کسی که مذهب شیعه را از نابودی نجات داد (1)
به جز معدودی از طلاب، با وجود مساعی علی بن ابیطالب علیه السلام در زمان حیاتش برای توسعه آموزش مردم رغبتی زیاد به تحصیل نداشتند، یکی از علل عدم توجه مردم نسبت به تحصیل علوم، خشکی نحوه تدریس بود و خواهیم دید که رغبت به فراگرفتن علوم از طرف مسلمین از موقعی به وجود آمد که امام جعفر صادق علیه السلام روش تدریس را عوض کرد.
امام در محضر درس امام محمد باقر علیه السلام در مسجد مدینه بود یعنی همان مسجدی که محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر اسلام و یارانش بعد از هجرت به مدینه ساختند و آنگاه در زمان خلفای اسلامی وسعت به هم رسانید.
آنچه در محضر امام محمد باقر علیه السلام تدریس میشد عبارت بود از قدری تاریخ علم نحو و قدری از رجال یعنی بیوگرافی بزرگان گذشته و به خصوص ادب یعنی شعر، بدون این که به نثر توجه شود.
باید دانست که در ادب اعراب تا زمان امام جعفر صادق علیه السلام نثر وجود نداشت غیر از آنچه علی بن ابیطالب علیه السلام در زمان حیات خود نوشت.
طلابی که در محضر امام محمد باقر علیه السلام تحصیل میکردند کتاب نداشتند و امام محمد باقر علیهالسلام هم بدون این که به کتاب مراجعه کند تدریس میکرد.
طلاب آن سه مدرسه اگر دارای حافظهای نیرومند بودند آنچه امام محمدباقر علیه السلام میگفت به خاطر میسپردند و اگر حافظه قوی نداشتند گفته مدرس را به اختصار روی لوح خود یادداشت مینمودند تا این که بعد از رفتن به خانه آن را به دقت و صرفهجوئی منتقل به کاغذ کنند زیرا کاغذ هنوز یک کالای گران قیمت بود و نمیتوانستند آن را تفریط نمایند و فایده لوح این بود که هر چه روی آن نوشته میشد پاک میگردید و میتوانستند به جای آن چیز دیگری بنویسند. شاید امروز تدریس بدون کتاب در نظر ما عجیب جلوه کند.
اما در گذشته مدرسین بدون کتاب در شرق و غرب تدریس میکردند و شاگردان آنها گفته آنها را به خاطر میسپردند و اگر به حافظه خود اعتماد نداشتند بعد از رفتن به خانه مینوشتند.
امروز هم استادانی که به حافظه خود اعتماد دارند و در موضوع تدریس وارد هستند بدون مراجعه به کتاب تدریس مینمایند.
علومی که از طرف حضرت محمدباقر در مسجد و مدینه تدریس میشد وسعت نداشت و فقط رشته ادب آن دارای وسعت بود. تدریس تاریخ هم از حدود آنچه در قرآن و تورات نوشته شده بود تجاوز نمیکرد و هنوز کتب یونانی که از زبان سوریانی به زبان عربی منتقل گردید به زبان عربی ترجمه نشده بود تا این که قسمتی از تاریخ اروپا هم تدریس بشود.
امام جعفر صادق که دارای حافظه نیرومند بود با سهولت آنچه را که پدر میگفت به خاطر میسپرد.
شیعیان میگویند که امام محمدباقر علیه السلام از این جهت ملقب به باقر گردید که کشتزار علم را شکافت چون معنای مجازی باقر کسی است که بشکافد و باز کند. تصور میکنیم که این لقب یا صفت از این جهت به امام محمدباقر علیه السلام داده شده که در قرن اول هجری و به احتمال زیاد در پایان آن قرن که امام جعفر صادق علیه السلام هفده ساله یا بیست ساله بود پدرش علم جغرافیا و سایر علوم غرب را بر علوم دیگر که در مدرسه تدریس میشد، افزود.
بعضی تصور کردهاند که علم جغرافیا از راه کتب سوریانی وارد عربستان گردید در صورتی که قبل از ترجمه آن کتابها آن علم از راه مصر وارد عربستان شد و اعراب بعد از این که به مصر رفتند با جغرافیای بطلیموس آشنا شدند و تدریس علم جغرافیا در محضر درس امام جعفر صادق علیه السلام شروع شد.
بطلیموس علاوه بر جغرافیا راجع به هیئت هم بحث کرده و چون امام امام جعفر صادق علیه السلام در ستارهشناسی دست داشته این فکر به نظر میرسد که ستارهشناسی را در محضر پدر از کتاب بطلیموس مصری فرا گرفته است.
ولی ما امروز میدانیم که عربها قبل از این که از جغرافیا و هیئت بطلیموس اطلاع حاصل کنند صور فلکی را میشناختند و برای آنها اسامی مخصوص وضع کرده بودند.
ما نمیدانیم که آن اسامی چه موقع وضع شد و واضع آنها که بود لیکن تردید نداریم قبل از این که عرب بدوی به مصر برود و در آنجا با قبطیان محشور شود و به توسط آنها از کتاب بطلیموس اطلاع حاصل نماید بعضی از مجموعه ستارگان را میشناخت و برای آنها اسم وضع کرده بود.
لذا کتاب بطلیموس کمک به ستارهشناسی امام جعفر صادق علیه السلام که در محضر پدر درس میخواند، کرد نه این که ستارهشناسی را به وی آموخته باشد.
امام محمدباقر علیه السلام علم جغرافیا و سایر علوم غرب را بر علومی که در مدرسه تدریس میشد افزود و متاسفانه برای این که نشان بدهیم سایر علوم غرب را هم بر علوم مدرسه افزود سند تاریخی نداریم و در عوض دارای دو قرینه هستیم.
اول این که بعید است که شیعیان فقط به مناسبت این که امام محمدباقر علیه السلام علم جغرافیا و هیئت را وارد علم مدرسه کرد او را ملقب به باقر کرده باشند و به احتمال زیاد علوم دیگر غرب را هم وارد مدرسه نمود و در نتیجه ملقب به باقر شد.
قرینه دوم این است که وقتی امام جعفر صادق علیه السلام به مرحلهای از علم رسید که خود عهدهدار تدریس گردید علاوه بر جغرافیا و هیئت فلسفه و فیزیک غرب را تدریس میکرد در صورتی که محقق است هنگامی که امام جعفر صادق علیه السلام شروع به تدریس کرد فلسفه و فیزیک غرب یعنی یونانی هنوز به زبان عربی ترجمه نشده بود و تازه مترجمین شروع به ترجمه آن علوم از زبان سوریانی به زبان عربی کرده بودند بدون این که بعضی از اصطلاحات فلسفی را بفهمند.
بنابراین میتوانیم حدس بزنیم که امام جعفر صادق علیه السلام آن علوم غربی را در محضر پدر فرا گرفت و بعد از این که در علم پیشرفت خود هم چیزهائی نیز بر آن افزود و اگر امام جعفر صادق علیهالسلام در محضر پدر از آن علوم برخوردار نمیشد نمیتوانست آن دانستنیها را که هنوز از زبان سوریانی به عربی ترجمه نشده بود تدریس نماید.
شیعیان برای توضیح این موضوع میگویند که علم امام جعفر صادق علیه السلام لدنی بود.
آنها چنین میگویند که شعور باطنی هر کس بر خلاف شعور ظاهریاش گنجینه تمام معلومات بشری و جهانی است و علوم امروزی به نسبت زیاد این نظریه را تائید میکند چون رفته رفته از مطالعات زیستشناسی این نتیجه به دست میآید که هر مجموعه از سلولهای بدن ما تمام آنچه را که برای آن دانستنی است از آغاز خلقت تا امروز میداند.
به عقیده شیعیان وقتی یک نفر به پیغمبری یا امامت منصوب میشود حجاب و حائلی که بین شعور ظاهری و شعور باطنی اوست از بین میرود و لذا پیغمبر یا امام به دلیل برخورداری از معلومات شعور باطنی از دانستنیهای بشری و غیر بشری یعنی جهانی استفاده مینماید.
شیعیان بعثت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله پیغمبر اسلام را نیز همین طور توضیح میدهند و میگویند پیغمبر سواد خواندن و نوشتن نداشت و فاقد معلومات بود و در شب بعثت در غار حرا در جوار مکه وقتی جبرئیل بر او نازل شد و گفت بخوان پیغمبر جواب داد نمیتوانم بخوانم.
جبرئیل دوباره با لحن جدی گفت بخوان و یک مرتبه حائلی که بین شعور ظاهری و شعور باطنی پیغمبر اسلام وجود داشت از بین رفت و در یک لحظه محمد بن عبداالله صلی الله علیه و آله نه فقط با سواد شد بلکه از تمام علوم انسانی برخوردار گردید(این مطلب را سوره العلق قرآن نیز تائید میکند و چون در قرآن تا امروز دست برده نشده و دست نمیتوانند ببرند محکمترین سند برای با سواد شدن پیامبر اسلام است.
و شیعیان برای شعور باطنی دو لایه در نظر گرفتهاند میگویند هر کس دارای یک شعور باطنی عادی و یک شعور باطنی نهائی است و افراد معمولی هنگام خواب با شعور باطنی عادی خود مربوط میشوند و آنچه در رویا میبینند به مناسبت رابطهایست که بین آنها و شعور باطنی عادیشان برقرار گردیده و گاهی افراد معمولی در حال بیداری با شعور باطنی عادی خود مربوط میشوند و چیزهائی که به آنها الهام میشود از شعور باطنی عادی سرچشمه میگیرد ولی فقط پیغمبر و امام با شعور باطنی نهائی خود که تمام دانستنیهای بشری و جهانی در آن هست مربوط میشوند و در شب مبعث پیغمبر اسلام در یک لحظه با شعور و باطن نهائی خود مربوط گردید و بر مبنای این عقیده شیعیان علوم امام جعفر صادق علیه السلام را علم لدنی میدانند یعنی علمی که در گنجینه شعور باطنی نهائی او وجود داشته است. این عقیده مذهبی در نظر شیعیان محترم و قابل قبول است اما یک مورخ بیطرف آن را نمیپذیرد و مدرک تاریخی و میتوان گفت مدرک مادی را جستجو میکند تا این که بفهمد چگونه مردی چون امام جعفر صادق علیه السلام که تا زمان تدریس از عربستان خارج نشده بود (ولی بعد از نیمه عمر چندین بار از عربستان خارج شد و به سفرهای دور رفت) فلسفه و فیزیک غربی را تدریس میکرده در صورتی که تا آن تاریخ هیچ یک از مدرسین معروف عرب آن علوم را تدریس نکرده بودند.
پس میتوانیم حدس بزنیم همان طور که جغرافیا و هیئت به وسیله قبطیها به اعراب رسید و در محضر محمدباقر علیه السلام تدریس شد فلسفه و فیزیک غربی نیز از همان راه به محضر درس امام محمدباقر علیهالسلام رسید و بعد آن مرد بزرگ با مطالعات خود در آن رشتهها پیشرفت حاصل کرد.
در سال 86 هجری که امام جعفر صادق علیه السلام کودکی سه ساله بود عبدالملک بن مروان خلیفه اموی زندگی را بدرود گفت و پسرش ولید خلیفه شد.
اولین حکم که از طرف خلیفه جدید صادر شد. مبنی بر عزل هشام بن اسماعیل حاکم مدینه بود و به جای او عمربن عبدالعزیز که در آن تاریخ یک مرد بیست و چهار ساله و زیبا بود حاکم مدینه شد. (در بعضی از تواریخ سال تولد و فوت عمربن عبدالعزیز را که بعد به خلافت رسید طوری نوشتهاند که در سال 86 هجری او یک جوان شانزده ساله جلوه میکند اما بعید مینماید که یک پسر شانزده ساله را حاکم مدینه کرده باشند.)
میدانیم که خلفای اموی که کرسی خلافتشان در دمشق بود از تشریفات درباری سلاطین سابق سوریه تقلید میکردند و دربار خود را مثل پادشاهان مذکور میآراستند و هر حاکم هم که از طرف خلیفه اموی انتخاب میشد در مقر حکومت خود یک بار به وجود میآورد و با تشریفات زندگی میکرد.
هشام بن اسماعیل حاکم سابق در مدینه مانند خلیفه اموی در دمشق زندگی میکرد ولی عمربن عبدالعزیز بعد از این که وارد مدینه شد بدون تشریفات به مسجد مدینه که محضر درس امام محمدباقر علیهالسلام بود رفت تا او را ببیند و گفت میدانستم که مشغول تدریس هستی و اطلاع داشتم که بهتر این بود بعد از این که درس تو تمام شد و به خانه رفتی در آنجا به حضورت برسم.
اما شوق من برای دیدار تو به قدری بود که نمیتوانستم تا آن موقع صبر کنم و از امروز تا موقعی که من در شهر هستم آماده برای خدمت کردن به تو میباشم.
ذکر این نکته ضروری است که فرزندان علی بن ابیطالب علیه السلام در دوره خلفای اموی جز در مدینه نمیتوانستند زندگی کنند و اگر میخواستند در شهر دیگر زندگی نمایند علاوه بر این که مورد تضییق حاکم اموی قرار میگرفتند جانشان هم در معرض خطر بود.
زین العابدین و محمدباقر علیهماالسلام از آن جهت میتوانستند تدریس کنند که در مدینه سکونت داشتند و در شهرهای دیگر قادر به تدریس نبودند.
ولی شهر مدینه معروف به مدینه النبی چون خانه آنها بود و در آنجا بین مردم احترام داشتند خلفای اموی جرئت نمیکردند در مدینه فرزندان علی بن ابیطالب علیه السلام را بیازارند و مانع از تدریس آنها بشوند و این را گفتیم تا از این حیرت نکنند که با حضور یک حاک اموی چون هشام بن اسماعیل چگونه امام محمدباقر علیه السلام میتوانست در مدینه تدریس کند.
ولید بن عبدالملک در سال سوم خلافت یعنی در سال 88 هجری تصمیم گرفت که مسجد جامع مدینه را وسعت بدهد.
تاریخ ساختن آن مسجد از طرف پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و یاران او معروف است و احتیاج به تکرار شرح ساختمان آن نداریم.
آن مسجد را قبل از آن تاریخ یک بار وسعت داده بودند و بدون این که خانه زنهای پیغمبر اسلام را که همه در مسجد بود ویران کنند. بعضی از زنهای پیغمبر بعد از فوت او با کمکهای موثر خلفای راشدین خانه را ابتیاع کرده از مسجد رفته بودند ولی بعضی دیگر مثل دوران حیات پیغمبر اسلام در مسجد میزیستند.
در سال 88 هجری آخرین زن پیغمبر که در مسجد زندگی میکرد از آنجا رفت یا این که زندگی را بدرود گفت. (تاریخ فوت زنهای پیامبر مثل قسمتی از وقایع قرن اول هجری دارای روایات متعدد است و به روایتی بعضی از زنهای پیغمبر تا سال نودم هجری هم زنده بودند.)
چون دیگر مانعی برای توسعه مسجد مدینه وجود نداشت خلیفه اموی به عمربن عبدالعزیز حاکم مدینه امر کرد که خانه تمام زنهای پیغمبر را در مسجد ویران کند و قسمتی از خانههای اطراف را هم خریداری نماید تا این که مسجد به وسعت چهل هزار ذرع مربع برسد و دویست ذرع طول و دویست ذرع عرض داشته باشد.
عمربن عبدالعزیز به معمار ایرانی که متصدی وسعت دادن مسجد بود گفت من برای امام محمدباقر علیهالسلام که در مسجد تدریس میکند خیلی قائل به احترام هستم و کارگران تو باید طوری رفتار بکنند که محضر درس آن مرد تعطیل نشود.
منبع:
کتاب مغز متفکر جهان شیعه، امام صادق علیه السلام، ترجمه ذبیح الله منصوری.