تبیان، دستیار زندگی

یک روز خوب با عشایر

بابای من استاد مردم شناسی است. بابا من و دانشجویان یکی از کلاس هایش را در یک روز مانده به کوچ عشایر به دیدن زندگی آن ها برد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
یک روز با عشایر خوب سرزمینم
او به دانشجویان اجازه  داد تا ضمن این که نوع زندگی آن ها را می بینند و با آن ها صحبت می کنند، عکس هم بگیرند تا بعدها نمایشگاهی از آن عکس ها توی دانشکده بگذارند.

نمایشگاه عکس دانشجویان بابا درست روز تولد حضرت محمد (ص) افتتاح شد. از چند دانشجوی عشایرهم برای افتاحیه دعوت  شده بود و من هم البته بودم. خوش حال بودم هر عکسی که میدیدم خاطره ای در ذهنم زنده می شد.

خوش حال بودم از این که با زندگی خیلی خاص گروهی از مردم کشورم آشنا شده بودم.

اولین عکس تصویر بازی بود از چادرهای عشایر توی یک دشت پر از سبزه و شقایق. با زنانی که دامن های رنگیشان بر زمینه دشت و چار هایشان خودنمایی می کرد.

این عکس مربوط به همان لحظه نزدیک شدنمان به چادرهای عشایر بود. پدرم اجازه داد که من و دانشجویانش از دور چادرها را نگاه کنیم و به زندگی مردمی که مثل ما در اتاقک های آجری زندگی نمی کنند و با آسمان و زمین و آب و گیاه هم نفس هستند، فکر کنیم.

عکس بعدی عکسی بود از پسر بچه های چوپان که بره هایی کوچک را همان دور و بر چادر می چراندند.

توی این عکس پسر بچه ها از من کوچک ترند اما به اندازه بزرگ ترها توی ایل مسئولیت دارند. گوسفند های بزرگ تر را چوپان ایل صبح زود به صحرا می برد ودم غروب به ایل بر می گردانند.

مردم عشایر معمولا دامدارند  و زندگی خود را از راه دامداری می گذرانند. سر سفره هایشان ماست، کره و دوغ خوشمزه دل آدم را می برد.


یک عکس دیگر هم بود که شکار کردن عشایر را نشان می داد. در این عکس مرد جوانی از عشایر مشغول شکار کبک است. من از آن کبک نخوردم با این که آن ها اول از همه به ما مهمانان تعارف کردند. من دلم  می سوخت گوشت آن  پرنده ی قشنگ را بخورم. و آن ها به من می خندیدند.

راستی تفنگ برای عشایر خیلی مهم است و لازم. چون همیشه در معرض خطر هستند.


عکس دیگری هم بود که یک روحانی جوان بود که داشت به بچه ها وضو گرفتن یاد می داد. ان مبلغ مذهبی خیلی هم مهربان و دوست داشتنی بود او به بچه ها وضو گرفتن یاد می داد و عوضش پسربچه ها به او اسب سواری یاد می دادند.

من هم اسب سوار اسب شدم. و دشت هایشان را با اسب هایشان زیر پا می گذارند.

عکس بعدی از مدرسه عشایر بود. دانش آموزان عشایر هر پایه ای که باشند توی یک کلاس درس می خوانند. یعنی که معلم دارندبرای همه کلاس های دبستان. بیش تر وقت ها معلم های عشایر سرباز هستند و به جای سربازیشان معلم می شوند.

در یک عکس دیگر بچه ها با سنگ درکمین سمندری نشسته اند که فرز و چابک به میان سنگ ها و بوته ها فرار می کند. سمندرها بی آزارند. قفط بعضی از ان مردم مثل من از آن ها وحشت دارند.

یکی از آخرین عکس ها عکسی است از یک نیسان آبی که زیر بار و بنه عشایر  را جا به جا می کند. وسایل عشایر  کم و قابل حملند.

کوچ برای آن ها حیاتی است آن ها جایی زندگی می کنند که مراتعش سرسبز باشد و هوایش برای زندگی در طبیعت مناسب باشد.

به قول پدرم: زندگی عشایر آیینه ی یک زندگی پاک و آمیخته با طبیعت است.

پدرم می گوید: حفظ و احترام به زندگی ایلی آن ها یعنی حفظ اصالت مردمان ایران.

koodak@tebyan.com

کانال کودک و نوجوان تبیان

تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: فصلنامه سازمان تبلیغات اسلامی (بشری)
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.