خاطره های شهید دکتر فیاض بخش
تاریخ 23/4/60 پسر 13 ساله شهید دكتر فیاض بخش گفت وقتی شنیدم پدرم به درجه شهادت نائل آمده گریه نكردم و اگر نیم ساعتی تحت تأثیر پدر بزرگم كنترل خود را از دست دادم و گریه مجالم نداد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1396/10/11 ساعت 13:29
خاطره های شهید دکتر فیاض بخش
برای این بود كه افسوس خوردم كه چرا لیاقت نداشتم تا با پدرم باشم و مثل او شهید بشوم و این برای من عجیب نبود كه مغلوب سخنان عارفانه یك كودك 13 ساله نشوم ایستادن در مقابل منطق و خط مشی شهدای انقلاب كار هیچ كس نیست شهید با گفتارش قلب ها را می لرزاند و با شهادتش موجب مرگ و نابودی دشمن می شود و آنچه از خود باقی می گذارد خط سرخی است كه تا ابدیت ادامه دارد و فرزندان برومندی چون احمد ، علی ، مریم و زهرا فیاض بخش شهید زندگی می كنند و شهید از دنیا خواهند رفتدر محضور قرار گرفته بودم چهار فرزند عزیز و گرامی فیاض بخش و بانوی محترمش و مادر پیرش اطراف من روی زمین ، علی 12 ساله ، زهرا 10 ساله و مریم 5 ساله
مریم كوچولو لباس صورتی رنگی پوشیده بود شیرین بابا بود دستهای كوچكش خستگی را از گردن پدر بیرون می كشید و اگر باز پدر كار نداشت و نمی رفت در اطاق خودش تا بیماران را ببیند و به كارهایش برسد حتماً از او یك سواری هم می گرفت امروز 17 روز بود كه پدر به خانه نیامده بود هیچ كس منتظر پدر نبود ، همه می دانستند همه یك زبان می گفتند پدر 17 روز است كه پیش خداست و خدا از پدر خیلی خوب محافظت می كند
اطاق دكتر فیاض بخش دست نخورده باقی مانده بود یك میز مخصوص پذیرش بیمارها پرده پراوان در گوشه اطاق چند تا تابلوی برجسته از اعضای بدن به دیوارهای اطراف و روی زمین سجاده ای پهن شده به سوی قبله روی سجاده عبای شتری رنگ و یك جانماز و تسبیح و یك عینك و مفاتیح به چشم می خورد ـ و در كنار در ورودی یك پلاكارد مقوایی كه روی آن نوشته شده بود ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا به دیوار تكیه داده بودند
پدر پیر دكتر فیاض بخش از راه رسید ، خیس عرق بود ، از من عذر خواهی كرد و روی صندلی مقابل من نشست نمی توانست خودش را كنترل كند نگاهی به سجاده نماز و عینك و عبای تا شده دكتر انداخت و شروع به زاری كرد و با گریه گفت من خیلی دیر دكتر را شناختم حالا می فهمم كه او چه ارزشی داشت و حرفهایش چه معنی می داد ، می گفتم پسر تو میتونی اینجا تو شمیران توی مطب خودت بنشینی و روزی صد تا مشتری بیاد برات چه مرضی داری بری تیردوقلو شهباز جنوبی مطب بازكنی بهم می گفت تو نمی دونی آقا جون كسانی كه به من احتیاج دارن همون بچه های تیردوقلو و شهباز جنوبی هستند نه این شمیران نشین ها
ای وای ، ای وای من بعد از مرگش شناختمش
اشكهاشو پاك كرد و برام اینطور تعریف كرد اون از بچگی مرد بود فكر كنم سیزده یا چهارده سالش بود چند ماهی بود كه از مغازه سبزی فروشی نزدیك منزل میوه و سبزی برامون می خرید هرچه من و مادرش می گفتیم چرا بدون اجازه ما میوه و سبزی می خری به ما جواب درست نمی داد یك روز از دستش عصبانی شدم دستش را گرفتم و خواستم ببرم دكان سبزی فروشی گفت نه بابا این كار را نكن ، من مقدار پس اندازی كه داشتم حدود 200 تومان داده ام به این سبزی فروشه گفته هر ماه یك چیزی از آن مبلغ را به تو می دهم ولی مدتی است پول نداده و به جای آن به من می گوید هرچه می خواهی از مغازه بابت طلب به تو جنس می دم
این بچه این رفتار همیشگی اش بود و من هیچ وقت حرفهای او را نفهمیدم
بانوی محترم شهید فیاض بخش از زندگی دكتر اینطور شروع كرد
بسم الله الرحمن الرحیمدكتر در اسفند 1316 در تهران اول بازار آهنگرها متولد شد تا ششم ابتدایی را در مدرسه خسروی هفت بازار گذراند و دوران متوسطه را در دبیرستان مروی بعد از امتحان كنكور در دو رشته نفت و پزشكی كه در هر دو با معدل بسیار عالی قبول می شود رشته پزشكی را انتخاب می كند و بعد از خاتمه تحصیلات به عنوان اولین دوره سپاه بهداشت عازم یكی از دهات اراك به نام حشه می گردد
طی كردن دو سال سپاهی گری او بس دورانی است به یاد ماندنی كه من شخصاً شاهد فعالیت ها و خدمتگزاری های او به جامعه محروم بودم ساختن حمام ، مسجد درمانگاه ، دبستان و كلیه وسایل بهداشتی از كارهای بسیار خوب و ماندنی دكتر است
او با دست خودش گل می ساخت و توالت های روباز آنها را مسدود می كرد و با خرج اضافی و گاهی كه كسر می آورد از پدرش می گرفت
بعد از دوران سپاهی در سال 44 ما با هم ازدواج كردیم و به تهران آمدیم او نمی خواست در كار دولتی وارد شود ولی ناچار بودیم چون می خواست مطب باز كند ناچار بود دو سال دیگر از تهران دور شود تا اجازه باز كردن مطب به او می دادند دو سال را هم خارج از مركز در سقز و بعد در سبزوار به پایان رساند او در كارش خیلی ساعی بود و مشكل می گذاشتند كه كارش را ترك كند
حدود سال 46 خدا به ما احمد را داد و چون در آن زمان بهترین متخصص و جراح را در بیمارستان سینا قبول می كردند او به عنوان یك متخصص در بیمارستان سینا استخدام شد و در همان زمان مطبی در شهباز جنوبی تیردوقلو بازكرد دكتر روحی عجیب داشت و حوصله ای عجیب تر
در همان زمان علاقه شدیدی به خواندن و یادگرفتن قرآن و تفسیر و نهج البلاغه داشت برای همین از یك نفر روحانی دعوت كرد تا در منزل به مبانی اسلامی آشنا شود
در همان سال با كمك های دكتر لواسانی یك كلینیك به نام كلینیك سلمان فارسی در دروازه شمیران تأسیس كرد در آن سالها منافقین خلق افراد سازمان مجاهدین خلق زیر چنگال رژیم پهلوی مثل سایرین مسلمانها گرفتار بودند و دكتر قبل از این كه آنها خط مشی خود را تغییر دهند به آنها كمك پزشكی می كرد آنها مجروحین فراری خود را به كلینیك معرفی می كردند و دكتر در كمال انسانیت به آنها كمك می كرد و سخت ترین جراحی ها را روی آنها انجام می داد تا به دست ساواك گرفتار نشوند
خانواده های آنها به طور مخفی با دكتر تماس می گرفتند و هركجا او را پیدا می كردند بر بالین بیمارها و مجروحین خود می بردند
در شكوفایی انقلاب كلینیك مبدل به یك آموزشگاه مخفی كمك های اولیه شد دكتر به كمك دكتر جلالی این كلاسها را دایر كرد ، مجروحین دوران انقلاب را به طور مخفی به كلینیك و خانه های اطراف می بردند و معالجه می كردند در 17 شهریور با خطرات مهمی كه وجود داشت ایشان در بیمارستان سوم شعبان و منزل آقای دكتر واعظی كه مجروحین را جمع كرده بودند شروع به جراحی كردند و وقتی به ایشان اعتراضی می شد كه نروید خطرناك است ، ایشان گوش نمی دادند و می رفتند و می گفتند مهم نیست كار من به خاطر خداست هرچه خدا بخواهد پیش خواهد آمد
ما از افراد داوطلب برای فراگیری كمك های اولیه دعوت میكردیم و در كلاسهایی مخفیانه تشكیل می شد كلیه فنون كمك های اولیه را به آنها می آموختیم محل هایی كه این كلاسها در آن تشكیل شده بود عبارت بودند از مسجد قبا با كمك شهید مفتح حسینیه محلاتی ها كه تنها در حسینیه محلاتی ها بیش از ده هزار نفر شاگرد زبده و كار آزموده بیرون دادند و اینجا منزل خود دكتر كه ما هر روز شاگرد داشتیم ، دكتر معتقد بود كه بعضی از پزشكان سعی می كنند مردم را از بهداشت دور نگه دارند ولی او اعتقاد به این داشت كه مردم را باید با كمك های اولیه آشنا كرد تا احتیاج كمتری به مراجعه به پزشك داشته باشند بعد از پیروزی انقلاب این كلاسها گسترش پیدا كرد و ایشان توانستند در كاخ جوانان و مسجد ولی عصر نیز این كلاسها را دایر كنند و بعد از آن كلاسهایی به عنوان بهداشت خانواده در مدرسه علوی و مسجد ولی عصر افتتاح بكند در زمان دولت موقت با این كه پیشنهادهایی به ایشان می شد كه كاری را در دولت قبول كند ایشان نیز نپذیرفتند بعد از این كه دولت موقت جای خودش را به شورای انقلاب داد ، دكتر زرگر به عنوان وزیر بهداری و دكتر لواسانی به عنوان معاونت بهزیستی و ایشان با اصرار زیاد و تفعل به قرآن كریم قبول كردند كه مدیریت و سرپرستی توان بخشی را به عهده بگیرند
دكتر تا آخرین لحظه مرگش از دیدن هیچ مریضی امتناع نمیكرد و می گفت من از پول و خون این مردم پرورش یافته ام و تمام وجودم متعلق به این مردم است
وقتی ایشان مدیر كل توان بخشی شد تصمیم گرفت كه وزارت بهزیستی را كه شاخه ای از وزارت بهداری است از یكدیگر جدا كند و آن را تبدیل به یك وزارتخانه نماید و معتقد بود كه به معلولین و مجروحین و محرومین اجتماع باید به طور جدی رسیدگی كرد نمی شود بودجه موسسه به این بزرگی و با اهمیت را از كمك های مثلاً هلال احمر و از این قبیل تأمین كرد باید كمك ها مستقیم و از یك كانال به معلولین انقلاب برسد
برای تحقق چنین فكری روز و شب مزاحم شورای انقلاب و اعضای آنها می شد و تا آنجا كه می توانست وقت خود را صرف این فكر می كرد تا موفق شد یك ماه قبل از روی كار آمدن دولت برادر رجایی لایحه آن را به تصویب شورای اسلامی برساند كه در نتیجه ایشان را به عنوان وزیر مشاور و سرپرست سازمان بهزیستی انتخاب كردند
دكتر شب و روز كار می كرد ، در سازمان بهزیستی به عنوان نمایندگی از طرف امام در شورای انقلاب فرهنگی بخش پزشكی انتخاب شدند در رادیو برنامه داشتند و مسائل مربوط به بهداشت در دهات را در برنامه كشاورزی عنوان می كرد و به تمام كلاسهای كمكهای اولیه سر می زد و از پذیرفتن مریض هیچ روزی غفلت نداشت
اخلاق در خانه
شهید دكتر فیاض بخش اصلاً عصبی نمی شد ـ به مسائل عبادی توجه خاصی داشت ، خمس و زكات را واجب می دانست و مسائل مستحبی را هم به افراد خانواده واگذار می كردمریض دیدن را تا آخرین روزهای زندگی خود ترك نكرد و به ورزش سالم علاقه زیادی داشت بكس و كشتی كج را وحشیگری می دانست و به شنا و كوهنوردی اهمیت می داد
و با تمام این همه مشغولیات به خانواده توجه خاصی داشت معتقد بود كه هر كسی با دیدن زن و فرزندان انسان به شخصیت انسان پی خواهد برد
به رشد سیاسی و اجتماعی و مذهبی خانواده بیشتر از هر چیز دیگری اهمیت می داد و اخیراً كلاسهای ایدئولوژی در خانواده تشكیل داده این كلاسها از تمام افراد خانواده تشكیل می شدند و هفته ای یك بار همگی دور هم جمع می شدند و از عموها و عموزاده ها ، همشیره ها و شوهرهایشان همه و همه تقریباً حدود 60 الی 70 نفر در این كلاسها جمع می شدند با كمك برادرش برای بچه ها كلاس تعلیم قرآن برای بزرگترها تفسیر و ترجمه و مسائل سیاسی روز عنوان می شد ـ مهمترین مسئله ، مسئله آداب معاشرت بود ، كه بچه های فامیل باید یاد بگیرند چگونه غذا بخورند كه دهانشان صدا ندهد ، روی بشقاب نزنند و آرام غذا را بجوند و در جلوی بزرگترها دراز نكشند و پاهای خود را جمع كنند
روزهای شهادت
دكتر چند ماهی بود كه حس می كردم به طور كلی عوض شده زیاد تو فكر می رفت و كمتر غذا می خورد دوست نداشت روی فرشها بنشیند و می گفت تلاش برای زندگی مرفه بی فایده است شبها با خلوص نماز می خواند و صدای دعای او تا صبح بلند بود ، از خوردن چند نوع غذا خودداری می كرد و در حد سلامتی بدنش غذا می خورد ، بچه ها را نصیحت میكرد كه در زمان جنگ كمتر غذاهای متنوع بخورند دائم به فكر جنگزده ها بودشهادت دكتر در حالتی كه احساس می كنم شهادت دكتر نعمت و رحمت از جانب خداوند است اگر آن را بررسی كنم به نتیجه مهمی دست پیدا می كنم
اول ـ در مورد خودش به عنوان ارزش و مزد در برابر خدمتی كه می كرد به بزرگترین آرزویی كه داشت رسید و خداوند در مورد او طبق آیه ? و من یطیع الله و الرسول فاولئك مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهدا و الصالحین و حسن اولئك رفیقاً ? سوره نسا آیه 68 كه من فكر می كنم بزرگترین ارج را خداوند به او داد كه بهترین روزهای خود را روزهایی می دانست كه با بهشتی و لواسانی و یا كلاسهای مطهری سر می كرد سرانجام در پایان این آیه به همان می رسد كه خداوند قول داده است و دوستان و رفقای خوب را با هم در یك جا جمع بیاورد
اما مسئله دوم ـ مسئله ای كه ارتباط خانواده ما 72 تن وجه تشابه آن با 72 تن از زینب و زینبی ها وجود دارد كه نمی توانم بگویم كه من چگونه از این موضوع لذت می برم و احساس می كنم كه خداوند بزرگترین مقام و ارزش را به ما و كلیه افراد خانواده این شهدا داده است ، و دوست دارم كه لیاقت نگهداری چنین نعمت بزرگی را داشته باشم و از خداوند سپاسگزارم كه به من این لیاقت را داده كه بتوانم این بار را با تشویق مردم و امام به سرمنزل برسانم و به ارزش شهدا نائل آیم
سوم رابطه ای است كه این شهدا با مردم پیدا می كنند كه انسان احساس می كند كه رشدی پیدا كرده اند كه اگر آنها حیات داشتند چنین ثمری را به دست نمی آوردیم كه با خون این شهدا به یك وحدت دست یافتیم و شاهد بودیم كه یك عده اشك پشیمانی می ریختند كه چگونه جبران كنند تهمت های ناروایی را كه به این شهدا مخصوصاً به شهید مظلوم دكتر بهشتی می زدند
در پایان دو پیام دارم
اول به امت و دوستان خودم
و پیام من این است كه صرف نظر احساس غم و اندوه به خاطر از دست دادن این عزیزان باید خوشحال باشید كه بودنشان پربركت بود و رفتنشان پربركت تر و باید فكر كنیم كه با شهادت هایمان نعمت های بزرگتری كسب كنیمو خوشحال باشیم كه دشمن های ما از احمق ها هستند كه با اعمال كثیف خود موجب بیداری و هوشیاری ما می شوند
ولی پیام دوم با منافقین
ای منافقین به یاد دارید كه چگونه از نعمت های این حكومت بهره مند شدید به یاد دارید كه فیاض بخش ها بدن های پاره پاره شما را به هم وصل می كردند و از زیر چنگال حكومت جبار پهلوی در خانه های مخفی شما را پنهان می كردند به خاطر دارید كه چگونه با قیام اسلامی این مردم شماها از زندان ها بیرون آمدید و از مخفی گاه خارج شدید
آیا این است مزد مردمی كه شما را در بین خود جا دادند و مكان دادند و غذا دادند كه آنها را تكه تكه كنید بدانید كه با كارهای شما ایمان ما قوی تر خواهد شد هرچقدر شما به این كارهای وقیحانه دست بزنید ما قرآن را بیشتر لمس می كنیم و احساس می كنیم
و تعجب است كه شما نمی بینید كه از این ضربه زدن ها نتیجه ای عایدتان نمی شود
حركتهای نامردمی شما ناجوانمردان موجب می شود كه ما عاشقان خدا ، بیشتر از همیشه با هم باشیم و همگی با شما دشمن
دكتر فیاض بخش چه خوب گفت دیدن همسر و فرزندان من شخصیت مرا نشان می ده
و به راستی چنین است بانوی محترم دكتر با دیدی این چنین فرزندانی چون فیاض بخش پرورش خواهد داد پسر دوم دكتر علی 12 ساله خواب چند شب گذشته خود را برای ما اینطور تعریف كرد
رفته بودم توی كوچه دیدم تمام آسفالتهای كوچه از هم پاشیده شده و جز خاك چیز دیگری به چشم نمی خورد بند كفشم شل شده بود دولا شدم بند كفشم را ببندم باد به سرعت می وزید ناگهان كوچه پر از گل شد و از زمین همینطور گل رویید آنقدر كه من مبهوت شدم ، خواستم یك گل را بكنم كه مردی آمد و گفت دست به گل نزن ، دو تا پرنده به اندازه گنجشك ولی خیلی زیبا دو تا كاغذ لوله شده به نوك های خود داشتند و آوردند جلوی پای من انداختند نامه ها را باز كردم و دویدم داخل خانه و شروع به خواندن كردم در اولین كلمه كه نوشته شده بود
بی شك پیغام از بهشت بود كه اگر علی تحمل می كرد در آن نوشته شده بود بدین وسیله به شما فرزندانم اطلاع می دهم كه جای من بسیار عالیست
زهرا دختر 10 ساله دكتر شهید گفت
پدر از چهار سالگی به من حمد و سوره و تكبیر و از شش سالگی به من قرآن اذا جاء نصرالله و الفتح یاد داد و از هفت سالگی به من گفت كه باید حجاب داشته باشم پدر دوست داشت كه همه سواد بیاموزندمی گفت كار مردها مردانه است و كار زنها زنانه
وقتی فهمیدم پدرم شهید شد خیلی خوشحال شدم چون می دانم جای او مطمئن است و او پیش خداست و زهرا برای كودكان همسن و سال خود پیام فرستاد
من پیامی برای بچه های هم سن و سال خود دارم كه در این حادثه پدران خود را از دست داده اند به آنها می گویم تا آخرین قطره خون خودتان راه شهیدان را ادامه بدهید
و همگی برای سلامتی امام عزیز و بزرگوار و صبورمان تا انقلاب حضرت مهدی عج دعا كنید
والسلام
همسر دكتر از قول ایشان
دكتر فیاض بخش آقای دوزدوزانی در هیئت دولت گفته بودند دولت رجایی احتیاج به یك شهید دارد و من در دلم گفتم ای كاش این شهید من باشمپدر شهید فیاض بخش
من از تمام ملت ایران تشكر می كنم كه زحمات این بچه من كه او را نمی شناختم و بعد از فوتش ایشان را شناختم از ملت ایران تشكر كنم بخصوص اهالی خوب شهر تیردوقلوو همچنین آقای محمد شازاده پیش نماز آن محل و سایر روحانیون و اهالی آن محل كه بزرگداشتی برای دكتر فیاض بخش گرفتند و مدرسه ای به نام شهید دكتر محمدعلی فیاض بخش و همچنین خیابانی به نام دكتر محمدعلی فیاض بخش نام گذاری كردند و این خود قدردانی و منظور داشتن از یك فرد مسلمانی است كه برای خدا بدون در نظر گرفتن مادیات برای مردم كار می كندو این مثال تخم گندمی است كه در زمین فرو رفته و خودش را فاش كرده و جوانه زده و هفتادها و هزارها از خود تولید می كند برای آن كه عمل برای خدا بوده
این نشو و نماها روز به روز وسعت پیدا می كند پس ما مسلمانان سعی نماییم اعمال و كردارمان برای خدا بوده و مانند ایشان در جامعه سرافراز و سربلند باشیم
والسلام
قسمتی از وصیت نامه
ثلث موصی از وجه نقدی در نظر گرفته شود و تا مدت دو ماه از فوت ترتیب زیر به مصرف رسد 4/1 یك چهارم به مصرف كفن حتی الامكان در جوار قبر شهدا در محلی كه امكان مراجعه اولاد و اقربا برای یادبود و فاتحه بیشتر باشد و مراسم هفت و چهل به نحوی كه فایده آن برای موصی باشد نه این كه برای حفظ آبرو و ورثه به كار رود و آنچه در این راه خواستند مصرف كنند یعنی حفظ آبروی ورثه از سهم خودشان استفاده نمایند یك چهارم ثلث بابت رد مظالم و سهم خمس پرداخت گردد و دو چهارم باقی یعنی نصف ثلث به مصرف تعلیم و تربیت و توسعه فرهنگ اسلامی زیر نظر محمدتقی فیاض بخش و برادرم حسن بنكدار به مصرف برسدمنبع:فاتحان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .