تبیان، دستیار زندگی

انحصارگرایی ادیان

یکی از مباحث مهم دین پژوهی، بحث انحصارگرایی و حق انگاری ادیان و مکاتب است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
انحصارگرایی ادیان

یکی از مباحث مهم دین پژوهی، بحث انحصارگرایی و حق انگاری ادیان و مکاتب است. یعنی هر دینی حق و رستگاری و نجات را محدود و محصور به خود می داند. مساله ای که مطرح است این است که با چه دلیل و برهانی می توان ثابت نمود که دین واحدی مثل دین اسلام، ضامن سعادت و کمال بشری است در حالیکه صاحبان ادیان دیگر هم ادعای انحصارگرایی دارند.گفته می شود که هیچ شریعتی در مقام ثبوت، هستی و موجودیت خود را اعلام نکرده است مگر با همین ادعا که تنها راه نجات، در پیروی و اطاعت از تعالیم و دستورات من است. تاکید براین نکته چنان بوده است که شاید بتوان آن را یک سنت برای همه ادیان - الهی و غیر الهی - شمار آورد با نگاهی اجمالی به تاریخ ادیان و پیدایش آن به وضوح آشکار است که هیچ دینی بدون چنین داعیه ای در اجتماع بشری ظهور و بروز پیدا نکرده است.
بر اساس همین سیره و سنت است که مسیحیان به مسیح نسبت داده اند که: «هیچ کس به پدر راه نمی یابد مگر از طریق من.» و یا اینکه گفته است «در بیرون کلیساء;ا رستگاری و نجاتی وجود ندارد.»  
دانشمندان مسیحی در حصرگرایی از دین خویش دست به تبلیغات وسیعی زده و از هیچ کوششی در این راه دریغ نکرده اند. در الهیات کاتولیک آمده است که:
«رستگاری انسان به کلی وابسته به مرگ ایثارگرانه و فدیه وار عیسی مسیح علیه السلام است. همه انسانه به نحوی با مسیح پیوند دارند و می توانند از برکات عمل فدیه وار او برخوردار گردند. پس همه کسانی که صادقانه خداجو هستند ولو از ادیان دیگر باشند مسیحیان بی نام نامیده می شوند.» 
شبیه همین مطالب را عالمان و دانشمندان یهود نیز در آثار نوشته های خویش آورده اند. مفسرین تورات (خاخامها) در تفسیر تورات گفته اند:
«ارواح یهود از ارواح دیگران افضل است زیرا ارواح یهود جزء خداوند است. همچنانکه فرزند جزء پدرش می باشد و روحهای یهود نزد خدا عزیزتر است زیرا ارواح دیگر شیطانی و مانند ارواح حیوانات است. بهشت مخصوص یهود است ولی جهنم جایگاه مسیحیان و مسلمانان است.»  
هندومسلکان معتقدند که متون مقدس آنها «ریگ ودا» قبل از جهان موجود بوده و در طول این مدت از هرگونه تعرض تحریف گران مصون مانده و خالی از هرگونه اشتباه است. در این دین ادعا شده که:
«انسانها هرگونه که به من تقرت جویند باز هم آنان را می پزیرم، هرکه از هرسو هر راهی را برگزیند راه من است.» 
درباره دین اسلام هم گفته شد که قرآن، کتاب مقدس مسلمانان این انحصارگرایی را در موارد متعدد بیان کرده است.
«همانا دین نزد خداوند دین اسلام است.»  « کسی که غیر از اسلام دین دیگری را برگزیند از او پذیرفته نیست.» 
اگر همه ادیان و شرایع، وصف و سنت واحدی را واجدند و کلمه حق را شعار خویش قرار داده اند پس چگونه می توان به صدق ادعای آنها پی برد و یا چگونه می توان با صراحت به این نکته اذعان و اعتراف کرد که در میان همه ادیان، فقط یک دین در ادعای خود، حق و صادق بوده و سایر شرایع برای قیامها و نهضتهای اجتماعی علیه حاکمیت موجود و یا انگیزه های دیگر دست به تبلیغات وسیع و دامنه دار زده و مدعی حقانیت خویش و بطلان سایر مکاتب می باشند.
مساله فوق، مناقشه ای جدی است که پاسخ مستدلی را می طلبد. در پاسخ و جواب به اشکال مزبور، دو طریق وجود دارد که هر یک از آن دو، حایز اهمیت اند. یکی طریق نقل است و دیگری راه عقل. در طریق نخست، آنچه مورد دقت و توجه است متون دینی ادیان و مکاتب می باشد که در واقع منبع آن دین به شمار می آید. بنابراین در مطالعه متون دینی باید توجه کافی را مبذول داشت و در آن، جهان بینی و مرامنامه ای را که مطرح شده شناخت. چه اینکه اگر نوع نگرش هر دین به انسان و جهان مورد معرفت و شناخت قرارگیرد می توان به حقانیت ادعای آن به سایر جنبه ها پی برد.
اینکه پایه و اساس هر مکتبی بر جهان بینی و نوع نگرش آن برجهان هستی و انسان شناختی استوار است تردیدی نیست و اگر گفته شود که منشا اختلاف همه ادیان در همین نکته نهفته است کلامی ناصواب و باطل گفته نشده. چنانچه مدعای اهل نظر و صاحب رای نیز همین است.
شهید مطهری «ره » که سهم بسزایی در دین پژوهی دارد در این زمینه چنین می فرماید:
«اینکه گروهها جهان بینی شان متعدد است و به تبع آن ایدئولوژی هم مختلف می شود خاطر این است که تکیه گاه ایدئولوژی (بایدها و نبایدها) جهان بینی (هستها و نیستها) می باشد. ایدئولوژی به اموری مثل چگونه باید بود، چگونه باید زیست، چگونه باید خود را بسازیم، چگونه جامعه خود را بسازیم و چگونه سعادت به دست می آید و پاسخ می دهد و می گوید این چنین بساز و این چنین بشو. اگر گفته شود که چرا این چنین باشم و چنان زندگی کنم و این چنین جامعه را بسازیم، این چراها را جهان بینی پاسخ دهد و می گوید وقتی من می گویم این چنین باشی چون هستی این چنین هست ساختمان جهان این چنین است. انسان چنین موجودی است حقیقت جامعه این است. روان انسان این است یعنی جهان بینی به ما خبر می دهد که چه هست و چه نیست. چه قانونی بر انسان و جامعه حاکم است. حرکتها به سوی چه جهتی است. پس ایدئولوژی بر گرفته از نوع جهان بینی است یعنی ممکن نیست که انسان، جهان را ماده محض بداند و در عین حال به جهان جاوید هم فکر کند. اگر سئوال شود که چرا جهان بینیها مختلف است جواب این است که او جهان را به گونه ای می شناسد و این، گونه دیگر نمی شود هر دو شناخت صحیح باشد. لااقل یکی صحیح است و یکی غلط.» 
با توجه به این، از مطالعه در متون مقدس ادیان و شرایع درباره نظام و هستی و نوع نگرش آنها درباره انسان و جهان می توان تا حدود زیادی به صدق ادعایشان پی برد که آیا انحصار انگاری، شعاری برای اغوای دیگران است یا حقیقی است موجود در متن آن مکتب؟
در تحقیق و بررسی مطلب مزبور، قبل از هر چیز لازم است این نکته را متذکر شویم که چون بطلان ادیان و مکاتب غیر الهی، پرواضح است، سخنی به میان نمی آوریم علاوه بر آنکه بحث آن در گنجایش این مقال نیست. اما به ادیان الهی مشهور، که امروزه در جهان چنین شعاری را مشخصه دین خود ساخته و این امتیاز را در انحصار خود گرفته اند، نظری می اندازیم تاادعای آنها در حقانیتشان بیشتر و بهتر مشخص گردد. آنچه در این میان، به نظر مهمتر می رسد دو دین معروف زمان صدر الاسلام یعنی مسیحیت و یهود می باشد که بعد از سیر اجمالی در این دو مکتب، دین اسلام را مورد تحقیق و بررسی قرار خواهیم داد. پس با این تعلیل که بزرگترین امت قبل از اسلام، از اهل کتاب امت یهود و نصاری بودند که خود را متعهد و متلزم به احکام تورات و انجیل دانسته و داعیه حقانیت داشته و در مقابل پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم موضع می گرفتند، متون دینی شان را بررسی می کنیم تا شاید پاره ای از حقایق روشن گردد.
بدون تردید، ماهیت و حقیقت هر دینی را باید از متون موجود آن جستجو کرد. چون که متون دینی هر شریعتی، شاهد زنده و گویایی بر حقانیت آن به حساب می آید. شریعت یهود و کتابت تورات
بنی اسراییل، فرزندان اولاد یعقوب پیغمبرعلیه السلام می باشند که نخست زندگی چادر نشینی داشته، سپس فراعنه مصر آنها را به سرزمین مصر برده و مثل اسیران با آنها رفتار می کردند تا اینکه خداوند به وسیله حضرت موسی علیه السلام آنان را از آن وضع نجات بخشید و برای سامان دادن به اوضاع ناهنجارشان کتاب تورات را بر موسی نازل کرد.
صاحب کتاب ملل و نحل می نویسد: «یهود امت موسی را گویند که کتابشان تورات است و این اولین کتابی است که از آسمان نازل شد یعنی اختصاصا نام کتاب بر او برده شد چون بر انبیای گذشته مثل ابراهیم، آنچه را که نازل می شد صحف می نامیدند نه کتاب، و موسی آن را به یوشح بن نون که وصی او بود سپرد.»
در زمان حضرت موسی علیه السلام و عصر یوشح پیامبرعلیه السلام با پیشوا و امام خود مثل سایر مردم زندگی کرد. و ادامه حیات دادند اما بعد از آن امور زندگیشان به دست قضاتی چون «ایهود» و «جدعون » افتاد. سپس در دوران پادشاهان، بخت نصر پادشاه بابل، به سرزمین آنها لشکرکشی نمود. پس از گشودن بلاد یهودیان و تخریب شهرها، فرمان داد، تمام نشانه ها و علایم دینی آنها را از بین برده و مسجدالاقصی را به خاک تبدیل نمودند. در این گیرو دار جنگ و نزاع، کتاب مقدس آنها «تورات » و تابوتی که جایگاه آن بود ناپدید شد. حدود پنجاه سال آنها در بابل زندگی می کردند در حالی که از کتاب دینی شان خبری نبود. تا اینکه کوروش پادشاه ایران بابل را فتح و اسیران بنی اسراییل را آزاد کرد.
کوروش «عزرا» را که از نزدیکانش بود بر آنان حاکم نمود و دستور داد توراتی نوشته و مسجدالاقصی را دوباره بنا کند. عزرا در سال 457 قبل از میلاد بنی اسراییل را به بیت المقدس آورد و بعد در آن کتب عهد عتیق را (تورات امروزی) جمع آوری و تصحیح نمود. همین قضیه موجب شد که برخی از مورخان اروپایی در وجود حضرت موسی شک کنند و او را مثل حضرت عیسی علیه السلام یک شخص افسانه ای بپندارند. 
با بیان این نکته تاریخی و مطالعه در متن تورات و تناقضهایی که در آن به چشم می خورد معلوم می شود که تورات فعلی (کتاب مقدس یهودیها) همان متن نازل شده بر حضرت موسی نبوده بلکه مقطوع السنه می باشد. یهودیان کتابهای مقدسی که فعلا در دست دارند 35 کتاب است. قرآن کریم به این نکته اشاره دارد که برخی از مطالب تورات حقیقی در کتابهای مقدس آنها موجود است. ولی اغلب مطالب آن جعلی است به عنوان مثال اگر خواسته باشیم مصادیقی را بیان کنیم می توان نکاتی را در باب موضوع مورد بحث ارایه داد که مرحوم شهرستانی به آن اشاره دارد:
«با توجه به اینکه در تورات، آمدن دو پیامبر صاحب شریعت را بشارت داده اما یهود مدعی است که شریعت، واحد است و آن هم به دست موسی علیه السلام شروع و ختم گردید و قبل از موسی شریعتی نبود مگر حدود عقلی و احکام اصلاحی. نسخ نیز جایز نیست که بعدا شریعتی بیاید و شریعت یهود را از بین ببرد چون نسخ در امور، بدا است و بدا هم بر خدا جایز نیست. در عین حال در تورات، دلالات و نشانه هایی است بر اینکه شریعت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم حق است و صاحب شریعت صادق.» 
مطالبی که بیان شد بخوبی بر انحصارگرایی و حصر انگاری یهود نسبت به شریعتش دلالت دارد. جالت این است که با همین عقیده و مبنای باطل با سایر اقوام در طول تاریخ روبرو می شدند و الان نیز با افراد جوامع دیگر با همین دید تعامل دارند. چنین داعیه ای در حقانیت، آنقدر تزلزلش آشکار است که نیازی به اقامه دلیل در رد آن به نظر نمی رسد؟ شریعت نصاری (مسیح) و انجیل
نصاری امت مسیح عیسی بن مریم را گویند که بعد از موسی علیه السلام مبعوث و تورات آمدن او را بشارت داده بود. او نیز آیات روشنی بر پیامبری و رسالت خود داشت. مردم را به توحید دعوت می کرد و به بنی اسراییل می گفت من آمده ام تا اختلافات را در میان شما رفع کنم. بنی اسراییل با او به دشمنی برخاسته، و عده محدودی به او ایمان آورده که «حواریون » نامیده شدند.
قوم یهود با همان عقیده انحصار انگاری که گفته شد، ادعای او را منکر شده و به او هجوم و قصد جانش را کردند. خداوند او را از دست یهودیان، نجات داده و به آسمان بالا برد.
«اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا....» (آل عمران/ 55) «به یاد آور هنگامی را که خدا به عیسی فرمود: من تو را برمی گیرم و به سوی خود می برم و از کسانی که کافر شدند پاک می سازم.» 
وقتی خداوند او را به آسمان بالا برد حواریون در آن اختلاف کردند و اختلافشان در دو امر بود. الف - کیفیت نزول و پایین آمدن او در میان امت خود. ب - چگونگی صعود و بالابردن او به واسطه ملائکه.
در میان مسیحیت درباره این دو مساله (صعود و نزول) هم اتفاق رای وجود ندارد که آیاتی از قرآن کریم بدان اشاره دارد.
بعد از حضرت عیسی علیه السلام چهار نفر از پیروان او جمع شده،مطالبی را جمع آوری نمودند و نام آن را انجیل نهادند. به نام انجیل متی، لوقا، مرقس و یوحنا. که این اناجیل چهارگانه در حال حاضر میان مسیحیان رواج دارد.
بسیار روشن است که این اناجیل اربعه آن انجیلی نیست که از جانب خداوند بر عیسی علیه السلام وحی شده است و این امری است که پیروان مسیح هم به آن اذعان و اعتراف دارند ولی می گویند که مطالب و محتوای اناجیل اربعه نیز بر حواریون و پیروان حضرتش الهام شده است. این سخن و اعتقاد در حالی است که اختلافهای گوناگونی در آنها به چشم می خورد و خالی از شرک و تثلیث و تشویق نیست.
شهرستانی در ملل و نحل می گوید: «در پایان انجیل متی آمده است که: همانا من شما را به سوی امتها ارسال کردم، چنانکه پدرم مرا به سوی شما فرستاد. پس بروید امتها را به اسم اب و ابن و روح القدس دعوت کنید. در بقیه انجیلها مطالب متناقض زیاد بوده و تشویش در محتوای آنها موجب شد که نصاری به هفتادو دو فرقه تقسیم شوند.»
قبل از پرداختن به تاریخ تدوین متون مقدس مسیحیت و محتوای آنها، شاید مناسب باشد که قدری در باب دیدگاه قرآن و نظرگاه مسلمانان درباره شخصیت حضرت عیسی مطالبی را بیان نموده تا شاید گوشه ای از شخصیت آن رسول الهی را نمایان سازیم. قرآن و شخصیت مسیح علیه السلام
قرآن در معرفی شخصیت انبیا و پیامبران تلاش وافری را مبذول داشته و در آیات زیادی، از رسولان الهی خصوصا پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت سخن به میان آورده است. به طوری که اگر تاکیدات و تاییدات متعدد قرآن نبود فراموشی شخصیت والای آنها در طول تاریخ بسیار متحمل بوده است.
اگر مدعی باشیم بر اینکه معرفت و شناخت همه نحله ها با صاحبان شرایع (پیامبران) خویش مرهون بیانات کلام الهی در قرآن (متن مقدس اسلام) می باشد ادعای بدون برهان نکرده ایم. چنانچه مرحوم کاشف الغطا می فرمایند: اگر اسلام نبود نامی از یهودیت و مسیحیت باقی نمی ماند. قرآن در شرح کیفیت تولد حضرت عیسی مسیح علیه السلام چنین می فرماید:
«عیسی زمانی که بچه بود قوم بنی اسراییل، اتهامی به مریم می زدند به سخن آمد و گفت: من بنده خدایم که مرا کتاب آسمانی نبوت عطا کرد هر کجا که باشم مرا مبارک گردانید و تا زنده ام مرا به نماز و زکات سفارش نمود و مرا به نیکویی با مادر توصیه فرمود و مرا ستمکار و شقی قرار نداد. روز ولادت و مرگ نیز روزی که برانگیخته شوم سلام و درود حق بر من است.» 
آنچه قرآن در عظمت مقام حضرت عیسی علیه السلام متذکر می شود این است که او بنده خدا و فرستاده اوست و به مردم غیر از رسالت خود و دعوت به خدا و قیامت چیزی نفرموده است. او خود را بنده مطیع خدا می دانست.
خداوند در قرآن کریم خطاب به رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم چنین می فرماید:
«بیاد آر زمانی که خدا به عیسی گفت آیا تو مردم را گفتی که من و مادرم را دو خدای دیگر غیر از خدای عالم اختیار کنید؟ عیسی گفت خدایا تو از شبیه و نظیر منزهی. هرگز مرا نرسد که چنین سخنی به ناحق گویم. چنانکه من اگر گفته بودم تو خود می دانستی. زیرا تو از اسرار من آگاهی و من از اسرار تو آگاه نیستم. همانا تویی که به همه اسرار جهانیان آگاهی. به مردم چیزی نگفتم جز آنچه تو مرا به آن فرمان دادی. من تا در میان آنان زندگی می کردم گواه اعمالشان بودم. ولی پس از آنکه مرا قبض روح کردی تنها تو خود نگهبان و ناظر احوال آنان بودی زیرا تو بر هر چیزی گواهی.» 
خلاصه اینکه قرآن مجید شخصیت والای حضرت عیسی علیه السلام را با اوصافی چون، بنده خدا و پیغمبر الهی  ، پیامبر اولوالعزم و صاحب شریعت ،کلمة الله و روح الله  شاهد و گواه اعمالمقربین تزد خدا  مصطفی و برگزیده خداوند  و اوصاف پسندیده دیگر ستوده است که همه آن دلالت بر عبودیت و خلوص بندگی او دارد. نه علامت و نشانه ای بر الوهیت او باشد که برخی از پیروان کج اندیش او پنداشته اند و این پندار و خیال باطل نیست مگر از برخی افراد جاهل که در واقع ایشان با دو وصف افراط و تفریط متشخص اند. لا تری الجاهل الا مفرطا او مفوطا «جاهل و نادان را نبینی جز این چنین که در کارها یا زیاده روی کند یا کوتاهی ورزد.» 
ترویج همین افکار جاهلی درباره شخصیت حضرتش باعث پیدایش عقاید خرافی دیگر چون شهادت فدیه وار، و فاعت بلاشرط او گردید که هرگز با عقل و منطق قابل توجیه نیست. عقایدی که نه عوام نصاری چیزی از آن می فهمند و نه خواصشان قادر به تبیین و اقامه استدلال بر آن می باشند.
علامه طباطبایی صاحب تفسیر ارزشمند المیزان درباره شفاعت و فدا شدن حضرت عیسی علیه السلام که پیروان او یعنی مسیحیان قایلند چنین می فرماید:
«قرآن شریف صریحا شفاعت آن حضرت را ثابت می کند چون شفاعت با دو قید برای برخی ثابت می شود. که آن دو قید با استشهاد به آیه 86 زحزف که می فرماید: «کسانی که غیر خدا را می خوانند مالک شفاعتی نیستند تنها شفاعت برای کسانی ثابت است که گواه بر حق و نیز عالم به توحید باشند که این دو قید در حضرت عیسی ثابت است زیرا او هم بر اعمال امت خود گواه و شاهد است (نساء/159) و هم عالم به علم توحید و تورات و انجیل است (مائده/110)»
پس شفیع بودن حضرتش مسلم است اما شفاعت او غیر از قضیه فدا شدنی است که نصاری درباره او عقیده دارند.
با توجه به همه اختلافاتی که پیروان حضرت عیسی بعد از او پیدا کرده اند، قرآن بیشتر روی نکات اشتراک آنها تاکید دارد و آن فرزند خدا بودن حضرت عیسی و اینکه او را از سنخ وجود خدای متعال دانستن و موضوع تثلیث است. جالب توجه اینکه از طرفی تورات و انجیل تصریح به یگانگی خدا دارند و از طرف دیگر انجیل حضرت عیسی را پسر خدا می داند و اینکه اب است نه غیر از آن. 
گرایشات مزبور همه از محتوی و متن اناجیل بر می آید و این شاهد و قرینه خوبی بر جعلی بودن انجیل موجود است. غالب مسیحیان معتقدند که انجیلهای موجود را کسانی تدوین نموده اند که جزء حواریون حضرت عیسی (ره) بوده اند. با این وصف، منشا عقاید و افکار آنها همین کتب مقدس (اناجیل اربعه) می باشد که به نحو اختصار و اجمال درباره آنها توضیحاتی داده می شود. تاریخ تدوین و محتوای اناجیل اربعه
1 - انجیل متی: قدیمی ترین انجیل است که تاریخ تدوین آن را 38 میلادی و به احتمالی 50 تا 60 میلادی دانسته اند. این کتاب مقدس ابتدا به لغت عبری بوده سپس به زبان یونانی ترجمه شد. نسخه اصلی آن مفقود و مترجم آن نیز ناشناخته و مجهول است. انجیل مذکور برای اثبات اینکه عیسی علیه السلام تاریخ اسراییل را به انجام می رساند نوشته شده است. بدین جهت متی همواره می کوشد تا نشان دهد که حضر عیسی علیه السلام مانند ناجی مورد انتظار یهودیان رفتار می کند. این انجیل با نسب نامه عیسی آغاز می گردد و متی او را از طریق داودعلیه السلام به ابراهیم می رساند. شخصیت متی (لوی) را امروزه مسیحیان به عنوان صحابی عیسی علیه السلام قبول ندارند. شاید در میان اناجیل اربعه فقط انجیل متی باشد که بارزترین و آشکارترین، دوری از حقیقت را در دهان حضرت عیسی می نهد. کذبهای زیادی در آن موجود است که شارحان و مفسران با سکوت از آن می گذرند.
2 - انجیل مرقس: مرقس شاگرد پطرس است که این انجیل را در سال 61 میلادی تدوین و تالیف نمود. گفته می شود که او از حواریون نبوده و انجیل خود را با اشاره و دستور پطرس نوشته و عقیده ای به خدایی مسیح نداشت. برخی از دانشمندان مسیحی به انجیل او چندان اهمیتی نمی دهند و می گویند که او انجیل خود را برای عشایر و چادرنشینان نوشت.کولمان از مفسران و شارحان معروف می گوید مصنف این انجیل، یهودی الاصل بوده و مطالب غیر واقعی نیز در این انجیل بسیار است. 
