تبیان، دستیار زندگی

یادداشتی بر فیلم خفه‌گی

خالق قــرمز از رنگ‌ها برید

درامی جنایی، سبک‌پردازی شده و در عین حال تلخ، فیلمبرداری سیاه و سفید، نورپردازی پرسایه و روشن، تاریکی، سرما، بارش بی‌امان برف و باران همه و همه حکایت از آن دارد که فریدون جیرانی این بار نوآرترین اثر خودش را به پرده کشیده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
خفه گی

خفه‌گی، با همان افتتاحیه متفاوت تکلیفش را با مخاطبان خودش مشخص می‌کند که این فیلم نمی‌تواند مخاطب معمولی را متقاعد کند و برعکس بناست مخاطبان ژانرشناس و علاقه‌مند درام‌های روانشناختی را حسابی دچار تعلیق کند. فیلم با شروعی مملو از ناامیدی در فضای مخوف، دورافتاده و درحال ویرانی یک آسایشگاه روانی چنان مخاطب را درگیر می‌کند که کم‌تحرکی و ریتم کند فیلم اصلا نمی‌تواند مانع برقراری ارتباط با کاراکترها شود.

الناز شاکردوست که به زعم نگارنده متفاوت‌ترین بازی سینمایی خودش را رقم زده، همچنان در بیان دیالوگ‌ها کم توان و گنگ ظاهر می‌شود و انگار کلام در دهانش درست نمی‌چرخد و در خوشبینانه‌ترین حالت ممکن، می‌توان به بازیگری‌اش نمره‌ای قابل قبول داد. درست برعکس نوید محمدزاده که حالات چهره‌اش از یک قاب فراتر نمی‌رود و ابدا در طول کار نمی‌تواند حس همذات‌پنداری را در مخاطب برانگیزد. انگار کلوزآپ‌های او تنها قاب عکس‌های بی‌روحی است که مدام تکرار می‌شوند، چهره او در فینال همان حالتی را به مخاطب القا می‌کند که در افتتاحیه.

بی‌شک یکی از ضعیف‌ترین بازی‌ها از نوید محمدزاده‌روی پرده ظاهر شد. حتی در سکانس مواجه شدنش با پولاد کیمیایی که خودزنی می‌کرد و تلاش داشت روان‌پریش بودنش را القا کند هم ابدا نتوانست مخاطب را به همذات‌پنداری وادار کند.

اما درست نقطه مقابل او می‌توان به بازی شاخص ماهایا پطروسیان اشاره کرد که پس از مدت‌ها دوری وی از سینما، درخشان ظاهر شد. هرچند بازی او نتوانست بر کلیشه‌ای بودن کاراکتر «زهره» فائق بیاید و نقش زهره با تمام بازی‌های خوب پطروسیان، در شخصیت‌پردازی نمره خوبی نگرفت. بی‌شک جیرانی در خفه‌گی، قربانی‌ترین حالت ممکن زنان را به تصویر کشیده است و تمام زنان در این فیلم به سرنوشتی رقت‌انگیز دچار می‌شوند که البته ممکن است تعمدی باشد. چرا که عنوان خفه‌گی هم چیزی جز این را به ذهن متبادر نمی‌کند. اما در مجموع تیره نمایی و اغراق بیش از اندازه در این حیطه، به لحاظ دراماتیک، از قدرت اثر کاست.

خفه‌گی تابعی است از تصادف و سعی در گریز از تنهایی، ولو به بهای عشق یا حتی قتل. کاراکترها اقبالی ندارند و نومیدانه برای گریز از سرنوشت محتوم، به ریسمان کم‌جان دیگری چنگ می‌زنند و درست بر حسب تصادف است که کاراکتر «صحرا» با بازی شاکردوست که پیردختری است محروم از توجه مردان و نیازمند یک سقف، برسر راه «مسعود» با بازی محمدزاده قرار می‌گیرد که برای نیل به اهداف خودش از تظاهر به عشق دروغین و حتی ولخرجی، دریغ نمی‌کند. و درست همین تکرار تصادف‌هاست که دومینوی خفه‌گی را شکل می‌دهد. البته نمی‌توان نادیده گرفت که تلاش جیرانی برای به پرده کشیدن نوآری با رگه‌های اکسپرسیونیستی، تاحدی به ثمر ننشست و متن فیلمنامه نتوانست به عنوان یک آنتی‌تز مقابل شیوه‌های روایت کلاسیک بایستد و مخاطب قادر به پیشگویی نماهای بعد و بعدتر شد و حتی پیش‌بینی فینال هم درست از آب درآمد و فیلمساز نتوانست غافلگیری را شکل بدهد.

اما این فیلمساز مسلط بر تاریخ سینما، در ایجاد فضای روانی حاکم بر فیلم، تا حد زیادی موفق عمل کرده و با استفاده از ابزاری چون مردگی رنگ و نور و کنتراست بالا، اکسپرسیونیست قابل قبولی را به تصویر کشیده است.

دنیای خفه‌گی سراسر بی‌اعتمادی، خشونت، دروغ و فریب است و البته قتل که خود نقش راهبردی در درام ایفا می‌کند و این درست همینجاست که سینمای بلوک شرق را در ذهن مخاطب القا می‌کند. دوربین روی شخصیت‌ها و اعمال و کردارشان متمرکز می‌شود و با آنها همراه است و گاه همین عمل باعث محدودیت در اکت پرسوناژها می‌شود و فضا را بر آنها محدود می‌سازد. لنزهای بلند و کادرهای بسته و عمق میدان کم بر شهری تاریک و زیر بارش در ناکجا حاکم است. فضایی سرد و بی‌رنگ با خیابان‌های خیس و انسان‌های یخ‌زده.

هرقدر جیرانی در نشان دادن بی‌مکان بودن خفه‌گی موفق عمل کرده، در بی‌زمان نشان دادنش شکست خورده و بعد از تصاویر عجیب و پروهم و درحال ویرانی آسایشگاه که درکنار طراحی موفق لباس بسیار برجسته خودنمایی می‌کند، تصاویری از گوشی‌های اپل، فایل بی‌زمان بودنش را در ذهن مخاطب می‌بندد.

فارغ از زمان و مکان خفه‌گی، کاراکتر «صحرا» بخوبی توانست باورپذیری را در ذهن مخاطب رقم بزند. سرپرستاری بی‌دست و پا که در آرزوی داشتن همسر بوده و عمری است از توجه مردان محروم مانده، از پله‌ها سقوط می‌کند و این سقوط دقیقا حاکی از سقوط و فروپاشی شخصیت اوست که در آستانه از دست رفتن قرار می‌گیرد. «صحرا مشرقی» از پله‌ها سقوط می‌کند تا در چنگال تقدیر گرفتار شود. او برای در امان ماندن از مشکلات، دست و پا می‌زند و تن به هر کاری می‌دهد. و درست همینجاست که قهرمان خفه گی تبدیل به ضدقهرمانی می‌شود که مخاطب در عین گناهکار بودن او، نگرانش می‌شود و با این که با اعمالش مخالف است اما به مرگش هم راضی نمی‌شود و همین برانگیختن حس دلسوزی در مخاطب یعنی برگ برنده در شخصیت‌پردازی. پیردختری سرخورده و تنها که سقفی بالای سرش نمی‌بیند، آماده بردوش کشیدن گناهان بزرگی می‌شود تا تن به آسودگی بسپارد.

از جمله موفقیت‌های دیگر خفه‌گی این است که هیچ یک از اشیا و اتفاقات و حتی حالات روانی حاکم بر فیلم، بی‌دلیل به‌کار برده نشده و از هریک به نفع پیش بردن درام بخوبی بهره جسته است و فیلمنامه از این حیث کاملا چیده شده و خوش فرم رخ می‌نماید. همان قدر خوش‌فرم که دکور و نور و کنتراست و حتی لباس و موسیقی.

در نهایت می‌توان گفت خفه‌گی توانسته نوآری قابل قبول را به تصویر بکشد. 

منبع: جام جم