تبیان، دستیار زندگی

تألیف علمی یا شخصیتی شاه؛

آیا شاه برای برای مردم می‌نوشت؟

یکی از مواردی که همیشه در خصوص کتابهای محمدرضاشاه محل بحث و تردید می‌باشد، این است که آیا نویسنده این کتابها خود شاه بوده است یا شخص دیگری؟ این مسئله تا جایی پیش می رود که یکی از خبرنگاران در دادگاه هویدا می‌پرسد که آیا نویسنده واقعی کتاب «به سوی تمدن بزرگ» را می شناسد و هویدا با احتیاطی کامل، جواب می دهد «از قول من ننویسید، ولی به کمک شجاع‌الدین شفا نوشته شده بود».
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
شاه
محمدرضاشاه تا قبل از سقوط خود کتابهایی با  عنوان «مأموریت برای وطنم» و «به سوی تمدن بزرگ»را به نگارش در آورد. بنابراین تمرکز نوشتار حاضر بر تألیفات محمدرضاشاه خواهد بود و اینکه این کتابها چرا نوشته شده و از نوشتن آنها چه هدفی دنبال می شده است.
استفاده حکومت پهلوی از حوزه فرهنگ برای کسب مشروعیت
پس از اینکه رضاشاه بر روی کار آمد، مکتب‌خانه‌های دوره قاجار را تعطیل کرد و نظام آموزشی نوینی را بنا نهاد که به صورت کامل تحت نظر دولت قرار داشت و به یکی از پایه های اصلی دولت پهلوی اول در جهت کسب مشروعیت و تلاش برای نوسازی و تضعیف مذهب تبدیل شد. این مهم در دوره محمدرضاشاه نیز ادامه پیدا کرد؛ اما محمدرضاشاه نسبت به پدر که مدارس را تحت نفوذ دولت قرار داده بود و به ترویج ایدئولوژی خود می‌پرداخت، به تألیف کتاب نیز اقدام کرد که چرایی تألیفات او را در زمانی که بر تخت سلطنت تکیه زده بود می توان به عوامل متعددی نسبت داد که یکی از این عوامل بعد روانشناختی است.
نیاز به داشتن قدرت و مورد تأیید قرار گرفتن
از بعد روانشناسی ماروین زونیس در کتاب «شکست شاهانه» خود به‌خوبی شخصیت محمدرضاشاه را مورد بررسی قرار داده است. به عقیده وی، شاه به دلیل ضعف، سستی و تزلزل شخصیتی ناشی از دوران کودکی، شخصیتی قوی و مردانه نداشت و همیشه در تلاش بود تا این خلأ شخصیتی را پر کند. محمدرضاشاه در کودکی بسیار مورد مراقبت قرار می‌گرفت و به دلیل سرکوبهای دوران کودکی، به دنبال الگوسازی از پدرش در ذهن و عمل بود.

محمدرضاشاه از همان دوران نوجوانی می‌کوشید تا وی را در سطح بالایی بپذیرند و هر جا حضور می‌یابد مطرح باشد. او از اینکه تحقیر شود به شدت می‌هراسید و چون فاقد استقلال شخصیتی بود و ارزیابی صحیحی از خود نداشت، اظهار نظر اطرافیان به شدت در او تأثیر می گذاشت.

خود‌شیفتگی و خودبزرگ‌بینی شخص محمدرضاشاه در تمام دوران زندگی وی مشهود است. به نحوی که حسین فردوست در این زمینه از اولین دیدارش با محمدرضا و خاطرات دوره دبستان می نویسد «زنگ تفریح زده شد. ولیعهد اولین نفر بود که از کلاس خارج شد. دستش را روی قلاب کمربند گذاشته بود و کمی تکبر آمیز حرکت می‌کرد تا ما بفهمیم که ولیعهد اوست. ما سه نفر پهلوی هم ایستاده بودیم. سنمان حدود 6 الی 8 سال بود. ولیعهد دو سال از من کوچکتر بود(متولد 1298). به آن دو نفر نگاهی کرد و خوشش نیامد، ولی به من نزدیک شد. نگاه عمیقی به من کرد و پرسید پدرت کیست و شغلش چیست و از این قبیل صحبتها».  خود این نحوه برخورد نشان از آن دارد که ولیعهد خود را تافته جدا بافته می‌دانست و میان خود و دیگران فرق می گذاشت. این نوع نگرش، برتری طلبی و خودشیفتگی را به دنبال دارد و این‌چنین انسانی به دنبال جلب ستایش دیگران خواهد بود. محمدرضاشاه از همه ابزارهایی که در دست داشت برای این مهم استفاده کرد که نگارش کتاب یکی از این موارد بود.
نگارش کتاب راهی برای پر کردن خلأ شخصیتی
محمدرضاشاه در دوران سلطنت خود دو کتاب به نگارش در آورد که این کتابها چیزی نبودند جز پر کردن خلأ محبوبیت و پی‌جویی قدرت پدر در نزد کارگزاران حکومت و جامعه که وی همواره برای آن تلاش کرد. کتابهایی را که او در جامعه ایرانی منتشر کرد نمی توان تألیف علمی نامید و بیشتر در جهت خودشیفتگی و خودبرتر‌بینی به نگارش در می‌آمد. اولین کتاب وی تحت عنوان «مأموریت برای وطنم» است. کتاب در سال 1339 از سوی بنگاه ترجمه و نشر کتاب به چاپ رسید. «مأموریت برای وطنم» سراسر خودشیفتگی و خودبرتر‌بینی محمدرضاشاه را نمایندگی می کند. به نحوی که در این کتاب آمده است:«از اوان کودکی دانسته‌ام که دست تقدیر مرا به سرپرستی یک کشور باستانی و دارای تمدن که مورد ستایش من است خواهد گماشت و باید در بهبود وضع مردم کشور و مخصوصاً طبقه معمولی کوشش کنم. احساس می‌کنم که ایمان واقعی من به خداوند مرا در انجام این منظور مقدس کمک خواهد نمود و آن‌قدر خودبین نیستم که تصور کنم هر پیشرفتی که در این راه نصیب من گردد جز به‌یاری خداوند یگانه میسر تواند بود».
پر واضح است که آن خودبرتربینی دوران کودکی که فردوست نیز از آن به خوبی در خاطرات خود یاد  می‌کند در این کتاب نیز خود را نمایان می‌سازد. به نحوی که محمدرضاشاه خود را از ابتدا ساخته شده برای به دست گرفتن سکان هدایت یک کشور باستانی و دارای تمدن می داند. همچنین در جایی دیگر از این کتاب می نویسد «به هر حال از سن شش یا هفت سالگی اعتقاد و ایمان مداوم پیدا کردم که خدای بزرگ مرا پیوسته در کنف حمایت خود قرار داده و خواهد داد. ایمان به این امر رضایت قلب و اطمینان خاطر خاصی برای من فراهم آورده است». در کنار اینکه شاه خود را از کودکی آفریده شده برای به دست گرفتن سکان هدایت ایران باستانی می‌داند، برای کسب مشروعیت و مقبولیت به دین و اسلام نیز چنگ می‌اندازد و خود را مورد لطف الهی در زمانهای مختلف می‌داند که از منظر روانشناسی این موارد در جهت خودبرتربینی است.
کتاب دیگر محمدرضاشاه کتابی است تحت عنوان «به سوی تمدن بزرگ» که در سال 1356 به چاپ رسید. محمدرضاشاه  در این کتاب ابتدا به پیشرفتهای ایران در طی سالهای گذشته می‌پردازد و سپس برای آینده ایران و چشم اندازه پیشرفت ایران نظریات شخصی خود را بازگو می‌کند. در جایی از این کتاب می‌نویسد «رسانیدن ملت ایران به دوران تمدن بزرگ بالاترین آرزوی من و رهبری کشورم در این راه، اساسی ترین وظیفه‌ای است که به عنوان مسئول سرنوشت این کشور برای خویش قائل هستم. اعتقاد راسخ من این است که اکنون ملت ایران برای نیل بدین هدف، در مسیری صحیح و مطمئن گام بر می‌دارد و آنچه برای پیروزی او ضروری است، این است که از یک سو در این مسیر انحرافی حاصل نشود و از سوی دیگر در آهنگ پیمودن آن کندی یا وقفه‌ای روی ندهد».

این گفته محمدرضاشاه نشان از آن دارد که در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی ایران وی درک چندانی از مخالفان خود ندارد و تنها در راستای خودبزرگ‌بینی و تلاش برای ستایش شدن و پر کردن خلأ شخصیتی خود به نگارش چنین متنهایی مبادرت می‌ورزد که حتی با واقعیت جامعه ایران نیز همخوانی ندارد.

کمک برای نوشتن به شاه
یکی از مواردی که همیشه در خصوص کتابهای محمدرضاشاه محل بحث و تردید می‌باشد، این است آیا نویسنده این کتابها خود شاه بوده است یا شخص دیگری؟ این بحثها و تردیدها در خصوص کتاب «به سوی تمدن بزرگ» بیشتر جلوه می‌کند و اینکه آیا نویسنده خود شاه است و اگر خودش است، چه کسی به او کمک کرده است؟ این مسئله تا جایی پیش می رود که یکی از خبرنگاران در دادگاه هویدا پس از انقلاب اسلامی ایران از او می‌پرسد که آیا نویسنده واقعی کتاب «به سوی تمدن بزرگ» را می‌شناسد و هویدا با احتیاطی کامل، زیر لب، جواب می دهد «از قول من ننویسید، ولی به کمک شجاع‌الدین شفا نوشته شده بود».

شجاع‌الدین شفا چه کسی بود؟

شجاع الدین شفا در 1297ش در شهر قم متولد شد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی و متوسطه در قم و تهران به دانشگاه تهران راه یافت و در رشته ادبیات فارسی لیسانس گرفت و آن گاه برای ادامه تحصیل به بیروت و فرانسه رفت و تحصیل خود را در زمینه ادبیات ادامه داد.
شفا در 1320ش به تهران بازگشت و در 1321 در اداره كل تبلیغات و رادیو به ترجمه متن های ادبی پرداخت. در فضای باز سیاسی پس از شهریور 1320 احزاب بسیاری فعال بودند كه یكی از این احزاب را شفا به همراه مجید یكتایی، كاظم عمادی و علی جلالی ... به راه انداخت كه حزب میهن پرستان نام داشت و روزنامه ای به همین نام منتشر می كرد. سرمقاله های این روزنامه را شفا به رشته تحریر درمی آورد. او همچنین كتابخانه ای به نام كتابخانه پهلوی تأسیس كرد كه خود مدیرعامل آن بود، شفا به واسطه رابطه نزدیك با حسین علاء وزیر دربار خود را به دربار پهلوی نزدیك كرد و نطق های شاه در مجامع بین المللی را وی به رشته تحریر در می آورد. در سال 1338 نیز به معاونت حسین علاء منصوب شد و پذیرایی و راهنمایی مخبرین از مراسم عروسی شاه و فرح به عهده وی گذاشته شد. نقل است كه او با دریافت مبالغ هنگفت از مخبرین نشریات به آنها اجازه عكسبرداری از این جشن را می داد. شفا كه اندیشه باستانگرایی را ترویج می كرد شاه را به برگزاری جشنهای دوهزار و پانصد ساله تشویق كرد و خود او نیز به سمت دبیر كمیته مركزی تداركات جشنهای شاهنشاهی منصوب شد و از این راه استفاده های فراوان بود. كتابهای بسیاری به سفارش وی در مدح تاریخ ایران باستان به نگارش درآمد و تلاشش بر این بود كه ریشه خاندان پهلوی را به تاریخ اساطیری وصل نماید.

شجاع الدین شفا متن سخنرانی شاه در كنار آرامگاه كوروش در پاسارگاد را كه با جمله « كوروش شاه شاهان، من شاه ایران زمین ام، آسوده بخواب ما بیداریم ...» آغاز می شد تهیه كرد

با همین گرایش های باستان گرایی بود كه در 1354 پیشنهاد تغییر تقویم خورشیدی را به تقویم شاهنشاهی كه سال آن بر مبنای به سلطنت رسیدن كوروش بود ارائه داد و پذیرفته شد. شجاع الدین شفا پس از انقلاب از ایران گریخت و به امریكا رفت. در امریكا نیز به مخالفان جمهوری اسلامی ایران پیوست. ساواك او را فردی عیاش، خوشگذران و بی قید و بند معرفی كرده است.

نتیجه‌گیری

آنچه در کتابهای محمدرضاشاه به چشم می‌خورد چیزی نیست جز تلاش برای پر کردن خلأ شخصیتی که از دوران کودکی وی سرچشمه گرفته بود. به گونه ای که ماروین زونیس با کمک نظریات روانشناسی، ویژگیهای وی را ضعف، سستی و تزلزل شخصیتی ناشی از دوران کودکی، نداشتن شخصیتی قوی و مردانه می داند. بنابراین چنین شخصی همواره در تلاش است تا هم خودبرتربینی را دنبال کند و هم خلأ شخصیتی خود را با توسل به تعریف، تملق و مورد ستایش قرار گرفتن، پر کند و نوشتن کتاب یکی از ابزارهایی بود که محمدرضاشاه از آن برای دستیابی به این مهم استفاده می کرد.
منابع:موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران،زنان دربار به روایت اسناد ساواك: تهران، مركز بررسی اسناد وزارت اطلاعات