آقای ورزش کار
پا گشا کردن زهره خانوم، دختر خاله ام هیجان داشت واقعا..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1396/10/06 ساعت 11:25
من و برادرم دلمان می خواست به همه بگوییم که امشب قرار است کی به خانه ما بیاید.
زهره خانم را نمی گویم. شوهرش را می گویم که یک ورز ش کار ملی است.
مامان که دلش می خواست سنگ تمام بگذارد، از قیل و قال و هیجان ما می ترسید و چپ و راست به ما هشدارهای تربیتی می داد.
بابا ولی مدام به مادرم تذکر می داد که اسراف کاری نکند، ریخت و پاش نکند، و سر و ساده مهمانی را برگزار کند.
انتظار ما بالاخره به سر رسید و آقای ورزش کار ملی به عنوان مهمان به خانه ی ما تشریف آوردند.
من و برادرم دور از چشم مامان و بابا دفتر چه های بر و بچه های محل را آماده کرده بودیم تا برایشان امضا بگیرم.
آقای ورزش کار دقیقا شبیه تصویرش توی تلویزیون بود فقط کمی لاغر تر.
آدم شوخ و باحالی بود. تمام دفتر چه های بچه های کوچه و کلاس من و برادرم را امضا کرد. کلی هم با ما شوخی کرد و خندید.
انگار نه انگار که یک ورزش کار جهانی است.
موقع رفتن سر کوچه ما یک ماشینی توی جوب افتاده بود. آقای ورزش کار خیلی راحت رفت جلو و یک سمت ماشین ایستادو با یکی دو نفر دیگر یا علی گویان، ماشین را از توی جوب بیرون آوردند.
پدرم گفت: شما راستی راستی زور دارین ها.
او هم خندید و خیلی صمیمی گفت: کاش که وجدان و روح قوی داشته باشیم و گرنه بازوها با کمی ورزش درست می شود.
koodak@tebyan.com
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: فصل نامه سازمان تبلیغات اسلامی(بشری)
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. زهره خانم را نمی گویم. شوهرش را می گویم که یک ورز ش کار ملی است.
مامان که دلش می خواست سنگ تمام بگذارد، از قیل و قال و هیجان ما می ترسید و چپ و راست به ما هشدارهای تربیتی می داد.
بابا ولی مدام به مادرم تذکر می داد که اسراف کاری نکند، ریخت و پاش نکند، و سر و ساده مهمانی را برگزار کند.
انتظار ما بالاخره به سر رسید و آقای ورزش کار ملی به عنوان مهمان به خانه ی ما تشریف آوردند.
من و برادرم دور از چشم مامان و بابا دفتر چه های بر و بچه های محل را آماده کرده بودیم تا برایشان امضا بگیرم.
آقای ورزش کار دقیقا شبیه تصویرش توی تلویزیون بود فقط کمی لاغر تر.
آدم شوخ و باحالی بود. تمام دفتر چه های بچه های کوچه و کلاس من و برادرم را امضا کرد. کلی هم با ما شوخی کرد و خندید.
انگار نه انگار که یک ورزش کار جهانی است.
موقع رفتن سر کوچه ما یک ماشینی توی جوب افتاده بود. آقای ورزش کار خیلی راحت رفت جلو و یک سمت ماشین ایستادو با یکی دو نفر دیگر یا علی گویان، ماشین را از توی جوب بیرون آوردند.
پدرم گفت: شما راستی راستی زور دارین ها.
او هم خندید و خیلی صمیمی گفت: کاش که وجدان و روح قوی داشته باشیم و گرنه بازوها با کمی ورزش درست می شود.
koodak@tebyan.com
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: فصل نامه سازمان تبلیغات اسلامی(بشری)