تفاوتهای جنسیتی از دیدگاه اسلام و فمینیسم
در نظر گرفتن تفاوت یا عدم تفاوت جنسی در حقوق زنان، مهمترین اختلاف مكتب اسلام با فمینیسم است. روح این اختلاف كه در مبانی وجود شناختی و معرفت شناختی هر دو مكتب آشكار میشود، ریشه در این مسئله دارد كه مصلحت از جانب چه كسی تعیین گردد. اسلام این امر خطیر را از خداوند متعال طلب مینماید، اما فمینیسم بشر را تعیین كننده مصلحت خویش میداند. از این رو در اسلام، عدالت از یك واقعیت نفس الامری برخوردار است، اما در فمینیسم، عدالت كاملاً امری نسبی است و بر حسب تجربههای مختلف بشری، معنای آن نیز متغیر میشود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1396/10/11 ساعت 13:43
درباره تفاوتهای جنسی میان زن و مرد، دو دیدگاه كاملاً متعارض وجود دارد. بر حسب یك نظرگاه، تفاوت حقوقی، بیانگر ستم و تبعیض جنسی بر زنان میباشد، زیرا عدالت به معنای رعایت كامل تساوی میان زن و مرد میباشد و هر نوع تفاوت نگری به مثابه زیر پا گذاشتن عدالت محسوب میگردد، اما بر حسب رویكرد دیگر، یكسان نگری مطلق، راه را برای بیعدالتی بر زنان میگشاید، زیرا نادیده گرفتن تفاوتهای طبیعی جنس زن و همانند ساختن آن با جنس مخالف،یك نوع ستم جنسی شمرده میشود، زیرا بر طبق آن، نه تنها «خودِ» زن گم میشود، بلكه خودِ وی در وجود مردان معنا پیدا میكند.
تفاوت این دو رویكرد، منبعث از دو نظام فكری كاملاً متفاوت است كه شناخت آن، مستلزم فهم نظام معنا شناختی، معرفت شناختی و وجود شناختی هر یك است تا بر طبق آن بتوان علت این اختلاف را درك كرد و در پی آن، داوری و قضاوت نمود.
اسلام و تفاوتهای جنسی
الف) دیدگاه دائمی بودن تفاوتها
بر اساس این رویكرد، زن و مرد از حیث تكوینی كاملاً متفاوت هستند؛ یعنی از جهت زیستی، روانی و احساسات، كاملاً از یكدیگر متغایر میباشند و به دلیل همین تفاوتهای تكوینی، تشابه حقوقی آنها امكانپذیر نمیباشد. استاد مطهری در اینباره چنین میگوید: «از نظر اسلام، این مسئله هرگز مطرح نیست كه آیا زن و مرد، دو انسان متساوی در انسانیت هستند یا نه؟... از نظر اسلام، زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انسانی متساوی بهرهمندند. آنچه از نظر اسلام مطرح است، این است كه زن و مرد به دلیل اینكه یكی زن است و دیگری مرد، در جهات زیادی مشابه یكدیگر نیستند... خلقت و طبیعت آن را یكنواخت نخواسته است و همین جهت ایجاب میكند كه از لحاظ بسیاری از حقوق و تكالیف و مجازاتها، وضع مشابهی نداشته باشند.»[1] نظام حقوق زن در اسلام، ص 121 ـ 122.
جنسیت موجب میشود كه زن و مرد تحت دو صنف از یك نوعِ واحد قرار گیرند. بنابراین، اختلاف و تمایز میان آنها، لازمه صنفشان است و بر این اساس، تفاوت حقوقی میان زنان ضروری میباشد؛ به عبارت دیگر بر حسب آنچه كه جنسیت اقتضا مینماید، تفاوت میان آنها همیشگی و دائمی، و در پی آن، حقوق طبیعیشان نیز متفاوت خواهد بود.
حقوق طبیعی، لازمه هدفدار طبیعت است و با توجه به این هدف، استعدادهایی در وجود موجودات نهاده و استحقاقهایی به آنها داده است. راه تشخیص حقوق طبیعی و كیفیت آنها، مراجعه به خلقت و آفرینش است. هر استعداد طبیعی، یك سند طبیعی برای یك حق طبیعی میباشد.[2] ر.ك: همان، ص 150.
ب) دیدگاه موقتی بودن اختلافها
بر طبق این نظریه، تفاوت میان زن و مرد، برخاسته از جنسیت كه ذاتی و جوهری یا عرضی، لازم آن دو بوده و موجب قوانین دائمی و پایدار میشود، نمیباشد؛ بلكه تفاوت میان آن دو كه منجر به تفاوت حقوقی شده است، بر اساس یك امر عرضىِ مفارق است؛ به عبارت دیگر تفاوت احكام، محصول شرایط اجتماعی و فرهنگی است و مبتنی بر شرایط زمانی و مكانی میباشد. بنابراین، قوانین حقوقی متفاوت، در همه اعصار و مكانها ثابت نیستند، بلكه تا زمانی پایدار خواهند بود كه آن شرایط برقرار باشد. بر اساس این رویكرد، تفاوت حقوقی بر اساس «حقوق طبیعی» جایگاه خویش را از دست خواهد داد و «حقوق قراردادی» جایگزین آن خواهد شد.
برخی از نواندیشان دینی به این رویكرد معتقدند. این عده به دلیل تعارض میان دیدگاه شریعت با اصلِ تشابه قانون میان زن و مرد در حقوق بینالملل، در صدد رفع این تعارض بر آمدند؛ بدین صورت كه اختلاف میان زن و مرد را كه در شرع به اختلاف حقوقی كشیده میشود، اختلاف طبیعی قلمداد نكردهاند؛ بلكه آن را مبتنی بر شرایط اجتماعی و فرهنگی مبتنی میدانند.[3] نك: عبدالله احمد نعیم،نو اندیشی دینی و حقوق بشر، ترجمه حسنعلی نوریها، ص 197 ـ 214.
بر طبق این رویكرد، «زبان قرآن» و احادیث در مورد احكام زنان، «زبان عرفی» است؛ یعنی این احكام بر طبق عصر نزول صادر شده است؛ در نتیجه، این تفاوتها فقط تا آن زمان اعتبار داشت و در زمانهای دیگر اعتبار ندارند.
بعضی از نو اندیشان دینی برای این نظریه كه احكامِ مربوط به زنان یك امر عرضی است، دلیلی ذكر كردهاند و آن اینكه تنها احكامی ثابت هستند كه تأسیسی باشند نه امضایی، زیرا احكام امضایی، احكام عرفی و اجتماعی هستند، در حالی كه احكام تأسیسی، تنها احكام تعبّدی میباشند، لذا این احكام، تابع عرف هستند و به نحو همیشگی و ثابت، برقرار نمیباشند؛ به عنوان مثال دیه، حكم تأسیسی اسلام نیست، بلكه سنت اقتصادی، اجتماعىِ امضا شده است. از این رو بحث از دیه پیش از آنكه شرعی باشد، اجتماعی است.
تغییر سنتها و چون و چراها در احكام قضایی دین اسلام، با توجه به اصول اساسی دین، مجاز است؛ مردم همانطور كه بیمه را ایجاد كردند و همانطور كه در رسوم ازدواج (دائم و موقت) تحول پدید آوردند، میتوانند در قانون دیه نیز تحول بیافرینند.[4] زهرا تشكری، زن در نگاه روشنفكران، ص 68 ـ 69؛ به نقل از: محسن سعید زاده، خون بهای زنان چرا نابرابر، مجله زنان، ش 37، ص 36.
بر اساس این رویكرد، تفسیر ثابتی از عدالت نمیتوان ارائه داد، بلكه عدالت، امری نسبی و متغیر میگردد و تعریف آن در هر عصری به خود انسانها واگذار میشود. بنابراین با توجه به آنچه كه مطرح گردید، عدالت در مورد زنان منوط به شرایط زمان و مكان، متغیر میگردد.[5] ر.ك: همان، ص 73: به نقل از محمد مجتهد شبستری، نقدی بر قرائت رسمی از دین، ص 510.
در عصر نزول قرآن كریم، عدالت بر پایه حقوقهای متفاوت استوار بود، اما هم اكنون عدالت ایجاب میكند كه حقوق میان زن و مرد برابر گردد و تساوىِ كامل میان آنها برقرار شود، زیرا امروزه آن شرایطِ نابرابر از بین رفته است و در نتیجه آن احكام نیز فلسفه خویش را از دست دادهاند.
نقد و بررسی
الف) زمانمند و عصری دانستن احكام شریعت اسلام اگر به معنای نسخ پذیری دین اسلام باشد با خاتمیت اسلام كه از بدیهیات مسلمین است، در تعارض خواهد بود. اسلام، دین خاتم و جاودانی است و احكام آن نیز نسخناپذیر بوده و تا روز قیامت ثابت و غیر قابل تغییر خواهد بود. البته روشن است كه ثابت بودن احكام الهی با گشوده بودن باب اجتهاد و لزوم روز آمد بودن دین در تعارض نیست.
ب) در این دیدگاه، عرفی بودن زبان دین، دلیل بر عصری و متغیر بودن احكام و از جمله احكام حقوق زنان دانسته شده است، اما بدیهی است كه صرفاً از عرفی بودن زبان دین نمیتوان عرفی و عصری بودن محتوای زبان و از جمله احكام حقوقی دین را نتیجه گرفت. در واقع در این دیدگاه، بین زبان دین و محتوای زبان دین، خلط شده است، زیرا كاملاً این امكان متصور است كه زبانی عرفی باشد اما محتوای كلام و معنایی كه زبان در صدد انتقال آن است، فرازمانی بوده و صرفاً اختصاص به عرف زمان عصر نزول نداشته باشد؛ به ویژه اگر خود متكلم بر این امر تأكید و تصریح كرده باشد. از قضا در مورد دین اسلام اینگونه است و شارع مقدس تصریح فرموده است كه احكام صادره شده از سوی پیامبر (ص) به همه اعصار تا روز قیامت، تعلق داشته و خاصّ زمان صدور احكام یا هر زمان دیگری نیست.
ج) این دیدگاه از اینكه شارع مقدس، عرف زمانه خود را به عنوان احكام امضایی، تأیید فرموده، نتیجه گرفته است كه شارع در این بخش از احكام خود، تابع عرف بوده و چون هر عصری عرف خاص خود را دارد، لذا این قسم از احكام الهی، مختص زمان شارع بوده و در هر عصری با تغییر عرف، این احكام نیز تغییر میكند.
در این مورد باید گفت كه لازمه امضایی بودن یك حكم، اختصاص داشتن آن به زمان صدورش نیست، زیرا از رایج بودن یك سیره عرفی نمیتوان مورد تأیید بودن آن سیره را در نزد شارع نتیجه گرفت. نمونه بارز این مسئله را میتوان در زمان صدر اسلام مشاهده كرد. در آن زمان، در معاملات عرفی، معاملات ربوی به شدت رایج بوده و به رغم شیوع و مطرح بودن آن به عنوان سیرهای فراگیر، از سوی اسلام مورد تأیید واقع نشده است. بنابراین از وجود احكام امضایی و مورد تأیید قرار گرفتن برخی از عرفهای موجود در زمان صدور احكام، در اعصار بعد از زمان حضور شارع، نمیتوان با صرف تداول و رواج یك سیره عرفی، مورد تأیید بودن آن در نزد شارع و لزوم تغییر یابی احكام امضایی را در زمان حضور او نتیجه گرفت. همچنین از اینكه شارع برخی از سیره و عرفهای زمان خود را تأیید كرده است، نمیتوان نتیجه گرفت كه تمام سیرههایی كه در اعصار بعد واقع میشود نیز، مورد تأیید شارع است؛ یعنی از اینكه احكام امضایی تابع عرفِ زمانِ شارع هستند نمیتوان نتیجه گرفت كه آن احكام، تابع عرف همه زمانها و اعصار بعد از زمان شارع نیز هستند.
فلسفه تفاوتهای حقوقی در اسلام
برای شناخت فلسفه تفاوت حقوقی بین زن و مرد در اسلام، ذكر مقدمات زیر لازم است:
الف) در دین مقدس اسلام، خداوند متعال، واضع احكام است. بالاترین كسی كه به ساختار و وضعیت و مقتضیات تكتك موجودات آگاهی دارد، كسی جز خالق آنها نیست. تنها اوست كه صلاحیت دارد بنابر نحوه وجودی انسان و بر طبق انواع روابط پیچیده بین افعال او و نیل به سعادت اخروی، احكام را وضع و سپس ابلاغ نماید. بنابراین ورای وجود انسان، واقعیت مطلقی وجود دارد كه تنها راه رسیدن به سعادت و حقیقتِ مطلق است.
ب) از دیدگاه اكثر متفكران اسلامی، دستیابی به واقعیت مذكور، امری ممكن و دستیافتنی است. كسی كه از تمام امكانات و لوازم لازم برای درك متون وحیانی برخوردار باشد، میتواند به شناخت معتبری دست پیدا كند. این شناختِ معتبر، بر جهانبینی مردانه یا زنانه و این عصر یا آن عصر وابسته نیست.
با توجه به مقدمات فوق میتوان نتیجه گرفت كه:
اولاً:؛ تمام موجودات و از جمله انسان، تكویناً به سوی هدفی كه برای آن آفریده شدهاند، هدایت گردیده و در خِلقتشان به هر جهاز و ابزاری كه در رسیدن به آن هدف نیازمندند، مجهز میباشند؛ از این رو در انسان بر حسب مقتضیاتِ طبیعىِ دو جنس مخالف، به ضرورت، تفاوتهای حقوقی بنا گشته است. لذا این تفاوتها ریشه در واقعیت نفس الامری دارند، نه در امور اعتباری و قرار دادی؛ به عبارت دیگر قواعدِ حقوقىِ شرعی بر اساس هماهنگی و همسویی با مصالح و مفاسد واقعی بنا شدهاند، نه بر اساس سلیقههای افراد یا گروهها.[6] ر.ك: علامه طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 2، ص 413.
ثانیاً: زن در اسلام، در تمام احكام عبادی و حقوق اجتماعی با مرد شریك است و مانند مردان میتواند مستقل باشد و در زمینههای مختلف مثل تعلیم و تربیت، كسب و انجام معاملات و... هیچ فرقی با مردان ندارد، مگر تنها در مواردی كه طبیعت خود زن اقتضا میكند با مرد فرق داشته باشد.[7] ر.ك: همان، ص 410.
ثالثاً: بر طبق آیه كریمه «یا ایها الناس اتقوا ربّكم الذی خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثیراً و نساء» استنباط میشود كه زن و مرد از حیث شئون انسانی، واحد هستند و هیچ كدام به صرف مرد یا زن بودن، رجحانی بر دیگری ندارند؛ لذا این تفاوت حقوقی یك تفاوت ارزشی نمیباشد.
رابعاً: تفاوتی كه در احكام الهی بر حسب جنسیت دیده میشود، صرفاً در راه و روش است، اما در غایت این تفاوت كه همان رسیدن به كمال والای انسانی است، وحدت دارند.
برابری جنسی و فمینیسم
شناخت فمینیسم و آگاهی به تطوّرات آن، مستلزم آشنایی با دورههای فكری آن است كه به سه موج اول، دوم و سوم مشهور میباشد. در همه این رویكردها، این اعتقاد مستتر است كه زنان به دلیل جنسشان، اسیر بیعدالتی هستند.[8] Gender. ر.ك: مگی هام، فرهنگ نظریههای فمینیستی، ص 163. بر اساس همین اعتقاد، آنها میان Sex (جنس) و (جنسیت) تمایز قائل شدهاند.
اصطلاح جنس بر تفاوتهای بیولوژیك میان زن و مرد دلالت دارد، در حالی كه جنسیت، بر ویژگیهای شخصی و روانی، ناظر است كه جامعه آن را تعیین میكند و با مرد یا زن بودن و به اصطلاح مردانگی و زنانگی همراه است. جنس و جنسیت پیوندی آشكار دارند، اما ماهیت دقیق این پیوند، بحثهای فراوانی را میان فمینیستها برانگیخته است.[9] استفانی گرت، جامعهشناسی جنسیت، ترجمه كتایون بقایی، ص 9.
فمینیستها درباره نحوه اختلاف میان زن و مرد از حیث جنس و جنسیت، اشتراك نظر ندارند. بعضی از آنها براین باورند كه میان زن و مرد از حیث زیستی و بیولوژیكی، اختلافی نیست. اینان معتقدند كه نظریههای زیست شناختی، برای توجیه فرودستی زنان به وجود آمدهاند. بر حسب این دیدگاه، نظریههای زیست شناختی در مورد تفاوتهای جنسی، مفاهیم اجتماعیاند كه در خدمت منافعِ گروهی هستند كه از لحاظ اجتماعی مسلّط میباشند.
در مقابل این نظریه، بیشتر فمینیستها بر این باورند كه زن و مرد از حیث بیولوژی با هم اختلاف دارند، اما در اینكه تفاوت جنسی موجب تفاوت در جنسیت میشود، میان آنها اختلاف نظر است. بعضی از فمینیستها معتقدند كه تفاوت جنس نباید موجب تفاوت در جنسیت شود. بر طبق این رویكرد، «زنانگی» و «مردانگی» نه ویژگی ذاتی، مطلق و فراسوی زمان و مكان، بلكه مقولاتی اجتماعی و فرهنگی است و ساخته و پرداخته شرایط تاریخی معیّن و گاه سیاسی و اقتصادی بهشمار میآید.
اما این دیدگاه در موج سوم، كمرنگ میشود. با اتخاذ استراتژی مؤنث محورانه[10] gynocentric.، برخی از خصوصیات سنتی منتسب به زنان، ارزش مثبت پیدا میكنند[11] ر.ك: ری ویلفورد، فمینیسم، بولتن مرجع فمینیسم، ص 32. و به طور كلی بعض از تفاوتهای جنسیتی، به عنوان یك امر عادلانه در نظر گرفته میشوند.
نقش جنسیت در مسائل حقوقی
به طور كلی نظریات فمینیستها درباره نقش جنسیت در مسائل حقوقی، شامل دو الگوی ذیل است:[12] این بخش، برداشت شده از مقاله زیر است:
EF.KINGDOM,FEMINIST JURISPRUDENCE.
1 ـ الگوی تساوی
بر طبق الگوی تساوی،[13] the parity model. قانون لیبرال، بهترین قانون برای دفاع از حقوق و ارزشهای حاكم بر زنان است، اما به رغم وجود این اصول لیبرال، با زنان مثل مردها رفتار نمیشود و آنان همانند مردان از حقوق مساوی برخوردار نمیگردند، زیرا این اصول نمیتوانند از ارزشهای بیطرفی، عقلانیت، انصاف، آزادی و تساوی در برخورد با زنان حمایت كنند؛ به عبارت دیگر نه قانون و نه حقوق لیبرالی معاصر، زنان را مساوی با مردان تلقی نمیكنند؛ از این رو لازم است این قوانین، اصلاح و بازنگری شوند تا در پی آن، جنسیت به عنوان مبدأ بیعدالتی اجتماعی به رسمیت شناخته شود و به زنان، واقعاً و نه به نحو صوری، حقوق مساوی یا آنجا كه موقعیت خاص اجتماعی آنها اقتضا میكند، حقوق خاص اعطا گردد.
2 ـ الگوی تغییر
الگوی تغییر،[14] The transformative model. همچون الگوی تساوی، در راستای ایجاد هماهنگی میان ارزشهای لیبرالی مربوط به قانون و بین رفتار واقعی قانون با زنان به وجود آمد. بانیان این طرح، نظریه تساوی را كه تنها از طریق اصلاح رفتار قانونی یا اصلاح حقوق لیبرال در صدد رفع این تفاوت است، ناكافی میدانند، زیرا این الگو با حفظ اصل قانون لیبرال، به اصلاح ظاهری آن میپردازد، در حالی كه ساختار كلی این قانون دچار اشكال است.
مفاهیم و مقولات كلی قانون لیبرال، بر پایه معیارهای مردانه بنا شده است و تا زمانی كه این مفاهیم و مقولات تغییر نكنند، زنان به حقوق واقعی خویش دست نخواهند یافت. بنابراین باید تغییر اساسی در نظام حقوق فمینیستی ایجاد شود. آنها طرحهای مختلفی از این نظریه ارائه كردهاند كه دو طرح مهم آن عبارت است از: تغییر ساختاری و تغییر موضوعی.
بر اساس نظریه تغییر ساختاری،[15] The systematic transformation. كل قانون لیبرال برای حفظ تسلط مردان بر زنان تنظیم یافته است. لذا باید این نظام كه از ایدئولوژی مردانه تنظیم یافته، واژگون گردد و نظامی برخاسته از ایدئولوژی زنانه و در پی آن، حقوق فمینیستی جایگزین آن گردد؛ اما بر اساس رویكرد تغییر موضوعی،[16] The thematic transformation. باید تغییرات بنیادین در دو حوزه صورت گیرد: حوزه مقولات قانونی و حوزه مفاهیم قانونی.
نقد و بررسی
همانطور كه مطرح گردید، فمینیستها در باب احقاق حقوق زنان، یك نظریه واحد ندارند. هر گروه از آنان دستیابی به عدالت را در مورد زنان، به یك نحو تفسیر میكنند و نظریه فمینیستهای دیگر را ناقض عدالت معرفی میكنند؛ به عنوان نمونه بانیان طرح تساوی، در ابتدا تساوی كاملِ حقوقی میان زن و مرد را مورد نظر خویش قرار دادند، اما بعداً متوجه شدند كه این تساوی كاملِ حقوقی، به ضرر زنان تمام میشود و موجب استیفای حقوق آنها نمیگردد و آنان حداقل در بعضی مواقع نیاز دارند از حقوق ویژهای برخوردار باشند. البته در تعیین این موضوع كه حقوق ویژه در چه مواردی باشد، اتفاق نظر میان آنها وجود نداشت. همچنین طرح تغییر، زمانی مطرح گردید كه طرح تساوی به شكست منجر گردید و همانطور كه مطرح شد، نزد بانیان طرحِ تغییر نیز اختلاف نظر است. آنان علاوه بر انتقادات درون مجموعهای، از انتقادات بیرونی نیز مصون نماندند.
از این رو بر مبنای فمینیسم، عدالت در امور زنان، در پی هر معنایی به گونهای خاص تفسیر میشود. بر طبق یك معنا، عدالت به تساوی كاملِ حقوقی میان زن و مرد، تفسیر میشود و بر طبق دیگر معنا، عدالت زمانی تحقق پیدا میكند كه حقوق ویژه زنان رعایت گردد؛ یعنی در اینجا عدالت به نظریه «تناسب» نزدیكی پیدا میكند تا به نظریه تساوی. اینگونه از بین رفتن معیار مطلق و گشوده شدن نسبیت، موجب گسترش بیاعتمادی در مرزهای فمینیسم میگردد و پایههای آن را سست و ضعیف میكند.
فلسفه برابری در فمینیسم
فمینیسم در دنیایی ظهور پیدا كرد كه هرگونه اعتقاد به یك امر مطلق و فراسوی زمان و مكان زیر سؤال رفته بود. جایگزین شدن انسان به جای خدا و اصالت انسان به جای اصالت الهی، راه را به جایی كشاند كه با جاری شدن فلسفه كانت، پذیرش هرگونه حقیقتی خارج از انسان مخدوش گردید. از این رو دیگر نه یك امرِ مطلق باقی مانده بود كه شناخت حقیقی در صورت انطباق با آن معنا پیدا كند و نه یك امرِ وحیانی مورد پذیرش بود كه آمال و آرزوی هر انسانی با دستاویز شدن به آن، میسّر باشد. بر این اساس هیچ عینیتی ورای ساخته ذهن انسان وجود ندارد، بلكه این افراد هستند كه بر طبق شاكلههای ذهنی خویش كه ناشی از عرف، مذهب و... است، مسائلی را نسبت میدهند و از آن، عینیت برداشت میكنند.
بر حسب این دیدگاه، مطلقگرایی رخت بر میبندد و نسبت گرایی حاكمیت پیدا میكند و تفسیر هر علمی، منوط و وابسته به مفسّر آن میگردد كه یكی از این علوم جامعهشناسی است.
در سالهای دهه 1960 و 1970 زنان به اعتراض برخاستند كه جامعهشناسی با زندگی و تجربیات آنها ارتباطی ندارد، زیرا به جهان صرفاً از دید مردان مینگرد؛ به عبارت دیگر یكی از پیش انگارهها كه در تئوریهای علمی از جمله جامعهشناسی اثرگذار است، «جنسیت» است و از آنجا كه حاكمیت جامعهشناسی با مردان بوده است، جامعهشناسی هم جامعهشناسی مردان بود.[17] پاملا آبوت؛ كلر والاس، جامعهشناسی زنان، ترجمه نجم عراقی، ص 23.
بر طبق این رویكرد، چرایی این نوع تبیین فمینیستها، از نابرابری جنسیتی كشف میگردد. بر حسب این نظرگاه، از یك سو مشاهده میشود كه بر زنان ظلم و ستم فراوانی رفته است و از دیگر سو، جهان بینی زنانه این بینش را میدهد كه باید این ظلم و ستم، ناشی از فرهنگ مرد سالاری و اقتدار مردان در تمام عرصهها از جمله فرهنگ و دانش باشد. یكی از آن موارد، علمی جلوه دادن نابرابریهای طبیعی بر حسب جنسیت و به دنبال آن، نابرابریهای حقوقی است، زیرا مردان با طبیعی جلوه دادن این نابرابری، توانستند فرودستی زنان را اجتنابناپذیر جلوه دهند. این دانش، برآمده از چشم اندازی مردانه به جهان است، زیرا مردان از این فرودستی زنان سود برده، از آنان بهره كشی میكردند.[18] ر.ك: همان، ص 30.
با توجه به آنچه تا كنون مطرح گردید، تفاوت دیدگاه اسلام با فمینیسم در مسئله عدالت، برابری و تساوی روشن میگردد كه به طور خلاصه به چند مورد اشاره میگردد:
مقایسه تطبیقی تفاوت حقوقی جنسیتی در اسلام و فمینیسم
بر طبق نظر گاه اسلام، ورای وجود انسانها، حقیقت مطلقی به نام دین وجود دارد و انسان برای رسیدن به حق و حقوق واقعیاش، باید به شرع مقدس متوسل گردد؛ اما بر طبق رویكرد فمینیست، حقیقتی ورای انسان نیست، بلكه این خود انسان است كه حق و حقوق خویش را تشخیص داده یا آن را وضع میكند. با توجه به این دو رویكرد متفاوت، علت گزینش راهبردهای مختلف آن دو نیز مشخص میگردد كه به بعضی از آنها اشاره میشود:
الف) بر طبق رویكرد اسلام، حقوق و عدالت، واقعیت نفس الامری دارند كه باید كشف و شناخته شوند؛ اما بر طبق نظرگاه فمینیسم، مفاهیم حق و عدالت، از قبیل اعتباراتی هستند كه هیچ گونه واقعیت نفس الامری و پایگاه عقلانی ندارند، بلكه قِوام آنها به قرارداد است و در مواردی كه قرار دادهای ارتكازی و همگانی وجود ندارد، نیاز به قوانین موضوعه احساس میشود تا به وسیله آنها، حق و تكلیف مشخص گردد.
بر اساس این نظریه، عدالت، مفهومی بشری است و فهم آن نسبت به فهمهای بشری، متعدد میگردد. تاكنون واژه عدالت از جانب مردان فهمیده میشد، اما حالا زنان تشخیص دادهاند كه این عدالت مردانه موجب خشونت بر آنها شده است؛ پس لازم است درك عدالت از جانب زنان صورت گیرد. از این رو در دیدگاه فمینیستی، عدالت و خشونت، كاملاً نسبی میشوند.
ب) بر حسب رویكرد اسلامی، تفاوت حقوقی، امری مسلّم است. البته تشخیص حدّ و حدود آن با مجتهد جامع الشرایط است كه بر اساس شرع تعیین نماید كدام یك از این حقوقهای متفاوت، دائمی است و كدام یك غیر دائمی. اما همانطور كه مطرح گردید، فلسفه همه این احكام در شرع مقدس نیامده است و همین مسئله، متفكران اسلامی را در كنكاش برای كشف فلسفه این احكام واداشته است. بنابراین، سیر استنتاجی متفكران اسلامی در مسئله تفاوت حقوقی، سیر از معلول (تفاوت حقوقی) به علت (فلسفه تفاوت حقوقی) بوده است.
اما در نظرگاه فمینیسم، این رویه كاملاً برعكس است. آنان تشخیص وجود یا عدم تفاوت حقوقی را امری بشری و قراردادی میدانند. از منظر فمینیستها، نظام مردسالار از یك سو علت ستم بر زنان بوده و از سوی دیگر، واضع حقوقهای متفاوت است. بنابراین، مسیر آنها از علت به معلول است. اگرچه در تعیین نحوه و حدود برابرىِ همه یا بعضی حقوق، بین آنان اختلاف نظر است.
ج) در اسلام، ملاك تشخیص حقوق، وحی است؛ اما از منظر فمینیسم، ملاك تشخیص، اجماع عقول بشری است كه البته در عمل چون اجماع عقول بشری امكانپذیر نیست، مقصود، اجماع نظریات كسانی است كه حاكم بر بشر هستند.
د) بر طبق رویكرد اسلامی، تساوی زن و مرد یعنی اینكه ارزش وجودی آن دو در پیشگاه باری تعالی یكی است و هیچ كدام بر دیگری برتری مزیتی ندارند و تفاوت حقوقی، لازمه ساختارهای متفاوت آنان است. در نتیجه یكسان سازی حقوقی، مساوی با در نظر نگرفتن طبیعت وجودی آنهاست كه این خود ظلمی بزرگ میباشد؛ اما در فمینیسم، تساوی به تشابه و برابری زن و مرد از هر جهت نزدیكی پیدا میكند. بنابراین مشخص میشود كه اطلاق تساوی در این دو رویكرد، صرفاً اشتراك لفظی است.
نتیجه اینكه هم در اسلام و هم در فمینیسم، احقاق حقوق زنان مطمح نظر است، اما با وجود این هدف مشترك، خاستگاه و روش این دو مكتب، كاملاً از یكدیگر جدا میباشد؛ یكی حقوق زنان را در كلام الهی جستوجو مینماید و دیگری، آن را از كلام بشری طلب میكند. در اسلام آنچه اصیل است، احقاق حقوقِ خاصّ مرد یا احقاق حقوقِ خاصّ زن نیست، بلكه احقاق حقوق انسانی مورد توجه است تا در پرتو آن، رابطه انسانی زیباتر ترسیم گردد. در این رابطه، نه سلطهگر دیده میشود، نه سلطهپذیر؛ نه فرادست و نه فرودست؛ نه ظالم و نه مظلوم، زیرا هر كسی در جایگاه خویش قرار میگیرد و مطابق آن از حقوق خود بهرهمند میگردد. این تنوع رابطه كه لزوماً تفاوت را در پی دارد، لازمه ضرورت جامعه و موجب حفظ بقای آن است.
منبع : پرسمان/ حقوق زن
تفاوت این دو رویكرد، منبعث از دو نظام فكری كاملاً متفاوت است كه شناخت آن، مستلزم فهم نظام معنا شناختی، معرفت شناختی و وجود شناختی هر یك است تا بر طبق آن بتوان علت این اختلاف را درك كرد و در پی آن، داوری و قضاوت نمود.
اسلام و تفاوتهای جنسی
الف) دیدگاه دائمی بودن تفاوتها
بر اساس این رویكرد، زن و مرد از حیث تكوینی كاملاً متفاوت هستند؛ یعنی از جهت زیستی، روانی و احساسات، كاملاً از یكدیگر متغایر میباشند و به دلیل همین تفاوتهای تكوینی، تشابه حقوقی آنها امكانپذیر نمیباشد. استاد مطهری در اینباره چنین میگوید: «از نظر اسلام، این مسئله هرگز مطرح نیست كه آیا زن و مرد، دو انسان متساوی در انسانیت هستند یا نه؟... از نظر اسلام، زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انسانی متساوی بهرهمندند. آنچه از نظر اسلام مطرح است، این است كه زن و مرد به دلیل اینكه یكی زن است و دیگری مرد، در جهات زیادی مشابه یكدیگر نیستند... خلقت و طبیعت آن را یكنواخت نخواسته است و همین جهت ایجاب میكند كه از لحاظ بسیاری از حقوق و تكالیف و مجازاتها، وضع مشابهی نداشته باشند.»[1] نظام حقوق زن در اسلام، ص 121 ـ 122.
جنسیت موجب میشود كه زن و مرد تحت دو صنف از یك نوعِ واحد قرار گیرند. بنابراین، اختلاف و تمایز میان آنها، لازمه صنفشان است و بر این اساس، تفاوت حقوقی میان زنان ضروری میباشد؛ به عبارت دیگر بر حسب آنچه كه جنسیت اقتضا مینماید، تفاوت میان آنها همیشگی و دائمی، و در پی آن، حقوق طبیعیشان نیز متفاوت خواهد بود.
حقوق طبیعی، لازمه هدفدار طبیعت است و با توجه به این هدف، استعدادهایی در وجود موجودات نهاده و استحقاقهایی به آنها داده است. راه تشخیص حقوق طبیعی و كیفیت آنها، مراجعه به خلقت و آفرینش است. هر استعداد طبیعی، یك سند طبیعی برای یك حق طبیعی میباشد.[2] ر.ك: همان، ص 150.
ب) دیدگاه موقتی بودن اختلافها
بر طبق این نظریه، تفاوت میان زن و مرد، برخاسته از جنسیت كه ذاتی و جوهری یا عرضی، لازم آن دو بوده و موجب قوانین دائمی و پایدار میشود، نمیباشد؛ بلكه تفاوت میان آن دو كه منجر به تفاوت حقوقی شده است، بر اساس یك امر عرضىِ مفارق است؛ به عبارت دیگر تفاوت احكام، محصول شرایط اجتماعی و فرهنگی است و مبتنی بر شرایط زمانی و مكانی میباشد. بنابراین، قوانین حقوقی متفاوت، در همه اعصار و مكانها ثابت نیستند، بلكه تا زمانی پایدار خواهند بود كه آن شرایط برقرار باشد. بر اساس این رویكرد، تفاوت حقوقی بر اساس «حقوق طبیعی» جایگاه خویش را از دست خواهد داد و «حقوق قراردادی» جایگزین آن خواهد شد.
برخی از نواندیشان دینی به این رویكرد معتقدند. این عده به دلیل تعارض میان دیدگاه شریعت با اصلِ تشابه قانون میان زن و مرد در حقوق بینالملل، در صدد رفع این تعارض بر آمدند؛ بدین صورت كه اختلاف میان زن و مرد را كه در شرع به اختلاف حقوقی كشیده میشود، اختلاف طبیعی قلمداد نكردهاند؛ بلكه آن را مبتنی بر شرایط اجتماعی و فرهنگی مبتنی میدانند.[3] نك: عبدالله احمد نعیم،نو اندیشی دینی و حقوق بشر، ترجمه حسنعلی نوریها، ص 197 ـ 214.
بر طبق این رویكرد، «زبان قرآن» و احادیث در مورد احكام زنان، «زبان عرفی» است؛ یعنی این احكام بر طبق عصر نزول صادر شده است؛ در نتیجه، این تفاوتها فقط تا آن زمان اعتبار داشت و در زمانهای دیگر اعتبار ندارند.
بعضی از نو اندیشان دینی برای این نظریه كه احكامِ مربوط به زنان یك امر عرضی است، دلیلی ذكر كردهاند و آن اینكه تنها احكامی ثابت هستند كه تأسیسی باشند نه امضایی، زیرا احكام امضایی، احكام عرفی و اجتماعی هستند، در حالی كه احكام تأسیسی، تنها احكام تعبّدی میباشند، لذا این احكام، تابع عرف هستند و به نحو همیشگی و ثابت، برقرار نمیباشند؛ به عنوان مثال دیه، حكم تأسیسی اسلام نیست، بلكه سنت اقتصادی، اجتماعىِ امضا شده است. از این رو بحث از دیه پیش از آنكه شرعی باشد، اجتماعی است.
تغییر سنتها و چون و چراها در احكام قضایی دین اسلام، با توجه به اصول اساسی دین، مجاز است؛ مردم همانطور كه بیمه را ایجاد كردند و همانطور كه در رسوم ازدواج (دائم و موقت) تحول پدید آوردند، میتوانند در قانون دیه نیز تحول بیافرینند.[4] زهرا تشكری، زن در نگاه روشنفكران، ص 68 ـ 69؛ به نقل از: محسن سعید زاده، خون بهای زنان چرا نابرابر، مجله زنان، ش 37، ص 36.
بر اساس این رویكرد، تفسیر ثابتی از عدالت نمیتوان ارائه داد، بلكه عدالت، امری نسبی و متغیر میگردد و تعریف آن در هر عصری به خود انسانها واگذار میشود. بنابراین با توجه به آنچه كه مطرح گردید، عدالت در مورد زنان منوط به شرایط زمان و مكان، متغیر میگردد.[5] ر.ك: همان، ص 73: به نقل از محمد مجتهد شبستری، نقدی بر قرائت رسمی از دین، ص 510.
در عصر نزول قرآن كریم، عدالت بر پایه حقوقهای متفاوت استوار بود، اما هم اكنون عدالت ایجاب میكند كه حقوق میان زن و مرد برابر گردد و تساوىِ كامل میان آنها برقرار شود، زیرا امروزه آن شرایطِ نابرابر از بین رفته است و در نتیجه آن احكام نیز فلسفه خویش را از دست دادهاند.
نقد و بررسی
الف) زمانمند و عصری دانستن احكام شریعت اسلام اگر به معنای نسخ پذیری دین اسلام باشد با خاتمیت اسلام كه از بدیهیات مسلمین است، در تعارض خواهد بود. اسلام، دین خاتم و جاودانی است و احكام آن نیز نسخناپذیر بوده و تا روز قیامت ثابت و غیر قابل تغییر خواهد بود. البته روشن است كه ثابت بودن احكام الهی با گشوده بودن باب اجتهاد و لزوم روز آمد بودن دین در تعارض نیست.
ب) در این دیدگاه، عرفی بودن زبان دین، دلیل بر عصری و متغیر بودن احكام و از جمله احكام حقوق زنان دانسته شده است، اما بدیهی است كه صرفاً از عرفی بودن زبان دین نمیتوان عرفی و عصری بودن محتوای زبان و از جمله احكام حقوقی دین را نتیجه گرفت. در واقع در این دیدگاه، بین زبان دین و محتوای زبان دین، خلط شده است، زیرا كاملاً این امكان متصور است كه زبانی عرفی باشد اما محتوای كلام و معنایی كه زبان در صدد انتقال آن است، فرازمانی بوده و صرفاً اختصاص به عرف زمان عصر نزول نداشته باشد؛ به ویژه اگر خود متكلم بر این امر تأكید و تصریح كرده باشد. از قضا در مورد دین اسلام اینگونه است و شارع مقدس تصریح فرموده است كه احكام صادره شده از سوی پیامبر (ص) به همه اعصار تا روز قیامت، تعلق داشته و خاصّ زمان صدور احكام یا هر زمان دیگری نیست.
ج) این دیدگاه از اینكه شارع مقدس، عرف زمانه خود را به عنوان احكام امضایی، تأیید فرموده، نتیجه گرفته است كه شارع در این بخش از احكام خود، تابع عرف بوده و چون هر عصری عرف خاص خود را دارد، لذا این قسم از احكام الهی، مختص زمان شارع بوده و در هر عصری با تغییر عرف، این احكام نیز تغییر میكند.
در این مورد باید گفت كه لازمه امضایی بودن یك حكم، اختصاص داشتن آن به زمان صدورش نیست، زیرا از رایج بودن یك سیره عرفی نمیتوان مورد تأیید بودن آن سیره را در نزد شارع نتیجه گرفت. نمونه بارز این مسئله را میتوان در زمان صدر اسلام مشاهده كرد. در آن زمان، در معاملات عرفی، معاملات ربوی به شدت رایج بوده و به رغم شیوع و مطرح بودن آن به عنوان سیرهای فراگیر، از سوی اسلام مورد تأیید واقع نشده است. بنابراین از وجود احكام امضایی و مورد تأیید قرار گرفتن برخی از عرفهای موجود در زمان صدور احكام، در اعصار بعد از زمان حضور شارع، نمیتوان با صرف تداول و رواج یك سیره عرفی، مورد تأیید بودن آن در نزد شارع و لزوم تغییر یابی احكام امضایی را در زمان حضور او نتیجه گرفت. همچنین از اینكه شارع برخی از سیره و عرفهای زمان خود را تأیید كرده است، نمیتوان نتیجه گرفت كه تمام سیرههایی كه در اعصار بعد واقع میشود نیز، مورد تأیید شارع است؛ یعنی از اینكه احكام امضایی تابع عرفِ زمانِ شارع هستند نمیتوان نتیجه گرفت كه آن احكام، تابع عرف همه زمانها و اعصار بعد از زمان شارع نیز هستند.
فلسفه تفاوتهای حقوقی در اسلام
برای شناخت فلسفه تفاوت حقوقی بین زن و مرد در اسلام، ذكر مقدمات زیر لازم است:
الف) در دین مقدس اسلام، خداوند متعال، واضع احكام است. بالاترین كسی كه به ساختار و وضعیت و مقتضیات تكتك موجودات آگاهی دارد، كسی جز خالق آنها نیست. تنها اوست كه صلاحیت دارد بنابر نحوه وجودی انسان و بر طبق انواع روابط پیچیده بین افعال او و نیل به سعادت اخروی، احكام را وضع و سپس ابلاغ نماید. بنابراین ورای وجود انسان، واقعیت مطلقی وجود دارد كه تنها راه رسیدن به سعادت و حقیقتِ مطلق است.
ب) از دیدگاه اكثر متفكران اسلامی، دستیابی به واقعیت مذكور، امری ممكن و دستیافتنی است. كسی كه از تمام امكانات و لوازم لازم برای درك متون وحیانی برخوردار باشد، میتواند به شناخت معتبری دست پیدا كند. این شناختِ معتبر، بر جهانبینی مردانه یا زنانه و این عصر یا آن عصر وابسته نیست.
با توجه به مقدمات فوق میتوان نتیجه گرفت كه:
اولاً:؛ تمام موجودات و از جمله انسان، تكویناً به سوی هدفی كه برای آن آفریده شدهاند، هدایت گردیده و در خِلقتشان به هر جهاز و ابزاری كه در رسیدن به آن هدف نیازمندند، مجهز میباشند؛ از این رو در انسان بر حسب مقتضیاتِ طبیعىِ دو جنس مخالف، به ضرورت، تفاوتهای حقوقی بنا گشته است. لذا این تفاوتها ریشه در واقعیت نفس الامری دارند، نه در امور اعتباری و قرار دادی؛ به عبارت دیگر قواعدِ حقوقىِ شرعی بر اساس هماهنگی و همسویی با مصالح و مفاسد واقعی بنا شدهاند، نه بر اساس سلیقههای افراد یا گروهها.[6] ر.ك: علامه طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 2، ص 413.
ثانیاً: زن در اسلام، در تمام احكام عبادی و حقوق اجتماعی با مرد شریك است و مانند مردان میتواند مستقل باشد و در زمینههای مختلف مثل تعلیم و تربیت، كسب و انجام معاملات و... هیچ فرقی با مردان ندارد، مگر تنها در مواردی كه طبیعت خود زن اقتضا میكند با مرد فرق داشته باشد.[7] ر.ك: همان، ص 410.
ثالثاً: بر طبق آیه كریمه «یا ایها الناس اتقوا ربّكم الذی خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثیراً و نساء» استنباط میشود كه زن و مرد از حیث شئون انسانی، واحد هستند و هیچ كدام به صرف مرد یا زن بودن، رجحانی بر دیگری ندارند؛ لذا این تفاوت حقوقی یك تفاوت ارزشی نمیباشد.
رابعاً: تفاوتی كه در احكام الهی بر حسب جنسیت دیده میشود، صرفاً در راه و روش است، اما در غایت این تفاوت كه همان رسیدن به كمال والای انسانی است، وحدت دارند.
برابری جنسی و فمینیسم
شناخت فمینیسم و آگاهی به تطوّرات آن، مستلزم آشنایی با دورههای فكری آن است كه به سه موج اول، دوم و سوم مشهور میباشد. در همه این رویكردها، این اعتقاد مستتر است كه زنان به دلیل جنسشان، اسیر بیعدالتی هستند.[8] Gender. ر.ك: مگی هام، فرهنگ نظریههای فمینیستی، ص 163. بر اساس همین اعتقاد، آنها میان Sex (جنس) و (جنسیت) تمایز قائل شدهاند.
اصطلاح جنس بر تفاوتهای بیولوژیك میان زن و مرد دلالت دارد، در حالی كه جنسیت، بر ویژگیهای شخصی و روانی، ناظر است كه جامعه آن را تعیین میكند و با مرد یا زن بودن و به اصطلاح مردانگی و زنانگی همراه است. جنس و جنسیت پیوندی آشكار دارند، اما ماهیت دقیق این پیوند، بحثهای فراوانی را میان فمینیستها برانگیخته است.[9] استفانی گرت، جامعهشناسی جنسیت، ترجمه كتایون بقایی، ص 9.
فمینیستها درباره نحوه اختلاف میان زن و مرد از حیث جنس و جنسیت، اشتراك نظر ندارند. بعضی از آنها براین باورند كه میان زن و مرد از حیث زیستی و بیولوژیكی، اختلافی نیست. اینان معتقدند كه نظریههای زیست شناختی، برای توجیه فرودستی زنان به وجود آمدهاند. بر حسب این دیدگاه، نظریههای زیست شناختی در مورد تفاوتهای جنسی، مفاهیم اجتماعیاند كه در خدمت منافعِ گروهی هستند كه از لحاظ اجتماعی مسلّط میباشند.
در مقابل این نظریه، بیشتر فمینیستها بر این باورند كه زن و مرد از حیث بیولوژی با هم اختلاف دارند، اما در اینكه تفاوت جنسی موجب تفاوت در جنسیت میشود، میان آنها اختلاف نظر است. بعضی از فمینیستها معتقدند كه تفاوت جنس نباید موجب تفاوت در جنسیت شود. بر طبق این رویكرد، «زنانگی» و «مردانگی» نه ویژگی ذاتی، مطلق و فراسوی زمان و مكان، بلكه مقولاتی اجتماعی و فرهنگی است و ساخته و پرداخته شرایط تاریخی معیّن و گاه سیاسی و اقتصادی بهشمار میآید.
اما این دیدگاه در موج سوم، كمرنگ میشود. با اتخاذ استراتژی مؤنث محورانه[10] gynocentric.، برخی از خصوصیات سنتی منتسب به زنان، ارزش مثبت پیدا میكنند[11] ر.ك: ری ویلفورد، فمینیسم، بولتن مرجع فمینیسم، ص 32. و به طور كلی بعض از تفاوتهای جنسیتی، به عنوان یك امر عادلانه در نظر گرفته میشوند.
نقش جنسیت در مسائل حقوقی
به طور كلی نظریات فمینیستها درباره نقش جنسیت در مسائل حقوقی، شامل دو الگوی ذیل است:[12] این بخش، برداشت شده از مقاله زیر است:
EF.KINGDOM,FEMINIST JURISPRUDENCE.
1 ـ الگوی تساوی
بر طبق الگوی تساوی،[13] the parity model. قانون لیبرال، بهترین قانون برای دفاع از حقوق و ارزشهای حاكم بر زنان است، اما به رغم وجود این اصول لیبرال، با زنان مثل مردها رفتار نمیشود و آنان همانند مردان از حقوق مساوی برخوردار نمیگردند، زیرا این اصول نمیتوانند از ارزشهای بیطرفی، عقلانیت، انصاف، آزادی و تساوی در برخورد با زنان حمایت كنند؛ به عبارت دیگر نه قانون و نه حقوق لیبرالی معاصر، زنان را مساوی با مردان تلقی نمیكنند؛ از این رو لازم است این قوانین، اصلاح و بازنگری شوند تا در پی آن، جنسیت به عنوان مبدأ بیعدالتی اجتماعی به رسمیت شناخته شود و به زنان، واقعاً و نه به نحو صوری، حقوق مساوی یا آنجا كه موقعیت خاص اجتماعی آنها اقتضا میكند، حقوق خاص اعطا گردد.
2 ـ الگوی تغییر
الگوی تغییر،[14] The transformative model. همچون الگوی تساوی، در راستای ایجاد هماهنگی میان ارزشهای لیبرالی مربوط به قانون و بین رفتار واقعی قانون با زنان به وجود آمد. بانیان این طرح، نظریه تساوی را كه تنها از طریق اصلاح رفتار قانونی یا اصلاح حقوق لیبرال در صدد رفع این تفاوت است، ناكافی میدانند، زیرا این الگو با حفظ اصل قانون لیبرال، به اصلاح ظاهری آن میپردازد، در حالی كه ساختار كلی این قانون دچار اشكال است.
مفاهیم و مقولات كلی قانون لیبرال، بر پایه معیارهای مردانه بنا شده است و تا زمانی كه این مفاهیم و مقولات تغییر نكنند، زنان به حقوق واقعی خویش دست نخواهند یافت. بنابراین باید تغییر اساسی در نظام حقوق فمینیستی ایجاد شود. آنها طرحهای مختلفی از این نظریه ارائه كردهاند كه دو طرح مهم آن عبارت است از: تغییر ساختاری و تغییر موضوعی.
بر اساس نظریه تغییر ساختاری،[15] The systematic transformation. كل قانون لیبرال برای حفظ تسلط مردان بر زنان تنظیم یافته است. لذا باید این نظام كه از ایدئولوژی مردانه تنظیم یافته، واژگون گردد و نظامی برخاسته از ایدئولوژی زنانه و در پی آن، حقوق فمینیستی جایگزین آن گردد؛ اما بر اساس رویكرد تغییر موضوعی،[16] The thematic transformation. باید تغییرات بنیادین در دو حوزه صورت گیرد: حوزه مقولات قانونی و حوزه مفاهیم قانونی.
نقد و بررسی
همانطور كه مطرح گردید، فمینیستها در باب احقاق حقوق زنان، یك نظریه واحد ندارند. هر گروه از آنان دستیابی به عدالت را در مورد زنان، به یك نحو تفسیر میكنند و نظریه فمینیستهای دیگر را ناقض عدالت معرفی میكنند؛ به عنوان نمونه بانیان طرح تساوی، در ابتدا تساوی كاملِ حقوقی میان زن و مرد را مورد نظر خویش قرار دادند، اما بعداً متوجه شدند كه این تساوی كاملِ حقوقی، به ضرر زنان تمام میشود و موجب استیفای حقوق آنها نمیگردد و آنان حداقل در بعضی مواقع نیاز دارند از حقوق ویژهای برخوردار باشند. البته در تعیین این موضوع كه حقوق ویژه در چه مواردی باشد، اتفاق نظر میان آنها وجود نداشت. همچنین طرح تغییر، زمانی مطرح گردید كه طرح تساوی به شكست منجر گردید و همانطور كه مطرح شد، نزد بانیان طرحِ تغییر نیز اختلاف نظر است. آنان علاوه بر انتقادات درون مجموعهای، از انتقادات بیرونی نیز مصون نماندند.
از این رو بر مبنای فمینیسم، عدالت در امور زنان، در پی هر معنایی به گونهای خاص تفسیر میشود. بر طبق یك معنا، عدالت به تساوی كاملِ حقوقی میان زن و مرد، تفسیر میشود و بر طبق دیگر معنا، عدالت زمانی تحقق پیدا میكند كه حقوق ویژه زنان رعایت گردد؛ یعنی در اینجا عدالت به نظریه «تناسب» نزدیكی پیدا میكند تا به نظریه تساوی. اینگونه از بین رفتن معیار مطلق و گشوده شدن نسبیت، موجب گسترش بیاعتمادی در مرزهای فمینیسم میگردد و پایههای آن را سست و ضعیف میكند.
فلسفه برابری در فمینیسم
فمینیسم در دنیایی ظهور پیدا كرد كه هرگونه اعتقاد به یك امر مطلق و فراسوی زمان و مكان زیر سؤال رفته بود. جایگزین شدن انسان به جای خدا و اصالت انسان به جای اصالت الهی، راه را به جایی كشاند كه با جاری شدن فلسفه كانت، پذیرش هرگونه حقیقتی خارج از انسان مخدوش گردید. از این رو دیگر نه یك امرِ مطلق باقی مانده بود كه شناخت حقیقی در صورت انطباق با آن معنا پیدا كند و نه یك امرِ وحیانی مورد پذیرش بود كه آمال و آرزوی هر انسانی با دستاویز شدن به آن، میسّر باشد. بر این اساس هیچ عینیتی ورای ساخته ذهن انسان وجود ندارد، بلكه این افراد هستند كه بر طبق شاكلههای ذهنی خویش كه ناشی از عرف، مذهب و... است، مسائلی را نسبت میدهند و از آن، عینیت برداشت میكنند.
بر حسب این دیدگاه، مطلقگرایی رخت بر میبندد و نسبت گرایی حاكمیت پیدا میكند و تفسیر هر علمی، منوط و وابسته به مفسّر آن میگردد كه یكی از این علوم جامعهشناسی است.
در سالهای دهه 1960 و 1970 زنان به اعتراض برخاستند كه جامعهشناسی با زندگی و تجربیات آنها ارتباطی ندارد، زیرا به جهان صرفاً از دید مردان مینگرد؛ به عبارت دیگر یكی از پیش انگارهها كه در تئوریهای علمی از جمله جامعهشناسی اثرگذار است، «جنسیت» است و از آنجا كه حاكمیت جامعهشناسی با مردان بوده است، جامعهشناسی هم جامعهشناسی مردان بود.[17] پاملا آبوت؛ كلر والاس، جامعهشناسی زنان، ترجمه نجم عراقی، ص 23.
بر طبق این رویكرد، چرایی این نوع تبیین فمینیستها، از نابرابری جنسیتی كشف میگردد. بر حسب این نظرگاه، از یك سو مشاهده میشود كه بر زنان ظلم و ستم فراوانی رفته است و از دیگر سو، جهان بینی زنانه این بینش را میدهد كه باید این ظلم و ستم، ناشی از فرهنگ مرد سالاری و اقتدار مردان در تمام عرصهها از جمله فرهنگ و دانش باشد. یكی از آن موارد، علمی جلوه دادن نابرابریهای طبیعی بر حسب جنسیت و به دنبال آن، نابرابریهای حقوقی است، زیرا مردان با طبیعی جلوه دادن این نابرابری، توانستند فرودستی زنان را اجتنابناپذیر جلوه دهند. این دانش، برآمده از چشم اندازی مردانه به جهان است، زیرا مردان از این فرودستی زنان سود برده، از آنان بهره كشی میكردند.[18] ر.ك: همان، ص 30.
با توجه به آنچه تا كنون مطرح گردید، تفاوت دیدگاه اسلام با فمینیسم در مسئله عدالت، برابری و تساوی روشن میگردد كه به طور خلاصه به چند مورد اشاره میگردد:
مقایسه تطبیقی تفاوت حقوقی جنسیتی در اسلام و فمینیسم
بر طبق نظر گاه اسلام، ورای وجود انسانها، حقیقت مطلقی به نام دین وجود دارد و انسان برای رسیدن به حق و حقوق واقعیاش، باید به شرع مقدس متوسل گردد؛ اما بر طبق رویكرد فمینیست، حقیقتی ورای انسان نیست، بلكه این خود انسان است كه حق و حقوق خویش را تشخیص داده یا آن را وضع میكند. با توجه به این دو رویكرد متفاوت، علت گزینش راهبردهای مختلف آن دو نیز مشخص میگردد كه به بعضی از آنها اشاره میشود:
الف) بر طبق رویكرد اسلام، حقوق و عدالت، واقعیت نفس الامری دارند كه باید كشف و شناخته شوند؛ اما بر طبق نظرگاه فمینیسم، مفاهیم حق و عدالت، از قبیل اعتباراتی هستند كه هیچ گونه واقعیت نفس الامری و پایگاه عقلانی ندارند، بلكه قِوام آنها به قرارداد است و در مواردی كه قرار دادهای ارتكازی و همگانی وجود ندارد، نیاز به قوانین موضوعه احساس میشود تا به وسیله آنها، حق و تكلیف مشخص گردد.
بر اساس این نظریه، عدالت، مفهومی بشری است و فهم آن نسبت به فهمهای بشری، متعدد میگردد. تاكنون واژه عدالت از جانب مردان فهمیده میشد، اما حالا زنان تشخیص دادهاند كه این عدالت مردانه موجب خشونت بر آنها شده است؛ پس لازم است درك عدالت از جانب زنان صورت گیرد. از این رو در دیدگاه فمینیستی، عدالت و خشونت، كاملاً نسبی میشوند.
ب) بر حسب رویكرد اسلامی، تفاوت حقوقی، امری مسلّم است. البته تشخیص حدّ و حدود آن با مجتهد جامع الشرایط است كه بر اساس شرع تعیین نماید كدام یك از این حقوقهای متفاوت، دائمی است و كدام یك غیر دائمی. اما همانطور كه مطرح گردید، فلسفه همه این احكام در شرع مقدس نیامده است و همین مسئله، متفكران اسلامی را در كنكاش برای كشف فلسفه این احكام واداشته است. بنابراین، سیر استنتاجی متفكران اسلامی در مسئله تفاوت حقوقی، سیر از معلول (تفاوت حقوقی) به علت (فلسفه تفاوت حقوقی) بوده است.
اما در نظرگاه فمینیسم، این رویه كاملاً برعكس است. آنان تشخیص وجود یا عدم تفاوت حقوقی را امری بشری و قراردادی میدانند. از منظر فمینیستها، نظام مردسالار از یك سو علت ستم بر زنان بوده و از سوی دیگر، واضع حقوقهای متفاوت است. بنابراین، مسیر آنها از علت به معلول است. اگرچه در تعیین نحوه و حدود برابرىِ همه یا بعضی حقوق، بین آنان اختلاف نظر است.
ج) در اسلام، ملاك تشخیص حقوق، وحی است؛ اما از منظر فمینیسم، ملاك تشخیص، اجماع عقول بشری است كه البته در عمل چون اجماع عقول بشری امكانپذیر نیست، مقصود، اجماع نظریات كسانی است كه حاكم بر بشر هستند.
د) بر طبق رویكرد اسلامی، تساوی زن و مرد یعنی اینكه ارزش وجودی آن دو در پیشگاه باری تعالی یكی است و هیچ كدام بر دیگری برتری مزیتی ندارند و تفاوت حقوقی، لازمه ساختارهای متفاوت آنان است. در نتیجه یكسان سازی حقوقی، مساوی با در نظر نگرفتن طبیعت وجودی آنهاست كه این خود ظلمی بزرگ میباشد؛ اما در فمینیسم، تساوی به تشابه و برابری زن و مرد از هر جهت نزدیكی پیدا میكند. بنابراین مشخص میشود كه اطلاق تساوی در این دو رویكرد، صرفاً اشتراك لفظی است.
نتیجه اینكه هم در اسلام و هم در فمینیسم، احقاق حقوق زنان مطمح نظر است، اما با وجود این هدف مشترك، خاستگاه و روش این دو مكتب، كاملاً از یكدیگر جدا میباشد؛ یكی حقوق زنان را در كلام الهی جستوجو مینماید و دیگری، آن را از كلام بشری طلب میكند. در اسلام آنچه اصیل است، احقاق حقوقِ خاصّ مرد یا احقاق حقوقِ خاصّ زن نیست، بلكه احقاق حقوق انسانی مورد توجه است تا در پرتو آن، رابطه انسانی زیباتر ترسیم گردد. در این رابطه، نه سلطهگر دیده میشود، نه سلطهپذیر؛ نه فرادست و نه فرودست؛ نه ظالم و نه مظلوم، زیرا هر كسی در جایگاه خویش قرار میگیرد و مطابق آن از حقوق خود بهرهمند میگردد. این تنوع رابطه كه لزوماً تفاوت را در پی دارد، لازمه ضرورت جامعه و موجب حفظ بقای آن است.
منبع : پرسمان/ حقوق زن
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .