تبیان، دستیار زندگی

چرا با فرد نامناسبی ازدواج می کنید؟

به دنبال خوشبختی عاقلانه یا عاشقانه

در انتخاب فردی که برای یک عمر قرار است کنارمان زندگی کند، سعی و تلاش هایی زیادی می کنیم که از هر لحاظ ویژگی های مناسبی داشته باشد اما با این همه وسواس کاری، انتخابمان کسی می شود که خیلی مناسب ما نیست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
  
ازدواج نامناسب


ازدواج  نامناسب، یکی ازچیزهایی است که خیلی می‌ترسیم در زندگی‌مان پیش بیاید. یکی از  ترس های بزرگ در ازدواج، به سرانجام نرسیدن و موفق نبودن در آن است. از این رو برای تشکیل یک زندگی ایده آل تلاش های بسیاری می کنیم تا در انتخاب شریک زندگی، از هر نظر بهترین باشد. از سوی دیگر برای اجتناب از شکست در ازدواج، راه های مختلفی را طی می کنیم. با این‌حال، دست آخر هم با کسی ازدواج می کنیم که مناسب ما نیست.

یکی از دلایل ازدواج نامناسب این است که ما خودمان مشکلات پیچیده‌ای‌ داریم که هر وقت می‌خواهیم به دیگران نزدیک‌تر شویم نمایان می‌شود. در واقع، ما فقط از دید کسانی که ما را خیلی خوب نمی‌شناسند، طبیعی و نرمال به نظر می‌رسیم. اگر در جامعه‌ای زندگی می‌کردیم که میزان آگاهی و خودشناسیِ افراد بالاتر بود، سوالِ مرسومی که در اوایل هر رابطه‌ای پرسیده می‌شد این می‌بود: «دیوانه‌بازی‌هات چه جوری است؟» 

ازدواج در نهایت به یک معامله دونفره می‌انجامد. معامله ای سخاوتمندانه و سرشار از عشق و امید، بین دو نفری که هنوز خودشان را درست نمی‌شناسند چه رسد به اینکه طرف مقابل‌‌شان را بشناسند. دو نفری که به واسطه‌ی این معامله خودشان را به آینده‌ی نامعلومی که محطاتانه از بررسی‌اش اجتناب کرده‌اند، گره زده‌اند.

مثلا شاید وقتی کسی با ما مخالفت می‌کند از درون خیلی خشمگین می‌شویم؛ یا فقط مواقعی که کار می‌کنیم احساس آرامش داریم. شاید قلقِ خاصی برای نزدیکیِ عاطفی بعد از رابطه‌ی جنسی داریم، یا واکنش‌مان در برابر تحقیرشدن سکوتِ محض است. یا بعضی روزها دوست داریم تنهای تنها باشیم و گاهی می خواهیم افراد زیادی اطراف ما باشند. هیچ کس کامل نیست. قطع به یقین همه انسان ها نقص و ضعف هایی دارند.  ولی آنچه مهم است اینکه حتی خودمان نسبت به کاستی های اخلاقی و رفتاری که داریم آگاه نیستیم. و مشکل اینجاست که ما به‌ ندرت قبل از ازدواج  پیچیدگی‌هایِ رفتاریِ خودمان را وارسی می‌کنیم. هر وقت که رابطه‌های عادیِ دوستانه‌ به مرحله‌ تهدیدآمیزِ برملا کردنِ نقاط ضعف‌مان می‌رسد، طرف مقابل را مقصر می‌انگاریم، و از رابطه کناره‌گیری می‌کنیم. از طرفی دوستانمان هم آنقدر به ما اهمیت نمی‌دهند که زحمت روشنگری ذهن ما را بکشند. در نتیجه یکی از امتیازاتِ زندگیِ مجردی این است که فکر می‌کنیم زندگی مشترک با ما واقعا خیلی آسان است.

همسر آینده‌ ما نیز خودآگاه‌تر از خودِ ما نیست. او نیز همانند ما ضعف هایی دارد و البته در مدت کوتاه آشنایی نمی تواند شناخت جامع و کاملی از ما به دست بیاورد. اما طبیعتا تلاش می‌کنیم او را بهتر بشناسیم. با خانواده‌اش رفت و آمد می‌کنیم. آلبوم عکس‌های قدیمی‌اش را نگاه می‌کنیم. با دوستان دوره‌ دبیرستان و دانشگاهش ملاقات می‌کنیم. تمام این کارها باعث می‌شود فکر کنیم که بررسی‌های لازم را انجام داده‌ایم. اما انجام نداده‌ایم. ازدواج در نهایت به یک معامله دونفره می‌انجامد. معامله ای  سخاوتمندانه و سرشار از عشق و امید، بین دو نفری که هنوز خودشان را درست نمی‌شناسند چه رسد به اینکه طرف مقابل‌‌شان را بشناسند. دو نفری که به واسطه‌ی این معامله خودشان را به آینده‌ی نامعلومی که محطاتانه از بررسی‌اش اجتناب کرده‌اند، گره زده‌اند.

انتخاب هایی از روی عقل یا عشق 
در طول تاریخِ مکتوبِ بشر، مردم به انواع و اقسام مختلف ازدواج هایی کرده اند که به آن را بسیار عاقلانه می دانستند. ازدواج هایی که به خاطر اینکه قطعه زمین دختر کنار قطعه زمین پسر بود، خانواده‌ پسر کاسبی پررونقی داشت، پدر دختر رییس کلانتری شهر بود، برای حفظ تاج و تخت یا خانواده هایی که اعتقادات یک شکل داشتند، صورت گرفته است.   گاها حاصل چنین ازدواج‌های عاقلانه‌ای انزوا، خیانت، خشونت، سنگدلی، و جیغ و فریادهایی بود که از پشت درهای بسته شنیده می‌شد. بعدها آشکار ‌شد که ازدواج عاقلانه به هیچ وجه منطقی نبوده؛ بلکه اغلب مصلحتی، کوته‌فکرانه، و فرصت‌طلبانه بوده است. به همین خاطر آنچه جایگزین آن شده – ازدواج عاشقانه – اعتبار زیادی برای خودش کسب کرده است.

مبنای ازدواج عاشقانه، کشش غریزی و علاقه‌ قلبی دو نفر به یکدیگر است. در واقع، هر چه ازدواجِ دو نفر بدون تفکرات ازدواج عاقلانه باشد (مثلا تازه همین سه ماه پیش با هم آشنا شده‌اند؛ یکی‌شان هیچ شغل و درآمدی ندارد، یا هر دو تازه وارد دانشگاه شده اند و  ۱۹ سال‌شان تمام شده است) بهتر به نظر می‌آید. بی‌ملاحظگی به مثابه‌ عاملی برای جبران تمام خطاهای عقلانیت در نظر گرفته می‌شود، همان کاتالیزورِ شوربختی‌ها که دو طرف معامله طالب آنند. استفاده از اعتبار غریزه، واکنش هراس‌زده‌ای است در برابر قرن‌های متمادی استفاده از دلایل غیرمعقول. در حالی که باز هم از این ازدواج های عاشقانه خاطره تلخ انزوا، خیانت ، جدایی و... را نیز برای طرفین معامله ازدواج بر جای می گذارد. 

هرچند ما فکر می‌کنیم در ازدواج به دنبال خوشبختی هستیم، اما قضیه به همین سادگی نیست. آنچه در حقیقت جست‌وجویش می‌کنیم، «بوی خوش آشنایی» است – که می‌تواند تمام نقشه‌هایی را که برای شادمانی و خوشبختی کشیده بودیم به‌هم بریزد. ما تلاش می‌‌کنیم همان احساسات و عواطفی را که در کودکی به‌خوبی با آنها آشنا بودیم، در روابط بزرگسالی‌مان بازآفرینی کنیم. عشقی که اکثر ما در کودکی و نوجوانی چشیده بودیم و فکر می کردیم که عاشقی چیزی جز این حسی که در درون ما است، نیست که اغلب تحت تاثیر مسائل دیگری خدشه‌دار شده بود؛ تجربه‌های منفی نظیر تمایل کمک به بزرگسالی که لجام‌گسیخته و خارج از کنترل بودند؛ یا احساس محرومیت از محبتِ یکی از والدین، یا ترس از عصبانیتشان؛ یا نداشتن احساس امنیت کافی برای صحبت کردن از آرزوها و احساسات‌مان. پس بسیار منطقی‌ است که در بزرگسالی بعضی از کاندیداهای ازدواج را پس می‌زنیم، نه به خاطر اینکه برای ما نا‌مناسب‌اند، بلکه برای اینکه زیادی مناسب‌اند – زیادی متعادل، بالغ،  فهمیده و قابل‌اعتمادند – در حالی‌که این همه درست بودن با احساسات قلبیِ ما بیگانه است. ما با افراد نامناسب ازدواج می‌کنیم، چرا که ربطی بین دوست‌داشته‌شدن و احساس خوشبختی کردن نمی‌بینیم. به کسی که برای یک زندگی چندین ساله برنامه ریخته است نمی توانیم اعتماد کنیم چرا که او را خیلی فهمیده می دانیم اما می توانیم به کسی که تنها برنامه ریزی زندگی اش برای سفر چند روزه بوده که آن را هم نتوانسته پیاده کند اعتماد می کنیم و خوشبختی در در کنار او احساس می کنیم. خوشبختی ای که اصلا نمی دانیم چگونه است و چگونه باید باشد.

 

برگرفته از نوشته آلن دوباتن، دانشنامه روانشناسی مردمی 
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.