تبیان، دستیار زندگی

دیگ کِشان

پدرم از پدربزرگم خیلی تعریف می کند، پدر بزرگ من روستایی خلاقی بوده که همیشه زندگی متفاوتی داشته، یک رسمی توی روستای پدربزرگ هست که پدرم می گوید مبدعش پدرم بوده است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
دیگ کشان
این رسم دیگ کشان است. سه روز مانده به عاشورا پایین روستا دیگ بار می گذارند و نذری پخش می کنند.

بعد، عصر عاشورا با مراسم و نوحه دیگ ها را به سمت دیگر ده می برند و تا شب سوم امام حسین (ع) آن طرف روستا نذری می دهند.
پدرم می گوید: سال اولی که پدرم نذر کرده بود دیگ ها فقط دو تا بود. یک دیگ برنج  یک دیگ خورشت.  پدرم  نذر کرده بود که اگر پدربزرگم با ازدواج مادرم با او موافقت کند و اگر کار و بارش بگیرد توی روستا سه شب به عاشورا مانده نذری پخش کند.

مادر من عزیز دردانه ای بوده که بعد از سه تا بچه مرده برای پدربزرگم مانده بود. پدر بزرگم هیچ جوره راضی نمی شده دخترش به روستای دیگری شوهر کند.

آن  هم روستای آن طرف ده که با پای پیاده سه ساعتی راه بوده در آن زمان. خلاصه پدرم با اصرار موافقت پدربزرگ مادریم را جلب می کند و حاجتش روا می شود و مادرم می شود زن پدرم.

پدرم هم آسیابی توی جاده، بین دو روستا راه می اندازد و کارش توی چند تا روستای دور و بر می گیرد و هر سال نذرش را ادا می کند.

دو سه سال بعد مادرم می گوید: کاش توی روستای ما هم غذا می دادی و پدرم به احترام مادرم از سال بعد شب سوم امام، توی روستای مادرم هم نذری می دهد.

قاعده ی کارش این بوده که همان دیگ هایی که با آن توی دهش نذری می داده را با مراسم  خاص، عصر عاشورا می برده ده مادرم.  آن جا علم می کرده و شب سوم امام، آن جا نذری می دهد.

کم کم تعداد دیگ ها بیش تر می شود طوری که مردم روستای مادرم قبل از عاشورا می آمدند ده پدرم برای مراسم و نذری.

بعد از عاشورا مردم روستای پدرم می رفتند ده مادرم این ها. یک رسمی هم راه می افتاد به اسم دیگ کشان.

مردم ده موقع بردن دیگ ها به روستای مادرم دنبال دیگ ها راه می افتاند و روضه خونی و سوگواری می کردند و به این مراسم می گفتند دیگ کشان.
تا این که یک سالی بین مردم دو روستا اختلاف مس افتد. مردم روستای مادرم اجازه نمی دهند که دیگ ها را ببرند روستایشان

 حرفش این بوده که ما با خودمان توی دهمان دیگ بار می گذاریم.

لازم نیست کس دیگری از روستای دیگری به ده ما بیاید و برای ما نذری بدهد.

پدرم عصبانی می شود و شروع به داد و بیداد می کند. چیزی نمانده بود که مردم دو روستا به جان هم بیفتند. درآن شلوغی غریبه ای  که پدرم می گوید ما نه او را می شناختیم و نه دیده بودیم از آن جا گذشت.

و این سخن حضرت علی (ع) را می گوید. پدرم که خودش وسط دعوا بوده خجالت می کشد. یاد امام حسین می افتد که چه طور شب عاشورا جلوی نفسش را گرفت.

دعوا را تمامی می کند و می گوید: هدف ما عزاداری بوده حالا که شما خودتان مراسم دارین چه فرقی می کند ما این مراسم را بگیریم یا شما، و بر می گردد روستا. مردم هم بر می گردند خانه هایشان.

از این به بعد مراسم شب سوم امام را هم توی روستای خودشان می گیرند، منتها در سمت دیگر روستا که بتوانند مراسم انتقال دیگ ها را هم اجرا کنند.

koodak@tebyan.com

کانال کودک و نوجوان تبیان

تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: فصل نامه سازمان تبلیغات اسلامی (بشری)
 
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.