تبیان، دستیار زندگی

کارگاه سایه وارد می شود- قسمت دوم

من سایه دختر کلاس هفتمی با بابا مامان و البته سارا یک خانواده هستیم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
کارگاه سایه وارد می شود- قسمت دوم
از پله ها بالا رفتم توی اتاق و به سارا گفتم: من هر جور فکرش را می کنم می بینم که کار، کار پیرمرد و پیرزن هست الان هم می روم سراغشان که فکر نکنند کشکی هر کاری می توانند با خروس مردم بکنند.

سارا گفت: مطمئنی؟

گفتم: بله که مطمئنم. الان می روم سراغ اهورا و با هم می رویم سراغ مجرم.

آن وقت شروع کردم به زدن آهنگ سریال  پو آرو. سارا هم لب و لوچه ای  برای من تکان داد و من زدم بیرون.

اهورا گفت: هدیه یازده سالگی ام بود. داییم گفت: نوجوان شدی ها.

بعد هم خروس را به من داد و گفت: ببینم چه طور از آن مراقبت می کنی؟ ببینم می تونی دامپزشک بشوی یا خیر؟

کلا هورا همه جوره عشق حیوان است. اگر مادرش می گذاشت توی حیاط باغ وحش راه می انداخت.

آرزوی بزرگ اهورا دامپزشک شدن است. زنگ آیفون خانه شان را زدم . پیرزن و پیرمرد ساکن واحد دوم هستند. می دانستم. حاج خانم سرش را از تراس بیرون آورد. گفت: سلام مادر، کاری دارین؟

اهورا به من نگاه کرد من پوزخند زنان به شیوه پوآرو گفتم: خروسش گم شده.پیرزن گفت: آخی، دیدم اصلا صداش نمیاد. بعد گفت: همین جاهاست مادر.

توی پارکینگتون رو بگردین. بعضی وقت ها می پرید روی کاپوت ماشین ها.

به اهورا نگاه کردم . گفتم: ولی فکر کنم یکی خوردتش، چون امرز بدجوری بوی مرغ پخته می آمد.

صدای پیرمرد آمد که خندان گفت: خوش به حالش هر کی خورده.  بعد با پیرزن خندیدند.

خواستم بگویم خوش به حال خودت ، که پیرمرد گفت: پیدا می شه همین جاها را بگردین ببینین پرو بالش نریخته جایی، شاید گربه ای چیزی هاپولی هاپو کرده زبان بسته را.

دویدیم توی خانه. سارا را کشیدم کنار. خواستم  بگویم بیا رک و راست بگیم ما می دونیم که شما کشتینش،؛ پس اقرار کنین... که سارا صدایم زد. دویدیم توی خانه. سارا گفت:  خانم کارگاه یک تک پا تشریف بیار این ور...

جلوی در انباری خودمان ایستاده بود.

گفت: بیایید.

جلوتر که رفتیم صدا ضعیفی می آمد. شیشه بالای در انباریمان خیلی وقت بود شکسته بود. از همان جا داخل انباری را نگاه کردیم.

قات قات و لای اسباب بازی های داخل انباری گیر کرده بود. سارا قفل در انباری را باز کرد. خروس بی حال افتاده بود و مظلومانه ما را نگاه می کرد.

اهورا را که دید با صدای ضعیفی گفت: قوقولی قو قو

koodak@tebyan.com
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع : فصلنامه سازمان تبلیغات اسلامی(بشری)
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.