تبیان، دستیار زندگی

حقانیت مذهب شیعه

اگر حقانیت مذهب شیعه از بدیهیات و واضحات است پس چطور اینهمه سنی، شیعه نمیشوند؟ به چه دلیل عقلی یا قرآنی، اكثریّت را دلیل بر حقّانیّت می دانید؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
حقانیت مذهب شیعه
عقل اكثریّت بودن را نشان حقّانیّت می داند نه قرآن. اكثر مردم جهان در طول تاریخ، مخالف انبیاء بوده اند. اكنون هم اكثر مردم جهان، غیر مسلمان و كافرند. هندوستان با بیش از یك میلیارد جمعیّت، بت پرست است. چین هم با بیش از یك میلیارد جمعیّت، بت پرست می باشد. در جاهای دیگر دنیا مثل ژاپن و كره و تایلند و میانمار و ... هم میلیونها بت پرست وجود دارند. لذا تعداد بت پرستها، قطعاً از تعداد مسلمانها بیشتر است. آیا این دلیل می شود كه بت پرستی حقّ باشد؟ تعداد مسیحیان ـ كه به سه خدا اعتقاد دارند ـ هم از مسلمانها بیشتر است. آیا این دلیل می شود كه سه گانه پرستی، حقّ باشد و یگانه پرستی باطل باشد؟
امّا از نظر قرآن:
1ـ طبق صریح آیات قرآن، نوح(ع) قریب هزار سال تبلیغ نمود ولی قومش ایمان نیاوردند و همگی هلاك شدند جز هشت نفر كه سوار كشتی شده و نجات یافتند.
2ـ طبق صریح آیات قرآن، حضرت لوط(ع) هر چه تبلیغ نمود، قومش ایمان نیاوردند، حتّی همسر خودش هم از ایمانش برگشت و كافر شد؛ و تنها فرزندان لوط(ع) ایمان آوردند و بقیّه همگی هلاك شدند.
3ـ طبق صریح آیات قرآن، از قوم هود و قوم صالح نیز جز اندكی ایمان نیاوردند.
4ـ از قوم فرعون نیز جز آسیه همسر فرعون و فرد دیگری كه معروف است به مؤمن آل فرعون، كسی ایمان نیاورد.
5ـ طبق صریح آیات قرآن، وقتی موسی(ع) چهل روز از میان قوم خود بیرون رفت، جز اندكی از بنی اسرائیل، همگی گوساله پرست شدند.
6ـ طبق صریح آیات قرآن، نه تنها اكثریّت دلیل بر حقّانیّت نیست، بلكه در اغلب موارد، اكثریّت مردم در گمراهی اند. لذا فرمود: « وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوكَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُون‏ ــــ اگر از اكثر كسانى كه در روى زمین هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ آنها تبعیّت نمی كنند مگر از ظنّ و گمان؛ و نیستند مگر كسانی كه حدس و تخمین مى‏زنند.» (الأنعام:116)
ـ اكثریّت در منطق قرآن كریم.
فرمود: « وَ ما یَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ ـــ و تبعیّت نمی كنند اكثرشان مگر از ظنّ و گمان؛ همانا ظنّ و گمان، هرگز چیزی از حقّ را بى‏نیاز نمى‏سازد( حقّ را اثبات نمی كند). به یقین، خداوند از آنچه انجام مى‏دهند، آگاه است» (یونس:36)
قسمت نخست آیه می گوید: «وَ ما یَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا ــ و تبعیّت نمی كنند اكثرشان مگر از ظنّ و گمان.» یعنی همواره اهل فكر و اندیشه و افراد صاحب نظر كم هستند و اكثر مردم، اهل ظنّ و گمان می باشند.
آنگاه در قسمت اخیر آیه، تهدید می كند كسانی را كه پیروی از ظنّ و گمان می كنند.
و فرمود: « وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوكَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ ــــ اگر تبعیّت نمایی از اكثر كسانى كه در روى زمین هستند، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ همانا آنها تبعیّت نمی كنند مگر از ظنّ و گمان؛ و كار آنها جز این نیست كه تخمین و حدس مى‏زنند. » (الأنعام:116)
در این آیه به صراحت بیان می شود كه اگر كسی تابع نظر اكثریّت باشد، گمراه می شود. گیریم كه اهل سنّت اكثریّت دارند؛ آیا این دلیل حقّانیّت آنهاست؟ و آیا این باعث می شود كه احتمال حقّ بودن عقیده ی آنها بالا رود؟!! اكثریّت بودن در امور اعتقادی، نه تنها دلیل بر حقّانیّت نیست، بلكه بر عكس، طبق این آیات، احتمال باطل بودن آنها را بالا می رود. اگر اكثریّت احتمال حقّانیّت را بالا می برد، در آن صورت، اسلام دین حقّ نخواهد بود. چون فقط حدود بیست درصد مردم جهان مسلمانند؛ و از این بیست درصد، باز حدود بیست تا بیست و سه درصدشان شیعه اند. آیا اكثر بودن غیر مسلمین، دلیل بر حقّانیّت آنهاست؛ یا آیا احتمال حقّانیّتشان را بالاتر می برد؟! حتّی مسیحیان نیز به تنهایی از مسلمین زیادترند.
فرمود: « َ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فی‏ مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ ــــ آیا آن كس كه دلیل آشكارى از پروردگار خویش دارد، و به دنبال آن، شاهدى از سوى او مى‏باشد، و پیش از آن، كتاب موسى كه پیشوا و رحمت بود(گواهى بر آن مى‏دهد، همچون كسى است كه چنین نباشد)؟! آنها به او ایمان مى‏آورند؛ و هر كس از گروه‏هاى مختلف به او كافر شود، آتش، وعده‏گاه اوست. پس، تردیدى در آن نداشته باش كه آن حقّ است از پروردگارت! ولى اكثر مردم ایمان نمى‏آورند.» (هود:17)این آیه اوّلاً ما را دعوت می كند به دلیل و بینّه؛ و ثانیاً تصریح دارد كه اكثر مردم به اسلام حقیقی ایمان نمی آورند. البته خداوند متعال در آیه ای دیگر، انتهای تاریخ را استثناء نموده است. چرا كه آن موقع همه ی مردم مسلمان خواهند بود. امّا در گذشته یقیناً چنین بوده و اكنون نیز چنین است. چون هیچگاه اكثر مردم دنیا، مسلمان نبوده اند؛ كما اینكه بعد از رسول خدا، اكثر مسلمین از مفادّ حدیث متواتر ثقلین عدول نمودند؛ حال آنكه در آن حدیث به صراحت تمام بیان شده كه مسلمین حقّ ندارند از غیر قرآن و اهل بیت(ع) تبعیّت كنند؛ حال آنكه ابوبكر و عمر و عثمان، جزء اهل بیت نیستند. حدیث ثقلین در منابع اهل سنّت چنین است:
قال رسول الله(ص):« ... فانظروا كیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاكبر كتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیكم فتمسكوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلك ربّی فلاتقدّموهما فتهلكوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منكم. ــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنید؟ مردی برخواست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اكبر كتاب خداست؛ وسیله ای كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید كه نمی لغزید و گمراه نمی شوید. و ثقل اصغر عترت من است؛ كه همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست كرده‏ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى‏رسید و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند» (المعجم الكبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص66)
« ... فانظروا كیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: كتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیكم فاستمسكوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منكم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من كنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یكى كتاب خداست كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته كه این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست كرده‏ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى‏رسید و در مورد آنها كوتاهى نكنید كه هلاك خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر كه من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، على هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.» (المعجم الكبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167)
با وجود چنین دلیلی ـ كه هر دو مذهب آن را نقل و مضمونش را تصدیق نموده اند ـ چرا باید در دینمان تابع شافعی و حنبل و مالك و ابوحنیفه باشیم؟!! آیا حتّی حدیث وجود دارد كه ما را به اطاعت اینها امر نموده باشد؟!! اگر بنا بود كه مسلمین تابع ابوبكر باشند؛ چرا در این حدیث متواتر نامی از او یاد نشد؟! چرا فقط در احادیث اهل سنّت دلائلی بر امامت او هست؛ حال آنكه دلائل امامت علی بن ابی طالب(ع) هم در قرآن است، هم در احادیث اهل سنّت، هم در احادیث شیعه. كدام عاقلی آن را بر این ترجیح می دهد؟
و فرمود: « ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ ــــ این معبودهایى كه غیر از خدا مى‏پرستید، چیزى جز اسمهایى(بى‏مسمّی) كه شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده‏اید، نیست؛ خداوند هیچ دلیلى بر آن نازل نكرده؛ حكم، تنها از آنِ خداست؛ فرمان داده كه غیر از او را نپرستید؛ این است آیین پابرجا؛ ولى اكثر مردم نمى‏دانند.» (یوسف:40)
در این آیه نیز به صراحت بیان شده كه اكثر مردم گمراهند، و نظر اكثریّت، اثباتگر حقّ نیست. همچنین بیان شده كه كسی جز خدا حقّ حاكمیّت ندارد؛ و تنها اوست كه حقّ حكم كردن دارد. لذا غیر خدا تنها در حالی حقّ حكم دارد كه از سوی خدا اذن داشته باشد. آنگاه ما را دعوت نموده به اینكه تا خدا بر چیزی دلیل نفرستاده آن را نپذیریم. آیا حتّی یك دلیل بر امامت ابوبكر در قرآن كریم وجود دارد؟ در حالی كه شیعه بر امامت علی(ع) دلیل قرآنی اقامه می كند. اكثر اهل سنّت، امامت ابوبكر را با رأی عدّه ای اندك از مسلمانان مدینه ـ نه تمام بلاد اسلامی ـ می دانند؛ امّا برخی از آنها احادیثی آورده اند بر امامت ابوبكر؛ به اینها می گوییم: اگر می توانید مؤیّدی قرآنی بر صحّت آن احادیث بیاورید! در حالی كه احادیث مربوط به علی(ع) مثل حدیث ثقلین و حدیث منزلت و حدیث همراهی دو طرفه با قرآن، و حدیث غدیر، پشتوانه های قرآنی دارند. حال چگونه ما تعدادی حدیث یك جانبه ی فاقد پشتوانه ی قرآنی را در كنار احادیث دو جانبه ی دارای پشتوانه ی قرآنی گذاشته و احتمال درستی آنها را بدهیم؟! كدام عاقلی چنین می كند؟ و اگر چنین كرد، چه عذری در پیشگاه خدا خواهد داشت؟!!
و باز فرمود: « وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ (103) وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمینَ (104) وَ كَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (105) وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ ــــــ (ای پیامبر!) و اكثر مردم، هر چند كه تو اصرار داشته باشى، ایمان نمى‏آورند (103) و تو از آنها بر آن (رسالتت) اجری نمى‏طلبى؛ آن نیست مگر تذكّرى براى جهانیان؛(104) و چه بسیار نشانه‏اى در آسمانها و زمین كه آنها از كنارش مى‏گذرند، و از آن رویگردانند(105) و ایمان نمی آورند اكثرشان به خدا مگر اینكه مشركند.»(یوسف)
این آیات؛
اوّلاً اكثریّت را زیر سوال برده اند.
ثانیاً با قطعیّت فرموده كه اكثر مردم ایمان به اسلام نخواهند آورد. در اینجا دو احتمال وجود دارد؛ نخست آنكه منظور از اكثر، در این آیه، اكثر مردم روی زمین باشند؛ كه بعید است چنین معنایی مراد باشد. چون اكثر مردم را آن حضرت دعوت به اسلام نكردند. در زمان آن حضرت، خارج از بلاد عرب، تقریباً هیچ تبلیغی نشد، جز چند نامه كه به شاهان بزرگ آن زمان نوشته شد و مبلّغانی كه به حبشه رفتند. احتمال دوم، این است كه اكثر دعوت شدگان از سوی رسول خدا(ص) مراد باشند. اگر این احتمال را كسی بپذیرد، باید ملتزم شود كه اكثر مسلمانان صدر اسلام، مؤمن حقیقی نبوده اند. البته بر این احتمال تفسیری، دلائلی قرآنی نیز می توان اقامه نمود. « قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم‏ ــــ اعراب گفتند: «ایمان آورده‏ایم» بگو: «شما ایمان نیاورده‏اید، بلكه بگویید اسلام آورده‏ایم، امّا هنوز ایمان وارد قلوب شما نشده است! و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنید، چیزى از پاداش كارهاى شما را فروگذار نمى‏كند، خداوند، آمرزنده مهربان است.» (الحجرات:14)
برخی گفته اند: مراد از اعراب، عربهای صحرا نشین می باشند. امّا این صرفاً یك سخن مشهوره است. چون صحرا نشین را اعرابی می گویند نه اعراب. اعراب جمع عرب است نه به معنی اعرابی یا جمع اعرابی. اگر این واژه را به معنی اعرابی هم بدانیم، باز ثابت می شود كه گروههایی از مسلمانان صدر اسلام، مؤمن حقیقی نبوده اند. اینها به حكم آنكه رسول خدا(ص) را دیده بودند، از منظر اهل سنّت، صحابی هم تلقّی خواهند شد. و عجیب اینكه اهل سنّت قائل به عدالت تمام صحابه هم هستند. خدا آنها را غیر مؤمن می نامد؛ و اینها بالاتر از ایمان، آنها را عادل هم تلقّی می كنند.
دلیل دیگر این آیه است كه: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیداً ــــ اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! ایمان آورید به خدا و پیامبرش، و كتابى كه بر او نازل كرده، و به كتبی كه پیش از این فرستاده است! كسى كفر ورزد به خدا و فرشتگان او و كتابها و پیامبرانش و به روز واپسین، در گمراهى دور و درازى افتاده است. » (النساء:136)
این آیه دلالت دارد كه خداوند متعال، ایمان بسیاری از مسلمین و بخصوص مسلمین صدر اسلام را ـ كه مخاطب نسل اوّل آیه اند ـ ایمان درست و حسابی نمی داند. چون اگر آنها ایمان عمیقی داشتند، معنی نداشت كه خداوند متعال، آنها را به ایمان دوباره فرابخواند؛ و در انتهای آیه به آنها هشدار كفر بدهد و آنها را تهدید كند. این هشدار و تهدید وقتی معنی دارد كه آن ایمان ابتدایی احتمال زوالش قوی باشد. لذا خدا هشدار می دهد كه اگر ایمان خود را تجدید بنا و راسخ نكنید، احتمال بازگشت شما از ایمانتان قوی است و اگر مرتدّ شدید گرفتار ضلالت دور و درازی خواهید بود. حال گمراهی دور و راز یعنی چه؟ نیاز به تحقیق دارد. شاید مرادش گمراهی مستمرّ و ادامه دار باشد كه نسل اندر نسل و تا زمانهای دور ادامه می یابد. امّا اینكه گفتیم آیه اكثریّت را مخاطب قرار داده، از « یا أَیُّهَا الَّذینَ » ظاهر می شود. چون این خطاب، بالذّات همه ی مسلمین را شامل است؛ مگر آنها كه ایمان دوم را بیاورند.
آیات 54 تا 56 مائده نیز شاهد است كه مسلمین صدر اسلام، احتمال ارتدادشان بسیار قوی بوده است. « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرینَ یُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ (54) إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (55) وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ ــــــــــ اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! هر كس از شما، از آیین خود بازگردد،خداوند قومی را مى‏آورد كه آنها را دوست دارد و آنان(نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد مى‏كنند، و از سرزنش هیچ ملامتگرى هراسى ندارند. این، فضل خداست كه به هر كس بخواهد مى‏دهد؛ و(فضل) خدا وسیع، و خداوند داناست (54) این است و جز این نیست كه ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها كه ایمان آورده‏اند؛ همانها كه نماز را برپا مى‏دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند. (55) و هر كس تولّی كند (بپذیرد ولایت) خدا و رسول او آنهایی را كه ایمان آورده اند، پس همانا حزب الله پیروزند‏.» (المائدة:54)
چرا خدا ابتدا مسلمین را از ارتداد می ترساند و هشدار می دهد كه اگر آنها مرتدّ شدند خداوند قوم دیگری را می آورد كه محبّ و محبوب خدایند، و آنگاه بلافاصله علی(ع) را كنار خودش و رسولش، ولیّ آنها می خواند؛ و در ادامه تأكید می كند كه هر كس این ولایت سه ضلعی را بپذیرد حزب الله بوده غالب است؟!!!!
دلیل سوم آن است كه فرمود: « وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون ـــ و ایمان نمی آورند اكثرشان به خدا، مگر اینكه در حقیقت مشركند » (یوسف:106)
ثالثاً در این آیات یك بار تأكید نمود كه اكثریّت مردم ایمان نخواهند آورد؛ « وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ » و آنگاه تأكید نمود كه آن ایمان آورندگان نیز ایمان حقیقی نخواهند داشت؛ بلكه مشرك خواهند بود« وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ » اگر چه رسول خدا(ص) نهایت درجه ی تلاش را بكند. امّا بین دو تأكید، خدا حجّت را تمام نموده است؛ آنجا كه فرمود: « وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمینَ ». خداوند متعال می فرماید، كه تو بر رسالت خویش از مردم اجری طلب نمی كنی. در آیات دیگر نیز همین معنا تأكید شده است. امّا می دانیم كه حضرتش برای رسالت خویش طلب اجر كرده است. چون خداوند متعال فرمود: « ... قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏ ـــ بگو: من هیچ اجری از شما بر آن (رسالتم) طلب نمى‏كنم جز دوست‏داشتن نزدیكانم» (الشورى:23). پس چرا خدا می گوید كه تو اجری نمی خواهی؟!! سرّش در آیه ی 47 سباء مطرح شد؛ آنجا كه فرمود: « قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ ـــ بگو: من اجری از شما طلب نكردم مگر آنكه آن براى خود شماست؛ اجر من نیست مگر بر خداوند ، و او بر همه چیز گواه است». یعنی مودّت اهل بیت من، در حقیقت به نفع خود شماست؛ چون محبّت شما موجب می شود كه از آنها پیروی كنید، و پیروی از آنها شما را نجات می دهد. به تعبیر دیگر، مودّت اهل بیت من، در حقیقت جزء دین است؛ و دین برای خود شماست. حدیث ثقلین نیز دقیقاً همین معنا را افاده می كند. حال عاقلان و حقیقت جویان بیندیشند كه چرا خدا این گونه تمرّد مردم و ایمان نیاوردن آنها و مشرك بودن اكثر مسلمین را در كنار اجر رسالت بیان می كند؟ و چرا از یك طرف صحبت از اجر خواستن است و از طرف دیگر صحبت از اجر نخواستن و از طرف سوم صحبت از اینكه این اجر خواستن نیز برای خود مردم می باشد؟ اولوالالباب تفكّر كنند! چرا كه مخاطب قرآن در حقیقت ایشانند؛ و اكثر مردم جز دنبال ظنّ و گمان نمی روند.
و فرمود: « المر تِلْكَ آیاتُ الْكِتابِ وَ الَّذی أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ ـــ المر، اینها آیات كتاب است؛ و آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حقّ است؛ ولى اكثر مردم ایمان نمى‏آورند» (الرعد:1)
باز اكثریّت متّهم گشته اند به سفاهت و دوری از حقّ.
و فرمود: « وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً ــــ بى‏شك ما در این قرآن براى مردم از هر گونه مثل و نمونه آوردیم اما بیشتر مردم ابا كرده، جز كفر و انكار [اظهار] نداشتند. » (الإسراء:89)
باز اكثریّت مورد مذّمت می باشند.
و فرمود: « وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلا ــــ و در این قرآن، از هر گونه مثلى براى مردم بیان كرده‏ایم؛ ولى انسان بیش از هر چیز، به مجادله مى‏پردازد» (الكهف:54)
این هم مذمّت اكثریّت و هشدار به آنها كه به جای قبول دلائل، فقط اصرار دارند كه بحث و جدال كنند. خدایا به تو پناه می آورم از شهوت مباحثه و مجادله ؛ و از تو می خواهم توفیق تبلیغ به حكمت و موعظه ی حسنه و جدال احسن را.
و فرمود: « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون‏ ــــ پس روى خود را متوجّه دین كن، خالصانه! فطرتى كه خداوند،انسانها را بر آن مفطور ساخته؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آیین استوار؛ ولى اكثر مردم نمى‏دانند» (الروم:30)
باز مذمّت اكثریّت، كه طریق فطرت را رها نموده، برخلاف براهین روشن عقلی و منطبق بر فطرت، راه مجادلات متعصّبانه را در پیش گرفته اند. شما را به خدا عقل فطری خویش را قاضی كنید در این برهان.
خداوند متعال فرمود: « أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ ـــ آیا كسى كه هدایت به سوى حق مى‏كند براى پیروى شایسته‏تر است، یا آن كس كه خود هدایت نمى‏شود مگر هدایتش كنند؟ شما را چه مى‏شود، چگونه داورى مى‏كنید؟! » (یونس: 35)
ما چرا بعد از رسول خدا(ص) نیازمند امام هستیم؟ آیا جز برای این است كه اسلام را حفظ و تبیین نموده و امّت را به اسلام حقیقی راهنمایی كند؛ و اسلامی حقیقی را به ما منتقل نماید؟! اگر هدفی غیر از این مطرح است، این همه بحث و اختلاف معنی ندارد. اگر امام صرفاً یك رییس جمهور است، بر سر رییس جمهور 1400 قبل این همه بحث معنی ندارد. بحث سر این است كه ما اسلام منتقل شده توسّط چه كسی را بپذیریم؟ اسلام ابوبكر و عمر و عثمان و معاویه و عایشه و طلحه و زبیر و عبد الله بن عمر و عبدالله بن زبیر و ... را یا اسلام علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا و حسن بن علیّ و حسین بن علیّ و علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ و جعفر بن محمّد و ... را؟! چون شكّ نیست كه این دو سلسله، دو برداشت مختلف از اسلام را ترویج نموده اند. كسی كه منكر این معنا شود، این همه شواهد مسلّم تاریخی و روایی را پوچ انگاشته و بر اساس وهم و گمان بی دلیل خودش سخن گفته است.
گروهی از مسلمین بر این باورند كه اسلام گروه نخست، اسلام راستین می باشد؛ و ابوبكر اوّلین امام و منتقل كننده ی اسلام راستین است. از اینها می پرسیم: چرا ابوبكر امام باشد و نه غیر او؟ اگر ابوذر و سلمان و علی و طلحه و زبیر و بلال و ... امام می خواهند، چرا ابوبكر امام نمی خواهد؟!! به همان دلیل كه دیگران امام می خواهند، ابوبكر هم امام می خواهد. چرا همه ی اصحاب، امام می خواهند؟ چون هیچكدام عالم به كلّ حقیقت قرآن نیستند. چون هیچكدام تمام هدایت را پیش خود ندارند. چون برداشت هیچكدامشان از اسلام، برداشت ایمن از خطا نیست. پس همه محتاج به كسی هستند كه حقیقت قرآن را از او بیاموزند؛ هدایت را از او بگیرند؛ خطاهای برداشت خودشان را با پیروی از او اصلاح كنند. بی شكّ چنین كسی باید عین قرآن و معصوم از خطا باشد؛ در غیر این صورت، خود او نیز محتاج امام خواهد بود.
آیا غیر از انسان معصوم ، كه خود منزّه از خطا و هدایت كننده به خداست ، كسی هست كه نیاز به امام و هدیت كننده نداشته باشد؟ آیا خلفای مورد نظر اهل سنّت نیاز به هدایت داشتند یا نداشتند؟ اگر بگویند نیاز به هدایت نداشتند گزافه گفته اند ؛ كسانی كه زمانی غرق در شرك بودند چگونه به یكباره معصوم گشتند؟ و دلیل عصمتشان چیست؟ و اگر نیاز به هدایت داشتند طبق آیه ی مورد بحث ، باید از امامی اطاعت نمایند تا آنها را به حقّ رهنمون شود. پس خود خلفای سه گانه باید امامی می داشتند. حال می پرسیم كه آن امام كه بوده است؟ ممكن است بگویند: سنّت نبیّ اكرم (ص) یا قرآن كریم ؛ گوییم در آن صورت امامت خود آنان لغو است ؛ چون سنّت نبیّ اكرم (ص) و قرآن كریم ، همانگونه كه می توانند امام آن سه نفر باشند امام دیگران نیز می توانند باشند. پس این سه تن چه رجحانی داشتند كه محتاج به امام انسانی زنده نبودند و دیگران بودند؟ بنا بر این ، از بین مدّعیان امامت ، تنها آن كسی حقیقتاً حقّ امامت داشته كه عین قرآن و علم او عین علم رسول الله بوده است ؛ و طبق دلائل نقلی مثل حدیث مدینة العلم و حدیث ثقلین و حدیث منزلت و حدیث سفینه و ... ، آن شخص كسی نیست جز علی (ع).
امّا اگر كسی ادّعا كند كه امام برای اداره ی امور مسلمین بوده نه برای حفظ حقیقت اسلام و تبیین آن و منتقل ساختن آن به نسلهای بعدی، می گوییم: این چنین كسی را متكلّمین بزرگ اهل سنّت و شیعه، امام یا خلیفه نمی گویند؛ بلكه می گویند رییس جمهور. و احمق است كسی كه بر سر رییس جمهور مردم 1400 قبل با كسی بحث و جدل كند.
ـ آیا دختر رسول الله(ص) در راه باطل بود؟
طبق صریح تاریخ و طبق گزارشات خود اهل سنّت، فاطمه زهرا(س) تا آخر عمرش با ابوبكر بیعت نكرد و امامت ابوبكر را نپذیرفت. اگر پذیرفتن امامت ابوبكر حقّ است، پس قاعدتاً باید فاطمه(س) را باطل بدانیم. امّا شیعه و سنّی اعتقاد دارند بر اینكه فاطمه(س) در راه حقّ بوده است. و كسی هم نمی تواند منكر این معنا شود. چون فاطمه زهرا(س) قطعاً از مصادیق آیه ی تطهیر است، و طبق این آیه، از هر آلودگی به دور می باشد. در روایات معتبر اهل سنّت نیز بارها از رسول خدا(ص) نقل شده كه رضایت فاطمه، رضایت و خدا و پیغمبر است و غضب او غضب خدا و پیغمبر می باشد. و از طرف دیگر، خود اهل سنّت نقل نموده اند كه فاطمه(س) بر ابوبكر غضب كرد و تا آخر عمرش هم از ابوبكر راضی نشد.
جناب بخاری در معتبرترین كتاب حدیثی اهل سنّت، یعنی كتاب «صحیح بخاری» آورده:
« عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: إِنَّ فَاطِمَةَ (ع) بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ سَأَلَتْ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّیقَ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَنْ یَقْسِمَ لَهَا مِیرَاثَهَا مِمَّا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِ. فَقَالَ لَهَا أَبُو بَكْرٍ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَالَ: لَا نُورَثُ، مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ. فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تَزَلْ بِذَلِكَ حَتَّى تُوُفِّیَتْ، وَ عَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ إِلَّا لَیَالِیَ. ـــــــ عایشه گوید: همانا فاطمه دختر رسول الله(ص) بعد از وفات رسول الله(ص)، از ابوبكر صدّیق درخواست نمود كه میراثش را از ما ترك رسول الله(ص) به او بدهد؛ از آنچه كه خدا بخشیده است. پس ابوبكر به او گفت: همان رسول الله(ص) فرمود: ما ارث نمی گذاریم؛ آنچه ما ترك می كنیم صدقه است. پس فاطمه غضب نمود و از او روی گردان شد؛ و بر این حال بود تا وفات كرد؛ و بعد از رسول خدا(ص) شش ماه زندگی نمود مگر دو شب ( شش ماه و دو شب كم)» (صحیح بخاری،ج4،ص42)
« عَنْ عَائِشَةَ أَنَّ فَاطِمَةَ ع بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِی بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِیرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِ بِالْمَدِینَةِ وَ فَدَكَ وَ مَا بَقِیَ مِنْ‏ خُمُسِ خَیْبَرَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُوَرِّثُ مَا تَرَكْنَاهُ فَهُوَ صَدَقَةٌ إِنَّمَا یَأْكُلُ آلُ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذَا الْمَالِ وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَا أُغَیِّرُ شَیْئاً مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللَّهِ عَنْ حَالِهَا الَّتِی كَانَتْ عَلَیْهَا فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَأَعْمَلَنَّ فِیهَا بِمَا عَمِلَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ فَأَبَى أَبُو بَكْرٍ أَنْ یَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ مِنْهَا شَیْئاً فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِی بَكْرٍ فِی ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّیَتْ وَ عَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ لَیْلًا وَ لَمْ یُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَ صَلَّى عَلَیْهَا عَلِیّ ـــ عایشه گوید: همانا فاطمه دختر رسول الله(ص) كس فرستاد از پی ابوبكر و میراث باقی مانده ی خود از رسول الله(ص) را مطالبه نمود؛ از آنچه كه خدا بخشیده از در مدینه و فدك و آنچه از خمس خیبر باقی مانده. پس ابوبكر به او گفت: همان رسول الله(ص) فرمود: ما گروه انبیاء ارث نمی گذاریم؛ و آنچه ما ترك می كنیم صدقه است. آل محمّد نیز از همین مال می خورند. به خدا سوگند! من چیزی از صدقه ی رسول الله(ص) را از حالی كه بر آن بود در زمان رسول الله (ص) تغییر نمی دهم. و در آن همان را انجام می دهم كه رسول الله(ص) انجام می داد. پس ابوبكر ابا نمود از اینكه چیزی از آن به فاطمه بدهد. پس فاطمه در این مساله از ابوبگر روی گردان شد و با او سخن نگفت تا وفات نمود؛ و بعد از رسول خدا(ص) شش ماه زندگی نمود. پس چون وفات كرد، همسرش عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب او را شبانه دفن كرد و با ابو بكر را در این باره خبردار نكرد؛ و علی بر او نماز گزارد.» (صحیح بخاری،ج5، ص83)
مشابه همین حدیث را در ج8، ص3 نیز آورده ، و باز از عایشه نقلی كرده كه آخر آن چنین است: « فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ فلم تُكَلِّمْهُ حتى مَاتَتْ. ـــ فاطمه از او رویگردان شد و با او سخن نگفت تا این كه وفات نمود».

ـ جهل ابوبكر نسبت به قرآن كریم

خداوند متعال فرمود: « وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُد ـــ و سلیمان وارث داوود شد» (النمل:16)
آیه مطلق است و هر گونه ارثی را شامل می شود؛ و هیچ دلیل قرآنی هم بر تقیید آیه وجود ندارد. پس چطور ابوبكر ادّعا می كند كه انبیاء ارث نمی گذارند؟! نبوّت كه ارثی نیست تا بگوییم داوود(ع) نبوّت را به ارث برد. نبوّت را خدا باید بدهد.
« ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِیَّا (2) إِذْ نادى‏ رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا (3) قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِیًّا (4) وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائی‏ وَ كانَتِ امْرَأَتی‏ عاقِراً فَهَبْ لی‏ مِنْ لَدُنْكَ وَلِیًّا (5) یَرِثُنی‏ وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا (6) یا زَكَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا ــــــ (این) یادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده‏اش زكریا؛ (2) در آن هنگام كه پروردگارش را در خلوتگاه(عبادت) پنهان خواند (3) گفت: « پروردگارا! استخوانم سست شده؛ و شعله پیرى تمام سرم را فراگرفته؛ و من هرگز در دعاى تو، از اجابت محروم نبوده‏ام. (4) و من از بستگانم بعد از خودم بیمناكم؛ و همسرم نازا و عقیم است؛ تو از نزد خود جانشینى به من ببخش؛ (5) كه وارث من و دودمان یعقوب باشد؛ و او را مورد رضایتت قرار ده!» (6) اى زكریا! ما تو را به فرزندى بشارت مى‏دهیم كه نامش«یحیى» است؛ و پیش از این، همنامى براى او قرار نداده‏ایم‏» ( سوره مریم)
این آیه نیز دلالت دارد كه انبیاء از خود میراث به جا می گذارند؛ و آن میراث نیز به فرزندانشان می رسد.
لذا به فرض هم كه رسول خدا(ص) چنان كلامی فرموده باشند، باید كلام حضرتش چنان تفسیر شود كه مخالف صریح آیات قرآن نباشد. چون قرآن اصل است و حدیث باید بر قرآن عرضه گردد. امیرمومنان(ع) نیز در استدلال بر ضدّ كلام ابوبكر همین آیات را استفاده نمود؛ ولی او زیر بار نرفت.
از اینها گذشته، قرآن كریم به صراحت بیان داشته كه خمس اموال برای اهل بیت(ع) می باشد. و حضرت زهرا(س) خمس خیبر را طلب می نمود.
« وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساكینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ ــــ بدانید هر گونه غنیمتى به دست آورید، خمس آن براى خدا، و براى پیامبر، و براى ذى القربى و یتیمان و مسكینان و واماندگان در راه(از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایى حق از باطل، روز درگیرى دو گروه(باایمان و بى‏ایمان) [ روز جنگ بدر] نازل كردیم، ایمان آورده‏اید؛ و خداوند بر هر چیزى تواناست» (الأنفال:41)
« ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساكینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ كَیْ لا یَكُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ ــــ آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خویشاوندان او، و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا(این اموال عظیم) در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید، و از آنچه نهى كرده خوددارى نمایید؛ و از(مخالفت) خدا بپرهیزید كه خداوند كیفرش شدید است» (الحشر:7)
ـ ابوبكر، فاطمه زهرا(ص) و علی(ع) را متّهم نموده است به حرام خواهی.
آیا علی(ع) كه باب علم رسول الله(ص) می باشد، حكمی به این سادگی را بلد نبوده است؟ آیا فاطمه زهرا(س) حكمی به این سادگی را بلد نبوده است؟ اگر قرار بود رسول خدا(ص) ارثی نگذارد، آن را به ابوبكر نمی گفت؛ بلكه به اهل بیتش می گفت تا بعد از او ارث خواهی حرام نكنند.
چطور می شود علی(ع) و فاطمه زهرا(س) مالی را طلب كنند كه در آن حقّی ندارند؟ در این صورت پس آیه ی تطهیر، آن بزرگواران را از چه چیزی پاك دانسته است؟!! در این صورت چگونه رسول خدا(ص) در حدیث ثقلین، اهل بیتش را جدایی ناپذیر از قرآن دانسته است؟ حال آنكه طبق ادّعای ابوبكر، آنها بلافاصله بعد از رسول(ص) خلاف اسلام حركت می كنند. به فرض كه رسول خدا(ص) چنان مطلبی را گفته است. می بینیم كه علی(ع) و فاطمه زهرا(س) تفسیر ابوبكر را از آن حدیث نمی پذیرند. حال وظیفه ی ابوبكر و ما در این باره چیست؟ روشن است، به حكم حدیث متواتز ثقلین باید تفسیر اهل بیت را بپذیریم. چون هیچ دلیل عقلی و نقلی نداریم كه به ما و به خود ابوبكر امر كند كه تفسیر ابوبكر را بپذیریم.
ـ كلاهمان را قاضی نكنیم، بلكه عقلمان را قاضی كنیم؛ تا كلاه، سرمان نرود.
اگر فاطمه(س) بر كسی غضب نماید، آیا می توان او را مؤمن نامید؟
خود اهل سنّت حدیث نقل نموده اند از پیامبر(ص) كه فاطمه زهرا(س) بر هر كسی غضب كند، آن شخص، مورد غضب پیامبر(ص) است. و قبلاً دیدید كه طبق احادیث خودشان، فاطمه(س) بر ابوبكر غضب كرد. « عن المسور بن مخرمة إن رسول اللّه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم قال: فاطمة بضعة منى فمن أغضبها أغضبنى‏ ــــــ مسور بن مخرمة از رسول(ص) نقل نموده كه: فاطمه پاره ای از من است؛ پس هر كس او را غضبناك كند، مرا غضبناك كرده است.» (صحیح بخاری،ج4، ص210)
و حتماً می دانید كه اگر كسی رسول الله(ص) را به غضب آورد چه می شود. بلی چنین كسی ملعون خواهد بود. چون خداوند متعال فرمود: « إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهینا ــــ آنها كه خدا و پیامبرش را آزار مى‏دهند، خداوند آنان را لعنت نمود در دنیا و آخرت، و براى آنها عذاب خواركننده‏اى آماده كرده است. »(الأحزاب:57)
مشابه این حدیث با الفاظی دیگر نیز در كتب حدیثی اهل سنّت آمده است؛ كه به ذكر آدرس آنها اكتفا می كنیم. (صحیح بخاری، ج6،ص158) 
حاكم نیشابوری ـ از بزرگان اهل سنّت ـ در كتاب «مستدرك الصحیحین» آورده: « عن على علیه السّلام قال: قال رسول اللّه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم لفاطمة: إن اللّه یغضب لغضبك و یرضى لرضاك، هذا حدیث صحیح الإسناد فلم یخرجاه ـــــــ علی(رض) از رسول الله(ص) درباره ی فاطمه نقل نمود كه: ای فاطمه! خدا به خاطر غضب تو غضب می كند؛ و به خاطر رضایت تو راضی می شود. آنگاه حاكم نیشابوری گفته: این حدیث صحیح الاسناد است ولی بخاری و مسلم آن را ذكر نكرده اند. » 
در احادیثی كه در صحیح بخاری آمده است در باب «غضب نمودن فاطمه(س)» تصریح شده كه آن حضرت تا زمان مرگشان، از ابوبكر راضی نگشت. امّا اهل سنّت در حدیثی مرسل ( با سند بریده شده) كه ارزش اثباتی ندارد، آورده اند كه ابوبكر و عمر نزد آن بانو رفته و او را راضی نموده اند.
علاوه از این كه این حدیث ارزش اثباتی ندارد و در برابر احادیث صحیح بخاری ارج ندارد؛ مشكلی را هم حلّ نمی كند. چون در آن زمان كه حضرت فاطمه(س) از ابوبكر و عمر ناراضی بوده، به آن دلائلی كه گذشت، یقیناً آنها فاسق و ملعون بوده اند. لذا در آن زمان یقیناً لیاقت خلافت و امامت نداشته اند؛ و غاصب امامت بوده اند. چون خود اهل سنّت، عدالت را شرط خلافت و امامت می دانند. پس در ادامه نیز خلافتی را ادامه داده اند كه غصبی بوده است.

مطالبی دیگر در ارتباط با موضوع بحث:

ــ حقّ با كدام مذهب است؟ مذهب اهل بیت یا مذهب خلفا؟
ــ از كجا بدانیم كی راست می گوید؟
شما می گویید: 2 ضرب در 2 مساوی است با 4 ؛ و دیگری می گوید: مساوی است با پنج. شما می گویید: در هر مثلث قائم الزاویه ، مربع وتر برابر است با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر ؛ و دیگری می گوید: در هر مثلث قائم الزاویه ، مكعب وتر برابر است با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر. شما می گویید: مجموع زوایای داخلی یك مثلث در فضای اقلیدسی ، برابر است با 180 درجه. امّا دیگری می گوید: مجموع زوایای داخلی یك مثلث در فضای اقلیدسی ، برابر است با 190 درجه. و... .
حال از كجا باید بدانیم كه شما درست می گویید یا طرف مقابل شما؟
روشن است كه در چنین مواردی باید به عقل مراجعه نمود و از او خواست كه درست و نادرست را به ما نشان دهد. پس عقل به عنوان قاضی در چنین موارد اختلافی وارد عمل شده و با استدلالهای منطقی اثبات می كند كه حقّ با شماست و طرف مقابل شما خطا كرده است. آنگاه اشكالات منطقی استدلالهای او را نمودار می سازد.
اختلاف اساسی اهل سنّت واقعی (شیعه) و اهل سنّت رایج ، در بحث خلافت رسول خدا (ص) می باشد كه چنین كسی را متكلّمین هر دو مذهب ، امام می گویند.
پس در چنین موردی كه هر دو گروه ، استدلالاتی بر ادّعای خود دارند باید سراغ عقل رفت و از عقل خواست كه بین این استدلالها قضاوت عادلانه كند.
در سطور زیر ما ابتدا محلّ اختلاف شیعه و سنّی را دقیقاً مشخّص نموده ، سپس تعریف بزرگان هر دو مذهب را از امامت بیان می كنیم و آنگاه به حكم عقل ، به قرآن مراجعه می كنیم و با بهره گیری از منطق عقلی و روایات خود اهل سنّت ، بر درستی ادّعای شیعه استدلال می كنیم ؛ كه البته اینها بخشی از دلائل شیعه است نه تمام آن.
حال این شما و این هم دلائل روشن ما ؛ خودتان عقلتان را قاضی كنید و ببینید كه حقّ با شیعه هست یا نه؟

ــ نقاط اشتراك و اختلاف دو مذهب در بحث امامت

1ـ هر دو مذهب ، تقریباً تعریف واحدی از امام (خلیفه) دارند.
2ـ هر دو مذهب ، وجود امام را ضروری و واجب می دانند.
3ـ شیعه معتقد است كه امام باید معصوم از گناه و خطا و سهو باشد ولی اهل سنّت تنها عدالت را در امام شرط می دانند نه عصمت را. لذا شیعه به استاندارد حدّاكثری در امام قائل است و اهل سنّت به استاندارد حدّ اقلّی.
4ـ شیعه معتقد است كه امام باید افضل مردم از حیث علم و معنویّت باشد تا بتواند دیگران را نیز ترقّی دهد ؛ ولی اهل سنّت منكر این معنا بوده قائلند كه وجود شخصی عالمتر از امام و فاضلتر از او در میان امّت مشكلی ندارد. لذا با اینكه اكثرشان اعتراف دارند كه امیرمومنان (ع) از حیث علم و مقام معنوی برتر از خلفای سه گانه بوده ولی بر این باورند كه آنان بر علی (ع) نیز رهبری داشته اند. كه این حقیقتاً جای عجب است كه چگونه جاهل می تواند رهبر عالم باشد؟! و چگونه جاهل می تواند عالم را هدایت كند؟!
5ـ شیعه معتقد است مصداق امام را باید خدا معرّفی نماید ؛ حال یا با دادن معجزه به دست او یا از زبان پیامبر یا امام قبلی. چون تنها خداست كه می داند چه كسی معصوم می باشد. امّا اهل سنّت معتقدند خداوند بر مردم واجب نموده كه خودشان مصداق امام را از بین خودشان برگزینند. پس مردم هر كس را به جانشینی رسول خدا (ص) برگزیدند او امام و هادی امّت و حافظ دین خدا خواهد بود.
شیعه بر همین مبناست كه خلافت و امامت خلفای سه گانه را نمی پذیرد و آنها را غاصب این مقام می داند. و استدلالهای فراوانی بر خلافت و امامت بلافصل امیرالمومنین (ع) اقامه می كند. به پاره ای از این استدلالها با قضاوت عقل و محوریّت قرآن كریم و شهادت روایات منقول از خود اهل سنّت اشاره می كنیم.

ــ امامت د ر قرآن كریم

باید دانست كه شیعه برای اثبات امامت ، ابتدا كاری با علی (ع) یا با ابوبكر و غیر آنها ندارد. شیعه ابتدا بر اساس تعریف مشترك شیعه و سنّی از امام ، با دلائل عقلی اثبات می كند كه امام باید معصوم و همتای قرآن باشد. آنگاه می گوید: جز خدا هیچ كس نمی داند چه كسی معصوم و همتای قرآن است. لذا مصداق امام را باید خدا یا پیامبر او مشخّص سازند ؛ یا خود مدّعی امامت باید دارای معجزه باشد. چون معجزه همان امضای غیر قابل جعل خداست.
امّا ــ برخلاف تبلیغ برخی افراد ناآگاه ــ شیعه هیچگاه از رابطه ی فامیلی علی (ع) با پیامبر (ص) برای اثبات امامت او استفاده نمی كند ؛ مگر آنجا كه می خواهد ثابت كند ؛ آن حضرت جزء مصادیق آیه تطهیر و حدیث ثقلین و آیه ی مودّت است.

ــ تعریف امام در كلام متكلّمین سنّی

سعدالدین تفتازانی و میر سید شریف جرجانی و سیف الدین آمدی گفته اند :« الامامة رئاسة عامّة لشخص من الاشخاص ــ امامت ریاست عمومی است برای شخصی از اشخاص» 
قاضی عضدالدین ایجی گفته است: « الامامة خلافة الرّسول فی اقامة الدین بحیث یجب اتّباعه علی كافّة الامّة ـــ امامت خلافت (جانشینی) رسول است در اقامه ی دین ، به گونه ای كه واجب است تبعیّت از او برای همه ی امّت»  
سیف الدین آمدی در تعریف دیگری گفته است: « انّ الامامة عبارة عن خلافة شخص من الاشخاص للرّسول فی اقامة الشّرع و حفظ حوزة الملّة علی وجه یجب اتّباعه علی كافّة الامّة ــ همانا امامت عبارت است از خلافت شخصی از اشخاص برای رسول در اقامه ی شرع و حفظ حوزه ی ملّة (دین) به نحوی كه تبعیّت از او واجب می شود بر همه ی امّت.» 
ابن خلدون نیز نوشته است: « الامامة خلافة عن صاحب الشّرع فی حراسة الدین و سیاسة الدّنیا. ـــ امامت خلافت (جانشینی ) صاحب شریعت است در حراست از دین و سیاست و مدیریّت دنیا.»

ــ تعاریف علمای بزرگ شیعه

شیخ مفید گفته است: « الامام هو الذی له الرئاسة العامّة فی امور الدین و الدّنیا نیابةً عن النّبی (ص( ــ امام كسی است كه دارای رهبری عمومی در امور دین و دنیا به صورت نیابت از پیامبر (ص) باشد.» 
سیّد مرتضی گفته است: « الامامة رئاسة عامّة فی الدّین بالاصالة لا عمّن هو فی دار التّكلیف ـــ امامت رهبری عمومی در زمینه دین به صورت بالاصاله است ؛ نه به صورت نیابت از كسی كه در سرای تكلیف می باشد.» 
علّامه حلّی گفته است: « الامامة رئاسة عامّة فی الدّین و الدّنیا لشخص من الاشخاص نیابة عن النّبی(ص) ــ امامت رهبری عمومی در زمینه دین و دنیا برای شخصی خاصّ به عنوان نیابت از پیامبر (ص) است.» (الباب الحادی عشر ، علّامه حلّی ، ص66) جناب فاضل مقداد نیز همین تعریف را رائه كرده ولی به جای « نیابة عن النّبی » گفته است: « خلافة عن النّبی » 

از تعاریف گفته شده استفاده می شود كه:

اوّلاً متكلّمین شیعه و سنّی بر سر تعریف امامت اختلاف نظر عمده ای نداشته در محورهای اصلی اتّفاق نظر دارند.
ثانیاً امامت اصطلاحی متكلّمین دارای مشخّصات زیر می باشد.
1ـ امامت ریاست عمومی بر جمیع امّت می باشد نه بر محدوده ی جغرافیایی خاصّ.
2ـ متعلّق امامت امام ، امور دین و دنیا بوده منحصر به دین تنها یا دنیای تنها نیست.
3ـ امام ، خلیفه و جانشین رسول الله می باشد، هم در امور دینی هم در امور دنیوی.
4ـ اطاعت و تبعیّت از امام بر همه ی امّت واجب و ضروری است.
بنا بر این ، امام در اصطلاح متكلّمین ، نه مثل سلطان و رئیس جمهور است نه مثل یك عالم دینی و مفتی صرف ؛ بلكه تمام مسئولیّتهای حاكمیّتی رسول الله (ص) را دارا می باشد.
حال بر همین اساس شیعه مدّعی است كه امام باید عالم به جمیع احكام دین و جمیع اسرار قرآن باشد ؛ و از هر گونه خطا و سهو و گناه معصوم باشد. چون طبق آیه ی « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم » ؛ اطاعت از امام ، مثل اطاعت از خدا و رسول ، باید مطلق و بدون قید باشد. متكلّمین نیز همین معنا را در تعریفشان از امام ، منعكس ساختند.
حال چگونه ممكن است خداوند متعال ما را امر به اطاعت بی چون و چرا از كسی كند كه خودش هر لحظه احتمال گناه یا احتمال خطا و سهو دارد؟!! پس اگر ما به حكم قرآن مكلّفیم تا از امام بعد از رسول الله (ص) اطاعت بی چون و چرا كنیم ؛ لابد او باید مثل خود رسول خدا(ص) ، معصوم باشد. چون امر به اطاعت بی چون و چرا از غیر معصوم ، مساوی است با امر به اطاعت بی چون و چرا از گناه یا خطای دیگری. و این كاری نیست كه خدا انجام دهد. لذا فرمود: « أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ ـــ آیا كسى كه هدایت به سوى حق مى‏كند براى پیروى شایسته‏تر است، یا آن كس كه خود هدایت نمى‏شود مگر هدایتش كنند؟ شما را چه مى‏شود، چگونه داورى مى‏كنید؟! » (یونس: 35)
آیا غیر از انسان معصوم ، كه خود منزّه از خطا و هدایت كننده به خداست ، كسی هست كه نیاز به امام و هدیت كننده نداشته باشد؟ آیا خلفای مورد نظر اهل سنّت نیاز به هدایت داشتند یا نداشتند؟ اگر بگویند نیاز به هدایت نداشتند گزافه گفته اند ؛ كسانی كه زمانی غرق در شرك بودند چگونه به یكباره معصوم گشتند؟ و دلیل عصمتشان چیست؟ و اگر نیاز به هدایت داشتند طبق آیه ی مورد بحث ، باید از امامی اطاعت نمایند تا آنها را به حقّ رهنمون شود. پس خود خلفای سه گانه باید امامی می داشتند. حال می پرسیم كه آن امام كه بوده است؟ ممكن است بگویند: نبیّ اكرم (ص) یا قرآن كریم ؛ گوییم در آن صورت امامت خود آنان لغو است ؛ چون نبیّ اكرم (ص) و قرآن كریم ، همانگونه كه می توانند امام آن سه نفر باشند امام دیگران نیز می توانند باشند. پس این سه تن چه رجحانی داشتند كه محتاج به امام انسانی زنده نبودند؟ بنا بر این ، از بین مدّعیان امامت ، تنها آن كسی حقیقتاً حقّ امامت داشته كه عین قرآن و علم او عین علم رسول الله بوده است ؛ و طبق دلائل نقلی مثل حدیث مدینة العلم و حدیث ثقلین و ... ، آن شخص كسی نیست جز علی (ع).
همچنین طبق گفته ی متكلّمین شیعه و سنّی ، اگر از وظایف امام این است كه دین را اجرا كند و حافظ دین خدا باشد ، لازمه اش این است كه او عالم به تمام دین باشد تا یقیناً دین را اجرا كند و دین را حفظ نماید نه نظرات شخصی خودش را. لذا امام بعد از رسول خدا ، باید همتای قرآن باشد.
حال ما كاری نداریم كه چه كسی دارای این مشخّصات است ؛ ما فقط آنچه را كه لازمه ی تعریف امام است ، بیان می كنیم تا معلوم شود كه: اوّلاً آیا غیر خدا می تواند این مشخّصات را تشخیص دهد یا نه؟ ثانیاً اگر معلوم شد كه مصداق امام را خدا باید تعیین كند ، آنگاه باید بگردیم دنبال كسی كه خدا و رسول ، این دو مشخّصه را برای او اثبات نموده اند. و شیعه مدّعی است بسیاری از آیات و روایات نبوی كه خود اهل سنّت نیز ناقل آنها می باشند ، اثباتگر این دو ویژگی برای علی (ع) هستند.
ما ذیلاً دلائل قرآن و روایی خودمان ذكر می كنیم تا ملاحظه فرمایید كه شیعه چگونه استدلال می كند.
ـ پاره ای از دلائل قرآنی بر امامت علی (ع)
دلیل نخست
خداوند متعال می فرماید:« هُنالِكَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَواباً وَ خَیْرٌ عُقْباً. ـــ در آنجا ثابت شد كه ولایت از آنِ خداوند بر حق است. اوست كه برترین ثواب، و بهترین عاقبت را دارد.» (الكهف:44)
و فرمود: « أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَ هُوَ یُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر. ــــ آیا آنها غیر از خدا را ولىّ خود برگزیدند؟! در حالى كه «ولىّ» فقط خداوند است و اوست كه مردگان را زنده مى‏كند، و اوست كه بر هر چیزى تواناست.»(الشورى:9(
و فرمود:« مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا یَعْلَمُونَ . ـــ مثَل كسانى كه غیر از خدا را اولیاى خود برگزیدند، مثَل عنكبوت است كه خانه‏اى براى خود انتخاب كرده؛ در حالى كه سست‏ترین خانه‏ها خانه ی عنكبوت است اگر مى‏دانستند.» (العنكبوت:41)

نكات آیات كریمه :

طبق این آیات شریفه ، ولایت به تمام مصادیق آن تنها از آنِ خداست و هیچ كس حقّ ندارد غیر خدا را بی اذن او ولیّ خود قرار دهد. پس تا ما دلیلی از جانب خدا و رسول او نداشته باشیم حقّ نداریم ولایت كسی غیر از خدا را بپذیریم ــ ولایت به همه ی معانی آن ــ . حال باید دید خدا ولایت چه كسی را همردیف ولایت خود قرار داده است.
خداوند متعال می فرماید: « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْكافِرینَ. ـــ بگو: از خدا و رسولش اطاعت كنید! و اگر سرپیچى كنید، خداوند كافران را دوست نمى‏دارد.» (آل‏عمران:32) و باز فرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی‏ شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً. ـــ اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! اطاعت كنید خدا را! و اطاعت كنید رسولش را و اولو الأمر را ! و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این(كار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیكوتر است.» (النساء:59)

طبق این آیات

اوّلاً ولایت نبیّ اكرم(ص) عین ولایت خداست لذا اطاعت از او عین اطاعت از خداست.
ثانیاً ولایت اولوالامر نیز مثل ولایت رسول الله است. لذا در عبارت « أطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ » اطیعوا را تكرار نكرد ؛ چون اطاعت از هر دو یكی است. و نیز در ادامه نفرمود: هنگام اختلاف ، آن را به خدا و رسول و اولوالامر برگردانید ؛ بلكه تنها خدا و رسول را مطرح ساخت كه شاهد است بر یكی بودن حكم رسول و اولوالامر.
ثالثاً در این آیه ، خدا خواسته كه مسلمین هنگام نزاع و اختلاف ، به كلام خدا و پیامبر خدا رجوع كنند نه به نظر مردم. ولی برخی از مسلمین صدر اسلام كه در مساله ی امامت اختلاف كردند به جای رجوع به قرآن و حدیث غدیر و حدیث ثقلین و حدیث منزلت و امثال آن ، كه حكم پیامبر بود ، به نظر گروه اندكی از مردم رجوع نمودند.
حال كه معلوم شد ولایت امام باید عین ولایت خدا و رسول باشد ، باید دید خدا غیر از رسول ، ولایت چه كسی را تأیید نموده است. خداوند متعال می فرماید: « إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ . ـــ ولىّ شما ، تنها خداست و پیامبر او و آنها كه ایمان آورده‏اند؛ همانها كه نماز را برپا مى‏دارند ، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند» (المائدة:55)
شیعه و سنّی اتّفاق نظر دارند كه این آیه ، در شأن علی (ع) نازل شده است. لكن اهل سنّت مدّعی اند كه مراد از ولیّ در این آیه ، ولایت حكومت(امامت) نیست بلكه منظور ولایت به معنی دوستی ، یا نصرت و امثال آن است. امّا شیعه می گوید: لفظ ولیّ در این آیه مطلق بوده تمام معانی و مصادیق آن را شامل است كه از جمله یكی از آن معانی ، ولایت تصرّف است كه همان امامت و حاكمیّت باشد. افزون بر اطلاق آیه ، شاهد دیگر این ادّعا ، آن است كه در این آیه ، ولایت ، ابتدا برای خدا و سپس برای پیامبر و در مرتبه ی سوم برای علی (ع) ثابت شده است ؛ و ولایت درباره ی خدا ــ به تمام معانی آن ــ ، به سلطنت ،حاكمیّت و متصرّف بودن او بر می گردد. یعنی چرا خدا را باید دوست داشت؟ چرا باید از او نصرت طلبید؟ چرا باید فقط او را دوست خود دانست؟ چرا ... ؟ ، پاسخ همه ی این چیزها یكی است. چون تنها اوست كه می تواند در امور ما سلطه و حاكمیّت و تصرّف داشته باشد ؛ و غیر او تا او اراده نكند ، كاره ای نیستند. پس در این آیه ، چون واژه ی ولیّ در مورد خدا نیز به كار رفته ، مطلق بوده ، تمام معانی را می گیرد؛ و هیچ قیدی در آیه نیست كه معنی آن را قید زده به قسم خاصّی از ولایت محدود كند.
افزون بر اینها ، حتّی اگر نظر اهل سنّت را هم در این باره بپذیریم و مراد از ولایت در این آیه را ، ولایت نصرت یا ولایت محبّت هم بدانیم ، باز امامت برای علی (ع) ثابت می شود. چون وقتی علی (ع) با خلیفه ی اوّل بیعت نكرده و خود ادّعای امامت نمود ، طبق آیه ی مورد بحث بر همگان و از جمله بر خود خلیفه اوّل و دوم واجب بود كه او را یاری و نصرت نمایند و شرط محبّت را كه حمایت است به جا آورند ؛ لكن آنها نه تنها چنین نكردند بلكه با او مخالفت نموده و درگیر شدند. پس به یقین آن دو ازحكم این آیه عدول نموده اند ؛ و آنكه از حكم خدا عدول نماید فاسق و ظالم بوده به حكم « لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ » (بقره:124) حقّ امامت ندارد.
دلیل دوم
« إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیراً. ـــ خداوند فقط مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد. » (الأحزاب:33)
طبق این آیه ی شریفه خداوند متعال اهل بیت (ع) را از هر پلیدی و رجسی منزّه نموده است ؛ و این یعنی عصمت. و به حكم عقل ، جایی كه معصوم حضور دارد ، امامت و حاكمیّت مردم به غیر معصوم نمی رسد. وقتی خداوند متعال در امور كوچكی چون قضاوت و شهادت در دادگاه ، عدالت و تقوا را شرط دانسته ، چگونه ممكن است در امر مهمّی چون امامت كلّ امّت اسلام ، عدالت شرط نباشد. و اگر عدالت در این امر شرط است پس معصوم كه فوق عادل است مقدّم بر عادل خواهد بود. البته برادران اهل سنّت ما بر خلاف حكم صریح عقل ، معتقدند كه امامت غیر معصوم با شخص معصوم جایز است ؛ یعنی به اعتقاد اینها ، یك غیر معصوم می تواند امام شخص معصوم شود و به او امر و نهی كند.
همچنین برداران اهل سنّت ادّعا نموده اند كه همه ی خاندان پیامبر (ص) اهل بیت محسوب می شوند. در پاسخ می گوییم ، اوّلاً قدر متیقّن این است كه علی (ع) داخل در اهل بیت می باشد و این مطلب منكری میان مسلمین ندارد. و نیز شكّی نیست كه خلفای سه گانه داخل در اهل بیت نیستند و این مطلب هم مخالفی ندارد ؛ و در میان اهل بیت تنها كسی كه بعد از نبی (ص) ادّعای خلافت بلافصل داشت علی (ع) بود. پس با وجود او كه طبق این آیه معصوم می باشد نوبت به دیگری نمی رسد.
دلیل سوم
« أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنی‏ إِسْرائیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ ـ وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى یَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی‏ مُلْكَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. ـــــــ آیا مشاهده نكردى جمعى از بنى اسرائیل را بعد از موسى، كه به پیامبر خود گفتند: « مَلِك و زمامداری براى ما انتخاب كن! تا(زیر فرمان او) در راه خدا پیكار كنیم.پیامبر آنها گفت: «شاید اگر دستور پیكار به شما داده شود، (سرپیچى كنید، و) در راه خدا، جهاد و پیكار نكنید.» گفتند: «چگونه ممكن است در راه خدا پیكار نكنیم، در حالى كه از خانه‏ها و فرزندانمان رانده شده‏ایم؟!» اما هنگامى كه دستور پیكار به آنها داده شد، جز عدّه كمى از آنان، همه سرپیچى كردند. و خداوند از ستمكاران، آگاه است. ـ و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث كرده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حكومت كند، با اینكه ما از او شایسته‏تریم، و او ثروت زیادى ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است. خداوند، مُلكَش را به هر كس بخواهد، مى‏بخشد؛ و خداوند، وسعت دهنده و علیم است.» (البقرة:247)

نكات آیات :

الف ـ طبق این آیات ، بنی اسرائیل ، تعیین حاكم را حقّ مردم نمی دانستند لذا از پیامبر خود خواستند تا حاكمی برای آنها تعیین نماید. پیامبر آنها و خداوند متعال نیز این نظر آنها را نادرست معرّفی نكرده بر آن مهر تأیید زدند. پس حاكمیّت بر مردم كه به نظر شیعه و سنّی از شئون امامت می باشد ، باید از طرف خدا یا نبیّ خدا جعل شود نه از طرف مردم. امامت در اسلام ، امری بسیار بزرگتر حاكمیّت سیاسی صرف است ؛ لذا وقتی طالوت كه صرفاً حاكم سیاسی بود و تحت نظر پیامبر زمانش بر مردم حكومت می نمود ، از طرف خدا تعیین می شود ، چگونه ممكن است خدا تعیین امام را به مردم غیر معصوم بسپارد.
ب ـ پیامبر بنی اسرائیل ـ كه ظاهراً حضرت سموئیل (ع) باشد ـ فرمود : « خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث كرده است.» از اینجا معلوم می شود كه حاكم جامعه را باید خداوند متعال تعیین نماید و حتّی خود نبی نیز سرخود حقّ چنین انتخابی را ندارد كجا رسد مردم .
ج ـ از آیات شریفه استفاده می شود كه علّت حاكمیّت یافتن طالوت ، قدرت جسمی و علمی او بوده است. پس حاكم جامعه باید دارای علم و قدرت باشد. و كیست در بین اصحاب رسول خدا كه در علم و قدرت با علی (ع) برابری نماید؟! اوست باب مدینه ی علم رسول خدا ؛ و اوست حیدر كرّار ؛ و اوست آنكه دروازه ی خیبر را با اعجاز الهی از جای خود بركند ؛ و اوست كشنده عمرو بن عبد ودّ و مرحب پهلوان و اوست كه افضل از هارون نبی است و... .
دلیل چهارم
« وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتی‏ بارَكْنا فیها لِلْعالَمینَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدینَ . ـــ و او (ابراهیم ) و لوط را به سرزمینی كه آن را براى همه ی جهانیان پربركت ساختیم ، نجات دادیم. (71) و اسحاق و یعقوب را به عنوان عطیه به او بخشیدیم و همه را شایسته قرار دادیم. (72) و آنان را امامانی قرار دادیم كه به امر ما ، هدایت مى‏كردند؛ و انجام كارهاى نیك و برپاداشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كردیم ؛ و تنها ما را عبادت مى‏كردند. » (سوره الانبیاء)
نكات آیات شریفه :
الف ـ به اتّفاق شیعه و سنّی ، یكی از وظائف امام ، هدایت امّت به سمت حقّ و حقیقت است. در تعاریف متكلّمین سنّی نیز همین معنا لحاظ شده است. در این آیه تصریح شد كه انبیای نام برده شده در این آیه ، امامت داشتند و به امر الهی هدایت می نمودند ؛ حال چگونه كسی می تواند امام به این معنا باشد در حالی كه خودش هر لحظه در معرض گمراهی است و محتاج هادی می باشد. خداوند متعال می فرماید: « أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ ـــ آیا كسى كه هدایت به سوى حق مى‏كند براى پیروى شایسته‏تر است، یا آن كس كه خود هدایت نمى‏شود مگر هدایتش كنند؟ شما را چه مى‏شود، چگونه داورى مى‏كنید؟! » (یونس: 35). آیا غیر از انسان معصوم ، كه خود منزّه از خطا و هدایت كننده به خداست ، كسی هست كه نیاز به امام و هدیت كننده نداشته باشد؟ آیا خلفای مورد نظر اهل سنّت نیاز به هدایت داشتند یا نداشتند؟ اگر بگویند نیاز به هدایت نداشتند گزافه گفته اند ؛ كسانی كه زمانی غرق در شرك بودند چگونه به یكباره معصوم گشتند؟ و دلیل عصمتشان چیست؟ و اگر نیاز به هدایت داشتند طبق آیه ی مورد بحث ، باید از امامی اطاعت نمایند تا آنها را به حقّ رهنمون شود. پس خود خلفای سه گانه باید امامی می داشتند. حال می پرسیم كه آن امام كه بوده است؟ ممكن است بگویند: نبیّ اكرم (ص) یا قرآن كریم ؛ گوییم در آن صورت امامت خود آنان لغو است ؛ چون نبیّ اكرم (ص) و قرآن كریم ، همانگونه كه می توانند امام آن سه نفر باشند امام دیگران نیز می توانند باشند. پس این سه تن چه رجحانی داشتند كه محتاج به امام انسانی زنده نبودند؟ بنا بر این ، از بین مدّعیان امامت ، تنها آن كسی حقیقتاً حقّ امامت داشته كه عین قرآن و علم او عین علم رسول الله بوده است ؛ و طبق دلائل نقلی مثل حدیث مدینة العلم و حدیث ثقلین و ... ، آن شخص كسی نیست جز علی (ع).
ب ـ طبق این آیات نیز جعل و نصب امام بر عهده ی خداست نه مردم. پس محصول سقیفه باطل می باشد.
پ ـ طبق این آیات ، امامت برای هدایت امّت ، شأن كسی است كه لایق نبوّت نیز باشد. پس بعد از نبی اكرم (ص) كسی باید امام گردد كه اگر نبوّت ختم نمی شد لیاقت نبوّت را داشت ؛ و آن علی بن ابی طالب است ، كه طبق حدیث منزلت ، افضل از هارون نبی است. چون نبی اكرم (ص) فرمود:« تو نسبت به من مثل هارون هستی نسبت به موسی الّا اینكه پیامبری بعد از من نیست.» 
پس اگر پیامبر اسلام افضل از موسی است به ناچار علی (ع) نیز باید افضل از حضرت هارون باشد تا این نسبت حفظ گردد. همچنین رسول خدا در همین گفتار به طور ضمنی متذكّر شدند كه اگر بعد از من نبوّت ختم نمی شد ، تو شأنیّت نبوّت را داشتی.
ت ـ طبق این آیات ، امام باید به امر و فرمان خدا امامت نماید ؛ و لازمه ی این امر آن است كه امام ، عالم به تمام اوامر و نواهی خدا باشد. و در میان مدّعیان امامت هیچ كس جز علی (ع) نبود كه چنین باشد. هیچ عالم سنّی هم ادّعا نكرده كه خلفای سه گانه ، عالم به جمیع اوامر و نواهی خدا بوده اند. همچنین حدیث متواتر ثقلین مؤیّد است كه اهل بیت (ع) همردیف كتاب خدا هستند. و نیز به اعتراف شیعه و سنّی علی (ع) باب مدینه ی علم رسول الله است. همچنین جناب حاكم نیشابوری ــ از علمای بزرگ اهل سنّت ــ نقل نمود از رسول گرامی كه فرمودند: « علی مع القرآن و القرآن مع علیّ لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ـــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از یكدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.» 
آیا همه و از جمله خلفای سه گانه باید اطاعت مطلق از قرآن داشته باشند یا نه؟ اگر بله پس باید از علی (ع) هم كه متّحد با حقیقت قرآن است ، اطاعت مطلق می كردند ؛ كه نكردند.
ث ـ همچنین طبق آیه ، فعل خیرات باید از جانب خدا بر امام ، وحی و الهام شود ؛ و در بین مدّعیان امامت تنها علی (ع) است كه ادّعای اتّصال به غیب داشته و ملهم بودن او توسّط پیامبر (ص) نیز تأیید گردیده است.یكی از دلائلی كه این شأن را برای امیر مومنان ثابت می كند ، حدیث منزلت است ؛ چون یكی از شئون حضرت هارون (ع) این بوده كه بر او وحی می شده است ؛ لكن نه وحی تشریعی ؛ چون او تابع شرع موسی بود. پس علی (ع) هم كه در حدیث منزلت تشبیه شده به هارون (ع) ، واجد این شأن خواهد بود ، امّا نه با عنوان نبی. و اگر گفته شود كه دریافت وحی مستلزم نبوّت است ، گوییم: چنین نیست؛ چون طبق تصریح قرآن كریم حضرت مریم (س) و مادر موسی (ع) نیز دریافت وحی داشته اند ولی پیامبر هم نبوده اند.
ج ـ همچنین طبق آیات فوق ، امام اهل زكات و نماز است ؛ و تنها علی (ع) است كه نماز و زكاتش مورد تأیید مستقیم خدا واقع شده ؛ در حالی كه دیگران اگر چه در ظاهر اهل نماز و زكات بودند ولی هیچكس یقین ندارد كه آنان در محضر خدا هم به عنوان اهل زكات و نماز ، مورد قبول واقع شوند. خداوند متعال فرمود: « إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ. ـــ ولىّ شما ، تنها خداست و پیامبر او و آنان كه ایمان آورده‏اند ؛ همانها كه نماز را برپا مى‏دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند. » (المائدة:55) ؛ مفسّرین شیعه و سنّی اتّفاق نظر دارند كه شأن نزول این آیه ی شریفه جریان صدقه دادن امیر المومنین (ع) در حال ركوع بوده است.پس در میان مدّعیان امامت ، تنها اوست كه نماز و زكاتش یقیناً مورد قبول خدا واقع شده ولی در مقبولیّت و عدم مقبولیّت نماز و زكات دیگر مدّعیان امامت منطقاً نمی توان یقین داشت.
دلیل پنجم:
« وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ فی‏ مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنی‏ إِسْرائیلَ ؛ وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ . ـــــ ما به موسى كتاب آسمانى دادیم؛ و شك نداشته باش كه او آیات الهى را دریافت داشت؛ و ما آن را وسیله هدایت بنى اسرائیل قرار دادیم ؛ و از آنان امامانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت مى‏كردند؛ چون شكیبایى نمودند، و به آیات ما یقین داشتند.» (السجده : 23، 24)

نكات آیات شریفه:

الف ـ طبق این آیات نیز جعل و نصب امام بر عهده ی خداست نه مردم. لذا نتیجه انتخابات مجلس سقیفه نامشروع می باشد.
ب ـ امام باید به امر خدا امامت نماید ؛ و لازمه ی این امر آن است كه امام عالم به تمام اوامر و نواهی خدا باشد. و ... ــ كه در سابق گذشت ــ
دلیل ششم:
« وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ . ـــــ (به خاطر آورید) هنگامى را كه خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده ی این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض كرد: «از دودمان من(نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ظالمین نمى‏رسد. » (البقرة:124)
نكات این آیه ی شریفه:
الف ـ امامت در این آیه مطلق به كار رفته ، لذا تمام مصادیق امامت را ، كه حضرت ابراهیم (ع) شأنیّت آن را داشت ، شامل می شود ؛ و یكی از آن مصادیق ، امامت سیاسی و حاكمیّتی است كه در امامت مورد نظر متكلمین اهل سنّت پر رنگتر از دیگر ابعاد امامت مطرح می شود.
ب ـ امامت مطرح در این آیه به هر كدام از مصادیق آن كه گرفته شود ــ اعمّ از امامت معنوی ، امامت علمی ، امامت نماز و ... ــ قبل از اعطاء امامت به ابراهیم (ع) در او وجود داشته است ، جز امامت سیاسی و امامت به معنای حقّ حاكمیّت بر جامعه ؛ چرا كه اوّلاً آن حضرت قبل از امامت ، پیامبر اولوالاعزم بوده ؛ و پیامبر هر قومی یقیناً در علم و عمل و معنویّت و دیگر امور ، بر قوم خود برتری و پیشوایی دارد. ثانیاً جز امامت سیاسی ، هیچكدام از مصادیق امامت ، كه در مورد آن حضرت مطرح باشد ، نیاز به جعل مستقلّ ندارد ؛ بلكه با جعل آن حضرت به نبوّت ، همه ی آن معانی نیز حاصل می شوند. پس مصداق اقرب آن امامتی كه در آیه مطرح شده امامت در بُعد حقّ حاكمیّت بر جامعه می باشد.
پ ـ طبق این آیه ، مقام امامت ـ به معنای حقیقی آن نه امامت اعتباری ـ مقامی است مجزا از نبوّت و برتر از آن. لذا ابراهیم (ع) با این كه نبی بود امام نبود و آنگاه كه امتحاناتی را پشت سر گذاشته ، قابلیّت لازم را حاصل نموده ، به مقام امامت منصوب شد.
حال جای این پرسش است كه چگونه در امّت اسلام كسانی ادّعای امامت نموده اند در حالی كه فاقد این حدّ از صلاحیّتند ؛ و چگونه در زمان خود ، امامت علی بن ابی طالب (ع) را نپذیرفتند در حالی كه طبق حدیث منزلت كه مورد قبول اهل سنّت بوده ، در صحیحترین كتب آنها نقل شده است ، شأن علی (ع) نسبت به پیامبر(ص) مثل شأن هارون پیامبر است نسبت به حضرت موسی. « حَیْثُ اسْتَخْلَفَهُ عَلَى الْمَدِینَةِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُخْلِفُنِی عَلَى النِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ فَقَالَ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی‏ . ـــــ زمانی كه پیامبر(ص) ـ در عزیمت به جنگ ـ علی (ع) را به عنوان خلیفه ی خود در مدینه گذاشت ، علی (ع) گفت: یا رسول الله ! آیا مرا بر زنان و كودكان خلیفه قرار می دهی؟! پس پیامبر (ص) فرمود: آیا راضی نیستی به اینكه نسبت به من مثل هارون باشی نسبت به موسی ، غیر از اینكه بعد از من پیامبری نیست. » (صحیح بخاری ، ج 4 ، 209 و ج5 ، ص129 ــ صحیح مسلم ، ج7 ، ص 120)
مگر خود علمای اهل سنّت در تعاریفشان از امام نگفتند كه « الامامةُ خلافةٌ عن الرسول ... » ؟ و مگر در این حدیث معتبر تصریح نشد كه پیامبر (ص) ، علی (ع) را در زمان خود خلیفه قرار داد؟! چگونه با وجود كسی كه از هارون پیامبر افضل می باشد ، نوبت امامت به دیگران می رسد؟! وقتی نسبت علی (ع) به پیامبر اكرم (ص) ، مثل نسبت هارون به موسی است ، پس به همان میزان كه رسول الله (ص) از موسی (ع) افضل است باید علی (ع) نیز از هارون افضل باشد تا این نسبت حفظ شود.
ت ـ خداوند متعال خودش ابراهیم (ع) را به امامت نصب نمود. پس امامت باید به نصب خدا باشد نه به انتخاب مردم. پس جریان سقیفه و محصول آن باطل است ؛ چون به نصب الهی نبود.
ث ـ طبق آیه ی مورد بحث ، امامت عهد الله است ، یعنی عهدی است بین امام و خدا ؛ پس انتخاب مردم دخلی در آن ندارد. بنا بر این ، جریان سقیفه و محصول آن باطل است.
بنا بر این اگر سه خلیفه ی اهل سنّت امام نیستند ، در تمام آن مدّت امام برحقّ علی بن ابی طالب بوده است. چون از طرفی طبق دلائل عقلی امامت عامّه ، وجود امام ضرورت دارد و شیعه و سنّی بر آن اتّفاق نظر دارند. از طرف دیگر تنها علی بن ابی طالب بود كه در مدّت خلافت سه خلیفه ، دعوی امامت داشت. پس اگر امامت آن سه تن باطل بوده جز امامت آن حضرت گزینه ی دیگری باقی نمی ماند.
ج ـ امامت كه عهد الله است به ظالمین نمی رسد. در این تعبیر قرآنی ، درباره ی ظالم چهار احتمال است.
1. آنكه در سراسر عمرش ظالم است.
2. آنكه در اوّل عمر عادل ، ولی در ادامه ی آن ظالم است.
3. آنكه در اوّل عمر ظالم ، ولی در ادامه ی آن عادل است.
4. آنكه گاه ظالم است و گاه عادل.
بر این اساس در ذرّیـّه و نسل حضرت ابراهیم (ع) پنج صنف افراد ، احتمال وجود خواهند داشت كه عبارتند از :
1. افرادی كه در سراسر عمرشان ظالم باشند.
2. افرادی كه اوّل عمر عادل ، ولی در ادامه ی آن ظالم باشند.
3. افرادی كه در اوّل عمر ظالم ، ولی در ادامه ی آن عادل باشند.
4. افرادی كه گاه ظالم و گاه عادل باشند.
5. افرادی كه هیچگاه ظالم نبوده در تمام عمر معصوم از ظلم باشند.
روشن است كه حضرت ابراهیم (ع) مورد اوّل و دوم را در دعای خود اراده نمی كند. چون دو گروه اوّل ظالم بالفعل بوده ، اهل جهنّم می باشند ؛ و هیچ مومن عاقلی از خدا نمی خواهد كه ظالم بالفعل و اهل جهنّم را امام مردم قرار دهد كجا رسد كه پیامبری اولوالعزم چنین تقاضایی از خدا بكند. پس منظور آن حضرت از « من ذرّیـّتی » سه گروه اخیر بوده اند كه یكی معصوم می باشد و دو تای دیگر ، اگر چه ظلم داشته اند ، ولی معلوم نیست كه اهل جهنّم باشند ؛ كما اینكه اهل بهشت بودن آنها نیز معلوم نیست.
آنگاه كه حضرت ابراهیم (ع) امامت را بر این سه گروه از ذرّیـّه ی خود طلب نمود ، خداوند متعال دعای او را مستجاب ساخت ، امّا نه به طور مطلق ؛ بلكه فرمود: از میان این سه گروه ، تنها آنهایی قابلیّت امامت خواهند داشت كه اسم ظالم بر آن صدق نكند. و روشن است كه از این سه گروه ، تنها گروه پنج هستند كه هیچ گاه ظلم نداشته اند و اسم ظالم بر آنها صدق نمی كند ؛ و تنها این گروهند كه اهل بهشت بودن آنها یقینی است. پس امامت تنها از آنِ كسانی است كه در سراسر عمرشان معصوم از هر گونه گناهی باشند ؛ چرا كه هر گناهی از مصادیق ظلم است. حال چگونه اهل سقیفه ادّعای امامت نمودند در حالی كه اوّلاً قبل از اسلام سابقه ی كفر داشتند ؛ ثانیاً در زمان اسلام نیز معصوم از گناه نبودند ؛ ثالثاً در زمان خلافتشان نیز به تصریح علمای خود اهل سنّت كارهای خلافشان كم نبود.
دلیل هفتم:
« أَ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فی‏ مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ . ــــ آیا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و شاهدى از خود او در پى اوست ، و پیش از او نیز كتاب موسى كه امام و رحمتى بود [دروغ مى‏بافد]؟ آنها [كه در پى حقیقت‏اند] به آن ایمان مى‏آورند و هر كه از گروه‏ها به آن كافر شود آتش ، وعده‏گاه اوست. پس در آن تردید مكن كه آن حق است و از جانب پروردگار توست ولى بیشتر مردم ایمان نمى‏آورند.»(هود:17(
« وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِیًّا لِیُنْذِرَ الَّذینَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى‏ لِلْمُحْسِنین‏. ــ و پیش از آن ، كتاب موسى كه امام و رحمت بود(نشانه‏هاى آن را بیان كرده)، و این كتاب هماهنگ با نشانه‏هاى تورات است در حالى كه به زبان عربى و فصیح و گویاست، تا ظالمان را بیم دهد و براى نیكوكاران بشارتى باشد. » (الأحقاف:12(
نكات آیات شریفه:
در این آیات شریفه ، كتاب حضرت موسی(ع) به عنوان امام معرّفی شده ، پس قرآن كریم به نحو اولی امام مردم است ؛ بخصوص اینكه قرآن كریم به عنوان مصدّق توارات در آیه ی اخیر نیز مطرح شده است. در این كه قرآن كریم پیشوای مردم است و آنان در تمام امور باید از قرآن كریم تبعیّت نمایند شكّی نیست ؛ چرا كه قرآن كریم كلام خداست. لذا امام بالاصاله و اوّل و آخر كتاب خداست ، نه شخصی از اشخاص ؛ حتّی در صحنه ی حكومت نیز این قرآن كریم است كه حقیقتاً امام مردم می باشد ؛ چون خداوند متعال فرمود: « إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ ــ حقّ حاكمیّت و فرمانروایی نیست مگر برای خدا » ؛ و شكّی نیست كه قرآن كریم ، فرمان و قانون خداست. پس طبق این آیات شریفه ، امام بالذّات خدا و كلام و كتاب اوست و دیگران به شرطی امام خواهند بود كه عین كتاب الله باشند. اگر حضرت موسی(ع) امام بود به این سبب بود كه عالم به جمیع معارف تورات بود ؛ و طبق تورات فرمان می نمود. همچنین اگر نبی اكرم (ص) به اجماع مسلمین ، امامت داشت به خاطر این بود كه احاطه به كتاب الله داشت. پس امام بعد از او نیز باید كسی باشد كه علم به جمیع معارف قرآن كریم داشته ، وارث علم نبی باشد. خود علمای اهل سنّت نیز در تعریف امام گفتند: « امام باید اقامه كننده ی شرع و حافظ دین خدا باشد.» و مگر دین و شرع چیزی غیر از قرآن كریم است. حال كسی كه متّحد با حقیقت قرآن نبوده عالم به جمیع معارف آن نیست چگونه خواهد توانست آن را اقامه یا معارف آن را حفظ نماید؟!
بنا بر این ، بی هیچ تعصّبی باید در احوال اصحاب رسول خدا تجسس نمود تا معلوم گردد كه از نبیّ اكرم (ص( چه كسی عالم به جمیع معارف قرآن و وارث علم رسول الله بود؟
از مدّعیان امامت ، تنها كسی كه چنین مقامی برای او ادّعا شده علی بن ابی طالب است و غیر او از مدّعیان امامت نه خود چنین ادّعایی داشتند و نه كسی چنین ادّعایی در موردشان كرده و نه شاهدی بر آن وجود دارد. بنا بر این ، طبق این آیات شریفه علی بن ابی طالب تنها گزینه ی امامت مورد نظر قرآن كریم خواهد بود. چون غیر از علی (ع) هیچكدام از اصحاب پیامبر چنین موقعیّتی را نداشته است. غیر او و اهل بیتش كیست كه نبی اكرم(ص( وجودشان را در حدیث متواتر ثقلین ــ كه مورد قبول شیعه و سنّی است ــ همردیف و متّحد با قرآن قرار داده باشد. از علمای اهل سنّت روایت شده كه قال رسول الله(ص):« ... فانظروا كیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجلٌ فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم: الاكبرُ كتابُ الله ؛ سببٌ طرفه بید الله و طرفه بأیدیكم فتمسّكوا به لم تزالوا و لا تضلّوا ؛ و الاصغرُ عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلك ربّی فلاتقدّموهما فتهلكوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منكم. ــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنید؟ مردی برخواست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اكبر كتاب خداست؛ وسیله ای كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید كه نمی لغزید و گمراه نمی شوید. و ثقل اصغر عترت من است؛ كه همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى و جدایی ناپذیری را براى آنها درخواست كرده‏ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى‏رسید و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند» (المعجم الكبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص66) ؛ در نقل دیگری از این حدیث فرمودند: « ... فانظروا كیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: كتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیكم فاستمسّكوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منكم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من كنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ـــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یكى كتاب خداست كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته كه این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست كرده‏ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى‏رسید و در مورد آنها كوتاهى نكنید كه هلاك خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر كه من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، على هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.» (المعجم الكبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167(
در این دو نقل حدیث ثقلین كه محتوای اصلی آن متواتر و مورد اعتماد هر دو فرقه می باشد ، با صراحت تمام از عدم جدایی عترت رسول خدا و قرآن خبر داده شده و در یكی از نقلها بر نام مبارك علی بن ابی طالب (ع) تصریح شده. و بین شیعه و سنّی اختلاف و شكّی نیست كه آن حضرت جزء عترت می باشد.
همچنین در این روایت به صراحت امر شده كه به قرآن و عترت تمسّك جویید ؛ و آیا حقیقت تمسّك جستن ، جز امام قرار دادن است. همچنین تصریح شده كه بر آنان پیشی نگیرید! و آیا معنای امامت جز این است كه مصداق آن پیشاپیش مردم باشد؟ همچنین فرمودند كه به آنان یاد ندهید كه آنها اعلم از شما هستند. پس چگونه خلیفه ی اوّل و دوم ادّعای فاطمه زهرا و شهادت علی (ع( را در باب فدك نپذیرفتند و خود را داناتر از آنها در حكم خدا دانستند؟ و ... . و چگونه ادّعای علی (ع) را در خلیفه ی رسول خدا بودن ، قبول نكردند؟
جناب حاكم نیشابوری ، از اكابر علمای اهل سنّت ، در حدیث صحیحی از نبی خدا (ص) آورده است: « علی مع القرآن و القرآن مع علیّ لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ـــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از یكدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.» (المستدرك ، حاكم نیشابوری ، ج3 ، ص124(
همانطور كه گفته شد ، شكی در این نیست كه قرآن امام مردم است ؛ پس شكی نیست كه علی (ع) نیز امام مردم می باشد. چون آنكه همواره با قرآن است و قرآن همواره با اوست ، حكم قرآن را خواهد داشت. از این دلیل حتّی عصمت آن حضرت از خطا و سهو و نسیان نیز ثابت می شود. چون اگر خطا و سهو و نسیان بر آن حضرت جایز باشد ، در همان موارد از قرآن كریم جدا خواهد شد ؛ چرا كه خطا در كلام الله مجید راه ندارد. همچنین از این استدلال ، علم آن حضرت بر تمام امور اثبات می گردد ؛ چرا كه خداوند متعال ، قرآن كریم را « تبیاناً لكلّ شیء » نامیده است. پس كسی هم كه متّحد با قرآن باشد « تبیاناً لكلّ شیء » خواهد بود. بر همین اساس ، امام باقر (ع) در تفسیر آیه« وَ كُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فی‏ إِمامٍ مُبینٍ » فرمودند:« چون این آیه نازل شد كه: « و هر چیزی را در امام مبین برشمردیم » ؛ دو مرد فی المجلس برخاستند و گفتند یا رسول اللَّه! آن امام تورات است؟فرمود: نه. گفتند آن انجیل است؟ فرمود نه. گفتند آن قرآن است؟ فرمود: نه. در این هنگام امیر المؤمنین على بن ابى طالب وارد شد ، رسول خدا (ص) فرمودند: آن امام مبین ، این مرد است ؛ به راستى اوست امامى كه خداى تبارك و تعالى علم هر چیز را در او بر شمرده است.» (امالى شیخ صدوق ،ص170 ،مجلس سى و دوم(
ــ دلائل عدم صلاحیّت خلفای اهل سنّت بر امامت
ـ عدالت خلفای اهل سنّت
گفته شد كه شیعه عصمت را از شرائط امام می داند ولی اهل سنّت عدالت را برای این منظور كافی دانسته اند.
شیعه گذشته از اینكه با دلائلی ثابت می كند امام باید معصوم باشد ، ثابت می كند كه خلفای سه گانه ی اهل سنّت حتّی عدالت هم نداشته اند ، كجا رسد عصمت.
چند روایت از كتب علمای برجسته ی اهل سنّت نقل می كنیم كه خود خواننده ی عاقل و فهیم به راحتی می تواند از كنار هم چیدن این روایات دریابد كه این دو خلیفه نخست ابداً عدالت نداشته اند. لذا نه فقظ با مبنای شیعه كه حتّی با مبنای خود اهل سنّت نیز شایسته ی امامت بر امّت نبوده اند.
اهل سنّت روایت كرده اند از رسول خدا (ص) كه فرمودند: « علىّ مَع الحقّ و الحقّ مع علىّ لا یَفتَرقانِ حتّى یَردا عَلَىّ الحوضَ یومَ القیامةِ. ــــــ علی با حق است و حق با علی است ؛این دو از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در كنار حوض بر من وارد شوند.» ( تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 14 ،ص322 ــ تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساكر ، ج42، ص4491 )
و روایت كرده اند كه فرمودند:« علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض. ــــــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند » ( المستدرك ، حاكم نیشابوری ، ج3 ،ص 124 ـ المعجم الصغیر ، الطبرانی ، ج1 ، ص 255 ــ كنزالعمال ، المتقی الهندی ، ج11 ، ص 603 )
باز در حدیث متواتر ثقلین روایت نموده اند از رسول خدا (ص) كه فرمودند: « ... فانظروا كیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاكبر كتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیكم فتمسكوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلك ربّی فلاتقدّموهما فتهلكوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منكم. ـــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنید؟ مردی برخاست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اكبر كتاب خداست؛ وسیله ای كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید كه نمی لغزید و گمراه نمی شوید ؛ و ثقل اصغر عترت من است؛ كه همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست كرده‏ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى‏رسید و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند» ( المعجم الكبیر ، الطبرانی ، ج3 ، ص66 و با كمی اختلاف در المستدرك،حاكم نیشابوری، ج3 ،ص109)
و در نقل دیگری از این حدیث فرمودند: « ... فانظروا كیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: كتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیكم فاستمسّكوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منكم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من كنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یكى كتاب خداست كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته كه این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى
آنها درخواست كرده‏ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى‏رسید و در مورد آنها كوتاهى نكنید كه هلاك خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر كه من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، على هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.» 
باز روایت كرده اند كه: « حَیْثُ اسْتَخْلَفَهُ عَلَى الْمَدِینَةِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُخْلِفُنِی عَلَى النِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ فَقَالَ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی‏ . ــــــــ زمانی كه پیامبر(ص) ـ در عزیمت به جنگ ـ علی (ع) را به عنوان خلیفه ی خود در مدینه گذاشت ، علی (ع) گفت: یا رسول الله آیا مرا بر زنان و كودكان خلیفه قرار می دهی؟! پس پیامبر (ص) فرمودند: آیا راضی نیستی به اینكه نسبت به من مثل هارون باشی نسبت به موسی ، غیر از اینكه بعد از من پیامبری نیست. » 
اینها احادیثی است كه علمای اهل سنّت خودشان در كتابهای روایی شان آورده اند. انصافاً اگر كسی در مقابل این احادیث نبوی كه به روشنی حقّانیّت اهل بیت (ع) را اثبات می كنند ، مقاومت نمود و راهی غیر از راه اهل بیت را برگزید ، او را چه باید گفت؟!!
حال روایات دیگری از كتب اهل سنّت ذكر می كنیم تا ببینید خلفای اهل سنّت با چنین اهل بیتی چه رفتاری كردند.
بلاذرى مى‏گوید: « ابوبكر كسى را دنبال على فرستاد تا بیاید و بیعت كند ولى او نیامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى كه آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را بر در خانه ملاقات كرد و گفت: اى پسر خطاب آیا مى‏خواهى خانه ی ما را آتش بزنى؟ عمر بن خطاب گفت: بله. » 
ابن عبد ربّه مى‏گوید: « آنان كه از بیعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبیر و سعد بن عباده. على، عباس و زبیر در خانه ی فاطمه نشستند. ابوبكر عمر را فرستاد تا آنها از خانه ی فاطمه بیرون بیایند. ابوبكر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش به خانه ی فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: اى پسر خطاب آیا آمده‏اى خانه ما را آتش بزنى؟ عمر گفت: بله، مگر این كه بیعت كنید. » 
ابن قتیبه دینورى آورده است: « ابوبكر عمر را به سوى كسانى كه بیعت نكردند و در خانه على تحصّن كردند، فرستاد. عمر به خانه ی على آمد و صدا زد ولى كسى بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، یا باید بیرون بیایید و بیعت كنید و یا خانه را بر سر آنانكه در آن هستند آتش مى‏زنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند ولى على بیرون نیامد. عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آیا نمى‏خواهى از على كه از بیعت سرباز زده بیعت بگیرى؟ ابوبكر به قنفذ گفت: برو على را بیاور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه كار دارى؟ قنفذ گفت: خلیفه ی رسول خدا تو را مى‏خواهد. على به او گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید. قنفذ پیام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر گریه طولانى كرد. عمر گفت: على را رها نكن. ابوبكر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خلیفه ی رسول خدا بیعت كن. على گفت: سبحان الله، آنچه را كه از آن او نیست براى خودش ادعا كرده است. قنفذ پیام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر بازهم بسیار گریه كرد. پس از آن ، عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه ی فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها را شنید، با صداى بلند فریاد كرد: «یا ابتاه» « یا رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چه‏ها كه نكشیدیم. وقتى كه گروه مهاجم گریه ی فاطمه را شنیدند. در حالى كه گریه مى‏كردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدّه‏اى ماندند. على را بیرون آوردند و گفتند: بیعت كن ! على گفت: اگر بیعت نكنم چه مى‏كنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مى‏زنیم. »
حال خواننده ی فهیم و صاحب عقل سلیم قضاوت فرماید كه پیامبر خدا(ص) چه سفارشاتی درباره علی (ع) و اهل بیت نمودند و خلفا با آنها چه كردند؟!! او چه فرمان داد و برخی با فرمان او چگونه رفتار نمودند؟!
اینها با اهل بیت رسول خدا(ص) این گونه رفتار نمودند ، حال آنكه خداوند متعال فرموده است:« ِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏ ـــ بگو:من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى‏كنم جز دوست‏داشتن نزدیكانم‏ »(الشورى:23) ؛ آیا این بود دوست داشتن اهل بیت رسول خدا(ص)؟!! آیا آنكه این آیه و آن همه روایات نبوی را زیر پا گذاشته عادل است؟! اگر كسی با اسیر جنگی كافر چنین رفتاری می كرد در عدالتش شك بود ، كجا رسد كه با اهل بیت رسول خدا (ص) چنین نماید ؛ آنهم با وجود این همه آیه و روایت در حقّ ایشان.
و از همین جاست كه تفرقه میان امّت اسلام آغاز گشت و خلفای اهل سنّت با زیر پا نهادن این همه آیات و روایات ، بنیانگذار این تفرقه ی عظیم گشتند. بلكه به اعتراف معتبرترین كتب روایی اهل سنّت ، اینان جریان ایجاد تفرقه را پیشتر از این نیز آغاز نموده بودند.
عالم برجسته ای اهل سنّت ، جناب بخاری در معتبرترین كتاب اهل سنّت ، یعنی صحیح بخاری ، آورده است: « لما حضر رسول الله صلّى الله علیه و سلّم و فی البیت رجال فقال النبی صلّى الله علیه و سلّم: هلموا أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا فقال بعضهم: إن رسول الله قد غلبه الوجع و عندكم القرآن حسبنا كتاب الله، فاختلف أهل البیت و اختصموا فمنهم من یقول قربوا یكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده. و منهم من یقول غیر ذلك. فلما أكثروا اللغو و الاختلاف قال: رسول الله صلّى الله علیه و سلّم قوموا ـــــــ زمانی كه رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ، ــ در حالی كه اصحاب دور ایشان را گرفته بودند ــ فرمودند: كاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه بعد از من هرگز گمراه نشوید. در این هنگام بعضی گفتند: بیماری بر او غلبه نموده در حالی كه كتاب خدا نزد شماست و كتاب خدا ما را كفایت می كند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم كردند. پس بعضی می گفتند: كاغذ و قلم بیاورید تا چیزی بنویسد كه هرگز گمراه نشوید ؛ و برخی دیگر غیر این می گفتند. پس زمانی كه بیهوده گویی و اختلاف بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون)» 
بخاری در بیان دیگری از همین حدیث نقل نموده كه: « لما حضر رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، فقال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: هلموا أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا، فقال عمر: إنّ رسول الله صلّى الله علیه و سلم قد غلب علیه الوجع و عندكم القرآن، حسبنا كتاب‏الله، فاختلف أهل البیت، و اختصموا، فمنهم من یقول: قربوا یكتب لكم رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و منهم من یقول ما قال عمر. فلما أكثروا اللغو و الاختلاف عند رسول الله صلّى الله علیه و سلم، قال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: قوموا ـــــــــ زمانی كه رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ، ــ در حالی كه اصحاب دور ایشان را گرفته بودند و عمر بن خطّاب نیز در بین آنها بود ــ فرمودند: كاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه بعد از من هرگز گمراه نشوید. پس عمر گفت: بیماری بر رسول خدا غلبه نموده در حالی كه كتاب خدا نزد شماست و كتاب خدا ما را كفایت می كند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم كردند. پس بعضی می گفتند: كاغذ و قلم بیاورید تا رسول خدا چیزی بنویسد ؛ و برخی دیگر می گفتند آنچه را كه عمر گفت. پس زمانی كه بیهوده گویی و اختلاف نزد رسول خدا بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون)»
این جمله ی خلیفه دوم ، به وضوح نشان می دهد كه او نه تنها عصمت مطلق رسول خدا را قبول نداشته بلكه حتّی فتوا به زوال عقل آن جناب نیز داده است. چون منظور وی از اینكه بیماری بر رسول خدا غلبه نموده ، این است كه آن حضرت معاذ الله هذیان می گوید ؛ و هذیان زمانی بر شخص عارض می شود كه عقل او مخدوش شود. و این واقعاً برای هر انسان منصفی جای سوال است كه چرا وی چنین نسبت زشت و ناروایی را به رسول الله داد؟ در حالی كه اگر چنین نسبتی را به شخصی عادی بدهند ، اقوام او موی از سر گوینده می كنند. وی چگونه چنین نسبتی به رسول خدا (ص) می دهد در حالی خداوند در حقّ حضرتش فرمود: « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ ؛ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏ ـــــ و او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گوید ؛ آنچه مى‏گوید چیزى جز وحى كه بر او نازل شده نیست» (النجم:3ـ 4).
همچنین جای سوال است كه چگونه برادران اهل سنّت ما كسی را به خلافت برگزیدند كه با ممانعت از نوشته شدن آن مكتوب ، موجب این همه اختلاف میان امّت اسلام شد؟ شما را به خدا دقّت كنید! پیامبر خدا به صراحت فرمودند كه « كاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه بعد از من اختلاف نكنید » و عمر بن خطّاب مانع از نوشته شدن آن مطلب شد ؛ پس او مقصّر در تمام این اختلافات است ؛ و كسی كه چنین جرمی را در حقّ مسلمین مرتكب شده یقیناً شأنیّت آن را نخواهد داشت كه خلافت رسول الله را بر عهده بگیرد. اگر او عمداً این كار را كرده كه ابداً لیاقت این مسند را ندارد ؛ چون اگر به آن برسد ، اسلام را نابود خواهد نمود ؛ كه در ادامه شواهد این نابود نمودن را هم خواهیم آورد ؛ و اگر خطا نموده ، عرض می شود: كسی كه این اندازه خطای فاحش می كند و منشاء مصیبتی به این عظمت می شود ، چگونه می تواند بر امّت امامت نموده ، حافظ دین اسلام باشد؟
اهل سنّت می گویند شیعیان گمراه شده اند. فرض كنیم چنین باشد. باعث این گمراهی كیست؟ خود پیامبر فرمودند: « هلموا أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا ». پس اگر شعه گمراه شده علّتش عمر بن خطّاب است كه اجازه نداد آن نامه نوشته شود. شیعه نیز می گوید: اهل سنّت گمراه شده اند. اگر چنین است، باز علّتش عمر بن خطّاب بوده. شكّ نیست كه یكی از این دو مذهب، بر خطا می باشند، و در هر دو حالت، مقصّر عمر بن خطّاب است كه نگذاشت آن نامه نوشته شود.
مطلب دیگر اینكه خداوند متعال فرمود: « إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً ـــ آنها كه خدا و پیامبرش را آزار مى‏دهند، خداوند آنان را در دنیا و آخرت مورد لعنت قرار داد، و براى آنها عذاب خواركننده‏اى آماده كرده است.»(الأحزاب:57)
شما را به خدا! انصاف دهید! آیا طبق همین حدیث كه در صحیح بخاری آمده، عمر بن خطّاب موجب آزار رسول خدا(ص) نشد؟! آن اسوه ی اخلاق به قدری از این رفتار آزرده شدند كه افراد حاضر از خانه ی خود بیرون كردند. دقّت فرمایید ! رسول خدا چه اندازه باید ناراحت شده باشد تا كسی را از خانه اش بیرون كند؟! اگر انصاف دارید و تصدیق می كنید كه عمر بن خطّاب موجب آزار پیامبر(ص) شد، آیا تصدیق می كنید كه حكم این آیه شامل حال او نیز می شود؟! پس چگونه چنین كسی لیاقت جانشینی رسول الله (ص) را پیدا می كند؟!
باز طبق همین حدیث خلیفه دوم در حقیقت رسول خدا(ص) را متّهم به جهل نموده است؟ وی در مقابل سخن رسول خدا (ص) جبهه گیری نموده و گفت: « عندكم القرآن، حسبنا كتاب‏الله ـــ قرآن نزد شماست و كتاب خدا برای ما كافی است» ؛ یعنی معاذ الله رسول خدا(ص) صلاح امّتش را نمی داند و عمر بن خطّاب می داند.
همچنین وی با این كلام كه « عندكم القرآن، حسبنا كتاب‏الله ـــ قرآن نزد شماست و كتاب خدا برای ما كافی است» در حقیقت سنّت رسول الله (ص) را هم فاقد اعتبار خوانده است ؛ و عجیب اینكه پیروانش خود را اهل سنّت می خوانند. یكی نیست به جناب عمر بگوید: باشد قبول، به كتاب خدا عمل كنیم. مگر خدا نفرمود: « ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ ــــ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید ، و از آنچه نهى كرده خوددارى نمایید؛ و از(مخالفت) خدا بپرهیزید كه خداوند كیفرش شدید است‏»(الحشر:7) و مگر نفرمود: « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْكافِرینَ ـــ بگو: از خدا و رسول ، اطاعت كنید! و اگر سرپیچى كنید، خداوند كافران را دوست نمى‏دارد.» ( آل‏عمران:32). اگرا راست می گویی كه به قرآن عمل می كنی، پس چرا این دو آیه را زیر پا گذاشتی و فرمان رسول خدا را نپذیرفتی؟!
اگر عمر بن خطّاب ، عمداً چنین كرده كه وضعش معلوم است و اگر اجتهاد نموده ، اجتهاد در برابر نصّ رسول، باطل است. قرآن به صراحت دستور اطاعت مطلق از رسول می دهد. دیگر چه جای اجتهاد؟ و اگر از روی اشتباه چنین كرده ، لایق خلافت نیست. كسی كه در حیات رسول خدا این گونه اشتباهات وحشناك كند و موجب به ضلالت افتادن امّتی شود، بعد از رسول چه اشتباهاتی خواهد كرد خدا می داند؟
و ای كاش ماجرا به همینجا ختم می شد ؛ و عاملان تفرقه و جبهه گیران در برابر رسول خدا (ص) دست به تحریف تعالیم رسول خدا (ص) نمی زدند. امّا متأسفانه دست به تحریف احكام نیز گشودند كه شواهدی از آن را از كتب اهل سنّت ذكر می كنیم.
امام احمد بن حنبل (رئیس مذهب حنبلی) در مسند خود ، ج3 ، ص325 به نقل از جابر بن عبدالله ـ صحابی رسول خدا ـ آورده است: « متعتان كانتا علی عهد النبیّ (ص) فنهانا عنهما عمر (رض) ـــ دو متعه اند كه در زمان نبیّ خدا جایز بودند و عمر (رض) ما را از آن نهی نمود.» كه مراد از دو متعه ، متعةالحجّ و متعةالنساء است.
جناب ذهبی عالم بزرگ اهل سنّت نیز در كتاب تاریخ الاسلام ، ج15 ، ص 418 از خلیفه ی دوم نقل نموده كه گفت : « دو متعه اند كه در زمان رسول الله (ص) جایز بودند و من از آن دو نهی می كنم و بر آن دو مجازات می كنم و آن دو ، متعة الحج و متعة النساء است.»
جناب ذهبی در میزان الاعتدال ، ج3 ، ص552 به نقل از جابر آورده است: « دو متعه هستند كه ما در زمان رسول خدا آن دو را انجام می دادیم كه عمر ما را از آن نهی نمود.»
باقی اختلافاتی هم كه امروزه بین اعمال عبادی مذهب اهل البیت و مذهب خلفا می بینید به همین نحو ایجاد شده اند ؛ كه برای پرهیز از تطویل مطلب از ذكر موارد دیگر حذر می كنیم.
ـ استدلال به حدیث خلفای دوازدگانه بر حقّانیّت شیعه
این حدیث در جوامع روایی اهل سنّت به طرق مختلف و با الفاظ متفاوت نقل شده كه به برخی نقلهای آن در كتب معتبر اهل سنّت اشاره می شود:
« عن جابر بن سمرة قال: سمعت النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم یقول: لَا یَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِیزاً إِلَى اثْنَیْ عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ قَالَ كَلِمَةً لَمْ افْهَمْهَا ، فقلت لأبی: ما قال؟ قال: كلّهم من قریش ــــ جابر بن سمره گوید: شنیدم از رسول الله (ص) كه می فرمودند: همواره اسلام عزیز است با دوازده خلیفه. سپس كلمه ای گفتند كه من نفهمیدم ؛ به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش می باشند»
« عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَال: دَخَلْتُ مَعَ أَبِی عَلَى النّبی (ص) فسمعته یقول: إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَنْ یَنْقَضِیَ حتّی یَمْضِیَ فِیهمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ تكلّم بكلام خفیّ علیّ ؛ قال قلت لابی ما قال؟ قال قال كلّهم من قریش ـــــ جابر بن سمره گوید: به اتفاق پدرم خدمت حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله رسیدیم ، شنیدم كه حضرت می فرمودند: این امر منقضى (سپری) نخواهد شد تا آنگاه كه دوازده نفر خلیفه در میان ایشان بگذرند ؛ سپس مطلبى خفی فرمودند. به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش خواهند بود» 
این حدیث از طرق مختلف در منابع شیعه و سنّی نقل شده و در صحّت آن تردید نتوان نمود ؛ كما اینكه علمای اهل سنّت بر درستی آن اذعان نموده اند. این دو حدیث هم كه ما ذكر نمودیم، در صحیح مسلم آمده ، كه اهل سنّت ، احادیث آن را تماماً درست می دانند. این كتاب در كنار صحیح بخاری ، معتبرترین منع حدیثی اهل سنّت می باشد.
امّا استدلال شیعه با این روایت چگونه است؟
شیعه می گوید: طبق این حدیث ، رسول خدا (ص) خلفای حقیقی خود را دوازده نفر از قریش معرّفی نموده است.
حال دو سوال مطرح می شود:
1ـ آیا این دوازده نفر را مسلمین باید انتخاب كنند یا به طریقی باید از سوی خدا انتخاب شوند؟
2ـ این دوازده نفر چه كسانی هستند؟
اهل سنّت انتخاب خلیفه را به بشر واگذار كرده اند ؛ البته خودشان به غلط می گویند به مسلمین واگذار شده. حال آنكه می دانیم ابوبكر را اندكی از مردم مدینه انتخاب كردند نه مسلمین ؛ و حتّی آن اندك ، از بزرگان صحابه هم نبودند ؛ چون به نصّ تاریخ ، علی بن طالب ، اوّل مسلمان بعد از رسول خدا(ص) با این انتخاب موافق نبود ؛ و همراه او بودند در این امر كسانی چون سلمان فارسی و ابوذر غفاری و عمار یاسر و زبیر و ... . عمر بن خطاب را هم ابوبكر نصب نمود نه مسلمین. عثمان هم با شورای شش نفره انتخاب شد؛ آن هم نه با اتّفاق رأی. و جالب این بود كه خلیفه ی بعد از او ـ البته از منظر اهل سنّت ـ در آن شوری با خلافت وی مخالفت كرد. پس چگونه هم با وجود عثمان اسلام حفظ می شود، هم با وجود علی (ع) حال آنكه این دو نفر ، دو برداشت مختلف از اسلام دارند ؛ و یكی ، خلافت دیگری را قبول ندارد؟!!
حال اگر این شیوه برای انتخاب خلفای پیامبر(ص)درست است ؛ پس چرا رسول خدا (ص) پیشاپیش برای خلفای خود عدد و مشخّصات تعیین می نماید؟ اینكه اوّلاً باید دوازده نفر باشند نه بیش و نه كم. ثانیاً باید همگی قریشی باشند. ثالثاً باید چنان باشند كه با وجودشان ، دین خدا عیناً حفظ شود.
آیا با خلیفه ی انتخابی مردم ، دین خدا محفوظ می ماند؟ آیا خلیفه همان رئیس جمهور است یا جانشین رسول خدا (ص) در حفظ و تبیین و اجرای دین؟ ابوبكر و عمر و عثمان چه داشتند كه دیگر مسلمین نداشتند؟ اینها چه داشتند كه محتاج هادی و تبیین كننده ی دین نبودند ولی دیگران به هدایت و تبیین اینها محتاج گشتند؟ آیا غیر از این است كه اینها خودشان نیز محتاج امامی هدایت كننده اند؟! و اگر كسی یادشان ندهد چیزی از حقایق قرآن نمی دانند؟! شوخی نیست ، قرآن كریم « تبیاناً لكلّ شیء » می باشد. یعنی این خلفای سه گانه ، عالم به « تبیاناً لكلّ شیء » بودند ، كه محتاج امام و تبیین كننده ی دین نبودند؟ اگر چنین ادّعایی كنید یقین رسوا خواهید گشت. اگر می گویید كه اینها با قرآن و سنّت هدایت می شدند ، می گوییم: قرآن و سنّت دست همه ی مسلمین بود. اگر وجود قرآن و سنّت كافی برای هدایت مردم و كافی برای اتمام حجّت خداست ، اساساً چه نیازی به خلیفه است؟ در این صورت خلیفه ، رئیس جمهوری بیش نخواهد بود. اگر می گویید: اینها به اجتهاد عمل می كردند ، می گوییم: دیگرانی هم بودند كه اجتهاد داشتند. پس چرا آنها باید اجتهاد خود را وا می نهادند و به اجتهاد اینها گردن می گذاشتند؟ از این گذشته وقتی طبق حدیث مدینة العلم ، علی بن طالب (ع) باب علم نبی است ، چرا باب علم نبی را رها كرده از اجتهاد ظنّی دیگران تبعیّت كنیم؟! وقتی طبق حدیث منزلت ـ كه در صحاح اهل سنّت آمده ـ علی بن طالب (ع) افضل از هارون نبی می باشد ، چرا افضل از یك پیغبر را رها نموده از اجتهاد ابوبكر تبعیّت كنیم؟! مگر عقلمان پاره سنگ برداشته؟! گیریم كه تمام مسلمین صدر اسلام به ابوبكر رأی داده باشند ؛ كجای اسلام آمده كه شما وظیفه دارید در امور دین خودتان تابع رأی مردم باشید؟ آنها هزار و چهار صد سال پیش برای خودشان رئیس جمهور انتخاب كردند ، ما چرا باید به انتخاب آنها گردن نهیم؟ امّا اگر خلیفه را رئیس جمهور نمی دانید و او را حافظ حقیقت دین و تبیین كننده ی اسلام و قرآن می شناسید ، بفرمایید كه با وجود باب علم رسول و افضل از هارون نبی در میان امّت ، چگونه نوبت این كارها به امثال ابوبكر و عمر و عثمان رسیده است؟ به حكم عقل و با استفاده از حدیث مورد بحث ، تنها با امامت یك انسان معصوم و عالم به جمیع حقائق قرآن كریم است كه اسلام با تمام حقیقتش حفظ می شود ، و تنها چنین كسی است كه از هدایت دیگر افراد بشر بی نیاز می باشد ؛« أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُون‏ ــــ آیا كسى كه هدایت به سوى حق مى‏كند براى پیروى شایسته‏تر است، یا آن كس كه خود هدایت نمى‏شود مگر هدایتش كنند؟ شما را چه مى‏شود، چگونه داورى مى‏كنید؟! » (یونس:35)
لذا هر گاه یك غیر معصوم و غیر عالم به جمیع حقائق قرآن به امامت انتخاب شود ، خواهیم پرسید: امام خود او كیست؟ اگر امام داشتن لازم است ، كه به اتّفاق علمای شیعه و سنّی چنین است ، چرا فقط برای ما لازم است ؛ و برای خود آن خلفای انتخابی لازم نیست؟ مگر آنها چه ویژگی خاصّی دارند كه امام نمی خواهند ولی دیگران امام می خواهند؟! وقتی او معصوم نیست ، پس كسی باید باشد كه راه راست را به او بنماید ؛ و اگر او عالم به جمیع حقائق قرآن نیست ، چگونه می تواند اسلام را تمام و كمال حفظ و تبیین و منتقل كند ؛ و از كجا معلوم كه تبیین او از قرآن درست باشد؟ امّا اگر كسی معصوم و عالم به جمیع حقائق قرآن بود ، بدیهی است كه دیگر نیازی به امام نخواهد داشت. چون جهلی به دین ندارد تا كسی آن را برطرف سازد ؛ و خطایی نمی كند تا كسی آن را هشدار دهد.
پس اگر طبق حدیث مورد بحث ، خلیفه ی رسول خدا (ص) باید چنان باشد كه با وجود او و در وجود او حقیقت اسلام ، حفظ گردد ، یقیناً چنین كسی باید معصوم از خطا و عالم به جمیع حقائق قرآن باشد. و در صدر اسلام ، تنها علی بن ابی طالب بود كه باب علم نبی بود ؛ و منزلتش به پیامبر (ص) مثل منزلت هارون نبی بود به موسی (ع) ؛ و شك نیست كه رسول خدا (ص) افضل از موسی(ع) است. پس به همان میزان علی (ع) باید از هارون(ع) افضل باشد تا این نسبت حفظ گردد.
گذشته از اینها روایات چندی از خود اهل سنّت نقل شده كه در آنها به صراحت از عینیّت بین علی (ع) و قرآن كریم سخن به میان آمده است. پس با وجود چنین كسی ،محال است كه دین خدا در میان خلق موجود نباشد ؛ و با وجود او حجّت خدا بر خلق تمام نگردد.
به نقل اهل سنّت ، رسول خدا (ص) فرمودند:« علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ لا یفترقان حتّى یردا علىّ الحوض یوم القیامة. ــــــ علی با حق است و حق با علی است ؛ از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در كنار حوض بر من وارد شوند.» 
و روایت كرده اند كه فرمودند:« علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض. ــــــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از هم جدا نمی شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند »
پس اگر علی (ع) حتّی یك خطای كوچك انجام دهد ، دیگر معیّت با حقّ و قرآن نخواهد داشت. چرا كه در قرآن كریم خطا راه ندارد ؛ كما اینكه هر چه خطاست ، یقیناً حقّ نیست. پس اگر همواره حقّ و قرآن با علی است و علی همواره با حقّ و قرآن است ، لازمه اش آن است كه حضرتش معصوم از خطا و عالم به جمیع حقّ و قرآن باشد. در غیر این صورت چنین معیّت تامّی معنا نخواهد داشت.
باز روایت نموده اند: « ... فانظروا كیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاكبر كتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیكم فتمسكوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلك ربّی فلاتقدّموهما فتهلكوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منكم. ـــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنید؟ مردی برخاست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اكبر كتاب خداست؛ وسیله ای كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید كه نمی لغزید و گمراه نمی شوید ؛ و ثقل اصغر عترت من است؛ كه همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست كرده‏ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى‏رسید و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند» 
و در نقل دیگری از این حدیث متواتر فرمودند: « ... فانظروا كیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: كتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیكم فاستمسّكوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منكم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من كنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ــــــ بنگرید كه پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یكى كتاب خداست كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته كه این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى
آنها درخواست كرده‏ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى‏رسید و در مورد آنها كوتاهى نكنید كه هلاك خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر كه من نسبت به جان او، از خود او اولی ترم، على هم اولی تر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار! »  
امّا سوال دوم: این دوازده نفر ، كه رسول خدا(ص) فرمودند ، چه كسانی هستند؟
اگر اهل سنّت روش خود را در انتخاب خلیفه درست می داند پس بشمارد این خلفای دوازدگانه را. اگر خلفا را محصور كنند در خلفای راشدین ، تعداد آنها به قول خودشان چهار نفر است ؛ معاویه را هم نمی توانند خلیفه بدانند ؛ چرا كه:
اوّلاً دو خلیفه ی حقّ باهم نمی جنگند ؛ حال آنكه معاویه با علی (ع) جنگیده است. و به یقین اگر یكی از این دو در مسیر اسلام است ، دیگری راه به خطا می رود. كدام عاقل می پذیرد كه دو نفر هر دو حقّ باشند و باهم دشمنی كنند؟! و اهل اسلام اتّفاق نظر دارند كه هر كه با امام بجنگد مهدورالدم می باشد.
ثانیاً او با امام حسن (ع) جنگیده است كه به اتّفاق شیعه و سنّی و طبق حدیث نبوی ، یكی از دو سیّد جوانان اهل بهشت می باشد. پس چگونه كسی كه با سیّد جوانان اهل بهشت می جنگد و می شود جانشین پیامبر؟!
از معاویه كه بگذریم نوبت به یزید می رسد كه سبط اصغر را شهید نموده است. اگر او حقیقتاً خلیفه ی پیامبر بوده ، پس امام حسین (ع) در جنگ با او از اسلام خارج گشته است ؛ كما اینكه یزیدیان همین را قائل بودند و حضرت را خارجی (خروج كرده بر خلیفه و خارج شده از دین) می گفتند. حال آنكه چنین كسی نمی تواند سیّد جوانان بهشت باشد. پس اگر به حكم روایات صحیح از خود اهل سنّت، یقین داریم كه امام حسین(ع) سیّد جوانان اهل بهشت است ، دیگر دشمن و كشنده ی او نمی تواند بر حقّ باشد.
بعد از یزید نیز خلفای بعدی یكی از یكی بدتر بوده اند. پس چگونه دین با وجود آنها عزیز شده؟
تاریخ قطعی گواه است كه از زمان معاویه تا زمان عمر بن عبدالعزیز تمام خلفای اموی فتوا داده بودند كه بر سر منبر نماز جمعه باید علی بن ابی طالب را سبّ و لعن كنند. آیا این استنباط خلفای شما از اسلام ، حقیقتاً حفظ اسلام و تبیین درست اسلام می باشد؟
از این گذشته تعداد این خلفا بسیار بیش از دوازده تن می باشند.
لذا اهل سنّت از هیچ راهی نمی تواند این دوازده خلیفه را تعیین كند.
پس یا حدیث مورد بحث ، جعلی است ؛ كه علما این را نمی پذیرند ؛ بخصوص كه در صحاح اهل سنّت آمده است ؛ یا ـ معاذ الله ـ رسول خدا (ص) دروغ گفته اند ، كه این نیز محال است ؛ یا روش اهل سنّت در انتخاب خلیفه نادرست می باشد.
امّا شیعه ی اثناعشری این دوازده خلیفه را بی هیچ مشكلی معرّفی می كند.
ـ بر این استدلال اشكالاتی شده كه به بررسی آنها می پردازیم.
1ـ گفته شده: « در روایت، از این داوزده تن بعنوان خلیفه نام برده شده است در حالیكه هیچكدام از ائمه شیعه بجز علی ابن ابی طالب و فرزند برومند ایشان حسن بن علی آنهم برای مدت كوتاهی به خلافت نرسیدند. پس مراد از این دوازده تن نمی تواند ائمه شیعه باشد».
پاسخ:
اوّلاً طبق این اشكال، ائمه ما این دوازده خلیفه نیستند. خلفای اهل سنّت هم كه یا كمتر از دوازده اند یا بیشترند و اكثرشان نیز به خاطر جنایات آشكاری كه كرده اند ، لیاقت خلافت ندارد. پس لابد از منظر اشكال كننده ـ معاذ الله ـ رسول خدا (ص) دروغ گفته اند.
بالاخره طبق حدیث مورد بحث باید دوازده خلیفه را مشخّص نماییم. حال این گوی و این میدان. اگر ائمه ی دوازدگانه ی ما آن خلفای مورد نظر رسول خدا(ص) نیستند پس شما اهل سنّت لطف بفرمایید و بگویید كه كیانند آن دوازده نفر؟
ثانیاً رسول خدا (ص) نفرمود بعد از من دوازده نفر خلیفه ، بالفعل به حاكمیّت سیاسی جامعه می رسند ؛ بلكه فرمودند: تا زمانی كه دوازده خلیفه بین شما باشند ، این امر (اسلام) پایدار و عزیز می ماند. مثل اینكه كسی بگوید: هوا روشن است تا زمانی كه خورشید در آسمان می باشد. پس اگر خورشید در آسمان نبود ، هوا نیز روشن نخواهد بود. بنا بر این طبق سخن رسول خدا (ص) اگر دوازده خلیفه بین مردم نباشند دین نیز پایدار نخواهد بود. و شكّ نداریم كه بعد از رسول خدا (ص) دین او را وارونه ساختند. اگر وارونه نساختند پس چرا علی (ع) تا مدّتها حاضر به بیعت با ابوبكر نشد؟ و چرا حضرت فاطمه (س) هیچگاه با او بیعت نكرد تا رحلت نمود؟ بالاخره علی (ع) درست نماز می خواند كه دست بر شكم نمی گذاشت یا جناب عمر بن خطّاب؟ بالاخره وضوی علی (ع) درست بود یا وضوی جناب عثمان؟ آیا تحریم نمودن دو متعه (متعة الحجّ و متعة النساء) به دست عمر بن خطّاب ، تغییر دین نبود؟ حال آنكه طبق روایات خود اهل سنّت ، هم در زمان پیامبر (ص) این امر مجاز بود هم در زمان جناب ابوبكر. و... .
پس اگر از این زوایه نگاه می كنید ، عرض می شود كه مردم خلیفه حقیقی رسول خدا را به رسمیّت نشناختند ، لذا دین درستی هم نداشتند ؛ و بخش عظیمی از سنّت نبوی را هم از دست دادند. تاریخ قطعی گواه است كه ابوبكر و عمر اجازه ی نقل روایت نبوی را نمی دادند و هر چه اصحاب از روایات نوشته بودند ، این دو نفر گرفتند و آتش زدند. شعار حسبنا كتاب الله نیز یادمان نرفته. نتیجه ی چنین شعاری می شود همین آتش زدن احادیث نبوی. جریان كاغذ و قلم را كه در صیح بخاری و مسلم آمده به خاطر آوردید!
بخاری و مسلم در معتبرترین كتاب اهل سنّت آورده اند: « لما حضر رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، فقال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: هلموا أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا، فقال عمر: إنّ رسول الله صلّى الله علیه و سلم قد غلب علیه الوجع و عندكم القرآن، حسبنا كتاب‏الله، فاختلف أهل البیت، و اختصموا، فمنهم من یقول: قربوا یكتب لكم رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و منهم من یقول ما قال عمر. فلما أكثروا اللغو و الاختلاف عند رسول الله صلّى الله علیه و سلم، قال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: قوموا ـــــــــ زمانی كه رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ، ــ در حالی كه اصحاب دور ایشان را گرفته بودند و عمر بن خطّاب نیز در بین آنها بود ــ فرمودند: كاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه بعد از من هرگز گمراه نشوید. پس عمر گفت: بیماری بر رسول خدا غلبه نموده در حالی كه كتاب خدا نزد شماست و كتاب خدا ما را كفایت می كند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم كردند. پس بعضی می گفتند: كاغذ و قلم بیاورید تا رسول خدا چیزی بنویسد ؛ و برخی دیگر می گفتند آنچه را كه عمر گفت. پس زمانی كه بیهوده گویی و اختلاف نزد رسول خدا بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون)»
این جمله ی عمر بن خطّاب ، به وضوح نشان می دهد كه او نه تنها عصمت مطلق رسول خدا را قبول نداشته بلكه حتّی فتوا به زوال عقل آن جناب نیز داده است. چون منظور وی از اینكه بیماری بر رسول خدا غلبه نموده ، این است كه آن حضرت معاذ الله هذیان می گوید ؛ و هذیان زمانی بر شخص عارض می شود كه عقل او مخدوش شود. و این واقعاً برای هرانسان منصفی جای سوال است كه چرا وی چنین نسبت زشت و ناروایی را به رسول الله داد؟ در حالی كه اگر چنین نسبتی را به شخصی عادی بدهند ، اقوام او موی از سر گوینده می كنند. همچنین جای سوال است كه چگونه برادران اهل سنّت ما كسی را به خلافت برگزیدند كه با ممانعت از نوشته شدن آن مكتوب ، موجب این همه اختلاف میان امّت اسلام شد؟ پیامبر خدا به صراحت فرمود كه « كاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه بعد از من هرگز گمراه نشوید » و او مانع از نوشته شدن آن مطلب شد ؛ پس او مقصّر در تمام این اختلافات است ؛ و كسی كه چنین جرمی را در حقّ مسلمین مرتكب شده یقیناً شأنیّت آن را نخواهد داشت كه خلافت رسول الله را بر عهده بگیرد.
چگونه كسی كه خود موجب اختلاف امّت شده ، می تواند دین خدا را حفظ و تبیین نماید. او این اندازه از قرآن بی خبر بود كه وقتی می گفت: « عندكم القرآن، حسبنا كتاب‏الله » متوجّه نبود كه خود همین قرآن گفته است: « ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ــــ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید ، و از آنچه نهى كرده خوددارى نمایید» (الحشر:7) و فرموده: « وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول‏ ــ و اطاعت كنید خدا را و اطاعت نمایید رسول را » (آل‏عمران:132). وقتی كسی در زمان حیات خود پیامبر(ص) او را نافرمانی می كند ، چگونه بعد از رحلت او مدافع دین او خواهد بود؟!
مطلب دیگر اینكه این دوازده نفر همواره خلیفه ی رسول الله بوده اند ؛ اگر چه بسیاری از مردم نپذیرفتند و تنها گروهی از مسلمین تابع آنها بودند و اكنون نیز تنها اندكی تابعند. خلیفه ی رسول خدا را خدا تعیین می كند ؛ با رأی مردم خلیفه درست نمی شود كه با عدم پذیرش مردم ، كسی از خلافت بیفتد ؛ بلی با عدم پذیرش مردم ، او خانه نشین می شود نه اینكه از خلافت بیفتد. اگر مردم نبوّت كسی را نپذیرند او از نبوّت می افتد؟ خلیفه ی رسول خدا (ص) مسئولیّتهایی دارد مثل تبیین درست دین ، هدایت طالبان هدایت و اداره ی جامعه. حال اگر مانعی پیش آمد و او نتوانست بخشی از مسئولیّت خود را اجراء نماید ، آیا باقی كارهای او نیز معطّل می ماند؟ ما می بینیم كه ائمه شیعه در تمام مدّت عمرشان وظیفه ی تبیین دین و هدایت هدایت جویان را انجام داده اند ؛ و این همه معارف از خود به جا گذاشته اند كه اهل سنّت یك هزارم آن را هم ندارند.
پس عملاً دوازده خلیفه در میان مردم حضور داشتند و خلافت می كردند ؛ لكن امارت نداشتند ؛ چرا كه امارت منوط به پذیرش مردم است ؛ و مردم پذیرش نداشتند. و آنها كه پذیرش نداشتند دین درستی هم نداشتند ؛ و آنها كه این خلفای حقیقی را پذیرفته بودند به دین حقیقی هم راه یافته بودند.
مطلب سوم آنكه از زمان رسول خدا (ص) تا كنون هیچگاه دین اسلام حقیقی از بین نرفته است و همواره با وجود این دوازده خلیفه ، حقّ در میان امّت وجود داشته است ؛ اگر چه فرقه های باطل نیز همواره درست شده اند و درست خواهند شد. لذا اصل دین با وجود این دوازده نفر همواره باقی است ؛ و همواره نیز پیروانی دارد. در حدیث هفتاد و سه فرقه نیز آمده كه رسول الله (ص) فرمودند: امّت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه تنها یكی از آنها اهل نجات می باشد. پس هموراه خلفای دوازدگانه یكی بعد از دیگری در میان امّت بوده اند و فرقه ی ناجیّه مذهب ایشان بوده است.
2ـ گفته شده: « در روایت ابی داود ذكر شده پیامبر (صلى الله علیه وسلم) در همین رابطه فرمودند: «امت اسلامی همگی فرمانبردار و مطیع اوامر آنها خواهند بود »
پاسخ:
این جمله یقیناً باطل است ؛ چون اگر این جمله درست باشد ـ معاذ الله ـ رسول الله (ص) دروغ گفته است ؛ كه این امری است محال. چون تاكنون هیچ خلیفه ی واقعی یا غیر واقعی وجود نداشته كه همه ی امّت ، فرمانبردار او باشند. پس اگر اهل سنّت ما این جمله را صحیح می دانند باید اقرار كنند كه هیچكدام از خلفای گذشته ، خلیفه ی راستین رسول خدا (ص) نبوده اند. یعنی اساساً در اسلام خلیفه ای وجود نداشته است.
مستشكل در ادامه ی اشكال خود آورده است: « این در حالی است كه ما می دانیم حتی در دوران خلافت علی بن ابی طالب و فرزند ایشان حسن بن علی، هیچگاه همگی امت اسلامی مطیع و فرمانبردار آنها نبودند.»
عرض می شود: حتّی جناب ابوبكر و عمربن خطّاب و عثمان نیز مطاع محض نبوده اند ؛ كما اینكه خود رسول خدا (ص) و بلكه حتّی خود خدا هم هیچگاه مطاع محض نبوده اند ؛ و همواره كسانی را به عنوان منكر و مخالف داشته اند.
پس اگر مستشكل، این جمله را درست می داند ، باید كلّاً منكر وجود خلیفه برای رسول خدا (ص) باشد ؛ و بدتر اینكه حضرتش را دروغگو بداند.
باز در ادامه گفته اند: « علاوه بر این حتی خود فرقه های مختلف شیعه نیز در مورد امامت برخی از ائمه با یكدیگر اختلافات شدیدی دارند.»
این مستشكل عجب مغالطه ای نموده اند. استدلال به حدیث مورد بحث ، توسّط شیعه ی دوازده امامی انجام گرفته ، آن هم نه بر ضدّ اهل سنّت بلكه بر ضدّ تمام فرقه های اسلامی ـ اعمّ از سنّی و شیعه ـ . چون هیچكدام آنها نتوانسته اند این دوازده خلیفه را معرّفی نمایند. لذا طبق این حدیث ، حتّی بطلان شیعیان زیدی و اسماعیلی و ... نیز اثبات می شود. امّا در بین شیعیان دوازده امامی ، ابداً اختلافی در مصادیق این دوازده خلیفه وجود ندارد.
3ـ اشكال شده كه: « در روایت ذكر شده رسول الله (صلى الله علیه وسلم) فرمودند: «اسلام در زمان خلافت آنها همچنان عزیز و پرتوان باقی خواهد ماند». این در حالی است كه بزرگان شیعه ادعا دارند اسلام در زمان ائمه ناتوان و ذلیل بوده و گروهی ظالم و كافر بر مسلمانان حكم می راندند. »
پاسخ:
اوّلاً كجای حدیث چنین چیزی وجود دارد؟ حدیث به صورت جمله ی شرطی است ؛ و می گوید: اسلام عزیز است تا زمانی كه دوازده خلیفه بین شما باشند. پس اگر شرط محقق نشد ، یعنی دوازده خلیفه در بین شما نبودند ، مشروط نیز منتفی خواهد بود. و البته به نطر ما همواره این دوازده خلیفه بوده اند و اسلام آنها نیز عزیز و پایدار بوده است. امّا دیگران از اسلام اصیل برگشته اند ؛ و برگشتن مردم از اسلام ، اسلام را نابود نمی كند.
ثانیاً اینها خلط فرموده اند بین اسلام و روش زندگی مسلمین. حضرت نفرمودند مسلمین پرتوان خواهند بود یا امور مسلمین در مسیر درست خواهد بود ؛ بلكه فرمودند: خود دین اسلام درست و عزیز باقی خواهد ماند. و می بینید كه این دوازده نفر ، دین رسول الله (ع) را عیناً و با تبیین و تفسیرش نسل به نسل منتقل نموده اند. اینكه شما برداشتهای خلفا و ائمه مورد قبول خودتان را اسلام می نامید برای خودتان ارزش دارد. از نظر شیعه ، اسلام همان است كه دست به دست توسّط این دوازده تن منتقل گشته است ؛ بی هیچ انحرافی.
اگر تمام مسلمین راه را كج روند و خلیفه ی راستین پیامبر (ص) در میان آنها باشد ، اسلام بر اصل خود باقی است و خللی نیافته است. چون اسلام پیش اوست ؛ و او هست. با وجود نبی و امام ، دین خدا به تمام هویّتش در بین مردم است ؛ و حجّت خدا بر خلق تمام می شود ؛ اگر چه آن نبی یا امام حتّی یك نفر پیرو هم نداشته باشد.
پس مواظب باشیم كه بین اسلام مردم و خود اسلام خلط نكنیم. در اعصار گذشته اسلام اكثر مردم انحراف اندر انحراف بوده ، امّا اصل اسلام با وجود خلیفه ی راستین پیامبر(ص) همواره بی هیچ انحرافی حضور داشته است. آنگاه كه ابوبكر و عمر احادیث نبوی را آتش می زدند ، آن معارف برای آنها كه اتّصال به علی (ع) نداشتند سوخت و خاكستر شد ، امّا تمام آن معارف در قلب علی (ع) وجود داشت ؛ و پیروانش به آن دسترسی داشتند. چرا كه فرمود: « أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا ». پس احادیث نبوی برای مردم سوخت ؛ ولی در حقیقت نسوخت. عثمان حكم وضو را دستكاری نمود ؛ عمر بن خطّاب در اقامه و نماز و ... دخل و تصرّف كرد ؛ امّا حقیقت احكام اسلام نزد علی بن ابی طالب ، بی هیچ تحریفی وجود داشت. لذا با وجود او اسلام همچنان بر اصالت خویش باقی بود. حال اگر مردم به منبع اسلام رجوع نكردند ، حرف دیگری است و عدم رجوع آنها ، اسلام را نابود نمی كند بلكه خودشان را نابود می سازد.

ــ مهدی موعود در روایات اهل سنّت

اعتقاد به مهدی موعود نیز عقیده ای صرفاً شیعی نیست بلكه این مساله از امور مسلّم نزد علمای بزرگ اهل سنّت است. لذا انكار آن انكار یك اعتقاد مشترك بین شیعه و اهل سنّت است. ذیلاً به برخی از روایات اهل سنّت در این باره اشاره می كنیم.
رسول خدا (ص) فرمودند: « یلتفت المهدى علیه السلام و قد نزل عیسى بن مریم علیه السلام كأنما یقطر من شعره الماء فیقول المهدى علیه السلام: تقدم فصلّ بالناس، فیقول: إنما أقیمت الصلاة لك ، فیصلّى خلف رجل من ولدى‏ ـــــــ هنگام ظهور مهدى (عج)، عیسى بن مریم علیهما السّلام، از آسمان فرود مى‏آید در حالیكه به نظر مى‏رسد از موهایش قطرات آب مى‏ریزد، سپس مهدی (عج) پیشنهاد مى‏كند كه جلو بایستید تا مردم نماز خود را با اقتداى به شما به جاى آورند. حضرت عیسى علیه السلام مى‏فرماید: همانا نماز فقط برای تو برپا شده است. پس عیسى علیه السلام پشت سر مردى از فرزندان من نماز مى‏گزارد. » 
همچنین فرمودند: « منا الذى یصلّى عیسى بن مریم خلفه‏ ـــــــ از ماست كسى كه عیسى بن مریم علیهما السّلام پشت‏سراو نماز مى‏خواند و به وى اقتدا مى‏كند.»
ایضاً امام أحمد بن حنبل ، یكی از ائمه چهارگانه اهل سنّت آورده: « عن جابر بن عبد اللّه قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه (و آله) و سلم: یخرج الدجال فى خفقة من الدین و إدبار من العلم (إلى أن قال) فاذا هم بعیسى بن مریم فتقام الصلاة فیقال له: تقدم یا روح اللّه فیقول: لیتقدم إمامكم فلیصل بكم ــــــــ «جابر بن عبد الله» روایت مى‏كند كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: زمانیكه دین اسلام به حالت خفقان درآید و علم و دانش الهى بر مردم پشت كند، «دجّال» خروج مى‏كند (تا آنجا كه مى‏گوید) عیسى علیه السلام نازل مى‏شود، در حالیكه صفهاى جماعت منعقد شده و مردم آماده ی برپایى نماز هستند، به آن حضرت مى‏گویند: یا روح الله! جلو بایستید تا در نماز به شما اقتدا كنیم. مى‏فرماید: امام شما باید جلو قرار بگیرد تا شما به او اقتدا كنید. »
روایات اهل سنّت در باب مهدی بسیار زیاد است ؛ كه روایات فوق تنها نمونه هایی از آن بود. البته در جزئیّات بحث مهدویّت بین شیعه و سنّی اختلاف است ؛ كما اینكه بین خود اهل سنّت نیز در جزئیّات این مساله اختلافاتی موجود است.

ـ استدلال به حدیث سفینه نوح

حاكم نیشابوری ، از اكابر علمای اهل سنّت در كتاب « مستدرك الصحیحین ، ج2 ، ص343 و ج3، ص151» حدیث سفینه را این گونه نقل نموده : « مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی مِثْلُ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَ فِیهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا ــ مثل اهل بیت من مثل كشتی نوح است. هر كه در آن سوار شد، نجات یافت و هر كه از سوار شدن در آن تخلّف نمود، غرق شد» ؛ حاكم در ادامه گفته: « هذا حدیث صحیح على شرط مسلم ــ این حدیث ، صحیح است طبق مبنای مسلِم » یعنی این حدیث در ردیف احادیث صحیح مسلم می باشد كه دومین كتاب معتبر اهل سنّت است.
این حدیث عیناً در مجمع الزوائد هیثمی ، ج9، ص168 نیز آمده است. كتب دیگر اهل سنّت نیز این حدیث را نقل نموده اذعان بر درستی آن كرده اند.

ـ نحوه ی استدلال شیعه

1ـ طبق این حدیث ، شكّ نیست كه هر كس از همراهی با اهل بیت رسول الله(ص) خودداری نماید، از اسلام بیرون است.
2ـ بین شیعه و سنّی شكّ نیست كه علی بن ابی طالب(ع) و فاطمه زهرا(س) جزء اهل بیت می باشند.
3ـ طبق اعتراف علمای خود اهل سنّت، حضرت فاطمه زهرا(س) هیچگاه خلافت ابوبكر را نپذیرفت و با خشم نسبت به او از دنیا رفت. و باز طبق نقل خود اهل سنّت، عمر به دستور ابوبكر، خانه ی اینان را آتش زد یا حدّ اقلّ تهدید به آتش زدن نمود.
پس شكّ نداریم كه این دو تن ( ابوبكر و عمر ) از این كشتی تخلّف نموده اند. لذا طبق حدیث، جزء غرق شدگان هستند.
4ـ طبق نقل هر دو فرقه شكّ نداریم علی (ع) تا حضرت زهرا(س) زنده بود، با ابوبكر بیعت نكرد ؛ و خودش ادّعای خلافت داشت و ابوبكر از پذیرش خلافت او تخلّف نمود ؛ و همچنین عمر ؛ كما اینكه در شورای شش نفره ی عمر نیز حضرتش به خلافت عثمان رأی موافق نداد. لذا این كشتی نوح، خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را قبول نداشت. پس ابوبكر و عمر و عثمان جزء غرق شدگان هستند.
حال اهل سنّت بفرمایند كه چگونه غرق شدگان و تخلّف كنندگان از كشتی نوح، شدند خلیفه ی رسول الله (ص)؟!
منبع:پرسمان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .