تبیان، دستیار زندگی

مهر و نفقه زن در دنیای جدید

مهر و نفقه زن امروز چه و چگونه می باشد؟ نظر دنیای جدید در مورد نفقه چیست؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
نفقه
الف)- مهریه: در بررسی مهریه باید به چند نکته توجه داشت: الف) ساختار وجودى زن، با مشاغل حادّ و سخت، سازگار نیست. شما باردارى و زایمان و سپس شیردادن فرزند را در نظر بگیرید، نوعا این گرفتارى‏هاى طبیعى كه براى زن وجود دارد، او را از بسیارى مشاغل باز مى‏دارد. بنابراین مرد، باید در صدد درآمد و پرداخت هزینه زن و فرزند خویش باشد. ب ) اصولاً زن، زندگى و وجود خویش را در اختیار شوهر قرار مى‏دهد. بنابراین مرد هم باید در ازاء آن انجام وظیفه نماید. ج ) اگر دقت كنیم، مى‏بینیم كه نوعا مرد است كه به خواستگارى زن مى‏رود. بر این اساس وقتى زن جواب مثبت داد، مرد نیز باید مسؤولیت حفظ و نگه‏دارى از زن و تأمین غذا و لباس و مسكن او را بر عهده بگیرد. د ) در صورت از دست دادن شوهر (با طلاق و یا فوت مرد) زن نیازمند هزینه زندگى است. بنابراین باید از او حمایت شود و نباید او را به حال خود رها كرد. پس باید سرمایه‏اى به عنوان «مهر» علاوه بر ارث، در اختیار زن قرار گیرد؛ مگر آنكه مهر خویش را، قبلاً از مرد گرفته باشد. حتما توجه دارید كه زن، از ملك مرد ارث نمى‏برد، بلكه تنها از اموال منقول و از اعیان او ارث مى‏برد كه آن هم اگر مرد، فرزند داشته باشد «یك هشتم» وگرنه «یك چهارم» ارث خواهد برد. نكته مهمتر آن كه قرآن كریم از مهریه در سوره نساء، آیه 4 به «نحله» تعبیر كرده است كه نزد اهل لغت و مفسرین حاوى دو معنى است: 1- بدهى و دَین: مهر یك حق براى زن و بر عهده مرد است نه بهاى زن؛ یعنى، خداوند متعال در راستاى تعیین حقوق و تكالیف زن و مرد، از جمله حقوق زن و تكالیف مرد، مسأله مهریه است، در قبال برخى حقوق دیگر كه براى مرد جعل شده است و یك سرى محدودیت‏هایى براى زنان منظور شده است. 2- هبه و بخشش بدون عوض: همان طور كه راغب اصفهانى در كتاب ارزشمند «المفردات» مى‏نویسد: به عقیده من این كلمه از ریشه «نحل» (به معنى زنبور عسل) آمده است زیرا بخشش و عطیه شباهتى به كار زنبوران عسل در دادن عسل دارد. براى آگاهى بیشتر ر.ك: كتب تفسیرى، ذیل آیه 4 سوره نساء، خصوصا تفسیر نمونه، ج 3، ص 262 - 265. ب)- نفقه: «نفقه» در اصطلاح فقه عبارت است از هزینه زندگى زن و نزدیكان (مانند فرزندان، نوه‏ها، پدر و مادر و اجداد). با توجه به اینكه انسان مالى كه براى افراد یاد شده، خرج مى‏كند و به شكلى از دارایى او خارج و كم مى‏شود، «نفقه» نام گرفته است .نفقه زن - كه تأمین آن بر عهده شوهر است - عبارت است از: تهیه غذا، پوشاك، وسایل زندگى، هزینه معالجه و درمان و مسكن (درحد متعارف و مناسب با شأن زن).امام خمینى، تحریر الوسیلة، ج 2، النفقات، م 8 ؛ آیت‏اللّه صافى، هدایة العباد، ج 2، النفقات، م 8 ؛ آیت‏اللّه تبریزى، منهاج الصالحین، ج 2، النفقات ؛ آیت‏اللّه وحید، منهاج الصالحین، ج 3، النفقات ؛ آیت‏اللّه فاضل، جامع المسائل، ج 2، س 1310 ؛ آیت‏اللّه سیستانى، منهاج الصالحین، ج 3، م 420 ؛ آیت‏اللّه مكارم، توضیح المسائل، م 2062 ؛ آیت‏اللّه نورى، توضیح المسائل، م 2408 ؛ آیت‏اللّه بهجت، توضیح المسائل،م 1897 ؛ آیت‏اللّه خامنه‏اى، استفتاءات، س 383 و ر.ك: لسان العرب و المفردات. در ادامه مطالعه بخشهایی از کتاب « نظام حقوق زن در اسلام ، مرتضی مطهری »تا حدودی پاسخگوی سایر جوانب این پرسش می باشد: بخش هشتم: مهر و نفقه(1) یكى از سنن بسیار كهن در روابط خانوادگى بشرى این است كه مرد هنگام ازدواج‏براى زن‏«مهر»قائل مى‏شده است;چیزى از مال خود به زن یا پدر زن خویش‏مى‏پرداخته است،و بعلاوه در تمام مدت ازدواج عهده‏دار مخارج زن و فرزندان‏خویش بوده است. ریشه این سنت چیست؟چرا و چگونه به وجود آمده است؟مهر دیگر چه صیغه‏اى‏است؟نفقه دادن به زن براى چه؟آیا اگر بنا باشد هر یك از زن و مرد به حقوق طبیعى وانسانى خویش نائل گردند و روابط عادلانه و انسانى میان آنها حكمفرما باشد و با زن‏مانند یك انسان رفتار شود،مهر و نفقه مورد پیدا مى‏كند؟یا اینكه مهر و نفقه یادگارعهدهایى است كه زن مملوك مرد بوده است;مقتضاى عدالت و تساوى حقوق انسانها-خصوصا در قرن بیستم-این است كه مهر و نفقه ملغى گردد،ازدواجها بدون مهرصورت گیرد و زن خود مسؤولیت مالى زندگى خویش را به عهده بگیرد و در تكفل‏مخارج فرزندان نیز با مرد متساویا شركت كند. سخن خود را از مهر آغاز مى‏كنیم.ببینیم مهر چگونه پیدا شده و چه فلسفه‏اى‏داشته و جامعه شناسان پیدایش مهر را چگونه توجیه كرده‏اند. تاریخچه مهر مى‏گویند در ادوار ماقبل تاریخ كه بشر به حال توحش مى‏زیسته و زندگى شكل‏قبیله‏اى داشته،به علل نامعلومى ازدواج با همخون جایز شمرده نمى‏شده است. جوانان قبیله كه خواستار ازدواج بوده‏اند،ناچار بوده‏اند از قبیله دیگر براى خود همسر و معشوقه انتخاب كنند. از این رو براى انتخاب همسر به میان قبایل دیگرمى‏رفته‏اند.در آن دوره‏ها مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف نبوده است;یعنى‏نمى‏دانسته كه آمیزش او با زن در تولید فرزند مؤثر است.فرزندان را به عنوان فرزندهمسر خود مى‏شناخته نه به عنوان فرزندان خود.با اینكه شباهت فرزندان را با خوداحساس مى‏كرده نمى‏توانسته علت این شباهت را بفهمد.قهرا فرزندان نیز خود رافرزند زن مى‏دانسته‏اند نه فرزند مرد،و نسب از طریق مادران شناخته مى‏شد نه ازطریق پدران.مردان موجودات عقیم و نازا به حساب مى‏آمده‏اند و پس از ازدواج به‏عنوان یك طفیلى-كه زن فقط به رفاقت‏با او و به نیروى بدنى او نیازمند است-درمیان قبیله زن بسر مى‏برده است.این دوره را دوره‏«مادر شاهى‏»نامیده‏اند. دیرى نپایید كه مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف شد و خود را صاحب‏اصلى فرزند شناخت.از این وقت زن را تابع خود ساخت و ریاست‏خانواده را به عهده‏گرفت و به اصطلاح دوره‏«پدر شاهى‏»آغاز شد. در این دوره نیز ازدواج با همخون جایز شمرده نمى‏شد و مرد ناچار بود از میان‏قبیله دیگر براى خود همسر انتخاب كند و به میان قبیله خود بیاورد.و چون همواره‏حالت جنگ و تصادم میان قبایل حكمفرما بود،انتخاب همسر از راه ربودن دخترصورت مى‏گرفت;یعنى جوان دختر مورد نظر خویش را از میان قبیله دیگر مى‏ربود. تدریجا صلح جاى جنگ را گرفت و قبایل مختلف مى‏توانستند همزیستى‏مسالمت‏آمیز داشته باشند.در این دوره رسم ربودن زن منسوخ شد و مرد براى اینكه‏دختر مورد نظر خویش را به چنگ آورد،مى‏رفت‏به میان قبیله دختر،اجیر پدر زن‏مى‏شد و مدتى براى او كار مى‏كرد و پدر زن در ازاى خدمت داماد،دختر خویش را به‏او مى‏داد و او آن دختر را به میان قبیله خویش مى‏برد. تا اینكه ثروت زیاد شد.در این وقت مرد دریافت كه به جاى اینكه سالها براى پدرعروس كار كند،بهتر این است كه یكجا هدیه لایقى تقدیم او كند و دختر را از او بگیرد. این كار را كرد و از اینجا«مهر»پیدا شد. روى این حساب در مراحل اولیه،مرد به عنوان طفیلى زن زندگى مى‏كرده وخدمتكار زن بوده است.در این دوره زن بر مرد حكومت مى‏كرده است.در مرحله بعدكه حكومت‏به دست مرد افتاد،مرد زن را از قبیله دیگر مى‏ربوده است.در مرحله سوم‏مرد براى اینكه زن را به چنگ آورد به خانه پدر زن مى‏رفته و سالها براى او كار مى‏كرده است.در مرحله چهارم مرد مبلغى به عنوان‏«پیشكش‏»تقدیم پدر زن مى‏كرده‏است و رسم مهر از اینجا ناشى شده است. مى‏گویند مرد از آن وقتى كه سیستم‏«مادرشاهى‏»را ساقط كرد و سیستم‏«پدر شاهى‏»را تاسیس نمود،زن را در حكم برده و لااقل در حكم اجیر و مزدورخویش قرار داد و به او به چشم یك ابزار اقتصادى كه احیانا شهوت او را نیز تسكین‏مى‏داد نگاه مى‏كرد،به زن استقلال اجتماعى و اقتصادى نمى‏داد.محصول كارها وزحمات زن متعلق به دیگرى یعنى پدر یا شوهر بود.زن حق نداشت‏به اراده خودشوهر انتخاب كند و به اراده خود و براى خود فعالیت اقتصادى و مالى داشته باشد،ودر حقیقت پولى كه مرد به عنوان مهر مى‏داده و مخارجى كه به عنوان نفقه مى‏كرده‏است در مقابل بهره اقتصادى بوده كه از زن در ایام زناشویى مى‏برده است. مهر در نظام حقوقى اسلام مرحله پنجمى هم هست كه جامعه شناسان و اظهار نظر كنندگان درباره آن سكوت‏مى‏كنند. در این مرحله مرد هنگام ازدواج یك‏«پیشكشى‏»تقدیم خود زن مى‏كند وهیچ یك از والدین حقى به آن پیشكشى ندارند.زن در عین اینكه از مرد پیشكشى‏دریافت مى‏دارد،استقلال اجتماعى و اقتصادى خود را حفظ مى‏كند.اولا به اراده خودشوهر انتخاب مى‏كند نه به اراده پدر یا برادر.ثانیا در مدتى كه در خانه پدر است،همچنین در مدتى كه به خانه شوهر مى‏رود كسى حق ندارد او را به خدمت‏خودبگمارد و استثمار كند.محصول كار و زحمتش به خودش تعلق دارد نه به دیگرى و درمعاملات حقوقى خود احتیاجى به قیمومت مرد ندارد. مرد از لحاظ بهره‏بردارى از زن،فقط حق دارد در ایام زناشویى از وصال اوبهره‏مند شود و مكلف است مادامى كه زناشویى ادامه دارد و از وصال زن بهره‏مندمى‏شود،زندگى او را در حدود امكانات خود تامین نماید. این مرحله همان است كه اسلام آن را پذیرفته و زناشویى را بر این اساس بنیان‏نهاده است.در قرآن كریم آیات زیادى هست درباره اینكه مهر زن به خود زن تعلق‏دارد نه به دیگرى.مرد باید در تمام مدت زناشویى عهده‏دار تامین مخارج زندگى زن‏بشود و در عین حال درآمدى كه زن تحصیل مى‏كند و نتیجه كار او،به شخص خودش‏تعلق دارد نه به دیگرى(پدر یا شوهر). اینجاست كه مساله مهر و نفقه شكل معماوشى پیدا مى‏كند،زیرا در وقتى كه مهر به‏پدر دختر تعلق مى‏گرفت و زن مانند یك برده به خانه شوهر مى‏رفت و شوهر او رااستثمار مى‏كرد، فلسفه مهر بازخرید دختر از پدر بود و فلسفه نفقه مخارج ضرورى‏است كه هر مالكى براى مملوك خود مى‏كند.اگر بناست چیزى به پدر زن داده نشود وشوهر هم حق ندارد زن را استثمار و از او بهره بردارى اقتصادى بكند و زن از لحاظ‏اقتصادى استقلال كامل دارد و حتى از جنبه حقوقى نیازى به قیمومت و اجازه وسرپرستى ندارد،مهر دادن و نفقه پرداختن براى چه؟ نگاهى به تاریخ اگر بخواهیم به فلسفه مهر و نفقه در مرحله پنجم پى ببریم،باید اندكى توجه خود رابه دوره‏هاى چهار گانه‏اى كه قبل از این مرحله گفته شده معطوف كنیم.حقیقت این‏است آنچه در این باره گفته شده جز یك سلسله فرضها و تخمینها چیزى نیست;نه‏حقایق تاریخى است و نه حقایق علمى و تجربى.پاره‏اى قرائن از یك طرف و بعضى‏فرضیه‏هاى فلسفى درباره انسان و جهان از طرف دیگر،منشا پدید آمدن این فرضها وتخمینها درباره زندگى بشر ما قبل تاریخ شده است.آنچه درباره دوره به اصطلاح‏مادرشاهى گفته شده چیزى نیست كه به این زودیها بتوان باور كرد،و همچنین‏چیزهایى كه درباره فروختن دختران از طرف پدران و استثمار زنان از طرف شوهران‏گفته‏اند. در این فرضها و تخمینها دو چیز به چشم مى‏خورد:یكى اینكه سعى شده تاریخ‏بشر اولیه فوق العاده قساوت آمیز و خشونت‏بار و عارى از عواطف انسانى تفسیر شود. دیگر اینكه نقش طبیعت از لحاظ تدابیر حیرت انگیزى كه براى رسیدن به هدفهاى‏كلى خود به كار مى‏برد،نادیده گرفته شده است. این گونه تفسیر و اظهار نظر درباره انسان و طبیعت‏براى غربى میسر است اما براى‏شرقى-اگر افسون شده تقلید غرب نباشد-میسر نیست.غربى به علل خاصى باعواطف انسانى بیگانه است;قهرا نمى‏تواند براى عاطفه و جرقه‏هاى انسانى نقش‏اساسى در تاریخ قائل شود.غربى اگر از دنده اقتصاد برخیزد،نان مى‏بیند و بس.تاریخ‏از نظر او ماشینى است كه تا نان به خوردش ندهى حركت نمى‏كند.و اگر از دنده مسائل‏جنسى برخیزد،انسانیت و تاریخ انسانیت‏با همه مظاهر فرهنگى و هنرى و اخلاقى و مذهبى و با همه تجلیات عالى و باشكوه معنوى،جز بازیهاى تغییر شكل یافته جنسى‏نیست.و اگر از دنده سیادت و برترى طلبى برخیزد،سرگذشت‏بشریت از نظر اویكسره خونریزى و بیرحمى است. غربى در قرون وسطى از مذهب و به نام مذهب شكنجه‏ها دیده و آزارها كشیده وزنده زنده در آتش انداختن‏ها مشاهده كرده است.به همین جهت از نام خدا و مذهب وهر چیزى كه این بو را بدهد وحشت مى‏كند و از این رو با همه آثار و علائم فراوان‏علمى كه از هدف داشتن طبیعت و واگذار نبودن جهان به خود مى‏بیند،كمتر جرات‏مى‏كند به اصل‏«علت غایى‏»اعتراف كند. ما از این مفسران نمى‏خواهیم كه به وجود پیامبران-كه در طول تاریخ ظهوركرده‏اند و منادى عدالت و انسانیت‏بوده‏اند و با انحرافات مبارزه مى‏كرده‏اند و نتایج‏ثمربخشى از مبارزات خود مى‏گرفته‏اند-اقرار و اعتراف كنند;از آنها مى‏خواهیم كه‏لااقل نقش آگاهانه طبیعت را فراموش نكنند. در تاریخ روابط زن و مرد قطعا مظالم فراوان و قساوتهاى بى‏شمارى رخ داده‏است.قرآن قساوت آمیزترین آنها را حكایت كرده است.اما نمى‏توان گفت‏سراسر این‏تاریخ قساوت و خشونت‏بوده است. فلسفه حقیقى مهر به عقیده ما پدید آمدن مهر نتیجه تدبیر ماهرانه‏اى است كه در متن خلقت وآفرینش براى تعدیل روابط زن و مرد و پیوند آنها به یكدیگر به كار رفته است. مهر از آنجا پیدا شده كه در متن خلقت نقش هر یك از زن و مرد در مساله عشق‏مغایر نقش دیگرى است.عرفا این قانون را به سراسر هستى سرایت مى‏دهند،مى‏گویند قانون عشق و جذب و انجذاب بر سراسر موجودات و مخلوقات حكومت‏مى‏كند با این خصوصیت كه موجودات و مخلوقات از لحاظ اینكه هر موجودى وظیفه‏خاصى را باید ایفا كند متفاوتند;سوز در یك جا و ساز در جاى دیگر قرار داده شده‏است. فخر الدین عراقى،شاعر معروف مى‏گوید: ساز طرب عشق كه داند كه چه ساز است كز زخمه آن نه فلك اندر تك و تاز است رازى است در این پرده گر آن را بشناسى دانى كه حقیقت ز چه در بند مجاز است عشق است كه هر دم به دگر رنگ درآید ناز است‏به جایى و به یك جاى نیاز است‏در صورت عاشق چه در آید همه سوز است در كسوت معشوق چه آید همه ساز است ما در مقاله چهارده از این سلسله مقالات،آنجا كه تفاوتهاى زن و مرد را بیان‏مى‏كردیم گفتیم كه نوع احساسات زن و مرد نسبت‏به یكدیگر یك جور نیست.قانون‏خلقت،جمال و غرور و بى‏نیازى را در جانب زن،و نیازمندى و طلب و عشق و تغزل‏را در جانب مرد قرار داده است. ضعف زن در مقابل نیرومندى بدنى به همین وسیله‏تعدیل شده است و همین جهت موجب شده كه همواره مرد از زن خواستگارى‏مى‏كرده است.قبلا دیدیم كه طبق گفته جامعه شناسان،هم در دوره مادرشاهى و هم دردوره پدر شاهى،مرد بوده است كه به سراغ زن مى‏رفته است. دانشمندان مى‏گویند:مرد از زن شهوانى‏تر است.در روایات اسلامى وارد شده كه‏مرد از زن شهوانى‏تر نیست‏بلكه بر عكس است،لكن زن از مرد در مقابل شهوت‏تواناتر و خوددارتر آفریده شده است.نتیجه هر دو سخن یكى است.به هر حال مرد درمقابل غریزه از زن ناتوان‏تر است. این خصوصیت همواره به زن فرصت داده است كه‏دنبال مرد نرود و زود تسلیم او نشود و بر عكس،مرد را وادار كرده است كه به زن اظهارنیاز كند و براى جلب رضاى او اقدام كند.یكى از آن اقدامات این بوده كه براى جلب‏رضاى او و به احترام موافقت او هدیه‏اى نثار او مى‏كرده است. چرا افراد جنس نر همیشه براى تصاحب جنس ماده با یكدیگر رقابت مى‏كرده‏اندو به جنگ و ستیز با یكدیگر مى‏پرداخته‏اند اما هرگز افراد جنس ماده براى تصاحب‏جنس نر حرص و ولع نشان نداده‏اند؟براى اینكه نقش جنس نر و جنس ماده یكى‏نبوده است.جنس نر همواره حالت و نقش متقاضى را داشته نه جنس ماده،و جنس‏ماده هرگز با حرص و ولع جنس نر به دنبال او نمى‏رفته است،همواره از خود نوعى‏بى‏نیازى و استغنا نشان مى‏داده است. مهر با حیا و عفاف زن یك ریشه دارد.زن به الهام فطرى دریافته است كه عزت واحترام او به این است كه خود را رایگان در اختیار مرد قرار ندهد و به اصطلاح شیرین بفروشد. همینها سبب شده كه زن توانسته با همه ناتوانى جسمى،مرد را به عنوان خواستگاربه آستانه خود بكشاند،مردها را به رقابت‏با یكدیگر وادار كند،با خارج كردن خود ازدسترسى مرد عشق رمانتیك به وجود آورد،مجنون‏ها را به دنبال لیلى‏ها بدواند وآنگاه كه تن به ازدواج با مرد مى‏دهد عطیه و پیشكشى از او به عنوان نشانه‏اى ازصداقت او دریافت دارد. مى‏گویند در بعضى قبایل وحشى دخترانى كه با چند خواستگار و عاشق بى‏قرارمواجه مى‏شده‏اند،آنها را وادار به‏«دوئل‏»مى‏كرده‏اند;هر كدام كه دیگرى را مغلوب‏مى‏كرده یا مى‏كشته،شایستگى همسرى با آن دختر را احراز مى‏كرده است. چندى پیش روزنامه‏هاى تهران نوشتند كه یك دختر دو پسر خواستگار خود رادر همین تهران به‏«دوئل‏»وادار كرد،آنها را در حضور خود با اسلحه سرد به جان‏یكدیگر انداخت. از نظر كسانى كه قدرت را فقط در زور بازو مى‏شناسند و تاریخ روابط زن و مرد رایكسره ظلم و استثمار مرد مى‏بینند،باورى نیست كه زن،این موجود ضعیف و ظریف،بتواند اینچنین افراد جنس خشن و نیرومند را به جان یكدیگر بیندازد،اما اگر كسى‏اندكى با تدابیر ماهرانه خلقت و قدرت عجیب و مرموز زنانه‏اى كه در وجود زن تعبیه‏شده آشنا باشد،مى‏داند كه این چیزها عجیب نیست. زن در مرد تاثیر فراوان داشته است.تاثیر زن در مرد از تاثیر مرد در زن بیشتر بوده‏است.مرد بسیارى از هنرنمایى‏ها و شجاعتها و دلاوریها و نبوغها و شخصیتهاى خودرا مدیون زن و خودداریهاى ظریفانه زن است،مدیون حیا و عفاف زن است،مدیون‏«شیرین فروشى‏»زن است. زن همیشه مرد را مى‏ساخته و مرد اجتماع را.آنگاه كه حیاو عفاف و خوددارى زن از میان برود و زن بخواهد در نقش مرد ظاهر شود،اول به زن‏مهر باطله مى‏خورد و بعد مرد مردانگى خود را فراموش مى‏كند و سپس اجتماع منهدم‏مى‏گردد. همان قدرت زنانه كه توانسته در طول تاریخ شخصیت‏خود را حفظ كند و به دنبال‏مرد نرود و مرد را به عنوان خواستگار به آستان خود بكشاند،مردان را به رقابت وجنگ با یكدیگر درباره خود وادارد و آنها را تا سر حد كشته شدن ببرد،حیا و عفاف راشعار خود قرار دهد،بدن خود را از چشم مرد مستور نگه دارد و خود را اسرارآمیز جلوه دهد،الهام بخش مرد و خالق عشق او باشد،هنر آموز و شجاعت‏بخش ونبوغ آفرین او واقع شود،در او حس‏«تغزل‏»و ستایشگرى به وجود آورد و او به‏فروتنى و خاكسارى و ناچیزى خود در مقابل زن به خود ببالد،همان قدرت‏مى‏توانسته مرد را وادار كند كه هنگام ازدواج عطیه‏اى به نام‏«مهر»تقدیم او كند. مهر ماده‏اى است از یك آیین نامه كلى كه طرح آن در متن خلقت ریخته شده و بادست فطرت تهیه شده است. مهر در قرآن قرآن كریم مهر را به صورتى كه در مرحله پنجم گفتیم ابداع و اختراع نكرد،زیرامهر به این صورت ابداع خلقت است.كارى كه قرآن كرد این بود مهر را به حالت فطرى‏آن برگردانید. قرآن كریم با لطایف و ظرافت‏بى‏نظیرى مى‏گوید: و اتوا النساء صدقاتهن نحلة (1) یعنى كابین زنان را كه به خود آنها تعلق دارد(نه به پدران یا برادران آنها)و عطیه وپیشكشى است از جانب شما به آنها،به خودشان بدهید. قرآن كریم در این جمله كوتاه به سه نكته اساسى اشاره كرده است: اولا با نام‏«صدقه‏»(به ضم دال)یاد كرده است نه با نام‏«مهر».صدقه از ماده صدق‏است و بدان جهت‏به مهر صداق یا صدقه گفته مى‏شود كه نشانه راستین بودن علاقه‏مرد است.بعضى مفسرین مانند صاحب كشاف به این نكته تصریح كرده‏اند;همچنانكه‏بنا به گفته راغب اصفهانى در مفردات غریب القرآن علت اینكه صدقه(بفتح دال)راصدقه گفته‏اند این است كه نشانه صدق ایمان است.دیگر اینكه با ملحق كردن ضمیر(هن)به این كلمه مى‏خواهد بفرماید كه مهریه به خود زن تعلق دارد نه پدر و مادر;مهرمزد بزرگ كردن و شیر دادن و نان دادن به او نیست.سوم اینكه با كلمه‏«نحله‏»كاملاتصریح مى‏كند كه مهر هیچ عنوانى جز عنوان تقدیمى و پیشكشى و عطیه و هدیه‏ندارد. دو گونگى احساسات در حیوانات اختصاص به انسان ندارد;در همه جاندارها آنجا كه قانون دو جنسى‏حكمفرماست،با اینكه دو جنس به یكدیگر نیازمندند،جنس نر نیازمندتر آفریده‏شده یعنى احساسات او نیازمندانه‏تر است و همین جهت‏به نوبه خود سبب شده كه‏جنس نر گامهایى در طریق جلب رضایت جنس ماده بردارد و هم سبب شده كه روابطدو جنس تعدیل شود و جنس نر از زور و قدرت خود سوء استفاده نكند،حالت‏فروتنى و خضوع به خود بگیرد. هدیه و كادو در روابط نامشروع منحصر به ازدواج و پیمان مشروع زناشویى نیست;آنجا هم كه زن و مرد به‏صورت نامشروعى مى‏خواهند از وجود یكدیگر لذت ببرند و به اصطلاح مى‏خواهنداز عشق آزاد بهره ببرند،باز مرد است كه به زن هدیه مى‏دهد.اگر احیانا قهوه یا چایى‏یا غذایى صرف كنند،مرد وظیفه خود مى‏داند كه پول آنها را بپردازد.زن براى خودنوعى اهانت تلقى مى‏كند كه به خاطر مرد مایه بگذارد و پول خرج كند.عیاشى براى‏پسر مستلزم داشتن پول و امكانات مالى است و عیاشى براى یك دختر وسیله‏اى‏است‏براى دریافت كادوها.این عادات كه حتى در روابط نامشروع و غیر قانونى هم‏جارى است،ناشى از نوع احساسات نا متشابه زن و مرد نسبت‏به یكدیگر است. معاشقه فرنگى از ازدواجش طبیعى‏تر است در دنیاى غرب هم كه به نام تساوى حقوق انسانها حقوق خانوادگى را از صورت‏طبیعى خارج كرده‏اند و سعى مى‏كنند على رغم قانون طبیعت،زن و مرد را در وضع‏مشابهى قرار دهند و رلهاى مشابهى در زندگى خانوادگى به عهده آنها بگذارند،آنجاكه به اصطلاح پاى عشق آزاد به میان مى‏آید و قوانین قراردادى،آنها را از مسیرطبیعت‏خارج نكرده است،مرد همان وظیفه طبیعى خود یعنى نیاز و طلب و مایه‏گذاشتن و پول خرج كردن را انجام مى‏دهد،مرد به زن هدیه مى‏دهد و متحمل مخارج‏او مى‏شود در صورتى كه در ازدواج فرنگى مهر وجود ندارد و از لحاظ نفقه نیزمسؤولیت‏سنگینى به عهده زن مى‏گذارند;یعنى معاشقه فرنگى از ازدواج فرنگى باطبیعت هماهنگ‏تر است. مهر یكى از نمونه‏هایى است كه مى‏رساند زن و مرد با استعدادهاى نامتشابهى‏آفریده شده‏اند و قانون خلقت از لحاظ حقوق فطرى و طبیعى سندهاى نامتشابهى به‏دست آنها داده است. مهر و نفقه(2) در فصل پیش فلسفه و علت اصلى پیدایش مهر را ذكر كردیم.معلوم شد مهر ازآنجا پیدا شده كه قانون خلقت در روابط دو جنس به عهده هر یك از آنها نقش‏جداگانه‏اى گذاشته است. معلوم شد مهر از احساسات رقیق و عطوفت آمیز مرد ناشى‏شده،نه از احساسات خشن و مالكانه او.آنچه از ناحیه زن در این امر دخالت داشته‏حس خوددارى مخصوص او بوده،نه ضعف و بى‏اراده بودن او.مهر تدبیرى است ازناحیه قانون خلقت‏براى بالا بردن ارزش زن و قرار دادن او در سطح عالیترى.مهر به‏زن شخصیت مى‏دهد.ارزش معنوى مهر براى زن بیش از ارزش مادى آن است. رسوم جاهلیت كه در اسلام منسوخ شد قرآن كریم رسوم جاهلیت را درباره مهر منسوخ كرد و آن را به حالت اولى وطبیعى آن برگردانید. در جاهلیت،پدران و مادران مهر را به عنوان حق الزحمه و«شیر بها»حق خودمى‏دانستند. در تفسیر كشاف و غیره مى‏نویسند هنگامى كه دخترى براى یكى از آنها متولدمى‏شد و دیگرى مى‏خواست‏به او تبریك بگوید،مى‏گفت:«هنیئا لك النافجة‏»یعنى این مایه افزایش ثروت،تو را گوارا باد،كنایه از اینكه بعدا این دختر را شوهر مى‏دهى‏و مهر دریافت مى‏دارى. در جاهلیت،پدران و در نبودن آنها برادران،چون از طرفى براى خود حق ولایت‏و قیمومت قائل بودند و دختر را به اراده خودشان شوهر مى‏دادند نه به اراده خود او،واز طرف دیگر مهر دختر را متعلق به خود مى‏دانستند نه به دختر،دختران را معاوضه‏مى‏كردند به این نحو كه مردى به مرد دیگر مى‏گفت كه من دختر یا خواهرم را به عقد تودر مى‏آورم كه در عوض دختر یا خواهر تو زن من باشد و او هم قبول مى‏كرد.به این‏ترتیب هر یك از دو دختر مهر دیگرى به شمار مى‏رفت و به پدر یا برادر دیگرى تعلق‏مى‏گرفت.این نوع نكاح را نكاح‏«شغار»مى‏نامیدند. اسلام این رسم را منسوخ كرد. پیغمبر اكرم فرمود:«لا شغار فی الاسلام‏»یعنى در اسلام معاوضه دختر یا خواهر ممنوع‏است. در روایات اسلامى آمده است كه پدر نه تنها حقى به مهر ندارد بلكه اگر در عقدازدواج براى پدر به عنوان امرى جداگانه از مهر چیزى شرط شود و مهر به خود دخترداده شود،باز هم صحیح نیست;یعنى پدر حق ندارد براى خود در ازدواج دختربهره‏اى قائل شود،هر چند به صورت امر جداگانه از مهر باشد. اسلام آیین كار كردن داماد براى پدر زن را-كه طبق گفته جامعه شناسان دردوره‏هایى وجود داشته كه هنوز ثروت قابل مبادله‏اى در كار نبوده-منسوخ كرد. كار كردن داماد براى پدر زن تنها از این جهت نبوده است كه پدران مى‏خواسته‏انداز ناحیه دختران خود بهره‏اى برده باشند;علل و ریشه‏هاى دیگر نیز داشته است كه‏احیانا لازمه آن مرحله از تمدن بوده است و در حد خود ظالمانه هم نبوده است.به هرحال چنین رسمى قطعا در دنیاى قدیم وجود داشته است. داستان موسى و شعیب كه در قرآن كریم آمده است،از وجود چنین رسمى حكایت‏مى‏كند. موسى در حال فرار از مصر وقتى كه به سر چاه‏«مدین‏»رسید،به حالت‏دختران شعیب كه در كنارى با گوسفندان خویش ایستاده بودند و كسى رعایت‏حال‏آنها را نمى‏كرد رحمت آورد و براى گوسفندان آنها آب كشى كرد.دختران پس ازمراجعت نزد پدر،جریان روز را براى پدر نقل كردند و او یكى از آنها را پى موسى‏فرستاد و او را به خانه خویش دعوت كرد.پس از آشنا شدن با یكدیگر،یك روزشعیب به موسى گفت:من دلم مى‏خواهد یكى از دو دختر خود را به تو به زنى بدهم به این شرط كه تو هشت‏سال براى من كار كنى و اگر دل خودت خواست دو سال دیگرهم اضافه كن،ده سال براى من كار كن.موسى قبول كرد و به این ترتیب موسى دامادشعیب شد.اینچنین رسمى در آن زمان بوده و ریشه این رسم دو چیز است:اول نبودن‏ثروت.خدمتى كه داماد به زن یا پدر زن مى‏توانسته بكند غالبا منحصر به این بوده كه‏براى آنها كار كند.دیگر رسم جهاز دادن.جامعه شناسان معتقدند كه رسم جهاز دادن به‏دختر از طرف پدر،یكى از رسوم و سنن كهن است.پدر براى اینكه بتواند جهاز براى‏دختر خود فراهم كند داماد را اجیر خود مى‏كرد و یا از او پولى دریافت مى‏كرد.عملاآنچه پدر از داماد مى‏گرفت‏به نفع دختر و براى دختر بوده است. به هر حال در اسلام این آیین منسوخ شد و پدر زن حق ندارد مهر را مال خودبداند،هر چند هدف و منظورش این باشد كه آن را صرف و خرج دختر كند.این خوددختر است كه اختیار آن مال را دارد كه به هر نحو بخواهد مصرف كند.در روایات‏اسلامى تصریح شده كه این گونه مهر قرار دادن در دوره اسلامیه روا نیست. در زمان جاهلیت رسم دیگرى نیز بود كه عملا موجب محروم بودن زن از مهرمى‏شد.یكى از آنها رسم ارث زوجیت‏بود.اگر كسى مى‏مرد وارثان او از قبیل فرزندان‏و برادران همان طورى كه ثروت او را به ارث مى‏بردند،همسرى زن او را نیز به ارث‏مى‏بردند.پس از مردن شخص،پسر یا برادر میت‏حق همسرى میت را باقى‏مى‏پنداشت و خود را مختار مى‏دانست كه زن او را به دیگرى تزویج كند و مهر راخودش بگیرد و یا او را بدون مهر جدیدى و به موجب همان مهرى كه میت قبلاپرداخته زن خود قرار دهد. قرآن كریم رسم ارث زوجیت را منسوخ كرد،فرمود: یا ایها الذین امنوا لا یحل لكم‏ان ترثوا النساء كرها (2) اى مردمى كه به پیغمبر و قرآن ایمان دارید،باید بدانید كه براى‏شما روا نیست كه زنان مورثان خود را به ارث ببرید در حالى كه خود آن زنان میل‏ندارند كه همسر شما باشند. قرآن كریم در آیه دیگر به طور كلى ازدواج با زن پدر را قدغن كرد هر چند به‏صورت ارث نباشد و بخواهند آزادانه با هم ازدواج كنند.فرمود: و لا تنكحوا ما نكح اباؤكم (3) با زنان پدران خود ازدواج نكنید. قرآن كریم هر رسمى كه موجب تضییع مهر زنان مى‏شد منسوخ كرد،از آن جمله‏اینكه وقتى كه مردى نسبت‏به زنش دلسرد و بى‏میل مى‏شد او را در مضیقه و شكنجه‏قرار مى‏داد;هدفش این بود كه با تحت‏شكنجه قرار دادن او،او را به طلاق راضى كند وتمام یا قسمتى از آنچه به عنوان مهر به او داده از او پس بگیرد.قرآن كریم فرمود: و لاتعضلوهن لتذهبوا ببعض ما اتیتموهن (4) یعنى زنان را به خاطر اینكه چیزى از آنها بگیریدو قسمتى از مهرى كه به آنها داده‏اید جبران كنید،تحت مضیقه و شكنجه قرار ندهید. یكى دیگر از آن رسوم این بود كه مردى با زنى ازدواج مى‏كرد و براى او احیانا مهرسنگینى قرار مى‏داد.اما همینكه از او سیر مى‏شد و هواى تجدید عروسى به سرش‏مى‏زد،زن بیچاره را متهم مى‏كرد به فحشا و حیثیت او را لكه‏دار مى‏كرد و چنین وانمودمى‏كرد كه این زن از اول شایستگى همسرى مرا نداشته و ازدواج باید فسخ شود و من‏مهرى كه داده‏ام باید پس بگیرم. قرآن كریم این رسم را نیز منسوخ كرد و جلوى آن راگرفت. سیستم مهرى اسلام خاص خودش است یكى از مسلمات دین اسلام این است كه مرد حقى به مال زن و كار زن ندارد;نه‏مى‏تواند به او فرمان دهد كه براى من فلان كار را بكن و نه اگر زن كارى كرد كه به‏موجب آن كار ثروتى به او تعلق مى‏گیرد،مرد حق دارد كه بدون رضاى زن در آن‏ثروت تصرف كند،و از این جهت زن و مرد وضع مساوى دارند.و بر خلاف رسم‏معمول در اروپاى مسیحى كه تا اوایل قرن بیستم رواج داشت،زن شوهردار از نظراسلام در معاملات و روابط حقوقى خود تحت قیمومت‏شوهر نیست;در انجام‏معاملات خود استقلال و آزادى كامل دارد.اسلام در عین اینكه به زن چنین استقلال‏اقتصادى در مقابل شوهر داد و براى شوهر هیچ حقى در مال زن و كار زن و معاملات‏زن قرار نداد،آیین مهر را منسوخ نكرد.این خود مى‏رساند كه مهر از نظر اسلام به‏خاطر این نیست كه مرد بعدا از وجود زن بهره اقتصادى مى‏برد و نیروى بدنى او رااستثمار مى‏كند.پس معلوم مى‏شود اسلام سیستم مهرى مخصوص به خود دارد.این‏سیستم مهرى و فلسفه‏اش را نباید با سایر سیستمهاى مهرى اشتباه كرد و ایراداتى كه برآن سیستمها وارد است‏بر این سیستم وارد دانست. آیین فطرت همچنانكه در مقاله پیش گفتیم قرآن كریم تصریح مى‏كند كه مهر«نحله‏»و عطیه‏است.قرآن این عطیه و پیشكشى را لازم مى‏داند.قرآن رموز فطرت بشر را با كمال‏دقت رعایت كرده است و براى اینكه هر یك از زن و مرد نقش مخصوصى كه درطبیعت از لحاظ علایق دوستانه به عهده آنها گذاشته شده فراموش نكند،لزوم مهر راتاكید كرده است.نقش زن این است كه پاسخگوى محبت مرد باشد.محبت زن خوب‏است‏به صورت عكس العمل محبت مرد باشد نه به صورت ابتدایى.عشق ابتدایى زن‏یعنى عشقى كه از ناحیه زن شروع بشود و زن بدون آنكه مرد قبلا او را خواسته باشدعاشق مردى بشود،همواره مواجه با شكست عشق و كست‏شخصیت‏خود زن‏است،بر خلاف عشقى كه به صورت پاسخ به عشق دیگرى در زن پیدا مى‏شود; اینچنین عشق،نه خودش شكست مى‏خورد و نه به شخصیت زن لطمه و شكست واردمى‏آورد. آیا راست است كه زن وفا ندارد؟پیمان محبت زن سست است؟به عشق زن نبایداعتماد كرد؟ این،هم راست است و هم دروغ.راست است اگر عشق از زن شروع شود.اگر زنى‏ابتدا عاشق مردى بشود و به او دل ببندد آتشش زود سرد مى‏شود.به چنین عشقى‏نباید اعتماد كرد.اما دروغ است در صورتى كه عشق آتشین زن به صورت‏عكس العملى از عشق صادقانه مردى و به عنوان پاسخگویى به عشق راستین پیداشده باشد.اینچنین عشقى عملا مستبعد است كه فسخ بشود،مگر آنكه عشق مرد به‏سردى بگراید و البته در این صورت عشق زن تمام مى‏شود. عشق فطرى زن همین نوع‏از عشق است. شهرت زن به بى‏وفایى در عشقهاى نوع اول است و ستایشهایى كه از وفادارى زن‏شده مربوط به عشقهاى نوع دوم است.جامعه اگر بخواهد پیوندهاى زناشویى‏استحكام پیدا كند،چاره‏اى ندارد از اینكه از همان راهى برود كه قرآن رفته است;یعنى قوانین فطرت را رعایت كند و از آن جمله نقش خاص هر یك از زن و مرد را در مساله‏عشق در نظر بگیرد.قانون مهر هماهنگى با طبیعت است از این رو كه نشانه و زمینه آن‏است كه عشق از ناحیه مرد آغاز شده و زن پاسخگوى عشق اوست و مرد به احترام اوهدیه‏اى نثار او مى‏كند.از این رو نباید قانون مهر-كه یك ماده از یك اساسنامه كلى‏است و به دست طراح طبیعت تدوین شده-به نام تساوى حقوق زن و مرد ملغى گردد. چنانكه ملاحظه فرمودید قرآن در باب مهر،رسوم و قوانین جاهلیت را على رغم‏میل مردان آن روز عوض كرد.آنچه خود قرآن در باب مهر گفت رسم معمول جاهلیت‏نبود كه بگوییم قرآن اهمیتى به بود و نبود مهر نمى‏دهد.قرآن مى‏توانست مهر را بكلى‏منسوخ كند و مردان را از این نظر راحت كند،ولى این كار را نكرد. انتقادها اكنون كه نظر اسلام را درباره مهر دانستید و معلوم شد مهر از نظر اسلام چه‏فلسفه‏اى دارد، خوب است‏سخن كسانى را كه به این قانون اسلامى انتقاد دارند نیزبشنوید. خانم منوچهریان در كتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران در فصلى كه تحت‏عنوان‏«مهر»باز كرده‏اند چنین نوشته‏اند: «همچنانكه براى داشتن باغ یا خانه یا اسب یا استر،مرد باید مبلغى بپردازد،براى‏خریدن زن هم باید پولى از كیسه خرج كند.و همچنانكه بهاى خانه و باغ و استر برحسب بزرگى و كوچكى و زشتى و زیبایى و بهره و فایده متفاوت است،بهاى زن‏هم بر حسب زشتى و زیبایى و پولدارى و بى‏پولى او تفاوت مى‏كند.قانونگذاران‏مهربان و جوانمرد ما قریب 12 ماده درباره قیمت زن نوشته‏اند و فلسفه آنان آن‏است كه اگر پول در میان نباشد رشته استوار زناشویى سخت‏سست و زود گسل‏مى‏شود.» اگر قانون مهر از طرف اجنبى آمده بود،آیا باز هم اینقدر مورد بى‏مهرى و تهمت وافترا بود؟ مگر هر پولى كه كسى به كسى مى‏دهد،مى‏خواهد او را بخرد؟!پس باید رسم‏هدیه و بخشش و پیشكش را منسوخ كنند.ریشه قانون مهر كه در قانون مدنى آمده قرآن است.قرآن تصریح مى‏كند كه مهر عنوانى جز عطیه و پیشكشى ندارد.بعلاوه،اسلام قوانین اقتصادى خود را آنچنان تنظیم كرده كه مرد حق هیچ گونه بهره بردارى‏اقتصادى از زن ندارد.در این صورت چگونه مى‏توان مهر را به عنوان قیمت زن یادكرد؟ ممكن است‏بگویید عملا مردان ایرانى از زنان خود بهره‏بردارى اقتصادى مى‏كنند. من هم قبول دارم كه بسیارى از مردان ایرانى این طورند،ولى این چه ربطى به مهردارد؟ مردان كه نمى‏گویند ما به موجب اینكه مهر پرداخته‏ایم،به زنان خود تحكم‏مى‏كنیم.تحكم مرد ایرانى به زن ایرانى ریشه‏هاى دیگرى دارد.چرا به جاى اینكه‏مردم را اصلاح كنید،قانون فطرت را خراب مى‏كنید و بر مفاسد مى‏افزایید؟در تمام‏این گفته‏ها یك منظور بیشتر نهفته نیست و آن اینكه ایرانى و مشرق زمینى باید خود راو فلسفه زندگى خود را و معیارهاى انسانى خود را فراموش كند و رنگ و شكل اجنبى‏به خود بگیرد تا بهتر آماده بلعیده شدن باشد. خانم منوچهریان مى‏گویند: «اگر زن از نظر اقتصادى مانند مرد باشد،دیگر چه حاجت است كه ما براى او نفقه وكسوه و مهر قائل شویم؟همچنانكه هیچ یك از این پیش بینى‏ها و محكم‏كارى‏ها درمورد مرد به میان نمى‏آید،در مورد زن هم آن وقت نباید وجود داشته باشد.» اگر این سخن را خوب بشكافیم معنى‏اش این است:در دوره‏هایى كه براى زن حق‏مالكیت و استقلال اقتصادى قائل نبودند مهر و نفقه مى‏توانست تا اندازه‏اى موجه‏باشد،ولى اگر به زن استقلال اقتصادى داده شود(همچنانكه در اسلام این استقلال به‏زن داده شده)دیگر نفقه و مهر هیچ وجهى ندارد. ایشان گمان كرده‏اند كه فلسفه مهر صرفا این است كه در مقابل سلب حقوق‏اقتصادى زن پولى به او برسد.آیا بهتر نبود كه ایشان مراجعه كوتاهى به آیات قرآن‏مى‏كردند و اندكى درباره تعبیراتى كه قرآن از مهر كرده تامل مى‏كردند و فلسفه اصلى‏مهر را درمى‏یافتند و آنگاه از اینكه كتاب آسمانى كشورشان داراى چنین منطق عالى‏است‏به خود مى‏بالیدند؟ نویسنده‏«چهل پیشنهاد»در شماره‏89 مجله زن روز،صفحه 71 پس از ذكر وضع ناهنجار زن در جاهلیت و اشاره به خدمات اسلام در این راه چنین نوشته است: «چون زن و مرد مساوى آفریده شده‏اند،پرداخت‏بها یا اجرت از طرف یكى به‏دیگرى منطق و دلیل عقلانى ندارد زیرا همان گونه كه مرد احتیاج به زن دارد،زن‏هم به وجود مرد نیازمند است و آفرینش آنها را به یكدیگر محتاج خلق كرده و دراین احتیاج هر دوى آنها وضع مساوى دارند،و لذا الزام یكى به دادن وجه به دیگرى‏بلا دلیل خواهد بود.و لكن از نظر اینكه طلاق در اختیار مرد بوده و زن براى زندگى‏مشترك با مرد تامین نداشته،لذا به زن حق داده شده و علاوه بر اعتماد به شخصیت‏زوج،نوعى وثیقه و اعتبار مالى نیز از مرد مطالبه نماید...» در صفحه 72 مى‏گوید: «اگر ماده‏1133 قانون مدنى كه مقرر مى‏دارد:«مرد مى‏تواند هر وقت كه بخواهدزن خود را طلاق دهد»اصلاح گردد و طلاق بسته به میل و هوس مرد نباشد،اساساصداق و مهر فلسفه وجودى خود را از دست‏خواهد داد.» از آنچه تا كنون گفته‏ایم بى‏پایگى این سخنان روشن گشت.معلوم شد كه مهر،بها یااجرت نیست و منطق عقلانى هم دارد.هم معلوم شد زن و مرد در احتیاج به یكدیگروضع مساوى ندارند و خلقت،آنها را در دو وضع مختلف قرار داده است. از همه بى‏پایه‏تر اینكه فلسفه مهر را وثیقه مالى در مقابل حق طلاق براى مرد ذكركرده است و مدعى است علت اینكه اسلام مهر را مقرر كرده است همین جهت است. از این گونه اشخاص باید پرسید:چرا اسلام حق طلاق را به مرد داد تا زن به وثیقه‏مالى احتیاج پیدا كند؟بعلاوه، معنى این سخن این است:علت اینكه پیغمبر اكرم براى‏زنان خود مهر قرار مى‏داد این بود كه مى‏خواست‏به آنها در مقابل خودش وثیقه مالى‏بدهد،و علت اینكه در ازدواج على و فاطمه براى فاطمه مهر قرار داد این بود كه‏مى‏خواست‏براى فاطمه در مقابل على یك وثیقه مالى و وسیله اطمینان فكرى بگیرد. اگر اینچنین است،پس چرا پیغمبر اكرم زنان را توصیه كرد كه متقابلا مهر خود را به‏شوهر ببخشند و براى این بخشش پاداشها ذكر كرد؟بعلاوه،چرا توصیه كرد كه حتى الامكان مهر زنان زیاد نباشد؟آیا جز این است كه از نظر پیغمبر اسلام هدیه‏زناشویى مرد به نام مهر،و بخشش مهر یا معادل آن از طرف زن به مرد موجب‏استحكام الفت و علقه زناشویى مى‏شود؟ اگر نظر اسلام به این بود كه مهر یك وثیقه مالى باشد،چرا در كتاب آسمانى خودگفت: و اتوا النساء صدقاتهن نحلة ;چرا نگفت و اتوا النساء صدقاتهن وثیقة »؟ گذشته از همه اینها،نویسنده مزبور پنداشته كه رسم مهر در صدر اسلام همین بوده‏كه امروز هست.معمول امروز این است كه مهر بیشتر جنبه ذمه و عهده دارد;یعنى مردمبلغى را طبق عقد و سند به عنوان مهر به عهده مى‏گیرد و زن معمولا آن را مطالبه‏نمى‏كند مگر وقتى كه اختلاف و مشاجره‏اى به میان آید.این گونه مهرها مى‏تواند جنبه‏وثیقه به خود بگیرد.در صدر اسلام معمول این بود كه مرد هر چه به عنوان مهر متعهدمى‏شد،نقد مى‏پرداخت.علیهذا به هیچ وجه نمى‏توان گفت كه نظر اسلام از مهر این‏بوده كه وثیقه‏اى در اختیار زن قرار دهد. تاریخ نشان مى‏دهد كه پیغمبر اكرم به هیچ وجه حاضر نبود زنى را بدون مهر دراختیار مردى قرار دهد.داستانى با اندك اختلاف در كتب شیعه و سنى آمده است ازاین قرار: زنى آمد به خدمت پیغمبر اكرم و در حضور جمع ایستاد و گفت: یا رسول الله!مرا به همسرى خود بپذیر. رسول اكرم در مقابل تقاضاى زن سكوت كرد،چیزى نگفت.زن سر جاى خودنشست. مردى از اصحاب بپا خاست و گفت: یا رسول الله!اگر شما مایل نیستید،من حاضرم. پیغمبر اكرم سؤال كرد: مهر چى مى‏دهى؟ -هیچى ندارم. -این طور كه نمى‏شود.برو به خانه‏ات،شاید چیزى پیدا كنى و به عنوان مهر به این‏زن بدهى. مرد به خانه‏اش رفت و برگشت و گفت: در خانه‏ام چیزى پیدا نكردم. -باز هم برو بگرد.یك انگشتر آهنى هم كه بیاورى كافى است. دو مرتبه رفت و برگشت و گفت:انگشتر آهنى هم در خانه ما پیدا نمى‏شود.من‏حاضرم همین جامه كه به تن دارم مهر این زن كنم. یكى از اصحاب كه او را مى‏شناخت گفت:یا رسول الله!به خدا این مرد جامه‏اى‏غیر از این جامه ندارد.پس نصف این جامه را مهر زن قرار دهید. پیغمبر اكرم فرمود:اگر نصف این جامه مهر زن باشد كدامیك بپوشند؟هر كدام‏بپوشند دیگرى برهنه مى‏ماند.خیر،این طور نمى‏شود. مرد خواستگار سر جاى خود نشست.زن هم به انتظار،جاى دیگرى نشسته بود. مجلس وارد بحث دیگرى شد و طول كشید.مرد خواستگار حركت كرد برود.رسول‏اكرم او را صدا كرد: آهاى بیا. آمد. -بگو ببینم قرآن بلدى؟ -بلى یا رسول الله!فلان سوره و فلان سوره را بلدم. -مى‏توانى از حفظ قرائت كنى؟ -بلى مى‏توانم. -بسیار خوب،درست‏شد.پس این زن را به عقد تو در آوردم و مهر او این باشد كه‏تو به او قرآن تعلیم بدهى. مرد دست زن خود را گرفت و رفت. در باب مهر مطالب دیگرى هست ولى ما سخن را همین جا كوتاه مى‏كنیم. مهر و نفقه(3) نظر اسلام را درباره مهر و فلسفه مهر بیان كردیم.اكنون نوبت آن است كه مساله‏نفقه را مورد بحث قرار دهیم. قبلا باید بدانیم كه در قوانین اسلامى،نفقه نیز مانند مهر وضع مخصوص به خوددارد و نباید با آنچه در دنیاى غیر اسلامى مى‏گذشته یا مى‏گذرد یكى دانست. اگر اسلام به مرد حق مى‏داد كه زن را در خدمت‏خود بگمارد و محصول كار وزحمت و بالاخره ثروتى كه زن تولید مى‏كند مال خود بداند،علت و فلسفه نفقه دادن‏مرد به زن روشن بود زیرا واضح است اگر انسان،حیوان یا انسان دیگرى را موردبهره‏بردارى اقتصادى قرار دهد ناچار است مخارج زندگى او را نیز تامین كند.اگرگاریچى به اسب خود كاه و جو ندهد آن اسب براى او باركشى نمى‏كند. اما اسلام چنین حقى براى مرد قائل نیست;به زن حق داد مالك شود،تحصیل‏ثروت كند و به مرد حق نداده در ثروتى كه به او تعلق دارد تصرف كند;و در عین حال‏بر مرد لازم دانسته كه بودجه خانواده را تامین كند،مخارج زن و فرزندان و نوكر وكلفت و مسكن و غیره را بپردازد، چرا و به چه علتى؟ متاسفانه غرب مآب‏هاى ما به هیچ وجه حاضر نیستند درباره این امور ذره‏اى فكركنند;چشمها را به روى هم مى‏گذارند و عین انتقاداتى را كه غربیان بر سیستمهاى حقوقى خودشان مى‏كنند-و البته آن انتقادات صحیح هم هست-اینها در مورد سیستم‏حقوقى اسلامى ذكر مى‏كنند. واقعا اگر كسى بگوید نفقه زن در غرب تا قرن نوزدهم چیزى جز جیره‏خوارى ونشانه بردگى زن نبوده است راست گفته است،زیرا وقتى كه زن موظف باشد مجاناداخله زندگى مرد را اداره كند و حق مالكیت نداشته باشد،نفقه‏اى كه به او داده مى‏شوداز نوع جیره‏اى است كه به اسیر یا علوفه‏اى است كه به حیوانات باركش داده مى‏شود. اما اگر قانون بخصوصى در جهان پیدا شود كه اداره داخله زندگى مرد را به عنوان‏یك وظیفه لازم از دوش زن بردارد و به او حق تحصیل ثروت و استقلال كامل‏اقتصادى بدهد،در عین حال او را از شركت در بودجه خانوادگى معاف كند،ناچارفلسفه دیگرى در نظر گرفته و باید در اطراف آن فلسفه تامل كرد. محجوریت زن فرنگى تا نیمه دوم قرن نوزدهم در شرح قانون مدنى ایران تالیف دكتر شایگان،صفحه 362 چنین نوشته شده: «استقلالى كه زن در دارایى خود دارد و فقه شیعه از ابتدا آن را شناخته است،درحقوق یونان و رم و ژاپن و تا چندى پیش هم در حقوق غالب كشورها وجودنداشته;یعنى زن مثل صغیر و مجنون،محجور و از تصرف در اموال خود ممنوع‏بوده است.در انگلستان كه سابقا شخصیت زن كاملا در شخصیت‏شوهر محو بوددو قانون،یكى در سال 1870 و دیگرى در سال 1882 میلادى به اسم قانون‏مالكیت زن شوهردار،از زن رفع حجر نمود.در ایتالیا قانون‏1919 میلادى زن رااز شمار محجورین خارج كرد.در قانون مدنى آلمان(1900 میلادى)و در قانون‏مدنى سویس(1907 میلادى)زن مثل شوهر خود اهلیت دارد. ولى زن شوهردار در حقوق پرتغال و فرانسه هنوز در عداد محجورین است،گو كه‏قانون 18 فوریه 1938 در فرانسه در حدودى حجر زن شوهردار را تعدیل كرده‏است.» چنانكه ملاحظه مى‏فرمایید هنوز یك قرن نمى‏گذرد از وقتى كه اولین قانون‏استقلال مالى زن در مقابل شوهر(1882 در انگلستان)در اروپا تصویب شد و به اصطلاح از زن شوهردار رفع محجوریت‏شد. چرا اروپا ناگهان استقلال مالى داد؟ حالا چطور شد كه در یك قرن چنین حادثه مهمى رخ داد؟آیا احساسات انسانى‏مردان اروپایى به غلیان آمد و به ظالمانه بودن كار خود پى بردند؟ پاسخ این پرسش را از ویل دورانت‏بشنوید.وى در لذات فلسفه صفحه 158 بحثى‏تحت عنوان‏«علل‏»باز كرده است و در آنجا به اصطلاح علل آزادى زن را در اروپاشرح مى‏دهد. متاسفانه در آنجا به حقیقت وحشتناكى برمى‏خوریم.معلوم مى‏شود زن اروپایى‏براى آزادى و حق مالكیت‏خود،از ماشین باید تشكر كند نه از آدم،و در مقابل‏چرخهاى عظیم ماشین باید سر تعظیم فرود آورد نه در مقابل مردان اروپایى.آزمندى‏و حرص صاحبان كارخانه بود كه براى اینكه سود بیشترى ببرند و مزد كمترى بدهندقانون استقلال اقتصادى را در مجلس انگلستان گذراند. ویل دورانت مى‏گوید: «این واژگونى سریع عادات و رسوم محترم و قدیمتر از تاریخ مسیحیت را چگونه‏تعلیل كنیم؟ علت عمومى این تغییر،فراوانى و تعدد ماشین آلات است.«آزادى‏» زن از عوارض انقلاب صنعتى است... یك قرن پیش در انگلستان كار پیدا كردن بر مردان دشوار گشت.اما اعلانها از آنان‏مى‏خواست كه زنان و كودكان خود را به كارخانه‏ها بفرستند.كارفرمایان باید دراندیشه سود و سهام خود باشند و نباید خاطر خود را با اخلاق و رسوم حكومتهاآشفته سازند.كسانى كه ناآگاه بر«خانه براندازى‏»توطئه كردند كارخانه‏داران‏وطن دوست قرن نوزدهم انگلستان بودند. نخستین قدم براى آزادى مادران بزرگ ما قانون 1882 بود.به موجب این قانون،زنان بریتانیاى كبیر از آن پس از امتیاز بى‏سابقه‏اى برخوردار مى‏شدند و آن اینكه‏پولى را كه به دست مى‏آوردند حق داشتند براى خود نگه دارند.این قانون اخلاقى‏عالى و مسیحى را كارخانه‏داران مجلس عوام وضع كردند تا بتوانند زنان انگلستان‏را به كارخانه‏ها بكشانند.از آن سال تا به امسال سودجویى مقاومت ناپذیرى آنان را از بندگى و جان كندن در خانه رهانیده، گرفتار بندگى و جان كندن در مغازه وكارخانه كرده است.» چنانكه ملاحظه مى‏فرمایید سرمایه‏داران و كارخانه‏داران انگلستان بودند كه به‏خاطر منافع مادى این قدم را به نفع زن برداشتند. قرآن و استقلال اقتصادى زن اسلام در هزار و چهارصد سال پیش این قانون را گذراند و گفت: للرجال نصیب ممااكتسبوا و للنساء نصیب مما اكتسبن (5) مردان را از آنچه كسب مى‏كنند و به دست مى‏آورندبهره‏اى است و زنان را از آنچه كسب مى‏كنند و به دست مى‏آورند بهره‏اى است. قرآن مجید در آیه كریمه همان طورى كه مردان را در نتایج كار و فعالیتشان‏ذى حق دانست، زنان را نیز در نتیجه كار و فعالیتشان ذى حق شمرد. در آیه دیگر فرمود: للرجال نصیب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب مماترك الوالدان و الاقربون (6) یعنى مردان را از مالى كه پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد ازمردن خود باقى مى‏گذارند بهره‏اى است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر وخویشاوندان از خود باقى مى‏گذارند بهره‏اى است. این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت كرد.ارث بردن یا نبردن زن تاریخچه مفصلى‏دارد كه به خواست‏خدا بعدا ذكر خواهیم كرد.عرب جاهلیت‏حاضر نبود به زن ارث‏بدهد،اما قرآن كریم این حق را براى زن تثبیت كرد. یك مقایسه پس قرآن كریم سیزده قرن قبل از اروپا به زن استقلال اقتصادى داد،با این تفاوت: اولا انگیزه‏اى كه سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادى بدهد جز جنبه‏هاى‏انسانى و عدالت دوستى و الهى اسلام نبوده.در آنجا مطالبى از قبیل مطامع‏كارخانه‏داران انگلستان وجود نداشت كه به خاطر پر كردن شكم خود این قانون را گذراندند،بعد با بوق و كرنا دنیا را پر كردند كه ما حق زن را به رسمیت‏شناختیم وحقوق زن و مرد را مساوى دانستیم. ثانیا اسلام به زن استقلال اقتصادى داد،اما به قول ویل دورانت‏خانه براندازى‏نكرد،اساس خانواده‏ها را متزلزل نكرد،زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران‏به تمرد و عصیان وادار نكرد.اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماعى به وجودآورد،اما آرام و بى‏ضرر و بى‏خطر. ثالثا آنچه دنیاى غرب كرد این بود كه به قول ویل دورانت زن را از بندگى وجان كندن در خانه رهانید و گرفتار بندگى و جان كندن در مغازه و كارخانه كرد;یعنى‏اروپا غل و زنجیرى از دست و پاى زن باز كرد و غل و زنجیر دیگرى كه كمتر از اولى‏نبود به دست و پاى او بست.اما اسلام زن را از بندگى و بردگى مرد در خانه و مزارع وغیره رهانید و با الزام مرد به تامین بودجه اجتماع خانوادگى،هر نوع اجبار و الزامى رااز دوش زن براى تامین مخارج خود و خانواده برداشت.زن از نظر اسلام در عین‏اینكه حق دارد طبق غریزه انسانى به تحصیل ثروت و حفظ و افزایش آن بپردازد،طورى نیست كه جبر زندگى،او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زیبایى راكه همیشه با اطمینان خاطر باید همراهباشد-از او بگیرد. اما چه باید كرد;چشمها و گوشهاى برخى نویسندگان ما بسته‏تر از آن است كه درباره این حقایق مسلم تاریخى و فلسفى بیندیشند. انتقاد و پاسخ خانم منوچهریان در كتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران صفحه‏37مى‏نویسند: «قانون مدنى ما از یك سو مرد را وا مى‏دارد كه به زن خود نفقه بدهد یعنى جامه،خوراك و مسكن وى را آماده كند.همچنانكه مالك اسب و استر باید براى آنان‏خوراك و مسكن فراهم آورد،مالك زن نیز باید این حداقل زندگى را در دسترس‏او بگذارد.ولى از سوى دیگر معلوم نیست چرا ماده 1110 قانون مدنى مقررمى‏دارد كه در عده وفات،زن نفقه ندارد و حال آنكه در هنگام مرگ شوهر،زن به‏ملاطفت و تسلیت احتیاج دارد و مى‏خواهد به محض از دست دادن مالك خود پریشان روزگار و آشفته خاطر نشود.ممكن است‏بگویید:شما كه دم از آزادى‏مى‏زنید و مى‏خواهید در همه جا با مرد یكسان باشید،چرا در اینجا مى‏خواهید بازهم زن بنده و جیره‏خوار مرد باشد و چشم داشته باشد كه پس از وى نیز این بندگى وجیره‏خوارى ادامه یابد؟ما در پاسخ مى‏گوییم:مطابق همان فلسفه بردگى زن كه‏طرح این قانون مدنى بر پایه آن ریخته شده است،خوب بود كه به قول سعدى‏«مالكان تحریر»پس از خود نیز نفقه را براى زن مقرر مى‏داشتند و قانون هم این‏موضوع را رعایت مى‏كرد.» ما از این نویسنده مى‏پرسیم كه از كجاى قانون مدنى و از كجاى قانون اسلام(یا به‏قول شما فلسفه بردگى زن)شما استنباط كردید كه مرد مالك زن است و علت نفقه‏دادن مرد مملوك بودن زن است؟این چطور مالكى است كه حق ندارد به مملوك خودبگوید این كاسه آب را به من بده؟این چطور مالكى است كه مملوكش هر كارى بكندبه خودش تعلق دارد نه به مالك؟ این چطور ملكى است كه مملوكش در كوچكترین‏قدمى كه براى او بردارد-اگر دل خودش بخواهد-حق دارد مطالبه مزد بكند؟این‏چطور مالكى است كه حق ندارد به مملوك خودش تحمیل كند كه بچه‏اى را كه درخانه مالك خود زاییده است مجانا شیر دهد؟ ثانیا مگر هر كس نفقه خور كسى بود مملوك اوست؟از نظر اسلام و هر قانون‏دیگرى فرزندان،واجب النفقه پدر یا پدر و مادرند.آیا این دلیل است كه همه قوانین‏جهان فرزندان را مملوك پدران مى‏دانند؟در اسلام پدر و مادر اگر فقیر باشندواجب النفقه فرزند مى‏باشند بدون اینكه فرزند حق تحمیلى به آنها داشته باشد.پس‏آیا باید بگوییم اسلام پدران و مادران را مملوك فرزندان خود شناخته است؟ ثالثا از همه عجیبتر این است كه مى‏گویند:چرا نفقه زن در عده وفات واجب نیست‏در صورتى كه زن در این وقت كه شوهر خود را از دست مى‏دهد بیشتر به پول شوهراحتیاج دارد؟ مثل این است كه این نویسنده گرامى در اروپاى صد سال پیش زندگى مى‏كند. ملاك نفقه دادن مرد به زن احتیاج زن نیست.اگر از نظر اسلام زن در مدتى كه با شوهرخود زندگى مى‏كند حق مالكیت نمى‏داشت،این مطلب درست‏بود كه بعد از مردن‏شوهر بلافاصله وضع زن مختل مى‏شود.ولىقانونى كه به زن حق مالكیت داده است و زنان به واسطه تامین شدن از جانب شوهران همیشه ثروت خودرا حفظ مى‏كنند،چه لزومى دارد كه پس از بهم خوردن آشیانه زندگى با هم تا مدتى‏نفقه بگیرند؟نفقه حق زینت‏بخشیدن به آشیانه مرد است.پس از خرابى آشیانه لزومى‏ندارد كه این حق براى زن ادامه پیدا كند. سه نوع نفقه در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد: نوع اول نفقه‏اى كه مالك باید صرف مملوك خود بكند.مخارجى كه مالك‏حیوانات براى آنها مى‏كند،از این قبیل است.ملاك این نوع نفقه مالكیت و مملوكیت‏است. نوع دوم نفقه‏اى است كه انسان باید صرف فرزندان خود در حالى كه صغیر یافقیرند و یا صرف پدر و مادر خود كه فقیرند بنماید.ملاك این نوع نفقه مالكیت ومملوكیت نیست،بلكه حقوقى است كه طبیعتا فرزندان بر به وجود آورندگان خود پیدامى‏كنند و حقوقى است كه پدر و مادر به حكم شركت در ایجاد فرزند و به حكم‏زحماتى كه در دوره كودكى فرزند خود متحمل شده‏اند بر فرزند پیدا مى‏كنند.شرط‏این نوع از نفقه،ناتوان بودن شخص واجب النفقه است. نوع سوم نفقه‏اى است كه مرد در مورد زن صرف مى‏كند.ملاك این نوع از نفقه نه‏مالكیت و مملوكیت است و نه حق طبیعى به مفهومى كه در نوع دوم گفته شد و نه عاجزبودن و ناتوان بودن و فقیر بودن زن. زن فرضا میلیونر و داراى درآمد سرشارى باشد و مرد ثروت و درآمد كمى داشته‏باشد،باز هم مرد باید بودجه خانوادگى و از آن جمله بودجه شخصى زن را تامین كند. فرق دیگرى كه این نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد این است كه در نوع اول و دوم اگرشخص از زیر بار وظیفه شانه خالى كند و نفقه ندهد گناهكار است اما تخلف وظیفه به‏صورت یك دین قابل مطالبه و استیفا درنمى‏آید یعنى جنبه حقوقى ندارد.ولى در نوع‏سوم اگر از زیر بار وظیفه شانه خالى كند،زن حق دارد به صورت یك امر حقوقى اقامه‏دعوا كند و در صورت اثبات از مرد بگیرد. ملاك این نوع از نفقه چیست؟ان شاء الله درمقاله آینده درباره آن بحث‏خواهیم كرد. آیا زن امروز مهر و نفقه نمى‏خواهد؟ گفتیم از نظر اسلام تامین بودجه كانون خانوادگى،از آن جمله مخارج شخصى زن‏به عهده مرد است.زن از این نظر مسؤولیتى ندارد.زن فرضا داراى ثروت هنگفتى‏بوده و چندین برابر شوهر دارایى داشته باشد،ملزم نیست در این بودجه شركت كند. شركت زن در این بودجه، چه از لحاظ پولى كه بخواهد خرج كند و چه از لحاظ كارى‏كه بخواهد صرف كند،اختیارى و وابسته به میل و اراده خود اوست. از نظر اسلام با اینكه بودجه زندگى زن جزء بودجه خانوادگى و بر عهده مرد است،مرد هیچ گونه تسلط اقتصادى و حق بهره‏بردارى از نیرو و كار زن ندارد;نمى‏تواند او رااستثمار كند. نفقه زن از این جهت مانند نفقه پدر و مادر است كه در موارد خاصى برعهده فرزند است اما فرزند در مقابل این وظیفه كه انجام مى‏دهد هیچ گونه حقى از نظراستخدام پدر و مادر پیدا نمى‏كند. رعایت جانب زن در مسائل مالى اسلام به شكل بى‏سابقه‏اى جانب زن را در مسائل مالى و اقتصادى رعایت كرده‏است.از طرفى به زن استقلال و آزادى كامل اقتصادى داده و دست مرد را از مال و كاراو كوتاه كرده و حق قیمومت در معاملات زن را-كه در دنیاى قدیم سابقه ممتد دارد و در اروپا تا اوایل قرن بیستم رایج‏بود-از مرد گرفته است،و از طرف دیگر با برداشتن‏مسؤولیت تامین بودجه خانوادگى از دوش زن،او را از هر نوع اجبار و الزام براى‏دویدن به دنبال پول معاف كرده است. غرب پرستان آنگاه كه مى‏خواهند به نام حمایت از زن از این قانون انتقاد كنند،چاره‏اى ندارند از اینكه به یك دروغ شاخدار متوسل شوند.اینها مى‏گویند:فلسفه‏نفقه این است كه مرد خود را مالك زن مى‏داند و او را به خدمت‏خود مى‏گمارد.همان‏طورى كه مالك حیوان ناچار است مخارج ضرورى حیوانات مملوك خود را بپردازدتا آن حیوانات بتوانند به او سوارى بدهند و برایش باركشى كنند،قانون نفقه هم براى‏همین منظور حداقل بخور و نمیر را براى زن واجب كرده است. اگر كسى قانون اسلام را در این مسائل از آن جهت مورد حمله قرار دهد كه اسلام‏بیش از حد لازم زن را نوازش كرده و مرد را زیر بار كشیده و او را به صورت خدمتكاربى‏مزد و اجرى براى زن درآورده است،بهتر مى‏تواند به ایراد خود آب و رنگ و سر وصورتى بدهد تا اینكه به نام زن و به نام حمایت زن بر این قانون ایراد بگیرد. حقیقت این است كه اسلام نخواسته به نفع زن و علیه مرد یا به نفع مرد و علیه زن‏قانونى وضع كند.اسلام نه جانبدار زن است و نه جانبدار مرد.اسلام در قوانین خودسعادت مرد و زن و فرزندانى كه باید در دامن آنها پرورش یابند و بالاخره سعادت‏جامعه بشریت را در نظر گرفته است.اسلام راه وصول زن و مرد و فرزندان آنها وجامعه بشریت را به سعادت،در این مى‏بیند كه قواعد و قوانین طبیعت و اوضاع واحوالى كه به دست توانا و مدبر خلقت‏به وجود آمده نادیده گرفته نشود. همچنانكه مكرر گفته‏ایم اسلام در قوانین خود این قاعده را همواره رعایت كرده‏است كه مرد مظهر نیاز و احتیاج و زن مظهر بى‏نیازى باشد.اسلام مرد را به صورت‏خریدار و زن را به صورت صاحب كالا مى‏شناسد.از نظر اسلام در وصال و زندگى‏مشترك زن و مرد،این مرد است كه باید خود را به عنوان بهره‏گیر بشناسد و هزینه این‏كار را تحمل كند.زن و مرد نباید فراموش كنند كه در مساله عشق،از نظر طبیعت دونقش جداگانه به عهده آنها واگذار شده است.ازدواج هنگامى پایدار و مستحكم ولذت بخش است كه زن و مرد در نقش طبیعى خود ظاهر شوند. علت دیگر كه براى لزوم نفقه زن بر مرد در كار است این است كه مسؤولیت و رنج وزحمات طاقت فرساى تولید نسل از لحاظ طبیعت‏به عهده زن گذاشته شده است.آنچه در این كار از نظر طبیعى به عهده مرد است‏یك عمل لذت بخش آنى بیش نیست.این‏زن است كه باید این بیمارى ماهانه را(در غیر ایام كودكى و پیرى)تحمل كند،سنگینى‏دوره باردارى و بیمارى مخصوص این دوره را به عهده بگیرد،سختى زایمان وعوارض آن را تحمل نماید،كودك را شیر بدهد و پرستارى كند. اینها همه از نیروى بدنى و عضلانى زن مى‏كاهد،توانایى او را در كار و كسب‏كاهش مى‏دهد. اینهاست كه اگر بنا بشود قانون،زن و مرد را از لحاظ تامین بودجه‏زندگى در وضع مشابهى قرار دهد و به حمایت زن برنخیزد،زن وضع رقت‏بارى پیداخواهد كرد.و همینها سبب شده كه در جاندارانى كه به صورت جفت زندگى مى‏كنند،جنس نر همواره به حمایت جنس ماده برخیزد،او را در مدت گرفتارى تولید نسل درخوراك و آذوقه كمك كند. بعلاوه زن و مرد از لحاظ نیروى كار و فعالیتهاى خشن تولیدى و اقتصادى،مشابه‏و مساوى آفریده نشده‏اند.اگر بناى بیگانگى باشد و مرد در مقابل زن قد علم كند و به‏او بگوید ذره‏اى از درآمد خودم را خرج تو نمى‏كنم،هرگز زن قادر نیست‏خود را به‏پاى مرد برساند. گذشته از اینها و از همه بالاتر اینكه احتیاج زن به پول و ثروت از احتیاج مردافزونتر است. تجمل و زینت جزء زندگى زن و از احتیاجات اصلى زن است.آنچه یك‏زن در زندگى معمولى خود خرج تجمل و زینت و خودآرایى مى‏كند برابر است‏بامخارج چندین مرد.میل به تجمل به نوبت‏خود میل به تنوع و تفنن را در زن به وجودآورده است.براى یك مرد یك دست لباس تا وقتى قابل پوشیدن است كه كهنه ومندرس نشده است،اما براى یك زن چطور؟براى یك زن تا وقتى قابل پوشیدن است‏كه جلوه تازه‏اى به شمار رود.اى بسا كه یك دست لباس یا یكى از زینت آلات براى‏زن ارزش بیش از یك بار پوشیدن را نداشته باشد.توانایى كار و كوشش زن براى‏تحصیل ثروت از مرد كمتر است،اما استهلاك ثروت زن به مراتب از مرد افزونتر است. بعلاوه زن باقى ماندن زن،یعنى باقى ماندن جمال و نشاط و غرور در زن،مستلزم‏آسایش بیشتر و تلاش كمتر و فراغ خاطر زیادترى است.اگر زن مجبور باشد مانندمرد دائما در تلاش و كوشش و در حال دویدن و پول درآوردن باشد،غرورش در هم‏مى‏شكند،چینها و گره‏هایى كه گرفتاریهاى مالى به چهره و ابروى مرد انداخته است درچهره و ابروى او پیدا خواهد شد. مكرر شنیده شده است زنان غربى كه بیچاره‏ها در كارگاهها و كارخانه‏ها و اداره‏ها اجبارا در تلاش معاشند،آرزوى زندگى زن شرقى رادارند.بدیهى است زنى كه آسایش خاطر ندارد، فرصتى نخواهد یافت كه به خودبرسد و مایه سرور و بهجت مرد نیز واقع شود. لذا نه تنها مصلحت زن،بلكه مصلحت مرد و كانون خانوادگى نیز در این است كه‏زن از تلاشهاى اجبارى خرد كننده معاش معاف باشد.مرد هم مى‏خواهد كانون‏خانوادگى براى او كانون آسایش و رفع خستگى و فراموشخانه گرفتاریهاى بیرونى‏باشد.زنى قادر است كانون خانوادگى را محل آسایش و فراموشخانه گرفتاریها قراردهد كه خود به اندازه مرد خسته و كوفته كار بیرون نباشد.واى به حال مردى كه خسته‏و كوفته پا به خانه بگذارد و با همسرى خسته‏تر و كوفته‏تر از خود روبرو شود.لهذاآسایش و سلامت و نشاط و فراغ خاطر زن براى مرد نیز ارزش فراوان دارد. سر اینكه مردان حاضرند با جان كندن پول درآورند و دو دستى تقدیم زن خودكنند تا او با گشاده دستى خرج سر و بر خود كند این است كه مرد نیاز روحى خود را به‏زن دریافته است;دریافته است كه خداوند زن را مایه آسایش و آرامش روح او قرارداده است و جعل منها زوجها لیسكن الیها (7) ،دریافته است كه هر اندازه موجبات‏آسایش و فراغ خاطر همسر خود را فراهم كند،غیر مستقیم به سعادت خود خدمت‏كرده است و كانون خانوادگى خود را رونق بخشیده است;دریافته است كه از دوهمسر لازم است لااقل یكى مغلوب تلاشها و خستگیها نباشد تا بتواند آرامش دهنده‏روح دیگرى باشد،و در این تقسیم كار آن كه بهتر است در معركه زندگى وارد نبرد شودمرد است و آن كه بهتر مى‏تواند آرامش دهنده روح دیگرى باشد زن است. زن از جنبه مالى و مادى نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد از جنبه روحى.زن‏بدون اتكاء به مرد نمى‏تواند نیازهاى فراوان مادى خود را-كه چندین برابر مرد است‏رفع كند.از این رو اسلام همسر قانونى زن(فقط همسر قانونى او را)نقطه اتكاء او معین‏كرده است. زن اگر بخواهد آن طور كه دلش مى‏خواهد با تجمل زندگى كند،اگر به همسرقانونى خود متكى نباشد به مردان دیگر متكى خواهد شد.این همان وضعى است كه‏مع الاسف نمونه‏هاى زیادى پیدا كرده و رو به افزایش است. فلسفه تبلیغ علیه نفقه مردان شكارچى این نكته را دریافته‏اند و یكى از علل تبلیغ علیه نفقه زن بر شوهرهمین است كه احتیاج فراوان زن به پول اگر از شوهر بریده شود زن به آسانى به دامن‏شكارچى خواهد افتاد. اگر در فلسفه حقوقهاى گزافى كه در مؤسسات به خانمها پرداخته مى‏شود دقت‏كنید،مفهوم عرض مرا بهتر درخواهید یافت.شك نداشته باشید كه الغاء نفقه موجب‏ازدیاد فحشا مى‏شود. چگونه براى یك زن مقدور است كه حساب زندگى خود را از مرد جدا كند و آنگاه‏بتواند خود را چنانكه طبیعتش اقتضا مى‏كند اداره كند؟ حقیقت را اگر بخواهید،فكر الغاء نفقه از طرف مردانى هم كه از تجمل و اسراف‏زنان به ستوه آمده‏اند تقویت مى‏شود;اینها مى‏خواهند با دست‏خود زن و به نام آزادى‏و مساوات،انتقام خود را از زنان اسرافكار و تجمل پرست‏بگیرند. ویل دورانت در لذات فلسفه پس از آن كه تعریفى از ازدواج نوین به این صورت‏مى‏كند: «زناشویى قانونى با جلوگیرى قانونى از حمل و با حق طلاق وابسته به‏رضایت طرفین و نبودن فرزند و نفقه‏»مى‏گوید: «زنان تجمل پرست طبقه متوسط سبب خواهند شد كه به زودى انتقام مردزحمتكش از تمام جنس زن گرفته شود.ازدواج چنان تغییر خواهد كرد كه دیگرزنان بیكارى كه فقط مایه زینت و وحشت‏خانه‏هاى پر خرج بودند وجود نخواهندداشت.مردان از زنان خود خواهند خواست كه خود مخارج خود را دربیاورند. زناشویى دوستانه(ازدواج نوین)حكم مى‏كند كه زن باید تا هنگام حمل كار كند. در اینجا نكته‏اى هست كه موجب تكمیل آزادى زن خواهد شد و آن اینكه از این به‏بعد باید خود خرج خود را از اول تا آخر بپردازد.انقلاب صنعتى تایج‏بیرحمانه‏خود را(درباره زن)ظاهر مى‏سازد.زن باید در كارخانه با شوهر خود كار كند. زن‏به جاى آنكه در اتاق خلوتى بنشیند و مرد را ناگزیر سازد كه براى جبران‏بى‏حاصلى او دو برابر كار كند،باید در كار و پاداش و حقوق و تكالیف با او برابرباشد.» آنگاه به صورت طنز مى‏گوید:«معنى آزادى زن این است‏». دولت‏به جاى شوهر این جهت كه وظایف طبیعى زن در تولید نسل ایجاب مى‏كند كه زن از نقطه نظرمالى و اقتصادى نقطه اتكایى داشته باشد،مطلبى نیست كه قابل انكار باشد. در اروپاى امروز افرادى هستند كه طرفدارى از آزادى زن را به آنجا رسانده‏اند كه‏از بازگشت دوره‏«مادرشاهى‏»و طرد پدر به طور كلى از خانواده دم مى‏زنند.به عقیده‏اینها با استقلال كامل اقتصادى زن و تساوى او در همه شؤون با مرد،در آینده پدرعضو زائد شناخته خواهد شد و براى همیشه از خانواده حذف خواهد شد. در عین حال همین افراد دولت را دعوت مى‏كنند كه جانشین پدر شود و به مادران‏كه قطعا حاضر نخواهند بود به تنهایى تشكیل عائله بدهند و همه مسؤولیتها را به عهده‏بگیرند،پول و مساعده بدهد تا از باردارى جلوگیرى نكنند و نسل اجتماع منقطع‏نگردد،یعنى زن خانواده كه در گذشته نفقه خور و به قول اعتراض كنندگان مملوك مردبوده است،از این به بعد نفقه‏خور و مملوك دولت‏باشد;وظایف و حقوق پدر به دولت‏منتقل گردد. اى كاش افرادى كه تیشه برداشته،كوركورانه بنیان استوار كانون مقدس خانوادگى‏ما را-كه بر اساس قوانین مقدس آسمانى بنیان شده است-خراب مى‏كنند،مى‏توانستند به عواقب كار بیندیشند و شعاع دورترى را ببینند. برتراند راسل در كتاب زناشویى و اخلاق فصلى تحت عنوان‏«خانواده و دولت‏»بازكرده است.در آنجا پس از آن كه درباره بعضى دخالتهاى فرهنگى و بهداشتى دولت‏درباره كودكان بحثى مى‏كند،مى‏گوید: «ظاهرا چیزى نمانده كه پدر علت وجودى بیولوژیك خود را از دست‏بدهد...یك‏عامل نیرومند دیگر در طرد پدر مؤثر است و آن تمایل زنان به استقلال مادى است. زنانى كه در راى دادن شركت مى‏كنند غالبا متاهل نیستند و اشكالات زنان متاهل‏امروز بیش از زنان مجرد است و با وجود امتیازات قانونى،در رقابت‏براى مشاغل‏عقب مى‏مانند...براى زنان متاهل دو راه است كه استقلال اقتصادى خود را حفظكنند:یكى آن است كه در مشاغل خود باقى بمانند و لازمه این فرض این است كه پرستارى اطفال خود را به پرستاران مزد بگیر واگذار كنند و بالنتیجه كودكستانها وپرورشگاهها توسعه زیادى خواهد یافت و نتیجه منطقى این وضع این است كه ازلحاظ روانشناسى براى كودك نه پدرى وجود خواهد داشت نه مادرى. راه دیگرآن است كه به زنان جوان مساعده‏اى بپردازند كه خودشان از اطفال نگهدارى كنند. طریقه اخیر به تنهایى مفید نبوده و باید با مقررات قانونى مبتنى بر استخدام مجددمادر پس از آن كه طفلش به سن معینى رسید تكمیل شود.اما این طریقه این امتیازرا دارد كه مادر مى‏تواند خود طفلش را بزرگ كند بدون اینكه براى این امر تحت‏تعلق حقارت‏آور مردى قرار گیرد...با فرض تصویب چنین قانونى باید انتظارعكس العمل آن را بر روى اخلاق فامیل داشت.قانون ممكن است مقرر دارد كه‏مادر طفل نامشروع حق مساعده ندارد و یا اینكه در صورت وجود دلایلى حاكى‏از زناى مادر مساعده به پدر خواهد رسید.در این صورت پلیس محلى موظف‏خواهد بود كه رفتار زنان متاهل را تحت نظر بگیرد.اثرات این قانون چندان‏درخشان نخواهد بود،ولى این خطر را دارد كه در ذائقه كسانى كه موجد این تكامل‏اخلاقى بوده‏اند چندان خوشایند واقع نشود.بالنتیجه مى‏توان احتمال داد كه‏دخالتهاى پلیس در این باره قطع شده و حتى مادرهاى اطفال نامشروع از مساعده‏برخوردار شوند.در این صورت وظیفه اقتصادى پدر در طبقات كارگر بكلى ازمیان رفته و اهمیتش بیش از سگها و گربه‏ها براى اولادشان نخواهد بود...تمدن یالااقل تمدنى كه تاكنون توسعه یافته متمایل به تضعیف احساسات مادرى است. محتملا براى حفظ تمدنى كه تحول و تكامل زیادى یافته لازم خواهد شد به زنان‏براى باردارى آنقدر پول بدهند كه آنان در این كار نفع مسلمى بیابند.در این‏صورت لازم نیست كه تمام زنان یا اكثریتشان شغل مادرى را برگزینند،این هم‏شغلى چون مشاغل دیگر كه زنان آن را با جدیت و وقوف كامل استقبال خواهندكرد.اما تمام اینها فرضیاتى بیش نیست و منظورم این است كه نهضت زنان باعث‏زوال خانواده پدر شاهى است كه از ما قبل تاریخ نماینده پیروزى مرد بر زن بوده‏است.جانشین شدن دولت‏به جاى پدر در مغرب زمین كه با آن مواجه هستیم،پیشرفتى شمرده مى‏شود...» الغاء نفقه زن(به قول این آقایان:استقلال مادى زنان)طبق گفته‏هاى بالا نتایج و آثار ذیل را خواهد داشت: سقوط و طرد پدر از خانواده و لااقل از اهمیت افتادن پدر و بازگشت‏به دوره‏مادرشاهى، جانشین شدن دولت‏به جاى پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولت‏به جاى پدر،تضعیف احساسات مادرى،درآمدن مادرى از صورت عاطفى به‏صورت شغل و كار و كسب. بدیهى است كه نتیجه همه اینها سقوط كامل خانواده است كه قطعا مستلزم سقوط‏انسانیت است.همه چیز درست‏خواهد شد و فقط یك چیز جاى خالى خواهد داشت‏و آن سعادت و مسرت و برخوردارى از لذات معنوى مخصوص كانون خانوادگى‏است. به هر حال منظورم این است كه حتى طرفداران استقلال و آزادى كامل زن و طردپدر از محیط خانواده،وظیفه طبیعى زن را در تولید نسل مستلزم حقى و مساعده‏اى واحیانا مزد و كرایه‏اى مى‏دانند كه به عقیده آنها دولت‏باید این حق را بپردازد،بر خلاف‏مرد كه وظیفه طبیعى او هیچ حقى را ایجاب نمى‏كند. در قوانین كارگرى جهان حداقل مزدى كه براى یك مرد قائل مى‏شوند،شامل‏زندگى زن و فرزندانش نیز مى‏شود;یعنى قوانین كارگرى جهان حق نفقه زن و فرزندرا به رسمیت مى‏شناسد. آیا اعلامیه جهانى حقوق بشر به زن توهین كرده است؟ در اعلامیه جهانى حقوق بشر،ماده‏23،بند3 چنین آمده است: «هر كس كه كار مى‏كند به مزد منصفانه و رضایت‏بخشى ذى حق مى‏شود كه زندگى‏او و خانواده‏اش را موافق شؤون انسانى تامین كند.» در ماده 25،بند 1 مى‏گوید: «هر كس حق دارد كه سطح زندگانى او سلامت و رفاه خود و خانواده‏اش را از حیث‏خوراك و مسكن و مراقبتهاى طبى و خدمات لازم اجتماعى تامین كند.» در این دو ماده ضمنا تایید شده است كه هر مردى كه عائله‏اى تشكیل مى‏دهد بایدمتحمل مخارج و نفقه زن و فرزندان خود بشود;مخارج آنها جزء مخارج لازم وضرورى آن مرد محسوب مى‏شود. اعلامیه حقوق بشر با اینكه تصریح مى‏كند كه زن و مرد داراى حقوق مساوى‏مى‏باشند،نفقه دادن مرد به زن را با تساوى حقوق زن و مرد منافى ندانسته است. علیهذا كسانى كه همواره به اعلامیه حقوق بشر و تصویب آن در مجلسین استنادمى‏كنند،باید مساله نفقه را یك مساله خاتمه یافته تلقى كنند.و آیا غرب پرستانى كه به‏هر چیزى كه رنگ اسلامى دارد نام ارتجاع و تاخر مى‏دهند،به خود اجازه خواهند دادكه به ساحت قدس اعلامیه حقوق بشر هم توهین كنند و آن را از آثار مالكیت مرد ومملوكیت زن معرفى كنند؟ از این بالاتر اینكه اعلامیه حقوق بشر در ماده بیست و پنجم چنین مى‏گوید: «هر كس حق دارد كه در موقع بیكارى،بیمارى،نقص اعضاء،بیوگى،پیرى یا درتمام مواردى كه به علل خارج از اراده انسان وسایل امرار معاش از دست رفته‏باشد،از شرایط آبرومندانه زندگى برخوردار شود.» در اینجا اعلامیه حقوق بشر گذشته از اینكه از دست دادن شوهر را به عنوان‏از دست دادن وسیله معاش براى زن معرفى كرده است،بیوگى را در ردیف بیكارى،بیمارى،نقص اعضاء ذكر كرده است;یعنى زنان را در ردیف بیكاران و بیماران و پیران‏و افراد ناقص الاعضاء ذكر كرده است.آیا این یك توهین بزرگ نسبت‏به زن نیست؟ مسلما اگر در یكى از كتابها یا دفترچه‏هاى قانونى مشرق زمین چنین تعبیرى یافت‏مى‏شد،فریاد اعتراض به آسمان بلند بود،همچنانكه نظیر آن را در مورد بعضى قوانین‏ایران خودمان دیدیم. اما یك انسان واقع بین كه تحت تاثیر هو و جنجال نباشد و تمام جوانب را ببیند،مى‏داند كه نه قانون خلقت كه مرد را یكى از وسایل معاش زن قرار داده و نه اعلامیه‏حقوق بشر كه‏«بیوگى‏»را به عنوان از دست دادن وسیله معیشت‏یاد كرده است و نه‏قانون اسلام كه زن را واجب النفقه مرد شمرده است،هیچ كدام به زن توهین نكرده‏اند،چون این یك جانب قضیه است كه زن نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد نقطه اتكاء زن شمرده مى‏شود. قانون خلقت‏براى اینكه زن و مرد را بهتر و بیشتر به یكدیگر بپیوندد و كانون‏خانوادگى را-كه پایه اصلى سعادت بشر است-استوارتر سازد،زن و مرد را نیازمندبه یكدیگر آفریده است.اگر از جنبه مالى مرد را نقطه اتكاء زن قرار داده است،از جنبه‏آسایش روحى زن را نقطه اتكاء مرد قرار داده است.این دو نیاز مختلف،بیشتر آنها رابه یكدیگر نزدیك و متحد مى‏كند. 

منبع :پرسمان/ حقوق زن
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .