تبیان، دستیار زندگی

شناخت صوفیه و فرق آن با عرفان

رابطه تصوف و عرفان‏ این دو واژه، بیانگر نگاهى است كه بر اهمیّت شناخت قلبى و كشف و شهود درونى تأكید كرده، تزكیه باطن را یك اصل اساسى تلقى مى‏كند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
شناخت صوفیه و فرق آن با عرفان

درباره تصوف توضیح دهید؟

جزوه ای اخیرا در این رابطه تنظیم شده است كه به نظر شما می رسانیم. دراین جزوه علاوه بر معنا شناسی, پیشینه شناسی و تمیز میان عرفان راستین و تصوف دروغین , به انحرافات و بدعت هایی که جاهلان از صوفیه در دین گذاشته اند نیز اشاره شده است.تصوف مقام «صوف» یا «صفا» است؛ یعنى، صافى شدن از تعلق به ما سوى الله و رذایل نفسانى. صوف در اینجا به سه كلمه «صبر»، «وفا» و «فنا» تعبیر شده است. این واژه به كسانى اطلاق مى‏شود كه پشمینه پوش (همانند اصحاب صفه)، برخوردار از صفاى باطنى، قرار گیرنده در صف اول مقربان مقام قرب حضرت حق و قناعت ورز به گیاهان صحرایى (همچون صوفانه) بوده‏اند.نگا: جامعه‏شناسى نظرى اسلام، صص‏149 و 150 و نیز فصل هفتم تا دهم، عرفان نظرى، صص‏64 - 59؛ مصباح‏الهدایة، صص‏82 - 63؛ عوارف المعارف، صص 64 - 59 و ... رابطه تصوف و عرفان‏این دو واژه، بیانگر نگاهى است كه بر اهمیّت شناخت قلبى و كشف و شهود درونى تأكید كرده، تزكیه باطن را یك اصل اساسى تلقى مى‏كند. ریاضت‏هاى جسمانى و روحانى را راهى مهمّ و اساسى در دستیابى به تطهیر درون مى‏داند و بر عزلت و خلوت‏نشینى، تساهل و تسامح، اخلاق مدارى و عشق و محبت اصرار مى‏ورزد. بسیارى از اوقات این دو واژه مترادف یكدیگر به كار مى‏رود؛ ولى در عین حال تفاوت‏هایى در كاربرد این دو واژه وجود دارد. گاهى عرفان هدف نهایى تلقى مى‏گردد كه صوفیان بدان بار نیافته‏اند:عرفان عارفان مسلمان، ص‏174.
عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند
مرد اگر هست به جز عارف ربانى نیست‏
كلیات سعدى (بخش مواعظ)، ص‏708. گاه تصوف ناظر به فرقه‏اى است كه خود را به عنوان گروهى از طبقات و اصناف متفاوت جامعه مطرح كرده است؛ از این رو «عرفان» به جنبه فرهنگى و علمى اهل شهود و كشف، اطلاق مى‏گردد و تصوف به جنبه اجتماعى آنان.آشنایى با علوم اسلامى (كلام و عرفان)، ص‏186. گاهى نیز تصوف به گروهى اطلاق مى‏شود كه عرفان و آموزه‏هاى آن را همچون ابزارى براى مطامع دنیوى و این سویى قلمداد مى‏كنند و با این كار خود، معنایى ناخوشایند به آن مى‏بخشند.ابعاد عرفان اسلام، ص‏66.اما خود درویش و صوفی به چه معنا است و ویژگی های بارز آنها چیست باید گفت : درویش در لغت به معنای , خواهنده از درها, گدا و سائل است . آن هم گدائی كه با آوازی خوش گاه پرسه زدن شعر خواند و تبر زین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امثال آن بر پشت دارند و موی سر دراز و آویخته و موی ریش و سبلت ناپیراسته و ژولیده دارند. و در اصطلاح : به اخوان طریقت و سالكان طریق و تمام اعضای سلاسل صوفیه نیز عموما" بنام درویش خوانده می شوند. و درویش در اول بنام مشاهیر صوفیه نیز استعمال شده است ; و استعمال ((درویش )) در حق صوفیه مخصوصا" از جهت اهمیتی است كه این فرقه برای فقر قائل بوده اند.(لغت نامه دهخدا, علی اكبر, ج 7, ص 10696, انتشارات و چاپ دانشگاه تهران)درویش و صوفیگری هم یك تعریف دارد و هم هزاران تعریف . یك تعریف دارد اگر بپذیریم خلاصه تصوف و درویش این است كه: «آدمی زاده تا آنجا كه می تواند از همه خصلتهای نیك را دارا شود و همه خوبی های بد و نكوهیده را از خود دور سازد, همه تصوف و درویشی به معنای حقیقی آن است . اما صوفیگری و درویش هزاران تعریف دارد. زیرا به عدد هر یك از صوفیان تعریف صوفیان تعریف صوفیانه برای تصوف می توان یافت. چونكه تصوف شیوه یا طریقه واحد معین و مشخص نیست». تاریخچه تصوف:سوال: سابقه تاریخى عرفان و تصوف به چه دورانى مربوط مى‏شود و از چه زمانى وارد اسلام شد و چه مراحلى را طى كرده است؟ جواب زرنگار: بنابر گزارش‏هاى تاریخى، امورى چون پرهیز از لذایذ دنیوى، كشف و شهود، وحدت وجود، اتحاد با حقیقت و فناى در روح كلى - كه اركان عمده عرفان و تصوف را تشكیل مى‏دهد - داراى سابقه دیرین بوده و هزاران سال از پیدایش آن مى‏گذرد. تصوف هندى، چینى و یونانى از جمله مكاتب عرفانى قبل از اسلام است.گفتنى است عرفان و تصوف حقیقى در اسلام، مراحلى را پشت سر گذاشته است: مرحله نخست آن در زمان پیامبر«صلى الله علیه وآله» بود كه با بهره‏گیرى از برخى آموزه‏هاى اسلام - مانند ترجیح آخرت بر دنیا، مبارزه با نفس و هواهاى نفسانى و اخلاق و توكل - شكل گرفت و مرحله دیگر پس از رحلت رسول گرامى اسلام«صلى الله علیه وآله» یعنى، زمان امام على«علیه السلام» است. آن حضرت نخستین كسى بود كه در توسعه عرفان و تصوف اسلامى، نقش مهمى ایفا كرد و به همین دلیل، تمامى عرفا و صوفیان حقیقى، سرسلسله خود را به ایشان مى‏رسانند و خود را وامدار و شاگرد او تلقى مى‏كنند.مرحله دیگر، دوران پس از امام على«علیه السلام» است كه مى‏توان آن را به «عصر اهل صفه» نام نهاد؛ با وجود عارفانى چون: ابن عباس، سلمان فارسى، ابوذر، بلال، اویس قرنى، حسن بصرى، سعید بن جبیر و ...گرایش و بینش عرفانى در اسلام، مراحل جوانى خود را با شخصیت‏هایى چون رابعه عدویه (م 135 ق)، پشت سر گذاشت و با عارفانى چون بایزید بسطامى (م بین 261 و 264 ق)، مرحله رشد و رواج خود را طى كرد و با صوفیان حقیقى‏اى چون ابن فارض (م 632 ق) و ابن عربى (م 638 ق) مرحله نظم و كمال خود را به انتها رساند.نگا: عرفان نظرى، صص‏121 - 123 و 183؛ تصوف در اسلام، صص‏60 - 61.از قرن دهم به بعد، عرفان و تصوف در اسلام شكل دیگرى مى‏یابد و همه یا اغلب اقطاب صوفیه، آن برجستگى علمى و فرهنگى پیشینیان را ندارند. تصوف رسمى، از این به بعد غرق در آداب و ظواهر و احیاناً بدعت‏هاى گوناگون مى‏شود. از سوى دیگر عده‏اى كه داخل در هیچ یك از سلسله‏هاى تصوف و عرفان نیستند، در عرفان نظرى محى الدین ابن عربى متخصص مى‏شوند؛ مانند: صدرالمتألهین شیرازى (م‏1050ق)، ملامحسن فیض كاشانى (م‏1091ق)، قاضى سعید قمى (م‏1103ق) و ...عرفان نظرى، ص‏193؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، صص‏664 - 665.تصوف حقیقى در آغاز كار، روش كسانى بود كه مسجد و مدرسه، آتش طلبِ ایشان را فرو نمى‏نشاند و سیرابشان نمى‏كرد. آنان بیرون از رسومِ متداول در صفوف نماز و حلقه‏هاى تدریس، راهى به سوى حقیقت مى‏جستند و گروهى بودند كه خوشى‏هاى این جهانى - مانند ریاست و حكومت و نشستن بر مسند قضا، فصل دعاوى و منبر و كرسى تدریس، داشتنِ مال فراوان و زنان زیبا رو - دام بر سرِ راهشان نمى‏گسترد.آنان داراى همتى بلند بوده و تنها در سر، سرّ سویداى دوست داشتند. بدین جهت عده‏اى از ایشان مى‏رمیدند و دنیاداران از دیدارشان دورى مى‏گزیدند! امّا هنگامى كه این طریقت رواج یافت و مردم از علماى بدون عمل سرخورده شدند، مشمولان و صاحبان قدرت به تصوّف و صوفیان روى آوردند و به سبب نفرت از علماى ظاهربین و رهایى از جور حاكمان، به طرف صوفیان دست دراز نموده و خواسته‏ها و تقاضایشان را با آنان طرح كردند.این روى آورى و اهمیت یافتن تصوف، موجب شد عده‏اى سودجو خرقه درویشى به تن كنند و با حیله و فریب‏كارى، بر مسند ارشاد و تعلیم و تربیت بنشینند.از این رو از آغاز قرن چهارم هجرى، این دگرگونى در تصوف حقیقى راه یافت و به تدریج بالا گرفت.از سوى دیگر در قرن هفتم هجرى، تصوّر خاصى در میان عده‏اى از تصوف به وجود آمد. این گروه فرد را بر جمع برترى داده، او را از جمع جدا مى‏كردند و به خود مشغول مى‏داشتند! مى‏گفتند: شخص به اطراف خویش نگاه نكند؛ چون تمركزش را از اندیشه درباره خدا از دست مى‏دهد.این گروه با برداشت افراطى از آیات «مذّمت دنیا» و نیز آیاتى كه دعوت بر زهد و تقوا مى‏كند؛ بخش عمده‏اى از فقه اسلامى را - كه دانش اجتماعى زیستن اسلام است - بى اعتبار ساختند! بریدن از خلق خدا، گریز از مسؤولیت‏هاى اجتماعى، فاصله گرفتن از قدرت سیاسى جامعه و فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، كمترین آموزه‏هایى بود كه این طیف بر آن پاى مى‏فشردند. این دو جریان بستر را براى پدید آمدن «تصوف دروغین» و «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد فراهم ساختند.برخى از این گروه‏ها، پیامبر«صلى الله علیه وآله» و مردم عصر بعثت را چنان نشان داده‏اند كه گویى آن حضرت درویشى بوده است كه در خانقاهى در مكه مى‏نشست و براى درویش‏هاى دیگر درس تصوف مى‏داد! تصویرى كه اینان از قرآن و شخصیت پیامبر«صلى الله علیه وآله» و امام على«علیه السلام» عرضه كرده‏اند، تحریف عمدى در تعلیمات اسلامى نبود؛ بلكه ریشه در نگرش یكسویه به دین و آموزه‏هاى آن داشت. چنین نگاهى به دین، بى اعتنایى مطلق به دنیا و به فكر خود بودن را تقویت مى‏كرد و بى اعتنایى توأم با ترحم را نسبت به مردم افتاده در چاه طبیعت، به دنبال مى‏آورد!البته متصوفان حقیقى، با هر دو رویكرد معارضه كرده‏اند؛ مثلاً ابوالقاسم قشیرى در آغاز كتاب معروف خود (رساله قشیریه) از این نابسامانى (رویكرد اوّل) شكایت مى‏كند و ناصر خسرو (م‏481 ق) از تظاهر به صوفى‏گرى انتقاد مى‏كند و در قصیده‏اى، صوفى را به صفاى باطن مى‏داند؛ نه به ظاهر صوفیانه:فوطه بپوشى تا عامه گفت
«شاید بودن كاین صوفیستى
گرت به فوطه شرفى نو شدى
فوطه فروشِ تو بهشتیستى‏
در خصوص معارضه برخى از عارفان با شریعت گریزى (رویكرد دوم) در پاسخ به پرسش‏هاى دیگر همین مجموعه، به تفصیل سخن خواهیم گفت.آموزه‏هاى اسلامى، با تصوف دروغین - با رویكردى كه در قسمت‏هاى اخیر بیان شد - به شدّت مخالف است؛ ولى با عرفان و تصوف حقیقى، كاملاً موافق است. علامه طباطبایى«رحمه الله» در این خصوص مى‏نویسد:«از سوى دیگر مى‏بینیم قرآن كریم با بیانى جالب، روشن مى‏سازد كه همه معارف حقیقى، از توحید و خداشناسى واقعى سرچشمه مى‏گیرد و استنتاج مى‏شود؛ و كمالِ خداشناسى از آنِ كسانى است كه خداوند آنان را از هر جاى جمع‏آورى كرده و براى خود اختصاص داده است. آنان هستند كه خود را از همه كنار كشیده و همه چیز را فراموش كرده‏اند و در اثر اخلاص و بندگى، همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته، دیده به نور پروردگار پاك روشن ساخته‏اند و با چشم واقع بین، حقایق اشیاء و ملكوت آسمان و زمین را دیده‏اند؛ زیرا در اثر اخلاص و بندگى به یقین رسیده‏اند و در اثر یقین، ملكوت آسمان و زمین و زندگى جاودانى جهان ابدیت، برایشان مكشوف شده است».(شیعه در اسلام، ص‏33) تدوین عرفان نظرى تصوف با آنكه با استدلال و عقل رابطه خوبى نداشت؛ امّا بر اثر جدال‏ها و مناظره‏هاى علمى و كشمكش‏هاى فرقه‏اى، به تدریج به استدلالى كردن آرا و نظریات خویش روى آورد.قوت القلوب از ابوطالب مكى و اللمع از ابونصر سراج طوسى در قرن چهارم، اسرار التوحید (در خصوص حالات ابوسعید ابوالخیر) در قرن پنجم، كشف المحجوب اثر ابواسحاق هجویرى در همان قرن، الرسالة القشیریة از ابوالقاسم قشیرى و منازل السائرین نوشته خواجه عبدالله انصارى در قرن پنجم، تمهیدات اثر عین القضاة همدانى و شرح شطحیات روزبهان بقلى شیرازى در قرن ششم، مرصادالعباد نوشته شیخ نجم‏الدین رازى و عوارف المعارف اثر شهاب الدین سهروردى در قرن هفتم، سیر تدوین، تبویب تصوف و عرفان اسلامى است. این حركت با ظهور محى الدین ابن عربى در قرن هفتم به اوج رسیده و تصوف كاملاً مبانى نظرى پویایى یافت. در زمان پیامبر اكرم (ص ) پیروان آن حضرت را به اسلام و ایمان نسبت می دادند و مسلم و مؤمن می نامیدند و آنانكه محضر پیامبر را درك كرده بودند صحابه نامیده می شدند و نسل بعد را كه با صحابه پیامبر محشور بودند تابعین خوانده اند. بعد اسم زاهد و عابد بمیان آمد و سپس اسم عباد و زهاد به عده ای اطلاق گشت كه از دنیا كناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند, و با این عمل طریقه و روش خاصی در عالم اسلام بوجود آوردند. تا اینكه در حدود اوائل قرن دوم هجری كم كم اسم صوفی و طریقه تصوف پیدا شد. از معروفترین چهره های تصوف در این دوره می توان به ابوهاشم كوفی , و ابراهیم ادهم , ذوالنون مصری ... اشاره كرد. و این طریقه (تصوف ) در ابتدای امر میان مسلمین ساده و از حدود ریاضت و عزلت و مجاهده نفسانی و اخلاقی خارج نبود. ولی از قرن سوم به بعد دامنه تصوف وسعت یافت و مایه های ذوقی در آن پیدا شد; و اساس آن را محمد بن عبدالله بن مستره ابن نجیح معروف به ابن مستره متوفای سال 319 هجری نهاده است . وی در سال 300 هجری تعلیمات خود آغاز كرد و مردی تارك دنیا و ناسك بوده و در صومعه ای واقع در شهر قرطبه در اسپانیا می زیسته است . تعلیمات وی بعدها توسط محی الدین معروف به ابن عربی متوفای سال 560 هجری تكمیل و تدوین گردید, (تاریخ تصوف , عمید زنجانی , عباسعلی ). و بر اثر انشعاباتی كه در قرون بعد در تصوف پیدا شد و رشته ها و فرقه های متعددی بوجود آمد. هر دسته و فرقه در صدد حفظ موقعیت خود در برابر فرقه های دیگر و گروه متشرعین برآمده و هر كدام سلسله مشایخ خود را به نحوی به اصحاب پیامبر(ص) و یا به یكی از ائمه اهلبیت (ع) رسانیدند چنان كه سلسله رفاعیه و كمیلیه خرقه و سلسله خود را به كمیل بن زیاد نخعی , و فرقه نقشبندیه توسط ابراهیم ادهم به امام زین العابدین(ع) و سلسله شطاریه توسط بایزید بسطامی به امام جعفر صادق (ع) و سلسله ذهبیه و بعضی از فرقه های دیگر توسط معروف كرخی به امام علی بن موسی الرضا(ع) نسبت داده اند. و همچنین فرقه هائی كه در مذهب مشایخ اولیه خود باقی مانده و پایبند به تسنن بوده اند سلسله ی مشایخ خود را به توسط, حسن بصری به امام علی (ع ) یا به ابوبكر خلیفه اول رسانیده اند, (همان ).اما واقع امر عدم همبستگی میان تشیع و تصوف است . چونكه تصوف از تشیع كاملا" بیگانه است ; (لازم بذكر است كه عرفای شیعی و علمای ربانی در ظاهر امر, شباهتی به تصوف دارند ولی در واقع امر چنین نیست ) زیرا اصول و قواعد تصوف با تشیع منافات دارد و هیچ گونه میان آن دو همبستگی وجود ندارد. مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه می نمایاند كه اقطاب و مشایخ اولیه و سرسلسله آنها از میان اهل سنت برخاسته اند. و تا قبل از روی كار آمدن دولت صفویه یك مرشدی نمی توان پیدا كرد كه شیعه و پیرو اهل بیت باشد, . وانگهی صوفیه قائل به شریعت و طریقت و حقیقت در طول هم است به گونه ای كه اگر فردی به حقیقت رسید دیگر نیاز به شریعت را در خود احساس نمی كند. در صورتی كه بنای اهلبیت (ع ) بر این بوده است كه تأكید می كردند بر ظاهر شریعت محمدی (ص ). و خود ظاهر اگر درست باشد به دوستی باطن كمك خواهد كرد - الظاهر عنوان الباطن - اضافه بر اینها ائمه (ع ) از این گونه افراد ناراضی بوده و عدم رضایت خود را در احادیث بسیار بیان فرموده اند. مثلا" نارضایتی امام صادق(ع) در جوابی كه به سفیان ثوری داده اند مشهود است. از امام صادق(ع) پرسیدند ابو هاشم كوفی چگونه آدمی است فرمود: وی شخص فاسدالعقیده ای بوده و او همان كسی است كه مذهبی را بدعت گذارد كه آن را تصوف می نامند وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد, .سخن آخر اینكه مسلك تصوف در جهان اسلام , با دیانت مسیحی و اعمال رهبانان و افكار هندی و ایرانی و بودائی , مخلوط شده است . و آنچه به تصوف شكل فلسفی داده , آمیزه های فلسفه یونان مخصوصا" فلسفه نوافلاطونیان بوده است . بنابراین بهترین بستر برای رشد و تهذیب و سلوك و مجاهده نفسانی تعالیم اسلام است كه در متون دینی - قرآن , سنت نبوی , و احادیث اهل بیت (ع ) - آمده است و قرآن و عترت برای هر سالك الی الله دستگیره محكم و چراغ پرفروغ است . و از انوار عرفان التقاطی متصوفه بی نیاز می سازد.نكته ای كه نباید از آن غفلت نمود این است كه دراویشی كه فعلا" مطرح می باشند و جلسات و حلقات ذكر و ورد دارند غیر از به دام انداختن انسان های خام و بی مایه چیزی ندارند.مشكلى كه در عموم فرقه‏هاى صوفیه به خصوص در دوران حاضر پیش آمده دورى رؤساى آنها از شیوه‏ى علما و اتكا بر تأویلات و اصرار بر جدایى از شیوه عالمان فقه مى‏باشد وگرنه بسیارى از عارفان و صوفیان برجسته در گذشته از عالمان نامدار در علوم مختلف اسلامى بوده‏اند و خود آنان از شیوه‏هاى علمى در فقه و سایر رشته‏هاى معارف اسلامى بهره مى‏بردند ولى صوفیه در زمان ما بیشتر بر تأویل دین و متون دینى و دورى از شریعت استوار گذشته است.البته این منحصر به دوران ما نیست و شخصیت‏هاى برجسته‏اى همچون صدرالمتألهین شیرازى كه نسبت به عرفان و عرفا نظر مثبت داشته در رد بعضى از صوفیه و عقاید باطل آنان كتاب نوشته است.آگاهی از وضعیت فرقه های منطقه ای كه نام برده اید نیازمند بررسی و تحقیق است و در خور امكانات این مركز نمی باشد، در این زمینه می توانید از علمای آن مناطق سؤال نمایید. فرقه های متصوفه:سوال: فرقه تصوف چگونه فرقه‏اى است؟ آیا فرقه‏اى است هدایت یافته یا گمراه؟ جواب زرنگار: قبل از پاسخ به این سوال توجه به دو نكته اساسى ضرورى است:یك. در هر رشته از عرفان اسلامى، دو ملاك اصلى باید باشد تا صحت آن رشته یا سلسله شناخته شود: 1. تقید به شریعت اسلام و انجام دادن مو به موى قوانین مطهر شرع؛ 2. تقید به داشتن اجازه راهنمایى و هدایت الهى براى پیروان و مشایخ هر سلسله تا آنكه رشته هر سلسله به معصوم«علیه السلام» برسد، یعنى، تقید به همان اصل ولایت منصوص. ازاین‏رو هر فرقه‏اى كه یكى از این دو ملاك را نداشته باشد از جرگه عرفان مورد نظر اسلام خارج است.دوم. برخى گمان مى‏كنند معرفت و عرفان اسلامى درست و دینى است؛ ولى تصوف و صوفى گرایى نادرست و اضافه بر اسلام است. به عنوان مثال مدعى مى‏شوند كه اصل عرفان، قرآنى است و در سیره معصومین«علیهم السلام» وجود دارد؛ ولى آنچه صوفیان انجام مى‏دهند، چنین نیست.بر این اساس عرفان و تصوف حقیقى مراحل چند گانه‏اى را پشت سر گذاشته است:ابتدا مرحله زمینه‏ها؛ یعنى، ترجیح آخرت بر دنیا، مبارزه با نفس و هواهاى نفسانى و اخلاص و توكل است. پس از رسول اكرم«صلى الله علیه وآله»، حضرت على«علیه السلام» را مى‏توان نخستین كسى دانست كه در توسعه عرفان و تصوف اسلامى نقش مهمى داشته است و از این رو تمامى عارفان و صوفیان حقیقى، سر سلسله خود را به ایشان مى‏رسانند و خود را وامدار و شاگرد او تلقى مى‏كنند.پس از آن حضرت اهل صفه و افرادى چون ابن عباس، سلمان فارسى، ابوذر، بلال و ... و پس از ایشان كسانى مانند اویس قرنى، حسن بصرى، سعیدبن جبیر و ... را مى‏توان نام برد. گفتنى است كه ریشه و عامل اساسى پیدایش تصوف همان زهد و پرهیزگارى است.تصوف در اسلام، صص 61 و 60.این گرایش و بینش مراحل جوانى خود را با شخصیت‏هایى چون رابعه عدویه (م 135 ه . ق) پشت سر گذاشت و با عارفانى چون بایزید بسطامى (م 261 یا 264 ه . ق) مرحله رشد و رواج خود را طى نمود و با صوفیان حقیقى‏اى چون ابن فارض (م 632 ه . ق) و ابن عربى (560 - 638 ه . ق) مرحله نظم و كمال خود را به انتها رساند.عرفان نظرى، صص 123 - 183.در اینجا توجه به دو نكته ضرورى است: یكم. از قرن دهم به بعد، عرفان شكل دیگرى پیدا مى‏كرد و همه یا اغلب اقطاب صوفیه، آن برجستگى علمى و فرهنگى را كه پیشینیان داشته‏اند، ندارند. شاید بتوان گفت كه تصوف رسمى از این به بعد، غرق آداب و ظواهر و احیاناً بدعت‏هایى چند شد.خدمات متقابل اسلام و ایران، صص 664 - 665.دوم. عده‏اى كه داخل در هیچ یك از سلسله‏هاى تصوف و عرفان نیستند، در عرفان نظرى محى‏الدین‏ابن عربى متخصص مى‏شوند؛ مثل صدرالمتألهین شیرازى (م 1050 ه . ق)، ملامحسن فیض كاشانى (م 1091ه . ق) و قاضى سعید قمى (م 1103 ه . ق).عرفان نظرى، ص 193.در مقابل این تصوف و عرفان حقیقى و راستین تصور خاصى از قرن هفتم هجرى در میان عده‏اى پدیدار گشت و موجب به وجود آمدن تصوف غیر حقیقى و دروغین شد. این گروه، فرد را بر جمع برترى داده و او را از جمع جدا مى‏كردند و به خود مشغول مى‏داشتند. به او توصیه مى‏كردند كه به اطراف خویش نگاه نكند، چون تمركزش را از اندیشه درباره خدا از دست مى‏دهد! این گروه با برداشت افراطى از آیات مذمت دنیا و نیز آیاتى كه در تشویق بر زهد و تقوا است، بخش عمده‏اى از فقه را - كه دانش اجتماعى زیستن اسلام است - بى‏اعتبار ساختند.بریدن از خلق خدا، گریز از مسؤولیت‏هاى اجتماعى، فاصله گرفتن از قدرت سیاسى جامعه، فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، كمترین آموزه‏هایى بود كه این طیف بر آن پاى مى‏فشردند. این جریان بستر را براى پدید آمدن «تصوف دروغین» و «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد فراهم ساخت.(مقالات تاریخى، ج 7، صص 260 - 272؛ شرح بر مقامات اربعین، صص 282 - 286)برخى از این گروه، پیامبر«صلى الله علیه وآله» و مردم عصر بعثت را چنان وا نموده‏اند كه گویى پیغمبر«صلى الله علیه وآله» شخص درویشى بوده است كه در خانقاهى در مكه مى‏نشسته و براى درویش‏هاى دیگر درس تصوف مى‏داده است! تصویرى كه اینان از قرآن و شخصیت پیامبر«صلى الله علیه وآله» و حضرت على«علیه السلام» عرضه كرده‏اند، تحریف عمدى در تعلیمات اسلامى نیست؛ بلكه ریشه در نگرش یك سویه به دین و آموزه‏هاى آن دارد. چنین نگاهى به دین، بى اعتنایى مطلق به دنیا و به فكر خود بودن را تقویت كرده و بى اعتنایى توأم با ترحم را نسبت به مردم افتاده در چاه طبیعت به دنبال مى‏آورد. فرقه اهل حق:سوال: اهل حق چه فرقه ای هستند؟ جواب زرنگار: فرقه اهل حق از جمله آیین‏هاى التقاطى بوده و مخلوطى از عقاید باستانى و نیز ادیان مسیحیت اسلام و... مى‏باشد. در حال حاضر اهل حق به سه گروه عمده تقسیم شده‏اند.الف) شیطان پرستان ؛ این گروه شیطان را تقدیس كرده و خوك را مقدس مى‏دانند و با هرگونه طهارت مخالف‏اند. بیشتر پیروان این گروه در كرند سرپل ذهاب و نواحى مجاور آن سكونت دارند.ب ) على اللهی‏ها ؛ این گروه مى‏پندارند كه حضرت على(ع) خدا است و دین خود را كلا " از اسلام جدا مى‏دانند. این گروه نیز عمدتا " در شمال غرب ایران و در برخى نواحى دیگر پراكنده‏اند.ج) گروه اهل حق مسلمان ؛ این گروه خود را شیعه مى‏دانند ولى در سیر و سلوك و آداب متفاوت از شیعه هستند. عمده آثار در دست از این فرقه مربوط به گروه سوم است ؛ چون دو گروه اول اساسا " فاقد هرگونه پایه فكرى بوده و تنها از پیشینیان خود تقلید كوركورانه مى‏كنند و تقریبا " آیین و یا معتقدات قابل توجهى ندارند.براى مطالعه بیشتر درباره این گروه به منابع زیر مى‏توانید مراجعه كنید:1ـ شاهنامه حقیقت (حق الحقایق)، جیحون آبادى2ـ برهان الحق، حاج نور على3ـ آثار الحق، حاج نور على4ـ اهل حق، قاسم افضلىدر مجموع درباره این فرقه و یا دیگر فرقه‏ها مى‏توانیم بگوییم: هر گروهى كه از مسیر قرآن و عترت فاصله بگیرد دچار انحراف‏هاى خطرناكى در زمینه‏هاى مختلف مى‏شود.به هر حال چنانچه حضرت علی(ع) را خدا بدانند و یا منكر یكی از ضروریات دینی مثل نماز و روزه باشند این انكار به طوری كه به انكار رسالت و یا تكذیب پیامبر اكرم یا ناقص دانستن شریعت برگردد، نجس هستند و نمی توان آنها را مسلمان نامید. مشی و منش دراویش:سوال: افرادى هستند كه پیرو خط دراویش و عقیده محكمى به امام على«علیه السلام» دارند؛ ولى على اللهى نیستند، آن حضرت را به عنوان خدا قبول ندارند و ...؛ چه تحلیلى از این گونه افراد دارید؟ جواب زرنگار: حقیقت آن است كه برداشت‏هاى افراطى از برخى معارف دینى، سبب شد تا براى كسانى، تقوا به صورت یك شغل درآید به طورى كه باید سراسر زندگى‏اش را وقف آن كند. او فقط باید در اندیشه خدا باشد و براى این كه در این كار توفیق كامل یابد از خلق خدا بگریزد، از همه چیز فاصله بگیرد و دست به هیچ چیز دنیوى نزند. او نزدیك شدن به دنیا را آلودگى تفسیر مى‏كند و تنها راه را ارتباط از درون با اذكار و اوراد مى‏داند.اینجا است كه بخش عمده‏اى از فقه كه دانش اجتماعى زیستن اسلام است، نزد او اعتبارى نمى‏یابد و به جاى آن اصطلاحات دیگرى را جعل مى‏كند. بدین ترتیب تصوف پدید مى‏آید. این گرایش از مسجد فاصله مى‏گیرد، در كنجى مى‏خزد و انزوا را برمى‏گزیند، جایى كه بعدها خانقاه، زاویه، رباط و ... نام گرفت. این رویه نیازمند بود تا براى گریز از اتهام غیراسلامى و در برخى مواضع غیرشیعى بودن، الگویى براى روش و كیش خود برگزیند و از این میان چه كسى بهتر از حضرت على«علیه السلام» كه زهد و تقوا و ساده‏زیستى و دنیاگریزى او زبانزد عام و خاص است. برخى او را تا خدایى رساندند و بعضى دیگر نه. به هر روى، با گذر زمان، این رویه فرقه‏هاى گوناگونى به خود دید، ولى روح همه آنها همین نكات اساسى بود كه به شكل فشرده بیان گردید.اما آیا اسلام چنین روش و منشى را مى‏پذیرد؟ تردیدى نیست كه در صدر اسلام، كسانى زاهدتر از دیگران بوده‏اند. از طرفى زاهدان افراطى - كه از زن و فرزند بریده بودند - از سوى رسول خدا«صلى الله علیه وآله» مطرود شناخته شدند كه ذكر و ورد نیز یكى از مهم‏ترین راه‏هاى تهذیب نفس است و ... اما در اسلام تنها «مسجد» پایگاه نماز است و آن هم در نوبت‏هاى خاص.واقعیت آن است كه تصوف بدین معنا، از آموزه‏هاى رسمى اسلامى نیست. بریدن از خلق خدا، گریز از مسؤولیت‏هاى اجتماعى، فاصله گرفتن از قدرت سیاسى جامعه، فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف و به اصطلاح رهبانیت، چیزى است كه با طبیعت اسلام سازگار نبوده و نیست. هر چقدر بتوان از عرفان دفاع كرد، از مشى صوفیانه - كه مهم‏ترین ركن آن در عرصه زهد به صورت یك شغل است - نمى‏توان دفاع كرد.امام على«علیه السلام» در رسیدگى به بینوایان، ساده‏زیستى و اجتناب از كمترین لذایذ دنیوى، اجراى عدالت و حفظ و رعایت بیت‏المال، اخلاق نیكو و ایثار، سخاوت، صلابت، شجاعت، عبادت و درایت سرآمد روزگار بود؛ با این حال در صحنه سیاست و كارزار حضور دائمى و همیشگى داشت. او خود مدت كوتاهى متصدى امر حكومت گشت و در زمان‏هاى دیگر، كه در كنار بود همچون ناظرى دقیق، اعمال حاكمان را تحت نظارت داشت. او هیچ‏گاه به زهد به عنوان یك شغل نمى‏نگریست.گفتنى است دین، داراى سه ركن اساسى است كه ما از آنها به نظام اعتقادى، نظام ارزشى یا اخلاقى و نظام فقهى یاد مى‏كنیم. هیچ دینى بدون سه ركن پیش گفته، تحقق‏پذیر نیست و در شناخت دین، معرفت به هر سه ركن، بایسته و ضرورى است. اگر فردى تنها به یكى از این سه ركن توجه كرده و آن را فراگیرد دانش و نگرش دینى او ناقص خواهد بود.صوفیان با تمامى شعبه‏ها و فرقه‏هاى گوناگون خود، نگرشى یك‏سویه و ناقص به دین دارند و عمده آموزه‏هاى دین را در اخلاق مى‏بینند. حتى در این بخش نیز این آموزه‏ها را به طور كامل از كلمات گهربار ائمه«علیهم السلام» و به خصوص حضرت على«علیه السلام» درنیافته‏اند. نظام فقهى آنان بسیار اندك است و بدعت‏هایى در آن دیده مى‏شود و نظام اعتقادى مستحكم، منسجم و مستدل ندارند. موسیقی عرفانی:سوال: آیا موسیقى عرفانى مى‏تواند ما را به خدا نزدیك كند، اشعار عارفانه چطور؟ جواب زرنگار: پاسخ از : حضرت آیت اللّه جوادى آملى انسان یك بخش بینش و علم دارد و یك بخش گرایش. از نظر بینش و علم، بسیارى از افراد ممكن است ترقّى كنند. این استعداد در ما هست كه با استدلال، عدل و ظلم و خوب و بد را بفهمیم. در فهمیدن بد و خوب، در مرز مشترك هستیم؛ یعنى هم بدها و هم خوب‏ها را به خوبى تشخیص مى‏دهیم. این به بینش و دانش مربوط است. امّا گرایش ما این طور نیست. به كارهاى خوب گرایش كامل داریم و به كارهاى بد اصلاً گرایش نداریم. در درون ما گرایش به بد و خوب یكسان نیست. بنابراین، بینش و دانش ما در برابر بد و خوب یكسان است؛ یعنى ما هم مى‏توانیم بدى‏ها را به خوبى تشخیص دهیم و هم خوبى‏ها را؛ امّا گرایش ما با ساختار درونى ما متناسب است. بدین سبب، ما به طرف خوبى میل داریم و تمایل به بدى در ما وجود ندارد. براى روشن شدن بحث توجّه به این مثال سودمند است: 1. ما، از نظر دانش و بینش، غذاى مسموم و غیر مسموم و زیانبار و سودمند را تشخیص مى‏دهیم. تشخیص ما درباره غذاى سودمند و زیانبار یكسان است. 2. گرایش ما در دستگاه گوارش یكسان نیست؛ یعنى دستگاه گوارش ما غذاى سالم را خوب هضم مى‏كند و در برابر غذاى زیانبار یا مسموم واكنش نشان مى‏دهد و آن را برمى گرداند. پس گرایش ما دربرابر غذاها یكسان نیست. اگر كسى كودكى را، با اندكى مواد سمى و مخدر تغذیه كند، در كودك حالت تهوع پدید مى‏آید؛ چون دستگاه گوارش او با سم سازگار نیست. 3. اگر دستگاه گوارش را با بد آموزى منحرف كردیم و شخص معتاد شد، تربیت غلط سبب مى‏شود دستگاه گوارش سم را بپذیرد. همین سه كار در روح هم وجود دارد. روح ما عدل و ظلم، خوب و بد، امانت و خیانت، صدق و كذب و... را به خوبى تشخیص مى‏دهد. گرایش جان ما به طرف هر دو یكسان نیست. گرایش ما به طرف صدق و صفا و عدل است. بدین سبب، وقتى كودك مى‏خواهد براى نخستین بار دروغ بگوید، تمام بدنش مى‏لرزد؛ امّا راست گفتن را با دستگاه فطرتش هماهنگ مى‏یابد. ما، براى تنظیم دستگاه دانش و بینش خویش، راه‏هاى برهانى داریم. بهترین راه منطق و ریاضیات است كه مى‏تواند ذهن را شكوفا كند تا انسان بالاتر برود و به حكمت و كلام برسد. بخش گرایش غیر از دانش است و كارهاى عملى مربوط به عقل عملى را شامل مى‏شود. عقل عملى مدیر عاملى است كه تمام تصمیم‏گیرى‏ها به عهده او است و كارهایى چون عزم، اراده، محبت، نیت و اخلاص دارد. اگراین مدیر عامل را نرمخو و معتدل كردیم، دیگر گریز پا نیست و برابر فتواهایى كه عقل یا نقل (شریعت) دارد، خاضع است؛ چون معتدل است و خود سر نیست. اگر خود سر باشد، براى تصمیماتش از غضب (دافعه تعدیل نشده) و شهوت (جاذبه تعدیل نشده) كمك مى‏گیرد نه از مركز فرهنگى و فكرى خود. این مدیر عامل از عقل نظرى و دانش خود استفتا نمى‏كند و از زیر مجموعه خود یعنى شهوت و غضب مى‏پرسد، چه میل دارند؟ ما براى نرم كردن این مدیر عامل راه‏هاى فراوان داریم. در دعاى كمیل آمده است: «و سلاحه البكا...» یعنى مؤمن اسلحه‏اش در مقابل دشمن بیرونى آهن و در مقابل دشمن درونى آه است؛ یعنى اهل اشك و ناله است. انسان ناله كننده در تنهایى دیگر خود سر نیست. اگر این مدیر عامل اهل گریه و ناله نبود، یعنى به این سلاح مسلح نبود، شهوت و غضب بر او مسلط مى‏شوند و مى‏گویند: طبق خواسته ما تصمیم بگیر. آنگاه نیروى تصمیم گیرنده انسان طبق میل آن‏ها تصمیم مى‏گیرد. این‏كه بعضى‏ها مى‏گویند من هر چه بخواهم مى‏كنم، هر چه بخواهم مى‏گویم؛ یعنى من از آن مركز فكرى - فرهنگى نمى‏پرسم چه كنم؛ من هر چه شهوت و غضبم گفت، انجام مى‏دهم. این‏كه مى‏گوید: اگر او یك حرف بزند، ده تا جواب مى‏گویم یا اگر او یكى بزند، ده تا خواهم زد؛ یعنى مركز تصمیم گیرنده من رها است و از هیچ كس فرمان نمى‏برد. موسیقى و خواندن مى‏تواند این مدیر عامل را رام كند. البته رام كردن دو گونه است. این مدیر عامل یا با دعاى كمیل نرم مى‏شود كه نرمش صادق است و یا با حشیش كه نرمش كاذب است. آن‏كه با دعا و مناجات نرم شد، با خدا رابطه دارد و بر خلاف رضاى خدا هیچ كارى نمى‏كند، نرمش او حقیقى است؛ ولى كسى كه با حشیش نرم شد، نرمش كاذب و زودگذر دارد. ادبیات از بهترین ابزارهاى تعدیل این مدیر عامل است. خواندن و گفتن شعر و نثرهاى دلپذیر براى این كار بسیار سودمند است. «ان من الشعر لحكمة» را از پیامبر علیه آلاف التحیة و الثناء نقل كرده‏اند. آشنا بودن با اشعار پر مغز را حكمت مى‏دانند. اشعار پر مغز انسان را نرم مى‏كند. ما شرقى‏ها، به خصوص ما ایرانیان شیعه، از ادبیات و شعر موزون و خوش آهنگ بیش‏تر لذت مى‏بریم. بهتر است سعى كنیم از نواختن به خواندن منتقل شویم؛ چون نواختن نرمش یا اشك كاذب مى‏آورد. گاه انسان حادثه غمبارى را مى‏شنود و گریه مى‏كند و گاه فقط با شنیدن مارش عزا مى‏گرید. وقتى انسان با شنیدن مارش عزا مى‏گرید، نمى‏داند چه اتفاقى افتاده است. این گریه كاذب است. پس هر اشكى صادق نیست. چنان كه هر خنده‏اى صادق نیست. آهنگ‏ها مى‏توانند نرمش كاذب ایجاد كنند. خواندن با صداى خوب، اگر غنا نباشد، از بهترین بركت‏ها است. خدا رحمت كند مرحوم فیض و مرحوم حكیم سبزوارى را. این بزرگان غرق احسان حافظ بوده‏اند.هزاران آفرین بر جان حافظ
همه غرقیم از احسان حافظ
مرحوم فیض مى‏گوید: «اى یار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ». شعر حافظ حالى صادق در آدم پدید مى‏آورد و یك سلسله معارف است. البته حافظ در ابهام گویى وارد است و دركش براى هر فهمى مقدور نیست. حضرت امیر(ع) مى‏فرماید: اگر بخواهید از صوت داوود در بهشت استفاده كنید و او براى شما قرآن بخواند، مواظب گوشتان باشید كه چه مى‏شنود. پس براى نرمش مدیر عامل، اول نواختن است. بعد نوبت خواندن مى‏رسد. خواندن با صداى رسا و ملیح، بسیارى از سركشى‏هاى مدیر عامل را تعدیل مى‏كند. بعدها گاه با مطالعه اشك مى‏آید و اشكى كه با مطالعه این اشعار بر چهره مان جارى مى‏شود، خیلى بیش‏تر از اشكى است كه با شنیدن آن مى‏ریزیم. انسان تا ننالد این مدیر عامل نرم نمى‏شود. این خوى سركش در همه هست. بنابراین، باید مواظب باشیم نواختن، آثار سوء در ما بر جاى نگذارد. شعر خوب خواندن منزّه از غنا خیلى چیز خوبى است؛ بعد انسان با اشعار مأنوس مى‏شود و زمزمه مى‏كند و بعد هم مطالعه اشعار اثر دارد. اگر دشمن درونى با آه نرم شود، آدم آرامش پیدا مى‏كند و گرفتار نرمش كاذب نخواهد شد. نرمش كاذب تخدیر مى‏كند نه تشویق. رقص و سماع:سوال: آیا رقص و سماع رایج در میان اهل تصوف امرى صحیح و موجّه مى‏باشد؟ جواب زرنگار: در بخشهایى از این پاسخ‏دهى وام دار زحمات فاضل ارجمند آقاى حسن یوسفیان هستم. «شكر الله مساعیه».«سماع» - كه به طور معمول در قالب رقص، موسیقى، شعر و آواز است - در نزد تمامى اهل تصوف و عرفان، مورد تأیید نیست. برخى از اهل تصوف، با تمسك به بعضى از آیات قرآن كریم - كه مشتقات واژه سمع در آن به كار رفته - به دنبال مستمسكى براى تأیید این موضوع بوده‏اند.مصباح الهدایة و مفتاح الكفایة، ص‏189، اسرار التوحید، ص‏277. عده‏اى دیگر این موضوع را به رقص و سماع رسول خدا«صلى الله علیه وآله» مستند ساخته‏اند.مصباح‏الهدایة، ص‏201. گروهى دیگر از صوفیان، سماع را علاوه بر آواز خوانى، رقص و پایكوبى با ویژگى‏هاى دیگرى چون رقص در میان زنان نامحرم، خواندن شعر به جاى قرآن، آمیختن سماع با مى‏گسارى، سماع با پسران نوجوان و زیبا و گاهى با بعضى گناهان دیگر مختلط كرده‏اند!! برخى از اهل تصوف معتقدند: سماع به دلیل آنكه مبتدیان سلوك را از پراكندگى غفلت نجات مى‏دهد، امرى جایز و روا است!گروهى دیگر نیز برآنند كه سماع هیجانات، تمایلات، حسرت‏ها، آرزوها و ناكامى‏هاى انسان را آشكار مى‏سازد و با صرف انرژى‏هاى روحى و مغزى - كه در سماع تجلى مى‏یابد - كم‏كم فرو مى‏نشیند و این آرامش براى سالك ضرورى و حتمى است!پاره‏اى دیگر از صوفیان، منشأ این مسأله را امرى مقدس قلمداد كرده، مى‏گویند: سماع رقص نیست؛ بلكه حالتى است‏كه انسان از هستى خویش مى‏گذرد و سر و پا گم كرده و بى‏هوش و محو مى‏شود!معارف، ص 313؛ الفتوحات المكیة، ج‏4؛ ص‏88؛ طبقات الصوفیه، ص 375. سالك وقتى در سماع دست به هوا مى‏افشاند، به زبان رمز، هر چه را براى او تعلّقات خودى محسوب مى‏شود، به دور انداخته و از خود جدا مى‏سازد و چون پاى به زمین مى‏كوبد، خودى خود را - كه از پایبندى به زمین رشته بود و او را به آن پایبند مى‏داشت - زیر لگد خرد مى‏كند و هرچه جسم در طى این حركات بیشتر خسته مى‏شود، روح بیشتر احساس سبكى و بى وزنى مى‏كند و بیشتر خود را آماده عروج مى‏یابد!(پله پله تا ملاقات خدا، ص 181)در واقع اینان «سماع» را وسیله‏اى براى عروج روح تلقى مى‏كردند؛ مانند نماز كه دریچه‏اى براى ورود به عوالم الهى است! برخى نیز «سماع راست» را با «نماز راستین» متفاوت نمى‏دیدند و معتقد بودند: هر كس ذوق و تمیز دارد، در مورد مظروف و محتوا هرگز از تفاوت ظروف به اشتباه نمى‏افتد. آنچه را كه غذاى روح و جان او است - در هر ظرف كه باشد - مى‏شناسد. از این رو، در وراى ظاهر سماع و عبادت - كه دو ظرف مختلف به نظر مى‏رسد - آنچه را در هر دو ظرف ذوق روحى به او مى‏دهد، جز غذاى واحد تلقى نمى‏كند و از همین رو هیچ اشكالى ندارد كه در حال سماع نماز ترك شود!!(همان، صص 178 و 182 - 183)به اعتقاد ما اصل این مسأله مخدوش است و با هر رویكردى كه به سماع نگریسته شود - چه سماعى كه با گناه همراه است و چه بدون آن - از دیدگاه تشیع پذیرفتنى نیست؛ زیرا:یكم. برخى از عارفان «سماع» را امرى مردود تلقى كرده و آن را نشانه ناپختگى سالك، سبك عقلى و بى‏خبرى دانسته‏اند. شخصیتى همچون ابن عربى، سماع را در هر قالبش، پدیده‏اى ضد عرفان و ناسازگار با مقام و روح آن دانسته است. به اعتقاد وى «سلوك معنوى» وقار و طمأنینه مى‏آورد؛ نه جست و خیز و پاى بازى و رفتار سبك. در نظر گاه او، انفعال و شور حالى كه بر اثر شنیدن نغمه‏ها و آوازها پدید مى‏آید، ریشه نفسانى دارد. این خود طبیعى و نفسانى است كه به ابتهاج و جست و خیز درمى‏آید؛ نه خود معنوى و الهى. از این رو علاقه و دلبستگى به سماع، نشانه نقص و ناشى از انگیزه‏هاى غیر الهى و به نوعى وسوسه شیطان است. به گفته ابن عربى حتى اگر فردى به بلوغ عرفانى و مرحله تكمیل و كمال رسیده باشد و به سماع اشتغال ورزد، از مرحله كمال خویش سقوط كرده و به خواسته نفسانى و غیر الهى خود، جواب مثبت داده است. برخى از اهل عرفان این گونه بر سماع تاخته‏اند:«[ اینان چون‏] نمى‏توانند كه مجلس فسقى بر سازند - كه سالوس و ناموس ایشان خراب مى‏شود - قوّالان خوش گوىِ خوش آواز حاضر كنند و هرچه‏شان دل آرزو كند و هوى خواهد، شنوند و گویند و زنند و این را حلقه ذكر نام كنند و این نابالغان بطال، خود را بر فتراك دولت آن رسیدگان محقق مجتهد مى‏بندند و معصیت را عبادت مى‏شمرند، و آن را طریق فقر و مشایخ نام مى‏كنند! این نه صراط مستقیم است. بل بدعتى عظیم است كه در میان امت محمد«صلى الله علیه وآله» افتاده است».(حدیقة الحقیقة، ص‏89)دوم. از آیات مربوط به «سمع»، نمى‏توان هیچ استفاده‏اى براى مستند سازى «سماع مصطلح» كرد و برخى از اهل تصوف بر بى پایگى احادیثى كه موضوع را به اعمال و رفتار رسول اكرم«صلى الله علیه وآله» نسبت مى‏دهند، اذعان كرده‏اند.(عوارف المعارف، ص‏205)سوم. مسأله «حرام» ریشه در تكوین دارد و نباید محقق شود؛ از این رو چگونه پدیده‏اى كه براى سلوك معنوى و رسیدن به مقصود نباید عملى شود و حتّى باید كوشید تا انجام نپذیرد؛ مى‏تواند آدمى را در سلوك مدد رساند؟! آیا مى‏توان خشنودى خداوند را با اعمالى كه خود وى حرام كرده است، به دست آورد؟! قرآن مجید به مؤمنان خاطرنشان مى‏سازد: مراقب شگردهاى شیطان باشند؛ چون یكى از شگردهاى او براى گمراه ساختن مردمان این است كه اعمال بد و زشت آنان را زینت بخشیده و نیك جلوه مى‏دهد. از این رو در اسلام به ترك شبهات و موارد مشتبه تأكید شده است؛ زیرا آنها سرچشمه فریبكارى‏هاى شیطان است.نگا: انعام (6)، آیه 43؛ توبه (9)، آیه 37؛ عنكبوت (29)، آیه 38؛ فاطر (35)؛ آیه 8؛ محمد (47)، آیه 14. اولیاى الهى بنابر مستندات روایى و تاریخى، اگر اندك توجهى به غیر محبوب داشتند و یا پرداختن به لذت‏هاى حلال، مانع از سیر و سلوك آنان مى‏شده، توبه و استغفار مى‏كردند؛ چه رسد به افعال و اعمالى كه گناه و حرام بودنشان محرز و ثابت است.(پژوهشى در عصمت معصومان، صص 330 - 332)چهارم. میزان و معیار در صحّت و سقم سیروسلوك و روش آن، قرآن كریم و اهل بیت«علیهم السلام» است و ما در خصوص سماع در قالب‏هاى گوناگونش - به عنوان ابزارى تأیید شده در سلوك معنوى - دلیلى از قرآن و اهل بیت«علیهم السلام» نیافته‏ایم. از این رو نمى‏توان سماع را همچون نماز تلقى كرد و به دلیل همسانى در روح، به ظرف آن روى آورد.باید «شریعت»، در مرحله «طریقت» و نیز «حقیقت» حفظ شود و این شریعت همان بایدها و نبایدهایى است كه شارع مقدس براى ما بیان كرده و نمى‏توان امرى را به دلیل آنكه نتیجه فرضى‏اش مانند نتیجه نماز (عروج روحى) است، به عنوان امرى شرعى تلقى كرد! امرى مشروع است كه یا در قرآن و یا در گفتار و رفتار عترت طاهره به ما معرفى شود و در خصوص «سماع» چنین چیزى یافت نشده است.پنجم. این واقعیت را مى‏پذیریم كه احساس و عواطف، بخش جدا نشدنى از ساختار روانى انسان است و این قوا ابزار و وسیله‏اى براى رشد و تكامل محسوب مى‏شود؛ چنان كه این حقیقت را نیز انكار نمى‏كنیم كه بعضى از عوامل هنرى، مى‏توانند زمینه ساز امور معنوى و سلوك باشند و انسان را به سوى هدف‏هاى عرفانى سوق دهند. اما در رابطه با تغییر احساس و عواطف و محرك‏هاى آن، توجّه به دو نكته بایسته است: 1. هدفى كه هنر در راه آن به كار گرفته مى‏شود. 2. میزان و درجه تحریك احساس و نیز نوع محرك. بدون تردید هنر جنبه ابزارى دارد؛ از این رو هم مى‏تواند در راه تعالى هدف‏هاى انسانى به كار گرفته شود و هم در راه‏هاى ضد انسانى. پس باید قبل از هر چیز هدف و آرمان هنر شناخته شود. از سوى دیگر تشدید و تهییج عواطف - بدون رعایت اعتدال و ضوابط - نه تنهاسودمند و تكامل آفرین نیست؛ بلكه ممكن است انحراف آور و گمراه كننده نیز باشد! تنها داشتن یك هدف متعالى كافى نیست؛ بلكه باید به دنبال آن از وسایل و ابزار رسیدن به آن هدف نیز درست و با كیفیت و كمیت مناسب، استفاده كرد.پیچیدگى و حساسیت ساختار روانى انسان و رابطه آن با محركش، ما را به این نقطه رهنمون مى‏شود كه باید با احتیاط قدم برداریم و در این خصوص به رهنمودهاى رهبران الهى - كه به خوبى به این امر واقف بوده‏اند - توجّه كنیم. اگر محركى بیش از حد، عواطف و احساسات را تحریك نمود - به شكلى كه كارآیى و داورى مدیریت حركت مختل شود - آدمى را در به كارگیرى درست از عواطف براى سیر تكاملى خویش، ناكام خواهد ساخت.«سلوك عرفانى» یك سیر صرفاً احساسى و انگیزشى نیست؛ بلكه طریق مشخص و راه معلوم و معینى دارد كه سرعت بیش از حدّ در آن، موجب انحراف در آن مى‏شود. از این رو در این خصوص باید گوش جان به رهنمودهاى رهبران الهى سپرد و دانست كه با چه ابزارى، مى‏توان احساسات و عواطف را به حد و اندازه و معتدل، در سلوك معنوى به خدمت گرفت. روشن است كه سماع در قالب گوناگون آن، محركى است كه اعتدال در عواطف، احساسات و هیجانات را از میان مى‏برد و تلقین پذیرى و توهم را - كه موجب انحراف در سلوك معنوى مى‏شود - در پى مى‏آورد.(عرفان اسلامى، س 167 - 171)صدرالمتألهین درباره این مسأله مى‏گوید: «نُقل مجالس این گروه اشعار است. شعرهایى در توصیف زیبایى معشوقان و دلربایى محبوبان و لذت وصال و درد فراق آنان! در صورتى كه بیشتر حضار این مجالس سفلگانى از عوام الناس‏اند با قلب‏هاى آكنده از شهوات و درون‏هایى از لذت‏گیرى و توجه به صورت‏هاى زیبا، جدا نشدنى! به همین سبب خواندن اشعارى چنین با آهنگ‏هاى مخصوص، جز برانگیختن آن شهوت‏هاى پنهان و بیماریهاى مزمن - كه در درون آنها ریشه دوانیده است - كارى نمى‏كند».عرفان و عارف نمایان، ص‏57؛ براى اطلاع بیشتر در خصوص سماع.ر.ك:- سید محمد على مدرسى طباطبایى سماع؛ عرفان و مولوى، انتشارات یزدان؛- حسین حیدرخانى، سماع عارفان، انتشارات سنایى؛- هاشم معروف الحسنى، تصوف و تشیع، صص 440 - 456؛- نقد صوفى، صص 259 - 295. روش صوفیه برای دستیابی به کمال:سوال: چه اشكالی دارد ما از راهی غیر از شیعه بودن مثلا پیر داشتن(منظور تصوف است) به كمال برسیم در حالی كه مطمئن باشیم كه كار خلاف و گناه نمی كنیم، البته نه آن دسته از صوفی ها كه به گمراهی می روند؟ جواب زرنگار: لزوم استفاده از پیر و استاد راه سلوك از مسلمان و امورحتمی این راه در نزد همه است این مسأله امری عقلی و روشن است چون انسان در انجام هر عملی و پیمودن هر راهی نیازمند آگاهی و معرفت و راهنمایی است. امیرمؤمنان(ع) در سفارشی به كمیل بن زیاد نخعی چنین می فرماید: «یا كمیل! ما من حركه الا و انت محتاج فیه الی معرفه؛ ای كمیل! هیچ تلاش و فعالیتی نیست جز آن كه تو نسبت به آن نیازمند آگاهی و شناخت می باشی».(تحف العقول، ص 165)رسول گرامی اسلام(ص) می فرماید: «من عمل علی غیر علم، كان ما یفسده اكثر مما یصلح؛ هر كس بدون آگاهی به كاری دست زند، افسادش از اصلاحش بیشتر خواهد بود».(اصول كافی، ج 1، ص 47)بنابراین نیاز به پیر راه و استاد راه سلوك امری عقلی و منطقی است، مانند نیاز انسان به متخصص و خبره در امور زندگی. بنابراین نیاز به استاد راه، نظر غیر شیعه نیست، بلكه بزرگان عرفانی شیعه در كتاب های متعدد خود بر نیاز به استاد تأكید فراوان داشته اند مثلا این جمله از مرحوم میرزا علی آقا قاضی طباطبایی كه از نخبگان عرفان و برجستگان معرفت و بندگی بوده اند معروف است كه می فرماید: «اگر انسان نیمی از عمرش را در پی یافتن استاد كاملی باشد و او را بیابد ارزش دارد». در رساله سیر و سلوك منسوب به مرحوم بحر العلوم(علیه الرحمه) نیز استاد راه از شرایط لازم سلوك شمرده شده است و در رساله لب اللباب مرحوم آیت الله سید محمد حسن طهرانی مودر تأكید قرار گرفته است.(رساله اللباب، ص 139)نكته مهم این است كه استاد راه به این سادگی شناخته نمی شود و نمی توان به راحتی زمام اختیار و هدایت و تربیت خود را به دست انسانی به عنوان مرشد و پیر و استاد سپرد، چون راه سلوك، راهی ظریف و دشوار است و مدعیان دروغین معرفت و كمال و عرفان در این راه فراوانند و دام های خود را برای فریب جوانان پاك دل گسترده اند و عده زیادی را منحرف و گمراه كرده اند. باید سال ها با كسی رفیق و همراه بود تا او را شناخت و از او مطمئن شد. حتی بزرگان گفته اند انجام كارهای خارق العاده و عجیب و حتی عبور از آب و آتش و طی الارض و كشف و كرامات هم دلیل بر كامل بودن و اصل بودن استاد نمی باشد. پس باید كمال دقت را به خرج داد و گول ظاهر جذاب و سخنان زیبای برخی مدعیان دروغین را نخورد. البته خود عمل به دستورات الهی و احكام شرعی و تلاش در راه كسب تقوا و نورانیت و ارتباط پیوسته و دائمی با خدا و رعایت مراقبه و داشتن محاسبه و انجام واجبات و مستحبات ویژه خواندن نماز شب در هدایت و پیشرفت معنوی انسان نقش به سزایی دارد و این چنین نیست كه بدون استاد امكان پیشرفت معنوی و قرب به خداوند وجود نداشته باشد و درهای معنوی بر روی انسان بسته باشد.باید توجه داشت تشیع كه همان دیانت اصیل و ریشه دار محمدی(ص) می باشد و تجسم كامل و تمام عیار اسلام ناب است، مكتب جامع و كاملی است كه دربردارنده عقاید صحیح و مطابق با واقعیت، وظایف فردی و اجتماعی و نحوه سلوك معنوی و سیر باطنی هماهنگ با ظاهر شریعت است. تمام راه كارهای لازم برای نیل به كمال و تعالی معنوی دراین مكتب گنجانده شده و تعهد و پای بندی كامل به ان ضامن سعادت دنیا و آخرت انسان است. از ویژگی های این مكتب جامعیت و همه جانبه بودن آن و در نظر گرفتن تأمین همه نیازهای مادی و معنوی و رشد و تعالی همه جانبه انسان است.بنابراین هر چند سیر و سلوك معنوی مورد تأیید و تشویق آن است ولی همه دین در آن خلاصه نمی گردد و سیر و سلوك معنوی جزئی از مجموعه كامل كتب تشیع است. هدف این مكتب و پیشوایان بزرگ و مفهوم آن، پرورش انسان های كامل و جامع در همه ابعاد است. از دید این مكتب نورانی همه ابعاد انسان باید با هم رشد نماید و هیچ كدام دیگری را تحت الشعاع خود قرار ندهد. مثلا نباید سیر و سلوك معنوی، بعد اجتماعی انسان و رشد او در این جهت را تحت الشعاع خود قرار دهد به گونه ای كه پرداختن به معنویات و سلوك از او موجودی منزوی و گوشه نشین بسازد.(ر.ك: شیعه در اسلام، علامه طباطبایی-ره-)عرفان عملی، سیر و سلوك در راه رسیدن به كمالات معنوی، قرب به خداوند و رها شدن از دلبستگی به مادیات با هدف دور كردن دل از انحطاط و رسیدن به تكامل شایسته آن است. باید با قدم صدق و اخلاص، قلب را از اغیار پاك كرد تا به مرحله شهود رسید و حقیقت آن گونه كه شایسته است بر سالك جلوه گر شود. از این دیدگاه راه عرفان راه عمل بی چون و چرا به همه دستورات شریعت و بالا رفتن از نردبان سلوك از ظاهر به باطن است.به تعبیر دیگر عرفان هم عمل به ظاهر دستورات الهی است و هم پاك كردن قلب. آری اصل پاك كردن و نورانی كردن قلب است تا حقایق در آن جلوه گر شود. در این صورت است كه همه اعمال و رفتار ظاهری و دستورات ریز و درشت شریعت مفهوم پیدا می كند و به همراه آن، اعضاء و جوارح عارف نیز نورانی می گردد. پس متابعت كامل از سنت و شریعت شرط راهیابی به كمال و قرب است. سیر و سلوك و رسیدن به حقیقت عرفان، سخت و نیاز به تمرین، ریاضت مستمر و پی گیر دارد، اما ادای تصوف در آوردن و حیله گری و تزویر كردن كاری آسان و سهل است.پس عرفان ناب از بطن شریعت می گذرد، یعنی دوری از همه محرمات، عمل به همه واجبات، عمل به دستورات الهی و تلاش در تحصیل اخلاص با توجه كامل به اصل ولایت و متابعت تام از امام معصوم(ع). آن گاه است كه توفیق، رفیق راهمان می شود. قدرت کارهای خارق عادت:سوال: چرا مرتاضان هند و صوفیان , دارای قدرت های فوق بشری و خارق العاده هستند؟ و چه سری در کلمه هو نهفته است که دراویش با ذکر مدام این کلمه تیغ، شمشیر، عقرب و شیشه و ... به بدنشان فرو می برند و می خورند وچیزیشان نمی شود و یا با ذکر جمله هو یا علی، هو علی و مدد از خود بیخود می شوند؟ جواب: سنت الهی بر این است كه هر كس در هر زمینه ای تلاش كند, نتایج آن را به دست خواهد آورد. صوفیان و مرتاضان , ریاضت های بسیار شاقی را برای كسب چنین مهارت ها و توانمندی هایی كسب می كنند ولاجرم به نتایج مورد نظر می رسند; لیكن این اعمال آنان دارای هیچ گونه بار ارزشی نیست . ازاین رو بهره معنوی و اخروی از آن نخواهد برد; زیرا اساساا به خاطر آن تلاش نكرده اند; بلكه این حركات و نتایج آن عملی غافلانه است , نه گامی در تقرب به سوی خدا.به چند نکته اشاره می شود:1. کلمه «هو» در لغت به معنای «او» است که به سوم شخص فرد اطلاق می شود.2. کلمه «هو» در اصطلاح عرفانی عبارت است از: « مقام ذات خداوند که شامل همه کمالات وجودی است، عرفا ذات را غیب الغیوب می نامند.علامه طباطبایی در ذیل آیه 255 سوره بقره می فرمایند:« در معنای جمله « الله لا اله الا هو»، ضمیر هو به الله برمی گردد که گفتیم ذات شامل همه کمالات است لکن چون در اثر کثرت استعمال، نام خدای تعالی شده، تنها بر ذات دلالت می کند.»(تفسیر المیزان، علامه محمد حسین طباطبایی، ج2، ص501، دفتر انتشارات اسلامی؛ قم)3. نکته شایان ذکر این است که معارف بلند عرفانی را باید از باورها و عملکرد صوفیه و فرقه های دراویش تفکیک کرد. بسیاری از کسانی که لفظ « هو» را به کار می برند صرفا لقلقه زبان است و بویی از معنای ژرف آن نبرده اند و معرفت کافی نسبت به آن ندارند.4. انجام کارهای عجیب و غریب توسط گروههای اشاره شده چون خوردن شیشه و ... محصول پرورش توانایی ها و مهارتهایی در خودشان است. آنها با تمرین و انجام برخی از ریاضت ها به چنین مهارت هایی دست می یابند و هیچ ارتباط خاصی با گفتن ذکر کلمه هو ندارد و با اموری چون کرامات اولیای خدا و معجزه امامان و پیامبران تفاوت ماهوی دارد.شاهد بر این مطلب این است که بسیاری از دیگر فرقه های صوفیه هستند که این اذکار را مرتب بر زبان تکرار می کنند ولی فاقد چنین مهارت ها و توانایی هایی هستند.در ضمن بسیاری از این کارها برخلاف عقل، شریعت و دین است و خداوند از انجام آنها نهی فرموده است چرا که مسیر زندگی را به جای حرکت به سوی تعالی در جهت انحطاط سوق می دهد و به نوعی سرگرمی باطلی گرفتار می سازد. رد صوفیه:سوال: چرا در بعضى روایات، عرفان و تصوف طرد شده است؟ جواب زرنگار: تصوف، به عنوان یك گرایش خاص، در اواسط قرن دوّم هجرى آغاز شد و در نیمه دوّم قرن چهارم، به صورت یك مكتب مطرح گردید؛ امّا بسیارى از اصول و مسائل آن، در قرن ششم و هفتم تبلور یافت و تازه همین اصول هم داراى ابهام بود.پژوهشى در نسبت دین و عرفان، صص 41 - 43. از این رو برخورد امامان«علیهم السلام» به طور عمده با رفتارها و كردارهایى بود كه با روح اصیل اسلام منافات داشت و این قبیل رفتار و اعمال را نباید به پاى گرایشى خاص چون عرفان و تصوف راستین و حقیقى گذاشت.در احادیث مستند و موثق،(نگا: سفینةالبحار، ج‏2، صص 65-64) روایتى وجود ندارد كه به طور مستقیم این مشرب فكرى را با همین عنوان مطرح و تخطئه كند؛ چرا كه اصلاً این گرایش در جهان اسلام به تدریج شكل گرفت. امّا در عین حال برخى از كسانى كه با روح و جامعیت اسلام چندان آشنایى نداشتند، دست به اعمالى مى‏زنند كه در اسلام تخطئه شده است. «اسلام» دین عملى، حقیقت بین و معتدلى است كه پیروان خویش را به «میانه‏روى» و «اعتدال» توصیه مى‏كند؛ یعنى دستور مى‏دهد كه مسلمانان به نعمت‏هاى این دنیا به حد اعتدال متنعم شوند؛ ولى آخرت را هم فراموش نكنند و جامعه مسلمین بر اساس احكام الهى اداره شود. به هر روى، منظور نظر اسلام سعادت دنیوى و اخروى است: «ابْتَغِ فِیما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَكَ مِنَ الدُّنْیا ...؛ و با آنچه خدایت داده، سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنیا فراموش مكن».(قصص (28)، آیه 77)و نیز:«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ؛ [ اى پیامبر! ]بگو: «زیورهایى را كه خدا براى بندگانش پدید آورده، و [ نیز ]روزى‏هاى پاكیزه را چه كسى حرام گردانیده است؟ «بگو» این [ نعمت‏ها] در زندگى دنیا براى كسانى است كه ایمان آورده‏اند و روز قیامت [ نیز ]خاص آنان مى‏باشد» این‏گونه آیات [ خود ]را براى گروهى كه مى‏دانند به روشنى بیان مى‏كنیم».(اعراف (7)، آیه 32)بر این اساس احادیث فراوانى كه دلالت مى‏كند بر اینكه پیامبر«صلى الله علیه وآله» و امامان معصوم«علیهم السلام» از افراط و مبالغه در زهد و ریاضات سخت و عبادات به حد افراط - كه با روح عرفان و تصوف راستین منافات دارد - جلوگیرى مى‏كردند؛ به عنوان مثال وقتى عثمان بن مظعون به تقلید برخى از زهّاد مسیحى، مى‏خواست خود را اخصا نموده و زنش را طلاق دهد و سر به بیابان‏ها بگذارد؛ پیامبر«صلى الله علیه وآله» مانع كار او شد و او را به اعتدال دعوت فرمود. یا وقتى ابن عمر روزه‏هاى طولانى مى‏گرفت و تمام شب را به مناجات مى‏گذرانید، آن حضرت «صلى الله علیه وآله» او را از افراط نهى كرد.امام صادق«علیه السلام» نیز روزى سراغ یكى از صوفیان افراطى را گرفت كه در جواب گفتند: «وى گفته است: در خانه مى‏نشینم، روزه مى‏گیرم و عبادت خداى مى‏كنم روزى من خواهد آمد!! امام فرمود: این از كسانى است كه دعایشان مستجاب نمى‏شود.»(امام صادق و تصوف اسلامى، صائب عبدالحمید، ترجمه عبدالله امینى؛  همچنین به حضرت گفتند: فلانى نیازمند شده، فرمود: اینك چه مى‏كند؟ گفتند: در خانه‏اش مانده، خدا را عبادت مى‏كند. پرسید: غذا و خوراك از كجا مى‏آورد؟ گفتند: یكى از دوستانش به او مى‏دهد. فرمود: به خدا سوگند! آن كه غذا مى‏دهد، از او عابدتر است.»(همان)به هر حال، تخطئه چنین روش‏هایى از سوى معصومین«علیهم السلام» براى این بود كه مردم از راه هدایت و صراط مستقیم خارج نشوند و به دنبال افرادى كه اسلام را در تمام ابعاد آن مطرح نكرده و برداشت درستى از آن نداشته‏اند، نروند و راهبران اصلى را - كه همان ائمه«علیهم السلام» بودند - فراموش نكنند.در این خصوص نگا: تصوف و تشیع، صص 548 - 550.چنان كه بعدها در تاریخ ،تصوف دروغین رشد نموده و عده‏اى مردم را از روح اصلى آموزه‏هاى دینى و اسلامى دور نگه داشتند. البته این شیوه برخورد نباید به صورت عام و فراگیر نسبت به عرفان راستین و تصوف حقیقى مطرح شود؛ چراكه بسیارى از آموزه‏هاى اصیل عرفانى، ریشه در گفتار و كردار ائمه و معصومین«علیهم السلام» دارد.بنابراین در مورد دراویش و فرقه‏هاى مختلفى که دارند, نمى‏شود درباره همه آنها یكسان قضاوت كرد؛ بلى اگر منظور از درویش‏گرى، صِرف ذكر گفتن و عبادت و اظهار ارادت به حضرت على(ع) باشد وانحرافى در اعتقادات (مخصوصا توحید و معاد) وجود نداشته باشد و از نظر عملى هم خود را سربار مردم نگردانند و پایبند به انجام واجبات و ترك محرمات باشند؛ این نه تنها بد نیست، بلكه بسیار عالى نیز مى‏باشد.امام خمینى(ره) نیز فرمودند: «اگر اهل حق (گروهى از دراویش) مى‏گویند على حق است پس ما هم اهل حق هستیم»؛ ولى آنچه اهمیت دارد این است كه مسأله به اینجا ختم نمى‏شود؛ زیرا انحرافات اعتقادى فراوانى در بین آنها وجود دارد. به عنوان مثال گروهى از آنها ذكر مى‏گویند؛ ولى نماز نمى‏خوانند و مى‏گویند انسان مى‏تواند به جایى برسد كه نیازى به شریعت نداشته باشد و گروهى دیگر حضرت على(ع) را خدا مى‏دانند و گروهى هم مى‏گویندحضرت على(ع) خدا نیست؛ ولى مخلوق هم نیست و به جاى روزه ماه رمضان فقط سه روز روزه مى‏گیرند و... كه همه اینها مخالف صریح آیات قرآن وادله معتبر شرعى است.علاوه این كه ما چیزى در اسلام به عنوان درویش‏گرى نداریم و نفس تفرقه انداختن بین مسلمان و درست كردن فرقه‏هاى متعدد كار صحیحى نیست.البته ممكن است، شخص خاصى از دراویش، هیچ یك از اشكالات ذكر شده را نداشته باشد و مقید به اصول و فروع دین باشد كه در واقع خارج از آن مسلك خواهد بود.در خصوص راهنمائی برای شناخت گروه صوفیه و راهکارهای مقابله با آن ابتداءً باید این نکته را یادآور شوم که اگر بخواهیم ما یک اندیشه و مکتبی را قبول و یا رد کرده و با آن مقابله کنیم باید حقیقت آن اندیشه و مکتب را خوب بفهمیم و در مرحله بعد به نقادی عقل گذارده و اینکه آیا با ضروریات علمی و عقلی منافات دارد یا خیر و در مرحله سوم شخص صاحب مکتب و دین باید ملاحظه کند که این اندیشه و مکتب آیا با حقایق قطعی دینش همخوانی و سازگاری دارد یا خیر؟بررسی مکتب تصوف هم از این قاعده مستثنی نیست. از این رو باید در مرحله اول تعریفی از این مکتب ارائه کنیم. درباره طریقه تصوف که تقریباً از قرن دوم به صورت یک مسلک معینی درآمده و تا قرن هفتم رو به تکامل بوده و قرنهای 7 و 8 اوج این مکتب است و از قرن نه تاکنون رو به نزول و انحطاط داشته ما اگر نگوییم که تعریفش غیرممکن است باید اعتراف کرد که بسیار مشکل است. که در روشن شدن این مطلب کافی است که بدانیم که ابوالمنصور بغدادی حدود 1000 تعریف درباره تصوف جمع آوری کرده،  و علت این مطلب این است که در تصوف در طول تاریخ دگرگونی های بسیار زیادی حاصل شده که تصوف در اسلام از زهد ابتدائی شروع تا اوج عرفان که امروزه بعضی عرفان را تکامل یافته تصوف می دانند علاوه بر اینکه در هر دوره در تصوف فرقه های گوناگون که حتی گاه در مقابل هم بودند پیدا شده اند که همین مکاتب متعدد گاه متضاد نشان می دهد که تصوف واقعاً دارای چهارچوب منظم و قابل تعریف نیست و رد کردن آن بصورت مطلق و یا قبول کردنش بنحو مطلق درست نیست لهذا باید آراء و عقاید فرقه خاصی از صوفیه را که ما شخصاً با آن مواجه هستیم مورد شناخت قرار دهیم تا بتوانیم بصورت مستدل قبول یا رد کنیم.ولی با تأمل و کنجکاوی در آثار و نوشته های صوفیه اشاره به دو نوع مطلب بر می خوریم: 1. مطالب ساده و در خور مطالعه و احیاناً سودمند که از مذاهب و ادیان و اندیشه های مختلف چه از اسلام، مسیحیت، بودا، خسروانی، زردشت و افلاطون و دیگران، گرفته اند.2. مطالبی نادرست و نابخردانه و خرافات آشکار و مطالب ضد دین و عقل و ادعاهای عجیب و غریب که گاه به خواب پریشان بیشتر شباهت دارد مانند معراج نامه بایزید بسطامی، شطحیات حلاج، دعاوی ابن عربی و کرامات شیخ احمد جامی که بسیاری از این مفاهیم در صورتی که به ظاهر آن اخذ کنیم با قرآن و حدیث و حتی عقل در تضاد هستند و واضح است که با این چند سطر نمی توان فرقه ها و عقاید و آداب و رسوم مصوفه را بیان کرد. بنابراین اگر خواسته باشید به صورت کامل پی به حقیقت این فرقه ببرید.با این حال به صورت مختصر بعضی کلیات که تقریباً مورد قبول فرق گوناگون تصوف است را ذکر می کنیم.یکی از ویژگیهای این فرقه که همه محققین به آن اعتراف کرده اند التقاطی بودن این مکتب است. بدین معنا که مبانی خود را از ادیان و مذاهب و اندیشه های گوناگون مانند اسلام، مسیحیت، هندو، بودا، زردشت گرفته و از مزج اینها تصوف ایجاد شده که همین التقاطی بودن باعث ایجاد تضادهای در درون این مکتب شده، (جلوه حق، آیت الله مکارم شیرازی، ص 24) و اینکه بعضی دعاوی آنها با عقل و بعضی با دین و بعضی با هر دو در تضاد باشد که به مواردی اشاره می کنیم.این مخالفت با علم و دانش و اموری از علم و مدرسه و اینکه بشوی اوراق دفتر اگر در مدرس مائی چنانچه جنید بغدادی که از بزرگترین مشایخ تصوف است می گوید: خواندن و نوشتن سبب پراکندگی اندیشه صوفی می شود، (آثار ادبی صوفیه، دکتر قاسم غنی، ص 506) و شیخ عطار در حالات بشر حافی که از عرفای بزرگ است نقل می کنند که هفت صندوق از کتب حدیث داشت که همه را زیر خاک پنهان کرد،   و بگونه ای تعلیم و تعلم بین آنها زشت بود که بدست گرفتن قلم را ننگ می دانستند،  ب: شکستن حریم احکام دینکه در زمینه های گوناگون احکام صریح و قطعی اسلام را زیر پا می نهند. مانند ترک نماز، رقص و سماع، ترک ازدواج، ریاضت کشیهای سخت عزلت و گوشه نشینی، ایجاد خانقاه، خرقه پوشی، خرد کردن شخصیت خود ، در کتاب اسرار التوحید در حالات ابو سعید ابوالخیر که از بزرگان صوفیه است نوشته شده روزی بعد از دعوت به مهمانی سماع کردند و شیخ ما را حالتی پدید آمد... مؤذن بانگ نماز ظهر گفت و شیخ همچنان در حال بود و جمع در وجد و رقص می کردند. امام محمد قاینی (میزبان) گفت وقت نماز است شیخ گفت ما در نمازیم و همچنان در رقص بود امام ایشان را بگذاشت و در نماز شد. در ریاضت کشیهای ایشان درباره ابوبکر شبلی از بزرگان صوفیه نقل شده به اول که به مجاهده دست بر گرفت سالهای دراز نمک در چشم کشیدی تا در خواب نشود و گویند که هفت من نمک در چشم کرده بود،  و داستان معروف لُص (دزد) حمام _ که غزالی از یکی از شیوخ بنام ابن کزینی نقل می کند که: من زمانی وارد یکی از مناطق شدم و در آنجا حسن سابقه ای پیدا کردم. برای نجات از این حسن شهرت روزی به گرمابه ای رفتم و لباس گرانبهائی را دزدیده از گرمابه خارج شدم مردم دویدند مرا گرفته جامعه های گرانبها از من برکندند پس از این واقعه در میان مردم به دزد حمام مشهور شدم و به این وسیله نفس من راحت شد!! و غزالی هم این عمل را تأیید کرده که باعث تعجب دانشمند بزرگ ابن جوزی شده که می گوید آیا هیچ راهی صحیح برای اصلاحی قلب نبود که به این گونه امور بپردازند و آیا رواست که مسلمان بر خود نام دزد نهد. که باید گفت این نهایت شکستن حریم احکام دین است اما از نظر دین حکم این گروه چیست کتابهایی در این زمینه نوشته شده و به جمع آوری روایاتی که درباره صوفیه وارد شده پرداخته اند که از همه مهمتر 2 کتاب است یکی کتاب حدیقه الشیعه محقق اردبیلی و یکی کتاب الاثنی عشریه شیخ حر عاملی که هر 2 از دانشمندان بسیار معروف شیعه هستند. برای نمونه فقط یک حدیث معتبر و صحیح که در هر 2 کتاب ذکر شده بسنده می کنیم.بزنطی و اسماعیل ابن بزیع از امام رضا(ع) نقل می کنند، قال علی ابن موسی(ع) من ذکر عنده الصوفیه و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منا و من انکرهم فکانما جاهد الکفار بین یدی رسول الله(ص)، امام رضا(ع) فرمود هر کس در نزد او از صوفیه ذکری بشود و به زبان و دل ایشان را انکار ننماید چنین کسی از ما نیست و هر کسی صوفیه را انکار کرد مانند کسی است که در راه خدا و در حضور رسول خدا(ص) جهاد کرده باشد، (الاثنی عشریه، شیخ حر عاملی، ص 32 و حدیقه الشیعه، محقق اردبیلی، ص 563).که به خاطر این روایات و بعضی دعاوی بزرگان این گروه، و فتاوای خاص آنها معمولاً علماء و فقهاء شیعه با این فرقه مخالفت کرده و به ابطال عقاید آنان پرداخته اند و در رد عقاید آنان کتاب نوشته اند.در اینجا برخی از ادعاهای بزرگان صوفیه را یادآور می شویم:درباره بایزد بسطامی که در میان صوفیه مقام فوق العاده ای دارد بطوری که او را سلطان العارفین ملقب کرده اند نقل شده روزی مردی پیش او آمد بایزید گفت: کجا می روی؟ گفت به حج خانه خدا گفت چه داری گفت دویست درهم. گفت: آن را بمن بده که صاحب عیالم و هفت بار دور یمن بگرد و باز گرد که حج تو همین است! و بالا تر از این شیخ عطار نقل می کند. که بایزد را گفتند روز قیامت که می شود مردم در زیر لوای محمد(ص)، جمع می شوند گفت به خدا قسم که لوای و پرچم من از لوای محمد بزرگتر است، و جمله ما اعظم شأنی که فقط در حق خداوند متعال سزاوار است گفته شود همیشه ورد زبان او بوده به این معنا که چه مقامم بالا است و صدها نمونه از این قبیل کفریات از این شخص که به عقیده خود صوفیها بعنوان بزرگترین صوفی مطرح شده داریم. لهذا برادر عزیز گرچه ممکن است بعضی گفته های آنها هم خوب و درست باشد ولی غالب مطالب آنها مخالف با عقل و دین و شریعت است و آگاهی پیدا کردن به همین موارد بهترین راهکار برای مقابله با آنهاست. اسلام و تصوف:سوال: تصوف و جایگاه آن در اسلام چیست؟ جواب: تصوف از ماده صوف (پشم) از نظر لغت به معنای پشمینه پوشی و درویشی است . از نظر تاریخی مربوط به دوران پیش از اسلام بوده و در بسیاری از مذاهب وجود داشته است . در میان مسلمین نیز اعم از سنی و شیعه فرقه های مختلف و متعددی از متصوفه وجود دارند كه از نظر اعتقادات و اعمال تفاوت های بیشماری با یكدیگر دارند. در این جا لازم است توجه شود كه بالاخره صوفیان در بین امت اسلامی نوعی انشعاب مذهبی ایجاد كرده و این روش آنان از نظر شرعی مردود است . افزون بر آن هر یك از فرق صوفیه به گونه ای گرفتار بدعت ها و خرافات می باشند و راه آنان تطابق واقعی با مسیر عارفان حقیقی و برجسته ندارد. بنابراین لازم است كه از پیوستن به آنها و نشر مرامشان خودداری شود و كسانی كه به آنان تمایل پیدا كرده اند مورد راهنمایی و هدایت لازم قرار گیرندتصوف كلمه ئ تصوف یا به خاطر پشمینه پوشی عارفان و زهد و دوری از لطیف پوشی و یا به خاطر تلاش به جهت كسب صفای باطن و یا به خاطر صفه نشینی جمعی از اصحاب زاهد و بی سرمایه ئ پیامبر اكرم (ص) در مدینه انتخاب شده است . نخستین بار این كلمه درباره «ابوهاشم صوفی» (متوفی 150 هجری) به كار برده شد و برخی آغاز كاربری این كلمه را از »حسن بصری» می دانند. تصوف روشی از اندیشه و عمل است كه باطن آن را عرفان و عبادت و مناجات و زهد و رفق تشكیل می دهد و ظاهرش را آداب خاص عبادی و اوراد و اذكار مخصوص هر فرقه و لباس پوشی و زینت مخصوص و ترك اهتمام به شغل های دنیوی و شركت در جلسات مخصوص , ذكرهای دسته جمعی خانقاه ها و تبعیت مطلق و سرسپردگی به مرشد و پیر طریقت . این ویژگی ها به صورت جامع مشخصه های تصوف است ; گرچه نوع آداب و اذكار و رفتار هر فرقه ای از صوفیه با فرقه های دیگر متفاوت است . تصوف از قرن دوم هجری در بین مسلمانان آغاز شد كه شاید عرفان واقعی اسلام به همراه رهبانیت مسیحی گری مشتركا موجب پیدایش صوفیه شدند. جمعی از صوفیان بزرگ تاریخ اسلام عبارتند از: ابوهاشم صوفی , سفیان توری , حسن بصری , ابراهیم ادهم , فضیل عیاض , معروف كرخی , ذوالنون مصری , بایزید بسطامی , جنید بغدادی , حسین بن منصور حلاج , ابوالحسن خرقانی , ابوسعید ابوالخیر, باباطاهر همدانی , خواجه عبدالله انصاری , عین القضات همدانی , شیخ احمد جامی , عبدالرحمن جامی , شیخ عبدالقادر گیلانی , شیخ نجم الدین كبری , شیخ عطا, شیخ شهاب الدین سهروردی , ملای رومی , صفی الدین اردبیلی و شاه نعمت الله ولی . فرقه ها: تصوف در اسلام به صدها فرقه ئ بزرگ و كوچك تقسیم شده كه معمولاا هر فرقه ئ بزرگ به چندین فرقه ئ كوچك منشعب شده است ; لذا ده ها فرقه ئ صوفی شیعه داریم و ده ها فرفه ئ صوفی سنی . معروف ترین آن فرقه ها عبارتند از: قادریه , نقشبندیه , چبشتیأه , كبرویأه , نعمت اللهی , نوربخشیه , حیدریه , كبرویه , نعمت اللهی , نوربخشیأه , حیدریه , ملاقبیأه و بكتاشیأه . كه غیر از (گروه چهارم و هشتم ) بقیه در ایران وجود دارند. نقد تصوف : تصوف از آن جهت كه مشتمل بر عرفان و تزكیه نفس است , ستوده , اما دارای نواقصی است كه بدان جهت ضایعه های فراوانی برای عالم اسلام داشته است ; از قبیل:1- آداب خرافی و رسم ها و سنت ها و ذكرها و وردهایی كه سند شرعی ندارد و ابتكار بزرگان هر فرقه است;2- اكثر مرشدان ث به ظاهر آراسته شیادانی هستند كه خانقاه و مجلس ذكر را دكان پول و وجاهت و ریاست قرار داده اند;3- بی توجهی و یا كم مهری نسبت به شریعت و احكام و تكالیف دینی و رساله های عملیه و تقلید از مراجع تقلید;4- دوری و عدم انجام وظایف انقلابی و سیاسی به بهانه دوری از دنیا و مشاغل دنیوی. نفوذ عرفان اسلامى‏عرفان اسلامى آن چنان جذاب و نیروبخش است كه دیگر سرزمین‏هاى اسلامى را تحت نفوذ خویش قرار داده است. هند، مالى، نیجر، كنیا، غنا، سنگال، چاد، سودان، لیبى، تونس، مراكش، الجزایر و مصر سرزمین‏هایى هستند كه اسلام با عرفان آنها را فتح كرد و در آن مناطق پایگاه‏هاى قدرت‏مندى براى اسلام به وجود آورد.تاریخ تصوف اسلامى، صص‏46 - 48. این نفوذ تا حدى است كه اندیشمندان غربى را از 700 سال پیش تاكنون، واداشته تا تلاش‏هاى خویش را براى آشنایى با عرفان و تصوف اسلامى مضاعف سازند. رابطه تصوف و تشیع:سوال: چه ارتباطى میان «تصوف» و «تشیع» وجود دارد؟ آیا امامان«علیهم السلام» تصوف را تأیید مى‏كردند؟ در خصوص ارتباط تصوف و تشیع دو دیدگاه كلّى وجود دارد: برخى مانند دكتر كامل مصطفى الشیبى در دو كتاب الصلة بین التصوف و التشیع و النزعات الصوفیة فى الفكر الشیعى معتقدند: اصلاً تشیع منشأ و پیدایش تصوف است و از این رو براى تطبیق اصول و مسائل تصوف با عقاید شیعه، تلاش مى‏كنند.نگا: دكتر كامل مصطفى الشیبى، همبستگى میان تصوف و تشیع، ترجمه دكتر على اكبر شبابى؛ تشیع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجرى، ترجمه علیرضا ذكاوتى.گروهى نیز در برابر این نظر مى‏گویند: تشیع و تصوف از یكدیگر مجزا بوده، هیچ ارتباطى با یكدیگر ندارند؛ بلكه هم امامان شیعى و هم اندیشمندان تشیع، در برابر تصوف ایستاده‏اند. شخصیتى چون معروف الحسنى بر اساس این گرایش، آراى دكتر كامل مصطفى الشیبى را در كتاب تشیع و تصوف به صورت جدّى نقد كرده و به عدم انطباق آراى این دو گرایش حكم داده است.نگا: معروف الحسنى، تشیع و تصوف، مترجم سید صادق عارف. نظرگاه دوّم معتقد است معارف شیعه با معارف باطنیان (عمده‏اى از اهل تصوف) درگیر و مخالف بوده است!دین و عرفان، صص‏46 - 58.با توجه به توضیحات گذشته، در پاسخ‏دهى به پرسش‏هاى قبل، نه دیدگاه اول صحیح است و نه دیدگاه دوّم؛ بلكه نظرگاه سوّمى وجود دارد كه مدعى است عرفان و تصوف در دل جریانات فكرى تشیع، رنگ و بوى دیگرى یافته و اصول نظرى و عملى خاصى منطبق بر آراى اهل بیت«علیهم السلام» طراحى كرده است. البته این گرایش در عصر ائمه«علیهم السلام» نوعاً به صورت زهدى راستین و معتدل و تحت اشراف آنان بود. از قرن هفتم به بعد شكل تكاملى خویش را طى كرده و شخصیت‏هایى چون ملاصدرا، حاج ملا هادى سبزوارى، الهى قمشه‏اى، شاه آبادى، سید على قاضى، آیةالله بهجت و ... در دامن خویش پرورانده است.توجه به این نكته بایسته است كه تصوف شیعى با تصوف اهل سنت، تفاوت‏هاى فاحشى دارد. تصوف بیشتر اهل سنت، تنها برانگیخته از روح زهد و طاعت و عبادت است، ولى تصوف شیعه علاوه بر آن، ولایت و دوست‏دارى اهل بیت عصمت«علیهم السلام» و پیروى كامل از امام حىّ حضرت ولى عصر(عج) را مى‏افزاید و زمام امر و نهى عالم و تصرف در نفوس خلایق را به دست معصوم زمان مى‏شمارد.(ذهبیه، ص‏117). از سوى دیگر برخى صوفیان اهل سنت در عین تأكید بسیار بر «ولایت»، این مقام را در معصوم، منحصر نمى‏كنند و از دید آنان خواه از نسل عمر باشد و خواه از نسل على«علیه السلام» تفاوت ندارد!پس امام حى قائم آن ولى است
خواه از نسل عمر خواه از على است‏
مهدى و هادى وى است اى راه جو
هم نهان و هم نشسته پیش رو
(مثنوى معنوى، دفتر 2، ابیات 817 - 818)همین اختلاف در مصادیق ولایت، موجب اختلاف در میان تصوف و تشیع مى‏شد و مانع از ورود شیعیان - كه پیروان امامان خود بودند - در مكتب‏هاى صوفیه و اظهار ارادت آنان به مشایخ صوفى بود. احکام مربوط به اهل تصوف:سوال: صله رحم با خویشاوندان صوفی مذهب چه حكمی دارد؟ جواب: صله ئ رحم مستحب بوده و بسیار به آن سفارش شده است . كمترین حد آن سلام كردن و بالاترین آن به منزل رفتن است . در صله ئ رحم فرق نمی كند كه ارحام چه عقیده ای دارند. مصرف خوراكی در منزل صوفیان اشكالی ندارد. البته این در صورتی است كه صوفی منكر یكی از ضروریات دین (مثل نماز, روزه , خمس , حج و...) نباشد و اگر منكر باشد نجس است و خوردن خوراكی با آنها و یا در منازل آنها اشكال دارد.سوال: آیا فرقه اهل حق نجس و كافر هستند لطفا در مورد این فرقه توضیحاتی بدهید. جواب: كسانی كه امیرموئمنان (ع ) را خدا بدانند كافر و نجس هستند و باید از غذای آنها اجتناب نمود. اما مسلمانانی كه نماز نمی خوانند ولی منكر نماز نیستند اگر چه معصیت بزرگی انجام می دهند لكن پاك هستند و استفاده از غذاهای حلال آنها مانع ندارد.
جهت اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ك:1. تاریخ تصوف , عباسعلی عمید زنجانی2. عارف و صوفی چه می گوید, جواد تهرانی3. تصوف و تشیع , هاشم معروف الحسنی , ترجمه : محمد صادق عارف 4. عرفان و تصوف , داود الهامی5. فلسفه عرفان , دكتر سید یحیی یثربی6. آشنائی با علوم اسلامی قسمت فلسفه و عرفان , شهید مطهری 7. دین عرفانی و عرفان دینی , علی شیروانی8. تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی9.جلوه حق، آیت الله مکارم شیرازی 10. تلبیس ابلیس ، عبدالرحمن جوزی 11. ریشه های عرفان در قرآن، داریوش احمدی 12. مقدمه ای بر عرفان و تصوف دكتر سجادی13. برنامه سلوك در نامه های سالكان نشر دارلفكر 14. عرفان نظری دكتر یحیی یثربی15. ارمغان خانقاه محمد تقی رهبر16. گفتگوی عالم و صوفی سید محمد مهدی مرتضوی لنگرودی17. انگیزه پیدایش مذاهب مكارم شیرازی
منبع:پرسمان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .