پدر
به : پدرمسریعاً بیا و به خانه برگرد. رسیدگی به شورش بردگان را رها کن. خبر بد اینکه پاترونوس دیروز مرد. دیروز اینجا با آن الکیبیادس پست نشسته بودند، میخندیدند و مینوشیدند. اما پدربزرگ ناگهان به روی میز افتاد . نام یولاندا را زمزمه کرد و مرد. خیلی ناگهانی بود. اگر اینقدر پیرنبود فکر میکردم مسموم شده یا توطئه دیگری درکار است. پادشاه و سایر اعضای افورات ترتیب مراسم تدفین او را داده اند. ساده و بسیار اسپارتی . همه منتظر بازگشت تو هستند. بنابراین تعقیب بردهها را رها کن. بخصوص به پیراموس کاری نداشته باش. او قصد بدی ندارد. فقط از شنیدن صدای خودش خوشش میآید. کسی به او گوش نمی کند. ترپولا هم رفتار عجیبی دارد . زود بیا. دخترت، پولونیا |