3 - انجیل لوقا: لوقا که خود نه از حواریون بوده و نه مسیح را دیده این کتاب را در سال 80 الی 90 میلادی تدوین نمود و گفته می شود که او نصرانیت را از پولس گرفته است. پولس یهودی متعصبی بوده که علیه پیروان عیسی علیه السلام سختگیری می کرد. وی ادعا کرد که یک بار در عالم بی هوشی مسیح او را لمس نموده و او را از آزار مسیحیان منع کرده است. سپس به او ایمان آوردم و او مرا به انجیل خود فرمان و بشارت داد. او کسی است که ارکان مسیحیت امروزی را محکم ساخت و در تعلیم خود ایمان به مسیح را برای نجات کافی دانست و خوردن مردار و گوشت خوک را مباح دانست. از بسیاری از احکام که در تورات بود نهی کرد و با اینکه انجیل برای تصدیق تورات بود.
لوقا انجیلش را بعد از انجیل مرقس نوشت و بعد از مرگ پطرس و پولس انتشار داد. بسیاری از علمای مسیح از محتوای سست و موهون لوقا چنین برداشت می کنند که این کتاب از جنبه الهامی برخوردار نیست. بررسی زندگی کودکی مسیح علیه السلام از ویژگیهای این انجیل است. متی کودکی حضرت عیسی علیه السلام را به نحو دیگری بررسی میکند و مرقس هیچ سخنی در این باب ندارد. تشریع عشای ربانی که برای مسیحیان واقعه ای بسیار با اهمیت می باشد از ویژگیهای این انجیل بوده که با دو انجیل قبلی متفاوت است. درباره صعود حضرت عیسی علیه السلام مطالبی دارد که با اعمال رسولان مخالف و متضاد است. همچنین تناقضهای دیگر در این انجیل آمده که شارحان «ترجمه جهانی کتاب مقدس » را با مشکل مواجه ساخته است. اکثریت شارحان لوقا را یک رمان نویس ماهر می دانند تا یک واقعیت پرداز.
4- انجیل یوحنا: تاریخ تالیف آن را 65 و برخی 96 و بعضی دیگر 98 میلادی احتمال داده اند.
این انجیل با سه انجیل دیگر متفاوت است و نقل شده است که بسیاری از علمای نصاری آن را نوشته اند. یوحنا یکی از شاگردان دوازده گانه حواریون است. در تدوین و نیز مصنف آن اختلاف شده: عده ای گفته اند یوحنا پسر زبدی با استفاده از اناجیل سه گانه آن را نوشته.
برخی دیگر معتقدند که آن را یکی از شاگردان مدرسه اسکندریه تدوین نموده که صاحبان قصص و مورخان به این قول گرایش دارند.
قول دیگر این است که این انجیل را برخی از دانشمندان مسیحی نوشته و به خاطر مقبولیت عامه یوحنا به او نسبت داده اند.
قابل ذکر است که انجیل های چهارگانه مدت رسالت مسیح را مختلف می دانند. مرقس و متی و لوقا آن را یک سال و یوحنا بیش از دو سال می داند یعنی از سی سالگی تا 31 یا 32 سالگی.
این بود خلاصه ای از تاریخ تصنیف و تدوین اناجیل اربعه که قدر متیقن آن به هفت نفر (متی - مرقس - لوقا - یوحنا - پطرس - پولس و یهودا) منتهی می شود.
جالب این است که تمام عقاید و اعتقادات و معارف مسیحیان به همین چهار متن مقدس برگشت می کند که اصلی ترین آنها، همان متی است چون دارای سابقه و قدمت بیشتری نسبت به بقیه می باشد. که آن هم به مترجمش مشخص است و نه متن اصلی آن موجود.
صاحب کتاب تاریخ جامع ادیان می گوید: «عموم مورخان متفق اند که بعد از مرگ عیسی بعضی از شاگردان وی کلمات و اقوال او را به رشته تحریر درآوردند و بر آن نکات تاریخی افزودند.»
در این اناجیل، داستان و قصص حضرت مسیح چنان سست و متزلزل است که کثیری از نویسندگان و دانشمندان اروپایی قایل به اسطوره ای بودن آن می باشند و معتقدند که ذکر این داستانها واقعیت عینی و خارجی نداشته بلکه بیشتر برای آثار تربیتی و اخلاقی بیان شده است، چنانچه برخی از نویسندگان مسلمان بیان آن را اسطوره ای و نمادین پنداشته اند.
همچنین بیان و ذکر مساله تثلیث و موارد خرافی دیگر که همه آنها نامعقول بودن اصول مسلم آنها را به اثبات می رساند. طوری که خود اذعان و اعتراف بدان دارند. هرگاه توجیه عقلانی بر آن موارد نداشته باشند مساله تعبد را به رخ می کشند.
بیان زیبای علامه طباطبایی(ره) در این مورد این است که بسیاری از مسیحیان اطلاع درستی از این مطالب ندارند و علمای آنها که چیزی می فهمند چون از اقامه دلیل عاجز می مانند می گویند به خاطر اینکه اینها از مسایل دینی هستند باید تعبدانه پذیرفت، چنانکه در ادیان دیگر از این مسایل تعبدی غیر معقول فراوان به چشم می خورد. این توجیه عذری بدتر از گناه است چون چگونه می شود دین حقی دارای مسایل غیر عقلی باشد با اینکه ما حق بودن آن را به وسیله عقل تشخیص دادیم. ممکن است دینی مشتمل بر مسایل خارق عادت یا خلاف سنت جاری باشد اما این غیر از محال ذاتی است.
کلیساها برای حفظ وحدت مجبور شدند که هرگونه سخن جدید را بدعت دانسته و صاحبان آن را تکفیر یا تسفیق و در نهایت به قتل رسانند. نمونه بارز آن، کشف خورشید مرکزی توسط گالیله و همفکران اوست و نحوه برخورد غیر منطقی صاحبان کلیسا با آنهاست.
آنچه روحانیون مسیحی را به انحصار انگاری دین مسیح سوق داد و موجب شد که بزرگانی چون «کارل بارت » و یا «کارل رینر» بگویند که بیرون از کلیسا هیچ گونه رستگاری و نجاتی وجود ندارد بلکه تنها ره رستگاری در دین مسیح است و یا پاپ اعلان نماید که فیض عیسای مسیح عام است. همان تعبد کاذب و دروغین به متون مقدسشان است که این ادعای بی دلیل هرگز نمی تواند نمایانگر حقانیت دینشان باشد.
مسیحیان همه همت خویش را به کار بسته تا با همین مبنای اعتقادی متزلزل و باطل بر بسیاری از جوامع اروپایی تسلط یافته و مذهب و شریعت مسیح را که هیچ گونه سنخیت و شباهتی با تعالیم و دستورات حضرت مسیح ندارد با برنامه ریزی و ترفند خاصی در سایر بلاد و کشورها تبلیغ و ترویج نمایند و با همان شیوه کهنه و قدیمی تا حدود زیادی در مقام عمل توفیق یابند. امروزه در عصر جدید با شیوه مدرنتری دست به تبلیغ برده اند و در جوامع عقب مانده و در میان افراد متوسط از حیثیت فرهنگی دست آوردهایی تحصیل نموده اند. دیدگاه علامه طباطبایی (ره)
در زمینه موضوع مورد بحث، مطالب زیادی از طرف اندیشمندان و صاحب نظران ابراز گردید که در مقام و محل خود قابل توجه است. اما در میان مطالب گفته شده، گفتاری که صائب باشد و قولش نافذتر از همه اقوال، کلام عرشی حکیم متاله و مفسر نامی، علامه طباطبایی است. ایشان بیانی مسبوط در این زمینه دارند که ملخص آن چنین است:
کلیسا برای حفظ وحدت و یگانگی مجبور شد که هر گونه سخن بر خلاف اناجیل موجود را نوعی بدعت دانسته و گروهی از روحانیون را شکل داده و انجمنهایی را به وجود آوردند. اولین انجمن که در این باره تشکیل شد انجمن «ینقیه » است که در اثر سخن «اریوس » که گفته بود اقنوم ابن، مساوی با اقنوم اب، نیست یعنی خدا قدیم و مسیح مخلوق است برپا شد.در این انجمن حدود 313 نفر از شخصیتها برای تبری جستن از سخن اریوس جمع شدند و بر حقانیت این مطلب اتفاق کردند. «ما به خدای واحدی که پدر و مالک و صانع هر چیزی است ایمان داریم همچنین به پسر واحد (عیسی مسیح) که فرزند خدای واحد است و اول تمام خلایق می باشد معتقدیم. آن فرزند مصنوع مخلوق نیست بلکه خدای حقی است که از خدای حق یعنی از جوهر پدرش که تمام عوالم و اشیا را محکم کرده است. او برای ما و به خاطر نجات دادن ما از آسمان نازل شد و از روح القدس صورت جسدی پیدا کرده و از مریم بتول متولد شد. او را در ایام «پیلاطوس » دار زدند و دفنش کردند لیکن پس از سه روز بلند شده به آسمان صعود کرد و در طرف راست پدرش نشست. او آماده است تا بار دیگر برای قضاوت و داوری بین مردگان و زندگانی به زمین برگردد. علت اصلی تشکیل اولین انجمن همین بود.
سپس در برابر عقاید جدید انجمن های دیگر شکل گرفت، با اینکه عقاید و مذاهب جدید جلوی دعوت مسیح را می گرفت، کلیسا در تبلیغ خود سستی نمی کرد و روز به روز بر قدرت او افزوده می شد. تا بالاخره در اواخر قرن پنجم میلادی موفق شدند سایر ممالک اروپا مثل فرانسه، انگلستان، اسپانیا، پرتقال، بلژیک، هلند و ... را به آیین نصرانیت وارد سازد. کلیسا پیوسته در حال ترقی بود و سلطنت قیصری در حال تضعیف. اقوام شمالی روم و عشایر بیابان نشین به قیصر حمله کرده حکومت مرکزی به واسطه جنگها در حال تضعیف و انقراض بود.
خلاصه، اهل روم با اقوام و عشایر مهاجم متفق شدند که زمام امور مملکت را هم به کلیسا بسپارند چنانکه زمام امور دینی در دست آنها بود. در سال 590 میلادی این کار عملی شد و سلطنت روحانی و جسمانی برای رییس کلیسا که آن زمان «پاپ گریگوری » بود ثابت گشت. با این مقدمات کلیسای روم بر عالم، ریاست مطلقه پیدا کرد. ولی بعدها که انشعابی در امپراطوری روم پیدا شد و به روم غربی (که مرکز آن در روم بود) و روم شرقی (که مرکز آن قسطنطنیه بود) تقسیم شد. قیصرهای روم شرقی تابع کلیسای رومی نشد و خود را رؤسای دینی روم شرقی دانستند که این اولین انشعاب در دین مسیح بود و آن را به کاتولیک (پیروان کلیسای روم) و ارتدکس تقسیم نمود.
ریاست ارتدکس با قیصرهای روم شرقی بود تا فرزند عثمان قسطنطنیه را فتح کردند آخرین قیصر آنجا را که با «بالی اولوکس » نام داشت کشتند. پس از آن قیصرهای روسیه به عنوان وارث ادعای منصب دینی (ریاست کلیسا) را کردند (روسیه در قرن دهم میلادی دین مسیح را پذیرفت بین آنها و قیصرهای دوم خویشاوندی وجود داشت.)
پادشاهان روسیه در سال 1454 میلادی رییس مذهبی مملکت خود شدند و از زیر سلطه کلیسای روم خارج گشتند. ریاست کلیسا در روسیه به همین وضع تا پنج قرن ادامه داشت. تا اینکه در سال 1918 میلادی «تزار نیکولا» که آخرین قیصر روسیه می باشد خود و تمام اعضای خانواده اش به دست کمونیستها کشته شدند. کلیسا با قدرت و عظمتی که داشت در طول قرون وسطی در تمام شئون حیاتی مردم دخالت می کرد که در اثر همین دخالتهای بی جا مردم از وضع کلیسا ناراضی بودند و هر چند متدین به مسیح بودند اما نمی خواستند حاکمیت آن را بپذیرند. لذا عده ای تعالیم انجیلی را مطابق تشخیص قسیین و علمای آنها قبول کردند ولی از پیروی ریاست کلیسا و پاپها بیرون رفتند که این گروه را ارتدکس گویند.
دسته دیگر که پیروی از کلیسا را اساسا غلط شمرده و نه تعلیمات انجیلی را قبول کردند و نه تابع اوامر ریاست کلیسا بودند پروتستان نام دارند. که مؤسس آن لوتر می باشد وی قایل به تصفیه کلیسا بود.
با این وضع عالم مسیح امروز به سه فرقه تقسیم شده است: فرقه کاتولیک: پیروان کلیسای روم و روش تعلیمی آن.
ارتدکس: پیروان روش تعلیمی کلیسا نه اوامر صادره از آن.
پروتستان: کسانی که از روش تعلیمی و اوامر صادره کلیسا خارج شدند.
این بود جریان دعوت مسیح در طول بیست قرن. همه این توضیحات برای آشنایی و معرفت به نکات ذیل بوده است: اولا: شناخت و آگاهی به تحولات مذهبی آنها که چقدر عقاید بت پرستی و افکار وثنی در اعتقادات آنها نفوذ کرده است.
ثانیا: اقتدار بی حد و حصر کلیسا ها خصوصا کلیسای روم در قرون وسطی که موجب رویگردانی پیروان آنها شد. چنان شوکت و قدرتی پیداکردندکه پاپ به امپراطور آلمان امر کرد که به مدت سه روز پابرهنه در فصل زمستان جلوی درب قصرش بایستد تا از خطای او درگذرد.
ثالثا: توجه به اینکه چقدر بت پرستی و وثنیت در دعوت حضرت عیسی علیه السلام عارض شد که همه این حالتها از غلو حضرت مسیح در لباس دین آغاز شد. 
با توجه به این مبنای باطل که شالوده عقاید مسیحیت را شکل می دهد، مبلغان مسیحی برای سرپوش نهادن بر افکار التقاطی خویش، همه تلاش خود را علیه مسلمانان به کار بسته تا آن فکر تثنیت را به مسلمانان نسبت دهند. آنان به پیروان خویش تبلیغ می کردند که دین اسلام، دین بت پرستی و وثنیت است و یا می گفتند مسلمانان به سه خدا معتقدند.
کلیساها در تبلیغات خود برای پیروانشان چنین می گفتند که محمد دعوتش را بر پایه خدایی خود بنا نهاد. در تبلیغات روانی خصوصا در جنگهای صلیبی چنان بر مسلمانان افترا بستند که حتی در خیال و وهم آنان هم خطور نمی کرد. همه این بازیها با دین خدا و انبیای مرسل و استفاده از جهالت مدرم یا از جانب سیاست مدارانی بودکه در طول تاریخ برای استمرارا و تداوم حاکمیت سیاسی خویش از ملعبه قرار دادن مقدس ترین چیز ابا نکرده و یا توسط علمای خودبینی بود که برای رسیدن به متاع دنیوی در اضلال و اغوای دیگران اهتمام داشته و از هیچ امری در این مسیر فروگذار نکردند. این دو قشر، در طول تاریخ با خوی دنیا طلبی خویش، چنان پرده و حجاب ضخیمی بر روی چهره زیبای شرایع الهی افکندند که اگر آن حجاب را، آخرین سفیر حق (پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم ) با نزول کتاب مقدسش (قرآن) کنار نمی زد و نور حقیقت از چهره رسولان الهی چون ابراهیم علیه السلام و موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام و سایر انبیا آشکار نمی کرد، آگاهی و شناخت شخصیت و شرایع آنان برای همه جهانیان بدون استثنا در پرده ای از ابهام باقی می ماند.
اگر چه حقانیت پیامبران صاحب شریعت و انبیای بعد از آنان که متعقد و مکلف به تبلیغ مکتب بودند، جای هیچ گونه تردیدی نیست، بلکه اندک شبهه ای در حقانیت آنان مساوق با کفر و ارتداد است، اما همه آن شرایع بجز شریعت و دین اسلام که به عنوان مکمل همه ادیان گذشته است، دستخوش انحراف و تحریف، محرفان و منحرفان قرار گرفته، به طوری که هیچ اثری از آنها مگر به مقداری که قرآن کریم تبیین کرده است باقی نمانده است.
بنابراین آنچه در انحصار گرایی و یا در پلورالیسم و تکثر گرایی ادیان قابل دقت و توجه می باشد این است که باید دید تا چه مقداراز حقایق شرایع گذشته در دست پیروان آنها موجود است و آیا متنی مقدس و تحریف نشده که تعالیم و گزاره های آن قابل توجیه عقلانی باشد موجود هست یا خیر؟
در اینکه اصل آن شرایع محقند بحثی نیست. کلام در حقیقت فعلی شرایع الهی است، کدام یک از شریعتهای آسمانی و متون مقدس در طول تاریخ از دست حوادث مصون و محفوظ مانده اند؟
نه تنها عالمان مسلمان بلکه غالب محققان مسیحیت می گویند: که جز دین اسلام بقیه ادیان و شرایع تحریف شده اند. «کانن ژیسر» یکی از محققان مسیحی می گوید:
«دانش جدید، تاریخ یهودیت، مسیحیت و رقابتهای بین امم را روشن کرده است و وجود وقایعی را که موجب تحیر خوانندگان زمان ماست بیان می نماید. مفهوم در انجیل نویسان شاهد عینی دیگر قابل دفاع نیست ولی هنوز مسیحیان بسیاری در ایام ما به آن گرایش دارند. برخی کارهای مدرسه ای انجیلی اورشلیم بخوبی ثابت می کند که انجیل ها چندین مرتبه نوشته شده، تجدید نظر و تصحیح گردیده اند». 
دکتر ژرژ فلوروفسکی بزرگترین مدافع مذهب ارتدکس می گوید: «تعلیمات دینی امروز آمریکا نتیجه اش جز خرسندیهای کاذبانه ای برای دلها نمی باشد. زیرا اگر واقعا یک نهضت دینی واقعی است پیش از هر چیز باید بر تعلیمات عمیق و اساسی متکی باشد».  
با توجه به این شواهد و قراین که از اذعان و اعتراف محققان و متفکران مسیحی در دست است و دلایل و براهین عقلی که قابل اقامه می باشد، هیچ وجهی بر این ادعا نیست که گفته شود حقیقت به صورت نسبی در تمام ادیان وجود داشته و هرگز دینی حقیقت را به صورت تام و کامل در اختیار خویش ندارد. طولی بودن حقایق ادیان
حقیقت مطلب این است که نزد اندیشوران و صاحب نظران، تحلیل تکثر گرایان و پلورالیستها، که حقایق ادیان را عرضی دانسته و اعتبار واحدی برای شرایع جعل نموده و هیچ گونه رجحانی را حتی در کمال و نقص، معتقد نمی باشند تحلیل ناصوابی است و هیچ دلیل برای اثبات حقانیت سایر ادیان، در عرض دین اسلام (که تمام کاستی ها و نواقص شرایع گذشته در آن جبران شده) وجود ندارد و هر گونه تلاش و کوششی که ناشی از تبلیغات وسیع و دامنه دار صاحبان ادیان دیگر یا بغی و طغیان گری آنان می باشد، در واقع عقیم خواهد بود.
البته این مطلب را می پذیریم و هرگز هم جای انکار نیست که همه آن ادیان الهی در زمان خویش حق، حتی کامل بوده اند، اما آنچه امروزه تحت عنوان تعالیم یهود یا مسیح، مطرح است قطعا تعالیم انبیای آنان که پیروان ایشان داعیه متابعت آن را دارند نمی باشد; بلکه غالب یا همه آنچه را که به عنوان تعلیمات دینی و مذهبی در میان آنان وجود دارد، تعلیمات و احکام روحانیون و اسلاف آنان است نه دستورات رسولان الهی و حضرت مسیح علیه السلام. زیرا وقتی ما آنها را با متون دینی خودمان می سنجیم هیچ گونه هماهنگی مشاهده نمی شود. نه اعتقادات آنها با عقاید مسیح علیه السلام سازگار است و نه اخلاقشان با اخلاق و رفتار دینی منطبق می باشد و نه احکام و دستورات آنان با دین هماهنگ.
استاد مطهری (ره) می فرمایند: «اولیای این مذهب با دین مسیح، کار فردگرایی و جامعه گریزی را به آنجا رساندند که آمدند کارها را تقسیم کردند گفتند آقا کارها تقسیم شده است. یک قسمت کارها، کار خداست و یک قسمت کارها، کار قیصر روم، مقصود از قیصر یعنی هر حاکم وقتی و هر پادشاهی. کار قیصر را به قیصر واگذار و کار خدا را به خدا». 
بنابراین، کلام در این نیست که در تعالیم انبیای الهی حقیقتی وجود نداشته و یا تردیدی در حقانیت تعلمیاتشان وجود داشته باشد و حتی در ادیان الهی بحثی نیست. بلکه همه سخن در این است که آیا حقایقی از ادیان الهی (جز آنچه را که قرآن تبیین فرمودن) و متن مقدسشان وجود دارد یا خیر؟
آیا آن ادیان و شرایع برای مردم تمام اعصار نازل شده اند که دارای تعالیم کلی و عام باشند یا نه؟ اگر قوانین عامی در آن شرایع موجود بوده و برای همه زمانها آمده اند چگونه مورد تحریف، واقع شده اند و خداوند با قدرت مطلقه اش جلوی محرفان را نگرفته است؟
پاسخ همه این سؤوالها، این است که چون اراده و مشیت الهی بر این تعلق گرفت، که احکام و تعالیمی را تحت عنوان شریعت، بنابر مقتضیات زمان و حدود درک و فهم انسانها، ارسال نماید و بر اساس ارتقای فهم آنان، برنامه های جامعتری را با عنوان شریعتی دیگر می فرستاد تا اینکه مرتبه اندیشه بشری برای حفظ و حراست از کاملترین دین، ترقی یافت، آنگاه جامعترین و کاملترین شریعت به نام اسلام را برای سعادت و کمال بشری فرو فرستاد در حالی که کمترین یا کوچکترین نقص که در شرایع گذشته برای آیندگان وجود داشت، بر آن وارد نیست. چه اینکه شرایع گذشته محدود به زمانی خاص بوده ولی آخرین شریعت مکمل شرایع قبل و نیز از صفت جاودانگی برخوردار است. و سر اینکه خداوند جلوی تحریف محرفان و علمای سو را سد نکرده و آنان براحتی توانستند در انحراف و تحریف شرایع گذشته موفق ولی در آخرین دین الهی (اسلام) ناکام بمانند. به همین دلیل آن شرایع محدود و موقت بوده اند ولی شریعت آخرین رسول حق دایمی و همیشگی.
اگر به تاریخ ادیان توجه شود معلوم خواهد شد که همه مصائب و مشکلاتی که بر ادیان قبل از اسلام وارد شد با شدت و حدت بیشتری بر پیکره اسلام وارد گردید، اما تمامی آن تلاشها در تضعیف و انحراف اسلام، عقیم ماند و دشمن با همه اهتمام خویش هیچ طرفی از آن نیست.
این نیست مگر اینکه خداوند وعده فرمود که: «همانا ما قرآن را نازل کرده ایم و خود حافظ و نگهبان آن هستیم ». 
این بیان وصفی است که در خصوص دین اسلام آمده و برای هیچ شریعتی چنین تعبیری از وحی نداریم.
بیان فوق، برهانی آشکار بر بارزترین مصداق حقانیت دین اسلام می باشد. علاوه بر آن، وجه دیگری که برای اثبات مدعی می توان بیان نمود چنین است:اگر متون واقعی ادیان، قابل دوام و بقای جاودانه بود و اراده الهی به آن تعلق می گرفت. و در عین حال بر خلاف مشیت و اراده اش، قدرت موفقیت انحراف و اعوحاج آن را به بندگان داده می شد، نوعی نقض غرض در فعل الهی بود. و پر واضح است که نقض غرض از حکمت بالغه الهی به دور است.بنابراین، حقایق ادیان و شرایع طولی اند نه عرضی و نیز امروزه در میان همه شرایع، فقط شریعت اسلام که مکمل ادیان سابقه است به حقانیت خویش باقی مانده و دست محرفان به دامن قدسی اش نرسیده است، ولی تسری این حکم بر سایر ادیان قطعا ناصواب خواهد بود. در همین راستا، کلام مستحکم و بیان مستدل این است:
«دعوت مسیح به نام احیای دین (عقیده) و اخلاق (صفات و ملکات نیکو) و شریعت (احکام الهی) شروع شد، ولی با الغا و از بین بردن تمام آنها خاتمه یافت و به جای آن لذائذ حیوانیت جایگزین گشت و تمام این خرافات وانحرافات از همان انحرافات اولی است که از پولس قدیس (حواری معروف) و یارانش سر زد. مسیحیت امروزی اگر تمدن جدید را که به طور قطع مقام انسانیت را سخت تهدید می کند تمدن پولس نامند بهتر است تا اینکه بگویند مسیح قائد و پرچمدار تمدن جدید است ». 
به نظر می رسد که مطلب در این باب بسیار روشن است وبه هیچ دلیلی نیاز ندارد. حکم عقل و فطرت هم همین است که حقیقت هر امری به مقدار فراخور افراد هر عصر و زمان از طرف فاعل به آنان اعطا می گردد. اگر قضاوت و داوری عقل این است و عقاید محققان و متفکران خصوصا دو فرزانه صاحب رای (علامه طباطبایی و شهید مطهری) همگام و موافق با آن، آنگاه چگونه می توان به کلام جان هیک تشبت و تمسک نمود و به صلابت و استحکام گفته های او استناد کرد و گفت که ادیان مختلف، واکنشهای مختلفی هستند به آن حقیقت نهایی و الوهی که ما آن را خداوند می نامیم و در میان ادیان اگر یکی از آنها حقیقت محض و مطلق باشد و محلی برای دسترسی دیگران به حقیقت و سعادت باقی نگذارند، جهان به جهنم مبدل خواهد شد. بنابراین حقیقت صرف در انحصار دینی نیست بلکه همه درعرض هم دارای حقیقت اند.
البته این سخن از جانب فیلسوفان دین که هیچ تعهد و التزام دینی نداشته واز منظر بدون دینی به ادیان نگریسته یا از طرف کسانی که دین را به عنوان یک پدیده تاریخی مورد مطالعه قرار داده و حقیقتی ماورای آن برایش قایل نیستند پذیرفته است. اما تفطن و توجه به این نکته ضروری است که دین یک پدیده مادی نیست که با طبیعت قیاس گردد و چون سایر پدیده های طبیعی دستخوش تحول و تغییر قرار گیرد، بلکه دین یک حقیقت ثابت وحیانی بوده و برای اداره شؤون فردی و اجتماعی انسان که دارای فطریات ثابت می باشد ارسال گردید، و این حقیقت ثابت دارای مراتب تشکیکی است. پس این دو دیدگاه باید از هم تفکیک گردد. بطلان نظر اول با بداهت عقلی روشن است و آنچه که مسموع و مقبول عقل و نقل می باشد نظر دوم است. حکم عقل این است که چون همه انسانها دارای غرایز و فطریات همگونی هستند باید قوانین ثابت و عامی برای هدایت گری او موجود بوده و برای رساندن به کمال بشری باید قادر باشد به تمام نیازهای فطری و طبیعی او پاسخ دهد. آنچه از نقل (کتب وحیانی تورات و انجیل و قرآن) رسیده مؤید حکم عقل است که دین آخرین فرستاده خدا یعنی دین اسلام را با اوصافی چون اکمل و اتم و اعم و اقوم بودن توصیف نموده اند. اسلام و قرآن
یکی از بهترین اوصاف و خصایص این دین اقوم بودن آن بر سایر ادیان است.خداونددر قرآن می فرماید:
«ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم...» «همانا این قرآن بشر را به استوارترین راه هدایت می کند».  
وصف اقوم بودن دین بدان معناست که این دین نسبت به سایر شرایع گذشته کاملتر و قایم تر است و دلیلش را صاحب المیزان چنین بیان می کند:
«زیرا تمامی معارف الهی تا آنجا که بنیه بشری طاقتش را دارد و تمام اموری که بشر در زندگی خود بدان نیازمند است در این دین آمده و حتی یک عمل از اعمال فردی و اجتماعی انسان را بدون حکم نگذاشته است.» 
پس کاملترین راه و قویم ترین طریق هدایت و سعادت بشری همان است که اسلام و قرآن نشان می دهد. وصف دیگرش اکمل و اتم بودن است که فرمود:
«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» «امروز دین را برای شما کامل و نعمت خویش را بر شما تمام کردم و از اینکه اسلام دین شما باشد راضی شدم.» 
از ویژگیهای دیگری که خداوند در خصوص قرآن فرموده این است که: قرآن را مهیمن کتب آسمانی قبل قرار داده ست یعنی قرآن حافظ و مراقب اصول کلی کتابهای آسمانی و وحیانی پیشین بوده و آنها را تکمیل نموده است:
«و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه فاحکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم... » «این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم در حالی که کتابهای قبل را تصدیق می کند و حافظ آنهاست پس بر طبق احکامی که خداوند بر تو نازل کرده است، در میان آنها حکم کن و از هواهای آنها پیروی مکن ». 
جامعیت اسلام از فراز آخر آیه بخوبی روشن است که خداوند می فرماید: ای رسول ماهر حکمی که خدا بر تو نازل کرد میان آنها داوری کن نه آنچه آنها می خواهند.
نکته دیگری که از این آیه به دست می آید این است که اهل کتاب در همان زمان چون زمان فعلی، حاضر نبودند که احکام خدا جریان داشته باشد، بلکه همه هدفشان اقامه خواسته ها و تمایلات نفسانی خود بوده و اگر در تبعیت از دین خود صادق بودند به دستور قرآن و پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم عمل می کردند چه اینکه رسالت همه انبیای الهی دعوت به حق بوده و غیر از آن هدفی نداشتند. پس اینکه بگوییم حقایق ادیان ذو مراتب است موجه تر از آن است که گفته شود حقایق در همه شرایع نسبی بوده و حتی محض در انحصار دینی خاص نیست.
اوصاف مزبور و همه ویژگیهایی که درباره اسلام و قرآن از طریق وحی رسیده است قول به نسبیت دین و نیز تحریف این متن مقدس را رد می کند و مدافعین این ادعا را هیچ دلیل و برهانی نیست مگر استناد به روایات ضعیف و اقوال سست و موهون. محدث نوری در کتاب «فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب » قالب یا همه اخباری را که دلالت بر تحریف قرآن می کرد، آورده است که استاد فرزانه علامه حسن زاده آملی درباره آن چنین می فرماید:
«هیچ یک از آن اخبار بر تحریف قرآن دلالت ندارد زیرا برخی از آنها بدون تردید ساختگی است و بعضی سندش معیوب است و بعضی بیانگر تاویل می باشند و برخی از آنها تفسیر آیات است و قسمتی از آنها ضد یکدیگرند و بعضی از آنها از کتاب «دبستان المذاهب » نقل شده و در کتب حدیث نیامده است.»  
اینکه گفته شود حقایق ادیان نسبی است و در این جهان هیچ چیز خالص و محض نداریم به نوع نگرش نسبیت گرایی در معرفت شناسی برگشت می کند که در محل خود بطلان همه تزهای آن مبرهن گردید  . اما در مبحث حقایق ادیان، عقیده ما این است که نه تنها حقیقت شرایع و ادیان نسبی نیست، بلکه حقیقتشان ذاتی و نیز همه ادیان در این جهت واحد بوده و هیچ اختلافی از این حیث باهم ندارند. سر تعدد و اختلاف ادیان را باید در کمال و نقص آنها جستجو نمود نه در امود دیگر که هر چه باشد بی وجه است. اگر دیدگاه و برداشت بر این مبنا استوار گردد آنگاه معلوم و مسجل خواهد شد که کاملترین مصداق حق در میان ادیان، شریعت و دین آخرین رسول خداست و مسمی به اسلام بودن آن، شاید به همین جهت بوده باشد که بارزترین مصداق تسلیم پذیری در این دین پدیدار گشته. چون واقعیت این دین و متن مقدس قرآن در تحول روزگار از دست حوادث مصون مانده، و از طرفی همه آنچه را که در تعالیم ادیان گذشته بوده به نحو کاملتری در آن تبیین شده و حاجتی برای رجوع به متون شرایع گذشته نیست. بنابراین آنان که خود را پیرو مسیح علیه السلام دانسته و برنامه زندگی خود را با متون محرف منطبق می سازند نمی توانند داعیه پیروی از حق را داشته باشند، چون واقعیتی از آن در دست نیست مگر به مقداری که در قرآن بیان شده است همین ادعای کاذب و تعالیم غلط علت اصلی و اساس همه انحرافات بوده و اهل کتاب را به این سمت سوق داده که همه همت و تلاش خویش را بر تثبیت فکر اومانیستی و انسان محوری به کار گیرند، به طوری که امروزه از ویژگیها و مشخصه های یک انسان مسیحی به شمار می آید. با تعلیمات اشتباه و غلطی که در طول تاریخ از کتب مقدس خود آموختند به اینجا رسیدند که می توان به نام دین دست به هر عمل حیوانی زده و از لذایذ شهوانی در هر راهی بهره جست.
با وجود عقاید خرافی و التقاطی که مسیحیت امروزی را از مسلمان مرزبندی و جدا نموده است، هرگز نمی توان بین آنها وحدت نهایی ایجاد کرد.
اگر گفته شود که افکار و عقاید موجود میان مسیحیت ربطی به دین مسیح علیه السلام ندارد، پاسخ این است که آنچه در تعالیم دینیشان وارد شده مباین با آن نبوده و رهبران و عالمان دینی در قبال آن با سکوت خوش مؤید بوده اند. برخلاف مسلمانان که اگر چنین عقایدی در میان آنان باشد رهبران دینی و حتی متدینان در مقابل آن موضع می گیرند و قطعا در اسلام کسی که دارای چنین افکار و عقایدی باشد، تخصصا از قلمرو اسلام خارج است چون داشتن افکار التقاطی با عقاید مذهبی قابل جمع نیست. تعداد این عقاید در میان پیروان ادیان، چنانچه قبلا گفته شد ناشی از نوع نگرش و شناختی است که در زندگی برای خود برگزیده اند.
برخی از مسیرهای شناخت چنان محدود است که شمای کلی از چیزی به دست نمی دهد و بعضی از طریقها چنان وسیع که شناخت کلی به انسان می دهند.
راهی که پیروان مسیح علیه السلام طی نموده تا به مقام والای او پی برند و شخصیت او را بشناسند راهی است که اسطوره نویسان و قصه گویان و رمان پردازان ترسیم نموده اند. اگر از مدار وحی حرکت می کردند به هدف واحدی با مسلمانان دست می یافتند.
اگر خواسته باشیم بین مذاهب و ادیان ایجاد تقریبی نماییم و با مصالحه بین ادیان الهی و آسمانی، پیرو انشان در صلح و صفا، حیات طیبه ای داشته باشند، باید نخست در مسیر معرفت، وحدت ایجاد نمود. درمان واقعی برای درد تفرق ادیان الهی آن نیست که برخی از طبیبان غیر حاذق پیشنهاد می دهند که حق محض در انحصار دینی نبوده بلکه همه آنها مقداری از حق را در گروه خویش دارند.
این سخن شبیه کلام کسی است که برای فیصله دادن دعوایی بین دو طرف وقتی طرف باطل را فرد جسوری می بیند به خاطر خوف از ادامه درگیری به او می گوید هر دو حق دارید. به نظر می رسد بسیار عوامانه باشد که بگوییم در میان همه طوایف دیندار فقط مسلمانان و در میان آنان تنها شیعیان اثنی عشری محق و هدایت یافته اند و هادی بودن خداوند تجلی نیافته و تحقق پیدا نکرده است.
چون اگر استدلال و منطق ما این باشد که تحقق هدایت الهی به کثرت عددی و کمیت هدایت یافتگان است، چگونه می توانیم زمان صدر اسلام و ظهور پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را توجیه نماییم. اگر همه افراد یا اکثریت مردم در آن زمان بر جاده حق بوده و در مسیر هدایت سیر می کردند چرا پیغمبری از جانب خدا با دین جدید مبعوث شده است و چه فایده و ضرورتی بر آن همه سختیها و مشکلات مترتب می باشد که وی و یارانش برای دعوت کفار و مشرکین و اهل کتاب تحمل کردند؟
آیا خداوند آخرین رسولش را فرستاد تا در میان مردمی که غالبا در صراط مستقیم سیر می کنند صراط مستقیم دیگری بگشاید یا اینکه مبعوث شد تا آنها را به صراط مستقیمی که انبیای گذشته ترسیم نموده و از آن فاصله گرفته اند هدایت و راهنمایی کند؟ بطلان فرض اول پرواضح است چه اینکه با وجود این فرض نیازی به هادی و راهنما نیست و تاریخ بهترین شاهد بر این ادعاست که ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم و سایر پیامبران همراه و مقارن با گمراهی اکثریت مردم بوده است و همیشه یاران و حواریون انبیا نیز در اقلیت بوده اند. در روایات نقل شده است که حضرت نوح با آن مدت طولانی تبلیغ دین خدا، افرادی که به او توجه کردند از شمار انگشتان دست تجاوز نمی کرد.
پس کثرت و قلت هدایت یافتگان و گمراهان نمی تواند در اسم هادی که از اسمای الهی است تاثیر بگذارد چنانکه در سایر اسما و صفات الهی چنین است. التزام به چنین اعتقادی بسیار ناصواب است و در اغلب موارد راست نمی آید. به عنوان نمونه خداوند آدمیان را برای رسیدن به مقام خلافت خویش آفرید. «انی جاعل فی الارض خلیفة ». انسان آفریده شد تا آینه تمام نمای قدرت الهی باشد و جلوه خدایی در او متجلی گردد. حال اگر اکثریت قریب به اتفاق انسانها این مقام را درک نکرده باشند که نکرده اند و نمی کنند دلیل بر تشریفاتی بودن جاعلیت خلیفه از جانب خداوندست؟ هرگز چنین نیست.
بنابراین تازمانی که نظرگاه وحیانی و قرآنی نشود و در بینش و بصیرت از طریق وحی استمداد نگردد هرگز نظریات و فرضیه های دینی، هدایتی را برنمی تابد و چراغی را فراسوی گمراهان روشن نخواهد نمود، بلکه بر گمراهی و ضلالت مضلان خواهد افزود.
اما وقتی که معرفت از طریق وحی تحصیل کردد. آنگاه بروشنی معلوم خواهد شد که دیگر عیسی علیه السلام ابن الله نیست که در عرض اب و روح القدس قرار گیرد و یا موسی علیه السلام خود رب نیست بلکه فرستاده رب است یعنی اندیشه تثلیثی و ثنوی رخت بر می بندد و فکر توحیدی حاکم می گردد و با این فکر، وحدت دینی ادیان و شرایع، حقیقتش آشکار می شود و معلوم خواهد شد که هم نظریه نسبیت گرایی، فرضیه باطلی است و هم اعتقاد به تکثرگرایی. ادیان الهی و شرایع آسمانی چون نوری هستند که دارای مراتب تشکیکی اند و اکمل مصادیق آن، دین آخرین رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم یعنی دین اسلام است چه اینکه حضرتش فرمودند:
الاسلام یعلو ولایعلی علیه.
پس حقیقت کامل در بین ادیان الهی در انحصار دینی است که هدف غایی تمام شرایع آسمانی بوده و برنامه های آن متضمن تمام نیازهای فردی و اجتماعی زندگی بشری باشد. و ما بعد الحق الا الضلال

منبع : حوزه نت
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .