تبیان، دستیار زندگی

پدر بزرگ من حضرت آدم علیه السلام-قسمت دوم

اما ترسید اگر باز هم به آن دو اصرار کند که از درخت ممنوع بخورند، آدم و حوا مخالفت کنند..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
پدر بزرگ من حضرت آدم علیه السلام- قسمت دوم
این بود که از در دیگری وارد شد و گفت: راستی خداوند به شما نگفت که تا چه موقع در بهشت خواهید بود؟

آدم گفت: خدا زمانی برای ما تعیین نکرد، مگر جای دیگری هم برای زندگی وجود دارد؟

ابلیس گفت: پس معلوم است شما از خیلی چیزها خبر ندارید، به غیر از بهشت جاهای دیگری هم هست. جاهایی که اگر پای شما به آن جا بیفتد از زندگی کردن سیر می شوید.

و چمن زارهای چشم نواز و جویبارها و رودخانه های پر آب را رها کنند، یا این که دیگر آن پرندگان و جانوران زیبا را نبینند آزارشان می داد.
  ابلیس که دید آن دو حسابی به فکر فرو رفته اند از جا برخاست و گفت: من دیگر باید بروم اگر دوست داشتید فردا همین موقع هم دیگر را ببینیم
.

بعد هم موقع رفتن یکی دیگر از میوه های درخت ممنوع را چید و در حالی که آن را گاز می زد از آدم و حوا دور شد.

آدم و حوا که هنوز در فکر حرف های ابلیس بودند در همان نزدیکی های درخت ممنوع روی چمن ها دراز کشیدند و به خوابشان برد.خوای عمیق که تا فردا طول کشید. وقتی ابلیس دوباره به آن جا بازگشت دید آن ها خوابند.

سیبی از درخت کند و آرام آن ها را از خواب بیدار کرد.، بعد سیب را به طرف آدم گرفت و گفت: می دانم حسابی گرسنه هستید، از این میوه بخورید تا سرحاال بیایید.

آدم با نگرانی دست ابلیس را پس زد و گفت: این میوه را از کدام درخت کندی؟
پدر بزرگ من حضرت آدم علیه السلام- قسمت دوم
ابلیس گفت: چه فرقی می کند؟ سیب سیب است، کمی از آن را بخور.  اگر بد کزه بود بقیه اش را نخور. آدم که فهمیده بود آن سیب از درخت ممنوع چیده شده، گفت: اشتهایی به خوردن آن ندارم.

ابلیس که دید نقشه اش نگرفته یک دفعه زد زیر گریه و گفت: به سرنوشت من نگاه کنید و از من عبرت بگیرید، من که از جنس آتش بودم و این همه احترام داشتم کارم به این جا رسید، وای به حال شما که از خاک و گل بد بو درست شده اید!

آدم و حوا که دلشان برای ابلیس سوخته بود سعی کردند او را آرام کنند، بعد حوا پرسید: چه چیزی شما را ناراحت می کند. ابلیس در حالی  که بغض کرده بود گفت: از من که گذشت،  اما شما اگر دست نجنبانید، به سرنوشت من دچار می شوید.

آدم و حوا پرسیدند: با خوردن  میوه درخت چه اتفاقی می افتد که این همه ما را به خوردن آن تشویق می کنی؟

ابلیس اشک هایش را پاک کرد و گفت: خوب چیزی را پزستیدید، در حقیقت اگر میوه  درخت را بخورید مانند فرشته ها پاک و زیبا می شوید و هرگز به مرگ دچار نخواهید شد!
آدم و حوا به هم نگاه کردند چیزی که ابلیس می گفت: آن قدر وسوسه شان کرده بود که خیلی چیزها را از یاد بردند. آن ها یادشان رفت که مقام آن ها از فرشته ها بالاتر است.


و فراموش کردند که مرگ و زندگی به دست خداوند است و اگر او بخواهد سال های طولانی زندگی خواهند کزدو اگر اراده اش به مرگ آن ها باشد هیچ چیز آن ها را نجات نخواهد داد.

به همین خاطر به سمت درخت رفتند و از میوه هایش خوردند. اما طولی نکشیدکه دیدند نه تنها مانند فرشته ها زیبا نشدند بلکه اندامشان بسیار زشت و زننده شد. آن ها که دیدند فریب ابلیس را خورده اند درمانده و ناراحتبه گوشه ای پناه بردند تا صدای خنده ابلیس کم تر به گوششان برسد!

خداوند رو به آن ها کرد و گفت: آیا شما را از نزدیک شدن به آن درخت و میوه ی آن منع نکرده بودم؟

آیا به شما نگفته بودم  که ابلیس دشمن شماست و به سخنان او گوش ندهید؟

آدم و حوا که از کار خود پشیمان شده بودند گفتند: خدایا ما را ببخش. ما اشتباه کردیم و از کار خود پشیمان شدیم. خداوند گفت: من شما را می بخشم، اما دیگر نمی توانید در بهشت زندگی کرد.

آدم و حوا وقتی به زمین آمدند، دیگر از نعمت های فراوان بهشت خبری نبود. باید برای به دست آوردن غذا زحمت می کشیدند. سرما و گرما را تحمل می کردند. برای زنده ماندن با حیوانات وحشی می جنگیدند. آن ها برای خود خانه ای ساختند ور زندگی سختی را در زمین شروع کردند.
پدر بزرگ من حضرت آدم علیه السلام- قسمت دوم

Koodak@tebyan.com

کانال کودک و نوجوان تبیان

تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: فصلنامه سازمان تبلیغات اسلامی(بشری)
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.