تبیان، دستیار زندگی

خلبان‌هایی که نزدیک بود طعمه کوسه شوند

هوانیروز برای مقابله با حمله عراقی‌ها در جزیره‌ای به نام «بوسیف» که نزدیک اسکله‌ی البکر بود، هلی‌کوپتر مستقر کرده بود و هر موقع کشتی تجاری به مقصد ایران وارد منطقه می‌شد، هلی‌کوپترهای هوانیروز آن را تحت پوشش قرار می‌دادند. نیروی هوانیروز در دوران دفاع مقدس نقش به سزایی داشته است و در عملیات‌های بزرگ پشتیبانی بسیار مقتدرانه‌ای از رزمندگان کرده است. با هم یکی از این روایت‌ها را می خوانیم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 
خلبان‌هایی که نزدیک بود طعمه کوسه شوند

یکی از مأموریت‌های هوانیروز در طول جنگ، شرکت در مأموریت کاروان بود. این مأموریت برای حفاظت از کشتی‌های حامل گندم و شکر و مواد غذایی صورت می‌گرفت. کشتی‌های حامل مواد غذایی برای ایران، مجبور بودند برای رسیدن به بنادر ایران از منطقه‌ای در نزدیکی اسکله‌ای البکر عراق که دارای عمق زیادی بود عبور کنند و عراق با استفاده از این فرصت، به وسیله هواپیماهای PC-7 و هلی‌کوپترهای توپدار، کشتی‌ها را هدف قرار می‌داد.
هوانیروز برای مقابله با این حرکت عراقی‌ها در جزیره‌ای به نام «بوسیف» که نزدیک اسکله‌ البکر بود، تعدادی هلی‌کوپتر مستقر کرده بود و هر موقع کشتی تجاری به مقصد ایران وارد منطقه می‌شد، هلی‌کوپترهای هوانیروز آن را تحت پوشش قرار می‌دادند.
جزیره‌ بوسیف و جزایر کوچکی که در اطراف آن قرار داشت به گونه‌ای بود که شب‌ها وقتی آب دریا بالا می‌آمد (مد) به زیر آب می‌رفت و روز بعد با پیدایش جزر سر از زیر آب بیرون می‌آورد. مساحت این جزیره هم کلاً 500 متر مربع بود.
در یکی از این مأموریت‌ها اطلاع داده شد که کشتی حامل مواد غذایی به طرف جزایر ایرانی در حرکت است و از هوانیروز خواستند که با تیم عملیاتی روانه‌ منطقه شود. آن روز خلبان هلی‌کوپتر سرهنگ جعفر آبادی و کمک او ستوانیار تهرانی بود.
این دو از خلبانان ورزیده‌‌ هوانیروز بودند و مأموریت‌ها آن‌ها حمایت از آن کشتی‌ بود. بالاخره کشتی به محدوده‌ اسکله‌ البکر رسید. عراقی‌ها با یک موشک اگزوست به استقبال آن آمدند، اما خوشبختانه به کشتی نخورد و در نزدیکی جزیره‌ بوسیف زمین خورد و ما انفجار آن را با چشم دیدیم.
دقایقی بعد با مانور هلی‌کوپتر هوانیروز، کشتی به سلامت از آن منطقه گذشت و مأموریت ما به پایان رسید؛ اما هلی‌‌کوپتر کبرا به جای آن که به جزیره‌ بوسیف برگردد، به علت اشکال فنی در یکی دیگر از جزایر کوچک اطراف بوسیف، فرود اضطراری انجام داد و حالت فوق‌العاده اعلام نمود.
بلافاصله من همراه متخصص سلاح (همافر کاظمی) و کروچیف هلی‌کوپتر (استوار مرشدی) به آن منطقه اعزام شدیم. معمولاً‌ آن جزایر ماسه‌ای هستند و وقتی هلی‌‌کوپتر بر روی آن می‌نشیند پایه‌های فرود آن در داخل ماسه فرو رفته، وضعیت نامطمئنی برای هلی‌کوپتر پیش می‌آید. آن هلی‌کوپتر هم به صورت کج و یک طرفه در ماسه فرو رفته بود و ملخ‌ دم‌ آن بیش از سی سانت با زمین فاصله نداشت.
وقتی با سروان جعفرآبادی صحبت کردم، اعلام نمود که یکی از موتورها خاموش شده و چون هلی‌کوپتر دارای مهمات زیاد و سوخت کافی بود، نمی‌توانست از زمین بلند شود.
ساعت چهار یا پنج بعدازظهر بود و مه آهسته آهسته آغاز می‌شد و این جزیره‌ی صد متر مربعی که در محاصره آب دریا قرار داشت هر لحظه کوچک و کوچکتر شده و به زیر آب فرو می‌رفت.
پس از بحث با پرسنل فنی، به این نتیجه رسیدیم که برای حفظ آن هلی‌کوپتر مهمات و وسایل اضافی آن را تخلیه کنیم تا هلی‌کوپتر بتواند با یک موتور از زمین بلند شده و به بندر امام برسد.
بلافاصله کار را آغاز کردیم و سیستم‌های اسلحه و جعبه‌های مهمات و فشنگ‌ها و راکت‌های هلی‌کوپتر را جدا کردیم و با حسابی سرانگشتی متوجه شدیم که حدود یک تن از وزن هلی‌کوپتر کم شده است در این وضعیت حال مرشدی خراب شد و چون دمای آن جا بیش از 50 درجه شرجی بود، مرشدی از حالت رفت و مجبور شدیم دقایقی برای به هوش آوردن او دست از کار بکشیم و در نهایت او را با کمک آب و با بادبزن سر حال آوردیم و به دنبال آن، برای آن که ضریب اطمینان در پرواز هلی‌کوپتر را بالا ببرم، از دوستان خواستم که مقداری از سوخت هلی‌کوپتر را هم تخلیه کنند.
دیگر مه کاملاً خود را نشان داده و آب را تا چند متری ما آورده بود. ما فرصت زیادی نداشتیم و باید برای نجات هلی‌کوپتر، آن را از آن‌جا بلند می‌کردیم.
به همین خاطر با خلبان آن صحبت کردم و چون خلبان به کار من اعتماد و اعتقاد داشت، درون کابین رفت و هلی‌کوپتر را روشن نمود. لحظه‌ بعد هلی‌کوپتر به سختی از زمین کنده شد و به طرف بندر امام به حرکت درآمد.
در حالی که با نگاهم آن‌ها را دنبال می‌کردم در دل دعا می‌کردم که خدایا کمک کن آن‌ها به سلامت به بندر امام برسند. اگر خدای ناکرده برای آن‌ها سانحه‌ای رخ می‌داد، تا آخر عمر شرمنده‌ خانواده‌ آن‌ها می‌شدم. حالا من مانده بودم و آقای کاظمی و مرشدی و آب هم هر لحظه پیشروی می‌کرد. حدود عصر بود آهسته آهسته خورشید به پشت آب‌ها می‌لغزد.
با بالا آمدن آب اطراف جزیره، متوجه‌ دلفین‌ها و کوسه‌ها شدیم. یکی از دوستان گفت که ما امشب شام کوسه‌ها هستیم.
معمولاً در این گونه موارد، هلی‌کوپتری از نیروی دریایی برای جابه‌جایی ما می‌آمد و همان‌گونه که ما را آورده بود، سر ساعت معینی باز می‌گشت و ما را با خود می‌برد.
در همین افکار بودیم که صدای هلی‌کوپتر نیروی دریایی در فضا پیچید و به دنبال آن‌ هلی‌کوپتر تا نزدیکی محل استقرار ما که دیگر تا بالای زانوی ما را هم آب گرفته بود آمد؛ اما چون ما در زاویه ضد نور قرار داشتیم موفق به دیدن ما نشد. یکی از بچه‌ها پیراهن قرمز رنگی به تن داشت. زود آن پیراهن را درآورد و شروع به تکان دادن آن نمود؛ اما خلبانان هلی‌کوپتر متوجه آن نشدند و از منطقه دور شدند.
با دور شدن هلی‌کوپتر کوسه‌ها به ما نزدیک شدند. آن‌ها گویی قبل از شام جشن گرفته‌اند و منتظر بودند که آب کمی دیگر بالا بیاید تا جشن خود را شروع کنند.
دیگر یأس و ناامیدی بر جان ما ریشه دوانید و با تاریک شدن هوا به این نتیجه رسیدیم که باید اشهدمان را بخوانیم. تصمیم گرفتم به عنوان آخرین حرکت، یکی از راکت‌ها را بشکافم و با آتش زدن سوخت آن اعلام خطر بکنم که در همین اثنا دگربار صدای موتور هلی‌کوپتر نیروی هوایی در فضا پیچید و لحظه‌ای بعد هلی‌کوپتر در بالای سر ما قرار گرفت. بلافاصله مهمات و کلیه وسایل به جا مانده از هلی‌کوپتر کبرا را به داخل آن سوار کردیم و به دنبال آن خود نیز سوار شدیم و به طرف بندر امام به پرواز درآمدیم.
روز بعد کروچیف هلی‌کوپتر نیروی هوایی به سراغ من آمد و کیسه‌ای از گوش ماهی‌هایی را که جمع کرده بودم، به من داد و در حالی که لبخند می‌زد، گفت: «دیروز اسم شما در پروازها از قلم افتاده بود؛ لیکن خلبانی که صبح شما را به منطقه آورده بود با آن که مجاز به پرواز شب نبود، داوطلبانه و با مسئولیت خود به پرواز درآمد و شما را نجات داد. من وقتی این کیسه گوش ماهی را در دست تو دیدم تعجب کردم که چطور به جای آنکه به فکر جانت باشی به فکر جمع‌ کردن این گوش ماهی‌ها افتادی.»
منبع:فاتحان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .