تشیع و فرقه های آن
امامیه اثنى عشریه، معتقدین به امامت ائمه دوازده گانه از حضرت على علیه السلام تا امام مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف كه اكثریت شیعه را تشكیل می دهند و هرجا امامیه به صورت مطلق عنوان گردد و یا لفط شیعه به صورت مطلق بیان شود منظور اثنى عشریه هستند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1396/10/26 ساعت 15:05
شیعه نام عمومى تمامى فرقه هائى است كه قائل به امامت و خلافت بلافصل حضرت امام على علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و اعتقاد دارند كه امامت از اولاد وى خارج نمیشود. از تمام فرقه هاى شیعى معتقد به وجوب تعیین و تنصیص امام از جانب خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و انبیاء و امامان را از گناهان مبرى و معصوم می دانند و به تولى و تبرى اعتقاد دارند. (الملل والنحل، 1/146)
دشمنان شیعه نامى دیگر نیز بر آنها اطلاق می كنند و آن نام رافضى و روافض یا رافضه است. علت این نامگذارى را چنین بیان كرده اند كه شیعیان چون امامت ابوبكر و عمر را رد كردند آنها را رافضى خواندند. (مقالات الاسلامیین، 16)
یا این كه چون یاران زید بن على بن حسین علیه السلام هنگام خروج زید بر شام بن عبدالملك برخى از آنان ابوبكر و عمر را طعن و لعن می كردند و زید آنها را از این كار منع كرد و آنها از زید جدا شدند بقیه یاران زید نام رافضه را بر آنان نهادند و از آن پس شیعیان به این نام معروف شدند. (اعتقادات فرق المسلمین، 52)
در بیشتر كتب فرق و كلام، اصول و پایه هاى اصلى فرق شیعى را بر سه فرقه منحصر كرده اند كه عبارتند از:
الف) گروهى از صحابه كه زمان حیات رسول الله صلی الله علیه و آله به على علیه السلام گرایش داشتند و از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله نام شیعه على علیه السلام بر آنها اطلاق شده و اینان: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود كندى، عمار بن یاسر و جز اینها بودند كه نخستین بار به نام شیعه على علیه السلام خوانده شدند، آنان پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله هم به على وفادار ماندند و او را امام واجب الاطاعة از جانب خدا و پیامبر می دانستند كه مخالفت با او مخالفت با خدا و پیامبر به شمار می رفت و معتقد بودند كه على علیه السلام این مقام را در شایستگى و فضائل خود بدست آورده بود و پیامبر هم درباره امامت وى تصریح كرده است.
اما برخى نوشته اند كه لقب شیعه نخستین بار در 37 ق یعنى پس از به خلافت رسیدن حضرت على علیه السلام پیدا شد و آنها را شیعه اولى نام نهادند.
ب) گروه دوم شیعه تفضیلیه هستند كه اعتقاد به برترى على علیه السلام داشتند و او را بر همه صحابه فضیلت داده ولى خلافت ابوبكر و عمر را نیز جائز و روا می دانستند زیرا خود على علیه السلام نیز خلافت آنان را پذیرفته بود، این گروه در سال 40 ق پدید آمدند.
ج) شیعه تفضیلیه سبیه كه ضمن برتر شمردن حضرت على علیه السلام بر تمامى صحابه او را وصى بلافصل پیامبر می دانستند و معتقد بودند كه كسانى كه على را از مقام خود بركنار كردند كافرند و امت اسلامى پس از پیامبر صلی الله علیه و آله چون اطاعت غیر على را گردن نهادند از دین خارج شدند و به همین دلیل نیز اینان خلفاء ثلاثه را سب و لعن می كردند و معتقد بودند كه پس از على علیه السلام امامت به اولاد او حسن و حسین علیهماالسلام می رسد، سپس هر كسى از اولاد على و حسن و حسین علیهم السلام كه با شمشیر خروج كند و علیه دستگاه خلافت قیام نمایند و مردم را به سوى خود دعوت كند، همو امام و جانشین پیامبر است. (المقالات والفرق، اشعرى، 15-18، تحفة اثنى عشریة، 11، 18)
تمامى فرق شیعى از این سه فرقه منشعب شده اند كه همه آنان را می توان ذیل نامهاى: امامیه اثنى عشریه، غلاة، كیسانیه، زیدیه، اسماعیلیه جمع كرد. (الملل والنحل، 1/147)
الف) امامیه اثنى عشریه، معتقدین به امامت ائمه دوازده گانه از حضرت على علیه السلام تا امام مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف كه اكثریت شیعه را تشكیل می دهند و هرجا امامیه به صورت مطلق عنوان گردد و یا لفط شیعه به صورت مطلق بیان شود منظور اثنى عشریه هستند.
آنها را شیعه جعفرى یا جعفریه، اهل ایمان، اصحاب الانتطار، قائمیه نیز نامیده اند.
امامیه به نص جلى و صریح پیامبر صلی الله علیه و آله درباره امامت على علیه السلام و 11 فرزندش اعتقاد دارند و امامت به عقیده آنها امامت و ولایت عامه مسلمانان است در امور دین و دنیا كه به نیابت از پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها واگذار شده است زیرا آنها معتقدند كه بر پیامبر صلی الله علیه و آله عقلا واجب است كه براى خود جانشینى انتخاب كند.
شیعه امامیه از همان آغاز در مقابل سبعیه (هفت امامیان) اثنى عشریه خوانده شده اند.
نام دوازده عبارت است از:
امام على علیه السلام
امام حسن علیه السلام
امام حسین علیه السلام
امام على بن حسین علیه السلام
امام محمدباقر علیه السلام
امام جعفرصادق علیه السلام
امام موسى كاظم علیه السلام
امام على رضا علیه السلام
امام محمدجواد علیه السلام
امام على نقى علیه السلام
امام حسن عسگرى علیه السلام
امام محمد بن حسن قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف كه دو غیبت دارد صغرى و كبرى و آغاز غیبت كبرى سال 329 ق است.
اینان امامان خود را مانند پیامبر ملهم از جانب خدا می دانند و امامت را ریاست عامه می دانند و مقام وى را مافوق بشر عادى و قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف پس از بروز علائمى كه از جانب پیامبر و ائمه پیش از او بیان شده ظهور خواهد كرد.
ظهور وى در مكه بین ركن و مقام خواهد بود و مردم با وى بیعت خواهند كرد. از علائم ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف نزول حضرت عیسى علیه السلام از آسمان است و آن حضرت دجال را كه پیش از امام مهدى خروج می كند خواهد كشت و پشت سر امام نماز خواهد خواند. همچنان اصحاب كهف از خواب چند هزار ساله برمی خیزند و از یاران امام زمان خواهند شد و او دنیا را پر از عدل و داد خواهد كرد پس از آن كه پر از ستم و بیداد شده باشد.
شیعه اثنى عشریه داراى فقهى مترقى است و مجموعه احادیث آنان در چهار كتاب كه به نام كتب اربعه است جمع آورى شده است. مبانى فقه شیعه بر چهار اصل استوار است.
قرآن، سنت، عقل و اجماع از مسائل خاص شیعه كه آنها را از اهل سنت و بسیارى از فرق اسلامى دیگر متمایز می سازد. عبارتند از: امامت و ولایت حضرت على علیه السلام و اولادش، عصمت در انبیاء و ائمه، تقیه، بداء، رجعت، متعه.
اصول عقاید شیعه پنج اصل است، توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت (فرق الشیعة، 108-112، المقالات والفرق، 112-115، الملل والنحل، 1/172-173، اصل الشیعه و اصولها، 190-192، عقیدة الشیعة الامامیة، 111-123، دائرة المعارف الاسلامیة، 1/ماده اثنى عشریة)
البته پس از امام حسن عسکرى علیه السلام امامیه به 15 فرقه تقسیم شدند كه همه آنان جز فرقه اثنى عشریه از میان رفته اند چنین است بقیه فرقى كه از پیش یاد كردیم كه جز زیدیه و اسماعیلیه دیگر فرق فقط نامى از آنها باقى است.
آن 15 فرقه اى كه پس از امام حسن عسكرى پیدا شدند در كتب فرق نام مخصوصى ندارند كه بتوان عنوانى جدا بر ایشان قائل شد. (فرق الشیعة، 108-112، الملل والنحل،
فرقه هاى دیگرى نیز نامشان در كتب ملل و نحل جزء امامیه آورده شده كه عبارتند از سكاكیه از فرق كلامى شیعه و پیروان ابوجعفر محمد بن خلیل سكاك. (مقالات الاسلامیین،
طاطریه، پیروان ابوالحسن على بن محمد طاطرى كوفى از فقهاء و شیوخ واقفه و معاصر با امام موسى كاظم علیه السلام كه در دفاع از مذهب واقفه و رد عقائد شیعیان قطعیه كتب متعددى نوشت او را در حدیث و فقه موثق دانسته اند. (الفهرست طوسى، 216-217، رجال، نجاشى،
شیعه اثنى عشرى نیز در طول تاریخ خویش به فرق و شعب گوناگونى تقسیم شده است كه به علت كم اهمیت بودن آن فرقه ها و اختلافاتشان چندان مورد توجه قرار نگرفته است تا این كه در این قرون اخیر دو نوع نحوه نگرش پدید می آمد كه البته نمی توان آن را به معنى اخص كلمه فرقه نامید:
1) اخباریه كه همان اصحاب حدیث هستند و در شیعه آنها را اخبارى می نامند. این گروه اجتهاد را باطل می دانند و فقط از اخبار تبعیت میكنند، نخستین كسى كه گویا باعث این جدائى گردید، ملا محمد امین بن محمد شریف استرآبادى است كه در 1033 ق در گذشته است وى گویا مؤسس این فرقه در میان شیعیان متأخر است و او نخستین كسى است كه راه و باب ملامت بر روى مجتهدان شیعه گشوده است، وى در كتاب فوائد المدنیه سخت به مجتهدان شیعه تاخته و آنها را مورد سرزنش قرار داده و متهم به تخریب و تضییع دین حق ساخته است.
او معتقد است كه اجتهاد فعلى علماى شیعه بر اساس اجتهاد علماى قدیم شیعه نیست.
قرآن داراى آیات محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ است و استخراج احكام از آن به سادگى میسر نیست از این رو وى معتقد است كه باید به اخبار مراجعه نمود، او می گفت كه اجتهاد چون بر پایه ظن و شبهه و گمان استوار است باطل است ولى اخبار چون از طریق ائمه آمده اند دلیل قطعى هستند و نمی توان به ظنیات در مقابل قطعیات گردند نهاد.
2) اصولیه در مقابل اخباریون گروه بسیارى از فقهاء اسلام قرار دارند كه آنان را اصولى می نامند. اینان معتقدند كه در استنباط احكام شرعى اسلام به استناد ادله تفضیلى از قرآن، سنت، عقل و اجماع می توان عمل كرد، آنها از علم اصول فقه نیز استفاده می كنند و از قواعد آن كه اصل برائت و استصحاب و عمل به ظن و تمیز بین اخبار است، بهره میبرند، اینان اجتهاد را واجب كفائى می دانند و در صورت انحصار واجد صلاحیت، واجب عینى می شمارند.
مدت دو قرن بین علماى اصولى و اخبارى اختلاف عمیق وجود داشت و اخباری ها بر اصولی ها غالب شده بودند تا این كه آقا محمدباقر وحید بهبهانى (م 1208 ق) بساط آنها را برچید و از زمان او مجتهدان بر اخباری ها غلبه یافتند و امروزه اخباری ها بسیار در اقلیت هستند (مقاصد الاصول، 67، 71، دبستان المذاهب، 1/247، 253، فرهنگ فرق اسلامى، 40-42)
شیخیه، پیروان شیخ احمد احسائى مؤسس طریقه شیخیه كه در 1241 ق در گذشته است، اساس مذهب وى مبتنى بر ممزوج ساختن تعبیرات فلسفى قدیم به ویژه آثار سهروردى با اخبار آل محمد صلی الله علیه و آله است.
شیخیه اصول دین را منحصر در چهار اصل می دانند، توحید، نبوت، امامت و ركن رابع كه واسطه بین شیعیان و امام غائب است.
درباره معاد و عدل گویند: اعتقاد به این دو اصل لغو است چه آن كه اعتقاد به خدا و رسول ضرورتاً اعتقاد به قرآن و از جمله عدل و معاد است، شیخیه منكر معاد جسمانى هستند، آنان آدمى را داراى دو جسم می دانند یكى مركب از عناصر زمانى كه به منزله اعراض جسم حقیقى است و دیگرى سرشتى است كه آدمى از آن آفریده شده و زمانى نیست و از عالم هور قلیا است و در گور او باقى خواهد ماند و در رستاخیز قیامت آدمیان با همین جسم مثالى برانگیخته خواهد شد و ثواب و عقاب نیز مربوط به همین جسم است.
پس از شیخ احمد احسائى سید كاظم رشتى و پس از او حاج محمدكریم خان قاجار كرمانى جانشین او شد كه مؤسس شیخیه كرمانیه است، شیخیه نیز به فرقه هائى تقسیم شده است كه عبارتند از:
الف) كریمخانیه كه پیروان حاج محمد كریمخان قاجار است
ب) باقریه، پیروان محمدباقر خندق آبادى كه معروف به حاج میرزا محمد همدانى گردید و او همان است كه جنگ بین شیخى و بالاسرى را در همدان راه انداخت.
ج) ثقة الاسلامیه، پیروان حاج میرزا شفیع ثقة الاسلام تبریزى در گذشته
د) حجة الاسلامى كه پیروان میرزا محمد مامقانى معروف به حجة الاسلام
هـ) احقاقیه، پیروان آخوند ملا باقر اسكوئى (دائرة المعارف الاسلامیة، 14/12-14، فرهنگ فرق اسلامى،
مهمترین فرقه اى كه از شیخیه بوجود آمد فرقه بابیه و بهائیه است كه مؤسس آن سید على محمد باب شیرازى معروف به باب (م 1266 ق) از شاگردان سید كاظم رشتى بود كه به شدت تحت تاثیر این مذهب قرار داشتند و پس از این كه وى ادعاى بابیت كرد در مدت پنج ماه در سال 1260 ق 18 تن از علماى شیخیه به سید على محمد باب گرویدند كه با خود او به حساب حروف ابجد معروف به حروف حى شدند. (دائرة المعارف الاسلامیة، 3/226-231، فرهنگ فرق اسلامى، 87-94)
بعضى از نویسندگان كتب فرق و ملل و شرح اعتقادات آنها لقب امامیه را در مورد تعدادى از فرقه هائى بكار برده اند كه به جانشینى بلافصل حضرت على علیه السلام و امامت بعضى از ائمه معتقد بودند و نیز جهان را هیچ زمان خالى از امام و حجت نمی دانند و یكى از ویژگی هاى آنان مسأله انتطار است كه همیشه منتطر خروج یكى از علویان هستند كه در آخرالزمان خروج می كنند و جهان را پر از عدل و داد می كند پس از آن كه پر از ستم شده باشد.
2) حسنیه، پیروان حسن مثنى این گروه پس از امامت امام على علیه السلام و امام حسن علیه السلام حسن مثنى را بنابر وصیت امام حسن مجتبى علیه السلام امام می دانستند و او را ضامن آل محمد صلی الله علیه و آله می شناختند، بعد از او پسر وى عبدالله بن حسن را به عنوان امام قبول داشتند كه وى با امام صادق علیه السلام مناقشاتى هم داشته است و پس از او محمد ملقب به نفس زكیه را به امامت برگزیدند. (تحفة اثنى عشریة، 15)
این گروه را نفسیه نیز می نامند و اعتقاد به غیبت نفس زكیه دارند.
3) باقریه، گروهى كه امامت را از حضرت على علیه السلام تا امام باقر علیه السلام می دانند و به استناد روایت جابر بن عبدالله انصارى وى را امام زمان و مهدى منتظر می شناسند و معتقدند كه وى نمرده است و برخى گفته اند مرده است ولى دوباره رجعت خواهد داشت و ظهور خواهد نمود، گاهى آنها را واقفه هم گفته اند چون در امامت وى توقف كردند و به امام دیگرى قائل نشدند. (التبصیر فی الدین، 36-37، الفرق بین الفرق، 38، الملل والنحل، 1/165-166)
4) حاصریه كه معتقدند پس از امام باقر علیه السلام امامت به فرزند او زكریا رسید و او در كوه حاصر مخفى است تا وقتى كه اذن خروج باید (تحفة اثنى عشریة، 15)
5) ناووسیه، پیروان عبدالله بن ناووس و یا عجلان بن ناووس بصرى كه به همین دلیل ناووسیه خوانده شده اند و یا به علت انتسابشان به قریه اى به نام ناووسا، اینان معتقدند كه امام صادق علیه السلام زنده است و غائب و او مهدى و قائم منتظر است، برخى از آنها گویند كه امام، غائب كلى و مطلق نیست بلكه از طریق اولیاى خود با مردم ارتباط دارد. (مقالات الاسلامیین، 25، الملل والنحل، 1/166-167، تحفة اثنى عشریة، 15)
6) عماریه، پیروان شخصى به نام عمار كه پس از امام صادق علیه السلام عبدالله فرزند او را امام می دانند زیرا وى بزرگترین فرزند امام بود. (مقالات الاسلامیین، 27-28) برخى هم نوشته اند كه عماریه مرگ امام صادق علیه السلام را باور كردند و به امامت فرزند دیگر او محمد ایمان پیدا كردند كه اینان سر منشاء پیدایش مذهب اسماعیلیه هستند. (تحفة اثنى عشریة، 15)
7) افطحیه یا فطحیه، جمعى كه به امامت عبدالله بن جعفر صادق علیه السلام اعتقاد داشتند كه ملقب به افطح بود و او برادر اسماعیل و امام موسى كاظم علیهم السلام است.
زیرا معتقدند كه این عبدالله بود كه پدرش را غسل داد كفن كرد و بر وى نماز گذارد و چون غسل و كفن و دفن و نماز امام بر غیر امام جایز نیست پس عبدالله امام بوده است، اینها معتقدند كه گرچه عبدالله درگذشت اما رجعت خواهد كرد ولى برخى از آنان پس از عبدالله چون وى فرزندى نداشت به امامت موسى بن جعفر علیه السلام گرایش پیدا كردند، بعضى نوشته اند كه اینان پیروان عبدالله بن عماءاند و یا گفته اند پیروان عبدالله بن فطیح كوفى هستند. (فرق الشیعه، 77-78، مقالات الاسلامیین، 28)
8) اسحاقیه كه به امامت اسحاق فرزند دیگر امام صادق علیه السلام اعتقاد پیدا كردند زیرا وى در علم و تقوى و ورع شبیه پدرش بود و سفیان بن عیینه و جمعى دیگر از ثقات محدثین اهل سنت از او روایت كرده اند. (تحفة اثنى عشریة، 17) برخى هم آنها را پیروان اسحاق بن غالب و عبدالله بن سنان، محمد بن مسلم، ابوحمزة ثمالى، حمران بن اعین و ابان بن تغلب دانسته اند. (تبصرة العوام، 174)
9) هشامیه، پیروان هشام بن حكم كه آنها را حكمیه هم می گویند و یا پیروان هشام بن سالم جوالیقى كه آنها را جوالقیه و سالمیه هم گفته اند، بنابر آنچه در كتب ملل و نحل آمده است این فرقه معتقدند كه از حضرت على علیه السلام تا امام صادق علیه السلام امام بر حق هستند درباره خداوند قائل به تجسیم و تشبیه صریح هستند و معتقدند كه معبودشان به صورت جسمى است داراى طول و عرض و عمق كه این ابعاد ثلاثه باهم مساویند و صورتى مستقل از صور متعارف اجسام دارد، از قول هشام نقل شده كه خداوند را نورى درخشان دانسته است.
و از قول هشام بن سالم نقل شده كه می گفت معبود من به صورت انسان است. (التبصیر فی الدین، 39-40، الفرق بین الفرق، 40-43، الفرق الاسلامیه، 44، تحفة اثنى عشریة، 15)
چنان كه در فرقه غلاة خواهد آمد این نسبت هاى ناروا از جانب دشمنان اهل بیت و امام صادق علیهم السلام و شیعیان به اصحاب خاص امام صادق علیه السلام وارد شده است مناظرات هشام بن حكم بازنادقه و منحرفان از توحید بسیار معروف است. (احتجاج طبرسى)
10) زراریه، پیروان زرارة بن اعین كوفى از اصحاب خاص امام صادق علیه السلام، برخى زراریه را از عماریه دانسته اند. (مقالات الاسلامیین، 28) و بعضى آنها را جزء امامیه قطعیه محسوب كرده اند كه نخست به امامت عبدالله بن جعفر معتقد بودند ولى بعد به امامت موسى بن جعفر علیه السلام بازگشتند و مستبصر شدند (التبصیر فی الدین، 40) و برخى هم زراریه را جزء فرق غلاة دانسته اند. (الفرق الاسلامیة، 45) و از قول وى نقل كرده اند كه می گفت: صفات خداوند حادث هستند.
زیرا خداوند در ازل نه علم داشت و نه قدرت و نه سمع داشت و نه بصر و نه حى بود. (تحفة اثنى عشریة، 15) این سخنان و اتهامات را نیز به زراره بسته اند و از ساخته هاى نواصب (تبصرة العوام، 173-174) و دشمنان اهل بیت است كه با زیر سؤال بردن اصحاب امام صادق علیه السلام قصد ضربه زدن به امامان شیعه را داشته اند.
11) نعمانیه، پیروان محمد بن نعمان احول صیرفى معروف به مؤمن الطاق كه او نیز از اصحاب امام صادق علیه السلام و امام موسى كاظم علیه السلام بود، نوشته اند كه وى به برخى از عقاید هشام بن حكم و هشام بن سالم اعتقاد داشت از جمله می گفت افعال بندگان اجسامند و این كه خداوند در وقت اراده و تقدیر می تواند اشیاء را بشناسد و یا بداند و به او نسبت داده اند كه معتقد بود كه خداوند تعالى داراى جسم و اعضاء و جوارح است و به همین جهت برخى از دشمنان اهلبیت وى را شیطان الطاق نامیده اند و پیروانش را شیطانیه گفته اند (التبصیر فی الدین، 40-41، الفرق بین الفرق، 44، الفرق الاسلامیه، 46) كه البته این نسبت ها دروغ است و شیعه نعمان را جزء اصحاب امام صادق علیه السلام می شناسد.
12) واقفه یا واقفیه در اصطلاح رجالى شیعه در مقابل قطعیه است و نام عمومى فرقه هایى است كه در امامت برخى از امامان توقف كردند و پس از او به امامى دیگر قائل نشدند و اصطلاحاً شامل كسانى است كه در مقابل رأى اكثریت و قبول آن توقف می كنند.
ب) رجعیه، قائلین به امامت و مرگ موسى بن جعفر علیه السلام ولى معتقد به رجعت وى
ج) موسویه كه در مرگ و حیات امام كاظم علیه السلام تردید و شك داشتند و گفتند: ما نمی دانیم كه آیا امام كاظم علیه السلام زنده است و یا این كه درگذشته؟ چون اخبارى كه به ما رسیده به هر دو مورد دلالت دارد زیرا اخبارى دال بر آن است كه او قائم آل محمد است، در مقابل اخبارى راجع به مرگ پدر و اجدادش و او به ما رسیده است و ما متحیریم از این رو در این مورد توقف می كنیم و اگر دلائلى بدست آوریم كه بتواند امامت على بن موسى علیه السلام را ثابت كند به آن معتقد خواهیم شد.
برخى از آنها هم بعدا از این عقیده برگشتند و به امامت امام رضا علیه السلام اعتقاد پیدا كردند، این ها را سبعیه (هفت امامى) هم خوانده اند. (فرق الشیعة، 82-83، مقالات الاسلامیین، 28-29، الملل والنحل، 1/168-169، تحفة اثنى عشریه، 17-18)
د) ممطوره، قائلین به حیات امام كاطم علیه السلام كه گویند امام زنده است و او مهدى و قائم است زیرا در حدیث از امام على علیه السلام آمده است كه فرمود: و سابعهم قائمهم سمى صاحب التوراة (هفتمین آنها خروج كننده و هم نام صاحب تورات است)، اینها گویند: امام ظهور خواهد كرد و زمین را از شرق و غرب مالك خواهد شد و آنها را پر از عدل و داد می كند پس از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد، آنان معتقدند كه امام از زندان خارج شد ولى دشمنان وى براى فریب مردم اعلام كردند امام در گذشته است.
برخى هم معتقدند كه على بن موسى الرضا علیه السلام امام نیستند ولى از خلفاى امام موسى علیه السلام به شمار می روند تا این كه آن حضرت ظهور كند، علت نامگذارى آنها به ممطوره گفته اند كه بین آنان و قطعیه مناظره اى درگرفت و رئیس قطعیه یونس بن عبدالرحمن به آنها گفت شما بی قدرتر از سگان باران خورده اید نزد من (انتم اهون عندنا من الكلاب الممطورة) و از آن پس به این لقب معرفى شدند .(فرق الشیعة، 80-82، المقالات والفرق، 92-93، مقالات الاسلامیین، 29)
هـ) بشیریه، پیروان محمد بن بشیر كوفى از موالى بنى اسد و فرزند او سمیع بن محمد جانشین وى.
وى را نیرنگبازى دانسته اند كه پس از توقف در باره حضرت موسى بن جعفرعلیه السلام گفت من جانشین موسى هستم او نمرده است بلكه زنده است و غائب و او قائم آل محمد است و انگشتر خود را به او داده است و علوم خود را به وى آموخته است .
هشام بن سالم با او مناظره كرد، ایشان اباحى هستند و منكر احكام شرع (فرق الشیعه 83، امالى، مفید، 2/105)، 13) قطعیه، پیروان مفضل بن عمر كه آنها را مفضلیه هم گویند، اینان اعتقاد دارند كه امام كاظم علیه السلام مرگش قطعى است و هیچ شك و تردیدى در آن راه ندارد، و پس از او امام رضاعلیه السلام را به امامت قبول دارند و پس از او به امامت محمد بن على، على بن محمد، حسن عسكرى، محمد بن حسن قائم آل محمد (عج ) نیز قائل هستند (فرق الشیعة، 79 - 80، مقالات الاسلامیین، 17 - 18، تبصرة العوام، 173، 14 احمدیه، گروهى كه اعتقاد به امامت احمد بن موسى كاظم علیه السلام پیدا كردند، این گروه پس از امام رضاعلیه السلام قائل به امامت احمد بن موسى شدند و گفتند كه وى را خود موسى بن جعفرعلیه السلام به امامت پس از امام رضاعلیه السلام برگزیده است، اعتقادات آنان مشابه با عقاید قطحیه است، برخى هم نوشته اند كه چون امام رضا علیه السلام به شهادت رسید فرزندى وى امام جوادعلیه السلام خردسال بود و به سن بلوغ نرسیده بود و این گروه گفتند كه وى چون بالغ نیست نمیتواند امام باشد و به امامت احمد بن موسى رجوع كردند (فرق الشیعة، 85 - 88، المقالات والفرق، 93)، 15) مؤلفه، این فرقه پس از شهادت امام رضاعلیه السلام پیرو واقفه شدند (واقفه )، 16) محدثه، گروهى از اهل حدیث بودند كه عقیده به رجاء داشته اند و به اصطلاح از مرجئه بوده اند آنان به امامت امام موسى و على بن موسى الرضا علیه السلاماعتقاد پیدا كردند و پس از اینكه امام رضاعلیه السلام رحلت كرد آنان به اصل خود رجوع كردند (فرق الشیعة، 86، المقالات والفرق، 94)، 17) یونسیه، پیروان یونس بن عبدالرحمان قمى، وى از اصحاب امام رضاعلیه السلام بود، این گروه را در عقیده به امامت شبیه قطعیه دانسته اند و گفته اند اینان در تشبیه افراط میكردند و باز جمعى آنهارا از غلاة به شمار آورده اند اما این نسبتها درست نیست به ویژه كه اتهام تجسیم و تشبیه به آنها داده اند، زیرا یونس از امام رضاعلیه السلام اصول دین را فرا گرفته بود و از بزرگترین شاگردان وى بوده است (التبصیر فیالدین، 40،الفرق بینالفرق، 43، الفرق الاسلامیة، 36، تبصرة العوام، 173)، 18) جعفریه، پیروان جعفر بن على بن محمد جوادعلیه السلام وى برادر امام حسنعسكرى علیه السلام بود، او را جعفر كذاب لقب داده اند، زیرا وى پس از برادرش امام حسن عسكرى علیه السلام ادعاى امامت كرد و منكر این شد كه امام حسن علیه السلام فرزندى داشته باشد.
وى در 271 ق درگذشت، او مردى دنیا طلب بود و در پى به دست آوردن مقام امامت ( فرق الشیعة، 95، الغیبه ء طوسى، 143، الملل و النحل، 1/151 - 152)، 19) عسكریه، معتقدین به امامت امام حسن عسكرى علیه السلام كه احتمالا در مقابل جعفریه آنها را بدین نام خوانده اند، آنان پس از امام حسن عسكرى به امام مهدى قائم آل محمد (عج ) اعتقاد داشتند (اعتقادات فرق المسلمین، 55 ).
ب ) غلاة : غلاة جمع غالى است و به كسانى اطلاق میشود كه در باره ء پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان خویش راه غلو و افراط را پیموده و آنان را از حدود و مقام حقیقى خویش خارج ساخته و به مرحله ء خدائى رسانیده اند و چه بسا امامان را به خدا و یا خداوندرا به آنان تشبیه كرده اند و در دو طرف افراط و تفریط قرار گرفته اند، گاهى قائل به حلول جوهر نورانى الهى در ائمه و پیشوایانشان شده اند، شهرستانى معتقد است كه عقائد غالیه از مذاهب حلولیه، تناسخیه، یهود و نصارى نشأ ت گرفته است و غالب آنان در عقیده مشترك هستند و در حقیقت یك فرقه بیش نیستند اما به نامهاى مختلف .
آنان خود بسته به موقعیت و مكان زندگى نامى بر خویش نهاده و یا آنها را به این نامها خوانده اند.
مثلا این گروه را در اصفهان خرمیه و كوذكیه، در رى مزدكیه، سنبادیه، در آذربایجان ذاقولیه، در بعضى نقاط، محمره سرخجامگان و در ماوراء النهر مبیضه یا سپید جامگان نامیده اند.
اینان در آغاز تنها به غلو درباره ء پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان خود میپرداختند ولى از قرن دوم هجرى به بعد بعضى از فرقه هاى غالیه مطالب غلو آمیز خود رابا سیاست آمیخته و با دولت امویان و عباسیان به مخالفت برخاستند (الملل والنحل، 1/173 - 174، دائرة المعارف الاسلامیه، 14 /63).
آنان معتقد به تحریف قرآن بوده و اصولا قرآنى را كه در دوره ء عثمان جمع آورى شده بود باور نداشتند، زیرا میگفتند كه آیاتى در باره ء حضرت على علیه السلام در قرآن بوده كه برداشته اند و حتى سوره اى به نام سورة الولایة با 7 آیه در باره ء على علیه السلام بوده است كه درقرآن موجود نیست .
اصول عقیده ء غلاة مبتنى بر ظهور، اتحاد،حلول و تناسخ است، از عقائدمشترك همه ء فرقه هاى غلاة چهار چیز است : تشبیه، تناسخ، بداء و رجعت .
غلاة در باره ء حضرت على و امام حسین علیه السلام بیش از دیگر ائمه راه غلو را پیموده اند، برخى از آنان معتقدند كه على در سرشت خدائى جاودان است و بعضى معتقدند كه او در میان ابرها است و رعد، غرش شمشیر و برق انعكاس درخشش شمشیر آن حضرت است . و سرخى شفق را از خون امام حسین علیه السلامدر كربلا میدانند.
اصولا عامه ء غلاة از دو دسته بیرون نیستند: یا آنها مردمانى ساده دل و عامى بوده اند كه تحت تاثیر فضائل اخلاقى و دینى و جذابیتهاى فردى ائمه علیه السلام قرارگرفته اند و در وراى شخصیت ائمه، خدا و مسائل دیگر را فراموش كرده اند.
یا اینكه افراد شیاد بوده اند كه براى رسیدن به مقامات دنیوى و نفوذ در مردم و به دست آوردن مرید و پیرو، نسبتهاى غلو آمیز را به ائمه میدادند و خود را نیز شریك آنان میدانستند مانند ابوالخطاب اسدى، شیخ صدوق در اعتقادات خود نوشته است كه : اعتقاد ما در باره ء غالیان و تفویضیان آن است كه آنان كافر هستند وحتى بدتر از یهود و نصارى و مجوس و قدریه و حرویه و همه ء اهل بدعتها و ملیتها هستند و گمراه ترند (اعتقادات صدوق، 119).
علامه حلى در شرح یاقوت غلاة را رد كرده و گوید: جسمانى دانستن خداوند و هم چنین تشبیه معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام به معجزات موسى و عیسى علیه السلام باطل است (انوارالملوك، 20 ).
در قرآن آیاتى در نهى ازغلو آمده است (نساء، 171، مائده، 77)، چنانكه از جانب ائمه نیز غلو در باره ء دین و احكام و امامان نهى شده است .
در این مورد از امام صادق علیه السلام و دیگر ائمه و از خود حضرت على علیه السلام روایات بسیارى در باره ء غلاة آمده است كه نخست آنها را نهى كرده اند و چون از گزافه گوئى خویش دست نكشیده اند آنها را طرد كرده اند و ازایراف خود رانده اند (آراء ائمة الشیعة الامامیة فیالغلاة، 55 به بعد).
علماى اهل سنت نیز جمیع فرقه هاى غلاة را خارج از اسلام دانسته اند (الفرق بین الفرق، 18) با اینحال بسیارى از آراء و عقاید سخیفى كه به غلاة نسبت داده اند از جانب دشمنان به آنان نسبت داده شده و جدا ثابت نشده است چه در باره ء اصنافى كه عنوان كرده اند و چه در مورد عقائد و آراء آنها.
مثلا افسانه ء عبدالله بن سبا و سبائیه كه بعضى از مورخان از پیش خود ساخته اند و طبرى كه راوى آن روایات است فقط به نقل آنها پرداخته بدون اینكه به جرح و تعدیل و حقیقت آنها پرداخته باشد و دیگران نیز با همین روش از طبرى گرفته اند (عبدالله بن سباء، عسكرى ).
مهمترین فرقه هاى غلاة : 1) سبائیه : پیروان عبدالله بن سباء یا عبدالله بن سوداء كه گفته اند نخست یهودى بوده است سپس مسلمان شده و به على علیه السلام پیوست ولى در باره ء آن حضرت غلو كرد و در باره ء ابوبكر و عمر و عثمان به طعن و لعن پرداخت او نخستین كسى است كه مذهب غالیه را به وجود آورد.
و چون شنیدكه حضرت على علیه السلام را شهید كرده اند منكر شد و گفت على نه كشته شده و نه مرده است و اصولا مرگ ندارد و او دوباره رجعت خواهد كرد و زمین را پر از عدل و داد نماید پس از اینكه پر از ظلم و جور شده باشد.
او اعتقاد به تناسخ و دور از این دنیا داشت و قیامت و بعث و حساب، بهشت و جهنم را باور نداشت .
او على را خدا میدانست و پیروانش نیز ائمه را خدایان و ملائكه و انبیاء و پیامبران میدانستند.
برخى نوشته اند كه تمامى فرق غالیه از سبائیه نشأ ت گرفته اند، اما چنانكه گفتیم اصولا اصل داستان عبدالله بن سبا خود افسانه اى بیش نیست و آنچه در مورد او گفته اند ساخته ء ذهن دشمنان فرقه هاى غالیه است (الفرق الشیعة، 22، المقالات والفرق، 44 - 45، مقالات الاسلامیین، 15، الفرق بینالفرق، 18، 143)، 2) بیانیه : پیروان بیان بن سمعان تمیمى كه معتقدند خداوند به صورت انسان ظاهر میشود و او نیز هلاك میگردد و جز وجه او باقى نمیماند، بسیارى از بیانیه او را پیامبر میدانستند و یا اینكه میگفتند ابوهاشم عبدالله بن محمد حنیفه او را به امامت منصوب كرده است، بیان به دست خالد بن عبدالله قسرى كشته شد (مقالات الاسلامیین، 5 - 6)، 3) مغیریه : پیروان مغیرة بن سعید عجلى، آنها معتقد بودند كه معبود آنان مردى است از نور كه بر سر تاج دارد و داراى اعضاء و جوارح است .
4) منصوریه : پیروان ابو منصور هستند و معتقد بود كه به آسمان عروج كرده و معبود با دست خویش سر وى را مسح كرده و او را مأ مور تبلیغ در زمین كرده است .
او معتقد بود كه آل محمد همان آسمان است و شیعه نیز زمین، آنان ضمن انكار قیامت تمام محرمات را حلال میدانستند، 5) جناحیه : پیروان عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر ذوالجناحین، وى میگفت علم نیزچون گیاهان و درختان در دل میروید و ارواح داراى تناسخ هستند، و روح خداوند در آدم و سپس در پیامبران حلول كرده و در آخر نیز در جسم وى حلول كرده است، 6) خطابیه : پیروان ابوالخطاب بن ابى زینب اسدى .
او امامان را پیامبران جدیدمیدانست و میگفت : هر زمان دو پیامبر یكى ناطق و یكى صامت در میان مردم هستند، محمدصلی الله علیه و آله پیامبر ناطق و على علیه السلام صامت بود و پس از محمد(ص )، على علیه السلام پیامبر ناطق و امام دیگر صامت بود و به همین ترتیب او امام جعفر صادق علیه السلام را خدا میدانست .
خطابیه پس از مرگ ابوالخطاب به پنج فرقه تقسیم شدند ( خطابیه )، 7) مخمسه :كه سلمان فارسى، مقداد، عمار، ابوذر و عمر بن امیه ضمرى را از جانب خداوند مأ مور اداره ء جهان میدانستند، 8) غرابیه : اعتقاد داشتند كه خداوند جبرئیل را به سوى على علیه السلام فرستاد و او در اثر شباهت بسیار زیاد على و محمد صلی الله علیه و آله كه به شباهت یك غراب (كلاغ ) به غراب دیگر میمانست اشتباه كرده و رسالت را به محمدصلی الله علیه و آله سپرد، 9) ذمیه : اینان محمد پیامبر اسلام را سرزنش میكردند زیرا اعتقاد داشتند كه على، محمدصلی الله علیه و آله را به سوى مردم فرستاد تا انسانها را به سوى على علیه السلام دعوت كند اما محمد صلی الله علیه و آله مردم را به سوى خود فرا خواند، 10) مفوضه یا تفویضیه : اعتقاد دارند كه خداوند امور و تدبیر عالم را به محمدصلی الله علیه و آله سپرد، و او خالق جهان و مدبر اول است و محمدصلی الله علیه و آله نیز پس از خود امور جهان و تدبیر عالم را به على علیه السلام واگذار كرد و او مدیر ثانى است، 11) شریعیه: پیروان فردى به نام شریعى .
اینان اعتقاد دارند كه خداوند در پنج نفر ظهور و تجلى كرده است و آن : محمد، على، فاطمه، حسن و حسین علیه السلام و همگى آنها از آلهه هستند و براى آنان اضدادى وجود دارد كه عبارتند از: ابوبكر،عمر، عثمان، معاویه و عمر بن العاص، شریعى معتقدبود كه خداوند در او حلول كرده است، 12) نمیریه،: پیروان نمیر كه از پیروان شریعى بوده است، او خلیفه ءشریعى بود و پس از او مردم را به سوى خود دعوت كرد.
13) حربیه: پیروان عبدالله بن عمرو بن حرب كندى، اینان اعتقاد داشتند كه روح ابو هاشم بن حنفیه در وجود عبدالله بن حرب حلول كرده است وابوهاشم او را به عنوان امام منصوب نموده است .
14) غلبائیه: پیروان غلباء بن اردع اسدى یا اوسى كه على علیه السلام را خدا و از حضرت محمدصلی الله علیه و آله برتر میداشت .
15) نصیریه: منسوب به نصیر یا ابن نصیر كه آنها را نصاریه و علویه نیز میگویند: این فرقه را برخى از فروع سبائیه به شمار آورده اند.
آنان على را جاودان و پایدار در طبیعت الهى میدانند.
نصیریه از قرن پنجم از شیعه امامیه منشعب شدند و بعدها در شمال غربى سوریه سكونت گرفتند، تعالیم نصیریه عبارت است از آمیزه اى از عناصر عقائد شیعى و مسیحى و اعتقادات مردم پیش از اسلام .
آنان خدا را ذاتى یگانه میدانند كه از سه اصل لا یتجزى تركیب یافته به نامهاى : معنى، اسم باب، این تثلیث در وجود انبیاء تجسم و تجلى یافته و آخرین تجسم آن با ظهور اسلام مصادف شد، كه وجود على علیه السلام، محمدصلی الله علیه و آله و سلمان فارسى ظهور و بروز كرد و این تجسم آخر با حروف كلمه (عمس ) نشان میدهند كه حرف اول نام آن سه بزرگوار است .( نصیریه ) 16) دروزیه : پیروان فردى كه ملقب به درزى (خیاط) بوده و گویا نام وى محمد بن اسماعیل و به قولى ایرانى الاصل وملقب به نشتكین بوده است و در آغاز از باطنیان اسماعیلى به شمار میرفته است .
اودر 408 ق به مصر رفته و با حمزة بن على زوزنى كه وى نیز گویا ایرانى الاصل بوده طرح دوستى ریخته است، زوزنى در دستگاه الحاكم بامرالله ششمین خلیفه ء فاطمى بسیار مقرب بوده است و درزى به كمك او به دربار الحاكم راه یافت، سپس با همیارى فردى به نام على بن احمد صبا كه مؤذن بوده مذهبى به نام مذهب توحید ایجاد كرد.
درزى ظاهرا نخستین فردى است كه قائل به الوهیت الحاكم بامرالله شد و میگفت كه : عقل كلى در آدم ابوالبشر حلول كرده و به صورت او تجسد پیدا نموده و از وى به سایر انبیاء انتقال یافته تا به حضرت محمدصلی الله علیه و آله و امامان و خلفاى فاطمى رسیده است .
او كتابى در این باب نوشت و بر مردم فراخواند، وى ازدواج با محارم و میخوارگى را روا میدانست و قائل به تناسخ بود، در اثر ابراز این عقائد مجبور به مهاجرت از مصر شد و به شام رفت و به دست غلامان ترك كشته شد.
17) على الهیان : برخى این گروه را با نصیریه و یا دیگر گروههاى غلاة یكى دانسته اند كه درست نیست، زیرا فقط در اعتقاد به الوهیت حضرت على علیه السلام با دیگر فرق غلاة و نصیریه مشتركند ولى دیگر عقائید آنان سخت با هم اختلاف دارد.
اینان مهمترین گروههاى غلاة هستند كه دیگر فرقه ها و شاخه هاى غلاة از آنان منشعب شده اند.
برخى گروههاى غلاة را تا 100 فرقه نیز شمرده اند.
باید دانست كه فرقه هاى غلاة و بسیارى از شاخه هاى آن از دیگر فرق شیعى هم منشعب شده اند مثلا از فرقه هاى زیدیه، اسماعیلیه، كیسانیه و حتى از شیعه ء اثنى عشریه .
این نكته نیز قابل ذكر است كه انتساب بعضى فرقه هاى ساخته ء ذهن دشمنان مانند: هشامیه، پیروان هشام بن حكم،زراریه، پیروان زرارة بن اعین، شیطانیه، پیروان مؤمن الطاق و مفضلیه پیروان مفضل نصیرى صاحب توحید المفضل به غلاة نه تنها درست نیست بلكه از روى دشمنى و عداوت انجام گرفته و این افراد از شاگردان امام صادق علیه السلام و پیروان ائمه علیه السلام بوده اند و خود گروه و فرقه و پیروى نداشته اند، سیاست بنى عباس و دشمنان شیعه و امامان اقتضا داشته است كه اینان را با انتساب به غلاة بدنام سازند (فرق الشیعة، نوبختى، 28 - 46، المقالات والفرق، اشعرى، 42 - 64، مقالات الاسلامیین، 5 - 16، الفرق بین الفرق، 143 - 154، التبصیر فیالدین، 124 - 128، الملل والنحل، 1/173 - 190، اعتقادات فرق المسلمین، فخر رازى، 57 - 61، الفرق الاسلامیة، كرمانى، 33 - 49، تبصرة العوام، 167 - 180، مذاهب الاسلامین، 2/509 - 645، دائرة المعارف الاسلامیة، 9/193 به بعد).
ج ) كیسانیه، در مورد علت نامگذارى این فرقه به كیسانیه اختلاف نطر است، برخى نوشته اند كه اینان پیروان كیسان مولى امیر المؤمنین علیه السلام هستند.
و كیسان شاگردمحمد بن حنفیه بود اما از امام حسن و امام حسین علیه السلام و از محمد علوم مختلف از جمله علم تأ ویل و باطن و علم آفاق و انفس آموخت و سپس به امامت محمد قائل شد و براى محمد مراتب و درجاتى قائل شد كه خارج از حد وى بود (الملل والنحل، 1/147).
بعضى نوشته اند كه كیسانیه پیروان مختار بن ابى ثقفى هستند، زیرا مختار ملقب به كیسان بود از این رو كیسانیه خوانده شده اند.
شمارى هم نوشته اند كه فرمانده پلیس (شرطه ) مختار، كیسان نام داشته و مكنى به ابو عمران بوده است و او دراعمال خود بسیار افراط میكرد و محمد را وصى حضرت على علیه السلام میدانست و مختار را نائب او معرفى میكرد و كسانى كه على علیه السلام را از مقام خود بركنار كردند از اهل صفین و جمل همگى كافر شدند.
او معتقد بود كه جبرئیل بر مختار وحى میآورد ( فرقالشیعة، 23 - 24).
عقائد مشترك كیسانیه : تمام فرق كیسانیه داراى عقائدى مشترك هستند كه عبارت از: اعتقاد به امامت محمد بن حنفیه فرزند على بن ابیطالب علیه السلام با عقیده به مسأ له بداء، اعتقاد به تناسخ و حلول، اعتقاد به رجعت و اعتقاد به نوعى غلو در حق ائمه و پیشوایان خویش .
غیر از اینها هر یك از این فرق داراى اعتقادى خاص نیز هستند كه ذیل هر فرقه به آن اشاره خواهد شد.
كیسائیه پس از درگذشت محمد بن حنفیه به دو شعبه تقیم شدند: دسته اى مرگ محمد را انكاركردند و گفتند كه وى نمرده و نمیمیرد و زنده است اما غائب شده و در كوه رضوى پنهان است تا روزى كه به او امر شود و طهور كند، این دسته وى را همان امام منتطر میدانند، از این رو هیچكس را پس از وى امام نمیدانند.
گروه دیگر از كیسانیه مرگ محمد را باور كرده و پسر وى ابوهاشم عبدالله بن محمد را به امامت برگزیدند و اعتقاد به حلول روح محمد در ابو هاشم پیدا نمودند.
مهمترین فرق كیسانیه عبارتند از: 1) فرقه اى كه اعتقاد دارند على علیه السلام به امامت محمد فرزند خود تصریح كرده و او را به جانشینى خود انتخاب نموده است اینان معتقدند كه در جنگ جمل على علیه السلام پرچم جنگ را به محمد سپرد (مقالات الاسلامیین، 18) در حالیكه برادرانش حسن و حسین علیه السلام نیز در آن جنگ بودند (المقالات والفرق، اشعرى، 21)، از این جهت او را جانشین بلافصل على میدانند.
2) فرقه ء دوم معتقدند كه محمد پس از برادرانش حسن و حسین علیه السلام به امامت رسید، زیرا حسین علیه السلام در موقع خروج از مدینه محمد را به عنوان وصى و جانشین خود انتخاب كرد (مقالات الاسلامیین، 19، التبصیر فیالدین، 31 ).
3) فرقه ء سوم معتقدند كه محمد همان امام مهدى علیه السلام است وهیچ كس از اهلبیت على علیه السلام نباید با او مخالفت كند و حتى حسن و حسین علیه السلام نیز با اجازه ء او بود كه صلح و یا جنگ كردند وگرنه هلاك میشدند و او زنده است و در كوه رضوى پنهان است و سبب غیبت او از خلق را خدا میداند (مقالات الاسلامیین، 19، المقالات والفرق، 26) اینان به نام كربیه پیروان ابو كرب ضریر میباشند.
4) برخى معتقدند كه چون محمد بن حنیفه تسلیم عبدالملك بن مروان شد و با او بیعت كرد و همچنین با ابن زبیر نیز بیعت كرد، از این رو در كوه رضوى زندانى است و شكنجه میبیند (مقالات الاسلامیین، 20).
5) مختاریه: پیروان مختار بن ابى عبیده ثقفى،برخى نوشته اند كه مختار نخست از خوارج بود، سپس زبیرى و از طرفداران ابن زبیرگردید و پس از آن شیعه شد و سپس كیسانى گردید و قائل به امامت محمد بن حنفیه شد و مردم را به سوى او دعوت كرد، و خود را از یاران محمد و از داعیان او شمرد و كلماتى مسجع بر زبان میراند و علومى باطل را اظهار میكرد و چون محمد بن حنفیه از قضیه ء وى مطلع شد از او بیزارى جست اما مردم به دو دلیل به او گرویدند: یكى آنكه وى منسب به محمد بن حنفیه بود و دیگرى آنكه به خونخواهى امام حسین علیه السلام قاتلین وى را مجازات كرد (الملل والنحل، 1/147 - 148).
برخى نوشته اند كه محمد بن حنفیه، مختار را حكومت عراقین داد تا از قاتلان امام حسین علیه السلام انتقام بگیرد و او بود كه مختار را كیسان نامید از این رو كیسانیه را مختاریه هم مینامند (فرق الشیعه، 26 ).
6) هاشمیه، پیروان ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفیه، اینان مرگ محمد بن حنفیه را باور كرده و پس از وى به امامت فرزند او ابو هاشم اعتقاد پیدا كردند و گفته اند كه محمد همه ء اسرار را به ابوهاشم منتقل ساخته است (الملل والنحل، 1/150 - 151) این گروه پس از مرگ ابو هاشم به 4 یا 5 دسته ء دیگر تقسیم شدند.
برخى نوشته اند كه عده اى از فرق غلاة مانند سپید جامگان خراسان كه پیروان مقنع بودند و فرق خرمدینیه، خرمیه از كیسانیه پیدا شدند (فرق الشیعة، 35، الملل والنحل، 1/154).
7) شمارى از كیسانیه پس از مرگ محمد بن حنفیه به امامت على بن الحسین زینالعابدین امام سجادعلیه السلام اعتقاد پیدا نموده و مستبصر شدند (مقالات الاسلامیین، 23، التبصیر فیالدین، 31) كه از آن جمله میتوان سید اسمعیل حمیرى را نام برد كه نخست كیسانى مذهب بود، اما بعدا مستبصر شده و به امام سجادعلیه السلام پیوست .
د) زیدیه : پس از رحلت امام زین العابدین علیه السلام بار دیگر شیعیان اختلاف پیدا كردند و به دو فرقه ء دیگر تقسیم شدند، دسته اى از شیعیان امامت امام باقرعلیه السلام را پذیرفتند و دسته اى دیگر از آنان اعتقاد به امامت زید بن علی بن حسین برادرش پیدا كردند، اینان اعتقاد دارند كه امامت منحصر در اولاد فاطمه (س ) است .
و در غیر آنان جایز نیست، ولى میگویند آن كس از اولاد فاطمه (س ) كه شجاع و سخى باشد و خروج كند و ادعاى امامت داشته باشد و مردم را به سوى خود دعوت كند امام است و اطاعت او واجب، خواه از اولاد امام حسن علیه السلام باشد و خواه از اولاد امام حسین علیه السلام.
فرقه هاى اصلى زیدیه را برخى سه فرقه دانسته اند و بعضى آنها را 6 فرقه و شمارى هم فرقه هاى اصلى زیدیه را 8 فرقه دانسته اند (مقالات الاسلامیین، 132، مروج الذهب، 3/208، الملل والنحل، 1/155، 157، اعتقادات فرق المسلمین، 53-52، الفرق الاسلامیة، 57).
این فرقه ها كه بیشترینشان را مسعودى نام برده است عبارتند از: جارودیه، مرئیه، ابرقیه، یعقوبیه، عقبیه، ابتریه (تبریه )، جریریه، یمانیه كه از آنها فرقه هاى دیگرى منشعب شده اند و مهمترین این فرقه ها عبارتند از: 1) جارودیه، پیروان ابوالجارود زیاد بن منذر عبدى، وى معتقد بود كه پیامبر صلی الله علیه و آله در باره ء على علیه السلام به وصف، نص و تصریح كرده است ولى نام نبرده است و امت در شناخت على علیه السلام به عنوان امامى كه پیامبر توصیف كرده بود كوتاهى كردند، آنها در شناخت موصوف كوتاهى كردند گرچه اوصاف را شناختند و از این جهت گمراه شدند و با ابوبكر و عمر بیعت كردند و لذا كافر شدند، این عقیده ء ابوالجارود مخالف با نطریه ء زید بود و زید را به امامت قبول نداشت، آنان على علیه السلام را برتر از همه ء مردم پس از پیامبر میدانستند، جارودیه را جزء فرقه ء اقویاء زیدیه نام برده اند، فرقه هاى دیگر زیدیه مانند سلیمانیه و تبریه این فرقه را تكفیر كرده اند، بغدادى نیز جارودیه وشاخه هاى منشعب از آن را تكفیر كرده است (مقالات الاسلامیین، الفرق بینالفرق، 23 - 24، الملل والنحل، 1/157، التبصیر فیالدین، 29)، 2) سلیمانیه، یا جریریه، پیروان سلیمان بن جریر رقى از متكلمان زیدیه، كه گمان دارند امامت شورائى است و اجماع دو نفر از برگزیدگان مسلمین و از اهل حل و عقد بر امامت مفضول در حالیكه فاضل و افضل وجود دارند درست است، و به همین دلیل اعتقاد دارند كه بیعت با ابوبكر و عمر خطا بود اما آنها مستحق فسق نیستند، زیرا باختیار و اجتهاد امت انجام گرفت، ولى در باره ء عثمان اعتقاد دارند كه وى به دلیل كارهایش و هم چنین عائشه و طلحه و زبیر كافرند، سلیمان به رافضه هم طعن میزد كه به تقیه و بداء قائلند (مقالات الاسلامیین، 68، الملل والنحل، 1/159 - 160، تبصرة العوام، 186)، 3)بتریه یا ابتریه كه گاهى آنها را صالحیه نیز مینامند، پیروان حسن بن صالح بن حسن و كثیر النوى معروف به ابتر، كه آنها را به جهت انتساب به حسن بن صالح، صالحیه و به دلیل پیروى از كثیر ابتر، بتریه یا ابتریه گویند، اینها در مذهب و قول به امامت با سلیمانیه متفقند اما در باره ء عثمان از اظهار نطر خوددارى كردند كه آیا وى مؤمن است یا كافر، اما على را افضل مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله میدانستند.
اینان در اصول به رأ ى معتزله و در فروع به مذهب ابوحنیفه و در برخى مسائل پیرو شافعى و شیعه ء امامى هستند، و رجعت اموات را به دنیا انكار كرده اند (مقالات الاسلامیین، 69، الملل والنحل، 1/161 - 162).
بغدادى نوشته است كه اینان نزد عامه و اهل سنت بهترین اصناف زیدیه هستند، و آنها را از ضعفاء فرق زیدیه دانسته اند (الفرق بینالفرق، 73 ).
4) نعیمیه، پیروان نعیم بن یمان كه گمان دارند على مستحق امامت بود ولى خلافت ابوبكر و عمر هم بر خطا نبود و امت در این مورد خطا نكردند اما در اینكه ترك افضل نمودند خطاكارند، اینان از عثمان تبرى جسته و او را كافر میدانند (مقالات الاسلامیین، 69، تحفة اثنى عشریه،114).
5) صباحیه از یاران صباح المزنى كه از ابوبكر و عمر تبرى جستند و به رجعت نیز عقیده داشتند (المقالات والفرق، 71).
6) یعقوبیه، پیروان یعقوب بن عدى كوفى كه منكر رجعت هستند و از كسانى كه اعتقاد به رجعت دارند بیزارى جسته اند و ابوبكر و عمر را به امامت قبول دارند (مقالات الاسلامیین، 69، تاریخ مذاهب الاسلام، 309).
7) عجلیه، پیروان هارون بن سعید عجلى هستند و آنها را نیز از ضعفاء زیدیه به شمار آورده اند.
8) مغیریه، پیروان مغیرة بن سعید كه پس از محمد بن عبدالله بن حسن قائل به امامى دیگر نیستند، ولى مغیره را امام میدانستند و گفتند امامت از آل على علیه السلام پس از ابوجعفر محمد بن على علیه السلام خارج شد و به مغیره رسید و دیگر امامى نیست تا محمد بن عبدالله بن حسن كه زنده است خروج كند و او مهدى است، بعدها مغیریه به نبوت مغیره اعتقاد پیدا كردند، مغیره مدعى زنده كردن مردگان بود و به تناسخ نیز اعتقاد داشت (المقالات والفرق، 73،76، 77 و قس : فرقالشیعه، 41، 59 - 60).
9 ) مخترعه، كه قائل به امامت على علیه السلام بودند با نص خفى و ابوبكر و عمر را خطاكار میدانستند ولى تفسیق نمیكردند.
اینكه آنان را مخترعه نامیده اند از آنجهت است كه اعتقاد داشتند كه خداوند اعراض را در اجسام اختراع میكند (المنیة والامل، 92).
10) مطرفیه، پیروان مطرف بن شهاب كه در برخى از مسائل اصولى با زیدیه فرق دارند و زیدیه آنها را تكفیر كرده اند ولى فرقه اى از زیدیه شمرده میشوند (المنیة والامل، 91).
11) دكینیه، پیروان فضل بن دكین، كه اعتقاداتشان شبیه به مذهب جارودیه است و اختلافى كه با جارودیه دارند این است كه اینان تنها طلحه و زبیر و عایشه را تكفیر میكنند، اما بقیه ء صحابه را به نیكى یاد كرده اند (تحفة اثنى عشریة، 14).
12) خشبیه، پیروان خلف بن عبدالصمد، كه چون با چوب و عصا علیه حاكم وقت شوریدند آنها را خشبیه گفته اند، اینها امامت را در اولاد فاطمه شورائى میدانند (تحفة اثنى عشریة، 14 - 15)، 13) حسینیه، پیروان حسین بن على بن حسن بن حسن بن حسن معروف به صاحب الفخ كه در جائى به نام فخ در شش میلى مكه خروج كرد و به دست عیسى بن موسى كشته شد و معتقدند كه هركس از آل محمدصلی الله علیه و آله دعوت به الله كند همو امام مفترض الطاعة است اما ائمه را نیز به این ترتیب میدانند، على علیه السلام امام حسین، زید بن على، یحیى بن زید، عیسى بن زید، محمد بن عبدالله، و پس از او هركسى كه به طاعت الله مردم را فرا خواند (فرق الشیعة، 58.
مقالات الاسلامیین، 74، مقاتل الطالبین، 150-161)، 14) ادریسیه، پیروان ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابیطالب علیه السلام مؤسس دولت ادارسه در مغرب و شمال آفریقا كه در 175 ق / 791 م ظهور كردند و دولت ادریسیان را بوجود آوردند.
پیروان حسن بن زید بن حسن بن على علیه السلام كه در 250 ق /864 م در طبرستان خروج كرد.
16) قاسمیه، از یاران قاسم بن ابراهیم طباطبا رسى (متوفى 264 ق ) كه فرزندان وى از جمله، الهادى الى الحق یحیى بن حسین موفق شدند دولت زیدیه را در یمن تأ سیس كنند.
غیر از اینان فرقه هاى دیگرى نیز مانند: ذكیریه از یاران ذكیر به صفوان و ابرقیه از یاران عباد بن ابرق كوفى و مرثیه را میتوان نام برد (مروج الذهب، 3/208، بیان الادیان، 157، مشارق انوارالیقین، 210).
هـ) اسماعیلیه، بزرگترین فرزند امام صادق علیه السلام اسماعیل نام داشته است، امام صادق علیه السلام به او بسیار علاقه داشت و به او احترام میگذاشت گرچه از بعضى روایات كه درباره ء وى آمده استفاده ء ذم وى میشود ولى علماى شیعه او را بزرگ شمرده اند و شیخ طوسى و را جزء رجال امام صادق و اصحاب وى شمرده است و با توجه به علاقه اى كه امام صادق علیه السلام به او داشته او مردى جلیل القدر بوده است و از امام صادق علیه السلام در باره ء امامت او سئوال شد و حضرت نفى كرد (رجال شیخ، 146، معجم رجال الحدیث،3/124 - 126).
پس از رحلت امام صادق علیه السلام عده اى به امامت اسماعیل باقى ماندند و گفتند پس از او امامى نیست، و برخى هم گفتند اسماعیل هنگام مرگ پسرش محمد را به عنوان امام معرفى كرده است و یا اینكه امام صادق علیه السلام محمد سبط خود را به عنوان امام معرفى كرده است و این گروه ها به نام اسماعیلیه معروف شدند.
آنها را در بلاد مختلف به نامهاى : باطنیه، تعلیمیه، ملاحده، سبعیه، حشیشیه، اساسیه و قرامطه نیز معرفى كرده اند كه در جاى خود ذكر خواهند شد.
برخى هم اسماعیلیه را همان خطابیه دانسته اند زیرا معتقدند كه ابوالخطاب محمد بن ابى زینب اسدى دخالتتامى در تأ سیس مذهب اسماعیلیه داشته است و لذا اسماعیلیه خالص را همان خطابیه معرفى كرده اند (فرق الشیعة، 64، 67، 76. المقالات والفرق، 80 - 83).
دسته اى هم طرفداران میمون فداح و پسرش عبدالله كه از مردم خوزستان بودند و جزء اصحاب امام صادق علیه السلامبودند ولى بعد در اثر آمیزش با ابوالخطاب به مذهب غلو گرائید و طرفدار اسماعیل و پسرش محمد بن اسماعیل شد و او را مؤسس مذهب اسماعیلیه و باطنیه معرفى كرده اند (اعتقادات فرق المسلمین، 78 ).
پس از وفات امام صادق علیه السلام گروهى كه به امامت اسماعیل اعتقاد داشتند به دو فرقه ء اصلى تقسیم شدند: الف ) اسماعلیه خاص، كه اعتقاد داشتند به اینكه اسماعیل در زمان پدرش امام بود و غائب شد و او امام هفتم شیعه است و پس از وى امامى نیست و اصطلاحا واقفه نیز نامیده میشوند زیرا در امامت اسماعیل توقف كردند و گفتند او امام غائب و مهدى است و خروج خواهد كرد.
ب ) اسماعیلیه عام كه مرگ اسماعیل را باوركردند و گفتند كه پیش از مرگ فرزند خود محمد را به جانشین خود تعیین كرد و امام هفتم آن طائفه محمد بن اسماعیل است (فرق الشیعه، همانجا، المقالات والفرق،83 - 85).
آمار زیادى از كتب، فرق اسماعیلیه را جزء فرق اسلامى و یكى از مذاهب شیعى دانسته اند بهرحال سیر تحول و تغییراتى كه در مذهب اسماعیلیه پیش آمده را میتوان به سه دوره ء اصلى تقسیم كرد: 1) دوره ء ائمه ء مستور، كه از زمان محمد بن اسماعیل آغاز میگردد و از این جهت اطلاع دقیقى از زندگى محمد و امامان مسور دردست نیست .
و در باره ء محمد نوشته اند كه اسماعیلیه اختلاف پیدا كردند برخى گفتند كه : او غائب شده و نمرده است و معتقدند كه رجعت خواهد كرد ولى دسته اى هم گفتند كه : محمد مرده است و امامت پس از وى به دیگر ائمه ء مستور میرسد و اسامى ائمه ء مستور را به این شرح نوشته اند: محمد بن اسماعیل، احمد، حسین، على،محمد، قائم كه اینان را ائمه ء مستقر نیز خوانده اند (الملل والنحل، 1/168، فرهنگ فرق اسلامى، 49 - 50).
در این دوره امامان مستور بوسیله ء دعاة و حجتهاى خویش با مردم ارتباط داشتند و آنان دعاة خود را به حوزه هاى مختلف حكومت اسلامى گسیل میداشتند و آنان مردم را به سوى ائمه ء مستور دعوت میكردند این دوره از حدود سال 143 ق آغاز شد و تا مدت یك قرن و نیم به طول انجامید.
امامان مستور به دو دسته تقسیم شده اند، امام مستودع كه حق واگذارى امامت به فرزندان و دیگران را ندارد و امام مستقر كه از تمام امتیازات برخوردار است (جهانگشاى جوینى، 3/149).
2) دوره ء دوم، كه از طهور عبیدالله مهدى در مغرب و تشكیل حكومت عبیدیه ء، در 297 ق در آنجا آغاز میشود و نیم قرن بعد یعنى در 356 ق فاطمیان، مصر و شام را بر متصرفات خود افزودند و جوهر سردار ایشان مصر را از كف امیر صغیر اخشیدى بیرون آورد و پس از آن شام جنوبى فتح شد و در 381 ق حلب را مسخر كردند، پایتخت آنان نخست المهدیه نزدیك تونس بود و سپس به قاهره انتقال یافت فاطمیان اسماعیلى تا 567 ق حكومت مقتدرى در مصر داشتند و پس از آن منقرض شدند (الكامل، 8/24 به بعد).
اسماعیلیه و فاطمیان در این دوره به بلاد دور و نزدیك به محل خلافت آنان مانند عراق در ایران نیز رفتند حسن صباح در زمان خلافت مستنصر فاطمى از او اجازه گرفت كه به ایران رفته و دعوت آنان را آشكار سازد مستنصر به او اجازه داد و او در 487 ق بر قلعه ء الموت دست یافت و سالها در آن قسمت به حكومت پرداخت و در 518 ق درگذشت پس از وى یكى از شاگردانش به نام كیا بزرگ به جاى او نشست و خاندان كیا به عنوان باطنیه ء ایران تا برافتادند و در 654 ق زمان حمله هلاكو به قلاع الموت حكومت میكردند كه با حمله مغولان به آنجا این سلسله جهانگشاى جوینى، 3/311 - 334).
3) دوره ء سوم، كه از برافتادن فاطمیان در مصر و صباحیان در ایران آغاز میگردد و تا عصر كنونى میرسد كه در این دوره ء اخیر اسماعیلیه بیش از پیش به شاخه ها و فرق مختلفى تقسیم میگردد، و در این دوره اسماعیلیه تا كنون نتوانسته اند دولت مستقلى را تشكیل دهند.
عقائد مشترك اسماعیلیه: آنان معتقدند كه ذات پروردگار از دائره ء وهم و فكر و عقل برتر است و ما در باره ء وجود و عدم، زنده و مرده، قادر و عاجز، عالم و جاهل، متكلم یا ساكت، بینا و نابینا، شنوا یا كر بودن خداوند نمیتوانیم اظهار نظر كنیم چنانكه در باره ء صفات و تعیین حد آنها در باره ء خداوند نفیا و اثباتا نظرى نمیتوانیم اظهار كنیم، صدور عقل كل از كلمه ء امر به طریق ابداع است و صدور موجودات روحانى و جسمانى كه توسط عقل و نفس از امر خداوند به طریق ابداع و انبعاث است، مظهر عقل كل در این عالم وجود ناقص است .
ناطقان همان پیامبران اولوالعزم هستند و شمار آنان هفت است و هر ناطقى را یك وصى است و وصى را امام نامند، ناطق نخستین حضرت آدم بود كه وصى او شیث بود، ناطق دوم نوح و وصى او سام و ناطق سوم ابراهیم و وصى او اسماعیل، ناطق چهارم موسى و وصى او یوشع، ناطق پنجم عیسى و وصى او شمعون، ناطق ششم محمد و وصى او على و ناطق هفتم اسماعیل بن جعفر صادق بود كه قائم است .
ناطق، واضع شریعت جدید و ناسخ شریعت قدیم است، اساس یا وصى، عالم به علم تأ ویل شریعت است و وظیفه ء او بیان اسرار و باطن شریعت میباشد.
آنان معتقد به بهشت و دوزخ جسمانى نیستند، ولى براى مبتدیان این كلمات را به معنى معمول آن تفسیر میكردند.
همه ء فرق اسماعیلى به امامت اسماعیل اعتقاد دارند و معتقدند كه هر امامى بنص امام قبل از خود این مقام را میپذیرد و امامان نصا بعد نص انتخاب میشوند، پیامبر صلی الله علیه و آله على علیه السلام را و او حسن علیه السلام و او حسین علیه السلام و او على بن حسین علیه السلام و او محمد بن على علیه السلام و او جعفر بن محمدعلیه السلام و او اسماعیل را به نص صریح به امامت برگزیدند، زمین در هیچ زمانى خالى از حجت و حى قائم نیست خواه در ظاهر باشد یا در باطن و مستور، و آنكسى كه امام زمانش را نشناسد و یا بیعت امامى در گردنش نباشد در جاهلیت مرده است، آنان ابوبكر و عمر و عثمان و بیشتر صحابه را كافر میدانند (مقالات الاسلامیین، 26، الفرق بین الفرق،152، الملل والنحل، 1/ 192 - 193، دائرة المعارف الاسلامیة، 2).
شیوه ء دعوت و درجات آن : در مذهب اسماعیلیه براى دعوت شیوه اى خاص رعایت میشود و مراتب و درجاتى در دعوت داعیان وجود دارد كه بطور خلاصه عبارتند از:
1) زرق، یعنى جستجو و تفرس در حال مدعوین است كه آیا قابلیت دعوت دارند یا نه .
2) تأ نیس، كه عبارت است از دعوت بر اساس میل و انس مدعو كه اگر فیالمثل وى میل به زهد دارد دعوت بر اساس زهد مدعو پایه گذارى میشود.
3) تشكیك و تعلیق، كه پس از انس مدعو با داعى وظیفه ء داعى ایجاد شك در اركان فكرى مذهب مدعو است .
4) ربط، پس از مرحله ء تشكیك كه مدعو در حیرت فرو میرود براى یافتن پاسخ به داعى مراجعه میكند و داعى باید كه او را بپذیرد و به او قسم دهد كه هرآنچه میشنود مستور و مخفى نگاهدارد و به او بگوید كه جواب تمام سؤالات تو نزد امام است ولى تا به درجه ء لازم نرسیده اى نمیتوانى به نزد امام حاضر شوى .
5 ) تدلیس، آن است كه نفس مدعو به هریك از داعیان متمایل شد باید به نزد او هدایت شود.
6) تأ سیس، ایجاد مقدمات لازم جهت پذیرش ظاهرى مدعو است تا او را به باطن رهبرى كند.
7) خلع، كه اسقاط تمامى اعمال و افعال مذهبى از او است .
8) سلخ، خروج از اعتقادات دینى و اركان دین است .
كه در این مرحله همه ء لذتها بر او مباح میشود و شریعت براى او تأ ویل میگردد .
2) قرامطه، پیروان مردى به نام حمدان بن اشعث قرمط، در باره ء این فرقه و علت پیدایششان نوشته اند كه هنگامیكه عبدالله بن میمون قداح از بصره به سلمیه گریخت در آنجا با مردى به نام حمدان قرمط آشنا شد كه فردى فرارى بود و حمدان را دعوت به عقیده ء باطنیه ء اسماعیلیه كرد و او دعوت را پذیرفت و به سبب هوش و استعدادى كه داشت داعیانى به اطراف كوفه فرستاد، این فرقه در اواخر قرن سوم هجرى از طرف رئیس این فقه شخصى كه صاحب الظهور نام داشت و پنهان بود، دولتى در بحرین كه مركز آن الاحساء بود تأ سیس كردند، قرامطه نه تنها در بینالنهرین و خوزستان بلكه در انقلابات بحرین و سوریه و یمن نیز دست داشتند و خطر بزرگى براى خلافت عباسى در بغداد و حتى خلافت فاطمیان كه عم عقیده ء آنان در مصر بودند به شمار میرفتند رهبران آنان بیشتر ایرانى الاصل بودند حمله ء آنان به حاجیان معروف است و در سال 312 ق ابوطاهر جنابى كه جانشین و پسر ابو سعید جنابى (گناوه اى ) بود به بصره تاخت و غنیمتهاى فراوان بدست آورد.
اصولا حكومت قرمطیان نوعى جمهورى اشتراكى بود (اعتقادات فرق المسلمین، 79، دائرة المعارف الاسلام، 4/687 - 692).
این فرقه را جنابیه نیز گفته اند (تحفة اثنى عشریة، 15) ( قرامطه )، 3) مباركیه، پیروان مبارك غلام آزاد شده ء اسماعیل بن جعفر، شیخ طوسى او را غلام آزاد شده ء اسماعیل بن عبدالله بن عباس دانسته كه از اصحاب امام صادق علیه السلام بود و مردى كوفى الاصل بوده است .
عقیده ء آنان با باطنیه یكسان است و اختلاف زیادى با آنان ندارند (رجال شیخ طوسى، 310، مقالات الاسلامیین، 26 - 27)، 4) میمونیه، پیروان میمون قداح و یا پیروان عبدالله بن میمون قداح اهوازى كه گویند عمل به ظواهر كتاب و سنت حرام است و معاد را انكار میكنند (تحفة اثنى عشریة، 15 ) 5) شمطیه، پیروان یحیى بن ابى اشمط، كه اعتقاد دارند پس از امام صادق علیه السلام امامت به هر پنج پسر امام یعنى : اسماعیل، محمد، موسى، عبدالله افطح و اسحاق رسیده است (تحفة اثنى عشریة، 15 )، 6) خلفیه، یاران خلف نامى هستند كه از میمونیه بود و با حمزه ء خارجى جنگید، آنان شرط حضور در جنگ را وجود امام و با امام دانند.
او پیشواى خوارج كرمان و مكران بود و نام وى مسعود بن قیس بوده است خلف با میمونیه درقدر، استطاعت، مشیت خدا اختلاف داشت (الفرق بین الفرق 67، الملل والنحل،1/117)، 7) خلطیه، اینان معتقدند كه آنچه در قرآن و احادیث آمده است از احكامى چون نماز، روزه، زكات، حج و مانند اینها حمل میشوند بر معانى لغوى و معنائى دیگر ندارند، آنان قیامت و برخى از پیامبران را انكار میكنند و بر آنها لعنت را واجب میدانند (تحفة اثنى عشریة، 16)، 8) برقعیه، یاران محمد بن على برقعى كه اعتقاداتشان مشابه با عقائد خلطیه است، این چند فرقه جز مباركیه بقیه در شمار شاخه هاى قرامطه هستند (تحفة اثنى عشریة، 16)، 9) تعلیمیه، كه در حقیقت نام دیگر اسماعیلیه است، آنان را در خراسان به این نام خوانده اند، تعلیمیه معتقدند كه عقلیات را نمیتوان حجت قرار داد و ناچار باید حقایق را از راه تعلیم از امام معصوم آموخت و در هر عصرى باید امامى معصوم و غیر جایز الخطاء باشد كه لغزش نداشته باشد و علومى كه به او میرسد به دیگران بیاموزد (خاندان نوبختى، 252)، 10) سبعیه، كه از اصول اسماعیلیه به شمار میروند، ایشان را از آن جهت سبعیه گفته اند كه در باب شمار ائمه به هفت دور قائل هستند و امام هفتم را آخر ادوار هفتگانه میدانند، آنها گویند: انبیائى كه ناطقین به شرایع هستند هفت نفرند: آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى، محمد و مهدى و مابین دو رسول هفت كس هستند و اسماعیل بن جعفر از جمله ء این هفت كس است كه بین محمدصلی الله علیه و آله و مهدى اقامه ء شریعت میكند.
این فرقه را اسماعیلیه ء خالص نیز میدانند (فرق الشیعة، 67 - 69، تحفة اثنى عشریة، 16)، 11) مهدویه، كه این فرقه از اصول اسماعیلیه به شمار میرود و از این فرقه است كه ملوك و سلاطین و خلفا و ائمه ءاسماعیلیه برخاسته اند اینان نخست در مغرب و آفریقا و سپس در مصر و شام و حلب و یمن به حكومت و خلافت رسیدند اینان امامان بعد از اسماعیل را محمد، احمد، محمد، تقى، عبدالله رضى، ابوالقاسم عبدالله، محمد مهدى، احمد قائم بامرالله، اسماعیل بن احمد المنصور بقوة الله، مصر بن اسماعیل المعزلدین الله كه در مصر به امامت و خلافت رسید سلسله ء فاطمیان مصر را بوجود آورد، و سلسله ء آنان تا به عاضدلدین الله از فرزندان مستعلى و اولاد نزار ادامه یافت میدانند (المقالات و الفرق، 77، تحفة اثنى عشریة، 17).
این گروه را نخست عبیداللهیه مینامیدند (الفصل ابن خرم، 4/143)، 12 ) مستعلویه، شاخه اى از مهدویه، پیروان ابوالقاسم احمد مستعلى فرزند المستنصر نخست برادرش نزار سپس پسر خود احمد مستعلى را به امامت برگزید پس از وى مهدویه به دو دسته تقسیم شدند دسته ء اول به امامت مستعلى اعتقاد پیداكردند و به مستعلویه معروف شدند، كه گاهى آنها را مستعلیه نیز مینامند، عقائد این گروه را دعوت قدیم مینامند (تحفة اثنى عشریة، 17، مذاهب الاسلامیین، 2/352 - 356) مستعلویه پس از شكست فاطمیان به تدریج از مصر به دو كشور یمن و هند مهاجرت كردند و در هند در ایالت گجرات اقامت كردند (همان منبع )، 13) نزاریه، شاخه ء دیگرى از مهدویه كه پس از شكست نزار به دست مستعلى و كشته شدنش به امامت وى باقى ماندند و از مصر و شام به یمن و ایران فرار كردند و در الموت به پیشوائى حسن صباح دولت اسماعیلیه ء نزارى را تشكیل دادند، برخى از نزاریه معتقد بودند كه نزار كشته نشده بلكه پنهانى به ایران آمد و همو بود كه دولت نزاریه را در جبال طالقان تأ سیس كرد (تحفة اثنى عشریة، 17، مذاهب الاسلامیین، 2/353 - 369) این فرقه را مسقطیه و سقطیه نیز مینامند.
14) صباحیه یا حمریه، پیروان حسن بن على بن محمد صباح حمیرى كه وى را مؤسس دعوت جدید خوانند در مقابل دعوت قدیم كه مربوط به شاخه ء مستعلویه بود.
این فرقه را از شاخه ء نزاریه نیز میدانند (اسماعیلیه ء الموت، حسن صباح )، 15) ناصریه، پیروان حمیدالدین ناصر خسرو قبادیانى از دعات بزرگ اسماعیلیه در خراسان و طبرستان كه صاحب كتابهاى : وجه دین، دلیل المتحیرین و سفرنامه است (اعتقادات فرق المسلمین، 78، تبصرة العوام، 184 )، 16) ابو سعیدیه یا جنابیه، پیروان ابو سعید حسین گناوه اى و پیروان ابو طاهر فرزند ابو سعید كه پیروان این دو گروهى از اعراب بدوى و نبطیان و ایرانیان بودند، ابو سعید دولتى در احساء بحرین تشكیل داد و سرانجام در 301 ق كشته شد، اعتقادات آنان همان اعتقادات قرامطه است و این گروه شاخه اى از قرامطه به شمار میروند (تلبیس ابلیس، 105، اعلام الاسماعیلیه، 53 )، 17) غیاثیه، پیروان شخصى به نام غیاث كه شاعر و ادیب بوده و كتابى در اصول اسماعیلیه تأ لیف كرده است و آن را بیان نامیده و در آن معانى وضوء، نماز، روزه و احكام دیگرى را بر روش باطنیه تفسیر كرده و گوید مقصود شارع معانى باطنى آنهاست و آنچه عوام الناس فهیمده اند خطاى محض است (تحفة اثنى عشریة، 9)، 18) خنفریه، پیروان على بن فضل خنفرى داعى اسماعیلى در یمن، اینان گویند خنفرى همه ء محرمات را حلال كرده است و مساجد را خراب كرد و دعوى نبوت نمود (حورالعین، 199 - 200)، 19) دروزیه، كه در فرقه ء غلاة گذشت (غلاة و دائرة المعارف الاسلامیه، 9/214 - 219)، 20) بهره شاخه اى از اسماعیلیه مستعلویه هستند، كه پس از مستعلى بتدریج به یمن و هند رفتند و به پیروى از مستعلى باقى ماندند و به بهره معروف شدند، كلمه ء بهره در زبان گجراتى به معنى بازرگان است .
بعضى هم معتقدند كه بهره یا بوهرا به اسماعیلیانى گفته میشود كه از سرزمینهاى عربى و مصر و یمن به هندوستان كوچیدند و در 460 ق در آنجا سكونت كردند، نخستین پیشواى آنان شخصى به نام عبدالله یمنى بوده است، پس از او محمد على نامى در 532 ق به هند آمد و رهبرى آنان را به عهده گرفت كه مقبره ء وى در كامیاى هند زیارتگاه مردم بهره است .
تا 694 ق 1297 م آنان در حمایت مهاراجگان هندوى گجرات قرار داشتند، اما پس از آنكه مهاراجگان زیر سلطه ء پادشاهان دهلى در آمدند، بهره ها مورد آزار مسلمانان سنى مذهب گجرات قرار گرفتند.
در سال 946 ق پیشواى این فرقه یوسف بن سلیمان از یمن به هند مهاجرت كرد و در (سد هپور) اقامت كرد، پیشواى دیگر آنان داوود بن عجب شاه است و در 996 ق / 1588 م بهره ءگجرات داوود بن قطب را به پیشوایى برگزیدند ولى بهره ء یمن با او بیعت نكردند و با شخصى به نام سلیمان به امامت بیعت نمودند كه خود را جانشین داوود بن عجب شاه میدانست این فرقه را سلیمانیه نامیدند.
اما داوودیه به چند شاخه تقسیم شدند:الف بهره ء علییه، ب : بهره ء ناكوشیه، كه فرقه ء اخیر تحت تاثیر عقائد هندوان خوردن گوشت را گناه میشمردند، ج : جعفریه، كه در عهد مظفر شاهى از سال 1407 م تا 1411 م بر گجرات حكومت میكرد این شاخه به مذهب سنت و جماعت گرائیدند.
این فرقه منسوب به جعفر شیرازى هستند كه در قرن 15 میلادى میزیسته است، بهره به دو گروه بزرگ شیعه كه تاجرند و سنى كه كشاورز هستند تقسیم میشوند، برخى از آنان در بندر گجرات و در برمه به تجارت مشغولند و گروه ثروتمندى را تشكیل میدهند و سنى مذهبند (مجالس المؤمنین، 2 /149، دائرة المعارف اسلام، 4/351 - 353، فرهنگ فرق اسلامى، 108 - 110) ( بهره )، 21) آقا (آغا) خانیه، شاخه اى از نزاریه و از پیروان آقاخان محلاتى هستند كه اكنون در ایران و هند و برخى جاهاى دیگر وجود دارند ( آقا خانیه ).
اظهار نظر در باره ء عقائد و اندیشه هاى كلامى و مذهبى اسماعیلیه به چند دلیل ممكن نیست، زیرا اولا: كتابهاى آنانكه عقائدشان در آنها تشریح شده هیچوقت در دسترس غیر از خود آنان نبوده است حتى در اختیار طبقات پائین اسماعیلیه، نیز قرار نداشته است و كتابهایشان نیز مانند عقائدشان مستور و پنهان بوده است .
ثانیا بیشتر اطلاعاتى كه راجع به آنها در كتب فرق آمده است نوع برداشتهایى است كه نویسندگان كتب فرق كه معمولا از دشمنان متعصب و سرسخت آنان بوده اند عرضه كرده اند و طبیعى است كه این نظرات براى جرح و تعدیل آراء و عقائد آنان نمیتواند ملاك چندان درستى باشد، ثالثا پیوستن گروهها و افراد معلوم الحال و غیر مسلمانان به آنان در زمانهاى مختلف، و پیدایش نوعى افكار و عقائد غلوآمیز در میان آنان راه را براى نقد مذهب آنان بر روى كسانى گشود كه در پى گرفتن نقطه ء ضعف آنان بودند و به همین دلیل هم آنها را متهم به زندقه، مجوسیت و خروج از اسلام كرده اند، با اینكه نمیتوان بیشتر این داوریها را در باره ء آنان پذیرفت، بسیارى از انتقادها و اتهامها را هم نباید نادیده گرفت ( اسماعیلیه ).
منبع:پرسمان
دشمنان شیعه نامى دیگر نیز بر آنها اطلاق می كنند و آن نام رافضى و روافض یا رافضه است. علت این نامگذارى را چنین بیان كرده اند كه شیعیان چون امامت ابوبكر و عمر را رد كردند آنها را رافضى خواندند. (مقالات الاسلامیین، 16)
یا این كه چون یاران زید بن على بن حسین علیه السلام هنگام خروج زید بر شام بن عبدالملك برخى از آنان ابوبكر و عمر را طعن و لعن می كردند و زید آنها را از این كار منع كرد و آنها از زید جدا شدند بقیه یاران زید نام رافضه را بر آنان نهادند و از آن پس شیعیان به این نام معروف شدند. (اعتقادات فرق المسلمین، 52)
در بیشتر كتب فرق و كلام، اصول و پایه هاى اصلى فرق شیعى را بر سه فرقه منحصر كرده اند كه عبارتند از:
الف) گروهى از صحابه كه زمان حیات رسول الله صلی الله علیه و آله به على علیه السلام گرایش داشتند و از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله نام شیعه على علیه السلام بر آنها اطلاق شده و اینان: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود كندى، عمار بن یاسر و جز اینها بودند كه نخستین بار به نام شیعه على علیه السلام خوانده شدند، آنان پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله هم به على وفادار ماندند و او را امام واجب الاطاعة از جانب خدا و پیامبر می دانستند كه مخالفت با او مخالفت با خدا و پیامبر به شمار می رفت و معتقد بودند كه على علیه السلام این مقام را در شایستگى و فضائل خود بدست آورده بود و پیامبر هم درباره امامت وى تصریح كرده است.
اما برخى نوشته اند كه لقب شیعه نخستین بار در 37 ق یعنى پس از به خلافت رسیدن حضرت على علیه السلام پیدا شد و آنها را شیعه اولى نام نهادند.
ب) گروه دوم شیعه تفضیلیه هستند كه اعتقاد به برترى على علیه السلام داشتند و او را بر همه صحابه فضیلت داده ولى خلافت ابوبكر و عمر را نیز جائز و روا می دانستند زیرا خود على علیه السلام نیز خلافت آنان را پذیرفته بود، این گروه در سال 40 ق پدید آمدند.
ج) شیعه تفضیلیه سبیه كه ضمن برتر شمردن حضرت على علیه السلام بر تمامى صحابه او را وصى بلافصل پیامبر می دانستند و معتقد بودند كه كسانى كه على را از مقام خود بركنار كردند كافرند و امت اسلامى پس از پیامبر صلی الله علیه و آله چون اطاعت غیر على را گردن نهادند از دین خارج شدند و به همین دلیل نیز اینان خلفاء ثلاثه را سب و لعن می كردند و معتقد بودند كه پس از على علیه السلام امامت به اولاد او حسن و حسین علیهماالسلام می رسد، سپس هر كسى از اولاد على و حسن و حسین علیهم السلام كه با شمشیر خروج كند و علیه دستگاه خلافت قیام نمایند و مردم را به سوى خود دعوت كند، همو امام و جانشین پیامبر است. (المقالات والفرق، اشعرى، 15-18، تحفة اثنى عشریة، 11، 18)
تمامى فرق شیعى از این سه فرقه منشعب شده اند كه همه آنان را می توان ذیل نامهاى: امامیه اثنى عشریه، غلاة، كیسانیه، زیدیه، اسماعیلیه جمع كرد. (الملل والنحل، 1/147)
الف) امامیه اثنى عشریه، معتقدین به امامت ائمه دوازده گانه از حضرت على علیه السلام تا امام مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف كه اكثریت شیعه را تشكیل می دهند و هرجا امامیه به صورت مطلق عنوان گردد و یا لفط شیعه به صورت مطلق بیان شود منظور اثنى عشریه هستند.
آنها را شیعه جعفرى یا جعفریه، اهل ایمان، اصحاب الانتطار، قائمیه نیز نامیده اند.
امامیه به نص جلى و صریح پیامبر صلی الله علیه و آله درباره امامت على علیه السلام و 11 فرزندش اعتقاد دارند و امامت به عقیده آنها امامت و ولایت عامه مسلمانان است در امور دین و دنیا كه به نیابت از پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها واگذار شده است زیرا آنها معتقدند كه بر پیامبر صلی الله علیه و آله عقلا واجب است كه براى خود جانشینى انتخاب كند.
شیعه امامیه از همان آغاز در مقابل سبعیه (هفت امامیان) اثنى عشریه خوانده شده اند.
نام دوازده عبارت است از:
امام على علیه السلام
امام حسن علیه السلام
امام حسین علیه السلام
امام على بن حسین علیه السلام
امام محمدباقر علیه السلام
امام جعفرصادق علیه السلام
امام موسى كاظم علیه السلام
امام على رضا علیه السلام
امام محمدجواد علیه السلام
امام على نقى علیه السلام
امام حسن عسگرى علیه السلام
امام محمد بن حسن قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف كه دو غیبت دارد صغرى و كبرى و آغاز غیبت كبرى سال 329 ق است.
اینان امامان خود را مانند پیامبر ملهم از جانب خدا می دانند و امامت را ریاست عامه می دانند و مقام وى را مافوق بشر عادى و قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف پس از بروز علائمى كه از جانب پیامبر و ائمه پیش از او بیان شده ظهور خواهد كرد.
ظهور وى در مكه بین ركن و مقام خواهد بود و مردم با وى بیعت خواهند كرد. از علائم ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف نزول حضرت عیسى علیه السلام از آسمان است و آن حضرت دجال را كه پیش از امام مهدى خروج می كند خواهد كشت و پشت سر امام نماز خواهد خواند. همچنان اصحاب كهف از خواب چند هزار ساله برمی خیزند و از یاران امام زمان خواهند شد و او دنیا را پر از عدل و داد خواهد كرد پس از آن كه پر از ستم و بیداد شده باشد.
شیعه اثنى عشریه داراى فقهى مترقى است و مجموعه احادیث آنان در چهار كتاب كه به نام كتب اربعه است جمع آورى شده است. مبانى فقه شیعه بر چهار اصل استوار است.
قرآن، سنت، عقل و اجماع از مسائل خاص شیعه كه آنها را از اهل سنت و بسیارى از فرق اسلامى دیگر متمایز می سازد. عبارتند از: امامت و ولایت حضرت على علیه السلام و اولادش، عصمت در انبیاء و ائمه، تقیه، بداء، رجعت، متعه.
اصول عقاید شیعه پنج اصل است، توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت (فرق الشیعة، 108-112، المقالات والفرق، 112-115، الملل والنحل، 1/172-173، اصل الشیعه و اصولها، 190-192، عقیدة الشیعة الامامیة، 111-123، دائرة المعارف الاسلامیة، 1/ماده اثنى عشریة)
البته پس از امام حسن عسکرى علیه السلام امامیه به 15 فرقه تقسیم شدند كه همه آنان جز فرقه اثنى عشریه از میان رفته اند چنین است بقیه فرقى كه از پیش یاد كردیم كه جز زیدیه و اسماعیلیه دیگر فرق فقط نامى از آنها باقى است.
آن 15 فرقه اى كه پس از امام حسن عسكرى پیدا شدند در كتب فرق نام مخصوصى ندارند كه بتوان عنوانى جدا بر ایشان قائل شد. (فرق الشیعة، 108-112، الملل والنحل،
فرقه هاى دیگرى نیز نامشان در كتب ملل و نحل جزء امامیه آورده شده كه عبارتند از سكاكیه از فرق كلامى شیعه و پیروان ابوجعفر محمد بن خلیل سكاك. (مقالات الاسلامیین،
طاطریه، پیروان ابوالحسن على بن محمد طاطرى كوفى از فقهاء و شیوخ واقفه و معاصر با امام موسى كاظم علیه السلام كه در دفاع از مذهب واقفه و رد عقائد شیعیان قطعیه كتب متعددى نوشت او را در حدیث و فقه موثق دانسته اند. (الفهرست طوسى، 216-217، رجال، نجاشى،
شیعه اثنى عشرى نیز در طول تاریخ خویش به فرق و شعب گوناگونى تقسیم شده است كه به علت كم اهمیت بودن آن فرقه ها و اختلافاتشان چندان مورد توجه قرار نگرفته است تا این كه در این قرون اخیر دو نوع نحوه نگرش پدید می آمد كه البته نمی توان آن را به معنى اخص كلمه فرقه نامید:
1) اخباریه كه همان اصحاب حدیث هستند و در شیعه آنها را اخبارى می نامند. این گروه اجتهاد را باطل می دانند و فقط از اخبار تبعیت میكنند، نخستین كسى كه گویا باعث این جدائى گردید، ملا محمد امین بن محمد شریف استرآبادى است كه در 1033 ق در گذشته است وى گویا مؤسس این فرقه در میان شیعیان متأخر است و او نخستین كسى است كه راه و باب ملامت بر روى مجتهدان شیعه گشوده است، وى در كتاب فوائد المدنیه سخت به مجتهدان شیعه تاخته و آنها را مورد سرزنش قرار داده و متهم به تخریب و تضییع دین حق ساخته است.
او معتقد است كه اجتهاد فعلى علماى شیعه بر اساس اجتهاد علماى قدیم شیعه نیست.
قرآن داراى آیات محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ است و استخراج احكام از آن به سادگى میسر نیست از این رو وى معتقد است كه باید به اخبار مراجعه نمود، او می گفت كه اجتهاد چون بر پایه ظن و شبهه و گمان استوار است باطل است ولى اخبار چون از طریق ائمه آمده اند دلیل قطعى هستند و نمی توان به ظنیات در مقابل قطعیات گردند نهاد.
2) اصولیه در مقابل اخباریون گروه بسیارى از فقهاء اسلام قرار دارند كه آنان را اصولى می نامند. اینان معتقدند كه در استنباط احكام شرعى اسلام به استناد ادله تفضیلى از قرآن، سنت، عقل و اجماع می توان عمل كرد، آنها از علم اصول فقه نیز استفاده می كنند و از قواعد آن كه اصل برائت و استصحاب و عمل به ظن و تمیز بین اخبار است، بهره میبرند، اینان اجتهاد را واجب كفائى می دانند و در صورت انحصار واجد صلاحیت، واجب عینى می شمارند.
مدت دو قرن بین علماى اصولى و اخبارى اختلاف عمیق وجود داشت و اخباری ها بر اصولی ها غالب شده بودند تا این كه آقا محمدباقر وحید بهبهانى (م 1208 ق) بساط آنها را برچید و از زمان او مجتهدان بر اخباری ها غلبه یافتند و امروزه اخباری ها بسیار در اقلیت هستند (مقاصد الاصول، 67، 71، دبستان المذاهب، 1/247، 253، فرهنگ فرق اسلامى، 40-42)
شیخیه، پیروان شیخ احمد احسائى مؤسس طریقه شیخیه كه در 1241 ق در گذشته است، اساس مذهب وى مبتنى بر ممزوج ساختن تعبیرات فلسفى قدیم به ویژه آثار سهروردى با اخبار آل محمد صلی الله علیه و آله است.
شیخیه اصول دین را منحصر در چهار اصل می دانند، توحید، نبوت، امامت و ركن رابع كه واسطه بین شیعیان و امام غائب است.
درباره معاد و عدل گویند: اعتقاد به این دو اصل لغو است چه آن كه اعتقاد به خدا و رسول ضرورتاً اعتقاد به قرآن و از جمله عدل و معاد است، شیخیه منكر معاد جسمانى هستند، آنان آدمى را داراى دو جسم می دانند یكى مركب از عناصر زمانى كه به منزله اعراض جسم حقیقى است و دیگرى سرشتى است كه آدمى از آن آفریده شده و زمانى نیست و از عالم هور قلیا است و در گور او باقى خواهد ماند و در رستاخیز قیامت آدمیان با همین جسم مثالى برانگیخته خواهد شد و ثواب و عقاب نیز مربوط به همین جسم است.
پس از شیخ احمد احسائى سید كاظم رشتى و پس از او حاج محمدكریم خان قاجار كرمانى جانشین او شد كه مؤسس شیخیه كرمانیه است، شیخیه نیز به فرقه هائى تقسیم شده است كه عبارتند از:
الف) كریمخانیه كه پیروان حاج محمد كریمخان قاجار است
ب) باقریه، پیروان محمدباقر خندق آبادى كه معروف به حاج میرزا محمد همدانى گردید و او همان است كه جنگ بین شیخى و بالاسرى را در همدان راه انداخت.
ج) ثقة الاسلامیه، پیروان حاج میرزا شفیع ثقة الاسلام تبریزى در گذشته
د) حجة الاسلامى كه پیروان میرزا محمد مامقانى معروف به حجة الاسلام
هـ) احقاقیه، پیروان آخوند ملا باقر اسكوئى (دائرة المعارف الاسلامیة، 14/12-14، فرهنگ فرق اسلامى،
مهمترین فرقه اى كه از شیخیه بوجود آمد فرقه بابیه و بهائیه است كه مؤسس آن سید على محمد باب شیرازى معروف به باب (م 1266 ق) از شاگردان سید كاظم رشتى بود كه به شدت تحت تاثیر این مذهب قرار داشتند و پس از این كه وى ادعاى بابیت كرد در مدت پنج ماه در سال 1260 ق 18 تن از علماى شیخیه به سید على محمد باب گرویدند كه با خود او به حساب حروف ابجد معروف به حروف حى شدند. (دائرة المعارف الاسلامیة، 3/226-231، فرهنگ فرق اسلامى، 87-94)
بعضى از نویسندگان كتب فرق و ملل و شرح اعتقادات آنها لقب امامیه را در مورد تعدادى از فرقه هائى بكار برده اند كه به جانشینى بلافصل حضرت على علیه السلام و امامت بعضى از ائمه معتقد بودند و نیز جهان را هیچ زمان خالى از امام و حجت نمی دانند و یكى از ویژگی هاى آنان مسأله انتطار است كه همیشه منتطر خروج یكى از علویان هستند كه در آخرالزمان خروج می كنند و جهان را پر از عدل و داد می كند پس از آن كه پر از ستم شده باشد.
ما ذیلاً فرقه هاى مزبور را ذكر كرده و به بیان مختصرى از عقاید آنان می پردازیم:
1) الكاملیه، پیروان ابوكامل شاعر كه تمامى صحابه را به دلیل ترك بیعت با على علیه السلام و على را به دلیل ترك با آنها كافر می شمرد و معتقد بود كه على می باید با آنها بجنگد همانطور كه با اصحاب صفین و جمل جنگید، بشار بن برد شاعر معروف از این فرقه است، بشار اعتقاد به رجعت پیش از قیامت و مصیب بودن شیطان در برتر شمردن آتش بر خاك را در عقائد این گروه وارد ساخت، این فرقه در اصل جزء غلاة به شمار می روند كه اعتقاد به تناسخ هم دارند و معتقدند كه امامت نورى است كه از امامى به امامى دیگر حلول می كند، بغدادى اینها را كافر می داند طبیعى است كه شیعه نیز اینها را از خود نمی داند ولى در كتب ملل و نحل این دسته را در امامیه ذكر كرده اند. (التبصیر فی الدین، 35، الفرق بین الفرق، 35-36، الفرق الاسلامیة، 35)2) حسنیه، پیروان حسن مثنى این گروه پس از امامت امام على علیه السلام و امام حسن علیه السلام حسن مثنى را بنابر وصیت امام حسن مجتبى علیه السلام امام می دانستند و او را ضامن آل محمد صلی الله علیه و آله می شناختند، بعد از او پسر وى عبدالله بن حسن را به عنوان امام قبول داشتند كه وى با امام صادق علیه السلام مناقشاتى هم داشته است و پس از او محمد ملقب به نفس زكیه را به امامت برگزیدند. (تحفة اثنى عشریة، 15)
این گروه را نفسیه نیز می نامند و اعتقاد به غیبت نفس زكیه دارند.
3) باقریه، گروهى كه امامت را از حضرت على علیه السلام تا امام باقر علیه السلام می دانند و به استناد روایت جابر بن عبدالله انصارى وى را امام زمان و مهدى منتظر می شناسند و معتقدند كه وى نمرده است و برخى گفته اند مرده است ولى دوباره رجعت خواهد داشت و ظهور خواهد نمود، گاهى آنها را واقفه هم گفته اند چون در امامت وى توقف كردند و به امام دیگرى قائل نشدند. (التبصیر فی الدین، 36-37، الفرق بین الفرق، 38، الملل والنحل، 1/165-166)
4) حاصریه كه معتقدند پس از امام باقر علیه السلام امامت به فرزند او زكریا رسید و او در كوه حاصر مخفى است تا وقتى كه اذن خروج باید (تحفة اثنى عشریة، 15)
5) ناووسیه، پیروان عبدالله بن ناووس و یا عجلان بن ناووس بصرى كه به همین دلیل ناووسیه خوانده شده اند و یا به علت انتسابشان به قریه اى به نام ناووسا، اینان معتقدند كه امام صادق علیه السلام زنده است و غائب و او مهدى و قائم منتظر است، برخى از آنها گویند كه امام، غائب كلى و مطلق نیست بلكه از طریق اولیاى خود با مردم ارتباط دارد. (مقالات الاسلامیین، 25، الملل والنحل، 1/166-167، تحفة اثنى عشریة، 15)
6) عماریه، پیروان شخصى به نام عمار كه پس از امام صادق علیه السلام عبدالله فرزند او را امام می دانند زیرا وى بزرگترین فرزند امام بود. (مقالات الاسلامیین، 27-28) برخى هم نوشته اند كه عماریه مرگ امام صادق علیه السلام را باور كردند و به امامت فرزند دیگر او محمد ایمان پیدا كردند كه اینان سر منشاء پیدایش مذهب اسماعیلیه هستند. (تحفة اثنى عشریة، 15)
7) افطحیه یا فطحیه، جمعى كه به امامت عبدالله بن جعفر صادق علیه السلام اعتقاد داشتند كه ملقب به افطح بود و او برادر اسماعیل و امام موسى كاظم علیهم السلام است.
زیرا معتقدند كه این عبدالله بود كه پدرش را غسل داد كفن كرد و بر وى نماز گذارد و چون غسل و كفن و دفن و نماز امام بر غیر امام جایز نیست پس عبدالله امام بوده است، اینها معتقدند كه گرچه عبدالله درگذشت اما رجعت خواهد كرد ولى برخى از آنان پس از عبدالله چون وى فرزندى نداشت به امامت موسى بن جعفر علیه السلام گرایش پیدا كردند، بعضى نوشته اند كه اینان پیروان عبدالله بن عماءاند و یا گفته اند پیروان عبدالله بن فطیح كوفى هستند. (فرق الشیعه، 77-78، مقالات الاسلامیین، 28)
8) اسحاقیه كه به امامت اسحاق فرزند دیگر امام صادق علیه السلام اعتقاد پیدا كردند زیرا وى در علم و تقوى و ورع شبیه پدرش بود و سفیان بن عیینه و جمعى دیگر از ثقات محدثین اهل سنت از او روایت كرده اند. (تحفة اثنى عشریة، 17) برخى هم آنها را پیروان اسحاق بن غالب و عبدالله بن سنان، محمد بن مسلم، ابوحمزة ثمالى، حمران بن اعین و ابان بن تغلب دانسته اند. (تبصرة العوام، 174)
9) هشامیه، پیروان هشام بن حكم كه آنها را حكمیه هم می گویند و یا پیروان هشام بن سالم جوالیقى كه آنها را جوالقیه و سالمیه هم گفته اند، بنابر آنچه در كتب ملل و نحل آمده است این فرقه معتقدند كه از حضرت على علیه السلام تا امام صادق علیه السلام امام بر حق هستند درباره خداوند قائل به تجسیم و تشبیه صریح هستند و معتقدند كه معبودشان به صورت جسمى است داراى طول و عرض و عمق كه این ابعاد ثلاثه باهم مساویند و صورتى مستقل از صور متعارف اجسام دارد، از قول هشام نقل شده كه خداوند را نورى درخشان دانسته است.
و از قول هشام بن سالم نقل شده كه می گفت معبود من به صورت انسان است. (التبصیر فی الدین، 39-40، الفرق بین الفرق، 40-43، الفرق الاسلامیه، 44، تحفة اثنى عشریة، 15)
چنان كه در فرقه غلاة خواهد آمد این نسبت هاى ناروا از جانب دشمنان اهل بیت و امام صادق علیهم السلام و شیعیان به اصحاب خاص امام صادق علیه السلام وارد شده است مناظرات هشام بن حكم بازنادقه و منحرفان از توحید بسیار معروف است. (احتجاج طبرسى)
10) زراریه، پیروان زرارة بن اعین كوفى از اصحاب خاص امام صادق علیه السلام، برخى زراریه را از عماریه دانسته اند. (مقالات الاسلامیین، 28) و بعضى آنها را جزء امامیه قطعیه محسوب كرده اند كه نخست به امامت عبدالله بن جعفر معتقد بودند ولى بعد به امامت موسى بن جعفر علیه السلام بازگشتند و مستبصر شدند (التبصیر فی الدین، 40) و برخى هم زراریه را جزء فرق غلاة دانسته اند. (الفرق الاسلامیة، 45) و از قول وى نقل كرده اند كه می گفت: صفات خداوند حادث هستند.
زیرا خداوند در ازل نه علم داشت و نه قدرت و نه سمع داشت و نه بصر و نه حى بود. (تحفة اثنى عشریة، 15) این سخنان و اتهامات را نیز به زراره بسته اند و از ساخته هاى نواصب (تبصرة العوام، 173-174) و دشمنان اهل بیت است كه با زیر سؤال بردن اصحاب امام صادق علیه السلام قصد ضربه زدن به امامان شیعه را داشته اند.
11) نعمانیه، پیروان محمد بن نعمان احول صیرفى معروف به مؤمن الطاق كه او نیز از اصحاب امام صادق علیه السلام و امام موسى كاظم علیه السلام بود، نوشته اند كه وى به برخى از عقاید هشام بن حكم و هشام بن سالم اعتقاد داشت از جمله می گفت افعال بندگان اجسامند و این كه خداوند در وقت اراده و تقدیر می تواند اشیاء را بشناسد و یا بداند و به او نسبت داده اند كه معتقد بود كه خداوند تعالى داراى جسم و اعضاء و جوارح است و به همین جهت برخى از دشمنان اهلبیت وى را شیطان الطاق نامیده اند و پیروانش را شیطانیه گفته اند (التبصیر فی الدین، 40-41، الفرق بین الفرق، 44، الفرق الاسلامیه، 46) كه البته این نسبت ها دروغ است و شیعه نعمان را جزء اصحاب امام صادق علیه السلام می شناسد.
12) واقفه یا واقفیه در اصطلاح رجالى شیعه در مقابل قطعیه است و نام عمومى فرقه هایى است كه در امامت برخى از امامان توقف كردند و پس از او به امامى دیگر قائل نشدند و اصطلاحاً شامل كسانى است كه در مقابل رأى اكثریت و قبول آن توقف می كنند.
این گروه به چند شاخته تقسیم می شود كه عبارتند از:
الف) گروهى كه در مرگ امام باقر علیه السلام توقف كردند و گفتند: او امام مهدى منتطر است. (باقریه)ب) رجعیه، قائلین به امامت و مرگ موسى بن جعفر علیه السلام ولى معتقد به رجعت وى
ج) موسویه كه در مرگ و حیات امام كاظم علیه السلام تردید و شك داشتند و گفتند: ما نمی دانیم كه آیا امام كاظم علیه السلام زنده است و یا این كه درگذشته؟ چون اخبارى كه به ما رسیده به هر دو مورد دلالت دارد زیرا اخبارى دال بر آن است كه او قائم آل محمد است، در مقابل اخبارى راجع به مرگ پدر و اجدادش و او به ما رسیده است و ما متحیریم از این رو در این مورد توقف می كنیم و اگر دلائلى بدست آوریم كه بتواند امامت على بن موسى علیه السلام را ثابت كند به آن معتقد خواهیم شد.
برخى از آنها هم بعدا از این عقیده برگشتند و به امامت امام رضا علیه السلام اعتقاد پیدا كردند، این ها را سبعیه (هفت امامى) هم خوانده اند. (فرق الشیعة، 82-83، مقالات الاسلامیین، 28-29، الملل والنحل، 1/168-169، تحفة اثنى عشریه، 17-18)
د) ممطوره، قائلین به حیات امام كاطم علیه السلام كه گویند امام زنده است و او مهدى و قائم است زیرا در حدیث از امام على علیه السلام آمده است كه فرمود: و سابعهم قائمهم سمى صاحب التوراة (هفتمین آنها خروج كننده و هم نام صاحب تورات است)، اینها گویند: امام ظهور خواهد كرد و زمین را از شرق و غرب مالك خواهد شد و آنها را پر از عدل و داد می كند پس از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد، آنان معتقدند كه امام از زندان خارج شد ولى دشمنان وى براى فریب مردم اعلام كردند امام در گذشته است.
برخى هم معتقدند كه على بن موسى الرضا علیه السلام امام نیستند ولى از خلفاى امام موسى علیه السلام به شمار می روند تا این كه آن حضرت ظهور كند، علت نامگذارى آنها به ممطوره گفته اند كه بین آنان و قطعیه مناظره اى درگرفت و رئیس قطعیه یونس بن عبدالرحمن به آنها گفت شما بی قدرتر از سگان باران خورده اید نزد من (انتم اهون عندنا من الكلاب الممطورة) و از آن پس به این لقب معرفى شدند .(فرق الشیعة، 80-82، المقالات والفرق، 92-93، مقالات الاسلامیین، 29)
هـ) بشیریه، پیروان محمد بن بشیر كوفى از موالى بنى اسد و فرزند او سمیع بن محمد جانشین وى.
وى را نیرنگبازى دانسته اند كه پس از توقف در باره حضرت موسى بن جعفرعلیه السلام گفت من جانشین موسى هستم او نمرده است بلكه زنده است و غائب و او قائم آل محمد است و انگشتر خود را به او داده است و علوم خود را به وى آموخته است .
هشام بن سالم با او مناظره كرد، ایشان اباحى هستند و منكر احكام شرع (فرق الشیعه 83، امالى، مفید، 2/105)، 13) قطعیه، پیروان مفضل بن عمر كه آنها را مفضلیه هم گویند، اینان اعتقاد دارند كه امام كاظم علیه السلام مرگش قطعى است و هیچ شك و تردیدى در آن راه ندارد، و پس از او امام رضاعلیه السلام را به امامت قبول دارند و پس از او به امامت محمد بن على، على بن محمد، حسن عسكرى، محمد بن حسن قائم آل محمد (عج ) نیز قائل هستند (فرق الشیعة، 79 - 80، مقالات الاسلامیین، 17 - 18، تبصرة العوام، 173، 14 احمدیه، گروهى كه اعتقاد به امامت احمد بن موسى كاظم علیه السلام پیدا كردند، این گروه پس از امام رضاعلیه السلام قائل به امامت احمد بن موسى شدند و گفتند كه وى را خود موسى بن جعفرعلیه السلام به امامت پس از امام رضاعلیه السلام برگزیده است، اعتقادات آنان مشابه با عقاید قطحیه است، برخى هم نوشته اند كه چون امام رضا علیه السلام به شهادت رسید فرزندى وى امام جوادعلیه السلام خردسال بود و به سن بلوغ نرسیده بود و این گروه گفتند كه وى چون بالغ نیست نمیتواند امام باشد و به امامت احمد بن موسى رجوع كردند (فرق الشیعة، 85 - 88، المقالات والفرق، 93)، 15) مؤلفه، این فرقه پس از شهادت امام رضاعلیه السلام پیرو واقفه شدند (واقفه )، 16) محدثه، گروهى از اهل حدیث بودند كه عقیده به رجاء داشته اند و به اصطلاح از مرجئه بوده اند آنان به امامت امام موسى و على بن موسى الرضا علیه السلاماعتقاد پیدا كردند و پس از اینكه امام رضاعلیه السلام رحلت كرد آنان به اصل خود رجوع كردند (فرق الشیعة، 86، المقالات والفرق، 94)، 17) یونسیه، پیروان یونس بن عبدالرحمان قمى، وى از اصحاب امام رضاعلیه السلام بود، این گروه را در عقیده به امامت شبیه قطعیه دانسته اند و گفته اند اینان در تشبیه افراط میكردند و باز جمعى آنهارا از غلاة به شمار آورده اند اما این نسبتها درست نیست به ویژه كه اتهام تجسیم و تشبیه به آنها داده اند، زیرا یونس از امام رضاعلیه السلام اصول دین را فرا گرفته بود و از بزرگترین شاگردان وى بوده است (التبصیر فیالدین، 40،الفرق بینالفرق، 43، الفرق الاسلامیة، 36، تبصرة العوام، 173)، 18) جعفریه، پیروان جعفر بن على بن محمد جوادعلیه السلام وى برادر امام حسنعسكرى علیه السلام بود، او را جعفر كذاب لقب داده اند، زیرا وى پس از برادرش امام حسن عسكرى علیه السلام ادعاى امامت كرد و منكر این شد كه امام حسن علیه السلام فرزندى داشته باشد.
وى در 271 ق درگذشت، او مردى دنیا طلب بود و در پى به دست آوردن مقام امامت ( فرق الشیعة، 95، الغیبه ء طوسى، 143، الملل و النحل، 1/151 - 152)، 19) عسكریه، معتقدین به امامت امام حسن عسكرى علیه السلام كه احتمالا در مقابل جعفریه آنها را بدین نام خوانده اند، آنان پس از امام حسن عسكرى به امام مهدى قائم آل محمد (عج ) اعتقاد داشتند (اعتقادات فرق المسلمین، 55 ).
ب ) غلاة : غلاة جمع غالى است و به كسانى اطلاق میشود كه در باره ء پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان خویش راه غلو و افراط را پیموده و آنان را از حدود و مقام حقیقى خویش خارج ساخته و به مرحله ء خدائى رسانیده اند و چه بسا امامان را به خدا و یا خداوندرا به آنان تشبیه كرده اند و در دو طرف افراط و تفریط قرار گرفته اند، گاهى قائل به حلول جوهر نورانى الهى در ائمه و پیشوایانشان شده اند، شهرستانى معتقد است كه عقائد غالیه از مذاهب حلولیه، تناسخیه، یهود و نصارى نشأ ت گرفته است و غالب آنان در عقیده مشترك هستند و در حقیقت یك فرقه بیش نیستند اما به نامهاى مختلف .
آنان خود بسته به موقعیت و مكان زندگى نامى بر خویش نهاده و یا آنها را به این نامها خوانده اند.
مثلا این گروه را در اصفهان خرمیه و كوذكیه، در رى مزدكیه، سنبادیه، در آذربایجان ذاقولیه، در بعضى نقاط، محمره سرخجامگان و در ماوراء النهر مبیضه یا سپید جامگان نامیده اند.
اینان در آغاز تنها به غلو درباره ء پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان خود میپرداختند ولى از قرن دوم هجرى به بعد بعضى از فرقه هاى غالیه مطالب غلو آمیز خود رابا سیاست آمیخته و با دولت امویان و عباسیان به مخالفت برخاستند (الملل والنحل، 1/173 - 174، دائرة المعارف الاسلامیه، 14 /63).
آنان معتقد به تحریف قرآن بوده و اصولا قرآنى را كه در دوره ء عثمان جمع آورى شده بود باور نداشتند، زیرا میگفتند كه آیاتى در باره ء حضرت على علیه السلام در قرآن بوده كه برداشته اند و حتى سوره اى به نام سورة الولایة با 7 آیه در باره ء على علیه السلام بوده است كه درقرآن موجود نیست .
اصول عقیده ء غلاة مبتنى بر ظهور، اتحاد،حلول و تناسخ است، از عقائدمشترك همه ء فرقه هاى غلاة چهار چیز است : تشبیه، تناسخ، بداء و رجعت .
غلاة در باره ء حضرت على و امام حسین علیه السلام بیش از دیگر ائمه راه غلو را پیموده اند، برخى از آنان معتقدند كه على در سرشت خدائى جاودان است و بعضى معتقدند كه او در میان ابرها است و رعد، غرش شمشیر و برق انعكاس درخشش شمشیر آن حضرت است . و سرخى شفق را از خون امام حسین علیه السلامدر كربلا میدانند.
اصولا عامه ء غلاة از دو دسته بیرون نیستند: یا آنها مردمانى ساده دل و عامى بوده اند كه تحت تاثیر فضائل اخلاقى و دینى و جذابیتهاى فردى ائمه علیه السلام قرارگرفته اند و در وراى شخصیت ائمه، خدا و مسائل دیگر را فراموش كرده اند.
یا اینكه افراد شیاد بوده اند كه براى رسیدن به مقامات دنیوى و نفوذ در مردم و به دست آوردن مرید و پیرو، نسبتهاى غلو آمیز را به ائمه میدادند و خود را نیز شریك آنان میدانستند مانند ابوالخطاب اسدى، شیخ صدوق در اعتقادات خود نوشته است كه : اعتقاد ما در باره ء غالیان و تفویضیان آن است كه آنان كافر هستند وحتى بدتر از یهود و نصارى و مجوس و قدریه و حرویه و همه ء اهل بدعتها و ملیتها هستند و گمراه ترند (اعتقادات صدوق، 119).
علامه حلى در شرح یاقوت غلاة را رد كرده و گوید: جسمانى دانستن خداوند و هم چنین تشبیه معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام به معجزات موسى و عیسى علیه السلام باطل است (انوارالملوك، 20 ).
در قرآن آیاتى در نهى ازغلو آمده است (نساء، 171، مائده، 77)، چنانكه از جانب ائمه نیز غلو در باره ء دین و احكام و امامان نهى شده است .
در این مورد از امام صادق علیه السلام و دیگر ائمه و از خود حضرت على علیه السلام روایات بسیارى در باره ء غلاة آمده است كه نخست آنها را نهى كرده اند و چون از گزافه گوئى خویش دست نكشیده اند آنها را طرد كرده اند و ازایراف خود رانده اند (آراء ائمة الشیعة الامامیة فیالغلاة، 55 به بعد).
علماى اهل سنت نیز جمیع فرقه هاى غلاة را خارج از اسلام دانسته اند (الفرق بین الفرق، 18) با اینحال بسیارى از آراء و عقاید سخیفى كه به غلاة نسبت داده اند از جانب دشمنان به آنان نسبت داده شده و جدا ثابت نشده است چه در باره ء اصنافى كه عنوان كرده اند و چه در مورد عقائد و آراء آنها.
مثلا افسانه ء عبدالله بن سبا و سبائیه كه بعضى از مورخان از پیش خود ساخته اند و طبرى كه راوى آن روایات است فقط به نقل آنها پرداخته بدون اینكه به جرح و تعدیل و حقیقت آنها پرداخته باشد و دیگران نیز با همین روش از طبرى گرفته اند (عبدالله بن سباء، عسكرى ).
مهمترین فرقه هاى غلاة : 1) سبائیه : پیروان عبدالله بن سباء یا عبدالله بن سوداء كه گفته اند نخست یهودى بوده است سپس مسلمان شده و به على علیه السلام پیوست ولى در باره ء آن حضرت غلو كرد و در باره ء ابوبكر و عمر و عثمان به طعن و لعن پرداخت او نخستین كسى است كه مذهب غالیه را به وجود آورد.
و چون شنیدكه حضرت على علیه السلام را شهید كرده اند منكر شد و گفت على نه كشته شده و نه مرده است و اصولا مرگ ندارد و او دوباره رجعت خواهد كرد و زمین را پر از عدل و داد نماید پس از اینكه پر از ظلم و جور شده باشد.
او اعتقاد به تناسخ و دور از این دنیا داشت و قیامت و بعث و حساب، بهشت و جهنم را باور نداشت .
او على را خدا میدانست و پیروانش نیز ائمه را خدایان و ملائكه و انبیاء و پیامبران میدانستند.
برخى نوشته اند كه تمامى فرق غالیه از سبائیه نشأ ت گرفته اند، اما چنانكه گفتیم اصولا اصل داستان عبدالله بن سبا خود افسانه اى بیش نیست و آنچه در مورد او گفته اند ساخته ء ذهن دشمنان فرقه هاى غالیه است (الفرق الشیعة، 22، المقالات والفرق، 44 - 45، مقالات الاسلامیین، 15، الفرق بینالفرق، 18، 143)، 2) بیانیه : پیروان بیان بن سمعان تمیمى كه معتقدند خداوند به صورت انسان ظاهر میشود و او نیز هلاك میگردد و جز وجه او باقى نمیماند، بسیارى از بیانیه او را پیامبر میدانستند و یا اینكه میگفتند ابوهاشم عبدالله بن محمد حنیفه او را به امامت منصوب كرده است، بیان به دست خالد بن عبدالله قسرى كشته شد (مقالات الاسلامیین، 5 - 6)، 3) مغیریه : پیروان مغیرة بن سعید عجلى، آنها معتقد بودند كه معبود آنان مردى است از نور كه بر سر تاج دارد و داراى اعضاء و جوارح است .
4) منصوریه : پیروان ابو منصور هستند و معتقد بود كه به آسمان عروج كرده و معبود با دست خویش سر وى را مسح كرده و او را مأ مور تبلیغ در زمین كرده است .
او معتقد بود كه آل محمد همان آسمان است و شیعه نیز زمین، آنان ضمن انكار قیامت تمام محرمات را حلال میدانستند، 5) جناحیه : پیروان عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر ذوالجناحین، وى میگفت علم نیزچون گیاهان و درختان در دل میروید و ارواح داراى تناسخ هستند، و روح خداوند در آدم و سپس در پیامبران حلول كرده و در آخر نیز در جسم وى حلول كرده است، 6) خطابیه : پیروان ابوالخطاب بن ابى زینب اسدى .
او امامان را پیامبران جدیدمیدانست و میگفت : هر زمان دو پیامبر یكى ناطق و یكى صامت در میان مردم هستند، محمدصلی الله علیه و آله پیامبر ناطق و على علیه السلام صامت بود و پس از محمد(ص )، على علیه السلام پیامبر ناطق و امام دیگر صامت بود و به همین ترتیب او امام جعفر صادق علیه السلام را خدا میدانست .
خطابیه پس از مرگ ابوالخطاب به پنج فرقه تقسیم شدند ( خطابیه )، 7) مخمسه :كه سلمان فارسى، مقداد، عمار، ابوذر و عمر بن امیه ضمرى را از جانب خداوند مأ مور اداره ء جهان میدانستند، 8) غرابیه : اعتقاد داشتند كه خداوند جبرئیل را به سوى على علیه السلام فرستاد و او در اثر شباهت بسیار زیاد على و محمد صلی الله علیه و آله كه به شباهت یك غراب (كلاغ ) به غراب دیگر میمانست اشتباه كرده و رسالت را به محمدصلی الله علیه و آله سپرد، 9) ذمیه : اینان محمد پیامبر اسلام را سرزنش میكردند زیرا اعتقاد داشتند كه على، محمدصلی الله علیه و آله را به سوى مردم فرستاد تا انسانها را به سوى على علیه السلام دعوت كند اما محمد صلی الله علیه و آله مردم را به سوى خود فرا خواند، 10) مفوضه یا تفویضیه : اعتقاد دارند كه خداوند امور و تدبیر عالم را به محمدصلی الله علیه و آله سپرد، و او خالق جهان و مدبر اول است و محمدصلی الله علیه و آله نیز پس از خود امور جهان و تدبیر عالم را به على علیه السلام واگذار كرد و او مدیر ثانى است، 11) شریعیه: پیروان فردى به نام شریعى .
اینان اعتقاد دارند كه خداوند در پنج نفر ظهور و تجلى كرده است و آن : محمد، على، فاطمه، حسن و حسین علیه السلام و همگى آنها از آلهه هستند و براى آنان اضدادى وجود دارد كه عبارتند از: ابوبكر،عمر، عثمان، معاویه و عمر بن العاص، شریعى معتقدبود كه خداوند در او حلول كرده است، 12) نمیریه،: پیروان نمیر كه از پیروان شریعى بوده است، او خلیفه ءشریعى بود و پس از او مردم را به سوى خود دعوت كرد.
13) حربیه: پیروان عبدالله بن عمرو بن حرب كندى، اینان اعتقاد داشتند كه روح ابو هاشم بن حنفیه در وجود عبدالله بن حرب حلول كرده است وابوهاشم او را به عنوان امام منصوب نموده است .
14) غلبائیه: پیروان غلباء بن اردع اسدى یا اوسى كه على علیه السلام را خدا و از حضرت محمدصلی الله علیه و آله برتر میداشت .
15) نصیریه: منسوب به نصیر یا ابن نصیر كه آنها را نصاریه و علویه نیز میگویند: این فرقه را برخى از فروع سبائیه به شمار آورده اند.
آنان على را جاودان و پایدار در طبیعت الهى میدانند.
نصیریه از قرن پنجم از شیعه امامیه منشعب شدند و بعدها در شمال غربى سوریه سكونت گرفتند، تعالیم نصیریه عبارت است از آمیزه اى از عناصر عقائد شیعى و مسیحى و اعتقادات مردم پیش از اسلام .
آنان خدا را ذاتى یگانه میدانند كه از سه اصل لا یتجزى تركیب یافته به نامهاى : معنى، اسم باب، این تثلیث در وجود انبیاء تجسم و تجلى یافته و آخرین تجسم آن با ظهور اسلام مصادف شد، كه وجود على علیه السلام، محمدصلی الله علیه و آله و سلمان فارسى ظهور و بروز كرد و این تجسم آخر با حروف كلمه (عمس ) نشان میدهند كه حرف اول نام آن سه بزرگوار است .( نصیریه ) 16) دروزیه : پیروان فردى كه ملقب به درزى (خیاط) بوده و گویا نام وى محمد بن اسماعیل و به قولى ایرانى الاصل وملقب به نشتكین بوده است و در آغاز از باطنیان اسماعیلى به شمار میرفته است .
اودر 408 ق به مصر رفته و با حمزة بن على زوزنى كه وى نیز گویا ایرانى الاصل بوده طرح دوستى ریخته است، زوزنى در دستگاه الحاكم بامرالله ششمین خلیفه ء فاطمى بسیار مقرب بوده است و درزى به كمك او به دربار الحاكم راه یافت، سپس با همیارى فردى به نام على بن احمد صبا كه مؤذن بوده مذهبى به نام مذهب توحید ایجاد كرد.
درزى ظاهرا نخستین فردى است كه قائل به الوهیت الحاكم بامرالله شد و میگفت كه : عقل كلى در آدم ابوالبشر حلول كرده و به صورت او تجسد پیدا نموده و از وى به سایر انبیاء انتقال یافته تا به حضرت محمدصلی الله علیه و آله و امامان و خلفاى فاطمى رسیده است .
او كتابى در این باب نوشت و بر مردم فراخواند، وى ازدواج با محارم و میخوارگى را روا میدانست و قائل به تناسخ بود، در اثر ابراز این عقائد مجبور به مهاجرت از مصر شد و به شام رفت و به دست غلامان ترك كشته شد.
17) على الهیان : برخى این گروه را با نصیریه و یا دیگر گروههاى غلاة یكى دانسته اند كه درست نیست، زیرا فقط در اعتقاد به الوهیت حضرت على علیه السلام با دیگر فرق غلاة و نصیریه مشتركند ولى دیگر عقائید آنان سخت با هم اختلاف دارد.
اینان مهمترین گروههاى غلاة هستند كه دیگر فرقه ها و شاخه هاى غلاة از آنان منشعب شده اند.
برخى گروههاى غلاة را تا 100 فرقه نیز شمرده اند.
باید دانست كه فرقه هاى غلاة و بسیارى از شاخه هاى آن از دیگر فرق شیعى هم منشعب شده اند مثلا از فرقه هاى زیدیه، اسماعیلیه، كیسانیه و حتى از شیعه ء اثنى عشریه .
این نكته نیز قابل ذكر است كه انتساب بعضى فرقه هاى ساخته ء ذهن دشمنان مانند: هشامیه، پیروان هشام بن حكم،زراریه، پیروان زرارة بن اعین، شیطانیه، پیروان مؤمن الطاق و مفضلیه پیروان مفضل نصیرى صاحب توحید المفضل به غلاة نه تنها درست نیست بلكه از روى دشمنى و عداوت انجام گرفته و این افراد از شاگردان امام صادق علیه السلام و پیروان ائمه علیه السلام بوده اند و خود گروه و فرقه و پیروى نداشته اند، سیاست بنى عباس و دشمنان شیعه و امامان اقتضا داشته است كه اینان را با انتساب به غلاة بدنام سازند (فرق الشیعة، نوبختى، 28 - 46، المقالات والفرق، اشعرى، 42 - 64، مقالات الاسلامیین، 5 - 16، الفرق بین الفرق، 143 - 154، التبصیر فیالدین، 124 - 128، الملل والنحل، 1/173 - 190، اعتقادات فرق المسلمین، فخر رازى، 57 - 61، الفرق الاسلامیة، كرمانى، 33 - 49، تبصرة العوام، 167 - 180، مذاهب الاسلامین، 2/509 - 645، دائرة المعارف الاسلامیة، 9/193 به بعد).
ج ) كیسانیه، در مورد علت نامگذارى این فرقه به كیسانیه اختلاف نطر است، برخى نوشته اند كه اینان پیروان كیسان مولى امیر المؤمنین علیه السلام هستند.
و كیسان شاگردمحمد بن حنفیه بود اما از امام حسن و امام حسین علیه السلام و از محمد علوم مختلف از جمله علم تأ ویل و باطن و علم آفاق و انفس آموخت و سپس به امامت محمد قائل شد و براى محمد مراتب و درجاتى قائل شد كه خارج از حد وى بود (الملل والنحل، 1/147).
بعضى نوشته اند كه كیسانیه پیروان مختار بن ابى ثقفى هستند، زیرا مختار ملقب به كیسان بود از این رو كیسانیه خوانده شده اند.
شمارى هم نوشته اند كه فرمانده پلیس (شرطه ) مختار، كیسان نام داشته و مكنى به ابو عمران بوده است و او دراعمال خود بسیار افراط میكرد و محمد را وصى حضرت على علیه السلام میدانست و مختار را نائب او معرفى میكرد و كسانى كه على علیه السلام را از مقام خود بركنار كردند از اهل صفین و جمل همگى كافر شدند.
او معتقد بود كه جبرئیل بر مختار وحى میآورد ( فرقالشیعة، 23 - 24).
عقائد مشترك كیسانیه : تمام فرق كیسانیه داراى عقائدى مشترك هستند كه عبارت از: اعتقاد به امامت محمد بن حنفیه فرزند على بن ابیطالب علیه السلام با عقیده به مسأ له بداء، اعتقاد به تناسخ و حلول، اعتقاد به رجعت و اعتقاد به نوعى غلو در حق ائمه و پیشوایان خویش .
غیر از اینها هر یك از این فرق داراى اعتقادى خاص نیز هستند كه ذیل هر فرقه به آن اشاره خواهد شد.
كیسائیه پس از درگذشت محمد بن حنفیه به دو شعبه تقیم شدند: دسته اى مرگ محمد را انكاركردند و گفتند كه وى نمرده و نمیمیرد و زنده است اما غائب شده و در كوه رضوى پنهان است تا روزى كه به او امر شود و طهور كند، این دسته وى را همان امام منتطر میدانند، از این رو هیچكس را پس از وى امام نمیدانند.
گروه دیگر از كیسانیه مرگ محمد را باور كرده و پسر وى ابوهاشم عبدالله بن محمد را به امامت برگزیدند و اعتقاد به حلول روح محمد در ابو هاشم پیدا نمودند.
مهمترین فرق كیسانیه عبارتند از: 1) فرقه اى كه اعتقاد دارند على علیه السلام به امامت محمد فرزند خود تصریح كرده و او را به جانشینى خود انتخاب نموده است اینان معتقدند كه در جنگ جمل على علیه السلام پرچم جنگ را به محمد سپرد (مقالات الاسلامیین، 18) در حالیكه برادرانش حسن و حسین علیه السلام نیز در آن جنگ بودند (المقالات والفرق، اشعرى، 21)، از این جهت او را جانشین بلافصل على میدانند.
2) فرقه ء دوم معتقدند كه محمد پس از برادرانش حسن و حسین علیه السلام به امامت رسید، زیرا حسین علیه السلام در موقع خروج از مدینه محمد را به عنوان وصى و جانشین خود انتخاب كرد (مقالات الاسلامیین، 19، التبصیر فیالدین، 31 ).
3) فرقه ء سوم معتقدند كه محمد همان امام مهدى علیه السلام است وهیچ كس از اهلبیت على علیه السلام نباید با او مخالفت كند و حتى حسن و حسین علیه السلام نیز با اجازه ء او بود كه صلح و یا جنگ كردند وگرنه هلاك میشدند و او زنده است و در كوه رضوى پنهان است و سبب غیبت او از خلق را خدا میداند (مقالات الاسلامیین، 19، المقالات والفرق، 26) اینان به نام كربیه پیروان ابو كرب ضریر میباشند.
4) برخى معتقدند كه چون محمد بن حنیفه تسلیم عبدالملك بن مروان شد و با او بیعت كرد و همچنین با ابن زبیر نیز بیعت كرد، از این رو در كوه رضوى زندانى است و شكنجه میبیند (مقالات الاسلامیین، 20).
5) مختاریه: پیروان مختار بن ابى عبیده ثقفى،برخى نوشته اند كه مختار نخست از خوارج بود، سپس زبیرى و از طرفداران ابن زبیرگردید و پس از آن شیعه شد و سپس كیسانى گردید و قائل به امامت محمد بن حنفیه شد و مردم را به سوى او دعوت كرد، و خود را از یاران محمد و از داعیان او شمرد و كلماتى مسجع بر زبان میراند و علومى باطل را اظهار میكرد و چون محمد بن حنفیه از قضیه ء وى مطلع شد از او بیزارى جست اما مردم به دو دلیل به او گرویدند: یكى آنكه وى منسب به محمد بن حنفیه بود و دیگرى آنكه به خونخواهى امام حسین علیه السلام قاتلین وى را مجازات كرد (الملل والنحل، 1/147 - 148).
برخى نوشته اند كه محمد بن حنفیه، مختار را حكومت عراقین داد تا از قاتلان امام حسین علیه السلام انتقام بگیرد و او بود كه مختار را كیسان نامید از این رو كیسانیه را مختاریه هم مینامند (فرق الشیعه، 26 ).
6) هاشمیه، پیروان ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفیه، اینان مرگ محمد بن حنفیه را باور كرده و پس از وى به امامت فرزند او ابو هاشم اعتقاد پیدا كردند و گفته اند كه محمد همه ء اسرار را به ابوهاشم منتقل ساخته است (الملل والنحل، 1/150 - 151) این گروه پس از مرگ ابو هاشم به 4 یا 5 دسته ء دیگر تقسیم شدند.
برخى نوشته اند كه عده اى از فرق غلاة مانند سپید جامگان خراسان كه پیروان مقنع بودند و فرق خرمدینیه، خرمیه از كیسانیه پیدا شدند (فرق الشیعة، 35، الملل والنحل، 1/154).
7) شمارى از كیسانیه پس از مرگ محمد بن حنفیه به امامت على بن الحسین زینالعابدین امام سجادعلیه السلام اعتقاد پیدا نموده و مستبصر شدند (مقالات الاسلامیین، 23، التبصیر فیالدین، 31) كه از آن جمله میتوان سید اسمعیل حمیرى را نام برد كه نخست كیسانى مذهب بود، اما بعدا مستبصر شده و به امام سجادعلیه السلام پیوست .
د) زیدیه : پس از رحلت امام زین العابدین علیه السلام بار دیگر شیعیان اختلاف پیدا كردند و به دو فرقه ء دیگر تقسیم شدند، دسته اى از شیعیان امامت امام باقرعلیه السلام را پذیرفتند و دسته اى دیگر از آنان اعتقاد به امامت زید بن علی بن حسین برادرش پیدا كردند، اینان اعتقاد دارند كه امامت منحصر در اولاد فاطمه (س ) است .
و در غیر آنان جایز نیست، ولى میگویند آن كس از اولاد فاطمه (س ) كه شجاع و سخى باشد و خروج كند و ادعاى امامت داشته باشد و مردم را به سوى خود دعوت كند امام است و اطاعت او واجب، خواه از اولاد امام حسن علیه السلام باشد و خواه از اولاد امام حسین علیه السلام.
فرقه هاى اصلى زیدیه را برخى سه فرقه دانسته اند و بعضى آنها را 6 فرقه و شمارى هم فرقه هاى اصلى زیدیه را 8 فرقه دانسته اند (مقالات الاسلامیین، 132، مروج الذهب، 3/208، الملل والنحل، 1/155، 157، اعتقادات فرق المسلمین، 53-52، الفرق الاسلامیة، 57).
این فرقه ها كه بیشترینشان را مسعودى نام برده است عبارتند از: جارودیه، مرئیه، ابرقیه، یعقوبیه، عقبیه، ابتریه (تبریه )، جریریه، یمانیه كه از آنها فرقه هاى دیگرى منشعب شده اند و مهمترین این فرقه ها عبارتند از: 1) جارودیه، پیروان ابوالجارود زیاد بن منذر عبدى، وى معتقد بود كه پیامبر صلی الله علیه و آله در باره ء على علیه السلام به وصف، نص و تصریح كرده است ولى نام نبرده است و امت در شناخت على علیه السلام به عنوان امامى كه پیامبر توصیف كرده بود كوتاهى كردند، آنها در شناخت موصوف كوتاهى كردند گرچه اوصاف را شناختند و از این جهت گمراه شدند و با ابوبكر و عمر بیعت كردند و لذا كافر شدند، این عقیده ء ابوالجارود مخالف با نطریه ء زید بود و زید را به امامت قبول نداشت، آنان على علیه السلام را برتر از همه ء مردم پس از پیامبر میدانستند، جارودیه را جزء فرقه ء اقویاء زیدیه نام برده اند، فرقه هاى دیگر زیدیه مانند سلیمانیه و تبریه این فرقه را تكفیر كرده اند، بغدادى نیز جارودیه وشاخه هاى منشعب از آن را تكفیر كرده است (مقالات الاسلامیین، الفرق بینالفرق، 23 - 24، الملل والنحل، 1/157، التبصیر فیالدین، 29)، 2) سلیمانیه، یا جریریه، پیروان سلیمان بن جریر رقى از متكلمان زیدیه، كه گمان دارند امامت شورائى است و اجماع دو نفر از برگزیدگان مسلمین و از اهل حل و عقد بر امامت مفضول در حالیكه فاضل و افضل وجود دارند درست است، و به همین دلیل اعتقاد دارند كه بیعت با ابوبكر و عمر خطا بود اما آنها مستحق فسق نیستند، زیرا باختیار و اجتهاد امت انجام گرفت، ولى در باره ء عثمان اعتقاد دارند كه وى به دلیل كارهایش و هم چنین عائشه و طلحه و زبیر كافرند، سلیمان به رافضه هم طعن میزد كه به تقیه و بداء قائلند (مقالات الاسلامیین، 68، الملل والنحل، 1/159 - 160، تبصرة العوام، 186)، 3)بتریه یا ابتریه كه گاهى آنها را صالحیه نیز مینامند، پیروان حسن بن صالح بن حسن و كثیر النوى معروف به ابتر، كه آنها را به جهت انتساب به حسن بن صالح، صالحیه و به دلیل پیروى از كثیر ابتر، بتریه یا ابتریه گویند، اینها در مذهب و قول به امامت با سلیمانیه متفقند اما در باره ء عثمان از اظهار نطر خوددارى كردند كه آیا وى مؤمن است یا كافر، اما على را افضل مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله میدانستند.
اینان در اصول به رأ ى معتزله و در فروع به مذهب ابوحنیفه و در برخى مسائل پیرو شافعى و شیعه ء امامى هستند، و رجعت اموات را به دنیا انكار كرده اند (مقالات الاسلامیین، 69، الملل والنحل، 1/161 - 162).
بغدادى نوشته است كه اینان نزد عامه و اهل سنت بهترین اصناف زیدیه هستند، و آنها را از ضعفاء فرق زیدیه دانسته اند (الفرق بینالفرق، 73 ).
4) نعیمیه، پیروان نعیم بن یمان كه گمان دارند على مستحق امامت بود ولى خلافت ابوبكر و عمر هم بر خطا نبود و امت در این مورد خطا نكردند اما در اینكه ترك افضل نمودند خطاكارند، اینان از عثمان تبرى جسته و او را كافر میدانند (مقالات الاسلامیین، 69، تحفة اثنى عشریه،114).
5) صباحیه از یاران صباح المزنى كه از ابوبكر و عمر تبرى جستند و به رجعت نیز عقیده داشتند (المقالات والفرق، 71).
6) یعقوبیه، پیروان یعقوب بن عدى كوفى كه منكر رجعت هستند و از كسانى كه اعتقاد به رجعت دارند بیزارى جسته اند و ابوبكر و عمر را به امامت قبول دارند (مقالات الاسلامیین، 69، تاریخ مذاهب الاسلام، 309).
7) عجلیه، پیروان هارون بن سعید عجلى هستند و آنها را نیز از ضعفاء زیدیه به شمار آورده اند.
8) مغیریه، پیروان مغیرة بن سعید كه پس از محمد بن عبدالله بن حسن قائل به امامى دیگر نیستند، ولى مغیره را امام میدانستند و گفتند امامت از آل على علیه السلام پس از ابوجعفر محمد بن على علیه السلام خارج شد و به مغیره رسید و دیگر امامى نیست تا محمد بن عبدالله بن حسن كه زنده است خروج كند و او مهدى است، بعدها مغیریه به نبوت مغیره اعتقاد پیدا كردند، مغیره مدعى زنده كردن مردگان بود و به تناسخ نیز اعتقاد داشت (المقالات والفرق، 73،76، 77 و قس : فرقالشیعه، 41، 59 - 60).
9 ) مخترعه، كه قائل به امامت على علیه السلام بودند با نص خفى و ابوبكر و عمر را خطاكار میدانستند ولى تفسیق نمیكردند.
اینكه آنان را مخترعه نامیده اند از آنجهت است كه اعتقاد داشتند كه خداوند اعراض را در اجسام اختراع میكند (المنیة والامل، 92).
10) مطرفیه، پیروان مطرف بن شهاب كه در برخى از مسائل اصولى با زیدیه فرق دارند و زیدیه آنها را تكفیر كرده اند ولى فرقه اى از زیدیه شمرده میشوند (المنیة والامل، 91).
11) دكینیه، پیروان فضل بن دكین، كه اعتقاداتشان شبیه به مذهب جارودیه است و اختلافى كه با جارودیه دارند این است كه اینان تنها طلحه و زبیر و عایشه را تكفیر میكنند، اما بقیه ء صحابه را به نیكى یاد كرده اند (تحفة اثنى عشریة، 14).
12) خشبیه، پیروان خلف بن عبدالصمد، كه چون با چوب و عصا علیه حاكم وقت شوریدند آنها را خشبیه گفته اند، اینها امامت را در اولاد فاطمه شورائى میدانند (تحفة اثنى عشریة، 14 - 15)، 13) حسینیه، پیروان حسین بن على بن حسن بن حسن بن حسن معروف به صاحب الفخ كه در جائى به نام فخ در شش میلى مكه خروج كرد و به دست عیسى بن موسى كشته شد و معتقدند كه هركس از آل محمدصلی الله علیه و آله دعوت به الله كند همو امام مفترض الطاعة است اما ائمه را نیز به این ترتیب میدانند، على علیه السلام امام حسین، زید بن على، یحیى بن زید، عیسى بن زید، محمد بن عبدالله، و پس از او هركسى كه به طاعت الله مردم را فرا خواند (فرق الشیعة، 58.
مقالات الاسلامیین، 74، مقاتل الطالبین، 150-161)، 14) ادریسیه، پیروان ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابیطالب علیه السلام مؤسس دولت ادارسه در مغرب و شمال آفریقا كه در 175 ق / 791 م ظهور كردند و دولت ادریسیان را بوجود آوردند.
پیروان حسن بن زید بن حسن بن على علیه السلام كه در 250 ق /864 م در طبرستان خروج كرد.
16) قاسمیه، از یاران قاسم بن ابراهیم طباطبا رسى (متوفى 264 ق ) كه فرزندان وى از جمله، الهادى الى الحق یحیى بن حسین موفق شدند دولت زیدیه را در یمن تأ سیس كنند.
غیر از اینان فرقه هاى دیگرى نیز مانند: ذكیریه از یاران ذكیر به صفوان و ابرقیه از یاران عباد بن ابرق كوفى و مرثیه را میتوان نام برد (مروج الذهب، 3/208، بیان الادیان، 157، مشارق انوارالیقین، 210).
هـ) اسماعیلیه، بزرگترین فرزند امام صادق علیه السلام اسماعیل نام داشته است، امام صادق علیه السلام به او بسیار علاقه داشت و به او احترام میگذاشت گرچه از بعضى روایات كه درباره ء وى آمده استفاده ء ذم وى میشود ولى علماى شیعه او را بزرگ شمرده اند و شیخ طوسى و را جزء رجال امام صادق و اصحاب وى شمرده است و با توجه به علاقه اى كه امام صادق علیه السلام به او داشته او مردى جلیل القدر بوده است و از امام صادق علیه السلام در باره ء امامت او سئوال شد و حضرت نفى كرد (رجال شیخ، 146، معجم رجال الحدیث،3/124 - 126).
پس از رحلت امام صادق علیه السلام عده اى به امامت اسماعیل باقى ماندند و گفتند پس از او امامى نیست، و برخى هم گفتند اسماعیل هنگام مرگ پسرش محمد را به عنوان امام معرفى كرده است و یا اینكه امام صادق علیه السلام محمد سبط خود را به عنوان امام معرفى كرده است و این گروه ها به نام اسماعیلیه معروف شدند.
آنها را در بلاد مختلف به نامهاى : باطنیه، تعلیمیه، ملاحده، سبعیه، حشیشیه، اساسیه و قرامطه نیز معرفى كرده اند كه در جاى خود ذكر خواهند شد.
برخى هم اسماعیلیه را همان خطابیه دانسته اند زیرا معتقدند كه ابوالخطاب محمد بن ابى زینب اسدى دخالتتامى در تأ سیس مذهب اسماعیلیه داشته است و لذا اسماعیلیه خالص را همان خطابیه معرفى كرده اند (فرق الشیعة، 64، 67، 76. المقالات والفرق، 80 - 83).
دسته اى هم طرفداران میمون فداح و پسرش عبدالله كه از مردم خوزستان بودند و جزء اصحاب امام صادق علیه السلامبودند ولى بعد در اثر آمیزش با ابوالخطاب به مذهب غلو گرائید و طرفدار اسماعیل و پسرش محمد بن اسماعیل شد و او را مؤسس مذهب اسماعیلیه و باطنیه معرفى كرده اند (اعتقادات فرق المسلمین، 78 ).
پس از وفات امام صادق علیه السلام گروهى كه به امامت اسماعیل اعتقاد داشتند به دو فرقه ء اصلى تقسیم شدند: الف ) اسماعلیه خاص، كه اعتقاد داشتند به اینكه اسماعیل در زمان پدرش امام بود و غائب شد و او امام هفتم شیعه است و پس از وى امامى نیست و اصطلاحا واقفه نیز نامیده میشوند زیرا در امامت اسماعیل توقف كردند و گفتند او امام غائب و مهدى است و خروج خواهد كرد.
ب ) اسماعیلیه عام كه مرگ اسماعیل را باوركردند و گفتند كه پیش از مرگ فرزند خود محمد را به جانشین خود تعیین كرد و امام هفتم آن طائفه محمد بن اسماعیل است (فرق الشیعه، همانجا، المقالات والفرق،83 - 85).
آمار زیادى از كتب، فرق اسماعیلیه را جزء فرق اسلامى و یكى از مذاهب شیعى دانسته اند بهرحال سیر تحول و تغییراتى كه در مذهب اسماعیلیه پیش آمده را میتوان به سه دوره ء اصلى تقسیم كرد: 1) دوره ء ائمه ء مستور، كه از زمان محمد بن اسماعیل آغاز میگردد و از این جهت اطلاع دقیقى از زندگى محمد و امامان مسور دردست نیست .
و در باره ء محمد نوشته اند كه اسماعیلیه اختلاف پیدا كردند برخى گفتند كه : او غائب شده و نمرده است و معتقدند كه رجعت خواهد كرد ولى دسته اى هم گفتند كه : محمد مرده است و امامت پس از وى به دیگر ائمه ء مستور میرسد و اسامى ائمه ء مستور را به این شرح نوشته اند: محمد بن اسماعیل، احمد، حسین، على،محمد، قائم كه اینان را ائمه ء مستقر نیز خوانده اند (الملل والنحل، 1/168، فرهنگ فرق اسلامى، 49 - 50).
در این دوره امامان مستور بوسیله ء دعاة و حجتهاى خویش با مردم ارتباط داشتند و آنان دعاة خود را به حوزه هاى مختلف حكومت اسلامى گسیل میداشتند و آنان مردم را به سوى ائمه ء مستور دعوت میكردند این دوره از حدود سال 143 ق آغاز شد و تا مدت یك قرن و نیم به طول انجامید.
امامان مستور به دو دسته تقسیم شده اند، امام مستودع كه حق واگذارى امامت به فرزندان و دیگران را ندارد و امام مستقر كه از تمام امتیازات برخوردار است (جهانگشاى جوینى، 3/149).
2) دوره ء دوم، كه از طهور عبیدالله مهدى در مغرب و تشكیل حكومت عبیدیه ء، در 297 ق در آنجا آغاز میشود و نیم قرن بعد یعنى در 356 ق فاطمیان، مصر و شام را بر متصرفات خود افزودند و جوهر سردار ایشان مصر را از كف امیر صغیر اخشیدى بیرون آورد و پس از آن شام جنوبى فتح شد و در 381 ق حلب را مسخر كردند، پایتخت آنان نخست المهدیه نزدیك تونس بود و سپس به قاهره انتقال یافت فاطمیان اسماعیلى تا 567 ق حكومت مقتدرى در مصر داشتند و پس از آن منقرض شدند (الكامل، 8/24 به بعد).
اسماعیلیه و فاطمیان در این دوره به بلاد دور و نزدیك به محل خلافت آنان مانند عراق در ایران نیز رفتند حسن صباح در زمان خلافت مستنصر فاطمى از او اجازه گرفت كه به ایران رفته و دعوت آنان را آشكار سازد مستنصر به او اجازه داد و او در 487 ق بر قلعه ء الموت دست یافت و سالها در آن قسمت به حكومت پرداخت و در 518 ق درگذشت پس از وى یكى از شاگردانش به نام كیا بزرگ به جاى او نشست و خاندان كیا به عنوان باطنیه ء ایران تا برافتادند و در 654 ق زمان حمله هلاكو به قلاع الموت حكومت میكردند كه با حمله مغولان به آنجا این سلسله جهانگشاى جوینى، 3/311 - 334).
3) دوره ء سوم، كه از برافتادن فاطمیان در مصر و صباحیان در ایران آغاز میگردد و تا عصر كنونى میرسد كه در این دوره ء اخیر اسماعیلیه بیش از پیش به شاخه ها و فرق مختلفى تقسیم میگردد، و در این دوره اسماعیلیه تا كنون نتوانسته اند دولت مستقلى را تشكیل دهند.
عقائد مشترك اسماعیلیه: آنان معتقدند كه ذات پروردگار از دائره ء وهم و فكر و عقل برتر است و ما در باره ء وجود و عدم، زنده و مرده، قادر و عاجز، عالم و جاهل، متكلم یا ساكت، بینا و نابینا، شنوا یا كر بودن خداوند نمیتوانیم اظهار نظر كنیم چنانكه در باره ء صفات و تعیین حد آنها در باره ء خداوند نفیا و اثباتا نظرى نمیتوانیم اظهار كنیم، صدور عقل كل از كلمه ء امر به طریق ابداع است و صدور موجودات روحانى و جسمانى كه توسط عقل و نفس از امر خداوند به طریق ابداع و انبعاث است، مظهر عقل كل در این عالم وجود ناقص است .
ناطقان همان پیامبران اولوالعزم هستند و شمار آنان هفت است و هر ناطقى را یك وصى است و وصى را امام نامند، ناطق نخستین حضرت آدم بود كه وصى او شیث بود، ناطق دوم نوح و وصى او سام و ناطق سوم ابراهیم و وصى او اسماعیل، ناطق چهارم موسى و وصى او یوشع، ناطق پنجم عیسى و وصى او شمعون، ناطق ششم محمد و وصى او على و ناطق هفتم اسماعیل بن جعفر صادق بود كه قائم است .
ناطق، واضع شریعت جدید و ناسخ شریعت قدیم است، اساس یا وصى، عالم به علم تأ ویل شریعت است و وظیفه ء او بیان اسرار و باطن شریعت میباشد.
آنان معتقد به بهشت و دوزخ جسمانى نیستند، ولى براى مبتدیان این كلمات را به معنى معمول آن تفسیر میكردند.
همه ء فرق اسماعیلى به امامت اسماعیل اعتقاد دارند و معتقدند كه هر امامى بنص امام قبل از خود این مقام را میپذیرد و امامان نصا بعد نص انتخاب میشوند، پیامبر صلی الله علیه و آله على علیه السلام را و او حسن علیه السلام و او حسین علیه السلام و او على بن حسین علیه السلام و او محمد بن على علیه السلام و او جعفر بن محمدعلیه السلام و او اسماعیل را به نص صریح به امامت برگزیدند، زمین در هیچ زمانى خالى از حجت و حى قائم نیست خواه در ظاهر باشد یا در باطن و مستور، و آنكسى كه امام زمانش را نشناسد و یا بیعت امامى در گردنش نباشد در جاهلیت مرده است، آنان ابوبكر و عمر و عثمان و بیشتر صحابه را كافر میدانند (مقالات الاسلامیین، 26، الفرق بین الفرق،152، الملل والنحل، 1/ 192 - 193، دائرة المعارف الاسلامیة، 2).
شیوه ء دعوت و درجات آن : در مذهب اسماعیلیه براى دعوت شیوه اى خاص رعایت میشود و مراتب و درجاتى در دعوت داعیان وجود دارد كه بطور خلاصه عبارتند از:
1) زرق، یعنى جستجو و تفرس در حال مدعوین است كه آیا قابلیت دعوت دارند یا نه .
2) تأ نیس، كه عبارت است از دعوت بر اساس میل و انس مدعو كه اگر فیالمثل وى میل به زهد دارد دعوت بر اساس زهد مدعو پایه گذارى میشود.
3) تشكیك و تعلیق، كه پس از انس مدعو با داعى وظیفه ء داعى ایجاد شك در اركان فكرى مذهب مدعو است .
4) ربط، پس از مرحله ء تشكیك كه مدعو در حیرت فرو میرود براى یافتن پاسخ به داعى مراجعه میكند و داعى باید كه او را بپذیرد و به او قسم دهد كه هرآنچه میشنود مستور و مخفى نگاهدارد و به او بگوید كه جواب تمام سؤالات تو نزد امام است ولى تا به درجه ء لازم نرسیده اى نمیتوانى به نزد امام حاضر شوى .
5 ) تدلیس، آن است كه نفس مدعو به هریك از داعیان متمایل شد باید به نزد او هدایت شود.
6) تأ سیس، ایجاد مقدمات لازم جهت پذیرش ظاهرى مدعو است تا او را به باطن رهبرى كند.
7) خلع، كه اسقاط تمامى اعمال و افعال مذهبى از او است .
8) سلخ، خروج از اعتقادات دینى و اركان دین است .
كه در این مرحله همه ء لذتها بر او مباح میشود و شریعت براى او تأ ویل میگردد .
مهمترین فرقه هاى اسماعیلیه عبارتند از:
1) باطنیه، كه گویند همه چیز ظاهر و باطنى دارد ظاهر به منزله ء پوست و باطن به منزله ء مغز است، در باره ء پیدایش این مذهب و فرقه نوشته اند كه عبدالله بن میمون قداح و محمد بن حسین دندان و جماعتى دیگر كه چهار بچه نام داشتند همراه با میمون بن دیصاح قداح در زندان عراق بودند، آنان باهم فكرى مذهب باطنیه را ساختند و چون آزاد شدند هریك از آنان را با براى تبلیغ فرقه ء خویش به سوئى رهسپار شدند و براى اینكه مذهبشان رونق پذیرد، عقائد خود عقائد طرفداران اسماعیل بن جعفر و محمد بن اسماعیل درآمیختند و به تبلیغ آن پرداختند، این گروه را از طریق بدعت گذار در دین اسلام معرفى كرده اند كه منتسب به اسلام هستند (التبصیر فیالدین، 140 - 141).2) قرامطه، پیروان مردى به نام حمدان بن اشعث قرمط، در باره ء این فرقه و علت پیدایششان نوشته اند كه هنگامیكه عبدالله بن میمون قداح از بصره به سلمیه گریخت در آنجا با مردى به نام حمدان قرمط آشنا شد كه فردى فرارى بود و حمدان را دعوت به عقیده ء باطنیه ء اسماعیلیه كرد و او دعوت را پذیرفت و به سبب هوش و استعدادى كه داشت داعیانى به اطراف كوفه فرستاد، این فرقه در اواخر قرن سوم هجرى از طرف رئیس این فقه شخصى كه صاحب الظهور نام داشت و پنهان بود، دولتى در بحرین كه مركز آن الاحساء بود تأ سیس كردند، قرامطه نه تنها در بینالنهرین و خوزستان بلكه در انقلابات بحرین و سوریه و یمن نیز دست داشتند و خطر بزرگى براى خلافت عباسى در بغداد و حتى خلافت فاطمیان كه عم عقیده ء آنان در مصر بودند به شمار میرفتند رهبران آنان بیشتر ایرانى الاصل بودند حمله ء آنان به حاجیان معروف است و در سال 312 ق ابوطاهر جنابى كه جانشین و پسر ابو سعید جنابى (گناوه اى ) بود به بصره تاخت و غنیمتهاى فراوان بدست آورد.
اصولا حكومت قرمطیان نوعى جمهورى اشتراكى بود (اعتقادات فرق المسلمین، 79، دائرة المعارف الاسلام، 4/687 - 692).
این فرقه را جنابیه نیز گفته اند (تحفة اثنى عشریة، 15) ( قرامطه )، 3) مباركیه، پیروان مبارك غلام آزاد شده ء اسماعیل بن جعفر، شیخ طوسى او را غلام آزاد شده ء اسماعیل بن عبدالله بن عباس دانسته كه از اصحاب امام صادق علیه السلام بود و مردى كوفى الاصل بوده است .
عقیده ء آنان با باطنیه یكسان است و اختلاف زیادى با آنان ندارند (رجال شیخ طوسى، 310، مقالات الاسلامیین، 26 - 27)، 4) میمونیه، پیروان میمون قداح و یا پیروان عبدالله بن میمون قداح اهوازى كه گویند عمل به ظواهر كتاب و سنت حرام است و معاد را انكار میكنند (تحفة اثنى عشریة، 15 ) 5) شمطیه، پیروان یحیى بن ابى اشمط، كه اعتقاد دارند پس از امام صادق علیه السلام امامت به هر پنج پسر امام یعنى : اسماعیل، محمد، موسى، عبدالله افطح و اسحاق رسیده است (تحفة اثنى عشریة، 15 )، 6) خلفیه، یاران خلف نامى هستند كه از میمونیه بود و با حمزه ء خارجى جنگید، آنان شرط حضور در جنگ را وجود امام و با امام دانند.
او پیشواى خوارج كرمان و مكران بود و نام وى مسعود بن قیس بوده است خلف با میمونیه درقدر، استطاعت، مشیت خدا اختلاف داشت (الفرق بین الفرق 67، الملل والنحل،1/117)، 7) خلطیه، اینان معتقدند كه آنچه در قرآن و احادیث آمده است از احكامى چون نماز، روزه، زكات، حج و مانند اینها حمل میشوند بر معانى لغوى و معنائى دیگر ندارند، آنان قیامت و برخى از پیامبران را انكار میكنند و بر آنها لعنت را واجب میدانند (تحفة اثنى عشریة، 16)، 8) برقعیه، یاران محمد بن على برقعى كه اعتقاداتشان مشابه با عقائد خلطیه است، این چند فرقه جز مباركیه بقیه در شمار شاخه هاى قرامطه هستند (تحفة اثنى عشریة، 16)، 9) تعلیمیه، كه در حقیقت نام دیگر اسماعیلیه است، آنان را در خراسان به این نام خوانده اند، تعلیمیه معتقدند كه عقلیات را نمیتوان حجت قرار داد و ناچار باید حقایق را از راه تعلیم از امام معصوم آموخت و در هر عصرى باید امامى معصوم و غیر جایز الخطاء باشد كه لغزش نداشته باشد و علومى كه به او میرسد به دیگران بیاموزد (خاندان نوبختى، 252)، 10) سبعیه، كه از اصول اسماعیلیه به شمار میروند، ایشان را از آن جهت سبعیه گفته اند كه در باب شمار ائمه به هفت دور قائل هستند و امام هفتم را آخر ادوار هفتگانه میدانند، آنها گویند: انبیائى كه ناطقین به شرایع هستند هفت نفرند: آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى، محمد و مهدى و مابین دو رسول هفت كس هستند و اسماعیل بن جعفر از جمله ء این هفت كس است كه بین محمدصلی الله علیه و آله و مهدى اقامه ء شریعت میكند.
این فرقه را اسماعیلیه ء خالص نیز میدانند (فرق الشیعة، 67 - 69، تحفة اثنى عشریة، 16)، 11) مهدویه، كه این فرقه از اصول اسماعیلیه به شمار میرود و از این فرقه است كه ملوك و سلاطین و خلفا و ائمه ءاسماعیلیه برخاسته اند اینان نخست در مغرب و آفریقا و سپس در مصر و شام و حلب و یمن به حكومت و خلافت رسیدند اینان امامان بعد از اسماعیل را محمد، احمد، محمد، تقى، عبدالله رضى، ابوالقاسم عبدالله، محمد مهدى، احمد قائم بامرالله، اسماعیل بن احمد المنصور بقوة الله، مصر بن اسماعیل المعزلدین الله كه در مصر به امامت و خلافت رسید سلسله ء فاطمیان مصر را بوجود آورد، و سلسله ء آنان تا به عاضدلدین الله از فرزندان مستعلى و اولاد نزار ادامه یافت میدانند (المقالات و الفرق، 77، تحفة اثنى عشریة، 17).
این گروه را نخست عبیداللهیه مینامیدند (الفصل ابن خرم، 4/143)، 12 ) مستعلویه، شاخه اى از مهدویه، پیروان ابوالقاسم احمد مستعلى فرزند المستنصر نخست برادرش نزار سپس پسر خود احمد مستعلى را به امامت برگزید پس از وى مهدویه به دو دسته تقسیم شدند دسته ء اول به امامت مستعلى اعتقاد پیداكردند و به مستعلویه معروف شدند، كه گاهى آنها را مستعلیه نیز مینامند، عقائد این گروه را دعوت قدیم مینامند (تحفة اثنى عشریة، 17، مذاهب الاسلامیین، 2/352 - 356) مستعلویه پس از شكست فاطمیان به تدریج از مصر به دو كشور یمن و هند مهاجرت كردند و در هند در ایالت گجرات اقامت كردند (همان منبع )، 13) نزاریه، شاخه ء دیگرى از مهدویه كه پس از شكست نزار به دست مستعلى و كشته شدنش به امامت وى باقى ماندند و از مصر و شام به یمن و ایران فرار كردند و در الموت به پیشوائى حسن صباح دولت اسماعیلیه ء نزارى را تشكیل دادند، برخى از نزاریه معتقد بودند كه نزار كشته نشده بلكه پنهانى به ایران آمد و همو بود كه دولت نزاریه را در جبال طالقان تأ سیس كرد (تحفة اثنى عشریة، 17، مذاهب الاسلامیین، 2/353 - 369) این فرقه را مسقطیه و سقطیه نیز مینامند.
14) صباحیه یا حمریه، پیروان حسن بن على بن محمد صباح حمیرى كه وى را مؤسس دعوت جدید خوانند در مقابل دعوت قدیم كه مربوط به شاخه ء مستعلویه بود.
این فرقه را از شاخه ء نزاریه نیز میدانند (اسماعیلیه ء الموت، حسن صباح )، 15) ناصریه، پیروان حمیدالدین ناصر خسرو قبادیانى از دعات بزرگ اسماعیلیه در خراسان و طبرستان كه صاحب كتابهاى : وجه دین، دلیل المتحیرین و سفرنامه است (اعتقادات فرق المسلمین، 78، تبصرة العوام، 184 )، 16) ابو سعیدیه یا جنابیه، پیروان ابو سعید حسین گناوه اى و پیروان ابو طاهر فرزند ابو سعید كه پیروان این دو گروهى از اعراب بدوى و نبطیان و ایرانیان بودند، ابو سعید دولتى در احساء بحرین تشكیل داد و سرانجام در 301 ق كشته شد، اعتقادات آنان همان اعتقادات قرامطه است و این گروه شاخه اى از قرامطه به شمار میروند (تلبیس ابلیس، 105، اعلام الاسماعیلیه، 53 )، 17) غیاثیه، پیروان شخصى به نام غیاث كه شاعر و ادیب بوده و كتابى در اصول اسماعیلیه تأ لیف كرده است و آن را بیان نامیده و در آن معانى وضوء، نماز، روزه و احكام دیگرى را بر روش باطنیه تفسیر كرده و گوید مقصود شارع معانى باطنى آنهاست و آنچه عوام الناس فهیمده اند خطاى محض است (تحفة اثنى عشریة، 9)، 18) خنفریه، پیروان على بن فضل خنفرى داعى اسماعیلى در یمن، اینان گویند خنفرى همه ء محرمات را حلال كرده است و مساجد را خراب كرد و دعوى نبوت نمود (حورالعین، 199 - 200)، 19) دروزیه، كه در فرقه ء غلاة گذشت (غلاة و دائرة المعارف الاسلامیه، 9/214 - 219)، 20) بهره شاخه اى از اسماعیلیه مستعلویه هستند، كه پس از مستعلى بتدریج به یمن و هند رفتند و به پیروى از مستعلى باقى ماندند و به بهره معروف شدند، كلمه ء بهره در زبان گجراتى به معنى بازرگان است .
بعضى هم معتقدند كه بهره یا بوهرا به اسماعیلیانى گفته میشود كه از سرزمینهاى عربى و مصر و یمن به هندوستان كوچیدند و در 460 ق در آنجا سكونت كردند، نخستین پیشواى آنان شخصى به نام عبدالله یمنى بوده است، پس از او محمد على نامى در 532 ق به هند آمد و رهبرى آنان را به عهده گرفت كه مقبره ء وى در كامیاى هند زیارتگاه مردم بهره است .
تا 694 ق 1297 م آنان در حمایت مهاراجگان هندوى گجرات قرار داشتند، اما پس از آنكه مهاراجگان زیر سلطه ء پادشاهان دهلى در آمدند، بهره ها مورد آزار مسلمانان سنى مذهب گجرات قرار گرفتند.
در سال 946 ق پیشواى این فرقه یوسف بن سلیمان از یمن به هند مهاجرت كرد و در (سد هپور) اقامت كرد، پیشواى دیگر آنان داوود بن عجب شاه است و در 996 ق / 1588 م بهره ءگجرات داوود بن قطب را به پیشوایى برگزیدند ولى بهره ء یمن با او بیعت نكردند و با شخصى به نام سلیمان به امامت بیعت نمودند كه خود را جانشین داوود بن عجب شاه میدانست این فرقه را سلیمانیه نامیدند.
اما داوودیه به چند شاخه تقسیم شدند:الف بهره ء علییه، ب : بهره ء ناكوشیه، كه فرقه ء اخیر تحت تاثیر عقائد هندوان خوردن گوشت را گناه میشمردند، ج : جعفریه، كه در عهد مظفر شاهى از سال 1407 م تا 1411 م بر گجرات حكومت میكرد این شاخه به مذهب سنت و جماعت گرائیدند.
این فرقه منسوب به جعفر شیرازى هستند كه در قرن 15 میلادى میزیسته است، بهره به دو گروه بزرگ شیعه كه تاجرند و سنى كه كشاورز هستند تقسیم میشوند، برخى از آنان در بندر گجرات و در برمه به تجارت مشغولند و گروه ثروتمندى را تشكیل میدهند و سنى مذهبند (مجالس المؤمنین، 2 /149، دائرة المعارف اسلام، 4/351 - 353، فرهنگ فرق اسلامى، 108 - 110) ( بهره )، 21) آقا (آغا) خانیه، شاخه اى از نزاریه و از پیروان آقاخان محلاتى هستند كه اكنون در ایران و هند و برخى جاهاى دیگر وجود دارند ( آقا خانیه ).
اظهار نظر در باره ء عقائد و اندیشه هاى كلامى و مذهبى اسماعیلیه به چند دلیل ممكن نیست، زیرا اولا: كتابهاى آنانكه عقائدشان در آنها تشریح شده هیچوقت در دسترس غیر از خود آنان نبوده است حتى در اختیار طبقات پائین اسماعیلیه، نیز قرار نداشته است و كتابهایشان نیز مانند عقائدشان مستور و پنهان بوده است .
ثانیا بیشتر اطلاعاتى كه راجع به آنها در كتب فرق آمده است نوع برداشتهایى است كه نویسندگان كتب فرق كه معمولا از دشمنان متعصب و سرسخت آنان بوده اند عرضه كرده اند و طبیعى است كه این نظرات براى جرح و تعدیل آراء و عقائد آنان نمیتواند ملاك چندان درستى باشد، ثالثا پیوستن گروهها و افراد معلوم الحال و غیر مسلمانان به آنان در زمانهاى مختلف، و پیدایش نوعى افكار و عقائد غلوآمیز در میان آنان راه را براى نقد مذهب آنان بر روى كسانى گشود كه در پى گرفتن نقطه ء ضعف آنان بودند و به همین دلیل هم آنها را متهم به زندقه، مجوسیت و خروج از اسلام كرده اند، با اینكه نمیتوان بیشتر این داوریها را در باره ء آنان پذیرفت، بسیارى از انتقادها و اتهامها را هم نباید نادیده گرفت ( اسماعیلیه ).
منبع:پرسمان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .