تبیان، دستیار زندگی
بردم من كاپیتان تیم بودم و از این عنوان لذت می بردم ، هر وقت تلفنی با كلودیا صحبت می كردم به من می گفت : هر وقت كاپیتان هستی دست چپت رو بالا ببر تا بازو بند كاپیتانیت را بتونم به وضوح ببینم و منو كاپیتان بزرگ صدا می زد. واقعی...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از كاپیتانی لذت می بردم

من كاپیتان تیم بودم و از این عنوان لذت می بردم ، هر وقت تلفنی با كلودیا صحبت می كردم به من می گفت : هر وقت كاپیتان هستی دست چپت رو بالا ببر تا بازو بند كاپیتانیت را بتونم به وضوح ببینم و منو كاپیتان بزرگ صدا می زد. واقعیت هم اینه كه به خاطر كاپیتان بودنم احساس مسئولیت بیشتری می كردم با وجود اینكه هنوز چیزهایی بودند كه مقابله با اونا برام سخت بود ، خوب ارتباط به شخصیت من داشتند و به فهم من از فوتبال همان طور كه به فوتبال به شكل یك انتقام سخت نگاه می كردم خودم رو آماده كرده بودم كه در تمامی بازی های جهانی 90 دقیقه تمام بازی كنم و دوست نداشتم كه هیچ یك از بازی ها را از دست بدم در مرحله یك چهارم نهایی و در مقابل تیم الجزایر منوتی منو بیرون گذاشت . اینكه چرا منو بیرون كشید حسابی عصبانیم كرده بود اول بازی با چهره عصبانی روی نیمكت ذخیره ها نشستم . بعد یك راست به رختكن رفتم تا لباسهایم را عوض كنم و در رختكن حالم منقلب شد و زدم زیر گریه . وقتی بازی تمام شد و افراد تیم به رختكن آمدند فهمیدم با نتیجه 5 بر صفر بازی را بردن . اونا هم متوجه شدند كه برام اتفاقی افتاده و اینكه حالم اصلاً خوب نیست . از من سؤال كردند كه موضوع چیه؟ و من دلیل نارحتیم رو گفتم . همه سعی كردند دلداریم بدن . بخصوص خود منوتی كه بهم گفت : دیه گو تو می خوای هر لحظه تو زمین باشی در بازی مقابل لهستان می خواستم تو را بیرون بگذارم ، دیه گو مثل اینكه متوجه نشدی ، منظورم از بیرون گذاشتن تو این بود كه برای بازی های بعدی آماده باشی .

منو حسابی زدند !

من اصلاً توجهی به حرفهای منوتی در مورد آمادگی داشتن نمی كردم و فقط می خواستم بازی كنم آن شب نتونستم شام بخورم . به كاپیتان بودنم و مسؤولیتم در قبال تیم فكر می كردم . دو روز بعد هم آن عصبانیت به سراغم آمد وقتی كه همگی حاضر بودیم تا در مقابل اروگوئه در نیمه نهایی به میدان برویم در تاریخ 4 سپتامبر فكر می كنم عصبانیتم زیاد طول كشید. خوب باید بگه كه اون وقتا من اینجوری بودم.

اون بازی كه در مقابل اروگوئه انجام دادیم یك بازی جانانه از آب در اومد. از اون بازی های مخصوص آرژآنتین . در حین بازی منو حسابی زدند و اگر بردیم بخاطر این بود كه بازی عالی از خودمان به نمایش گذاشتیم. بازی را با نتیجه 2 بر صفر بردیم با یك گل از رامون دیاز و یك گل كه من با سر زدم موقعی كه رامون گل اول را زد من رفتم بالای سرش و فریاد كشیدم. در یك لحظه نمی دونم چه شد كه از نزدیكی نیمكت ذخیره تیم اروگوئه سر در آوردم انگار با آنها دعوا داشتم . بعد وقتی بازی تمام شد رفتم و از آنها معذرت خواهی كردم . انگار واقعاً دیوانه دیوانه شده بودم . حالا دیگه با تیممان به فینال مسابقات رسیده بودیم. وسوسه بردن كاپ قهرمانی به كشورم آرژانتین داشت منو دیوانه می كرد .