آیا می توانیم میزان هوش را مهندسی کنیم؟
اول از همه باید بهتان بگویم چقدر باهوش هستم. خیلی باهوشم. معلم کلاس پنجمام گفت که استعداد خوبی در ریاضیات دارم و با نگاه به گذشته باید اعتراف کنم که حق با او بود. به خوبی ذات متافیزیک را در حوزۀ نامگرایی استعارهای( trope nominalism) درک کردهام و میتوام به شما بگویم که زمان وجود دارد، اما نمیتواند درون یک معادله بنیادی قرار بگیرد. هم چنین از دانش فنی برخورد هستم. اکثر چیزهایی که دیگران میگویند تا اندازهای درست است و می توانم این موضوع را تشخیص دهم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1396/11/03 ساعت 11:30
زینب شاه مرادی - مرکز یادگیری تبیان
به گزارش بیگ بنگ، در سال ۲۰۱۷ مقالهای در مجله Nature Genetics منتشر شد و گزارش می داد که دانشمندان بعد از تحلیل ده ها هزار ژنوم (genome)، پنجاه و دو ژن را به هوش انسان مرتبط می دانند، گرچه سهم هیچ کدام از تغییرها در هوش، بیشتر از کسر بسیار کوچکی از یک درصد نبود. همان طور که نویسنده ارشد مطالعه، دنیل پستهیوما، یک ژن شناس آماری به نیویورک تایمز گفته: راه زیادی مانده تا دانشمندان بتوانند واقعا هوش را با استفاده از ژن شناسی، پیش بینی کنند. با این حال تصور تاثیرات اجتماعی که نگران کننده هستند هم آسان است؛ دانش آموزانی که نتایج توالی یابی ژنوم خود را به درخواست های دانشگاهی شان منگنه می کنند؛ کارفرمایان بالقوه که به دنبال داده های ژن شناسی برای نامزدها هستند؛ درمانگاه های لقاح برون تنی وعده بهبود بهره هوشی (آیکیو) را با استفاده از ابزارهای جدید قدرتمند مثل سامانه ویرایش ژنوم CRISPR-Cas9 می دهند.
بعضی از مردم همین حالا هم برای این دنیای جدید دارند ثبت نام میکنند. فلاسفه ای مثل جان هریس از دانشگاه منچستر و جولیان ساولسکو از دانشگاه آکسفورد ادعا کرده اند که وظیفه ای برای دست کاری کد ژنتیکی کودکان آینده مان داریم، ایدهای که ساولسکو « نیکوکاری تولید(procreative beneficence)» نامیده است. این حوزه اصطلاح « نادیده گیری والد(parental neglect)» را به « نادیده گیری ژنتیکی (genetic neglect)» گسترش داده و پیشنهاد می دهد اگر تا وقتی که می توانیم کودکان خود را از لحاظ مهندسی ژنتیکی یا بهسازی شناختی بهبود ببخشیم و این کار انجام نشود، یک نوع اهمال صورت گرفته است. بقیه مثل دیوید کوریا که مطالعات آمریکایی را در دانشگاه نیومکزیکو تدریس می کند نتایج پادآرمان شهری(dystopian) را متصور می شوند که در آن ثروتمندان از مهندسی ژنتیک برای ترجمه قدرت از فضای اجتماعی به درون کد دیرپای ژنوم خود استفاده می کنند.
این نوع نگرانیها مدت زیادی است که وجود دارند؛ عموم مردم، از زمانی که دانشمندان دی ان ای نوترکیب را ابداع کردند درباره تغییر ِ ژنی هوش جبهه گرفته اند. از دهه ۱۹۷۰، دیوید بالتیمور که برنده جایزه نوبل شده است این سوال را مطرح کرده که آیا احتمال دارد کارهای پیشگامانه اش نشان دهد که « تفاوت بین افراد، تفاوت های ژنی است نه تفاوت های محیطی.»
من میگویم که هم چنان به رویا دیدن ادامه دهید. این طور که مشخص شده ژن ها در میزان ِ هوش انسان نقش دارند ولی تنها به طور کلی و با اثراتی بسیار کم. ژن ها با ارتباطات پیچیده ای با هم بر هم کنش دارند تا سامانه های عصبی ای را درست کنند که احتمالا مهندسی معکوس آن ها را غیر ممکن می سازد. در واقع دانشمندان ِ محاسباتی که می خواهند بدانند چطور ژن ها بر هم کنش دارند تا شبکه های بهینه ای را ایجاد کنند، باید بر خلاف نوعی از محدودیت های شدید پیشنهاد شده توسط “مسئله فروشنده دوره گرد“، ایده هایی را مطرح کنند. از زبان زیست شناس نظری استوارت کافمن در خاستگاه های نظم (۱۹۹۳):«مسئله این است که با N شهر شروع کنید، بعد به هر شهر سفر کنید و با کوتاه ترین مسیر کلی به شهر اولیه باز گردید. در واقع مسئله عنوان شده برخلاف بیان ِ سادهاش، بسیار مشکل است.»
فرگشت خیلی زود دست به کار شده و مدل هایی که می توانند کار کنند را دور هم گرد آورده و راه حل های تصفیه شده را در طول هزاران سال پیدا می کند، اما بهترین کاری که متخصصان کامپیوتر می توانند با تعیین تعدادی ورودی برای ترسیم شبکه زیستی بهینه انجام دهند، استفاده از اکتشافات (heuristics) است که راه حلهایی کوتاه و مختصر هستند. پیچیدگی به سطح جدیدی می رسد، مخصوصا چون پروتئین ها و سلول ها در ابعاد بالاتری بر هم کنش دارند. مهم است بدانیم تحقیقات ژن شناسی درباره تشخیص درمان یا از بین بردن اختلالات روانی نیست یا از آن استفاده نمی شود تا بر هم کنش های پیچیده ای که باعث به وجود آمدن هوش می شوند را توضیح دهد. به این زودی ها ابر انسان ها را مهندسی نخواهیم کرد.
در حقیقت تمام این پیچیدگی می تواند علیه قابلیت یک گونه برای رشد عمل کند. در خاستگاه های نظم، کافمن ایده « فاجعه پیچیدگی» را معرفی کرد، موقعیتی در جانداران پیچیده که فرگشت قبلا بهینه سازی شده و ژن ها آن قدر در روش های گوناگون اتصال متقابل داشته اند که نقش انتخاب طبیعی در افزایش تناسب برای یک فرد معین کم رنگ شده است. به طور خلاصه یک گونه راه خود را به صورتی به سمت یک شکل (قالب) سر هم بندی کرده که نمی تواند به راحتی رشد کرده یا آن را بهبود ببخشد.
اگر پیچیدگی یک دام است پس این ایده که بعضی از ژن ها ممتاز هستند هم از این قاعده مستثنی نیست. در دهه ۱۹۶۰ ریچارد لیونتین و جان هابی از فناوری جدیدی به نام ژل الکتروفورز استفاده کردند تا تغییرهای منحصر به فرد پروتئین را جدا کنند. آن ها نشان دادند که نسخه های متفاوت محصولات یا دِگرههای(allele) ژن با تغییرهای بسیار بالاتری نسبت به آن چیزی که کسی توقع اش را داشت، توزیع شده بودند. در سال ۱۳۴۵ لیونتین و هابی اصلی را که « انتخاب متعادل کننده» نام داشت مطرح کردند تا توضیح دهند که تغییر های زیر بهینه ژن ها می توانند در جمعیت باقی بمانند چون نقشی در تنوع و گوناگونی دارند.
ژنوم انسان به طور موازی کار می کند. حداقل دو نسخه از هر ژن را روی تمام فام تن های جورفامتنی(autosomal chromosomes) داریم و داشتن نسخههای متعدد از یک ژن می تواند کمک کند، بخصوص در تنوع سامانه ایمنی یا هر نوع کارکرد سلولی که در آن فرگشت می خواهد کاری پر خطر تر را امتحان کند در حالی که نسخه ای از ژن را نگه دارد که امتحان و تصدیق شده است. باقی زمان ها، تغییرهای ژنی ای که احتمال دارد نوعی خطر یا تازگی را معرفی کنند را می توان در کنار یک تغییر ژنی مفید، روی دوش گرفته یا بدون دریافت مزدی سوار کرد. اگر پی آمدی برای هوش انسانی وجود داشته باشد این است که ژنها کیفیتی سربار دارند و دائما برای سوء استفاده از یک دیگر توطئه می کنند؛ هیچ کدام نسبت به دیگری برتری چندانی ندارند چون کارکرد آن ها توسط رفتار ژن های همکارش توسعه می یابند.
مهم تر اینکه خیلی وقت است می دانیم ۳۰ هزار ژن نمی توانند سازمان دهی ۱۰۰ تریلیون ارتباط همایه ای را تعیین کنند و به واقعیتی انکار ناپذیر اشاره می کنند که هوش تا حدی از طریق زجر و استرس توسعه یک مغز تشکیل شده است. می دانیم که فرگشت با سبک - سنگین کردن خطر برای برتری داد و ستد میکند و به همین دلیل است که باور دارم همیشه تغییرات ژنتیکی ای را حمل می کنیم که خطر درخودماندگی یا اوتیسم (autism)، اختلال وسواسی - اجباری (obsessive-compulsive disorder)، افسردگی و روان گسیختگی (schizophrenia) را در خود دارند؛ و به همین دلیل است که باور دارم دیدگاه نئولیبرال که می گوید علم در نهایت اکثر مشکلات روانی- سلامتی را حل خواهد کرد به احتمال قریب به یقین، اشتباه است. در فرگشت هیچ ژن برتری وجود ندارد تنها آنهایی که حاوی مقداری خطر یا ریسک هستند و تعداد کمی هم که برای محیط ها و کارهای بخصوص بهینه سازی شده اند.
کاش می توانستم باور کنم که نویسندگی در ژنهای من است ولی رمان تنها صد سال عمر دارد و آنقدر زمانی برای فرگشت وجود نداشته تا به خودی خود رمان نویسان را انتخاب کند. حقیقت این است که نوشتن نیازمند سخت کوشی است و نویسندگان می توانند صفت های روانی ای را از خود نشان دهند که در غیر این صورت یک عدم برتری محسوب می شوند، مثل روان رنجوری (neuroticism) یا خویشتن بینی های شدید (relentless self-examination). همگی درک می کنیم و در این صفت ها تا حدی مشترک هستیم. فرگشت حقیقتی بی رحمانه را به ما یاد داده است که وقتی تناسب مقایسه ای بین رقیبان به نازک ترین حالت رسیده باشد طبیعت از همه اهل رقابت تر است. با اطلاع از این موضوع، نابرابری ثروت و دارایی ای که در چند دهه اخیر پدیدار شده اعتبار بخشی ای به شکاف های دهن دره کرده زیستی نیست - بلکه توسط احتیاج ما به توجیه یک توهم از برتری و کنترل هدایت می شود. به من اعتماد کنید. اطلاعات زیادی در این زمینه دارم.
منبع: http://bigbangpage.com
به گزارش بیگ بنگ، در سال ۲۰۱۷ مقالهای در مجله Nature Genetics منتشر شد و گزارش می داد که دانشمندان بعد از تحلیل ده ها هزار ژنوم (genome)، پنجاه و دو ژن را به هوش انسان مرتبط می دانند، گرچه سهم هیچ کدام از تغییرها در هوش، بیشتر از کسر بسیار کوچکی از یک درصد نبود. همان طور که نویسنده ارشد مطالعه، دنیل پستهیوما، یک ژن شناس آماری به نیویورک تایمز گفته: راه زیادی مانده تا دانشمندان بتوانند واقعا هوش را با استفاده از ژن شناسی، پیش بینی کنند. با این حال تصور تاثیرات اجتماعی که نگران کننده هستند هم آسان است؛ دانش آموزانی که نتایج توالی یابی ژنوم خود را به درخواست های دانشگاهی شان منگنه می کنند؛ کارفرمایان بالقوه که به دنبال داده های ژن شناسی برای نامزدها هستند؛ درمانگاه های لقاح برون تنی وعده بهبود بهره هوشی (آیکیو) را با استفاده از ابزارهای جدید قدرتمند مثل سامانه ویرایش ژنوم CRISPR-Cas9 می دهند.
بعضی از مردم همین حالا هم برای این دنیای جدید دارند ثبت نام میکنند. فلاسفه ای مثل جان هریس از دانشگاه منچستر و جولیان ساولسکو از دانشگاه آکسفورد ادعا کرده اند که وظیفه ای برای دست کاری کد ژنتیکی کودکان آینده مان داریم، ایدهای که ساولسکو « نیکوکاری تولید(procreative beneficence)» نامیده است. این حوزه اصطلاح « نادیده گیری والد(parental neglect)» را به « نادیده گیری ژنتیکی (genetic neglect)» گسترش داده و پیشنهاد می دهد اگر تا وقتی که می توانیم کودکان خود را از لحاظ مهندسی ژنتیکی یا بهسازی شناختی بهبود ببخشیم و این کار انجام نشود، یک نوع اهمال صورت گرفته است. بقیه مثل دیوید کوریا که مطالعات آمریکایی را در دانشگاه نیومکزیکو تدریس می کند نتایج پادآرمان شهری(dystopian) را متصور می شوند که در آن ثروتمندان از مهندسی ژنتیک برای ترجمه قدرت از فضای اجتماعی به درون کد دیرپای ژنوم خود استفاده می کنند.
این نوع نگرانیها مدت زیادی است که وجود دارند؛ عموم مردم، از زمانی که دانشمندان دی ان ای نوترکیب را ابداع کردند درباره تغییر ِ ژنی هوش جبهه گرفته اند. از دهه ۱۹۷۰، دیوید بالتیمور که برنده جایزه نوبل شده است این سوال را مطرح کرده که آیا احتمال دارد کارهای پیشگامانه اش نشان دهد که « تفاوت بین افراد، تفاوت های ژنی است نه تفاوت های محیطی.»
من میگویم که هم چنان به رویا دیدن ادامه دهید. این طور که مشخص شده ژن ها در میزان ِ هوش انسان نقش دارند ولی تنها به طور کلی و با اثراتی بسیار کم. ژن ها با ارتباطات پیچیده ای با هم بر هم کنش دارند تا سامانه های عصبی ای را درست کنند که احتمالا مهندسی معکوس آن ها را غیر ممکن می سازد. در واقع دانشمندان ِ محاسباتی که می خواهند بدانند چطور ژن ها بر هم کنش دارند تا شبکه های بهینه ای را ایجاد کنند، باید بر خلاف نوعی از محدودیت های شدید پیشنهاد شده توسط “مسئله فروشنده دوره گرد“، ایده هایی را مطرح کنند. از زبان زیست شناس نظری استوارت کافمن در خاستگاه های نظم (۱۹۹۳):«مسئله این است که با N شهر شروع کنید، بعد به هر شهر سفر کنید و با کوتاه ترین مسیر کلی به شهر اولیه باز گردید. در واقع مسئله عنوان شده برخلاف بیان ِ سادهاش، بسیار مشکل است.»
فرگشت خیلی زود دست به کار شده و مدل هایی که می توانند کار کنند را دور هم گرد آورده و راه حل های تصفیه شده را در طول هزاران سال پیدا می کند، اما بهترین کاری که متخصصان کامپیوتر می توانند با تعیین تعدادی ورودی برای ترسیم شبکه زیستی بهینه انجام دهند، استفاده از اکتشافات (heuristics) است که راه حلهایی کوتاه و مختصر هستند. پیچیدگی به سطح جدیدی می رسد، مخصوصا چون پروتئین ها و سلول ها در ابعاد بالاتری بر هم کنش دارند. مهم است بدانیم تحقیقات ژن شناسی درباره تشخیص درمان یا از بین بردن اختلالات روانی نیست یا از آن استفاده نمی شود تا بر هم کنش های پیچیده ای که باعث به وجود آمدن هوش می شوند را توضیح دهد. به این زودی ها ابر انسان ها را مهندسی نخواهیم کرد.
در حقیقت تمام این پیچیدگی می تواند علیه قابلیت یک گونه برای رشد عمل کند. در خاستگاه های نظم، کافمن ایده « فاجعه پیچیدگی» را معرفی کرد، موقعیتی در جانداران پیچیده که فرگشت قبلا بهینه سازی شده و ژن ها آن قدر در روش های گوناگون اتصال متقابل داشته اند که نقش انتخاب طبیعی در افزایش تناسب برای یک فرد معین کم رنگ شده است. به طور خلاصه یک گونه راه خود را به صورتی به سمت یک شکل (قالب) سر هم بندی کرده که نمی تواند به راحتی رشد کرده یا آن را بهبود ببخشد.
اگر پیچیدگی یک دام است پس این ایده که بعضی از ژن ها ممتاز هستند هم از این قاعده مستثنی نیست. در دهه ۱۹۶۰ ریچارد لیونتین و جان هابی از فناوری جدیدی به نام ژل الکتروفورز استفاده کردند تا تغییرهای منحصر به فرد پروتئین را جدا کنند. آن ها نشان دادند که نسخه های متفاوت محصولات یا دِگرههای(allele) ژن با تغییرهای بسیار بالاتری نسبت به آن چیزی که کسی توقع اش را داشت، توزیع شده بودند. در سال ۱۳۴۵ لیونتین و هابی اصلی را که « انتخاب متعادل کننده» نام داشت مطرح کردند تا توضیح دهند که تغییر های زیر بهینه ژن ها می توانند در جمعیت باقی بمانند چون نقشی در تنوع و گوناگونی دارند.
ژنوم انسان به طور موازی کار می کند. حداقل دو نسخه از هر ژن را روی تمام فام تن های جورفامتنی(autosomal chromosomes) داریم و داشتن نسخههای متعدد از یک ژن می تواند کمک کند، بخصوص در تنوع سامانه ایمنی یا هر نوع کارکرد سلولی که در آن فرگشت می خواهد کاری پر خطر تر را امتحان کند در حالی که نسخه ای از ژن را نگه دارد که امتحان و تصدیق شده است. باقی زمان ها، تغییرهای ژنی ای که احتمال دارد نوعی خطر یا تازگی را معرفی کنند را می توان در کنار یک تغییر ژنی مفید، روی دوش گرفته یا بدون دریافت مزدی سوار کرد. اگر پی آمدی برای هوش انسانی وجود داشته باشد این است که ژنها کیفیتی سربار دارند و دائما برای سوء استفاده از یک دیگر توطئه می کنند؛ هیچ کدام نسبت به دیگری برتری چندانی ندارند چون کارکرد آن ها توسط رفتار ژن های همکارش توسعه می یابند.
مهم تر اینکه خیلی وقت است می دانیم ۳۰ هزار ژن نمی توانند سازمان دهی ۱۰۰ تریلیون ارتباط همایه ای را تعیین کنند و به واقعیتی انکار ناپذیر اشاره می کنند که هوش تا حدی از طریق زجر و استرس توسعه یک مغز تشکیل شده است. می دانیم که فرگشت با سبک - سنگین کردن خطر برای برتری داد و ستد میکند و به همین دلیل است که باور دارم همیشه تغییرات ژنتیکی ای را حمل می کنیم که خطر درخودماندگی یا اوتیسم (autism)، اختلال وسواسی - اجباری (obsessive-compulsive disorder)، افسردگی و روان گسیختگی (schizophrenia) را در خود دارند؛ و به همین دلیل است که باور دارم دیدگاه نئولیبرال که می گوید علم در نهایت اکثر مشکلات روانی- سلامتی را حل خواهد کرد به احتمال قریب به یقین، اشتباه است. در فرگشت هیچ ژن برتری وجود ندارد تنها آنهایی که حاوی مقداری خطر یا ریسک هستند و تعداد کمی هم که برای محیط ها و کارهای بخصوص بهینه سازی شده اند.
کاش می توانستم باور کنم که نویسندگی در ژنهای من است ولی رمان تنها صد سال عمر دارد و آنقدر زمانی برای فرگشت وجود نداشته تا به خودی خود رمان نویسان را انتخاب کند. حقیقت این است که نوشتن نیازمند سخت کوشی است و نویسندگان می توانند صفت های روانی ای را از خود نشان دهند که در غیر این صورت یک عدم برتری محسوب می شوند، مثل روان رنجوری (neuroticism) یا خویشتن بینی های شدید (relentless self-examination). همگی درک می کنیم و در این صفت ها تا حدی مشترک هستیم. فرگشت حقیقتی بی رحمانه را به ما یاد داده است که وقتی تناسب مقایسه ای بین رقیبان به نازک ترین حالت رسیده باشد طبیعت از همه اهل رقابت تر است. با اطلاع از این موضوع، نابرابری ثروت و دارایی ای که در چند دهه اخیر پدیدار شده اعتبار بخشی ای به شکاف های دهن دره کرده زیستی نیست - بلکه توسط احتیاج ما به توجیه یک توهم از برتری و کنترل هدایت می شود. به من اعتماد کنید. اطلاعات زیادی در این زمینه دارم.
منبع: http://bigbangpage.com