تبیان، دستیار زندگی

باورمان به خداست

نویسنده با رد انگاره ای که آمریکا را جامعه ای فاسد، غیر دینی و بی بند و بار معرفی می کند، به توصیف وضعیت دینی جامعه آمریکا به عنوان دینی ترین جامعه غربی می پردازد و میان گرایش های روزافزون دینی در آمریکا با مقوله سکولاریسم که در این کشور پذیرفته شده است، رابطه ای معنادار می بیند .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
باورمان به خداست

چکیده:

نویسنده با رد انگاره ای که آمریکا را جامعه ای فاسد، غیر دینی و بی بند و بار معرفی می کند، به توصیف وضعیت دینی جامعه آمریکا به عنوان دینی ترین جامعه غربی می پردازد و میان گرایش های روزافزون دینی در آمریکا با مقوله سکولاریسم که در این کشور پذیرفته شده است، رابطه ای معنادار می بیند .


پرسش نخست: آیا آمریکایی ها، دین را از زندگی خود خارج کرده اند؟

تصویری که در ایران از آمریکا به عنوان «دیگری » ناپسند، دشمن شماره یک، ام الفساد و ... ارائه می شود و نیز تصویری که هالیوود در فیلم های خود از آن عرضه می کند، قطعا منظره ای از یک جامعه بی دین، خوشگذران، دنیاطلب و حتی دین ستیز را نشان می دهد . اما واقعیت جامعه آمریکا به گونه دیگری است . در واقع تمام پژوهش هایی که از سوی جامعه شناسان دین و سایر پژوهش گران در نیمکره غربی انجام شده، مؤید این مطلب است که جامعه آمریکا به لحاظ دین ورزی مقام اول را در این نیم کره احراز می کند . حال نگاهی به آمار به دست آمده از نظرسنجی ها می اندازیم: 82 درصد پاسخ دهندگان آمریکایی، خود را یک «فرد مذهبی » توصیف می کنند و 60 درصد، مذهب را در زندگی خود بسیار مهم می دانند . (این رقم برای کل اروپا 63 درصد، برای انگلستان 55 درصد و در فرانسه 48 درصد است) . 44 درصد آمریکاییان می گویند لااقل هفته ای یک بار در مراسم مذهبی (کلیسا) شرکت می کنند . (این رقم برای انگلستان 14 درصد، برای فرانسه 10 درصد و در سوئد 4 درصد است) . در آمریکا تعداد عبادتگاه سرانه، بالاتر از هر کشور دیگری در جهان - حتی بیش از کشورهای اسلامی - است و از همه مهم تر، این که 96 درصد آمریکایی ها، در نظر سنجی ها خود را معتقد به خدا معرفی می کنند . (در اروپا این رقم کمتر از 75 درصد است) . اصلی ترین شعار ملی در آمریکا جمله مشهور [ godundernationone ] (یک ملت در زیر سایه خدا) است و روی اسکناس های آمریکایی عبارت [ trustwegodin ] (باورمان به خداست) نقش بسته است .
در آمریکا برخلاف اغلب کشورهای اروپایی، گرایش به مذهب رو به فزونی بوده است . هنگامی که آمریکا استقلال خود را به دست آورد، تنها 17 درصد جمعیت بالغ به یک کلیسا تعلق داشتند . این رقم در خلال جنگ داخلی 65 - 1861 به 37 درصد بالغ شد و در اولین دهه قرن حاضر به 50 درصد و بالاخره در دهه 1990 به 70 درصد رسید . علاوه بر کلیساهای سنتی آمریکا، انواع ادیان وارداتی - از ادیان هندی و آسیایی گرفته تا اسلام و حتی بهایی گری - در آمریکا رو به توسعه هستند .


پرسش دوم: چرا دین در آمریکا، به رغم علم گرایی و ترقی تکنولوژیکی روزافزون، همچنان یک رکن مهم زندگی اجتماعی
است؟

زمانی که کشور آمریکا استقلال خود را کسب کرد و اتحادیه ای از ایالت های خودمختار تشکیل داد، سرزمینی متشکل از مهاجران بود; مهاجرانی که از یک سو، در آرزوی کسب فرصت های معیشتی بهتر به این سرزمین آمده بودند و از سوی دیگر، به دلیل تضییقات دینی در سرزمین های خود به قاره جدید رانده شده بودند . مهاجران اغلب در هیات زوار (1) قدم به آمریکا گذاشته و در گوشه ای از خاک آن، به زندگی و عمل آزادانه مطابق معتقدات دینی خود پرداختند .
اصل بنیادین تشکیل کشور آمریکا، آزادی دیانت بود . هنگامی که قانون اساسی نوشته می شد، حداقل یک هدف مهم نویسندگان بند جدایی دین و حکومت، تامین آزادی مذاهب در خاک آمریکا و بازداشتن دولت از تحمیل یک دیانت رسمی یا تحمیل بی دینی بر مردم بود .
بنابراین تصریح اصل جدایی حکومت از کلیسا، به معنای رواج بی دینی و سکولاریسم در آمریکا نبود; بلکه تضمینی برای آزادی فرقه ها و مذاهب بود . وجود نحله های گوناگون دینی و تضمین های قانونی برای آزادی مذهب در این کشور، زمینه ساز یک نوع جو رقابتی در آمریکا شد . رقابت بین کلیساها و فرقه ها برای جذب اعضای جدید، فعالان دینی را در یک وضعیت همیشه هشیار و مبتکر قرار داد . آنها قبول دین را امری مفروض ندانستند و برخلاف کشورهای کاتولیک که فکر می کردند دین و به طور مشخص، کاتولیسیسم در رگ و پی مردم ریشه دارد و هیچ گاه از صحنه بیرون نمی رود، هشیاری تبلیغاتی خود را از دست ندادند.
بازار دینی در آمریکا، علاوه بر دامن زدن به رقابت مفید برای مؤمن کردن مردم و تبشیر آنان، این امکان را نیز فراهم کرده است که برای هر گروه، صنف و سلیقه ای، مذهب مناسب وجود داشته باشد . جامعه شناسان دین در آمریکا پژوهش های متعددی پیرامون ارتباط مذاهب گوناگون با خصوصیات جامعه شناختی و روان شناختی گروه های مختلف مردم انجام داده اند .
عامل سوم، انعطاف پذیری کلیسا و تطبیق دادن خود بر تحولات زمان است . این امر در مورد کاتولیسیسم، پروتستانتیسم و حتی یهودیت آمریکایی صادق بوده است . اصحاب کلیسا در آمریکا همواره خود را با شرایط جدید منطبق کرده اند و اساسا سعی در تحول درونی داشته اند که این تحول حتی شامل الهیات آنان نیز بوده است .
چهارمین عاملی که در جامعه خاص آمریکا به گرایش مردم به سوی کلیسا کمک می کند، اهمیت محوری کلیسا در اجتماعات کوچک است . آمریکاییانی که به یک اجتماع (2) جدید قدم می گذارند، از عضویت در کلیسا، علاوه بر بهره گیری مذهبی، استفاده های دیگری نیز به عمل می آورند: ارتباط نزدیک تر با سایر اعضای اجتماع، پذیرفته شدن سریع در اجتماع جدید، یافتن دوستان تازه و ... .
پنجمین عاملی که می تواند علت تداوم دیانت در جامعه آمریکا برشمرده شود، واکنش بسیاری از آمریکاییان به شرایط بی روح، نامانوس، بیگانه ساز، ازخودبیگانه کننده و غیرعاطفی موجود در جامعه آمریکاست . این واکنش در برابر دستاوردهای مدرنیته معمولا به دو شکل ماهیتا متفاوت بروز می کند: 1 . نوعی واکنش رجعی (بازگشتی) به ارزش های از دست رفته، ولی مطلوب گذشته (بنیادگرایی، اونجلیسم، محافظه کاری) ; 2 . روی آوردن به ادیان جدید یا وارداتی یا جایگزین هایی برای دین; مثل TM (مراقبه علوی) .
بنیادگرایان مسیحی در آمریکا از دهه 1970 بار دیگر بسیار فعال شده اند و با استفاده از تکنولوژی های ارتباطی مدرن پایگاه اجتماعی بسیار قدرت مندی یافته اند . در دو دهه اخیر تعداد قابل توجهی از کلیساهای لیبرال با مشکل از دست دادن اعضا روبه رو بوده اند; ولی کلیساهای بنیادگرا که امروزه خود را اونجلی یا کاریزمایی می نامند، به طور روزافزونی بر تعداد اعضای خود افزوده اند . در خلال دو دهه 1960 و 1970 در آمریکا گرایش روزافزونی به ادیان جدید یا وارداتی ایجاد شده که همچنان ادامه یافته است . بازار شاخه های مختلف بودایی و شبه بودایی و هندوئیسم در آمریکا داغ بوده است .
در چند دهه گذشته، اسلام در آمریکا مدام بر شمار پیروان خود افزوده است . علاوه بر مکاتب چهارگانه اهل سنت و تشیع، تشکیلات «امت اسلام » در میان سیاه پوست های آمریکا نیروی قابل ملاحظه ای کسب کرده بود که پس از فوت رهبر آن، عالیجاه محمد، به چند شعبه و شاخه مختلف تقسیم شد که هر یک، از جمله گروه لوییس فراخان، سهم مهمی در جذب سیاهان آمریکایی به اسلام دارند .
به نظر می رسد بعضی از فرقه های افراطی از اهمیت افتاده اند و دیگر محبوبیت سابق خود را ندارند . در مقابل، جنبش های شبه مذهبی جدید مثل Yoga ,TM و est و انواع گروه های خودیاری که به اموری از قبیل درمان معنوی، روش های مراقبه، تشکیل روانی و ... می پردازند و پیروان خود را به ترک زندگی متعارف و تقبل زحمت زیاد وادار نمی کنند، موفق تر از بقیه هستند .
پرسش سوم: تجربه دین در آمریکا به ما، به عنوان شهروندان یک جامعه مسلمان با نظامی دینی، چه می گوید؟
1 . نیاز بشر به دیانت الزاما با پیشرفت علوم و تکنولوژی و مدرنیزه شدن کاهش نمی یابد .
2 . تجربه آمریکا، بر خلاف تجربه بسیاری از کشورها در اروپا و سایر نقاط جهان است که با پیوند دادن دین و دولت و ایجاد دین رسمی، عملا دین را حوزه ای از اقتدار زمینی کردند و سرنوشت آن را به سرنوشت قدرت دنیایی گره زدند .
3 . گرایش به دین باید جنبه داوطلبانه و خودجوش داشته باشد . (اصل لا اکراه فی الدین در اسلام) .
4 . وجود پلورالیسم دینی، نه تنها باعث افول دین نمی شود; بلکه به رشد دین خواهی در جامعه کمک می کند . طبیعتا پلورالیسم دینی در جامعه ما به معنای رقابت ادیان مختلف نیست; بلکه به معنای امکان همزیستی قرائت های مختلف از دین است . اگر شرایط طوری باشد که یک فرد مسلمان آزادانه اسلام را بشناسد و به آن عمل کند، راه برای گسترش دیانت در جامعه هموارتر می شود . هر نوع گرایش تنگ نظرانه که حقیقت را در انحصار خود می بیند، جز راندن مردم از دین و مایوس کردن مؤمنان از دین نتیجه ای نخواهد داشت .

اشاره

نویسنده محترم به مطالب جالب و قابل توجهی در مورد وضعیت دین داری در آمریکا و پیشینه آن اشاره کرده است; اما آنچه از مجموع این اطلاعات استنتاج کرده است، جای تامل بیشتر دارد . ایشان با استناد به رشد روزافزون گرایش های دینی در آمریکا و مقایسه آن با سایر کشورها، این استقبال را به مقوله جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) پیوند داده و رابطه مستقیمی میان سکولاریسم و گرایش های دینی برقرار نموده است . در این تحلیل، مطالب درست و نادرست به هم آمیخته است و از کنار هم گذاشتن مقدمات ناهمگون و گاه نامرتبط، نتیجه گیری هایی ناصواب صورت گرفته است . اکنون سعی داریم به نقاط آسیب پذیر این استدلال اشاره کنیم:
1 . استدلال نویسنده، از منظر روش شناسی، جای بحث و گفت وگوی بسیار دارد و دقیقا معلوم نیست چگونه می توان از وجود دو پدیده هم زمان - یعنی گرایش های دینی و مقوله سکولاریسم - به رابطه علی و معلولی آن دو پی برد . بر آگاهان پوشیده نیست که کشف رابطه علیت در این موارد، مرهون آزمون ها و نسبت سنجی های فراوان و متفاوت است; آزمون هایی که دقیقا بتوانند حضور عوامل مؤثر دیگر را نفی کرده و تاثیر را منحصرا از یک پدیده به پدیده دیگر اثبات کنند . این تلاش در مقاله حاضر صورت نگرفته است .
2 . در مقابل تصویر هالیوودی از جامعه آمریکا، نویسنده تصویری کاملا مذهبی و معصومانه از جامعه آمریکا نشان داده و به صورت آگاه یا ناخودآگاه، ابعاد تیره و تاریک آن را کمرنگ جلوه داده است . با در نظر گرفتن فجایع و فسادهای موجود در جامعه آمریکاست که می توان داوری کرد که آیا واقعا جامعه آمریکا، جامعه ای دینی به شمار می رود یا جنبه های مذهبی آن بیشتر از آن رو به چشم می آید که در مقایسه با بعضی از کشورهای غربی، دور از انتظار قبلی ماست؟ بنابراین حتی اگر بپذیریم که گرایش های دینی و معنوی در مردم آمریکا مرهون حاکمیت سکولاریسم است، ارزیابی دستاوردهای سکولاریسم در این کشور، تنها در سایه شناخت درست همه ابعاد و زوایای فردی و اجتماعی در آن جامعه امکان پذیر است; نه نگاه یکسویه به پاره ای جهات مثبت و روشن .
3 . هر چند گرایش به معنویت و گریز از دنیای مادی - به ویژه در جوامع مادیت زده غرب - در نگاه نخست، امری خوشایند و مطبوع است; ولی در یک نگاه عمیق تر و عالمانه تر، برای بررسی وضعیت دین و دیانت در یک جامعه باید پیشاپیش به تعریف درستی از دیانت یا معنویت و محدوده های مثبت و منفی آن پرداخت و سپس جایگاه و کارکرد حقیقی دین داری را در متن زندگی آحاد جامعه مورد بررسی قرار داد . برای مثال، باید روشن ساخت که آیا گرایش به هر گونه عقیده و آرمان فرامادی، حتی اگر با خرافی ترین اعمال و آرا همراه باشد، می تواند به عنوان دین داری مورد تمجید قرار گیرد؟ باید پرسید که صرف حضور افراد در کلیسا و معابد، بدون توجه به انگیزه ها و ریشه ها و بدون ارزیابی تاثیرات عمیق آن در حیات فردی و اجتماعی، می تواند نشانه دین داری و معنویت گرایی مثبت تلقی شود؟ آیا دین داری صرفا به جنبه های روحی و به خلوت های ذهنی و روانی انسان مربوط است یا باید در اعمال و مناسبات اجتماعی انسان نیز بروز و ظهور یابد؟ آیا می توان پذیرفت که هنجارهای اجتماعی و قوانین و ضوابط حاکم بر جامعه، بر اساس معادلات مادی و تابع توسعه لذت جویی و حرص پروری باشد; ولی ایمان و اخلاقیات شخصی، تابع ارزش های الهی و دینی تعریف شود؟ آیا، برای مثال، تعهد به ارزش های خانوادگی و تلاش در جهت تحکیم و استوار ساختن کانون خانواده، که یکی از اصول و ارزش های دینی و معنوی است، می تواند بریده و مستقل از هنجارهای معیشتی و قوانین و برنامه های اقتصادی تعریف شود؟ و ...
4 . تحلیل نویسنده، این سؤال را پاسخ نمی گوید که اگر سکولاریسم به گسترش دین و معنویت در جامعه می انجامد، پس چرا این رویه از زمان رنسانس تا دهه های گذشته در اروپا روندی متفاوت را رقم زده است و سکولار کردن جامعه، نه تنها به رشد بی دینی و بی بند و باری دامن زده، بلکه جامعه غربی را گام به گام از عواطف و ارزش های انسانی تهی تر ساخته است . به هر حال، اگر جدایی دین از سیاست در آمریکا با عوامل دیگر دست به دست هم داده و نوعی دین داری و معنویت گرایی را به دنبال داشته است، شایسته نیست که رابطه دین و حکومت را به طور کلی مورد تردید قرار داده و از پیوند میان دین و جامعه تصویری ناهنجار و واژگونه ارائه دهیم .
5 . در پایان، بر این نکته باید تاکید ورزید که اگر در جامعه غرب، به جهت عملکرد ناصواب کلیسای قرون وسطی و تلقی خاصی که از پیوند دین و حاکمیت در آن سرزمین مطرح است، جدایی دین از سیاست مورد استقبال قرار می گیرد و احیانا می تواند سبب گسترش دین داری در میان بخشی از جامعه شود، نباید این الگو را به قوانین و جوامع اسلامی تسری داد که در آنها نه تنها مدارای دینی و هم زیستی مذهبی ترویج می شود; بلکه آزادی های مذهبی حتی در حکومت های به ظاهر متعصب و سخت کیش نیز زبانزد مورخان و مستشرقان غربی است . در یک کلام، نمی توان الگوی کلیشه ای غرب و مسیحیت را بر حکومت دینی در مفهوم اسلامی آن، تطبیق کرد و به داوری ارزشی پرداخت .

پی نوشت:

1. pilgrims.
2. community.

منبع : حوزه نت
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .