تبیان، دستیار زندگی

گشتی در شعر و نثر

با کاروان احساس

آن چه می خوانید گزیده ای است از اشعار و نوشته های نویسندگان مطرح که پیش تر در قالب کتاب منتشر شده اند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
شازده کوچولو
شازده کوچولو: سلام

گل: سلام

شازده کوچولو با ادب پرسید:آدم ها کجایند؟

گل روزی روزگاری عبور کاروانی را دیده بود، این بود که گفت: آدم ها؟ گمان کنم ازشان شش هفت تایی باشد. سال ها پیش دیدم شان. منتها خدا می داند کجا می شود پیدایشان کرد. باد این ور و آن ور می بردشان. نه اینکه ریشه ندارند. این بی ریشگی دردسرشان شده!

شازده کوچولو گفت:خداحافظ

گل هم گفت:خداحافظ

 شازده کوچولو / آنتوان دوسنت اگزوپری

***

سعی کن روی پای خودت بایستی...!

اگر افتادی بدان که در این دنیا هیچکس خم نمی‌شود دست تو را بگیرد بلندت کند!

سعی کن خودت پا شوی...!

سیمین دانشور / سووشون  

***

مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می‌توانم زندگی می‌کنم. نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم که می‌شوم مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.

ماهی سیاه کوچولو/ صمد بهرنگی

 ***

من همیشه ،

به تصمیم اول احترام می‌گذارم ...

تصمیم اولی که به ذهنت می‌زند ،

با همه‌ی جان گرفته می‌شود ...

تصمیم دوم با عقل ،

تصمیم سوم با ترس ...!

قیدار/رضا امیرخانی

***

چطور می توانیم بدون نادانی و بی‌دقتی زندگی کنیم؟ اگر می‌دانستیم چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر از همه‌ چیزهایی که بعد اتفاق می‌افتاد خبر داشتیم، اگر از قبل نتیجه اعمالمان را می‌دانستیم، دچار عقوبت می‌شدیم. همان‌قدر به‌دردنخور بودیم که اعتقادمان! یک سنگ بودیم. هیچ‌وقت نمی‌خوردیم. نمی‌آشامیدیم. نمی‌خندیدیم. یا صبح از رختخواب بیرون نمی‌آمدیم. هیچ‌وقت کسی را دوست نمی‌داشتیم. نه دیگر هیچ‌وقت، هرگز جرئت نمی‌کردیم ...

مارگارت اتوود / آدمکش کور

***

گر‌چه شور شعر بالا رفته است

شعرهای این زمان وا رفته است
 
شاعری با کاسبی هم‌کاسه شد

شعر هم در خط کالا رفته است

موج اول، موج دوم، موج ناب

موج تا اوج ثریا رفته است

شعر آبی، شعر نیلی، شعر زرد

تا کبودِ هر معمّا رفته است‌!

شعر می‌‌گویند مسئولان ما

توی کفش شاعران پا رفته است

آبروی شعرْ چندین سال پیش

هان! مپنداری که حالا رفته است

آبکی گردیده از بس شعرها

آبروی هر چه دریا رفته است

با ردیف «‌لا» اگر گویی غزل

توی جیب شاخ اِلّا رفته است

الغرض، این نکته بشنو بی‌غرض

شعر خوب از دار دنیا رفته است

مادرِ طبع گُهَرزای همه

بر سر زا بر سر زا رفته است‌!

باورت گر نیست شعرم را بخوان

این سند از خامة ما رفته است

فستیوال خنجر / مرحوم  سید حسن حسینی

***

همان که تو گل سرخی زدی به پیرهنم

هنوز بوی بهار تو می‌وزد ز تنم

هنوز داشتم از انفراد می‌گفتم

که ارتعاشِ تماست دوید در بدنم

مباد دست من از دست تو تهی گردد!

من عاشق تواَم، ای عشق، بشنو از دهنم

نگاه کن به بخارِ گسِ تلاطم من

نگاه کن به تموّج، به انتشار تنم

چگونه رنگ تعلق به خویش می‌گیرم

که واقعیت احساس‌های خویشتنم

بهارهای سایبری/ هادی محمدزاده
منابع: شهر کتاب / سوره مهر