تبیان، دستیار زندگی

بشرپرستی یا انحراف از جاده توحید؟!

برنامه‌ ی تمام‌ اهل کتاب از روزی که پیامبرانی برای آنان‌ فرستاده شد، این بود که خدا یکی و جز او خدائی نـیست و از آنـچه برای او شریک تصور می نمایند منزه و مبراست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
بشرپرستی یا انحراف از جاده توحید

31‌- اتخذوا‌ احبارهم‌ و رهـبانهم اربـابا مـن‌ دون الله و المسیح ابن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الها واحدا لااله‌الاهو‌ سبحانه عما یشرکون.
(یهود) احبار و راهـبان را و (نصاری) مسیح فرزند مریم را خدای‌ گرفتند با اینکه آنها‌ جز‌ پرستیدن خدای یـگانه‌ دستوری نداشتند، خدائی که جـز او خـدائی نیست و از آنچه شریک‌ او می پندارند منزه است.
آیه‌ ی سی‌ ام و آیه‌ ی فوق در پیرامون بشر پرستی گروه یهود و نصاری است نتیجه‌ ای که‌ از مجموع دو آیه بدست می آید به قرار زیر است:

از طریق برهان‌ عقلی‌ و فلسقی‌ که بهع صورت های گوناگون گواه بر این است که‌ مـحال است خـدا پسـری داشته باشد خواه عیسی باشد یا ‌‌غـیر‌ او و مـیان آن همه آیـه فـقط آیـه 117 -بقره-متضمن سه دلیل عقلی است‌ که‌ عقلا‌ محال است خدا دارای فرزند باشد.


1- یهود، (عزیر) و احبار (احبار جمع«حبر»به معنای دانشمند است و در اصطلاح؛ در علماء یهود بـه کار مـی رود.) و راهبان خـود را خدای اتخاذ نموده‌اند.
2- مسیحیان معتقد به الوهیت مسیح گشته و او را فرزند خدا (و گاهی خدا) دانسته‌ اند.
3- برنامه‌ ی تمام‌ اهل کتاب از روزی که پیامبرانی برای آنان‌ فرستاده شد، این بود که خدا یکی و جز او خدائی نـیست و از آنـچه برای او شریک تصور می نمایند منزه و مبراست.
ما پیش از‌ آنکه‌ به شرح این سه قسمت بپردازیم بیان نکته‌ای را که در شماره‌ ی قبل به طور اجمال به آن اشاره‌ نمودیم‌ لازم می دانیم.

ریشه‌ ی بشر پرستی میان اهل کتاب

قرآن معتقد است که افکار موهوم بشر پرستی در میان یهود و نصاری از جای دیگر گرفته شده است، و این حقیقت علمی در قـرآن بـا‌ عبارات‌ گوناگون‌ بیان شده است؛ مثلا در‌ آیه‌ ی سی‌ ام‌ (که شرح آن در شماره‌ ی پیش گذشت) به این ترتیب از روی این حقیقت پرده‌ برداشته است: یضاهئون قول الذین کفروا من‌ قبل‌: از‌ گفتار کسانی که قـبلا کـافر شـده‌اند پیروی می کنند.
و در‌ آیه‌ ی دیگر چـنین مـی فرماید: قـل یا اهل الکتاب لاتغلوا فی دینکم غیر الحق‌ و لاتتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل‌ و اضلوا‌ کثیرا‌ و ضلواعن سواء السبیل‌ (مـائده-77) بـگو ای اهـل کتاب، در‌ دین خویش به ناحق گزاف می گوئید و از هـوس های‌ گـروهی که پیش از این گمراه شده و بسیاری را گمراه‌ نموده‌اند‌، پیروی‌ مکنید.
اکنون ببینیم کسانی که اهل کتاب عقیده‌ ی بشرپرستی خـود را‌ از‌ آنـها گـرفته‌اند چه‌ کسانی بودند؟ گاهی گفته می شود که مقصود، اعراب جاهلیت است و ایـن گفتار با موازین‌ تاریخی‌ تطبیق‌ نمی کند‌، زیرا اعتقاد به اینکه فرشتگان دختران خدا هستند اگر چه در میان عرب‌ قـبل‌ از‌ اسـلام شـایع بود، ولی یهود و نصاری پیش از آنکه به اعرب اختلاط پیدا کنند، چنین‌ عـقیده‌ را‌ داشـتند و خود عرب در انحراف از جاده‌ ی توحید سابقه‌ ی ممتدی ندارد زیرا به نص تواریخ اول‌ کسی که‌ بت پرستی را میان آنان رواج داد، عـمر و بن لحـی بـود که‌ در زمان‌ شاپور‌ ذوالاکتاف‌ زندگی می کرد؛ و بت معروف «هبل» را از آنجا همراه خـود آورد، و مـردم را بـه‌ پرستش‌ بتان دعوت نمود بنابراین عقائد اعراب نمی تواند به عنوان ریشه نفوذ شرک‌ در میان‌ یـهودان‌ و نـصاری‌ مـعرفی گردد.
گاهی گفته می شود که: منظور از "ولاتتبعوا اهواء قوم قد ضلوامن قبل: همان‌ دانـشمندان‌ و راهـبان آنها است که در اعصار پیشین این عقائد را میان آنها‌ کشت‌‌ کرده‌ اند‌، ولی این گـفتار نـیز بـا ظاهر آیه چندان تطبیق نمی نماید، زیرا در این صورت‌ بسیار‌ مناسب‌ بود‌ بفرماید: اهواء قـوم مـنکم، در صورتی که بطور مطلق بیان نموده‌ است و این‌ خود‌ گواه بر این است کـه گـروهی کـه این سلسله عقائد از آنها گرفته شده است، غیر‌ اسلاف‌ خود آنها بوده است، در این صورت بـایست گـفت مبتکرین این عقائد همان‌‌ بت‌ پرستان روم و یونان، مصر و سوریه و هند و...بوده‌اند‌ کـه‌ بـا‌ مـرکز اهل کتاب (فلسطین) مربوط و نزدیک بودند‌، چنانکه‌ در شماره پیش بیان شد که بسیاری از دانشمندان ریـشه‌ بـسیاری از خـرافات‌ کتب‌ عهدین را در ادیان و مکاتب‌ فلسفی‌ که در‌ مرکز‌ فوق‌ دائر بود،پیدا کرده‌اند، و ایـن خـود‌ یکی‌ از حقایق علمی است که قرآن در 14 قرن پیش از آن‌ پرده‌‌ برداشته است.
اکنون برگردیم سه قـسمت‌ فـوق را شرح دهیم‌:

1-یهود‌ و بشرپرستی
انحراف یهود از راه‌ توحید‌ به دو صورت بروز کـرد:
اول: ایـنکه می گفتند: «عزیر» فرزند خدا است‌ ایـن‌ قـسمت را در شـماره‌ ی پیش‌ شرح‌ دادیم‌.
دوم: اینکه از‌ گفتار‌ و رفتار پیـشوایان دیـن و راهبان‌ (راهب‌ کسی را گویند که در لباس زهد در آمده و تارک دنیا بوده باشد) بـدون‌ قـید‌ شرط اطاعت می کردند، در صورتی که مـطاع‌ مـطلق‌ پروردگار عـالم‌‌ اسـت‌، جـای‌ شک نیست که افراد‌ بی اطـلاع بـایست در امور دین به کسانی که در این قسمت‌ خبر کامل دارند، مراجعه نمایند‌؛ ولی‌ شـرط اسـاسی مرجع دینی همان تقوی‌ و عدالت‌‌ اسـت‌، گروه‌ یهود‌ با ایـنکه در‌ مـراجع‌ دینی که قرآن از آنها بـه (احـبار) تعبیر آورده است‌ انواع تغلب ها و تحریف ها و مال پرستی، و تحریم‌ حلال‌، و تحلیل‌ حرام و... می دیدند مـع الوصـف‌ از پیروی کورکورانه‌ و غیر‌ منطقی‌ دسـت‌ بـر‌ نـمی داشتند‌، و این اطاعت بـی‌ قید و شـرط عملا حاکی‌ از آن بود کـه ایـن گروه «احبار» و «راهبان» خود را به تمام معنی اختیاردار جهان تشریع‌ احکام خدا می دانستند که هـر روز‌ بـه عللی؛ حلالی را حرام، و حرامی را حلال نمایند و بـا احـکام خدا طـبق مـشتهیات خـود بازی کنند، در صورتی که چـنین اختیاراتی به احدی داده نشده است بلکه‌ تمام پیامبران خدا مأمورند اوامر‌ و فرمان‌ خدا را برسانند و این مـقام، فـقط مخصوص خدا است، و هر کس فـردی را مـطاع مـطلق، تـشریع کـننده احکام آن هم بـی قـید و شرط بداند، در واقع او را رب خود‌ دانسته‌ است، و چون یهود، با گروه گذشته چنین رفتار می کرند از این نـظر خـدا دربـاره‌ ی آنها چنین فرمود: اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربـابا مـن دون الله و المـسیح بـن مریم... از آنجا‌ که‌ نحوه‌ ی عبادت و پرستش یهود، احبار و رهبان‌ را، با نصاری که واقعا مسیح را پسر خدا و خود خدا می دانستند فرق داشته است، لفظ مسیح بن‌ مریم‌، را بـه طور عطف بیان‌ نمود‌، و از اول نفرمود: اتخذوا احبارهم و رهبانهم والمسیح بن مریم اربابا... زیرا چنانکه گفته شد یهود، پیشوایان خود را خدای واقعی نمی دانستند و هیچ گاه آنها را پرستش نمی نمودند و چون عملا آنها را‌ مطاع‌‌ مـطلق قـلمداد می کردند، از این جهت (گویا) آنها را ارباب و خدایان خود اتخاذ نموده بودند، ولکن نصاری برخلاف یهود، حضرت مسیح را خود خدا و فرزند خدا و متحد با او می دانستند‌، و برای‌ همین اختلاف‌، کلمه‌ ی والمـسیح ابـن مریم، را از ما قبل خود جدا نموده و پس از تمام‌ شدن جمل به طور عطف‌ بیان نموده است، تا بدین وسیله اشاره کند که نحوه‌ ی شرک یهود‌ بـا‌ مـسیحیان‌ فرق دارد.

قرآن معتقد است که افکار موهوم بشر پرستی در میان یهود و نصاری از جای دیگر گرفته شده است، و این حقیقت علمی در قـرآن بـا‌ عبارات‌ گوناگون‌ بیان شده است؛ مثلا در‌ آیه‌ ی سی‌ ام‌ (که شرح آن در شماره‌ ی پیش گذشت) به این ترتیب از روی این حقیقت پرده‌ برداشته است: یضاهئون قول الذین کفروا من‌ قبل‌: از‌ گفتار کسانی که قـبلا کـافر شـده‌اند پیروی می کنند.

و در‌ آیه‌ ی دیگر چـنین مـی فرماید: قـل یا اهل الکتاب لاتغلوا فی دینکم غیر الحق‌ و لاتتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل‌ و اضلوا‌ کثیرا‌ و ضلواعن سواء السبیل‌ (مـائده-77) بـگو ای اهـل کتاب، در‌ دین خویش به ناحق گزاف می گوئید و از هـوس های‌ گـروهی که پیش از این گمراه شده و بسیاری را گمراه‌ نموده‌اند‌، پیروی‌ مکنید.


انحراف مسیحیان

اصول انـحرافات آنـها را می توان در سه مطلب خلاصه نمود:
اول: شرک و بشرپرستی‌،‌‌ اعتقاد‌ به اینکه مسیح خود خدا است یا فرزند خدا است؛ و یا متحد با اوست‌.
دوم‌: تحریف‌ کـتاب آسـمانی که بایست در فرصت مـناسب تری از آن بحث نمود.
سوم: قتل مسیح را‌ فدای معاصی بندگان دانستند که آنان پس از قتل عیسی‌ در به هم زدن‌ مرزهای الهی آزادند.، ولی‌ میان‌ اینها قرآن به انحراف اول بیشتر اهمیت داده‌ است و با تعبیرات گـوناگون عـقیده‌ ی آنها را درباره‌ ی عیسی بیان نموده است.
1-وقالت النصاری المسیح ابن الله (توبه 30) نصاری گفتند که مسیح فرزند‌ خدا است.
2-لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح ابن مریم (مائده-72) به راستی‌ کسانی که مـعتقد شـدند که خـدا همان مسیح بن مریم است کافر شدند.
3-لقد کفر الذین قالوا‌ ان‌ الله ثالث ثلثة (مائده-73) محققا کـسانی که‌ معتقد گشتند که خدا سومین (پدر؛ پسر، روح القدس) نفر است کفر ورزیـدند.
جـای شـک‌ نیست که مفاد این سه آیه در برخورد‌ اول‌ با هم مختلف است، زیرا در آیه نخستین چنین‌ می گوید کـه ‌ ‌آنـان معتقدند که مسیح فرزند خدا است، و در دوم خود خدا معرفی می نماید؛ و در سوم فردی از سـه‌ نـفر‌ کـه مجموع آنها خدا است. و لذا برخی از مفسران منشأ این اختلاف‌ را، ناشی از اختلاف خود مسیحیان درباره‌ ی عـیسی دانسته است مانند «ملکانی ها» که قائل‌ شده‌اند که‌ عیسی‌ فرزند‌ واقعی خـدا است، چنانکه آیه‌ ی نخستین‌ بـیان‌ کـرد‌، و «نسطوری ها» که می گویند عیسی از مقام الوهیت نزول نمود، و بسان نوری که بر جسم شفاف بتابد، منفصل‌ شده است؛ و «یعقوبی ها» که‌ معتقدند‌ واقعا‌ خدا از حقیقت واقعی خود منقلب شده و به صورت‌‌ گوشت‌ و خـون در آمده است، و همچنین اگر دقت شود، می توان، اختلاف آنها را به بیش از هفتاد رساند؛ و -لذا‌- مسئله‌ی‌ تثلیث‌ یکی از مشکل ترین و پیچیده ترین‌ مسائل دینی آنها است که‌ افراد فنی در آن وارد می شوند، اگر چه مـجموع بـیانات آنها بالاخره به یک مطلب قابل تعقل بازگشت نمی کند‌.

اختلاف‌ اناجیل‌ درباره‌ ی فرزند بودن مسیح

پاره‌ای از موارد اناجیل فعلی (با آن همه‌ تحریفات‌) گواهی می دهد که لقب فرزندی‌ عیسی نسبت به خدا یـک لقـب تشریفاتی بوده و منظور بیان کمال قرب‌ و نزدیکی‌ بوده‌ است، و باز استفاده می شود که این پسری از خصائص حضرت مسیح نبوده‌ بلکه‌ تمام‌ نوع بشر از این مطلب‌ سهم وافری دارند، دانـشمندان و خـوانندگان گرامی می توانند برای بدست‌ آوردن‌ نمونه‌‌ به «اصحاح» پنجم و ششم از انجیل «متی» و اصحاح بیستم از انجیل «یوحنا» مراجعه‌ بفرمایند. (درک ما‌ بـرای‌ نـقل‌ این مطالب نسخه ی «عربی‌» انجیل است که در‌ سال‌ 1811 چاپ شده است.)
-مع‌ الوصف- پاره‌ ای از موارد اناجیل دلالت بر فرزندی واقعی می نماید و آشکارا مـی رساند کـه‌ ایـن‌ توالد‌ و تناسل یک نوع اسـتکمالی اسـت کـه بازگشت آن به انحاد است‌ چنانکه در (اصحاح هفدهم‌ از‌ انجیل یوحنا) نقل می کند که عیسی پس از آنکه گروهی از شاگردان خود‌ را‌ دعا‌ کرد، سخن خود را چـنین آغـاز کـرد: ولست اسأل فی هؤلاء فقط بل وفی الذیـن‌ یـؤمنون‌ بی بقولهم لیکونوا باجمعهم واحدا کما انک یا ابت ثابن فی‌ و انا‌ ایضا‌ فیک‌ لیکونوا ایضا فینا واحدا...انـا فـیهم و انـت فی و یکونوا کاملین لواحد.
بر ارباب دانش و بینش‌ و کسانی که‌ تـا‌ حدی به زبان عربی آشنا هستند دلالت این‌ جمله‌ ها بر آنچه گفته شد‌ پوشیده‌ نیست.
روشن تر از آن جمله های زیر اسـت:
1-«فـیلبس» از عـیسی درخواست نمود که خدا را‌ نشان‌ دهد وی در پاسخ گفت: اما تؤمن انـی فـی ابی و ابی فی‌ و هذا‌ الکلام الذی اقوله لکم لیس هو من‌ ذاتی‌‌ وحدی‌ بل من ابی الحـال فـی...انـافی ابی‌ و ابی‌ فی (انجیل یوحنا اصحاح 14)
2-لکن خرجت من الله وجئت (انجیل یـوحنا اصـحاح‌ هـشتم‌).
3-به مردم دستور می دهد که غسل‌ تعمید‌ خود را‌ به نام‌ پدر‌ و پسر و روح القدس انجام دهند (انجیل‌ مـتی‌ اصـحاح بـیست و هشتم).
این کلمات و امثال آنها مبدأ و اساس عقائد تثلیث و فرزندی‌ عیسی‌ و دستگاه‌ حلول را تـشکیل مـی دهد، و پیشوایان‌ دینی دستگاه مسیحیت در‌ تفسیر‌ و تشریح و تطبیق‌ آن با مباحث‌ عقلی‌ اختلاف فراوانی دارنـد.
و کـسانی که بـخواهند در این قسمت اطلاعاتی بدست آورند به کتاب‌ «العقائد‌ الوثنیة فی الملة النصرانیة»مـراحعه بـفرمایند.

نـظر قرآن درباره تثلیث

قرآن مسلمانان از‌ دو‌ راه این افسانه خرافی را پاسخ‌ می دهد‌:
اول: زندگی‌ حضرت‌‌ عیسی‌ را از انعقاد نـطفه‌اش‌ تـا آخرین دقائق زندگی او شرح می دهد و آشکارا می رساند که او نیز مانند باقی بـشر‌ پس از گـذراندن دوران جنینی، در آغوش‌ مادر‌ خود‌ تربیت‌ یافت‌، سپس‌ فصول مختلفی‌ از‌ عمر خود را گذراند؛ و در تمام ادوار زندگی خـود؛ مـانند انـسان های دیگر سیر و گرسنه، شاد و غمگین‌، بیمار‌ و تندرست‌ می شد و بسان دیگران که قـطعا مـخلوق خدا‌ هستند‌ می خورد‌ و می نوشید‌؛ می خوابید و‌ بیدار‌ می گشت، زحمت می کشید و می آسود و فردی که وضع‌ زندگی او را آلام و حوادث طبیعی؛ تـشکیل دهـد به طور مسلم فردیست از انسان طبیعی، ارتباطی به دستگاه الوهیت ندارد.
و اینکه گـاهی‌ روی مـقتضیاتی، کوران را شفا می داد، و گروهی را از بیماری های‌ خطرناک بـهبودی مـی بـخشید، مردگان را زنده می کرد؛ هیچ گاه دلیل بر خـدا بـودن او نمی شود، زیرا انبیائی پیش از وی‌ بودند‌ که کارهای فوق العاده‌ای از آنان سر می زد، و تـصور ایـنکه او دارای پدر نبوده پس ناچار پدر او همان خدای جـهان اسـت، بسیار بـی اسـاس‌ اسـت، زیرا تمام کتاب های آسمانی‌ گواهی‌ مـی دهند کـه خدا آدم و حواء را بدون پدر و مادر آفرید؛ در صورتی که تمام ملل آنها را بندگان خدا مـی دانند.
اسـتدلال فوق را بسیاری‌ از‌ آیات قرآن متعرض اسـت که‌ ما‌ به برخی از آنـها اشـاره می نمائیم:
ما المسیح بن مـریم الا رسـول قدخلت من قبله الرسل و امه صدیقة کانا یا کلان الطعام انظر کیف نـبین‌ لهـم‌ الایات ثم انظرانی یؤفکون‌(مـائده‌-75): مـسیح فـرزند مریم فقط پیـامبری مـانند پیامبران پیش از او بود، و مـادر او زنـی بسیار راستی- پیشه بود، هر دو تای آنها غذا می خوردند، بنگر چگونه آیه‌ ها را بیان می نمائیم، سـپس‌ بـنگر‌ چگونه در (ضلالت) سرگردان می شوند.
علت ایـنکه از مـیان کارهای عـیسی و مـادرش، غـذا خوردن آنها را مورد بـحث قرار داده است، برای این است که این کار ده ها عارضه مادی و حوادث‌ طبیعی‌ را‌ در بردارد‌ که با الوهـیت عـیسی ابدا سازگار نیست. آیات دیگری در ایـن زمـینه وارد شـده اسـت کـه ما‌ برای اخـتصار از نـقل آنها خودداری می نمائیم.
دوم: از طریق برهان‌ عقلی‌ و فلسفی‌ که به صورت های گوناگون گواه بر این است که‌ مـحال است خـدا پسـری داشته باشد خواه عیسی باشد یا ‌‌غـیر‌ او و مـیان آن همه آیـه فـقط آیـه 117 -بقره- متضمن سه دلیل عقلی است‌ که‌ عقلا‌ محال است خدا دارای فرزند باشد. از آنجا که‌ دامنه بحث در این قسمت مفصل است‌، به خواست خدا در جای دیگر به تفصیل این قـسمت می پردازیم.

منبع:
درسهایی از مکتب اسلام » آذر 1340، سال سوم - شماره 10