تبیان، دستیار زندگی

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد

فردا هفدهم ربیع الاول، سالروز میلاد خاتم الانبیا محمد (ص) است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
محمد رسول الله

فردا هفدهم ربیع الاول، سالروز میلاد خاتم الانبیا محمد (ص) است. در این گزارش اشعاری از شاعران شهیر کلاسیک فارسی و شاعران متاخر در ثنای پیامبر می‌خوانیم.

نام حضرت محمد مصطفی (ص) به عنوان مظهر و مراد عاشقان، همواره درشعر شاعران از دیرباز تاکنون تکرار شده است. شاعران آزاده، ستایش حضرت محمد (ص) را نه ستایش خود بلکه ستایش پاکی ها، خلوص، آزادگی و ایمان و استقامت می دانند. آنان رسول را مظهر اسوه و انسانی می شناسند که تاریخ نظیر او را ندیده است. ناهید زندی پژوه در مقاله‌ای نوشته است: از موضوعاتی که درنامه های عین القضات مطرح شده و بسیار درخور توجه است عشق فراوان عین القضات به رسول الله است.

چنانچه پیغمبر (ص) را درجای جای نامه این گونه خطاب می کند:"یا سیدالاولین و الآخرین" و معتقد است که:"مصطفی(ص) درحق همه عالم رحمت آمد." جایی می نویسد:"جوانمردا بدان که در نهاد آدمی حب خدا و رسول پنهان است." و کمال آدمی را دراین می داند که نور حضرت محمد (ص) درنور "لااله الا الله" چنان بیند که نور کوکب درنور آفتاب بیند. و باور دارد که محمد (ص) در درون پرده های غیب برحقیقت کار مطلع است؛ چرا که کار قیامتش دردار دنیا نقد گشت و دوزخ و بهشت و صراط و میزان و همه کارها بر او عرضه کردند. و با زیباترین عبادات درسطر سطر نامه ها پیامبراکرم (ص) را این چنین عاشقانه می ستاید: زهی کمال دولت، زهی خلق نیکو.

ذیلا اشعاری از شاعران بنام کلاسیک فارسی و همین طور شاعران متاخر در مدح خاتم الانبیا محمد (ص) می‌خوانید:

حافظ

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

طرب سرای محبت کنون شود معمور

که طاق ابروی یار منش مهندس شد

ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

به صدر مصطبه‌ام ، می‌نشاند اکنون یار

گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

سعدی شیرازی

ماه فرو ماند از جمال محمد (ص)

سرو نباشد به اعتدال محمد (ص)

قدر فلک را کمال و منزلتى نیست

در نظر قدر با کمال محمد (ص)

وعده دیدار هر کسى به قیامت

لیله اسرى شب وصال محمد (ص)

آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى

آمده مجموع در ظلال محمد(ص)

عرصه گیتى مجال همت او نیست

روز قیامت نگر مجال محمد (ص)

عطار نیشابوری

یک شبی در تاخت جبریل امین

گفت ای محبوب رب العالمین

صد جهان جان منتظر بنشسته‌اند

در گشاده دل بتو در بسته‌اند

هفت طارم را ز دیدارت حیات

تا برآیی زین رواق شش جهات

انبیا را دیده ها روشن کنی

قدسیان را جانها گلشن کنی

اول آدم را که طفل پیرزاد

برگرفت از خاک و لطفش شیر داد

سنایی غزنوی

روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم

ای رای تو شمس‌الضحی وی روی تو بدرالظلم

مایه ده آدم تویی میوه دل مریم تویی

همشهری زمزم تویی یا قبلة الله فی العجم

دانم که از بیت‌اللهی شیری بگو یا روبهی

در حضرت شاهنشهی بوالقاسمی یا بوالحکم

مولوی

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

ما بفلک می‌رویم عزم تماشا کراست

ما بفلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم

باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم وز ملک افزون تریم

زین دو چرا نگذریم؟! منزل ما کبریاست

نظامی گنجوی

فرستاده خاص پروردگار

رساننده حجت استوار

گرانمایه تر تاج آزادگان

گرامی تر از آدمیزادگان

محمد کازل تا ابد هر چه هست

به آرایش نام او نقش بست

چراغی که پروانه بینش بدوست

فروغ همه آفرینش بدوست

ضمان دار عالم، سیه تا سپید

شفاعت گر روز بیم و امید

درختی سهی سایه در باغ شرع

زمینی به اصل، آسمانی به فرع

زیارتگه اصل داران پاک

ولی نعمت فرع خواران خاک

چراغی که تا او نیفروخت نور

ز چشم جهان روشنی بود دور

لب از باد عیسی پر از نوش تر

تن از آب حیوان سیه پوش تر

فلک بر زمین چار طاق افکنش

زمین بر فلک پنج نوبت زنش

ستون خرد مسند پشت او

مه انگشت کش گشته ز انگشت او

خراج آورش حاکم روم و ری

خراجش فرستاده کری و کی

محیطی چه گویم چو بارنده میغ

به یک دست گوهر به یک دست تیغ

به گوهر جهان را بیاراسته

به تیغ از جهان داد دین خواسته

اگر شحنه ای تیغ بر سر برد

سر تیغ او تاج و افسر برد

به سر بردن خصم چون پی فشرد

به سر برد تیغی که بر سر نبرد

قبای دو عالم به هم دوختند

وزان هر دو یک زیور افروختند

چو گشت آن ملمع قبا جای او

به دستی کم آمد ز بالای او

به بالای او کایزد آراست ست

هم آرایش ایزدی راست ست

کلید کرم بوده در بند کار

گشاده بدو قفل چندین حصار

ز معراج او در شب ترکتاز

معرج گران فلک را طراز

شب از چتر معراج او سایه‌ای

وز آن نردبان آسمان پایه‌ای

عبدالرحمن جامی

مصطفایی به صفای دو رخ و لعل تو آل

ابرو و خال سیاه تو هلال است و بلال

صورت بینی سیمین تو اشک نبی است

 که رُخت گشته دو نیمه است ازو ماه مثال

طرف رویت به خط سبز بود لوح کلیم

 که برو کرده یدالله رقم آیات جمال

از معاصران

 

غلامرضا سازگار

ز یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا

که رخت نور پوشاندند بر تن آسمان ها را

دو مرآت جمال حق، دو دریای کمال حق

دو نور لایزال حق، دو شمع جمع محفل ها

دو وجه الله ربانی، دو سرّ الله سبحانی

دو رخسار سماواتی، دو انسان خدا سیما

دو عیسی دم، دو موسی ید، دو حُسن خالق سرمد

یکی صادق یکی احمد یکی عالی یکی اعلا

یکی بنیانگر مکتب، یکی آرنده مذهب

یکی انوار را مشعل، یکی اسرار را گویا

یکی از مکه انوار رخش تابید در عالم

یکی شد در مدینه آفتاب طلعتش پیدا

یکی نور نبوت را به دل ها تافت تا محشر

یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا

رسد آوای قال الصادق و قال رسول ا...

به گوش اهل عالم تا که این عالم بود بر پا

یکی جان گرامی در دو جسم پاک و پاکیزه

دو تن اما چو ذات پاک یکتا هر دو بی همتا

محمد کیست؟ جانِ جانِ جان عالم خلقت

که گر نازی کند، در هم فرو ریزد همه دنیا

محمد کیست؟ روح پاک کل انبیا در تن

که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا

محمد کیست؟ مولایی که مولانا علی گوید:

"منم عبد و رسول ا... برِ من رهبر و مولا"

محمد از زمان ها پیشتر می زیست با خالق

محمد از مکان پیموده ره تا اوج "اَو اَدنی"

محمد محور عالم، محمد رهبر آدم

محمد منجی هستی، محمد سید بطحا

محمد کیست؟ آنکو بوده قرآن دفتر مدحش

که وصفش را نداند کس به غیر از قادر دانا

محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز

چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را

وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم

کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن انشا

ششم مولا، ششم هادی، ششم رهبر، ششم سرور

که هم دریای شش گوهر بود، هم دُرّ شش دریا

صداقت از لبش ریزد، فصاحت از دمش خیزد

فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا

بسی زهّاد و عبّادند بی مهرش همه کافر

بسی عالم، بسی عارف، همه بی نور او اعمی

دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او

دو کوه حکمت و ایمان، دو بحر دانش و تقوی

مرا دین نبی، مهر علی و مذهب جعفر(ع)

سه مشعل بوده و باشد، چه در دنیا چه در عقبی

در دیگر زنم غیر از در آل علی؟ هرگز!

ره دیگر روم غیر از ره این خاندان؟ حاشا!

بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش

نه از محشر بود بیمم، نه از نارم بود پروا

سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر

اگر گردم جدا یک لحظه از ذرّیة زهرا

از آن بر خویش کردم انتخاب نام "میثم" را

که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا

غلامرضا شکوهی

تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشته است

چشمش بهار را به تماشا گذاشته است

از بس که دست برده در آغوش آسمان

پا بر فراز گنبد میان گذاشته است

می بارد از طلوع نگاهش تبار صبح

خورشید را به سینه خود جا گذاشته است

تا مثل کوه ریشه دواند به عمق خاک

یک عمر سر به دامن صحرا گذاشته است

دستی لطیف ساغر سرشار عشق را

در هفت سین سفره دنیا گذاشته است

نوری(امین)نشسته به آغوش (آمنه)

دریا قدم به دیده دریا گذاشته است

نوری که از تبلور رخسار او دمید

خورشید را به خانه دلها گذاشته است

سید محمد جواد شرافت

ای لهجه‌ات ز نغمه ی باران فصیح تر

لبخندت از تبسم گل ها ملیح تر

بر موی تو نسیم بهشتی دخیل بست

یعنی ندیده از خم زلفت ضریح تر

ای با خدای عرش ز موسی کلیم تر

با ساکنان فرش ز عیسی مسیح تر

وقتی سوال می شود از بهترین رسول

از نام تو چه پاسخی آیا صحیح تر؟

با دیدن تو عشق نمک گیر شد که دید

روی تو را ز چهره ی یوسف ملیح تر

تو حسن مطلع غزل سبز خلقتی

حسن ختام قصه ی ناب نبوتی

بر چهره ی تو نقش تبسم همیشگی

در بین سینه ات غم مردم همیشگی

دریایی و نمایش آرامشی ولی

در پهنه ی دل تو تلاطم همیشگی

در وسعتی که عطر سکوت تو می وزد

بارانی از ترانه، ترنم همیشگی

با حکمت ظریف تو ما بین عشق و عقل

سازش همیشگی و تفاهم همیشگی

خورشید جاودانه ی اشراق روی توست

سرچشمه ی «مکارم الاخلاق» خوی توست

تکرار نام تو شده آواز جبرئیل

آگاهی از مقام تو اعجاز جبرئیل

تا اوج عرش در شب معراج رفته ای

بالاتر از نهایت پرواز جبرئیل

مثل حریر روشنی از نور پهن شد

در مقدم "براق" پر باز جبرئیل

مداح آستان تو و دوستان توست

باید شنید وصف شما را ز جبرئیل

منبع: هنر آنلاین