وحدت وجود
لطفاً در مورد عقاید وحدت وجود و صحّت یا سقم آن، توضیح دهید؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1396/10/28 ساعت 12:13
محور عرفان نظرى- كه به وسیله ابن عربى و پیروانش تبیین شد- نظریه «وحدت وجود» است. این موضوع در طول تاریخ فرهنگ بشرى، به گونههاى متفاوت و گوناگون مطرح شده است. در میان مسلمانان وحدت وجود چهار گونه مطرح شده است:
1. وحدت وجود یعنى وحدت شهود
این گونه تفسیر- به تعبیر شهید مطهرى- از سوى متوسطان عارفان بیان شده و كسى نیز ایرادى بر آن نگرفته است. «1» در این نظریه هر چند گفته مىشود كه وجود منحصر به وجود حضرت حق است؛ امّا منظور این است كه ذات حق، وجود لایتناهى است و عارف با رؤیت بزرگى حق، موجودات متناهى را در برابر او هیچ و غیر قابل اعتنا مىبیند. این نوع وحدت، در حقیقت وحدت مشهود و موجود است؛ نه وحدت وجود.
2. كل عالم مساوى با خدا است و در اینجا ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر و جلوههاى بالفعل متحقق نیست و خداوند مجموع عالم ظاهرى است!
این نظریه به «جهله صوفیه» نسبت داده شده و از سوى عارفان بزرگ تكذیب و تكفیر شده است. ملاصدرا این قول را كفر و زندقه صرف مىداند. «2»
3. وحدت تشكیكى وجود
این وحدت عبارت است از اینكه حقیقت وجود، واحد و صاحب مراتب است. یك مرتبه از آن حقیقت، واجب است و مراتب دیگر، ممكن.
این وحدت وجود در آراى اولیه صدر المتألهین شیرازى دیده مىشود كه مبتنى بر فهم اصالت وجود است.
ما در مواجهه با اشیاى خارجى، دو مفهوم به دست مىآوریم: یكى وجود و هستى كه در میان همه موجودات مشترك است (اشتراك معنوى وجود) و دیگرى چیستى و ماهیت كه تنها به بخش خاصى از اشیا اختصاص دارد؛ مانند انسان، آب، اسب و درخت.
به عبارت دیگر، از یك سو همه اشیا موجودند و از طرفى امورى گوناگونند؛ یعنى، ذهن ما دو حیثیت «اشتراك وجود و هستى» و «تفاوت و اختلاف» را تشخیص مىدهد. حال كدام یك از این دو مفهوم ذهنى، اصالت دارد و كدام یك اعتبارى است؛ چون بر اساس نظر فلسفى، اشیاى خارجى تنها یك واقعیت دارند.
بنابراین، فقط یكى از دو مفهوم وجود و ماهیت در ازاى آن واقعیت خارجى قرار مىگیرند. مدعاى حكمت متعالیه و صدرالمتألهین آن است كه وجود اصل است؛ یعنى، واقعیت خارجى ما به ازاى مفهوم وجود است و ماهیت تنها نمایانگر حدود و قالبهاى وجود عینى است كه در ذهن منعكس مىشود. «1»
آیا حقیقت وجود واحد است یا كثیر؟ اگر واحد است، چگونه امر واحد از جمیع جهات منشأ انتزاع ماهیات كثیر و گوناگون شده است؛ یعنى، چرا ذهن ما انواع زیاد و افراد مختلف دریافت مىكند؟ و اگر كثیر است، وجود به چه نحو است و چرا تنها مفهوم واحد در ذهن ما دارد؟
براى پاسخ به این پرسش، سه نظریه مطرح شده است كه یك پاسخ آن همین گونه سوّم از وحدت وجود یعنى وحدت تشكیكى وجود است. «1» ملاصدرا پس از طرح اصالت وجود، به این بحث مىپردازد كه آیا وجود خارجى همانند مفهوم وجود، امرى واحد است یا وجودات متباینى در خارج داریم؟ وى پس از اثبات این نكته كه وجود خارجى نیز امر واحدى است، به چگونگى تحلیل این وحدت مىپردازد.
به اعتقاد وى از آنجا كه در خارج چیزى جز وجود محض نیست و ماهیت اعتبارى است، وحدت موجودات را باید براساس وجود تفسیر كرد، نه براساس ماهیت. از سوى دیگر، كثرت و تمایزات موجودات، امرى بدیهى و مشهود است.
بنابراین كثرت نیز نیازمند توجیه و تفسیر است. چون ماهیت امرى اعتبارى است، نمىتوان كثرت خارجى را به كثرت ماهوى باز گرداند؛ بلكه كثرت را نیز باید بر اساس وجود تفسیر كرد.
به این ترتیب، وحدت و كثرت، هر دو به وجود باز مىگردند؛ یعنى، وجود هم بیانگر وحدت موجود است و هم توجیه كننده كثرت آن.
اشتراك موجودات در «وجود» است و امتیاز آنها نیز به وجود است.
مانند مراتب اعداد كه كثرت غیرمتناهى را تشكیل مىدهند و امتیازشان از سنخ اشتراكشان است؛ زیرا اعداد اشتراكشان در همان عدد بودن است و عدد؛ یعنى، مجموعهاى از یكها. پس هر عددى با عدد دیگر، در این جهت شریك است كه هر دو مجموعهاى از وحدتها هستند و البته هر عددى از عدد دیگر متمایز است؛ زیرا عدد چهار غیر از عدد پنج، شش و هفت است.
اما امتیاز هر عددى از عدد دیگر، با اشتراك آنها مغایر نیست؛ یعنى، از دو سنخ و از دو جنس نیست؛ زیرا امتیاز هر عددى از عدد دیگر، به اضافه شدن واحد یا واحدهایى است. پس همان چیزى كه ملاك عددیت و اشتراك اعداد است، ملاك اختلاف، كثرت و امتیاز آنها واقع شده است.
به عنوان مثال نور ضعیف و قوى در اصلِ حقیقتِ نوریت با هم شریكاند و در عین حال، نور قوى و نور ضعیف با هم فرق دارند و از یكدیگر متمایزند.
این تمایز به شدت و ضعف است؛ ولى این خارج از حقیقت نور نیست و تراكم نور، امرى خارج از آن نیست كه با نور مختلط شده باشد. «1» موجودات نیز این چنین هستند؛ یعنى، اشتراكشان در همان وجود است و امتیازشان نیز با وجود است. این همان وحدت تشكیكى وجود است. البته تشكیك در مقابل تواطى است.
«متواطى» مفهومى است كه صدق آن بر همه افراد بر یك نسق باشد و تقدم و تأخر و اولویتى در مصداق بودن افراد براى آن مفهوم وجود نداشته باشد.
مانند مفهوم جسم كه بر همه مصادیقش به طور یكسان حمل مىشود.
امّا «مشكّك»، مفهومى است كه صدق آن بر افراد و مصادیقش متفاوت است؛ مانند مفهوم نور و سیاهى براى مراتب مختلف آن. این گونه مفاهیم انسان را به شك مىاندازد كه آیا داراى یك معنا است یا معانى مختلف دارد.
مفهوم وجود نیز «مشكك» است و با اینكه مفهوم واحدى است، اتصاف اشیا به وجود، یكسان نیست و میان آنها اختلافى مانند اولویت، اولیت و اشدیّت وجود دارد. «1» ازاینرو صدق وجود بر واجب، اولى و اشدّ است بر صدق وجود بر ممكن. هم واجب و هم ممكن هر دو اشتراكشان در وجود است و امتیازشان نیز وجود است؛ ولى صدق وجود بر علت العلل (كه همان واجب) اولى و مقدم بر صدق وجود بر ممكن (معلول) است.
4. وجود بسیط و واحد
تفسیر چهارم از وحدت وجود را صدر المتألهین به تدریج در جلدهاى دیگر كتاب گرانسنگ خود اسفار بر مىگزیند «2» و همان تحلیل خاص عارفان است كه به وسیله ابن عربى و پیروانش تبیین شد. بر اساس این نظریه، وجود از جمیع جهات بسیط و واحد است و كثرت طولى و عرضى در او راه ندارد.
این حقیقت واحد خدا است و غیر او وجود نیست؛ بلكه وجود «نما» است.
به عبارت دیگر كثرتها «نمود» است نه «بود».
وجود خلق و كثرت در نمود است نه هر چه آن نماید عین بود است
نظریه «تجلى» در صدد تبیین كثرتهاى ظاهرى و رابطه آنها با حق تعالى است و نیز تحلیل مراحل و مراتب تجلّى ذات الهى، بر اساس همین نگرش است. «1» به هر روى، بر اساس این دیدگاه، نسبت كثرتها به وجود خداوند، نسبت سایه به صاحب سایه و یا مرآت و آیینه به صاحب تصویر است.
همه عالم هستى، سایه آن وجود واحد است و همه موجودات، تجلّى آن ذات یگانهاند.
هر دو عالم یك فروغ روى اوست گفتمت پیدا و پنها نیز هم
این بدان معنا نیست كه وجود كثرات و ممكنات، همان وجود خدا است و یا او در این موجودات حلول كرده است!! اینها ادعاهایى بىپایه بوده و به هیچ وجه در ذهن عارفان بزرگ اسلامى و حكیمان متأله نبوده و نیست و نخواهد بود.
دائماً او پادشاه مطلق است در مقام عزّ خود مستغرق است
او بخود ناید ز خود آنجا كه اوست كى رسد عقل وجود آنجا كه اوست
منبع :پرسمان/معارف
1. وحدت وجود یعنى وحدت شهود
این گونه تفسیر- به تعبیر شهید مطهرى- از سوى متوسطان عارفان بیان شده و كسى نیز ایرادى بر آن نگرفته است. «1» در این نظریه هر چند گفته مىشود كه وجود منحصر به وجود حضرت حق است؛ امّا منظور این است كه ذات حق، وجود لایتناهى است و عارف با رؤیت بزرگى حق، موجودات متناهى را در برابر او هیچ و غیر قابل اعتنا مىبیند. این نوع وحدت، در حقیقت وحدت مشهود و موجود است؛ نه وحدت وجود.
2. كل عالم مساوى با خدا است و در اینجا ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر و جلوههاى بالفعل متحقق نیست و خداوند مجموع عالم ظاهرى است!
این نظریه به «جهله صوفیه» نسبت داده شده و از سوى عارفان بزرگ تكذیب و تكفیر شده است. ملاصدرا این قول را كفر و زندقه صرف مىداند. «2»
3. وحدت تشكیكى وجود
این وحدت عبارت است از اینكه حقیقت وجود، واحد و صاحب مراتب است. یك مرتبه از آن حقیقت، واجب است و مراتب دیگر، ممكن.
این وحدت وجود در آراى اولیه صدر المتألهین شیرازى دیده مىشود كه مبتنى بر فهم اصالت وجود است.
ما در مواجهه با اشیاى خارجى، دو مفهوم به دست مىآوریم: یكى وجود و هستى كه در میان همه موجودات مشترك است (اشتراك معنوى وجود) و دیگرى چیستى و ماهیت كه تنها به بخش خاصى از اشیا اختصاص دارد؛ مانند انسان، آب، اسب و درخت.
به عبارت دیگر، از یك سو همه اشیا موجودند و از طرفى امورى گوناگونند؛ یعنى، ذهن ما دو حیثیت «اشتراك وجود و هستى» و «تفاوت و اختلاف» را تشخیص مىدهد. حال كدام یك از این دو مفهوم ذهنى، اصالت دارد و كدام یك اعتبارى است؛ چون بر اساس نظر فلسفى، اشیاى خارجى تنها یك واقعیت دارند.
بنابراین، فقط یكى از دو مفهوم وجود و ماهیت در ازاى آن واقعیت خارجى قرار مىگیرند. مدعاى حكمت متعالیه و صدرالمتألهین آن است كه وجود اصل است؛ یعنى، واقعیت خارجى ما به ازاى مفهوم وجود است و ماهیت تنها نمایانگر حدود و قالبهاى وجود عینى است كه در ذهن منعكس مىشود. «1»
آیا حقیقت وجود واحد است یا كثیر؟ اگر واحد است، چگونه امر واحد از جمیع جهات منشأ انتزاع ماهیات كثیر و گوناگون شده است؛ یعنى، چرا ذهن ما انواع زیاد و افراد مختلف دریافت مىكند؟ و اگر كثیر است، وجود به چه نحو است و چرا تنها مفهوم واحد در ذهن ما دارد؟
براى پاسخ به این پرسش، سه نظریه مطرح شده است كه یك پاسخ آن همین گونه سوّم از وحدت وجود یعنى وحدت تشكیكى وجود است. «1» ملاصدرا پس از طرح اصالت وجود، به این بحث مىپردازد كه آیا وجود خارجى همانند مفهوم وجود، امرى واحد است یا وجودات متباینى در خارج داریم؟ وى پس از اثبات این نكته كه وجود خارجى نیز امر واحدى است، به چگونگى تحلیل این وحدت مىپردازد.
به اعتقاد وى از آنجا كه در خارج چیزى جز وجود محض نیست و ماهیت اعتبارى است، وحدت موجودات را باید براساس وجود تفسیر كرد، نه براساس ماهیت. از سوى دیگر، كثرت و تمایزات موجودات، امرى بدیهى و مشهود است.
بنابراین كثرت نیز نیازمند توجیه و تفسیر است. چون ماهیت امرى اعتبارى است، نمىتوان كثرت خارجى را به كثرت ماهوى باز گرداند؛ بلكه كثرت را نیز باید بر اساس وجود تفسیر كرد.
به این ترتیب، وحدت و كثرت، هر دو به وجود باز مىگردند؛ یعنى، وجود هم بیانگر وحدت موجود است و هم توجیه كننده كثرت آن.
اشتراك موجودات در «وجود» است و امتیاز آنها نیز به وجود است.
مانند مراتب اعداد كه كثرت غیرمتناهى را تشكیل مىدهند و امتیازشان از سنخ اشتراكشان است؛ زیرا اعداد اشتراكشان در همان عدد بودن است و عدد؛ یعنى، مجموعهاى از یكها. پس هر عددى با عدد دیگر، در این جهت شریك است كه هر دو مجموعهاى از وحدتها هستند و البته هر عددى از عدد دیگر متمایز است؛ زیرا عدد چهار غیر از عدد پنج، شش و هفت است.
اما امتیاز هر عددى از عدد دیگر، با اشتراك آنها مغایر نیست؛ یعنى، از دو سنخ و از دو جنس نیست؛ زیرا امتیاز هر عددى از عدد دیگر، به اضافه شدن واحد یا واحدهایى است. پس همان چیزى كه ملاك عددیت و اشتراك اعداد است، ملاك اختلاف، كثرت و امتیاز آنها واقع شده است.
به عنوان مثال نور ضعیف و قوى در اصلِ حقیقتِ نوریت با هم شریكاند و در عین حال، نور قوى و نور ضعیف با هم فرق دارند و از یكدیگر متمایزند.
این تمایز به شدت و ضعف است؛ ولى این خارج از حقیقت نور نیست و تراكم نور، امرى خارج از آن نیست كه با نور مختلط شده باشد. «1» موجودات نیز این چنین هستند؛ یعنى، اشتراكشان در همان وجود است و امتیازشان نیز با وجود است. این همان وحدت تشكیكى وجود است. البته تشكیك در مقابل تواطى است.
«متواطى» مفهومى است كه صدق آن بر همه افراد بر یك نسق باشد و تقدم و تأخر و اولویتى در مصداق بودن افراد براى آن مفهوم وجود نداشته باشد.
مانند مفهوم جسم كه بر همه مصادیقش به طور یكسان حمل مىشود.
امّا «مشكّك»، مفهومى است كه صدق آن بر افراد و مصادیقش متفاوت است؛ مانند مفهوم نور و سیاهى براى مراتب مختلف آن. این گونه مفاهیم انسان را به شك مىاندازد كه آیا داراى یك معنا است یا معانى مختلف دارد.
مفهوم وجود نیز «مشكك» است و با اینكه مفهوم واحدى است، اتصاف اشیا به وجود، یكسان نیست و میان آنها اختلافى مانند اولویت، اولیت و اشدیّت وجود دارد. «1» ازاینرو صدق وجود بر واجب، اولى و اشدّ است بر صدق وجود بر ممكن. هم واجب و هم ممكن هر دو اشتراكشان در وجود است و امتیازشان نیز وجود است؛ ولى صدق وجود بر علت العلل (كه همان واجب) اولى و مقدم بر صدق وجود بر ممكن (معلول) است.
4. وجود بسیط و واحد
تفسیر چهارم از وحدت وجود را صدر المتألهین به تدریج در جلدهاى دیگر كتاب گرانسنگ خود اسفار بر مىگزیند «2» و همان تحلیل خاص عارفان است كه به وسیله ابن عربى و پیروانش تبیین شد. بر اساس این نظریه، وجود از جمیع جهات بسیط و واحد است و كثرت طولى و عرضى در او راه ندارد.
این حقیقت واحد خدا است و غیر او وجود نیست؛ بلكه وجود «نما» است.
به عبارت دیگر كثرتها «نمود» است نه «بود».
وجود خلق و كثرت در نمود است نه هر چه آن نماید عین بود است
نظریه «تجلى» در صدد تبیین كثرتهاى ظاهرى و رابطه آنها با حق تعالى است و نیز تحلیل مراحل و مراتب تجلّى ذات الهى، بر اساس همین نگرش است. «1» به هر روى، بر اساس این دیدگاه، نسبت كثرتها به وجود خداوند، نسبت سایه به صاحب سایه و یا مرآت و آیینه به صاحب تصویر است.
همه عالم هستى، سایه آن وجود واحد است و همه موجودات، تجلّى آن ذات یگانهاند.
هر دو عالم یك فروغ روى اوست گفتمت پیدا و پنها نیز هم
این بدان معنا نیست كه وجود كثرات و ممكنات، همان وجود خدا است و یا او در این موجودات حلول كرده است!! اینها ادعاهایى بىپایه بوده و به هیچ وجه در ذهن عارفان بزرگ اسلامى و حكیمان متأله نبوده و نیست و نخواهد بود.
دائماً او پادشاه مطلق است در مقام عزّ خود مستغرق است
او بخود ناید ز خود آنجا كه اوست كى رسد عقل وجود آنجا كه اوست
منبع :پرسمان/معارف
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .