مهر و نفقه زن در دنیای جدید
مهر و نفقه زن امروز چه و چگونه می باشد؟ نظر دنیای جدید در مورد نفقه چیست؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1396/10/12 ساعت 12:02

الف)- مهریه: در بررسی مهریه باید به چند نکته توجه داشت: الف) ساختار وجودى زن، با مشاغل حادّ و سخت، سازگار نیست. شما باردارى و زایمان و سپس شیردادن فرزند را در نظر بگیرید، نوعا این گرفتارىهاى طبیعى كه براى زن وجود دارد، او را از بسیارى مشاغل باز مىدارد. بنابراین مرد، باید در صدد درآمد و پرداخت هزینه زن و فرزند خویش باشد. ب ) اصولاً زن، زندگى و وجود خویش را در اختیار شوهر قرار مىدهد. بنابراین مرد هم باید در ازاء آن انجام وظیفه نماید. ج ) اگر دقت كنیم، مىبینیم كه نوعا مرد است كه به خواستگارى زن مىرود. بر این اساس وقتى زن جواب مثبت داد، مرد نیز باید مسؤولیت حفظ و نگهدارى از زن و تأمین غذا و لباس و مسكن او را بر عهده بگیرد. د ) در صورت از دست دادن شوهر (با طلاق و یا فوت مرد) زن نیازمند هزینه زندگى است. بنابراین باید از او حمایت شود و نباید او را به حال خود رها كرد. پس باید سرمایهاى به عنوان «مهر» علاوه بر ارث، در اختیار زن قرار گیرد؛ مگر آنكه مهر خویش را، قبلاً از مرد گرفته باشد. حتما توجه دارید كه زن، از ملك مرد ارث نمىبرد، بلكه تنها از اموال منقول و از اعیان او ارث مىبرد كه آن هم اگر مرد، فرزند داشته باشد «یك هشتم» وگرنه «یك چهارم» ارث خواهد برد. نكته مهمتر آن كه قرآن كریم از مهریه در سوره نساء، آیه 4 به «نحله» تعبیر كرده است كه نزد اهل لغت و مفسرین حاوى دو معنى است: 1- بدهى و دَین: مهر یك حق براى زن و بر عهده مرد است نه بهاى زن؛ یعنى، خداوند متعال در راستاى تعیین حقوق و تكالیف زن و مرد، از جمله حقوق زن و تكالیف مرد، مسأله مهریه است، در قبال برخى حقوق دیگر كه براى مرد جعل شده است و یك سرى محدودیتهایى براى زنان منظور شده است. 2- هبه و بخشش بدون عوض: همان طور كه راغب اصفهانى در كتاب ارزشمند «المفردات» مىنویسد: به عقیده من این كلمه از ریشه «نحل» (به معنى زنبور عسل) آمده است زیرا بخشش و عطیه شباهتى به كار زنبوران عسل در دادن عسل دارد. براى آگاهى بیشتر ر.ك: كتب تفسیرى، ذیل آیه 4 سوره نساء، خصوصا تفسیر نمونه، ج 3، ص 262 - 265. ب)- نفقه: «نفقه» در اصطلاح فقه عبارت است از هزینه زندگى زن و نزدیكان (مانند فرزندان، نوهها، پدر و مادر و اجداد). با توجه به اینكه انسان مالى كه براى افراد یاد شده، خرج مىكند و به شكلى از دارایى او خارج و كم مىشود، «نفقه» نام گرفته است .نفقه زن - كه تأمین آن بر عهده شوهر است - عبارت است از: تهیه غذا، پوشاك، وسایل زندگى، هزینه معالجه و درمان و مسكن (درحد متعارف و مناسب با شأن زن).امام خمینى، تحریر الوسیلة، ج 2، النفقات، م 8 ؛ آیتاللّه صافى، هدایة العباد، ج 2، النفقات، م 8 ؛ آیتاللّه تبریزى، منهاج الصالحین، ج 2، النفقات ؛ آیتاللّه وحید، منهاج الصالحین، ج 3، النفقات ؛ آیتاللّه فاضل، جامع المسائل، ج 2، س 1310 ؛ آیتاللّه سیستانى، منهاج الصالحین، ج 3، م 420 ؛ آیتاللّه مكارم، توضیح المسائل، م 2062 ؛ آیتاللّه نورى، توضیح المسائل، م 2408 ؛ آیتاللّه بهجت، توضیح المسائل،م 1897 ؛ آیتاللّه خامنهاى، استفتاءات، س 383 و ر.ك: لسان العرب و المفردات. در ادامه مطالعه بخشهایی از کتاب « نظام حقوق زن در اسلام ، مرتضی مطهری »تا حدودی پاسخگوی سایر جوانب این پرسش می باشد: بخش هشتم: مهر و نفقه(1) یكى از سنن بسیار كهن در روابط خانوادگى بشرى این است كه مرد هنگام ازدواجبراى زن«مهر»قائل مىشده است;چیزى از مال خود به زن یا پدر زن خویشمىپرداخته است،و بعلاوه در تمام مدت ازدواج عهدهدار مخارج زن و فرزندانخویش بوده است. ریشه این سنت چیست؟چرا و چگونه به وجود آمده است؟مهر دیگر چه صیغهاىاست؟نفقه دادن به زن براى چه؟آیا اگر بنا باشد هر یك از زن و مرد به حقوق طبیعى وانسانى خویش نائل گردند و روابط عادلانه و انسانى میان آنها حكمفرما باشد و با زنمانند یك انسان رفتار شود،مهر و نفقه مورد پیدا مىكند؟یا اینكه مهر و نفقه یادگارعهدهایى است كه زن مملوك مرد بوده است;مقتضاى عدالت و تساوى حقوق انسانها-خصوصا در قرن بیستم-این است كه مهر و نفقه ملغى گردد،ازدواجها بدون مهرصورت گیرد و زن خود مسؤولیت مالى زندگى خویش را به عهده بگیرد و در تكفلمخارج فرزندان نیز با مرد متساویا شركت كند. سخن خود را از مهر آغاز مىكنیم.ببینیم مهر چگونه پیدا شده و چه فلسفهاىداشته و جامعه شناسان پیدایش مهر را چگونه توجیه كردهاند. تاریخچه مهر مىگویند در ادوار ماقبل تاریخ كه بشر به حال توحش مىزیسته و زندگى شكلقبیلهاى داشته،به علل نامعلومى ازدواج با همخون جایز شمرده نمىشده است. جوانان قبیله كه خواستار ازدواج بودهاند،ناچار بودهاند از قبیله دیگر براى خود همسر و معشوقه انتخاب كنند. از این رو براى انتخاب همسر به میان قبایل دیگرمىرفتهاند.در آن دورهها مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف نبوده است;یعنىنمىدانسته كه آمیزش او با زن در تولید فرزند مؤثر است.فرزندان را به عنوان فرزندهمسر خود مىشناخته نه به عنوان فرزندان خود.با اینكه شباهت فرزندان را با خوداحساس مىكرده نمىتوانسته علت این شباهت را بفهمد.قهرا فرزندان نیز خود رافرزند زن مىدانستهاند نه فرزند مرد،و نسب از طریق مادران شناخته مىشد نه ازطریق پدران.مردان موجودات عقیم و نازا به حساب مىآمدهاند و پس از ازدواج بهعنوان یك طفیلى-كه زن فقط به رفاقتبا او و به نیروى بدنى او نیازمند است-درمیان قبیله زن بسر مىبرده است.این دوره را دوره«مادر شاهى»نامیدهاند. دیرى نپایید كه مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف شد و خود را صاحباصلى فرزند شناخت.از این وقت زن را تابع خود ساخت و ریاستخانواده را به عهدهگرفت و به اصطلاح دوره«پدر شاهى»آغاز شد. در این دوره نیز ازدواج با همخون جایز شمرده نمىشد و مرد ناچار بود از میانقبیله دیگر براى خود همسر انتخاب كند و به میان قبیله خود بیاورد.و چون هموارهحالت جنگ و تصادم میان قبایل حكمفرما بود،انتخاب همسر از راه ربودن دخترصورت مىگرفت;یعنى جوان دختر مورد نظر خویش را از میان قبیله دیگر مىربود. تدریجا صلح جاى جنگ را گرفت و قبایل مختلف مىتوانستند همزیستىمسالمتآمیز داشته باشند.در این دوره رسم ربودن زن منسوخ شد و مرد براى اینكهدختر مورد نظر خویش را به چنگ آورد،مىرفتبه میان قبیله دختر،اجیر پدر زنمىشد و مدتى براى او كار مىكرد و پدر زن در ازاى خدمت داماد،دختر خویش را بهاو مىداد و او آن دختر را به میان قبیله خویش مىبرد. تا اینكه ثروت زیاد شد.در این وقت مرد دریافت كه به جاى اینكه سالها براى پدرعروس كار كند،بهتر این است كه یكجا هدیه لایقى تقدیم او كند و دختر را از او بگیرد. این كار را كرد و از اینجا«مهر»پیدا شد. روى این حساب در مراحل اولیه،مرد به عنوان طفیلى زن زندگى مىكرده وخدمتكار زن بوده است.در این دوره زن بر مرد حكومت مىكرده است.در مرحله بعدكه حكومتبه دست مرد افتاد،مرد زن را از قبیله دیگر مىربوده است.در مرحله سوممرد براى اینكه زن را به چنگ آورد به خانه پدر زن مىرفته و سالها براى او كار مىكرده است.در مرحله چهارم مرد مبلغى به عنوان«پیشكش»تقدیم پدر زن مىكردهاست و رسم مهر از اینجا ناشى شده است. مىگویند مرد از آن وقتى كه سیستم«مادرشاهى»را ساقط كرد و سیستم«پدر شاهى»را تاسیس نمود،زن را در حكم برده و لااقل در حكم اجیر و مزدورخویش قرار داد و به او به چشم یك ابزار اقتصادى كه احیانا شهوت او را نیز تسكینمىداد نگاه مىكرد،به زن استقلال اجتماعى و اقتصادى نمىداد.محصول كارها وزحمات زن متعلق به دیگرى یعنى پدر یا شوهر بود.زن حق نداشتبه اراده خودشوهر انتخاب كند و به اراده خود و براى خود فعالیت اقتصادى و مالى داشته باشد،ودر حقیقت پولى كه مرد به عنوان مهر مىداده و مخارجى كه به عنوان نفقه مىكردهاست در مقابل بهره اقتصادى بوده كه از زن در ایام زناشویى مىبرده است. مهر در نظام حقوقى اسلام مرحله پنجمى هم هست كه جامعه شناسان و اظهار نظر كنندگان درباره آن سكوتمىكنند. در این مرحله مرد هنگام ازدواج یك«پیشكشى»تقدیم خود زن مىكند وهیچ یك از والدین حقى به آن پیشكشى ندارند.زن در عین اینكه از مرد پیشكشىدریافت مىدارد،استقلال اجتماعى و اقتصادى خود را حفظ مىكند.اولا به اراده خودشوهر انتخاب مىكند نه به اراده پدر یا برادر.ثانیا در مدتى كه در خانه پدر است،همچنین در مدتى كه به خانه شوهر مىرود كسى حق ندارد او را به خدمتخودبگمارد و استثمار كند.محصول كار و زحمتش به خودش تعلق دارد نه به دیگرى و درمعاملات حقوقى خود احتیاجى به قیمومت مرد ندارد. مرد از لحاظ بهرهبردارى از زن،فقط حق دارد در ایام زناشویى از وصال اوبهرهمند شود و مكلف است مادامى كه زناشویى ادامه دارد و از وصال زن بهرهمندمىشود،زندگى او را در حدود امكانات خود تامین نماید. این مرحله همان است كه اسلام آن را پذیرفته و زناشویى را بر این اساس بنیاننهاده است.در قرآن كریم آیات زیادى هست درباره اینكه مهر زن به خود زن تعلقدارد نه به دیگرى.مرد باید در تمام مدت زناشویى عهدهدار تامین مخارج زندگى زنبشود و در عین حال درآمدى كه زن تحصیل مىكند و نتیجه كار او،به شخص خودشتعلق دارد نه به دیگرى(پدر یا شوهر). اینجاست كه مساله مهر و نفقه شكل معماوشى پیدا مىكند،زیرا در وقتى كه مهر بهپدر دختر تعلق مىگرفت و زن مانند یك برده به خانه شوهر مىرفت و شوهر او رااستثمار مىكرد، فلسفه مهر بازخرید دختر از پدر بود و فلسفه نفقه مخارج ضرورىاست كه هر مالكى براى مملوك خود مىكند.اگر بناست چیزى به پدر زن داده نشود وشوهر هم حق ندارد زن را استثمار و از او بهره بردارى اقتصادى بكند و زن از لحاظاقتصادى استقلال كامل دارد و حتى از جنبه حقوقى نیازى به قیمومت و اجازه وسرپرستى ندارد،مهر دادن و نفقه پرداختن براى چه؟ نگاهى به تاریخ اگر بخواهیم به فلسفه مهر و نفقه در مرحله پنجم پى ببریم،باید اندكى توجه خود رابه دورههاى چهار گانهاى كه قبل از این مرحله گفته شده معطوف كنیم.حقیقت ایناست آنچه در این باره گفته شده جز یك سلسله فرضها و تخمینها چیزى نیست;نهحقایق تاریخى است و نه حقایق علمى و تجربى.پارهاى قرائن از یك طرف و بعضىفرضیههاى فلسفى درباره انسان و جهان از طرف دیگر،منشا پدید آمدن این فرضها وتخمینها درباره زندگى بشر ما قبل تاریخ شده است.آنچه درباره دوره به اصطلاحمادرشاهى گفته شده چیزى نیست كه به این زودیها بتوان باور كرد،و همچنینچیزهایى كه درباره فروختن دختران از طرف پدران و استثمار زنان از طرف شوهرانگفتهاند. در این فرضها و تخمینها دو چیز به چشم مىخورد:یكى اینكه سعى شده تاریخبشر اولیه فوق العاده قساوت آمیز و خشونتبار و عارى از عواطف انسانى تفسیر شود. دیگر اینكه نقش طبیعت از لحاظ تدابیر حیرت انگیزى كه براى رسیدن به هدفهاىكلى خود به كار مىبرد،نادیده گرفته شده است. این گونه تفسیر و اظهار نظر درباره انسان و طبیعتبراى غربى میسر است اما براىشرقى-اگر افسون شده تقلید غرب نباشد-میسر نیست.غربى به علل خاصى باعواطف انسانى بیگانه است;قهرا نمىتواند براى عاطفه و جرقههاى انسانى نقشاساسى در تاریخ قائل شود.غربى اگر از دنده اقتصاد برخیزد،نان مىبیند و بس.تاریخاز نظر او ماشینى است كه تا نان به خوردش ندهى حركت نمىكند.و اگر از دنده مسائلجنسى برخیزد،انسانیت و تاریخ انسانیتبا همه مظاهر فرهنگى و هنرى و اخلاقى و مذهبى و با همه تجلیات عالى و باشكوه معنوى،جز بازیهاى تغییر شكل یافته جنسىنیست.و اگر از دنده سیادت و برترى طلبى برخیزد،سرگذشتبشریت از نظر اویكسره خونریزى و بیرحمى است. غربى در قرون وسطى از مذهب و به نام مذهب شكنجهها دیده و آزارها كشیده وزنده زنده در آتش انداختنها مشاهده كرده است.به همین جهت از نام خدا و مذهب وهر چیزى كه این بو را بدهد وحشت مىكند و از این رو با همه آثار و علائم فراوانعلمى كه از هدف داشتن طبیعت و واگذار نبودن جهان به خود مىبیند،كمتر جراتمىكند به اصل«علت غایى»اعتراف كند. ما از این مفسران نمىخواهیم كه به وجود پیامبران-كه در طول تاریخ ظهوركردهاند و منادى عدالت و انسانیتبودهاند و با انحرافات مبارزه مىكردهاند و نتایجثمربخشى از مبارزات خود مىگرفتهاند-اقرار و اعتراف كنند;از آنها مىخواهیم كهلااقل نقش آگاهانه طبیعت را فراموش نكنند. در تاریخ روابط زن و مرد قطعا مظالم فراوان و قساوتهاى بىشمارى رخ دادهاست.قرآن قساوت آمیزترین آنها را حكایت كرده است.اما نمىتوان گفتسراسر اینتاریخ قساوت و خشونتبوده است. فلسفه حقیقى مهر به عقیده ما پدید آمدن مهر نتیجه تدبیر ماهرانهاى است كه در متن خلقت وآفرینش براى تعدیل روابط زن و مرد و پیوند آنها به یكدیگر به كار رفته است. مهر از آنجا پیدا شده كه در متن خلقت نقش هر یك از زن و مرد در مساله عشقمغایر نقش دیگرى است.عرفا این قانون را به سراسر هستى سرایت مىدهند،مىگویند قانون عشق و جذب و انجذاب بر سراسر موجودات و مخلوقات حكومتمىكند با این خصوصیت كه موجودات و مخلوقات از لحاظ اینكه هر موجودى وظیفهخاصى را باید ایفا كند متفاوتند;سوز در یك جا و ساز در جاى دیگر قرار داده شدهاست. فخر الدین عراقى،شاعر معروف مىگوید: ساز طرب عشق كه داند كه چه ساز است كز زخمه آن نه فلك اندر تك و تاز است رازى است در این پرده گر آن را بشناسى دانى كه حقیقت ز چه در بند مجاز است عشق است كه هر دم به دگر رنگ درآید ناز استبه جایى و به یك جاى نیاز استدر صورت عاشق چه در آید همه سوز است در كسوت معشوق چه آید همه ساز است ما در مقاله چهارده از این سلسله مقالات،آنجا كه تفاوتهاى زن و مرد را بیانمىكردیم گفتیم كه نوع احساسات زن و مرد نسبتبه یكدیگر یك جور نیست.قانونخلقت،جمال و غرور و بىنیازى را در جانب زن،و نیازمندى و طلب و عشق و تغزلرا در جانب مرد قرار داده است. ضعف زن در مقابل نیرومندى بدنى به همین وسیلهتعدیل شده است و همین جهت موجب شده كه همواره مرد از زن خواستگارىمىكرده است.قبلا دیدیم كه طبق گفته جامعه شناسان،هم در دوره مادرشاهى و هم دردوره پدر شاهى،مرد بوده است كه به سراغ زن مىرفته است. دانشمندان مىگویند:مرد از زن شهوانىتر است.در روایات اسلامى وارد شده كهمرد از زن شهوانىتر نیستبلكه بر عكس است،لكن زن از مرد در مقابل شهوتتواناتر و خوددارتر آفریده شده است.نتیجه هر دو سخن یكى است.به هر حال مرد درمقابل غریزه از زن ناتوانتر است. این خصوصیت همواره به زن فرصت داده است كهدنبال مرد نرود و زود تسلیم او نشود و بر عكس،مرد را وادار كرده است كه به زن اظهارنیاز كند و براى جلب رضاى او اقدام كند.یكى از آن اقدامات این بوده كه براى جلبرضاى او و به احترام موافقت او هدیهاى نثار او مىكرده است. چرا افراد جنس نر همیشه براى تصاحب جنس ماده با یكدیگر رقابت مىكردهاندو به جنگ و ستیز با یكدیگر مىپرداختهاند اما هرگز افراد جنس ماده براى تصاحبجنس نر حرص و ولع نشان ندادهاند؟براى اینكه نقش جنس نر و جنس ماده یكىنبوده است.جنس نر همواره حالت و نقش متقاضى را داشته نه جنس ماده،و جنسماده هرگز با حرص و ولع جنس نر به دنبال او نمىرفته است،همواره از خود نوعىبىنیازى و استغنا نشان مىداده است. مهر با حیا و عفاف زن یك ریشه دارد.زن به الهام فطرى دریافته است كه عزت واحترام او به این است كه خود را رایگان در اختیار مرد قرار ندهد و به اصطلاح شیرین بفروشد. همینها سبب شده كه زن توانسته با همه ناتوانى جسمى،مرد را به عنوان خواستگاربه آستانه خود بكشاند،مردها را به رقابتبا یكدیگر وادار كند،با خارج كردن خود ازدسترسى مرد عشق رمانتیك به وجود آورد،مجنونها را به دنبال لیلىها بدواند وآنگاه كه تن به ازدواج با مرد مىدهد عطیه و پیشكشى از او به عنوان نشانهاى ازصداقت او دریافت دارد. مىگویند در بعضى قبایل وحشى دخترانى كه با چند خواستگار و عاشق بىقرارمواجه مىشدهاند،آنها را وادار به«دوئل»مىكردهاند;هر كدام كه دیگرى را مغلوبمىكرده یا مىكشته،شایستگى همسرى با آن دختر را احراز مىكرده است. چندى پیش روزنامههاى تهران نوشتند كه یك دختر دو پسر خواستگار خود رادر همین تهران به«دوئل»وادار كرد،آنها را در حضور خود با اسلحه سرد به جانیكدیگر انداخت. از نظر كسانى كه قدرت را فقط در زور بازو مىشناسند و تاریخ روابط زن و مرد رایكسره ظلم و استثمار مرد مىبینند،باورى نیست كه زن،این موجود ضعیف و ظریف،بتواند اینچنین افراد جنس خشن و نیرومند را به جان یكدیگر بیندازد،اما اگر كسىاندكى با تدابیر ماهرانه خلقت و قدرت عجیب و مرموز زنانهاى كه در وجود زن تعبیهشده آشنا باشد،مىداند كه این چیزها عجیب نیست. زن در مرد تاثیر فراوان داشته است.تاثیر زن در مرد از تاثیر مرد در زن بیشتر بودهاست.مرد بسیارى از هنرنمایىها و شجاعتها و دلاوریها و نبوغها و شخصیتهاى خودرا مدیون زن و خودداریهاى ظریفانه زن است،مدیون حیا و عفاف زن است،مدیون«شیرین فروشى»زن است. زن همیشه مرد را مىساخته و مرد اجتماع را.آنگاه كه حیاو عفاف و خوددارى زن از میان برود و زن بخواهد در نقش مرد ظاهر شود،اول به زنمهر باطله مىخورد و بعد مرد مردانگى خود را فراموش مىكند و سپس اجتماع منهدممىگردد. همان قدرت زنانه كه توانسته در طول تاریخ شخصیتخود را حفظ كند و به دنبالمرد نرود و مرد را به عنوان خواستگار به آستان خود بكشاند،مردان را به رقابت وجنگ با یكدیگر درباره خود وادارد و آنها را تا سر حد كشته شدن ببرد،حیا و عفاف راشعار خود قرار دهد،بدن خود را از چشم مرد مستور نگه دارد و خود را اسرارآمیز جلوه دهد،الهام بخش مرد و خالق عشق او باشد،هنر آموز و شجاعتبخش ونبوغ آفرین او واقع شود،در او حس«تغزل»و ستایشگرى به وجود آورد و او بهفروتنى و خاكسارى و ناچیزى خود در مقابل زن به خود ببالد،همان قدرتمىتوانسته مرد را وادار كند كه هنگام ازدواج عطیهاى به نام«مهر»تقدیم او كند. مهر مادهاى است از یك آیین نامه كلى كه طرح آن در متن خلقت ریخته شده و بادست فطرت تهیه شده است. مهر در قرآن قرآن كریم مهر را به صورتى كه در مرحله پنجم گفتیم ابداع و اختراع نكرد،زیرامهر به این صورت ابداع خلقت است.كارى كه قرآن كرد این بود مهر را به حالت فطرىآن برگردانید. قرآن كریم با لطایف و ظرافتبىنظیرى مىگوید: و اتوا النساء صدقاتهن نحلة (1) یعنى كابین زنان را كه به خود آنها تعلق دارد(نه به پدران یا برادران آنها)و عطیه وپیشكشى است از جانب شما به آنها،به خودشان بدهید. قرآن كریم در این جمله كوتاه به سه نكته اساسى اشاره كرده است: اولا با نام«صدقه»(به ضم دال)یاد كرده است نه با نام«مهر».صدقه از ماده صدقاست و بدان جهتبه مهر صداق یا صدقه گفته مىشود كه نشانه راستین بودن علاقهمرد است.بعضى مفسرین مانند صاحب كشاف به این نكته تصریح كردهاند;همچنانكهبنا به گفته راغب اصفهانى در مفردات غریب القرآن علت اینكه صدقه(بفتح دال)راصدقه گفتهاند این است كه نشانه صدق ایمان است.دیگر اینكه با ملحق كردن ضمیر(هن)به این كلمه مىخواهد بفرماید كه مهریه به خود زن تعلق دارد نه پدر و مادر;مهرمزد بزرگ كردن و شیر دادن و نان دادن به او نیست.سوم اینكه با كلمه«نحله»كاملاتصریح مىكند كه مهر هیچ عنوانى جز عنوان تقدیمى و پیشكشى و عطیه و هدیهندارد. دو گونگى احساسات در حیوانات اختصاص به انسان ندارد;در همه جاندارها آنجا كه قانون دو جنسىحكمفرماست،با اینكه دو جنس به یكدیگر نیازمندند،جنس نر نیازمندتر آفریدهشده یعنى احساسات او نیازمندانهتر است و همین جهتبه نوبه خود سبب شده كهجنس نر گامهایى در طریق جلب رضایت جنس ماده بردارد و هم سبب شده كه روابطدو جنس تعدیل شود و جنس نر از زور و قدرت خود سوء استفاده نكند،حالتفروتنى و خضوع به خود بگیرد. هدیه و كادو در روابط نامشروع منحصر به ازدواج و پیمان مشروع زناشویى نیست;آنجا هم كه زن و مرد بهصورت نامشروعى مىخواهند از وجود یكدیگر لذت ببرند و به اصطلاح مىخواهنداز عشق آزاد بهره ببرند،باز مرد است كه به زن هدیه مىدهد.اگر احیانا قهوه یا چایىیا غذایى صرف كنند،مرد وظیفه خود مىداند كه پول آنها را بپردازد.زن براى خودنوعى اهانت تلقى مىكند كه به خاطر مرد مایه بگذارد و پول خرج كند.عیاشى براىپسر مستلزم داشتن پول و امكانات مالى است و عیاشى براى یك دختر وسیلهاىاستبراى دریافت كادوها.این عادات كه حتى در روابط نامشروع و غیر قانونى همجارى است،ناشى از نوع احساسات نا متشابه زن و مرد نسبتبه یكدیگر است. معاشقه فرنگى از ازدواجش طبیعىتر است در دنیاى غرب هم كه به نام تساوى حقوق انسانها حقوق خانوادگى را از صورتطبیعى خارج كردهاند و سعى مىكنند على رغم قانون طبیعت،زن و مرد را در وضعمشابهى قرار دهند و رلهاى مشابهى در زندگى خانوادگى به عهده آنها بگذارند،آنجاكه به اصطلاح پاى عشق آزاد به میان مىآید و قوانین قراردادى،آنها را از مسیرطبیعتخارج نكرده است،مرد همان وظیفه طبیعى خود یعنى نیاز و طلب و مایهگذاشتن و پول خرج كردن را انجام مىدهد،مرد به زن هدیه مىدهد و متحمل مخارجاو مىشود در صورتى كه در ازدواج فرنگى مهر وجود ندارد و از لحاظ نفقه نیزمسؤولیتسنگینى به عهده زن مىگذارند;یعنى معاشقه فرنگى از ازدواج فرنگى باطبیعت هماهنگتر است. مهر یكى از نمونههایى است كه مىرساند زن و مرد با استعدادهاى نامتشابهىآفریده شدهاند و قانون خلقت از لحاظ حقوق فطرى و طبیعى سندهاى نامتشابهى بهدست آنها داده است. مهر و نفقه(2) در فصل پیش فلسفه و علت اصلى پیدایش مهر را ذكر كردیم.معلوم شد مهر ازآنجا پیدا شده كه قانون خلقت در روابط دو جنس به عهده هر یك از آنها نقشجداگانهاى گذاشته است. معلوم شد مهر از احساسات رقیق و عطوفت آمیز مرد ناشىشده،نه از احساسات خشن و مالكانه او.آنچه از ناحیه زن در این امر دخالت داشتهحس خوددارى مخصوص او بوده،نه ضعف و بىاراده بودن او.مهر تدبیرى است ازناحیه قانون خلقتبراى بالا بردن ارزش زن و قرار دادن او در سطح عالیترى.مهر بهزن شخصیت مىدهد.ارزش معنوى مهر براى زن بیش از ارزش مادى آن است. رسوم جاهلیت كه در اسلام منسوخ شد قرآن كریم رسوم جاهلیت را درباره مهر منسوخ كرد و آن را به حالت اولى وطبیعى آن برگردانید. در جاهلیت،پدران و مادران مهر را به عنوان حق الزحمه و«شیر بها»حق خودمىدانستند. در تفسیر كشاف و غیره مىنویسند هنگامى كه دخترى براى یكى از آنها متولدمىشد و دیگرى مىخواستبه او تبریك بگوید،مىگفت:«هنیئا لك النافجة»یعنى این مایه افزایش ثروت،تو را گوارا باد،كنایه از اینكه بعدا این دختر را شوهر مىدهىو مهر دریافت مىدارى. در جاهلیت،پدران و در نبودن آنها برادران،چون از طرفى براى خود حق ولایتو قیمومت قائل بودند و دختر را به اراده خودشان شوهر مىدادند نه به اراده خود او،واز طرف دیگر مهر دختر را متعلق به خود مىدانستند نه به دختر،دختران را معاوضهمىكردند به این نحو كه مردى به مرد دیگر مىگفت كه من دختر یا خواهرم را به عقد تودر مىآورم كه در عوض دختر یا خواهر تو زن من باشد و او هم قبول مىكرد.به اینترتیب هر یك از دو دختر مهر دیگرى به شمار مىرفت و به پدر یا برادر دیگرى تعلقمىگرفت.این نوع نكاح را نكاح«شغار»مىنامیدند. اسلام این رسم را منسوخ كرد. پیغمبر اكرم فرمود:«لا شغار فی الاسلام»یعنى در اسلام معاوضه دختر یا خواهر ممنوعاست. در روایات اسلامى آمده است كه پدر نه تنها حقى به مهر ندارد بلكه اگر در عقدازدواج براى پدر به عنوان امرى جداگانه از مهر چیزى شرط شود و مهر به خود دخترداده شود،باز هم صحیح نیست;یعنى پدر حق ندارد براى خود در ازدواج دختربهرهاى قائل شود،هر چند به صورت امر جداگانه از مهر باشد. اسلام آیین كار كردن داماد براى پدر زن را-كه طبق گفته جامعه شناسان دردورههایى وجود داشته كه هنوز ثروت قابل مبادلهاى در كار نبوده-منسوخ كرد. كار كردن داماد براى پدر زن تنها از این جهت نبوده است كه پدران مىخواستهانداز ناحیه دختران خود بهرهاى برده باشند;علل و ریشههاى دیگر نیز داشته است كهاحیانا لازمه آن مرحله از تمدن بوده است و در حد خود ظالمانه هم نبوده است.به هرحال چنین رسمى قطعا در دنیاى قدیم وجود داشته است. داستان موسى و شعیب كه در قرآن كریم آمده است،از وجود چنین رسمى حكایتمىكند. موسى در حال فرار از مصر وقتى كه به سر چاه«مدین»رسید،به حالتدختران شعیب كه در كنارى با گوسفندان خویش ایستاده بودند و كسى رعایتحالآنها را نمىكرد رحمت آورد و براى گوسفندان آنها آب كشى كرد.دختران پس ازمراجعت نزد پدر،جریان روز را براى پدر نقل كردند و او یكى از آنها را پى موسىفرستاد و او را به خانه خویش دعوت كرد.پس از آشنا شدن با یكدیگر،یك روزشعیب به موسى گفت:من دلم مىخواهد یكى از دو دختر خود را به تو به زنى بدهم به این شرط كه تو هشتسال براى من كار كنى و اگر دل خودت خواست دو سال دیگرهم اضافه كن،ده سال براى من كار كن.موسى قبول كرد و به این ترتیب موسى دامادشعیب شد.اینچنین رسمى در آن زمان بوده و ریشه این رسم دو چیز است:اول نبودنثروت.خدمتى كه داماد به زن یا پدر زن مىتوانسته بكند غالبا منحصر به این بوده كهبراى آنها كار كند.دیگر رسم جهاز دادن.جامعه شناسان معتقدند كه رسم جهاز دادن بهدختر از طرف پدر،یكى از رسوم و سنن كهن است.پدر براى اینكه بتواند جهاز براىدختر خود فراهم كند داماد را اجیر خود مىكرد و یا از او پولى دریافت مىكرد.عملاآنچه پدر از داماد مىگرفتبه نفع دختر و براى دختر بوده است. به هر حال در اسلام این آیین منسوخ شد و پدر زن حق ندارد مهر را مال خودبداند،هر چند هدف و منظورش این باشد كه آن را صرف و خرج دختر كند.این خوددختر است كه اختیار آن مال را دارد كه به هر نحو بخواهد مصرف كند.در روایاتاسلامى تصریح شده كه این گونه مهر قرار دادن در دوره اسلامیه روا نیست. در زمان جاهلیت رسم دیگرى نیز بود كه عملا موجب محروم بودن زن از مهرمىشد.یكى از آنها رسم ارث زوجیتبود.اگر كسى مىمرد وارثان او از قبیل فرزندانو برادران همان طورى كه ثروت او را به ارث مىبردند،همسرى زن او را نیز به ارثمىبردند.پس از مردن شخص،پسر یا برادر میتحق همسرى میت را باقىمىپنداشت و خود را مختار مىدانست كه زن او را به دیگرى تزویج كند و مهر راخودش بگیرد و یا او را بدون مهر جدیدى و به موجب همان مهرى كه میت قبلاپرداخته زن خود قرار دهد. قرآن كریم رسم ارث زوجیت را منسوخ كرد،فرمود: یا ایها الذین امنوا لا یحل لكمان ترثوا النساء كرها (2) اى مردمى كه به پیغمبر و قرآن ایمان دارید،باید بدانید كه براىشما روا نیست كه زنان مورثان خود را به ارث ببرید در حالى كه خود آن زنان میلندارند كه همسر شما باشند. قرآن كریم در آیه دیگر به طور كلى ازدواج با زن پدر را قدغن كرد هر چند بهصورت ارث نباشد و بخواهند آزادانه با هم ازدواج كنند.فرمود: و لا تنكحوا ما نكح اباؤكم (3) با زنان پدران خود ازدواج نكنید. قرآن كریم هر رسمى كه موجب تضییع مهر زنان مىشد منسوخ كرد،از آن جملهاینكه وقتى كه مردى نسبتبه زنش دلسرد و بىمیل مىشد او را در مضیقه و شكنجهقرار مىداد;هدفش این بود كه با تحتشكنجه قرار دادن او،او را به طلاق راضى كند وتمام یا قسمتى از آنچه به عنوان مهر به او داده از او پس بگیرد.قرآن كریم فرمود: و لاتعضلوهن لتذهبوا ببعض ما اتیتموهن (4) یعنى زنان را به خاطر اینكه چیزى از آنها بگیریدو قسمتى از مهرى كه به آنها دادهاید جبران كنید،تحت مضیقه و شكنجه قرار ندهید. یكى دیگر از آن رسوم این بود كه مردى با زنى ازدواج مىكرد و براى او احیانا مهرسنگینى قرار مىداد.اما همینكه از او سیر مىشد و هواى تجدید عروسى به سرشمىزد،زن بیچاره را متهم مىكرد به فحشا و حیثیت او را لكهدار مىكرد و چنین وانمودمىكرد كه این زن از اول شایستگى همسرى مرا نداشته و ازدواج باید فسخ شود و منمهرى كه دادهام باید پس بگیرم. قرآن كریم این رسم را نیز منسوخ كرد و جلوى آن راگرفت. سیستم مهرى اسلام خاص خودش است یكى از مسلمات دین اسلام این است كه مرد حقى به مال زن و كار زن ندارد;نهمىتواند به او فرمان دهد كه براى من فلان كار را بكن و نه اگر زن كارى كرد كه بهموجب آن كار ثروتى به او تعلق مىگیرد،مرد حق دارد كه بدون رضاى زن در آنثروت تصرف كند،و از این جهت زن و مرد وضع مساوى دارند.و بر خلاف رسممعمول در اروپاى مسیحى كه تا اوایل قرن بیستم رواج داشت،زن شوهردار از نظراسلام در معاملات و روابط حقوقى خود تحت قیمومتشوهر نیست;در انجاممعاملات خود استقلال و آزادى كامل دارد.اسلام در عین اینكه به زن چنین استقلالاقتصادى در مقابل شوهر داد و براى شوهر هیچ حقى در مال زن و كار زن و معاملاتزن قرار نداد،آیین مهر را منسوخ نكرد.این خود مىرساند كه مهر از نظر اسلام بهخاطر این نیست كه مرد بعدا از وجود زن بهره اقتصادى مىبرد و نیروى بدنى او رااستثمار مىكند.پس معلوم مىشود اسلام سیستم مهرى مخصوص به خود دارد.اینسیستم مهرى و فلسفهاش را نباید با سایر سیستمهاى مهرى اشتباه كرد و ایراداتى كه برآن سیستمها وارد استبر این سیستم وارد دانست. آیین فطرت همچنانكه در مقاله پیش گفتیم قرآن كریم تصریح مىكند كه مهر«نحله»و عطیهاست.قرآن این عطیه و پیشكشى را لازم مىداند.قرآن رموز فطرت بشر را با كمالدقت رعایت كرده است و براى اینكه هر یك از زن و مرد نقش مخصوصى كه درطبیعت از لحاظ علایق دوستانه به عهده آنها گذاشته شده فراموش نكند،لزوم مهر راتاكید كرده است.نقش زن این است كه پاسخگوى محبت مرد باشد.محبت زن خوباستبه صورت عكس العمل محبت مرد باشد نه به صورت ابتدایى.عشق ابتدایى زنیعنى عشقى كه از ناحیه زن شروع بشود و زن بدون آنكه مرد قبلا او را خواسته باشدعاشق مردى بشود،همواره مواجه با شكست عشق و كستشخصیتخود زناست،بر خلاف عشقى كه به صورت پاسخ به عشق دیگرى در زن پیدا مىشود; اینچنین عشق،نه خودش شكست مىخورد و نه به شخصیت زن لطمه و شكست واردمىآورد. آیا راست است كه زن وفا ندارد؟پیمان محبت زن سست است؟به عشق زن نبایداعتماد كرد؟ این،هم راست است و هم دروغ.راست است اگر عشق از زن شروع شود.اگر زنىابتدا عاشق مردى بشود و به او دل ببندد آتشش زود سرد مىشود.به چنین عشقىنباید اعتماد كرد.اما دروغ است در صورتى كه عشق آتشین زن به صورتعكس العملى از عشق صادقانه مردى و به عنوان پاسخگویى به عشق راستین پیداشده باشد.اینچنین عشقى عملا مستبعد است كه فسخ بشود،مگر آنكه عشق مرد بهسردى بگراید و البته در این صورت عشق زن تمام مىشود. عشق فطرى زن همین نوعاز عشق است. شهرت زن به بىوفایى در عشقهاى نوع اول است و ستایشهایى كه از وفادارى زنشده مربوط به عشقهاى نوع دوم است.جامعه اگر بخواهد پیوندهاى زناشویىاستحكام پیدا كند،چارهاى ندارد از اینكه از همان راهى برود كه قرآن رفته است;یعنى قوانین فطرت را رعایت كند و از آن جمله نقش خاص هر یك از زن و مرد را در مسالهعشق در نظر بگیرد.قانون مهر هماهنگى با طبیعت است از این رو كه نشانه و زمینه آناست كه عشق از ناحیه مرد آغاز شده و زن پاسخگوى عشق اوست و مرد به احترام اوهدیهاى نثار او مىكند.از این رو نباید قانون مهر-كه یك ماده از یك اساسنامه كلىاست و به دست طراح طبیعت تدوین شده-به نام تساوى حقوق زن و مرد ملغى گردد. چنانكه ملاحظه فرمودید قرآن در باب مهر،رسوم و قوانین جاهلیت را على رغممیل مردان آن روز عوض كرد.آنچه خود قرآن در باب مهر گفت رسم معمول جاهلیتنبود كه بگوییم قرآن اهمیتى به بود و نبود مهر نمىدهد.قرآن مىتوانست مهر را بكلىمنسوخ كند و مردان را از این نظر راحت كند،ولى این كار را نكرد. انتقادها اكنون كه نظر اسلام را درباره مهر دانستید و معلوم شد مهر از نظر اسلام چهفلسفهاى دارد، خوب استسخن كسانى را كه به این قانون اسلامى انتقاد دارند نیزبشنوید. خانم منوچهریان در كتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران در فصلى كه تحتعنوان«مهر»باز كردهاند چنین نوشتهاند: «همچنانكه براى داشتن باغ یا خانه یا اسب یا استر،مرد باید مبلغى بپردازد،براىخریدن زن هم باید پولى از كیسه خرج كند.و همچنانكه بهاى خانه و باغ و استر برحسب بزرگى و كوچكى و زشتى و زیبایى و بهره و فایده متفاوت است،بهاى زنهم بر حسب زشتى و زیبایى و پولدارى و بىپولى او تفاوت مىكند.قانونگذارانمهربان و جوانمرد ما قریب 12 ماده درباره قیمت زن نوشتهاند و فلسفه آنان آناست كه اگر پول در میان نباشد رشته استوار زناشویى سختسست و زود گسلمىشود.» اگر قانون مهر از طرف اجنبى آمده بود،آیا باز هم اینقدر مورد بىمهرى و تهمت وافترا بود؟ مگر هر پولى كه كسى به كسى مىدهد،مىخواهد او را بخرد؟!پس باید رسمهدیه و بخشش و پیشكش را منسوخ كنند.ریشه قانون مهر كه در قانون مدنى آمده قرآن است.قرآن تصریح مىكند كه مهر عنوانى جز عطیه و پیشكشى ندارد.بعلاوه،اسلام قوانین اقتصادى خود را آنچنان تنظیم كرده كه مرد حق هیچ گونه بهره بردارىاقتصادى از زن ندارد.در این صورت چگونه مىتوان مهر را به عنوان قیمت زن یادكرد؟ ممكن استبگویید عملا مردان ایرانى از زنان خود بهرهبردارى اقتصادى مىكنند. من هم قبول دارم كه بسیارى از مردان ایرانى این طورند،ولى این چه ربطى به مهردارد؟ مردان كه نمىگویند ما به موجب اینكه مهر پرداختهایم،به زنان خود تحكممىكنیم.تحكم مرد ایرانى به زن ایرانى ریشههاى دیگرى دارد.چرا به جاى اینكهمردم را اصلاح كنید،قانون فطرت را خراب مىكنید و بر مفاسد مىافزایید؟در تماماین گفتهها یك منظور بیشتر نهفته نیست و آن اینكه ایرانى و مشرق زمینى باید خود راو فلسفه زندگى خود را و معیارهاى انسانى خود را فراموش كند و رنگ و شكل اجنبىبه خود بگیرد تا بهتر آماده بلعیده شدن باشد. خانم منوچهریان مىگویند: «اگر زن از نظر اقتصادى مانند مرد باشد،دیگر چه حاجت است كه ما براى او نفقه وكسوه و مهر قائل شویم؟همچنانكه هیچ یك از این پیش بینىها و محكمكارىها درمورد مرد به میان نمىآید،در مورد زن هم آن وقت نباید وجود داشته باشد.» اگر این سخن را خوب بشكافیم معنىاش این است:در دورههایى كه براى زن حقمالكیت و استقلال اقتصادى قائل نبودند مهر و نفقه مىتوانست تا اندازهاى موجهباشد،ولى اگر به زن استقلال اقتصادى داده شود(همچنانكه در اسلام این استقلال بهزن داده شده)دیگر نفقه و مهر هیچ وجهى ندارد. ایشان گمان كردهاند كه فلسفه مهر صرفا این است كه در مقابل سلب حقوقاقتصادى زن پولى به او برسد.آیا بهتر نبود كه ایشان مراجعه كوتاهى به آیات قرآنمىكردند و اندكى درباره تعبیراتى كه قرآن از مهر كرده تامل مىكردند و فلسفه اصلىمهر را درمىیافتند و آنگاه از اینكه كتاب آسمانى كشورشان داراى چنین منطق عالىاستبه خود مىبالیدند؟ نویسنده«چهل پیشنهاد»در شماره89 مجله زن روز،صفحه 71 پس از ذكر وضع ناهنجار زن در جاهلیت و اشاره به خدمات اسلام در این راه چنین نوشته است: «چون زن و مرد مساوى آفریده شدهاند،پرداختبها یا اجرت از طرف یكى بهدیگرى منطق و دلیل عقلانى ندارد زیرا همان گونه كه مرد احتیاج به زن دارد،زنهم به وجود مرد نیازمند است و آفرینش آنها را به یكدیگر محتاج خلق كرده و دراین احتیاج هر دوى آنها وضع مساوى دارند،و لذا الزام یكى به دادن وجه به دیگرىبلا دلیل خواهد بود.و لكن از نظر اینكه طلاق در اختیار مرد بوده و زن براى زندگىمشترك با مرد تامین نداشته،لذا به زن حق داده شده و علاوه بر اعتماد به شخصیتزوج،نوعى وثیقه و اعتبار مالى نیز از مرد مطالبه نماید...» در صفحه 72 مىگوید: «اگر ماده1133 قانون مدنى كه مقرر مىدارد:«مرد مىتواند هر وقت كه بخواهدزن خود را طلاق دهد»اصلاح گردد و طلاق بسته به میل و هوس مرد نباشد،اساساصداق و مهر فلسفه وجودى خود را از دستخواهد داد.» از آنچه تا كنون گفتهایم بىپایگى این سخنان روشن گشت.معلوم شد كه مهر،بها یااجرت نیست و منطق عقلانى هم دارد.هم معلوم شد زن و مرد در احتیاج به یكدیگروضع مساوى ندارند و خلقت،آنها را در دو وضع مختلف قرار داده است. از همه بىپایهتر اینكه فلسفه مهر را وثیقه مالى در مقابل حق طلاق براى مرد ذكركرده است و مدعى است علت اینكه اسلام مهر را مقرر كرده است همین جهت است. از این گونه اشخاص باید پرسید:چرا اسلام حق طلاق را به مرد داد تا زن به وثیقهمالى احتیاج پیدا كند؟بعلاوه، معنى این سخن این است:علت اینكه پیغمبر اكرم براىزنان خود مهر قرار مىداد این بود كه مىخواستبه آنها در مقابل خودش وثیقه مالىبدهد،و علت اینكه در ازدواج على و فاطمه براى فاطمه مهر قرار داد این بود كهمىخواستبراى فاطمه در مقابل على یك وثیقه مالى و وسیله اطمینان فكرى بگیرد. اگر اینچنین است،پس چرا پیغمبر اكرم زنان را توصیه كرد كه متقابلا مهر خود را بهشوهر ببخشند و براى این بخشش پاداشها ذكر كرد؟بعلاوه،چرا توصیه كرد كه حتى الامكان مهر زنان زیاد نباشد؟آیا جز این است كه از نظر پیغمبر اسلام هدیهزناشویى مرد به نام مهر،و بخشش مهر یا معادل آن از طرف زن به مرد موجباستحكام الفت و علقه زناشویى مىشود؟ اگر نظر اسلام به این بود كه مهر یك وثیقه مالى باشد،چرا در كتاب آسمانى خودگفت: و اتوا النساء صدقاتهن نحلة ;چرا نگفت و اتوا النساء صدقاتهن وثیقة »؟ گذشته از همه اینها،نویسنده مزبور پنداشته كه رسم مهر در صدر اسلام همین بودهكه امروز هست.معمول امروز این است كه مهر بیشتر جنبه ذمه و عهده دارد;یعنى مردمبلغى را طبق عقد و سند به عنوان مهر به عهده مىگیرد و زن معمولا آن را مطالبهنمىكند مگر وقتى كه اختلاف و مشاجرهاى به میان آید.این گونه مهرها مىتواند جنبهوثیقه به خود بگیرد.در صدر اسلام معمول این بود كه مرد هر چه به عنوان مهر متعهدمىشد،نقد مىپرداخت.علیهذا به هیچ وجه نمىتوان گفت كه نظر اسلام از مهر اینبوده كه وثیقهاى در اختیار زن قرار دهد. تاریخ نشان مىدهد كه پیغمبر اكرم به هیچ وجه حاضر نبود زنى را بدون مهر دراختیار مردى قرار دهد.داستانى با اندك اختلاف در كتب شیعه و سنى آمده است ازاین قرار: زنى آمد به خدمت پیغمبر اكرم و در حضور جمع ایستاد و گفت: یا رسول الله!مرا به همسرى خود بپذیر. رسول اكرم در مقابل تقاضاى زن سكوت كرد،چیزى نگفت.زن سر جاى خودنشست. مردى از اصحاب بپا خاست و گفت: یا رسول الله!اگر شما مایل نیستید،من حاضرم. پیغمبر اكرم سؤال كرد: مهر چى مىدهى؟ -هیچى ندارم. -این طور كه نمىشود.برو به خانهات،شاید چیزى پیدا كنى و به عنوان مهر به اینزن بدهى. مرد به خانهاش رفت و برگشت و گفت: در خانهام چیزى پیدا نكردم. -باز هم برو بگرد.یك انگشتر آهنى هم كه بیاورى كافى است. دو مرتبه رفت و برگشت و گفت:انگشتر آهنى هم در خانه ما پیدا نمىشود.منحاضرم همین جامه كه به تن دارم مهر این زن كنم. یكى از اصحاب كه او را مىشناخت گفت:یا رسول الله!به خدا این مرد جامهاىغیر از این جامه ندارد.پس نصف این جامه را مهر زن قرار دهید. پیغمبر اكرم فرمود:اگر نصف این جامه مهر زن باشد كدامیك بپوشند؟هر كدامبپوشند دیگرى برهنه مىماند.خیر،این طور نمىشود. مرد خواستگار سر جاى خود نشست.زن هم به انتظار،جاى دیگرى نشسته بود. مجلس وارد بحث دیگرى شد و طول كشید.مرد خواستگار حركت كرد برود.رسولاكرم او را صدا كرد: آهاى بیا. آمد. -بگو ببینم قرآن بلدى؟ -بلى یا رسول الله!فلان سوره و فلان سوره را بلدم. -مىتوانى از حفظ قرائت كنى؟ -بلى مىتوانم. -بسیار خوب،درستشد.پس این زن را به عقد تو در آوردم و مهر او این باشد كهتو به او قرآن تعلیم بدهى. مرد دست زن خود را گرفت و رفت. در باب مهر مطالب دیگرى هست ولى ما سخن را همین جا كوتاه مىكنیم. مهر و نفقه(3) نظر اسلام را درباره مهر و فلسفه مهر بیان كردیم.اكنون نوبت آن است كه مسالهنفقه را مورد بحث قرار دهیم. قبلا باید بدانیم كه در قوانین اسلامى،نفقه نیز مانند مهر وضع مخصوص به خوددارد و نباید با آنچه در دنیاى غیر اسلامى مىگذشته یا مىگذرد یكى دانست. اگر اسلام به مرد حق مىداد كه زن را در خدمتخود بگمارد و محصول كار وزحمت و بالاخره ثروتى كه زن تولید مىكند مال خود بداند،علت و فلسفه نفقه دادنمرد به زن روشن بود زیرا واضح است اگر انسان،حیوان یا انسان دیگرى را موردبهرهبردارى اقتصادى قرار دهد ناچار است مخارج زندگى او را نیز تامین كند.اگرگاریچى به اسب خود كاه و جو ندهد آن اسب براى او باركشى نمىكند. اما اسلام چنین حقى براى مرد قائل نیست;به زن حق داد مالك شود،تحصیلثروت كند و به مرد حق نداده در ثروتى كه به او تعلق دارد تصرف كند;و در عین حالبر مرد لازم دانسته كه بودجه خانواده را تامین كند،مخارج زن و فرزندان و نوكر وكلفت و مسكن و غیره را بپردازد، چرا و به چه علتى؟ متاسفانه غرب مآبهاى ما به هیچ وجه حاضر نیستند درباره این امور ذرهاى فكركنند;چشمها را به روى هم مىگذارند و عین انتقاداتى را كه غربیان بر سیستمهاى حقوقى خودشان مىكنند-و البته آن انتقادات صحیح هم هست-اینها در مورد سیستمحقوقى اسلامى ذكر مىكنند. واقعا اگر كسى بگوید نفقه زن در غرب تا قرن نوزدهم چیزى جز جیرهخوارى ونشانه بردگى زن نبوده است راست گفته است،زیرا وقتى كه زن موظف باشد مجاناداخله زندگى مرد را اداره كند و حق مالكیت نداشته باشد،نفقهاى كه به او داده مىشوداز نوع جیرهاى است كه به اسیر یا علوفهاى است كه به حیوانات باركش داده مىشود. اما اگر قانون بخصوصى در جهان پیدا شود كه اداره داخله زندگى مرد را به عنوانیك وظیفه لازم از دوش زن بردارد و به او حق تحصیل ثروت و استقلال كاملاقتصادى بدهد،در عین حال او را از شركت در بودجه خانوادگى معاف كند،ناچارفلسفه دیگرى در نظر گرفته و باید در اطراف آن فلسفه تامل كرد. محجوریت زن فرنگى تا نیمه دوم قرن نوزدهم در شرح قانون مدنى ایران تالیف دكتر شایگان،صفحه 362 چنین نوشته شده: «استقلالى كه زن در دارایى خود دارد و فقه شیعه از ابتدا آن را شناخته است،درحقوق یونان و رم و ژاپن و تا چندى پیش هم در حقوق غالب كشورها وجودنداشته;یعنى زن مثل صغیر و مجنون،محجور و از تصرف در اموال خود ممنوعبوده است.در انگلستان كه سابقا شخصیت زن كاملا در شخصیتشوهر محو بوددو قانون،یكى در سال 1870 و دیگرى در سال 1882 میلادى به اسم قانونمالكیت زن شوهردار،از زن رفع حجر نمود.در ایتالیا قانون1919 میلادى زن رااز شمار محجورین خارج كرد.در قانون مدنى آلمان(1900 میلادى)و در قانونمدنى سویس(1907 میلادى)زن مثل شوهر خود اهلیت دارد. ولى زن شوهردار در حقوق پرتغال و فرانسه هنوز در عداد محجورین است،گو كهقانون 18 فوریه 1938 در فرانسه در حدودى حجر زن شوهردار را تعدیل كردهاست.» چنانكه ملاحظه مىفرمایید هنوز یك قرن نمىگذرد از وقتى كه اولین قانوناستقلال مالى زن در مقابل شوهر(1882 در انگلستان)در اروپا تصویب شد و به اصطلاح از زن شوهردار رفع محجوریتشد. چرا اروپا ناگهان استقلال مالى داد؟ حالا چطور شد كه در یك قرن چنین حادثه مهمى رخ داد؟آیا احساسات انسانىمردان اروپایى به غلیان آمد و به ظالمانه بودن كار خود پى بردند؟ پاسخ این پرسش را از ویل دورانتبشنوید.وى در لذات فلسفه صفحه 158 بحثىتحت عنوان«علل»باز كرده است و در آنجا به اصطلاح علل آزادى زن را در اروپاشرح مىدهد. متاسفانه در آنجا به حقیقت وحشتناكى برمىخوریم.معلوم مىشود زن اروپایىبراى آزادى و حق مالكیتخود،از ماشین باید تشكر كند نه از آدم،و در مقابلچرخهاى عظیم ماشین باید سر تعظیم فرود آورد نه در مقابل مردان اروپایى.آزمندىو حرص صاحبان كارخانه بود كه براى اینكه سود بیشترى ببرند و مزد كمترى بدهندقانون استقلال اقتصادى را در مجلس انگلستان گذراند. ویل دورانت مىگوید: «این واژگونى سریع عادات و رسوم محترم و قدیمتر از تاریخ مسیحیت را چگونهتعلیل كنیم؟ علت عمومى این تغییر،فراوانى و تعدد ماشین آلات است.«آزادى» زن از عوارض انقلاب صنعتى است... یك قرن پیش در انگلستان كار پیدا كردن بر مردان دشوار گشت.اما اعلانها از آنانمىخواست كه زنان و كودكان خود را به كارخانهها بفرستند.كارفرمایان باید دراندیشه سود و سهام خود باشند و نباید خاطر خود را با اخلاق و رسوم حكومتهاآشفته سازند.كسانى كه ناآگاه بر«خانه براندازى»توطئه كردند كارخانهدارانوطن دوست قرن نوزدهم انگلستان بودند. نخستین قدم براى آزادى مادران بزرگ ما قانون 1882 بود.به موجب این قانون،زنان بریتانیاى كبیر از آن پس از امتیاز بىسابقهاى برخوردار مىشدند و آن اینكهپولى را كه به دست مىآوردند حق داشتند براى خود نگه دارند.این قانون اخلاقىعالى و مسیحى را كارخانهداران مجلس عوام وضع كردند تا بتوانند زنان انگلستانرا به كارخانهها بكشانند.از آن سال تا به امسال سودجویى مقاومت ناپذیرى آنان را از بندگى و جان كندن در خانه رهانیده، گرفتار بندگى و جان كندن در مغازه وكارخانه كرده است.» چنانكه ملاحظه مىفرمایید سرمایهداران و كارخانهداران انگلستان بودند كه بهخاطر منافع مادى این قدم را به نفع زن برداشتند. قرآن و استقلال اقتصادى زن اسلام در هزار و چهارصد سال پیش این قانون را گذراند و گفت: للرجال نصیب ممااكتسبوا و للنساء نصیب مما اكتسبن (5) مردان را از آنچه كسب مىكنند و به دست مىآورندبهرهاى است و زنان را از آنچه كسب مىكنند و به دست مىآورند بهرهاى است. قرآن مجید در آیه كریمه همان طورى كه مردان را در نتایج كار و فعالیتشانذى حق دانست، زنان را نیز در نتیجه كار و فعالیتشان ذى حق شمرد. در آیه دیگر فرمود: للرجال نصیب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب مماترك الوالدان و الاقربون (6) یعنى مردان را از مالى كه پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد ازمردن خود باقى مىگذارند بهرهاى است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر وخویشاوندان از خود باقى مىگذارند بهرهاى است. این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت كرد.ارث بردن یا نبردن زن تاریخچه مفصلىدارد كه به خواستخدا بعدا ذكر خواهیم كرد.عرب جاهلیتحاضر نبود به زن ارثبدهد،اما قرآن كریم این حق را براى زن تثبیت كرد. یك مقایسه پس قرآن كریم سیزده قرن قبل از اروپا به زن استقلال اقتصادى داد،با این تفاوت: اولا انگیزهاى كه سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادى بدهد جز جنبههاىانسانى و عدالت دوستى و الهى اسلام نبوده.در آنجا مطالبى از قبیل مطامعكارخانهداران انگلستان وجود نداشت كه به خاطر پر كردن شكم خود این قانون را گذراندند،بعد با بوق و كرنا دنیا را پر كردند كه ما حق زن را به رسمیتشناختیم وحقوق زن و مرد را مساوى دانستیم. ثانیا اسلام به زن استقلال اقتصادى داد،اما به قول ویل دورانتخانه براندازىنكرد،اساس خانوادهها را متزلزل نكرد،زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدرانبه تمرد و عصیان وادار نكرد.اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماعى به وجودآورد،اما آرام و بىضرر و بىخطر. ثالثا آنچه دنیاى غرب كرد این بود كه به قول ویل دورانت زن را از بندگى وجان كندن در خانه رهانید و گرفتار بندگى و جان كندن در مغازه و كارخانه كرد;یعنىاروپا غل و زنجیرى از دست و پاى زن باز كرد و غل و زنجیر دیگرى كه كمتر از اولىنبود به دست و پاى او بست.اما اسلام زن را از بندگى و بردگى مرد در خانه و مزارع وغیره رهانید و با الزام مرد به تامین بودجه اجتماع خانوادگى،هر نوع اجبار و الزامى رااز دوش زن براى تامین مخارج خود و خانواده برداشت.زن از نظر اسلام در عیناینكه حق دارد طبق غریزه انسانى به تحصیل ثروت و حفظ و افزایش آن بپردازد،طورى نیست كه جبر زندگى،او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زیبایى راكه همیشه با اطمینان خاطر باید همراهباشد-از او بگیرد. اما چه باید كرد;چشمها و گوشهاى برخى نویسندگان ما بستهتر از آن است كه درباره این حقایق مسلم تاریخى و فلسفى بیندیشند. انتقاد و پاسخ خانم منوچهریان در كتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران صفحه37مىنویسند: «قانون مدنى ما از یك سو مرد را وا مىدارد كه به زن خود نفقه بدهد یعنى جامه،خوراك و مسكن وى را آماده كند.همچنانكه مالك اسب و استر باید براى آنانخوراك و مسكن فراهم آورد،مالك زن نیز باید این حداقل زندگى را در دسترساو بگذارد.ولى از سوى دیگر معلوم نیست چرا ماده 1110 قانون مدنى مقررمىدارد كه در عده وفات،زن نفقه ندارد و حال آنكه در هنگام مرگ شوهر،زن بهملاطفت و تسلیت احتیاج دارد و مىخواهد به محض از دست دادن مالك خود پریشان روزگار و آشفته خاطر نشود.ممكن استبگویید:شما كه دم از آزادىمىزنید و مىخواهید در همه جا با مرد یكسان باشید،چرا در اینجا مىخواهید بازهم زن بنده و جیرهخوار مرد باشد و چشم داشته باشد كه پس از وى نیز این بندگى وجیرهخوارى ادامه یابد؟ما در پاسخ مىگوییم:مطابق همان فلسفه بردگى زن كهطرح این قانون مدنى بر پایه آن ریخته شده است،خوب بود كه به قول سعدى«مالكان تحریر»پس از خود نیز نفقه را براى زن مقرر مىداشتند و قانون هم اینموضوع را رعایت مىكرد.» ما از این نویسنده مىپرسیم كه از كجاى قانون مدنى و از كجاى قانون اسلام(یا بهقول شما فلسفه بردگى زن)شما استنباط كردید كه مرد مالك زن است و علت نفقهدادن مرد مملوك بودن زن است؟این چطور مالكى است كه حق ندارد به مملوك خودبگوید این كاسه آب را به من بده؟این چطور مالكى است كه مملوكش هر كارى بكندبه خودش تعلق دارد نه به مالك؟ این چطور ملكى است كه مملوكش در كوچكترینقدمى كه براى او بردارد-اگر دل خودش بخواهد-حق دارد مطالبه مزد بكند؟اینچطور مالكى است كه حق ندارد به مملوك خودش تحمیل كند كه بچهاى را كه درخانه مالك خود زاییده است مجانا شیر دهد؟ ثانیا مگر هر كس نفقه خور كسى بود مملوك اوست؟از نظر اسلام و هر قانوندیگرى فرزندان،واجب النفقه پدر یا پدر و مادرند.آیا این دلیل است كه همه قوانینجهان فرزندان را مملوك پدران مىدانند؟در اسلام پدر و مادر اگر فقیر باشندواجب النفقه فرزند مىباشند بدون اینكه فرزند حق تحمیلى به آنها داشته باشد.پسآیا باید بگوییم اسلام پدران و مادران را مملوك فرزندان خود شناخته است؟ ثالثا از همه عجیبتر این است كه مىگویند:چرا نفقه زن در عده وفات واجب نیستدر صورتى كه زن در این وقت كه شوهر خود را از دست مىدهد بیشتر به پول شوهراحتیاج دارد؟ مثل این است كه این نویسنده گرامى در اروپاى صد سال پیش زندگى مىكند. ملاك نفقه دادن مرد به زن احتیاج زن نیست.اگر از نظر اسلام زن در مدتى كه با شوهرخود زندگى مىكند حق مالكیت نمىداشت،این مطلب درستبود كه بعد از مردنشوهر بلافاصله وضع زن مختل مىشود.ولىقانونى كه به زن حق مالكیت داده است و زنان به واسطه تامین شدن از جانب شوهران همیشه ثروت خودرا حفظ مىكنند،چه لزومى دارد كه پس از بهم خوردن آشیانه زندگى با هم تا مدتىنفقه بگیرند؟نفقه حق زینتبخشیدن به آشیانه مرد است.پس از خرابى آشیانه لزومىندارد كه این حق براى زن ادامه پیدا كند. سه نوع نفقه در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد: نوع اول نفقهاى كه مالك باید صرف مملوك خود بكند.مخارجى كه مالكحیوانات براى آنها مىكند،از این قبیل است.ملاك این نوع نفقه مالكیت و مملوكیتاست. نوع دوم نفقهاى است كه انسان باید صرف فرزندان خود در حالى كه صغیر یافقیرند و یا صرف پدر و مادر خود كه فقیرند بنماید.ملاك این نوع نفقه مالكیت ومملوكیت نیست،بلكه حقوقى است كه طبیعتا فرزندان بر به وجود آورندگان خود پیدامىكنند و حقوقى است كه پدر و مادر به حكم شركت در ایجاد فرزند و به حكمزحماتى كه در دوره كودكى فرزند خود متحمل شدهاند بر فرزند پیدا مىكنند.شرطاین نوع از نفقه،ناتوان بودن شخص واجب النفقه است. نوع سوم نفقهاى است كه مرد در مورد زن صرف مىكند.ملاك این نوع از نفقه نهمالكیت و مملوكیت است و نه حق طبیعى به مفهومى كه در نوع دوم گفته شد و نه عاجزبودن و ناتوان بودن و فقیر بودن زن. زن فرضا میلیونر و داراى درآمد سرشارى باشد و مرد ثروت و درآمد كمى داشتهباشد،باز هم مرد باید بودجه خانوادگى و از آن جمله بودجه شخصى زن را تامین كند. فرق دیگرى كه این نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد این است كه در نوع اول و دوم اگرشخص از زیر بار وظیفه شانه خالى كند و نفقه ندهد گناهكار است اما تخلف وظیفه بهصورت یك دین قابل مطالبه و استیفا درنمىآید یعنى جنبه حقوقى ندارد.ولى در نوعسوم اگر از زیر بار وظیفه شانه خالى كند،زن حق دارد به صورت یك امر حقوقى اقامهدعوا كند و در صورت اثبات از مرد بگیرد. ملاك این نوع از نفقه چیست؟ان شاء الله درمقاله آینده درباره آن بحثخواهیم كرد. آیا زن امروز مهر و نفقه نمىخواهد؟ گفتیم از نظر اسلام تامین بودجه كانون خانوادگى،از آن جمله مخارج شخصى زنبه عهده مرد است.زن از این نظر مسؤولیتى ندارد.زن فرضا داراى ثروت هنگفتىبوده و چندین برابر شوهر دارایى داشته باشد،ملزم نیست در این بودجه شركت كند. شركت زن در این بودجه، چه از لحاظ پولى كه بخواهد خرج كند و چه از لحاظ كارىكه بخواهد صرف كند،اختیارى و وابسته به میل و اراده خود اوست. از نظر اسلام با اینكه بودجه زندگى زن جزء بودجه خانوادگى و بر عهده مرد است،مرد هیچ گونه تسلط اقتصادى و حق بهرهبردارى از نیرو و كار زن ندارد;نمىتواند او رااستثمار كند. نفقه زن از این جهت مانند نفقه پدر و مادر است كه در موارد خاصى برعهده فرزند است اما فرزند در مقابل این وظیفه كه انجام مىدهد هیچ گونه حقى از نظراستخدام پدر و مادر پیدا نمىكند. رعایت جانب زن در مسائل مالى اسلام به شكل بىسابقهاى جانب زن را در مسائل مالى و اقتصادى رعایت كردهاست.از طرفى به زن استقلال و آزادى كامل اقتصادى داده و دست مرد را از مال و كاراو كوتاه كرده و حق قیمومت در معاملات زن را-كه در دنیاى قدیم سابقه ممتد دارد و در اروپا تا اوایل قرن بیستم رایجبود-از مرد گرفته است،و از طرف دیگر با برداشتنمسؤولیت تامین بودجه خانوادگى از دوش زن،او را از هر نوع اجبار و الزام براىدویدن به دنبال پول معاف كرده است. غرب پرستان آنگاه كه مىخواهند به نام حمایت از زن از این قانون انتقاد كنند،چارهاى ندارند از اینكه به یك دروغ شاخدار متوسل شوند.اینها مىگویند:فلسفهنفقه این است كه مرد خود را مالك زن مىداند و او را به خدمتخود مىگمارد.همانطورى كه مالك حیوان ناچار است مخارج ضرورى حیوانات مملوك خود را بپردازدتا آن حیوانات بتوانند به او سوارى بدهند و برایش باركشى كنند،قانون نفقه هم براىهمین منظور حداقل بخور و نمیر را براى زن واجب كرده است. اگر كسى قانون اسلام را در این مسائل از آن جهت مورد حمله قرار دهد كه اسلامبیش از حد لازم زن را نوازش كرده و مرد را زیر بار كشیده و او را به صورت خدمتكاربىمزد و اجرى براى زن درآورده است،بهتر مىتواند به ایراد خود آب و رنگ و سر وصورتى بدهد تا اینكه به نام زن و به نام حمایت زن بر این قانون ایراد بگیرد. حقیقت این است كه اسلام نخواسته به نفع زن و علیه مرد یا به نفع مرد و علیه زنقانونى وضع كند.اسلام نه جانبدار زن است و نه جانبدار مرد.اسلام در قوانین خودسعادت مرد و زن و فرزندانى كه باید در دامن آنها پرورش یابند و بالاخره سعادتجامعه بشریت را در نظر گرفته است.اسلام راه وصول زن و مرد و فرزندان آنها وجامعه بشریت را به سعادت،در این مىبیند كه قواعد و قوانین طبیعت و اوضاع واحوالى كه به دست توانا و مدبر خلقتبه وجود آمده نادیده گرفته نشود. همچنانكه مكرر گفتهایم اسلام در قوانین خود این قاعده را همواره رعایت كردهاست كه مرد مظهر نیاز و احتیاج و زن مظهر بىنیازى باشد.اسلام مرد را به صورتخریدار و زن را به صورت صاحب كالا مىشناسد.از نظر اسلام در وصال و زندگىمشترك زن و مرد،این مرد است كه باید خود را به عنوان بهرهگیر بشناسد و هزینه اینكار را تحمل كند.زن و مرد نباید فراموش كنند كه در مساله عشق،از نظر طبیعت دونقش جداگانه به عهده آنها واگذار شده است.ازدواج هنگامى پایدار و مستحكم ولذت بخش است كه زن و مرد در نقش طبیعى خود ظاهر شوند. علت دیگر كه براى لزوم نفقه زن بر مرد در كار است این است كه مسؤولیت و رنج وزحمات طاقت فرساى تولید نسل از لحاظ طبیعتبه عهده زن گذاشته شده است.آنچه در این كار از نظر طبیعى به عهده مرد استیك عمل لذت بخش آنى بیش نیست.اینزن است كه باید این بیمارى ماهانه را(در غیر ایام كودكى و پیرى)تحمل كند،سنگینىدوره باردارى و بیمارى مخصوص این دوره را به عهده بگیرد،سختى زایمان وعوارض آن را تحمل نماید،كودك را شیر بدهد و پرستارى كند. اینها همه از نیروى بدنى و عضلانى زن مىكاهد،توانایى او را در كار و كسبكاهش مىدهد. اینهاست كه اگر بنا بشود قانون،زن و مرد را از لحاظ تامین بودجهزندگى در وضع مشابهى قرار دهد و به حمایت زن برنخیزد،زن وضع رقتبارى پیداخواهد كرد.و همینها سبب شده كه در جاندارانى كه به صورت جفت زندگى مىكنند،جنس نر همواره به حمایت جنس ماده برخیزد،او را در مدت گرفتارى تولید نسل درخوراك و آذوقه كمك كند. بعلاوه زن و مرد از لحاظ نیروى كار و فعالیتهاى خشن تولیدى و اقتصادى،مشابهو مساوى آفریده نشدهاند.اگر بناى بیگانگى باشد و مرد در مقابل زن قد علم كند و بهاو بگوید ذرهاى از درآمد خودم را خرج تو نمىكنم،هرگز زن قادر نیستخود را بهپاى مرد برساند. گذشته از اینها و از همه بالاتر اینكه احتیاج زن به پول و ثروت از احتیاج مردافزونتر است. تجمل و زینت جزء زندگى زن و از احتیاجات اصلى زن است.آنچه یكزن در زندگى معمولى خود خرج تجمل و زینت و خودآرایى مىكند برابر استبامخارج چندین مرد.میل به تجمل به نوبتخود میل به تنوع و تفنن را در زن به وجودآورده است.براى یك مرد یك دست لباس تا وقتى قابل پوشیدن است كه كهنه ومندرس نشده است،اما براى یك زن چطور؟براى یك زن تا وقتى قابل پوشیدن استكه جلوه تازهاى به شمار رود.اى بسا كه یك دست لباس یا یكى از زینت آلات براىزن ارزش بیش از یك بار پوشیدن را نداشته باشد.توانایى كار و كوشش زن براىتحصیل ثروت از مرد كمتر است،اما استهلاك ثروت زن به مراتب از مرد افزونتر است. بعلاوه زن باقى ماندن زن،یعنى باقى ماندن جمال و نشاط و غرور در زن،مستلزمآسایش بیشتر و تلاش كمتر و فراغ خاطر زیادترى است.اگر زن مجبور باشد مانندمرد دائما در تلاش و كوشش و در حال دویدن و پول درآوردن باشد،غرورش در هممىشكند،چینها و گرههایى كه گرفتاریهاى مالى به چهره و ابروى مرد انداخته است درچهره و ابروى او پیدا خواهد شد. مكرر شنیده شده است زنان غربى كه بیچارهها در كارگاهها و كارخانهها و ادارهها اجبارا در تلاش معاشند،آرزوى زندگى زن شرقى رادارند.بدیهى است زنى كه آسایش خاطر ندارد، فرصتى نخواهد یافت كه به خودبرسد و مایه سرور و بهجت مرد نیز واقع شود. لذا نه تنها مصلحت زن،بلكه مصلحت مرد و كانون خانوادگى نیز در این است كهزن از تلاشهاى اجبارى خرد كننده معاش معاف باشد.مرد هم مىخواهد كانونخانوادگى براى او كانون آسایش و رفع خستگى و فراموشخانه گرفتاریهاى بیرونىباشد.زنى قادر است كانون خانوادگى را محل آسایش و فراموشخانه گرفتاریها قراردهد كه خود به اندازه مرد خسته و كوفته كار بیرون نباشد.واى به حال مردى كه خستهو كوفته پا به خانه بگذارد و با همسرى خستهتر و كوفتهتر از خود روبرو شود.لهذاآسایش و سلامت و نشاط و فراغ خاطر زن براى مرد نیز ارزش فراوان دارد. سر اینكه مردان حاضرند با جان كندن پول درآورند و دو دستى تقدیم زن خودكنند تا او با گشاده دستى خرج سر و بر خود كند این است كه مرد نیاز روحى خود را بهزن دریافته است;دریافته است كه خداوند زن را مایه آسایش و آرامش روح او قرارداده است و جعل منها زوجها لیسكن الیها (7) ،دریافته است كه هر اندازه موجباتآسایش و فراغ خاطر همسر خود را فراهم كند،غیر مستقیم به سعادت خود خدمتكرده است و كانون خانوادگى خود را رونق بخشیده است;دریافته است كه از دوهمسر لازم است لااقل یكى مغلوب تلاشها و خستگیها نباشد تا بتواند آرامش دهندهروح دیگرى باشد،و در این تقسیم كار آن كه بهتر است در معركه زندگى وارد نبرد شودمرد است و آن كه بهتر مىتواند آرامش دهنده روح دیگرى باشد زن است. زن از جنبه مالى و مادى نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد از جنبه روحى.زنبدون اتكاء به مرد نمىتواند نیازهاى فراوان مادى خود را-كه چندین برابر مرد استرفع كند.از این رو اسلام همسر قانونى زن(فقط همسر قانونى او را)نقطه اتكاء او معینكرده است. زن اگر بخواهد آن طور كه دلش مىخواهد با تجمل زندگى كند،اگر به همسرقانونى خود متكى نباشد به مردان دیگر متكى خواهد شد.این همان وضعى است كهمع الاسف نمونههاى زیادى پیدا كرده و رو به افزایش است. فلسفه تبلیغ علیه نفقه مردان شكارچى این نكته را دریافتهاند و یكى از علل تبلیغ علیه نفقه زن بر شوهرهمین است كه احتیاج فراوان زن به پول اگر از شوهر بریده شود زن به آسانى به دامنشكارچى خواهد افتاد. اگر در فلسفه حقوقهاى گزافى كه در مؤسسات به خانمها پرداخته مىشود دقتكنید،مفهوم عرض مرا بهتر درخواهید یافت.شك نداشته باشید كه الغاء نفقه موجبازدیاد فحشا مىشود. چگونه براى یك زن مقدور است كه حساب زندگى خود را از مرد جدا كند و آنگاهبتواند خود را چنانكه طبیعتش اقتضا مىكند اداره كند؟ حقیقت را اگر بخواهید،فكر الغاء نفقه از طرف مردانى هم كه از تجمل و اسرافزنان به ستوه آمدهاند تقویت مىشود;اینها مىخواهند با دستخود زن و به نام آزادىو مساوات،انتقام خود را از زنان اسرافكار و تجمل پرستبگیرند. ویل دورانت در لذات فلسفه پس از آن كه تعریفى از ازدواج نوین به این صورتمىكند: «زناشویى قانونى با جلوگیرى قانونى از حمل و با حق طلاق وابسته بهرضایت طرفین و نبودن فرزند و نفقه»مىگوید: «زنان تجمل پرست طبقه متوسط سبب خواهند شد كه به زودى انتقام مردزحمتكش از تمام جنس زن گرفته شود.ازدواج چنان تغییر خواهد كرد كه دیگرزنان بیكارى كه فقط مایه زینت و وحشتخانههاى پر خرج بودند وجود نخواهندداشت.مردان از زنان خود خواهند خواست كه خود مخارج خود را دربیاورند. زناشویى دوستانه(ازدواج نوین)حكم مىكند كه زن باید تا هنگام حمل كار كند. در اینجا نكتهاى هست كه موجب تكمیل آزادى زن خواهد شد و آن اینكه از این بهبعد باید خود خرج خود را از اول تا آخر بپردازد.انقلاب صنعتى تایجبیرحمانهخود را(درباره زن)ظاهر مىسازد.زن باید در كارخانه با شوهر خود كار كند. زنبه جاى آنكه در اتاق خلوتى بنشیند و مرد را ناگزیر سازد كه براى جبرانبىحاصلى او دو برابر كار كند،باید در كار و پاداش و حقوق و تكالیف با او برابرباشد.» آنگاه به صورت طنز مىگوید:«معنى آزادى زن این است». دولتبه جاى شوهر این جهت كه وظایف طبیعى زن در تولید نسل ایجاب مىكند كه زن از نقطه نظرمالى و اقتصادى نقطه اتكایى داشته باشد،مطلبى نیست كه قابل انكار باشد. در اروپاى امروز افرادى هستند كه طرفدارى از آزادى زن را به آنجا رساندهاند كهاز بازگشت دوره«مادرشاهى»و طرد پدر به طور كلى از خانواده دم مىزنند.به عقیدهاینها با استقلال كامل اقتصادى زن و تساوى او در همه شؤون با مرد،در آینده پدرعضو زائد شناخته خواهد شد و براى همیشه از خانواده حذف خواهد شد. در عین حال همین افراد دولت را دعوت مىكنند كه جانشین پدر شود و به مادرانكه قطعا حاضر نخواهند بود به تنهایى تشكیل عائله بدهند و همه مسؤولیتها را به عهدهبگیرند،پول و مساعده بدهد تا از باردارى جلوگیرى نكنند و نسل اجتماع منقطعنگردد،یعنى زن خانواده كه در گذشته نفقه خور و به قول اعتراض كنندگان مملوك مردبوده است،از این به بعد نفقهخور و مملوك دولتباشد;وظایف و حقوق پدر به دولتمنتقل گردد. اى كاش افرادى كه تیشه برداشته،كوركورانه بنیان استوار كانون مقدس خانوادگىما را-كه بر اساس قوانین مقدس آسمانى بنیان شده است-خراب مىكنند،مىتوانستند به عواقب كار بیندیشند و شعاع دورترى را ببینند. برتراند راسل در كتاب زناشویى و اخلاق فصلى تحت عنوان«خانواده و دولت»بازكرده است.در آنجا پس از آن كه درباره بعضى دخالتهاى فرهنگى و بهداشتى دولتدرباره كودكان بحثى مىكند،مىگوید: «ظاهرا چیزى نمانده كه پدر علت وجودى بیولوژیك خود را از دستبدهد...یكعامل نیرومند دیگر در طرد پدر مؤثر است و آن تمایل زنان به استقلال مادى است. زنانى كه در راى دادن شركت مىكنند غالبا متاهل نیستند و اشكالات زنان متاهلامروز بیش از زنان مجرد است و با وجود امتیازات قانونى،در رقابتبراى مشاغلعقب مىمانند...براى زنان متاهل دو راه است كه استقلال اقتصادى خود را حفظكنند:یكى آن است كه در مشاغل خود باقى بمانند و لازمه این فرض این است كه پرستارى اطفال خود را به پرستاران مزد بگیر واگذار كنند و بالنتیجه كودكستانها وپرورشگاهها توسعه زیادى خواهد یافت و نتیجه منطقى این وضع این است كه ازلحاظ روانشناسى براى كودك نه پدرى وجود خواهد داشت نه مادرى. راه دیگرآن است كه به زنان جوان مساعدهاى بپردازند كه خودشان از اطفال نگهدارى كنند. طریقه اخیر به تنهایى مفید نبوده و باید با مقررات قانونى مبتنى بر استخدام مجددمادر پس از آن كه طفلش به سن معینى رسید تكمیل شود.اما این طریقه این امتیازرا دارد كه مادر مىتواند خود طفلش را بزرگ كند بدون اینكه براى این امر تحتتعلق حقارتآور مردى قرار گیرد...با فرض تصویب چنین قانونى باید انتظارعكس العمل آن را بر روى اخلاق فامیل داشت.قانون ممكن است مقرر دارد كهمادر طفل نامشروع حق مساعده ندارد و یا اینكه در صورت وجود دلایلى حاكىاز زناى مادر مساعده به پدر خواهد رسید.در این صورت پلیس محلى موظفخواهد بود كه رفتار زنان متاهل را تحت نظر بگیرد.اثرات این قانون چنداندرخشان نخواهد بود،ولى این خطر را دارد كه در ذائقه كسانى كه موجد این تكاملاخلاقى بودهاند چندان خوشایند واقع نشود.بالنتیجه مىتوان احتمال داد كهدخالتهاى پلیس در این باره قطع شده و حتى مادرهاى اطفال نامشروع از مساعدهبرخوردار شوند.در این صورت وظیفه اقتصادى پدر در طبقات كارگر بكلى ازمیان رفته و اهمیتش بیش از سگها و گربهها براى اولادشان نخواهد بود...تمدن یالااقل تمدنى كه تاكنون توسعه یافته متمایل به تضعیف احساسات مادرى است. محتملا براى حفظ تمدنى كه تحول و تكامل زیادى یافته لازم خواهد شد به زنانبراى باردارى آنقدر پول بدهند كه آنان در این كار نفع مسلمى بیابند.در اینصورت لازم نیست كه تمام زنان یا اكثریتشان شغل مادرى را برگزینند،این همشغلى چون مشاغل دیگر كه زنان آن را با جدیت و وقوف كامل استقبال خواهندكرد.اما تمام اینها فرضیاتى بیش نیست و منظورم این است كه نهضت زنان باعثزوال خانواده پدر شاهى است كه از ما قبل تاریخ نماینده پیروزى مرد بر زن بودهاست.جانشین شدن دولتبه جاى پدر در مغرب زمین كه با آن مواجه هستیم،پیشرفتى شمرده مىشود...» الغاء نفقه زن(به قول این آقایان:استقلال مادى زنان)طبق گفتههاى بالا نتایج و آثار ذیل را خواهد داشت: سقوط و طرد پدر از خانواده و لااقل از اهمیت افتادن پدر و بازگشتبه دورهمادرشاهى، جانشین شدن دولتبه جاى پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولتبه جاى پدر،تضعیف احساسات مادرى،درآمدن مادرى از صورت عاطفى بهصورت شغل و كار و كسب. بدیهى است كه نتیجه همه اینها سقوط كامل خانواده است كه قطعا مستلزم سقوطانسانیت است.همه چیز درستخواهد شد و فقط یك چیز جاى خالى خواهد داشتو آن سعادت و مسرت و برخوردارى از لذات معنوى مخصوص كانون خانوادگىاست. به هر حال منظورم این است كه حتى طرفداران استقلال و آزادى كامل زن و طردپدر از محیط خانواده،وظیفه طبیعى زن را در تولید نسل مستلزم حقى و مساعدهاى واحیانا مزد و كرایهاى مىدانند كه به عقیده آنها دولتباید این حق را بپردازد،بر خلافمرد كه وظیفه طبیعى او هیچ حقى را ایجاب نمىكند. در قوانین كارگرى جهان حداقل مزدى كه براى یك مرد قائل مىشوند،شاملزندگى زن و فرزندانش نیز مىشود;یعنى قوانین كارگرى جهان حق نفقه زن و فرزندرا به رسمیت مىشناسد. آیا اعلامیه جهانى حقوق بشر به زن توهین كرده است؟ در اعلامیه جهانى حقوق بشر،ماده23،بند3 چنین آمده است: «هر كس كه كار مىكند به مزد منصفانه و رضایتبخشى ذى حق مىشود كه زندگىاو و خانوادهاش را موافق شؤون انسانى تامین كند.» در ماده 25،بند 1 مىگوید: «هر كس حق دارد كه سطح زندگانى او سلامت و رفاه خود و خانوادهاش را از حیثخوراك و مسكن و مراقبتهاى طبى و خدمات لازم اجتماعى تامین كند.» در این دو ماده ضمنا تایید شده است كه هر مردى كه عائلهاى تشكیل مىدهد بایدمتحمل مخارج و نفقه زن و فرزندان خود بشود;مخارج آنها جزء مخارج لازم وضرورى آن مرد محسوب مىشود. اعلامیه حقوق بشر با اینكه تصریح مىكند كه زن و مرد داراى حقوق مساوىمىباشند،نفقه دادن مرد به زن را با تساوى حقوق زن و مرد منافى ندانسته است. علیهذا كسانى كه همواره به اعلامیه حقوق بشر و تصویب آن در مجلسین استنادمىكنند،باید مساله نفقه را یك مساله خاتمه یافته تلقى كنند.و آیا غرب پرستانى كه بههر چیزى كه رنگ اسلامى دارد نام ارتجاع و تاخر مىدهند،به خود اجازه خواهند دادكه به ساحت قدس اعلامیه حقوق بشر هم توهین كنند و آن را از آثار مالكیت مرد ومملوكیت زن معرفى كنند؟ از این بالاتر اینكه اعلامیه حقوق بشر در ماده بیست و پنجم چنین مىگوید: «هر كس حق دارد كه در موقع بیكارى،بیمارى،نقص اعضاء،بیوگى،پیرى یا درتمام مواردى كه به علل خارج از اراده انسان وسایل امرار معاش از دست رفتهباشد،از شرایط آبرومندانه زندگى برخوردار شود.» در اینجا اعلامیه حقوق بشر گذشته از اینكه از دست دادن شوهر را به عنواناز دست دادن وسیله معاش براى زن معرفى كرده است،بیوگى را در ردیف بیكارى،بیمارى،نقص اعضاء ذكر كرده است;یعنى زنان را در ردیف بیكاران و بیماران و پیرانو افراد ناقص الاعضاء ذكر كرده است.آیا این یك توهین بزرگ نسبتبه زن نیست؟ مسلما اگر در یكى از كتابها یا دفترچههاى قانونى مشرق زمین چنین تعبیرى یافتمىشد،فریاد اعتراض به آسمان بلند بود،همچنانكه نظیر آن را در مورد بعضى قوانینایران خودمان دیدیم. اما یك انسان واقع بین كه تحت تاثیر هو و جنجال نباشد و تمام جوانب را ببیند،مىداند كه نه قانون خلقت كه مرد را یكى از وسایل معاش زن قرار داده و نه اعلامیهحقوق بشر كه«بیوگى»را به عنوان از دست دادن وسیله معیشتیاد كرده است و نهقانون اسلام كه زن را واجب النفقه مرد شمرده است،هیچ كدام به زن توهین نكردهاند،چون این یك جانب قضیه است كه زن نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد نقطه اتكاء زن شمرده مىشود. قانون خلقتبراى اینكه زن و مرد را بهتر و بیشتر به یكدیگر بپیوندد و كانونخانوادگى را-كه پایه اصلى سعادت بشر است-استوارتر سازد،زن و مرد را نیازمندبه یكدیگر آفریده است.اگر از جنبه مالى مرد را نقطه اتكاء زن قرار داده است،از جنبهآسایش روحى زن را نقطه اتكاء مرد قرار داده است.این دو نیاز مختلف،بیشتر آنها رابه یكدیگر نزدیك و متحد مىكند.
منبع :پرسمان/ حقوق زن
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .