ماجرای خادمالشهدایی یك دختر ایرانی در برخورد با شهید افغانستانی
خادمی لشکر فاطمیون
فاطمه زینبی هیچ وقت فكرش را هم نمیكرد روزی از طرف یك شهید مأمور به خادمی شود آنهم برای لشكر مجاهد فاطمیون.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1396/10/20 ساعت 11:11
فاطمه زینبی هیچ وقت فكرش را هم نمیكرد روزی از طرف یك شهید مأمور به خادمی شود آنهم برای لشكر مجاهد فاطمیون. با معرفی یكی از دوستان با فاطمه زینبی آشنا شدم. او از آن دست جوانان خوشذوقی است كه ارادت خاصی به شهدا و خانوادههایشان دارد و به قول خودش سال 1392 كه با فاطمیون آشنا میشود تا به امروز زندگیاش شكل جدیدی به خود میگیرد. شنیدن اینكه چه اتفاقی بین فاطمه و شهید محمدجمعه رسولی از شهدای لشكر فاطمیون رخ داده برایمان جالب بود. همین امر باعث شد تا گفتوگویی با وی ترتیب بدهیم.
چطور شد به شهید مدافع حرم محمدجمعه رسولی قول خادمی دادید؟
اوایل زمستان سال ۱۳۹۲ بود، در ایستگاه اتوبوس منتظر بودم تا دوستم بیاید و با همدیگر برویم. ناگهان پسر جوانی با موهای بلوند و چهرهای كه نشان از ملیت افغانستانیاش میداد، همراه با دوستش به داخل ایستگاه آمد. از مكالماتشان متوجه شدم كه پسرجوان رزمنده است و راهی سوریه میشود. حس كنجكاویام گل كرد. به سمتش رفتم. از ایشان پرسیدم شما مدافع حرم هستید؟ ایشان گفت: بله. گفتم: حرم حضرت زینب (س) كه رفتید التماس دعا دارم و اگر توفیق شهادت پیدا كردید ما را هم شفاعت كنید. البته این جمله را با لحنی گفتم یعنی اینكه بعید میدانم شهادت نصیبتان شود. اما آن جوان افغانستانی گفت: «شما هم هوای تیپ فاطمیون ما را داشته باشید.»
شنیدن نام فاطمیون برایم جالب بود. تا به حال نام این تیپ را نشنیده بودم. آن جوان راهی شد و بعد از رفتنش حال و هوای عجیبی پیدا كردم. خیلی زود شروع كردم به تحقیق درباره فاطمیون. چندی بعد خبر رسید كه اولین شهید مدافع حرم شهرستان دولتآباد اصفهان را میآورند. این شهید از لشكر فاطمیون بود. عكسها و بنرهایش در سطح شهر پخش شد. عكسش را كه دیدم باور نمیكردم همان جوانی است كه چند وقت قبل توی ایستگاه اتوبوس دیدمش. روی بنرها نوشته شده بود شهید مدافع حرم محمدجمعه رسولی. من از محمدجمعه خواسته بودم سلامم را به خانم زینب(س) برساند.
شما قول داده بودید كه هوای فاطمیون را داشته باشید؟
بله دقیقاً. نمیدانستم چه باید كنم. اصلاً برایم قابل باور نبود. زمان وداع با شهید فرارسید و تنها خانوادهای كه در ایران داشت خالهاش بود. من هم رفتم ولی تاب دیدنش را نداشتم. در آن لحظات تنها حرفهایش بود كه در ذهنم تداعی میشد.
پس شما فاطمیون را با شهید محمدجمعه رسولی شناختید؟
بله، بعد از شهادت محمدجمعه، غربت فاطمیون را درك كردم. روز تشییع شهید همه آمده بودند. ایرانی و افغانستانی اما بعد از مراسم و در ایامی كه گذشت غربت مزارش را بیش از پیش حس میكردم. فردای روز تشییع به مزار محمدجمعه رفتم. كسی سر مزارش نبود. اینكه میگویند شهدای فاطمی غریبند بهحق است چراكه از كشورشان به ایران مهاجرت كردند و راهی سوریه شدند و بعد از شهادت در كشور خودشان و در كنار خانواده و بستگان به خاك سپرده نمیشوند. شاید كمتر به مزارشان سركشی و توجه شود. همان روز تصمیم گرفتم او را تنها نگذارم و به قولی كه به او درباره فاطمیون دادهام عمل كنم. كمی بعد متوجه شدم خانمی از اقوام محمدجمعه در جستوجوی من است. به او گفته بودند اگر میخواهی او را پیدا كنی باید بروی سر مزار محمدجمعه.
این خانم چه کسی بود؟ چرا دنبال شما میگشتند؟
بعد از ظهر یكشنبه سر مزار بودم. دیدم خانمی به طرف من میآید. گفت خیلی دنبال شما گشتم و گفتند شما را میتوانم اینجا پیدا كنم. گفتم خیر است. من را از كجا میشناسید؟ گفت خوابتان را دیدم. شهید محمدجمعه به خوابم آمد و گفت به آن خانم بگو اگر میخواهی سلامت را به حضرت زینب(س) برسانم مادرم را به من برسان. نمیدانم چه خوابی بود و این پیام چه بود. متعجب ماندم اما ارزشش را داشت. قرار بود سلام من را به خانم برساند. باید دنبال خواسته شهید میرفتم. از آن موقع تمام تلاشم را كردم تا مادر شهید را به ایشان برسانم.
برای تحقق خواسته شهید چه كردید؟
از همسر خاله شهید شماره تماس خانوادهاش را در افغانستان گرفتم و با آنها ارتباط برقراركردم ولی چون گویشها و زبانهایمان با هم متفاوت بود، نمیتوانستم با آنها درست صحبت كنم. تا اینكه به واسطه یكی از دوستان افغانستانیام، یك دفتر فنی در افغانستان به من معرفی شد و در فضای مجازی با ایشان ارتباط گرفتم. انصافاً از هیچ كمكی هم دریغ نمیكرد. قرار شد تا موقع آمدن خانواده محمدجمعه به ایران به من كمك كند. در همین مدتی كه داشتم تلاش خودم را برای آوردن خانواده محمد به ایران میكردم، اتفاقات تلخ و شیرینی برایم افتاد كه زبان از بیانش قاصر است.
عاقبت موفق شدید؟
بله بالاخره روز موعود فرارسید و خانواده محمد روانه ایران شدند. برادر بزرگتر محمدجمعه با من تماس گرفت و گفت ما به مشهد رسیدیم و انشاءالله فردا راهی اصفهان میشویم. در پوست خودم نمیگنجیدم. دیگر مطمئن شدم كه محمدجمعه سلامم را به حضرت زینب(س) میرساند.
اگر میشود لحظه دیدار مادر با مزار فرزندش را برایمان توصیف كنید.
دوستان و آشنایان را به مراسم استقبال از خانواده شهید محمدجمعه رسولی دعوت كردیم. حال و روز مادر بعد از دیدار با مزار فرزندش بعد از مدتها دوری خودش روضه مكشوف بود. نمیخواستم خانواده شهید طعم تنهایی و جدایی از شهیدشان را حس كنند. بر خودم واجب دانستم كه در كنار خانواده ایشان بمانم. امروز طوطیخانم مادر شهید محمدجمعه رسولی مثل مادر خودم عزیز و محترم است. گاهی اینقدر دلم برایش تنگ میشود كه همان لحظه به دیدارش میروم و خودم را با دیدارش آرام میكنم.
شما به شهید قول دادید كه هوای فاطمیون را داشته باشید. برای عملی شدن این قولتان چه كردید؟
بعد از آن خادمی شهدای فاطمیون و رسیدگی به خانوادههایشان را انجام میدهم. هر كاری از دستم برمیآید برای خانواده شهدای فاطمیون انجام میدهم و انشاءالله تا آخر عمرم انجام خواهم داد. مراسم زیادی سر مزار شهدای فاطمیون و شهید محمدجمعه رسولی برگزار میكنم با این هدف كه شهدای فاطمیون برای همه مردم شناخته شوند و از گمنامی خارج شوند. با تعدادی از دوستان برای شناسایی شهدای فاطمیون و بررسی وضعیتشان همراه شدم. به فرموده رهبری اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت كمتر از شهادت نیست. من و دوستان در این راه مشقات زیادی را تحمل كردیم. به دنبال شناساندن زندگی و سیره شهدا سراغ خانوادهها رفتیم و با آنها ساعتها به گفتوگو و مصاحبه پرداختیم. انشاءالله در فرصت مناسب همه آن اطلاعات را مكتوب و منتشر میكنیم. اما گله هم داریم از آن دست افراد و مسئولانی كه سنگ جلوی پای ما انداختند و همه فعالیتهای خالصانه من و دوستانم را با بیبرنامگیها و عدم تعهد به وعدههایشان به هیچ انگاشتند.
به نظرتان چقدر در هدفی كه انتخاب كردهاید موفق بودید؟
این روزها وقتی خبر شهادت جوانان دهه هفتادی به گوشم میرسد، بیتاب میشوم و تا جایی كه میتوانم از مراسم تشییعشان استقبال میكنم. نه تنها خودم بلكه دوستانم را به این كار تشویق میكنم. دوست دارم همه فاطمیون را بشناسند و شكر خدا تقریباً این اتفاق افتاده است. از سال 1392 مسیر زندگی من تغییر كرد و به سمت شهدای فاطمیون سوق پیدا كردم. انس عجیبی با آنها گرفتهام. گویی از قبل آنها را میشناختم. امیدوارم به لطف شهدا خادمشان باقی بمانم و برای فاطمیون هر كاری كه از دستم برمیآید انجام دهم. من هم این طور میتوانم مدافع حرم شوم. با خدمت به خانواده و شناساندن راه و مسیری كه شهدا در آن گام برداشتند میتوانم مدافع حرم شوم.
از مدت همراهی با شهدای فاطمیون چه خاطره ماندگاری دارید كه برایمان تعریف كنید؟
كار برای شهدا بركات زیادی در زندگی من دارد. گاهی خوابهایی میبینم كه صلاح امور زندگی را به من نشان میدهد. به كرات به من ثابت شده كه شهدا زندهاند. نمیدانم شاید این حكایت برای شما و مخاطبانتان جالب باشد. روایت توسل به شهدا و كرامات آنها است. اربعین سال ۹۲ بود، دقیقاً چند ماهی بعد از شهادت محمدجمعه به كربلا مشرف شدیم. در مسیر نجف به كربلا هوا به شدت سرد بود و خواهرم به سرماخوردگی بدی مبتلا شد. رسیدیم به كربلا. شب خوابیدیم و صبح كه بیدار شدیم دیدیم نصف صورت خواهرم مانند كسانی شده است كه سكته كرده و فلج شدهاند. همگی ناراحت بودیم. حال خواهرم روز به روز بدتر میشد. برگشتیم ایران. او را به دكتر بردیم و دكتر گفت باید دارو مصرف كند و طول درمان را بگذراند. من به خواهرم پیشنهاد دادم به شهدا متوسل شود. به شهید محمدجمعه و شهید تورجیزاده توسل كرد و ختم سوره یاسین گرفت. شب سی و ششم ختم وقتی صبح از خواب بیدار شد، شوكه شده بود. هیچ اثری از فلجی صورتش نبود. از این دست اتفاقها بسیار افتاده است اما این كرامات درك میخواهد. به نظر من خادمی شهدا توفیقی است كه خدا به بندگان خاص خودش میدهد. امیدوارم لایق این توفیق باشیم و در این مسیر گام برداریم تا به فرموده حضرت آقا بتوانیم قدمی در جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا برداشته باشیم.
در پایان اگر صحبتی دارید، بفرمایید.
میخواهم گله كنم. میخواهم بگویم مگر نه اینكه حضرت آقا بحث آتش به اختیار را مطرح كردند. این كار فرهنگی ما هم به تبعیت از سخنان آقاست. مسئولان باید بستر كار را برای جوانان خودجوش در عرصه فرهنگی فراهم كنند. جمعی از جوانان انقلابی و فعال در كنار هم جمع شدیم و دغدغه ذهن ما فعالیت و مطرح كردن شهدای مدافع حرم لشكر فاطمیون است. با نام نامی مادرمان حضرت فاطمه(س) كه حك شده روی سینه این شهدا و مزارشان است به راه خود ادامه میدهیم چراكه فرهنگ جهاد و ایثار و شهادت نباید از اذهان مردم پاك شود. نسل حاضر و آیندگان باید بدانند كه آرامش و آسایش را مدیون جانفشانی و خون چه كسانی هستیم. ما بر خود وظیفه میدانیم كه به دیدار این خانواده شهدا برویم. شاید نتوانیم مشكلات مالی آنها را برطرف كنیم، اما میتوانیم خودمان را در این صبر عظیم شریك كنیم. وقتی به دیدار اینها میرویم اگر یك لحظه تأمل كنیم میتوانیم درك كنیم كه این ثانیههای تأمل در آرامش را مدیون خون چه كسانی هستیم.
منبع: روزنامه جوان