مبانی و تفاوتها در فقه زنان
تناسب بین حق و تكلیف
وقتی درباره نظام حق و نظام تكلیف بحث میشود، مراد از حق، حق واجب است؛ یعنی هر انسانی حقوقی دارد كه عقل و شرع او را برای پیگیری و استیفای آنها محق میدانند؛ به گونهای كه اگر «من علیه الحق» كوتاهی كند، امكان اقامه دعوی برای شخص بوده و میتواند با استفاده از مجاری قانونی، حق خود را بستاند. در برابر این حق نیز تكالیف الزامی وجود دارند كه هر انسانی ملزم به رعایت آنها است. واضح است كه هر تكلیفی، مبتنی بر توانایی انجام آن است و عقل و شرع، درباره محال بودن تكلیف غیرمقدور، با یكدیگر موافقند. مهم این است كه دایره توانایی هر انسانی، گستردهتر از دایره تكالیف الزامی برعهده او است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1396/10/11 ساعت 09:31

این مطلب، در قرآن كریم، به عنوان یك اصل كلی، بارها تكرار شده است و درباره زنان، گویاترین آیات، آیه كریمه ذیل است:
ولهن مثل الّذی علیهن بالمعروف [1] بقره، آیه 228(البته بعضی از علما این آیه را ناظر به تساوی در حقوق و مزایای انسانی بین زن و مرد میدانند. «المرأْ و كرامتها فی القرآن» از آیت الله معرفت.)
برای زنان، همان اندازه كه تكلیف برعهده آنان است، حقوقی هست. «لَهُنَّ» یعنی آن چه به نفع زنان است. تعبیر «لَهُ» در این جا به معنای حق است همان گونه كه «علیهن» به آن چه برای زنان، لازم الرعایه است، یعنی تكالیف، ترجمه میشود. تأكید قرآن بر این نكته است كه تكالیف و حقوق زن، مثل یكدیگرند؛ یعنی آن قدر با یكدیگر تناسب دارند كه مانند هم به حساب میآیند؛ اما در واگذاری حقوق و تكالیف و تناسب بین آنها رعایت معروف شده است.
علامه طباطبائی، معروف را به آن چه متناسب با قواعد دینی، اصول عقلانی و زیباییهای عرفی است، ترجمه كردهاند. به بیان دیگر، اگر كسی در منظومه حق و تكلیف زنان، به عنوان پیكرهای واحد و نظاممند بنگرد، آنها را مقتضای خرد میشمرد، در عین آن كه عرف اصیل زمانه را نیز منطبق و هماهنگ با آنها خواهد یافت؛ یعنی این منظومه، به گونهای پیریزی شده كه تطورات و تغییرات فرهنگها، آداب و... در هر شرایطی میتوانند خود را با آنها هماهنگ سازند و برنامهای بهتر و جامعتر از آن نخواهند یافت كه همان نیازها را این گونه پاسخ دهد و استعدادها را به بار بنشاند. [2] البته امروز بسیاری از عرفها تحت تأثیر خواستههای غیرانسانی قدرتهای بزرگ و به كمك نظام های رسانهای پیش رفته ساخته میشوند و یا جهت عوض میكنند. بنابر این، ما عرف را مقید به قید اصیل كردهایم تا شامل عادات و برنامههایی شود كه در یك سیر طبیعی به وجود میآیند و در گذر زمان، تغییراتی را میپذیرند.
از سوی دیگر، تكالیفی كه بر عهده زن است، در وهله نخست، تكالیفی هستند كه به عنوان یك انسان، بر عهده او است؛ یعنی تكالیفی كه در آنها بین او و مرد تفاوتی نیست، مجموعه وظایفی كه در برابر خدا، خود، مردم و طبیعت پیرامون خویش دارد.
منابع دینی ما، از كتاب، سنت و عقل و اجماع، سرشار از بیان این وظایف است كه بیان كم ترین فهرست از آنها سخن ما را به درازا میكشاند.
افزون بر این تكالیف، اوبه عنوان زن نیز وظایفی دارد. رعایت حد پوشش و عفاف، بیش از آن چه بر مردان لازم است، تكلیف او است؛ همان گونه كه اگر این زن، ازدواج كرده باشد، تمكین در برابر شوهر، یك تكلیف دیگر است. بدیهی است كه اصل در زندگی، انجام تكالیف است و با وجود وظایف زمین مانده، رسیدگی به امور غیرالزامی، گر چه ممنوعیتی هم نداشته باشند، معقول نیست؛ ولی در هر صورت، لازم است نظر دین را درباره این امور نیز بدانیم.
محور دوم گستردگی تواناییها نسبت به تكالیف
تواناییهای انسان بیش از تكالیفی است كه از او خواسته شده است. به بیان دیگر گر چه آدمی قادر به انجام برخی امور است ولی از آنجا كه دشواری الزام آنها بر گرده انسان سنگینی میكند، از عهده او ساقط شده است. این امور، درباره زنان نیز مطرح هستند؛ مثلا نظام فقهی دین خواسته است كه زنان را از راههای كم دردسر، مالك سرمایههایی گرداند؛ مانند برخوردار شدن آنان از مهریه و نفقه؛ اما آنان را موظف به داشتن شغلی برای ایجاد مالكیت و جمعآوری اموال نكرده است؛ تا زن ناچار نباشد مشقت مخارج زندگی خود یا دیگران را تأمین كند. در عین حال، زنانی هستند كه از تخصص یا هنر خاصی برخوردارند و دوست دارند به اتكای آن، درآمدی داشته باشند. نظر دین درباره این موارد چیست؟قرآن كریم به زیبایی این امر را بیان كرده است:
‹‹ فلا جناح علیكم فیما فعلن فی انفسهن بالمعروف›› [3] بقره، آیه 234
در آن محدودهای كه به زنان اختصاص دارد و میتوانند عمل كنند، باكی برشما نیست. و به بیان دیگر، از آن بخش از وجودشان كه در اختیار خود آنان است، میتوانند استفاده كنند و به امور و اشتغالات دیگر بپردازند. وجود حقوق باعث میشود كه هر انسانی از حیات انسان دیگر سهمی داشته باشد. حقوق، انسانها را به یكدیگر مشغول میسازد؛ مانند شوهر كه با حق تمكینی كه بر عهده همسرش دارد، از حیات زن سهمی دارد؛ همان گونه كه حق نفقه زن، كه بر عهده شوهر است، سهمی از حیات مرد را به خود اختصاص میدهد. معاشرات نیكو، كه حقی طرفینی است، سهمی متقابل از حیات زن و مرد را برای یكدیگر قرار میدهد. ولی خارج از این محدوده، بخش فارغ حیات آنان، از خود آنان است.
درخور توجه است كه در این مقدار نیز انسان نمی تواند بدون مرز وارد عمل شود. قرآن با آوردن كلمه «معروف» برای استفاده از این مقدار هم مقرراتی دارد. به بیان دیگر، زنان در بخشی از حیات خود میتوانند مستقلاً وارد عمل شوند به این شرط كه با قواعد دینی و ضوابط عقلانی و روشهای پسندیده عرفی منافاتی نداشته باشد. به بیان سوم، چون مسایل فردی، در بسیاری موارد، با مسائل اجتماعی پیوند میخورند، باید در قضاوت درباره آنها از حوزه مباحث اجتماعی، با نگاهی كلانتر به آنها نگریست. بنابراین، ممكن است انتخاب یك رشته تحصیلی یا یك شغل، كه به حسب حكم اولی، برای زن مباح است، در شرایطی و با توجه به وضع اجتماعی، مرجوح باشد و موازنه اشتغال بین مردان و زنان را به گونهای به هم بزند، در نتیجه، موجب تزلزل امور ارزشی، نظیر خانواده در اجتماع شود.
بنابر این، زنان میتوانند برای خود شغل اختیار كنند، مشروط به آن كه خروج از منزل، انتخاب نوع شغل، زمان اشتغال و... بر اساس معروف باشد.با توجه به این اصل قرآنی، قوانینی مانند مواد قانونی 1114(درباره سكنی) 1117(درباره جواز منع همسر از حرفه یاشغلی كه منافی مصالح خانوادگی یا حیثیات خود یا زن باشد) 1005 و 1006(درباره اقامتگاه زن و فرزندان) و مواد مربوط به تابعیت توجیه میگردند؛ همان گونه كه میتوان با توجه به همین اصل، مقررات و قوانین بیش تری را برای زنان و مسائل مربوط به آنان وضع كرد.
نتیجه این مقررات، گاهی حوزه فعالیت زنان را گسترده تر، گاهی محدودتر یا ضابطهمندتر میكند.
خانواده محوری، مبنای بخشی از تفاوتهای حقوقی بین زن و مرد
خانواده به عنوان كوچك ترین واحد اجتماعی، در همه فرهنگها دارای بار ارزشی فراوان بوده و مورد احترام ویژه قرار میگیرد. در خانواده، كسانی گرد هم میآیند كه چگونگی بودشان در خانواده، با یكدیگر متفاوت است.
والدین بنا به اختیار خود، این كانون را تشكیل داده و فرزندان قهراً در این واحد قرار میگیرند، كودكانی كه در مقاطعی از سن خود، به خواستهها و تصمیمات والدین تن میدهند و به بیان روشنتر، شاكله شخصیت و آینده زندگی آنان شدیداً متأثر از پندارها، گفتارها و رفتارهای پدر و مادران است. در این حریم، كه به عرصه خصوصی تعریف میشود، قدرتهای آمرانه دولتی حضور ندارند و قوانین و احكام درون خانوادگی، برای ساماندهی آن به كار گرفته میشوند. در این محدوده، با اهرم عاطفه، راهها بسیار كوتاه میشوند و آدمی برای آن كه جذاب و خوشایند برای دیگران باشد، نیازی به رعایت آداب دست و پاگیر خارج از محدوده آن ندارد.
با این وصف، بسیار طبیعی است كه شخصیتهای حقوقی افراد باید ملاحظه گردد و زن به عنوان همسر و مادر و مرد به عنوان همسر و پدر، دارای موقعیت خاصی باشند و حقوق فردی آنان در حقوق جدید پدری و مادری و این حقوق نیز در حقوق فرزندان ضرب گردند.
آن چه حیات اجتماعی را از حیات فردی جدا میسازد، همین است كه در حیات اجتماعی، تمنیات فردی، در كنار بلندای اهداف اجتماعی و زیباییهای حیات جمعی، حقیر جلوه نمایند و گاهی در آنها ذوب گردند و نتیجه این گونه اعمال، با جلوههایی نظیر ایثار و گذشت، در حساب فردی شخص پسانداز شود؛ یعنی رشد فردی هركس، منوط به بهترین و زیباترین كنش یا واكنش در برابر جمع است. خداوند نیز بر اساس حكمت بالغه خود، جامعه را بستر رشد و تعالی افراد انسانی شمرده است. البته همه آن چه گذشت، تا وقتی است كه زرق و برق گذرای لیبرالیسم، چشمان ما را نفریفته باشد و خانواده را در آن بافت سنتی و طبیعی خودش بشناسیم؛ زیرا خانواده، خواه هستهای باشد و خواه گسترده، از نظر ما دارای بافتی كاملاً طبیعی است كه از مرد و زن و فرزندان تشكیل میشود و سرپرستی و مدیریت این واحد را پدر خانواده بر عهده گرفته است. [4] خانواده هستهای خانواده یك نسلی است(زوجین) و خانواده گسترده، خانوادهای است كه بیش از یك نسل در آن زندگی میكند؛ مانند خانواده با وجود پدربزرگ و مادربزرگ
در برابر این دیدگاه، در بین روشن فكران دینی، دیدگاه دیگری نیز وجود دارد كه در عین تصدیق خانواده متشكل از مرد و زن، به عنوان تنها شكل مشروع خانواده، [5] مجله زنان، ش 57(محمد مجتهد شبستری، سلسله مباحث نو اندیشی دینی مسایل زنان) آن را فاقد بافتی طبیعی میشمرد. در این دیدگاه، بافت حاضر خانواده، كه به مدیریت مرد، انفاق او و... اداره میشود، دارای هویتی طبیعی و تكوینی نیست، بلكه یك قرارداد عقلانی است كه با پیدایش تحول در عرصه اجتماع میتواند به اشكال دیگری نیز مبدل گردد. شاید از سوی اینان، اداره خانواده درالگوی دموكراتیك، در حال حاضر بهترین الگو باشد.
متأسفانه الگوهای دیگری نیز برای خانواده در دنیای امروز وجود دارند كه به شكل گسترده تبلیغ میشوند. این الگوهای جدید، بر اساس فرهنگ لذت جویانه تأسیس شدهاند؛ مانند انواع خانوادههای توافقی، نظیر زوج آزاد، هم جنس گرایان وتك والدی.
به نظر میرسد كه وقتی خانواده را در جایگاهی نشاندیم كه فقط وسیلهای باشد برای ارضای شهوات جنسی، این الگوها نیز معقول جلوه كنند، با این توجیه كه «چون انسان تمایلات نفسانی مختلفی دارد پس همجنس گرایی نیز به عنوان یكی از تمایلات انسانی نباید مورد تبعیض قرار گیرد، بلكه باید مورد شناسایی و حمایت دولتها و جامعه بینالمللی باشد». [6] مجموعه مقالات دفاع از حقوق زنان، ص 92، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، قمدر حالی كه خانواده، در تلقی دینی و نه فقط اسلامی، بهترین آموزشگاه و مقدس ترین و پاكترین مكان برای تولید نسل است، نسلی كه باید بداند متعلق به چه كسانی است و در كجا و از كدام ریشه جوانه زده است و كدام نام را باید جاودانه سازد. در این صورت، ما تلاش نخواهیم كرد كه به هر قیمتی مسأله ارضای جنسی را از تولیدمثل جدا كنیم.و دیگر عدم دست رسی زنان به امكانات سقط جنین را تبعیض و ظلمی در حق آنان به حساب نمیآوریم.
بدیهی است كه اگر مبنای تشریع نظام خانواده را ارضای غرایز شهوانی فرض كردیم، بسا كه به الگوهای دیگر آن نیز رسمیت بخشیم؛ همان گونه كه اگر نقش مرد و زن را در تولید نسل، صرفاً یك نقش بیولوژیك بدانیم، تجویز خواهیم كرد كه هر زن، با مراجعه به بانك اسپرم، بدون آن كه ازدواج كند، دارای فرزند گردد.
این در حالی است كه قرآن در موارد متعددی مسؤولیت راهیابی و ایجاد زمینه هدایت پذیری و تنظیم نیازهای مادی را برعهده پدر و مادر نهاده و با نسبت دادن فرزند به هردو، آنان را در ایجاد و پرورش شخص و شخصیت فرزندان مؤثر دانسته است:
والوالدات یرضعن اولادهن حولین كاملین... و علی المولود به رزقهن و كسوتهن بالمعروف... [7] بقره آیه 232
لاتضار والدْ بولدها ولامولد له بولده.... [8] بقره آیه 232
پس از این مقدمه نسبتاً طولانی، به نظر میرسد كه اعتراف به اصالت خانواده با بافتی طبیعی و مشروع، میطلبد كه در وضع قوانین، مجموعه این حریم ملاحظه گردد. حقوق افراد در یكدیگر ضرب شده و مصالح عاجل و آجل خانواده ملاحظه گردد. هم كیان فردی افراد، حتیالمقدور ملاحظه شود؛ـ زیرا خانواده، بستر رشد اخلاقی و توسعه معنویت برای افراد است ـ و هم منافع خانواده به عنوان یك مجموعه ملاحظه شود.
محوریت خانواده، بخشی از احكام متفاوت بین زن و مرد را پوشش میدهد؛ مثلا وقتی اصل بر خانواده و حفظ كیان آن است، این امر اقتضا میكند كه خانواده به مثابه یك مجموعه به هم پیوسته، توسط یك نفر مدیریت شود و مدیریت او به معنای قوامیت او است. مسأله دیگری كه توجه به آن، به درك تفاوتهای حقوقی ـ فقهی بین زن و مرد كمك میكند، میزان شناخت علل احكام از سوی عقل است.
كاركرد عقل در حوزه شریعت
در این باره چند عنوان مهم وجود دارد كه بررسی اجمالی آنها برای رسیدن به مقصد لازم است:
الف) تبعیت احكام، از مصالح و مفاسد نفسالامری
ب) حسن و قبح ذاتی
ج) تحسین و تقبیح عقلی
د) موقعیت مدركات عقل عملی و عقل نظری، در قیاس و استنباط
یكی از مبانی مسلم در فقه شیعه، تبعیت احكام از مصالح و مفاسد واقعی است. مصالح و مفاسد)یا جهات محسّنه و مقبحّه(واقعیاتی در اشیأ، افعال یا روابط انسان یا امور متفاوت هستند كه باعث میشوند احكام با پیوندی منطقی به آنها وصل گردند. به بیان دیگر، این مصالح و مفاسد، عللی هستند كه بر اساس آنها شارع احكام را جعل كرده و حكم خود را از حالت گزاف و باطل خارج ساخته است. از آن جا كه رابطه مصالح و مفاسد با احكام، رابطه علی و معلولی است، الزاماً مصالح و مفاسد در رتبه مقدم بر احكام قرار دارند؛ [9] بر این مسأله قضایایی چند متفرع است از جمله آن كه فقه شیعه، مكتب تحظئه است؛ یعنی اعتقاد شیعه براین است كه تلاش فقاهتی مجتهد، در بسیاری موارد، به نتیجه لازم میرسد واحكام واقعی براو و مقلدانش مكشوف میشود و در مواردی نیز ممكن است به دلایلی(كه در كتب اصولی بیان شده است)، دستش به احكام واقعی نرسد كه البته در این موارد نیز معذور است. در برابر این دیدگاه، مكتب مصوبه اهل سنت قرار دارد
یعنی صرف نظر از حكم شارع، این مصلحتها و مفسدهها وجود دارند. این قضیه، در حوزه افعال و اعمال آدمی، موضوع یك قضیه كلامی نیز قرار گرفته، كه مسأله حسن و قبح ذاتی است. مكتب كلامی عدلیه، معتقد است كه افعال آدمی، صرف نظر از حكم شارع، متصف به خوبی و بدیاند و جهات محسنه و مقبحه در آنها وجود دارند. [10] حال در این كه این اتصاف، به چه حد است، آیا مصلحت و مفسده در آنها به حدی است كه استیفای آن لازم است و این مصلحت و مفسده، علت تامه خوبی و بدی هستند یا آن كه در فعل فقط تأثیر این مصلحت تا آن جا است كه مقتضی خوبی و بدی را در آن درست میكند، ولی اگر مانع پیدا شود، مقتضی خنثی میگردد... اینها خود، مباحث مفصلی كه از حوصله این نوشتار خارج است؛ ولی اجمالاً این دیدگاه، بین بزرگان علم كلام شیعه وجود دارد در این میان، اشاعره از بین مكاتب كلامی اهل سنت، حسن وقبح ذاتی را نفی كرده و معتقدند كه حسن و قبح، عناوینی هستند كه پس از حكم شارع برای افعال پیدا میشوند و در واقع، به تقدم مصالح و مفاسد، به عنوان علل احكام قائل نیستند، بلكه معتقدند كه الحسن ماحسّنه الشارع و القبیح ماقبحّه الشارع؛
«نیك آن است كه شارع آن را نیك اعلام كرده باشد و زشت آن است كه شارع قبح و زشتی آن را بیان داشته باشد». گفتنی است كه این مصلحت یا مفسده، گاهی شخصی است و در خود شیء یا فعل وجود دارد و گاهی به لحاظ پیامدها و عوارضی است كه شیء یا فعل را احاطه كردهاند؛ مثلا حكم به نجاست خوك، بر اساس مفسده شدیدی است كه در خود این موجود وجود دارد؛ ولی نجاست كافر ـ كافری كه ممكن است جهات بهداشتی را نیز خیلی خوب مراعات كند ـ معلول برخی مفاسد است كه در صورت اختلاط بدون مرز مسلمانان با آنان، برای مسلمانان به وجود میآید، مانند سلطهای كه بر ایشان پیدا خواهند كرد و منابع مادی و معنوی آنان را غارت خواهند كرد.
نكته دیگری كه متفرع بر اعتقاد به وجود حسن وقبح ذاتی است، امكان شناخت این مصالح و مفاسد برای عقل است. نتیجهای كه از این بحث گرفته میشود، این است كه شناخت مصالح و مفاسدی كه علل احكام به حساب میآیند، برای عقل بشر كاری بسیار سخت است. آن چنان كه حوزه كاركرد عقل، در این زمینه را علماء با تعبیر «النادر كالمعدوم» ذكر كردهاند. شناخت علت حكم كه با علل و عوامل پشت پرده بسیاری ارتباط دارد(به گونهای كه گاهی مفاسد یا مصالحی كه در درازمدت، بر عمل مترتب خواهند شد، مناط حكم شارع قرار میگیرد) با محدودیت دریافتهای عقل بشری، امرممكنی نیست. پیگیری این مطلب، در مفاهیم قرآنی، ما را به شواهدی مفید میرساند.خداوند متعال در قرآن میفرماید: «از گناهان بپرهیزید كه دامنه آنها ذریه را در برمیگیرد».قرآن برخلاف فرهنگ فردگرایی مفرط لیبرالیستی، آدمی را در حیطه رفتار خود مسؤول پیرامون خود نیز میداند تا آن جا كه برای او حتی در برابر آیندگان و نسلهای بعد نیز مسؤولیت قائل است. به هر تقدیر، درك چنین اموری برای عقل، بسی سخت و یا ناممكن است. بنابر این، در كلمات بزرگان و فقها این جمله جلب نظر میكند كه عقل، در سلسله علل، ناكار آمد، ولی در سلسله معلولها كمك میكند؛ یعنی در كشف مصالح و مفاسد، كاربرد چندانی ندارد، ولی در برخی معلولها و احكام كمك میكند و با كشف روابط بین احكام، میتوان به اتكای آن، احكام جدید را استنباط كرد.
كاربرد این بحث، در مباحث زنان
غرض اصلی از طرح این مطلب، این است كه از آن جا كه احكام، دایر مدار علت خود هستند، عدم آگاهی از علتها باعث میشود كه ما از توجیه صددرصد احكام عاجز باشیم. طبیعی است كه اقناع عقلها برای ایجاد روحیه تعبد در اجرای احكام، مفید است. برهمین اساس، گاهی ازسوی ائمه(ع) و فقهای مكتب ایشان در تبیین احكام، توضیحاتی وارد شده است، ولی روشن است كه آن چه در این باره بیان شده، بیش تر حكمت احكام است.
تفاوت حكمت و علت
علت همواره با حكم است، گرچه برای ما معلوم نباشد؛ ولی حكمتها در بیش تر موارد، با احكام حاضرند، اما از توجیه همه موارد اجرای حكم، عاجزند. بنابر آن چه گذشت، اساساً نباید متوقع بود كه عقل ما بتواند همه احكام فقه را توجیه كند و به گونهای فراگیر بتواند پاسخ گوی همه شبهات راجع به احكام باشد و این امر طبعاً در فقه زنان نیز مطرح است.در این زمینه، پیروی از مكتب اهل بیت بسیار مفید است.اگر كسی علت احكام به ویژه احكام متفاوت را میپرسید، آن حضرات، گاهی حكمتها را بیان میكردند، گاهی علتها را تبین مینمودند و در مواردی نیز فرد پرسش گر را به سكوت، دم فروبستن و عدم قیاس دعوت میكردند. گاهی نیز با توضیح دقیق آیات قرآنی، زمینه درك بیش تر آنها را فراهم میكردند.
شیخ صدوق در كتاب شریف توحید، ضمن نقل روایت مفصلی، گفت و گوی ابی العوجاء را با هشام بن حكم، یكی از اصحاب امام صادق(ع) بیان میكند. ابنابیالعوجاء، كه دهری زیرك و پر جدال زمان صادقین(ع) بود به این شخص اعتراض كرد كه در آیات كتاب شما تناقض وجود دارد. هشام پرسید: تناقض در كجا است؟
او گفت: در این جا كه در یك آیه قرآن میگوید كه اگر مردان بخواهند بیش از یك زن اختیار كنند، تا چهار زن را میتوانند به عقد دائم خود درآورند، ولی به شرط آن كه عدالت را رعایت كنند. آن گاه در آیه دیگر میگوید كه شما هرچه كنید، نخواهید توانست بین همسران خود عدالت برقرار كنید؛ ولی تلاش كنید كه همه میل و توجهتان را به یكی معطوف ندارید، آن چنان كه دیگری رها و مانند زن بدون شوهر بماند.به بیان دیگر، یك جا به طور ضمنی میگوید: مردانی هستند كه عدالت بورزند و در جای دیگر تصریح میكند كه كسی نمیتواند در موضوع مورد نظر، عدالت را رعایت كند.
هشام درمانده شد و به خدمت امام صادق(ع) رسید و چاره خواست. حضرت فرمودند كه هریك از دو حكم، متعلق خاصی دارد. آن جا كه عدالت را بر مرد واجب میكند، مرادش عدالت در ادای حقوق واجب، مانند نفقه است و آن جا كه از آن نفی میكند، مرادش عدالت در تقسیم محبت است. [11] كافی، ج 5، ص 362، باب فیمااحلّه الله ـ عزوجل ـ من النساء؛ التهذیب، ج 7، ص 420 در مقابل، گاهی نیز ائمه(ع) از تفحص درباره حكم منع كردند؛ مانند گفت و گویی كه بین امام و ابان بن تغلب درباره دیه عضو درگرفت. راوی از امام درباره دیه قطع انگشت میپرسید كه تا قطع سه انگشت، دیه مرد و زن مساوی است؛ ولی در انگشت چهارم، دیه زن نصف میشود. راوی با تعجب علت را پرسید و آن را با سه حكم قبل مقایسه كرد. امام با قاطعیت او را از قیاس و استدلالهای غیرقطعی ذهنی، كه راه به جایی نمیبرد، منع كرده و فرمودند: «فروعات دین الهی، شكارعقول ناقص بشری نمیشوند» و «دین و سنت رسول خدا(ص) اگر مورد قیاس قرار گیرد، دین ضعیف میشود». درخور توجه است كه در بخشی از روایات نیز به صراحت بیان شده كه از ناحیه آنچه مورد آگاهی بندگان قرار نمیگیرد، تكلیفی متوجه آنها نمی شود: «ما حجب الله علمه علی العباد فهو موضوع عنهم» [12] توحید صدوق، ص 413، باب التعریف و البیان و الحجه و «اسكتوا عما سكت» [13] غوالی الئالی، ج 3، ص 166.
این روایت ها، با اطلاق خود، شامل علل احكام نیز میشوند.اگر مصلحت در ابراز و فهمیدن آنها بود، حتماً خداوند آنها را بیان میكرد و عدم ذكر آنها معلوم میكند كه در ثمربخشی احكام، دانستن علت آنها تأثیری نداشته است. [14] در این زمینه، روایات بسیار جالبی در جلد 18 وسایل الشیعه، ص 20 - 37 وجود دارد
مشكل كجا است و چه باید كرد؟
متأسفانه با وجود آن كه مجموعه معارف دینی، دارای نظام و ترتیب هستند، شیوه مرتبط شدن با این مجموعه، به صورتی نادرست اعمال میشود. قرآن كریم هرگاه سخنی از جناب لقمان حكیم به میان میآورد، از ایشان به عنوان مربی آگاه و الگویی تمام عیار یاد میكند كه در آغاز شكلگیری شخصیت دینی فرزند، ضمن بیان احكام و وظایف فردی و اجتماعی و حتی پیش از آنها اصول اعتقادی وی را تحكیم بخشیده و بنیانهای فكریاش را تصحیح میكند. اگر اعتقاد به خدای حكیم و علیم، در نوجوانی شكل بگیرد، تعبد، بهترین مولود و لذیذترین میوه آن است. چنان انسانی، دیگر در چراهای فروعات احكام، متوقف و حیرت زده نمیشود. این مطلب، به خوبی از روش تعلیمی ائمه: استفاده میشود. باورهای بنیادین و اعتقاد به خدایی مهروز، كه خیر بنده خود را میخواهد و از موضع ضعف، جهل و ظلم، وظایفی را بر او بار نمیكند، آن چنان جذبهای دارد كه برعكس واكنشهای موجود، نوجوانان و جوانان را به انفعال بیش تری دربرابر ذات احدیت و فرمانهای او میكشاند.
سیره عقلا در اعتنا به خبر ثقه
یكی از عادات عقلایی، كه در بین مردم همه زمانها مرسوم بوده، توجه به خبر و مطلبی است كه فرد مورد اعتماد برای انسان میآورد. عدم دست رسی به طرق و شیوههای علمآور، باعث شده كه بنای امور را در امر اطلاع رسانی، بر اعتماد به خبر افراد موثق بگذارند. ما نیز از این اصل پیروی كرده و میگوییم كه همه مورخان مسلمان و غیرمسلمان، كه تاریخ اسلام را مطالعه میكنند، در نخستین رویارویی خود با تاریخ اسلام، با مقولهای بهنام صداقت و امانت وصف ناشدنی پیامبر خدا(ص) آشنا میشوند. صداقت و امانت حضرتش به اندازهای بود كه در عنفوان نوجوانی، مورد اعتماد كامل ریشسفیدان مكه بود. جالب توجه است كه این شخصیت نیكو، با قدرت و تأثیر فراوان و وزانت اجتماعی خاص، مدت چهل سال درمیان مردم و با شخصیت حقیقی محض زندگی كرد و در چهل سالگی، اطلاع رسان منحصر به فرد غیب شد. آیا منطقی است كه او را یك شبه به كذب متهم كنیم؟ قطعاً ممكن نیست. از این رو، در قرآن شریف، تهمتهای كفار به ساحت حضرتش، مانند ساحر و مجنون نقل شده است كه خود كنایه از نفوذ كلام ایشان است؛ ولی كسی به خود جرأت نداده كه حضرت را به كذب متهم كند؛ زیرا این تهمت برای هیچ كس باور كردنی نبود.بر این اساس، جای آن دارد كه مانند سیرهای كه در برابر خبر مورد اعتماد در بین ما، در همه موارد وجود دارد، در رویارویی با اخباری كه حضرتش نقل شده و از مكنون غیبت، ما را از احكام حلال و حرام آگاه ساخته، به آنها گردن نهیم و روح خود را با پرسشهای كم فایده نیازاریم.
منبع : پرسمان/ حقوق زن
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .