واکنش رهبر معظم انقلاب بعد از شنیدن خبر شهادت علمالهدی/ اولین نوحه آهنگران در محضر امام چه بود؟
سردار عبدالکریم کریمیپور از همرزمان شهید علمالهدی گفت: بعد از جوسازی دشمن علیه عشایر عرب شهید علمالهدی کار فرهنگی دندانشکنی برای ضربه به بعث انجام داد و بهاندازه ظرفیت یک قطار، عشایر عرب را به زیارت امام خمینی(ره) برد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1396/09/22 ساعت 09:16
واکنش رهبر معظم انقلاب بعد از شنیدن خبر شهادت علمالهدی/ اولین نوحه آهنگران در محضر امام چه بود؟
سردار عبدالکریم کریمیپور از مبارزان دوران انقلاب اسلامی که مدتی را در زندانهای رژیم ستمشاهی گذرانده، او در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران شهرستان مسجدسلیمان، نقش ارزندهای ایفا کرده است. وی همچنین در سالهای پرالتهاب دفاع مقدس و حتی قبل از شروع رسمی جنگ بههمراه بچههای مسجدسلیمان در مرزبانی کیان اسلام نقش مؤثری داشت و از اولین فرماندهان گردانهای سپاه انقلاب اسلامی است. او همچنین فرمانده گردان سپاه در عملیات نصر بود که فرماندهی یکی از گروهانهای تحت فرمانش بهعهده شهید سرافراز سیدحسین علمالهدی بود. کریمیپور مفتخر به همرزمی شهید حسین علمالهدی، شهید دکتر چمران، فرماندهی تیپ امام سجاد(ع)، قدس، کمیل، گردان صفشکن سلمان فارسی از لشکر 7 حضرت ولیعصر(عج) و فرماندهی محورهای مختلف میباشد. بسیاری از بزرگان از شهید محمدحسین علمالهدی خاطره دارند. خاطرات شهید سیدحسین علمالهدی از زبان همبند، همرزم و فرمانده این شهید در عملیات 16 دی 59؛ عملیات نصر هویزه نیز شنیدنی است.گفتوگو با این دلاور جبهههای 8 سال جنگ تحمیلی در مورد شهید علمالهدی و دیگر شهدای حماسه هویزه در ادامه میآید:
چطور شد که در زندان همبند شهید علمالهدی شدید؟
در مهرماه سال 1357 و زمان اوجگیری انقلاب مرا در مسجد سلیمان دستگیر کرده بودند که ابتدا به نیروی شهربانی و از آنجا به ساواک بردند. حدود یک ماه و چند روز در ساواک اسیر شدم و پس از آن ما را به اهواز و به کمیته بهاصطلاح ضدخرابکاری انتقال دادند و حکم پانزده سال زندان برایمان صادر کردند. ما وارد زندان کارون بند 6 شدیم و مدتی آنجا بودیم که شهید سیدحسین علمالهدی را آنجا آوردند. بندهای 4 و 5 کنار بند ما بود. در بند 4 نوجوانان 16 تا 20 ساله نگهداری میشدند که به آن بند تأدیبیها میگفتند. القصه، ما قصد داشتیم با بند تأدیبیها ارتباط برقرار و از جهت اخلاقی سیاسی و فرهنگی با آنها کار کنیم و وارد مبارزات انقلابیشان کنیم. بیشتر زندانیان آن بند بهگمانم فاسد و بزهکار بودند. در بند 4 کسی جز شهید علمالهدی اهل مبارزه نبود یا حداقل بنده یادم نیست. البته من هم هنوز آقای علمالهدی را به آن صورت نمیشناختم چون بنده اهل مسجد سلیمان و ایشان اهل اهواز بود. اگرچه هر دو خوزستانی بودیم، اما آقای علمالهدی را بیشتر آنجا شناختم. چون نهتنها توجه بنده بلکه بقیه هفتاد و هشت نفری را که در بند 6 با هم بودیم جلب کرد.
سردار عبدالکریم کریمیپور
شهید علمالهدی میان زندانیان تحول ایجاد کرده بوددر بند 5 کمونیستها و نیروهای سازمان مجاهدین زندانی بودند و کسانی که سابقه اسلامی و مذهبی داشتند در بند 6 با ما بودند. کمکم ما متوجه شدیم در بند 4 تحولاتی به وجود آمده و آنها که پیشتر چندان اهل مسائل مذهبی و نماز نبودند نماز میخواندند و کلاسهایی برگزار میکنند. پرسوجو کردیم و کمکم در بطن قضایا قرار گرفتیم. متوجه شدیم یک نوجوان اهوازی و سید بهنام محمدحسین علمالهدی را که در مسجد آیتالله جزایری فعالیت میکرده و شاگرد علمای اهواز مثل آقایان شفیعی و جزایری بود دستگیر کردند و به آن بند آوردهاند. در واقع ایشان بود که میان زندانیان تحول ایجاد کرده بود. چند روز بیشتر طول نکشید که دستگاه و زندانیها متوجه این ماجرا شدند. ایشان حتی در زندان هم فعالیت فرهنگی و نیروسازی کرد. این سید جوان در آن فضا و شرایط خفقان به این بچهها فهماند که به شما ظلم شده و الآن باید در دانشگاهها درس بخوانید نه اینکه در این بند اسیر باشید. پس از این ماجرا بعضی از این زندانیان، نمازخوان و انقلابی شدند.
جلوی فعالیتهای ایشان در زندان گرفته شد؟
هم ما و هم آقای علمالهدی در زندان اسیر بودیم ولی ایشان توانست در کسانی که در آن جو و فضای آلوده به آنجا کشیده شده بودند تحولی ایجاد کند. البته این ماجرا زیاد طول نکشید و دستگاه ساواک ایشان را از بند 4 به جایی دیگر منتقل کرد. جالب اینکه آنها برای اینکه آقای علمالهدی را اذیت کنند، ایشان را به بند 7 که در آن افراد فاسد و فاجر زندانی بودند برده بودند ولی حقیقتاً سید اولاد پیامبر(ص) حتی توانست روی اشخاصی که در آن بند اسیر بودند هم تأثیر بگذارد و متحولشان کند.یادم است که در آن شرایط ما همیشه امام زمان(عج) را سوار بر اسب و شمشیر به دست تصور میکردیم و در باورمان نمیگنجید که ایشان چگونه میخواهند در زمان تکنولوژی، دانش انفورماتیک، ماهوارهها، صنعت موشک، هواپیما و بمب اتم مبارزه کنند تا اینکه انقلاب شد و ما نمونه کوچکی از قدرت خداوند متعال را در سال 1356 و 1357 بهچشممان دیدیم، و در واقع با دست خالی جلو رفتیم.
چون بهخوبی میدیدیم که ابتدا حضرت امام رضوان الله تعالی علیه قیام کردند به آن صورت نیرویی نداشتند ضمن اینکه معمولاً گاهی وقتها میبینیم بعضیها در جیبشان یک چاقوی کوچک میگذارند که با آن خیار را پوست بگیرند که ما حتی آن را هم نداشتیم اما محمدرضا شاه مخلوع تا بن دندان مسلح و مشهور به ژاندارم منطقه بود. در سال 1356 جیمی کارتر رییس جمهور بزرگترین کشور صنعتی و ابرقدرت دنیا بعد از سفری که به ارمنستان داشت به ایران آمد و مهمان شاه بود، سر میز شام کارتر به شاه میگوید: ما اکنون در ایالت پنجاه و سوم خودمان هستیم و اینجا هم جزیره ثبات خاورمیانه است. یک سال بعد در سال 1357 ایالت پنجاه و سوم جیمی کارتر از دستش رفت و ژاندارم منطقه هم ساقط شد و نشان دهنده این بود که حضرت امام(ره) امکاناتش غیر از نیروی انسانی بود که توانست ژاندارم منطقه را با وجود آنهمه پشتیبانی از سوی بیگانگان ساقط کند.
از ویژگیهای اخلاقی شهید علمالهدی و خصوصیات برجسته رفتاریاش بگویید.
حقیقتاً نورانیت در وجود و معصومیت در چهره پاک این سلاله پیغمبر(ص) هویدا بود. این سید مظلوم و بیگناه نهفقط توانسته بود در بچههای بزهکار تحول ایجاد کند بلکه به هرجا که میرفت منشأ اثر بود. ایشان بسیاری از نهج البلاغه را حفظ بود. به هر حال منبع و ملجأ این بزرگوار قرآن و در مرحله بعد سیره و کلام مولا علی(ع) بود و طبیعی است هر حرفی که از درون و ضمیر پاک برخیزد لاجرم بر دل مینشیند، چون ایشان خودش به حرفهایی که میزد عمل میکرد به همین دلیل تأثیر دوچندانی بر بقیه میگذاشت.
ماجرای زندانی شروری که به دستگیری علمالهدی اعتراض کرد
آقای علمالهدی در زندان برای بزهکاران صحبت میکرد و اسلام، خدا و پیغمبر(ص) و شرایط آن زمان که باعث ایجاد فساد شده و جامعه را آلوده کرده بود میگفت. ایشان توانست در زندان تحولاتی ایجاد کند تا جایی که بعضی از زندانیها ناراحت و نگران ایشان شدند و اعتراض کردند که این سید بیگناه را برای چه به چنین جایی آوردهاند. در نهایت یک روز این زندانیان فضایی را ایجاد کردند: باید ایشان را آزاد کنیم. البته ما از برنامه آنها اطلاعی نداشتیم. یکی از زندانیها که که سردمدار بند 7 زندان (افراد فاسد و فاجر) بود و بدنش خالکوبی داشت، برهنه شد و با قاشقی که تیز کرده بود و شبیه چاقو شده بود، خودزنی کرد و فریاد زد: چرا این سید بیگناه را دستگیر کردهاید؟ و مقابل مأمورها ایستاد و شروع به داد و فریاد کرد. یکدفعه دیدیم چیزی با او برخورد کرد و تمام سینهاش پر از خون شد، ما متوجه شدیم که میخواهد جو را برهم بزند تا زندانیان بتوانند فرار کنند. مأمورها هم آمدند و از بالا شروع به تیراندازی کردند. البته به کسی آسیبی نرسید و فقط پتوها را آتش زدند. در همان ایام از بیرون هم خبر میرسید که تنور انقلاب از همیشه گرمتر شده است. یادم است دولت بختیار که سر کار آمد دستور آزادی تمام زندانیان سیاسی را صادر کرد، ما و شهید علمالهدی هم همان موقع از زندان آزاد شدیم.اغلب مشکلاتی که بهعنوان گروههای انقلابی در زندان رژیم طاغوت داشتید چه بود؟
آشنایی ما با آقای شهید سید محمدحسین علمالهدی از آن زندان آغاز شد، البته ما در زندان یکسری مشکلات هم با کمونیستها داشتیم، آنها از نظر سیاسی و فرهنگی میخواستند راه خودشان را بروند و بر دیگران هم تسلط پیدا کنند. کمونیستها بیشتر مواقع بهدنبال جذب نیرو بودند ولی گروه ما خدا، اسلام و پیغمبر(ص) را قبول داشتند و تأثیری که روی افراد بند عادی و تأدیبیها میگذاشتند آنها را ناراحت میکرد. باز یکی دیگر از مشکلات ما در زندان که آقای علمالهدی در رفع آن کمک کرد این بود که چون گوشت مصرفی در زندان را از اسرائیل، استرالیا یا زلاندنو وارد میکردند که ذبح اسلامی نبود و ما هم طبعاً گوشت نمیخوردیم تمام گوشتها را کمونیستها استفاده میکردند. خلاصه، با توجه به اینکه منزل آقای علمالهدی در اهواز بود و از طریقی با حاج آقای جزایری ارتباط داشتند، در ملاقاتها، برخی مواد غذایی از قبیل کنسرو، نان، پنیر و اینجور چیزها را به ما میرساندند.
در جنگ تحمیلی شما و شهید علمالهدی چه فعالیتهایی داشتید؟
وقتی از زندان آزاد شدیم چون نزدیک غروب و زمان شروع حکومت نظامی بود احتمال داشت دوباره دستگیر شویم، بنا بر این همه با هم به حسینیه اعظم رفتیم. در آن ایام فکر میکنم ماه محرم بود، آیتالله خزعلی هرشب آنجا منبر میرفتند و از همین محلی که الآن حسینه ثارالله اهواز واقع است تا فلکه شهدا کل خیابانها مملو از جمعیت میشد. خلاصه آن شب را طی کردیم و همراه آقای علمالهدی به مسجد سلیمان رفتیم. یکدفعه دیگر هم پس از پیروزی انقلاب دوباره ایشان را در مسجد سلیمان دیدم. آن زمان ایشان همراه با برادرمان سردار مطیعی بهعنوان فرمانده سپاه به مسجد سلیمان آمده بودند. آقای علمالهدی بنده را شناخت و ارتباطمان از آنجا بیشتر شد.اینها گذشت تا اینکه جنگ آغاز شد. شهید علمالهدی پس از آزادسازی سوسنگرد وارد نبرد شد و با آقای حاج صادق آهنگران و دوستان دیگر کارهای فرهنگی انجام میدادند. اینها گذشت تا اینکه آقای علمالهدی فرمانده سپاه هویزه شد. چندی بعد، مسئولیت یک محور بیست و پنج کیلومتری از حمیدیه تا دهانه ورودی شهر به بنده، همچنین آنطرف هویزه بهسمت دهلاویه به شهید علی تجلّایی و در نهایت هویزه به شهید علمالهدی سپرده شد. البته هویزه مورد هجوم عراق قرار نگرفته بود و محفوظ بود و آقای علمالهدی بیشتر روی مسائل فرهنگی و عقیدتی کار کرد. شهید علمالهدی حتی در رادیو خوزستان درسهای زندگی و جنگهای پیامبر اسلام(ص) را تشریح میکرد که صوت این درسها موجود است و در برخی از نرمافزارها که برای ایشان ساختند موجود است و ایشان مباحث عمیقی را در آن سن کم آموزش میدادند.
ماجرای تجدید بیعت عشایر عرب خوزستان با امام توسط شهید علمالهدی/ اولین نوحه آهنگران در محضر امام چه بود؟
ایشان از اواخر مهرماه و اوایل آبان ماه که در آن منطقه مستقر شد با مردم دیدار کرد، به روستاها سرکشی کرد و برنامه نماز جماعت گذاشت، خلاصه بهعنوان فرمانده سپاه، شهر را بهتنهایی چرخاند. اگر خاطرتان باشد سالهای اول انقلاب فرماندهان سپاه امور فرهنگی، دادستانی و کارهای دیگر را هم انجام میدادند و خلاصه در شرایط شکلگیری و نوپا بودن نظام بهنوعی همهکاره شهرها و مناطق تحت فرمانشان بودند. شرایط شهید علمالهدی هم در هویزه اینگونه بود. ایشان خیلی زود در قلب عشایر عرب منطقه خوزستان جا کردند، این در حالی بود که دشمن سعی میکرد بگوید عشایر عرب خوزستان با انقلاب اسلامی ایران نیستند در حالی که شهدای فراوان عرب خوزستان سند حمایت همهجانبه اعراب خوزستان بود. ایشان در این شرایط ویژه و حساس کار فرهنگی دندانشکنی برای ضربه به بعث انجام داد و بهاندازه ظرفیت یک قطار، عشایر عرب را با همراهی شهید محمدحسن قدوسی فرزند شهید آیتالله قدوسی و نوه آیتالله طباطبائی از شهدای کربلای هویزه، و شهید سید محمدعلی حکیم که از شهدای هویزه است و برادرم آقای صادق آهنگران در سفری، عشایر عرب را به زیارت امام خمینی(ره) بردند و عشایر عرب بیعتی را خدمت امام تلاوت کردند. در این مراسم که از تلویزیون هم پخش شد آقای آهنگران اولین نوحه را با عنوان "ای شهیدان به خون غلطان خوزستان درود" در خدمت امام خواندند و این حرکت عظیم فرهنگی نقش ارزندهای در آن زمان داشت که فکر میکنم در آذرماه 59 این کار عظیم شکل گرفت.واکنش رهبر معظم انقلاب بعد از شنیدن خبر شهادت علمالهدی
با مقام معظم رهبری هم در آن ایام دیدار داشتید؟
ما چند روز قبل از عملیات همچنین حضرت آقای آیتالله خامنهای را در آن منطقه ملاقات کردیم که ایشان مانند یک رزمنده آنجا آمده بودند و جویای حال ما شدند و ما از ایشان روحیه گرفتیم و به امامت ایشان نماز خواندیم، حتی ایشان در خاطراتشان فرمودند: وقتی خبر شهادت سیدحسین علمالهدی را به من دادند، من به یاد شهادت حافظان قرآن در صدر اسلام افتادم، حضرت آقا حتی در خاطراتشان ذکر کردهاند و در مورد آن دیدار ایشان فرمودند که رزمندگان را با دست خالی ولی با دلی سرشار از عشق ایمان و با قلبی استوار از اتکا و توکل به پروردگار دیدند. ما در جریان عملیات تا زمانی که ایشان به شهادت رسید با هم بودیم. آن زمان از نظر استراتژیک به بنیصدر برای آزادسازی از سوسنگرد تا نشوه فشار وارد آمده بود، که البته طراحی ناقص بود و مرحله به مرحله نبود.از حماسه هویزه در 16 دیماه بگویید.
بنده و برادرمان آقای حسین کلاهکج بهعنوان دو فرمانده گردان سپاه انتخاب شده بودیم. آقای علمالهدی آن زمان فرمانده پاسگاه هویزه بود و ما برای مقاومت یک گروهان دیگر کم داشتیم. آقای احمد غلامپور فرمانده عملیات سپاه و آقای عندلیب جانشین ایشان و آقای صفایی مقدم به ما گفتند که آقا حسین علمالهدی حدود 50 نیروی دانشجو دارد، و گفتند: اینها را سازماندهی کنید تا گروهان سوم شما باشد. این ماجرا 12 یا 13 دی ماه 59 رخ داد حدود چند روز پیش از عملیات نصر، ما شبها به همان مدرسهای که آقای علمالهدی آنجا را پاسگاه کرده بود، میرفتیم و دوره آموزشی تشکیل داده بودیم و ایشان نیروها را آموزش میداد. شب 15 دی ماه عملیات آغاز شد که شاید فقط چند مجروح داشتیم و شهید نداشتیم اما 16 دی شهدا زیاد بودند.در 16 دی ما قصد پاتک داشتیم در منطقه هویزه بههمراه برادران ارتش تیپ لشکر 16 زرهی قزوین بودیم و به ما گفتند: آماده تک باشید، حین تک به ما پاتک زدند، ما روی زمین باز و بدون مانع بودیم و بعثیها از زمین و آسمان به ما حمله کردند و به جناح راست ما آمدند. رزمندگان گردانهای دیگر از جمله تیپ زنجان و بچههای گردان آقای حسین کلاهکج هم بودند. ساعت سه و نیم بود که یکدفعه متوجه شدیم با بیسیم که آقای علمالهدی به من بیسیم زد و گفت: از عقب تیر میآید، و بنده گفتم نیروهای دشمن هستند که جناح راست ما را پوشش دادند، ایشان و بچههای دانشجو از جمله شهید سید محمدعلی حکیم که دانشجوی پزشکی اهواز بود و دانشجویان دیگر که با وی بودند محاصره شدند، گروهان ایشان محاصره شد و عرصه به این عزیزان تنگ شد و ارتباط ما قطع شد با این عزیزان، و ساعت 4 یا 5 بعد از ظهر بچهها به شهادت رسیدند، در زمین باز بدون مانع بود که عراقیها با تانک و هواپیما ما را هدف قرار دادند و غروب دی ماه معرکه عجیبی به پا شد و بچهها جنگ دلاورانهای با دست خالی انجام دادند، تاریکی شب باعث شد برادرانی که با من بودند نجات پیدا کنند اما بچههای شهید علمالهدی در کربلای خونین هویزه به شهادت رسیدند.
در پاسگاه هویزه اسلحه را بههمراه نهج البلاغه تحویل رزمندگان میدادند
آن منطقه تحت تصرف رژیم بعث شد تا زمان عملیات بیت المقدس که شهر هویزه در 18 اردیبهشت 1361 آزاد شد. برادران بهدنبال شهدا رفتند و آنها را تفحص کردند و تقریباً این اولین تفحصها بود و شهید سیدحسین را از روی قرآن جیبیاش شناختند، وقتی تصمیم گرفتند شهید علمالهدی را در همان محل شهادت ایشان به خاک بسپارند، خانوادههای یاران او که دانشجویانی از جای جای ایران اسلامی بودند با دفن فرزندانشان در محل شهادتشان موافقت کردند و مسجد و بارگاهی برای این شهدا ساخته شد همچون شهدای کربلا، و امروز گاهی حدود 20 هزار نفر یا بیشتر در روز در ایام راهیان نور این شهدا را زیارت میکنند. این شهید معلم قرآن و نهج البلاغه بود و دانشجوی راه امام و حتی در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در 13 آبان نقش تعیین کننده داشت و اسوه تقوا بهتمام معنی بود و خود عملکننده به آیات و روایات الهی بود تا آنجا که شنیدم در پاسگاه هویزه اسلحه را بههمراه نهج البلاغه تحویل برادران میدادند. حتی آقای رضایی فرمانده سپاه در دوران دفاع مقدس خبر شهادت شهید علمالهدی و این عزیزان را خدمت امام بردند و امام گریستند و دستهایشان را بالا بردند و دعا فرمودند. و امروز مزار شهدای هویزه تقدس ویژهای میان مردم و عشایر دارد و این عزت را خداوند به این شهدا داد، آنها در گمنامی و با دست خالی شهید شدند و با لشگریان یزید زمان جنگیدند و خداوند نیز به آنها عزت داد.منبع:فاتحان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .