشههاى تار گذشته، هنوز به اصل و منشأ خود متصل است، انسان تنزّل یافته نیز به اصل و منشأ خود (روح خدا) متصل است «2».
با دقت در مطالب پیش گفته، به خوبى روشن مىشود. آیاتى كه نگاه مثبت به انسان داشته، او را موجودى برتر و بلكه برترین موجود امكانى معرفى مىكند- موجودى كه ارزشهاى والا و متعالى در او یافت مىشود- همه و همه بیانگر ویژگىهاى حقیقت اصلى انسان و همان «روح خدا» یى است كه تنزل یافته است «3». اما آیاتى كه انسان را نكوهش كرده و او را موجودى پست و فرودست و گاهى پستترین خلایق مىشمارد، بیانگر خصایص انسان تنزل یافتهاى است كه در همان مرتبت و منزل متوقف مانده است «4». به هر حال، انسان اصلش آن و تنزل یافتهاش چنین است:
زانكه دارد خاك شكل اغبرى وز درون دارد صفات انورى
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
ظاهرش گوید كه ما اینیم و بس باطنش گوید نكو بین پیش و پس
ظاهرش منكر كه باطن هیچ نیست باطنش گوید كه بنماییم بیست
***
زآنكه ظاهر خاك اندوه و بلاست در درونش صد هزاران خندههاست
ظاهرت از تیرگى افغان كنان باطن تو گلستان در گلستان «1»
اما داستان روح انسانى كه از اصل خود دور افتاده، بدین جا ختم نمىشود.
خداوند متعال در آیات گوناگون، این حقیقت را براى ما بازگفته است كه همه جهان هستى- از جمله انسان- به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامى امور و پایان زندگى، به سوى خداوند و از آنِ او است:
وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ «2»؛ «و فرجام كارها به سوى اوست»؛
وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ «3»؛ «و فرجام همه كارها از آنِ خداست»؛
وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «4»؛ «و [همه] كارها به سوى خدا بازگردانده مىشود»؛
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ «5»؛ «خداى متعال خلق را آغاز مىكند و سپس خلق را برگشت مىدهد؛ سپس [شما انسانها] به سوى خداى متعال برگشت داده مىشوید».
بر این اساس هدف، غایت، فرجام و آرمانى كه اسلام براى بشر تصویر كرده است، فقط خداوند است و بس. آدمى با جدا شدن از اصل و حقیقت خویش (روح خدا)، دوباره به سوى خداوند در حركت است و در واقع تمامى جهان به سوى آن هدف در سیلان و جریانند و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم، رو به سوى آن هدف و غایت داریم. هدفى كه ماوراى زندگى و عالم مادى؛ بلكه محیط بر عوالم بالاتر، برتر و دیگر است: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «1». بنابراین، هدف از زیستن آدمى در این دنیا، بازگشت به اصل خویش و بازگشت به سوى خداوند است. به بیان دیگر، انسان تنزّل یافته، باید تلاش كند تا دوباره خود را پاك گرداند و كمالات از دست رفته، محدود شده و یا زیر حجاب قرار گرفته خود را باز یابد. به حقیقت اصلى خود نایل شده، در موطن حقیقى (قرب حضرت حق) فایز گردد.
اما چگونگى رسیدن به این هدف و كیفیت این بازگشت را نیز خداوند متعال، روشن ساخته است. او رسالت تبیین این چگونگى را بر دوش برترین انسانها (پیامبران) قرار داده است و در واقع در پرتو پیروى از ایشان و عمل به هدایتها، ارشادات و تعالیم آنان است كه آدمى مىتواندبه اصل خود (حقیقت انسانیت و روح خدا) كه هدف اصلى، اصیل و اساسى زندگى او است، دست یازد. به بخشى از آیات قرآن در اینباره توجه فرمایید:
1. ... فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ... «2»؛ «پس اى خردمندانى كه ایمان آوردهاید! از خدا بترسید. به راستى كه خدا سوى شما تذكارى فروفرستاده است: پیامبرى كه آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مىكند، تا كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند، از تاریكىها به سوى روشنایى بیرون برد».
این آیات بیانگر این حقیقت است كه پیامبران آمدهاند تا با دستگیرى انسان،او را از تاریكىهایى كه به واسطه تنزلش از موطن اصلى خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوى نور- كه همان حقیقت انسان و «روح خدا» بودن او است- ببرند.
2. یا أَیُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً* وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً «1»؛ «اى پیامبر! ما تو را [به سِمت] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم؛ و دعوتكننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناك».
این عبارات نیز به خوبى نشانگر این حقیقت است كه بعثت پیامبران، براى دعوت به سوى حضرت حق است و آنان همچون چراغى تابناك، روشنگر راه آدمى در رسیدن به مقصود و هدف زندگىاند.
چون رسید اندر سبا این نور شرق غلغلى افتاد در بلقیس و خلق
روحهاى مرده جمله پر زدند مردگان از گور تن سر بر زدند
یكدگر را مژده مىدادند، هان نك ندایى مىرسد از آسمان
زان ندا دینها همى گردند گبز شاخ و برگ دل همى گردند سبز
از سلیمان آن نفس چون نفخ صور مردگان را وا رهانید از قبور «2»
ناگفته نماند كه قرآن كریم، ایمان و عمل صالح را دو ركن اساسى و دو رهتوشه مهم، براى رسیدن به هدف حقیقى و اصلى انسان در زندگى، تلقى كرده است.
3. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ «3»؛ «به راستى انسان را در نیكوترین اعتدال آفریدیم. سپس او را به پستترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم؛ مگر كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند كه پاداشى بىمنت خواهند داشت».
4. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ... «1»؛ «واقعاً انسان دستخوش زیان است؛ مگر كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند».
براساس آیات قرآن چند نكته روشن مىشود:
یكم. هدف زندگى خارج از آن و در پایان راه آن قرار دارد، نه در متن آن.
دوم. هدف زندگى رسیدن و بازگشت به حقیقت اصلى خود؛ یعنى، «حقیقت انسان» و «روح خدا» است.
سوم. خداوند چگونگى و كیفیت رسیدن به این هدف را توسط پیامبران براى ما روشن ساخته است.
چهارم. ایمان و عمل صالح، دو ركن اصلى و مهم براى نیل به هدف حقیقى زندگى تلقى شده است.
براساس این نتیجهگیرى، روشن مىشود كه هدف زندگى براى نوجوان، جوان، دانشجو، كارگر، كارمند، پزشك، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در یك كلمه «انسان»، یكسان است و البته هركس به اندازه ایمان و عمل صالح خود، مىتواند به هدف حقیقى زندگى دستیابد.
معناى این سخن آن است كه عارف بودن یا مذهبى بودن، لزوماً از هنرمند بودن، یا جوان بودن یا پزشك و كارگر بودن جدا نیست؛ بلكه صاحبان هر شغل و حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعى، مىتوانند با شناخت صحیح هدف زندگى و چگونگى رسیدن به آن و به كار بستن اعمال، عقاید، اوصاف و اخلاق خاصى و در یك كلام «ایمان و عمل صالح»، در سیر به سوى خداوند و بازگشت به حقیقت انسانى شركت جویند.
سوگمندانه باید گفت: ما در اثر غفلت و مهجور بودن از اینكه در چه مقام و منزلتى بودیم و اكنون چه گشتهایم، رنج نبرده و آسوده خاطریم! اما اهل معرفت و جان سوختگانى هستند كه از این غربت بسیار، در رنجاند و روحشان در آرزوى بازگشت به عالم بالا، بىآرام و قرار و در انتظار پرواز و خالى كردن قالب بدن است.
این افسوس بزرگ و غم جانسوز هجران را عبدالرحمان جامى در شرح این دو بیت از مولانا جلال الدین رومى:
بشنو از نى چون حكایت مىكند و زجدایىها شكایت مىكند
كز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
این گونه مىسراید:
حبّذا روزى كه پیش از روز و شب فارغ از اندوه و آزاد از طرب
متحدّ بودیم با شاه وجود حكم غیریّت به كلّى محو بود
بود اعیانِ جهان بىچند و چون ز امتیاز علمى و عینى مصون
نى به لوح علمشان نقش ثبوت نى ز فیض خوان هستى خورده قوت
نى ز حق ممتاز و نى از یكدگر غرقه دریاى وحدت سربهسر
ناگهان در جنبش آمد بحر جود جمله را در خود ز خود بیخود نمود
امتیاز علمى آمد در میان بىنشانى را نشانها شد عیان
واجب و ممكن ز هم ممتاز شد رسم و آیین دویى آغاز شد
بعد از آن، یك موج دیگر زد محیط سوى ساحل آمد ارواح بسیط
موج دیگر زد پدید آمد از آن برزخ جامع میان جسم و جان
پیش آن كز زمره اهل حق است نام آن برزخ مثال مطلق است
موج دیگر نیز در كار آمده جسم و جسمانى پدیدار آمده
جسم هم گردید طوراً بعد طور تا به نوع آخرش افتاده دور
نوع آخر آدم است و آدمى گشته محروم از مقام محرمى
بر مراتب سرنگون كرده عبور پایه پایه ز اصل خویش افتاده دور
گر نگردد باز مسكین زین سفر نیست از وى هیچكس مهجورتر
نى كه آغاز حكایت مىكند
زین جدایىها شكایت مىكند
امید آنكه خداوند همه انسانهاى حقیقتجو را در شناخت هدف زندگى و رسیدن به آن، یارى دهد و ما را از اهل معرفت و نوشندگان شراب وصل گرداند «1».
منبع :پرسمان/معارف
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .