جشن ازدواج محمدرضا پهلوی و فرح دیبا؛
فرح دیبا همسر سوم شاه
محمدرضا پهلوی در تاریخ 2 آذر 1338 با صرف هزینه سنگینی از بودجه كشور جشن نامزدی خود و فرح دیبا را برگزار كرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1396/09/07 ساعت 12:58
زندگانی فرح دیبا همسر سوم محمدرضا پهلوی که بی شباهت به زندگانی سیندرلا قهرمان داستانی والت دیسنی نبود در 22 مهر ماه 1317ش در بیمارستان آمریکاییان تهران آغاز شد. پدرش سهراب دیبا از خانوادههای بزرگ آذربایجان و مادرش فریده قطبی از خاندانهای قدیمی گیلان بود. در 9 سالگی پدر خود را از دست داد و تحت قیمومت دایی خود محمدعلی قطبی قرار گرفت. وی تحصیلات خود را در مدرسه ژاندارک ادامه داد و پس از اخذ دیپلم به دنبال پسردایی خود رضا قطبی به فرانسه رفت تا در رشته معماری مشغول به تحصیل گردد. در همانجا بود که با شاه آشنا شد و مورد توجه قرار گرفت. جهانگیر تفضلی سرپرست دانشجویان ایران در فرانسه درباره این برخورد میگوید:
پس از آنکه ثریا از شاه جدا شد، شاه درصدد برآمد که دختری ایرانی را به همسری برگزیند. در مدتی که من سرپرستی دانشجویان را در اروپا داشتم هر سفری که شاه به اروپا میآمد در هر کشوری که دانشجویان ایرانی بودند، عدهای از دانشجویان به دیدن شاه میآمدند و به وسیله سرپرست آن کشور آنان را به شاه معرفی میکردم.
در همین سفر هنگامی که شاه به پاریس آمد، عدهای از دانشجویان که بیشتر دختران بودند به سفارت آمدند. چند نفر از دانشجویان را که مانند انوشیروان پویان از دانشجویان برجسته بودند، خودم به شاه معرفی کردم، عدهای دور شاه را گرفته بودند... در کنار این جمع فرح دیبا را دیدم که با یکی از دوستان خود که گمان میکنم از ارامنه بود به دیوار تکیه داده بودند و از دور به دایرهای از دانشجویان که دور شاه را گرفته بودند تماشا میکردند. من فرح دیبا را به شاه معرفی کردم، بدون اینکه کوچکترین نظری داشته باشم که مورد پسند شاه واقع شود، چنانکه نشد. من او را از این جهت معرفی کردم که محصل خوبی بود و زبان فرانسوی را خوب میدانست و بسیار خوب حرف میزد. حتی از خود شاه که در سویس هم تحصیل کرده بود، به نظر من بهتر فرانسوی سخن میگفت. زیرا از کودکی در مدرسه ژاندارک تحصیل کرده بود.
در این دیدار شاه فقط چند ثانیه با فرح صحبت کرد و تنها ازاو پرسید: چند سال دارید؟ چند وقت است که در پاریس هستید و در چه رشتهای تحصیل میکنید؟ بعد با فشار دانشجویان، فرح ناگزیر کنار ایستاد و دیگر مورد توجه شاه قرار نگرفت.
جهانگیر تفضلی در جای دیگر از خاطرات خود میگوید:
روزی دربان هتل ژرژ پنجم که من در یکی از آپارتمانهای آن در آن وقت زندگی میکردم گفت: خانم هِلو میخواهند با شما ملاقات کنند. اتفاقاً من بیمار بودم. پس از چند دقیقه آماده شدم و به سالن پذیرایی آمدم. خانم هِلو که در آن وقت رئیس سازمان همکاریهای فرهنگی فرانسه و ایران بود همراه دختری آمده بود که همین فرح دیبا بود. طبعاً فرانسه صحبت میکردیم، مادام هِلو گفت برای این آمدهایم که شما هزینه تحصیلی یا اقلاً کمک هزینه به این مادمازل که این قدر خوب فرانسه میداند، بدهید. من از سوابق تحصیلی وی از خودش پرسش کردم. پس از چند دقیقه فرح دیبا کارتی به من داد که از ارتشبد هدایت رئیس ستاد ارتش بود. این افسر با من آشنایی آمیخته به دوستی هم داشت و مورد احترام من نیز بود. در این کارت مطالبی ارتشبد نوشته بود که حامل این کارت، دانشجوی برجستهای است و از خانواده محترم دیبا است. پدر وی از افسران بسیار گرامی ارتش بوده است که متأسفانه درگذشته است و شما اگر ممکن است به وی در تحصیل کمک کنید.!
من گفتم: با کمال تأسف نمیتوانم چنین کمکی بکنم و اگر راهی پیدا کردم به وسیله مادام هِلو به شما خبر خواهیم داد.
بدین ترتیب فرح دیبا پس از ناامید شدن از فرانسه به ایران آمد تا از طریق بستگان خود بورس تحصیلی کسب کند. در این زمان شهناز پهلوی و اردشیر زاهدی همسر او، بودجهای در اختیار داشتند که به دانشجویان خوبی که هزینه تحصیل خود را نداشتند کمک میکردند. فرح دیبا که از این مسئله اطلاع داشت در زمان گذران تعطیلات تابستان در تهران با معرفی عمویش اسفندیار دیبا که در آن هنگام کارمند دربار بود برای دریافت کمک هزینه تحصیلی به اردشیر زاهدی مراجعه کرد.
بدیهی است انتخاب فرح دیبا برای ازدواج با مردی همسن پدرش، امری سیاسی بود. در آن زمان خاندان پهلوی درصدد بود تا وجهه منفور خود را که به ویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332ش ایجاد شده بود ترمیم کند و روشنفکران و جوانان کشور را به دور خود یا محوری وابسته گرد آورد تا از این طریق از خطرات ناشی از ایجاد گروههای مخالف برحذر بماند. از سوی دیگر تمایلات چپی فرح دیبا که در دوران دانشجویی وی وجود داشت میتوانست پارهای از فعالیتهای گروههای چپی در بین جوانان را خنثی کند و تظاهرات روشنفکرانه خاندان پهلوی را به اوج خود برساند از سوی دیگر فرهنگ خانوادگی فرح دیبا با فرهنگ خانوادگی خاندان پهلوی مطابقت داشت و میتوانستند در کنار یکدیگر دوام آورند.
مجموعه این عوامل باعث شد که شهناز پهلوی به دیدار پدر بشتابد و به او خبر یافتن یک کاندیدای مناسب جهت ازدواج را دهد.
تابستان همان سال، فرح بیخبر از همه جا برای گذراندن تعطیلات تابستانی به ایران باز میگردد. اردشیر زاهدی، که مسئول رتق و فتق امور دانشجویان ایرانی مقیم خارج از کشور بود، فرح را به بهانه تخصیص یک بورسیه تحصیلی به دربار میخواند و با همسرش، شهناز پهلوی، بزرگترین دختر شاه ایران آشنا میکند. دانشجوی ۲۱ ساله ممتاز، گرم جواب دادن به سوالهای شاهزاده بود که شاه، بیخبر وارد میشود و به این گفتگو میپیوندد.
چند ماه بعد در 29 آذر 1338 فرح دیبا در کاخ گلستان طی مراسم باشکوهی به عقد شاه درآمد و به کاخ سلطنتی قدم نهاد تا شانس خود را برای ارتقا به مقام ملکه پهلوی بیازماید.
جشن عروسی در کاخ مرمر برگزار شد، خطبه عقد را امام جمعه تهران خواند و وقتی همان اولین بار از عروس سوال کرد که آیا حاضر است به عقد دائمی پادشاه در بیاید یا نه، گل نچیده و گلاب نگرفته، از فرح پاسخ شنید: "بله". این "بله"، فرح پهلوی را آخرین ملکه ایران کرد: شهبانو!
منابع:تاریخ ایرانی،موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
پس از آنکه ثریا از شاه جدا شد، شاه درصدد برآمد که دختری ایرانی را به همسری برگزیند. در مدتی که من سرپرستی دانشجویان را در اروپا داشتم هر سفری که شاه به اروپا میآمد در هر کشوری که دانشجویان ایرانی بودند، عدهای از دانشجویان به دیدن شاه میآمدند و به وسیله سرپرست آن کشور آنان را به شاه معرفی میکردم.
در همین سفر هنگامی که شاه به پاریس آمد، عدهای از دانشجویان که بیشتر دختران بودند به سفارت آمدند. چند نفر از دانشجویان را که مانند انوشیروان پویان از دانشجویان برجسته بودند، خودم به شاه معرفی کردم، عدهای دور شاه را گرفته بودند... در کنار این جمع فرح دیبا را دیدم که با یکی از دوستان خود که گمان میکنم از ارامنه بود به دیوار تکیه داده بودند و از دور به دایرهای از دانشجویان که دور شاه را گرفته بودند تماشا میکردند. من فرح دیبا را به شاه معرفی کردم، بدون اینکه کوچکترین نظری داشته باشم که مورد پسند شاه واقع شود، چنانکه نشد. من او را از این جهت معرفی کردم که محصل خوبی بود و زبان فرانسوی را خوب میدانست و بسیار خوب حرف میزد. حتی از خود شاه که در سویس هم تحصیل کرده بود، به نظر من بهتر فرانسوی سخن میگفت. زیرا از کودکی در مدرسه ژاندارک تحصیل کرده بود.
در این دیدار شاه فقط چند ثانیه با فرح صحبت کرد و تنها ازاو پرسید: چند سال دارید؟ چند وقت است که در پاریس هستید و در چه رشتهای تحصیل میکنید؟ بعد با فشار دانشجویان، فرح ناگزیر کنار ایستاد و دیگر مورد توجه شاه قرار نگرفت.
اما کمبود مالی و فشار اقتصادی فرح دیبا را وادار نمود تا جهت ادامه تحصیل از مراکز خیریه موجود در فرانسه کمک بگیرد.
روزی دربان هتل ژرژ پنجم که من در یکی از آپارتمانهای آن در آن وقت زندگی میکردم گفت: خانم هِلو میخواهند با شما ملاقات کنند. اتفاقاً من بیمار بودم. پس از چند دقیقه آماده شدم و به سالن پذیرایی آمدم. خانم هِلو که در آن وقت رئیس سازمان همکاریهای فرهنگی فرانسه و ایران بود همراه دختری آمده بود که همین فرح دیبا بود. طبعاً فرانسه صحبت میکردیم، مادام هِلو گفت برای این آمدهایم که شما هزینه تحصیلی یا اقلاً کمک هزینه به این مادمازل که این قدر خوب فرانسه میداند، بدهید. من از سوابق تحصیلی وی از خودش پرسش کردم. پس از چند دقیقه فرح دیبا کارتی به من داد که از ارتشبد هدایت رئیس ستاد ارتش بود. این افسر با من آشنایی آمیخته به دوستی هم داشت و مورد احترام من نیز بود. در این کارت مطالبی ارتشبد نوشته بود که حامل این کارت، دانشجوی برجستهای است و از خانواده محترم دیبا است. پدر وی از افسران بسیار گرامی ارتش بوده است که متأسفانه درگذشته است و شما اگر ممکن است به وی در تحصیل کمک کنید.!
من گفتم: با کمال تأسف نمیتوانم چنین کمکی بکنم و اگر راهی پیدا کردم به وسیله مادام هِلو به شما خبر خواهیم داد.
بدین ترتیب فرح دیبا پس از ناامید شدن از فرانسه به ایران آمد تا از طریق بستگان خود بورس تحصیلی کسب کند. در این زمان شهناز پهلوی و اردشیر زاهدی همسر او، بودجهای در اختیار داشتند که به دانشجویان خوبی که هزینه تحصیل خود را نداشتند کمک میکردند. فرح دیبا که از این مسئله اطلاع داشت در زمان گذران تعطیلات تابستان در تهران با معرفی عمویش اسفندیار دیبا که در آن هنگام کارمند دربار بود برای دریافت کمک هزینه تحصیلی به اردشیر زاهدی مراجعه کرد.
نحوه برخورد و تیزهوشی در پاسخگویی به سؤالات اردشیر زاهدی باعث شد که بلافاصله به شهناز دختر شاه معرفی شود و به دنبال چند جلسه ملاقات خصوصی با او جهت ازدواج با شاه کاندیدا گردد.
بدیهی است انتخاب فرح دیبا برای ازدواج با مردی همسن پدرش، امری سیاسی بود. در آن زمان خاندان پهلوی درصدد بود تا وجهه منفور خود را که به ویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332ش ایجاد شده بود ترمیم کند و روشنفکران و جوانان کشور را به دور خود یا محوری وابسته گرد آورد تا از این طریق از خطرات ناشی از ایجاد گروههای مخالف برحذر بماند. از سوی دیگر تمایلات چپی فرح دیبا که در دوران دانشجویی وی وجود داشت میتوانست پارهای از فعالیتهای گروههای چپی در بین جوانان را خنثی کند و تظاهرات روشنفکرانه خاندان پهلوی را به اوج خود برساند از سوی دیگر فرهنگ خانوادگی فرح دیبا با فرهنگ خانوادگی خاندان پهلوی مطابقت داشت و میتوانستند در کنار یکدیگر دوام آورند.
مجموعه این عوامل باعث شد که شهناز پهلوی به دیدار پدر بشتابد و به او خبر یافتن یک کاندیدای مناسب جهت ازدواج را دهد.
آخرین عروسی سلطنتی در ایران ۵8 سال گذشته
آخرین عروسی سلطنتی در ایران ۵8 سال پیش برگزار شد، در ۲۹ام آذر ۱۳۳۸. عروس، فرح دیبا، دو سال بود که در پاریس، درس معماری میخواند که محمدرضا پهلوی در یک دیدار رسمی از فرانسه در سال ۱۳۳۸، او را دید و پسندید. به پاریس رفته بود تا ژنرال دوگل را ببیند اما آنطور که رسم شده بود گذرش به سفارت دولت شاهنشاهی در پاریس هم افتاد و در کنار مقامات رسمی، دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه را نیز به حضور پذیرفت. گل سرسبد این دانشجویان برای شاه مجرد ایران، فرح بود.تابستان همان سال، فرح بیخبر از همه جا برای گذراندن تعطیلات تابستانی به ایران باز میگردد. اردشیر زاهدی، که مسئول رتق و فتق امور دانشجویان ایرانی مقیم خارج از کشور بود، فرح را به بهانه تخصیص یک بورسیه تحصیلی به دربار میخواند و با همسرش، شهناز پهلوی، بزرگترین دختر شاه ایران آشنا میکند. دانشجوی ۲۱ ساله ممتاز، گرم جواب دادن به سوالهای شاهزاده بود که شاه، بیخبر وارد میشود و به این گفتگو میپیوندد.
خاطرات شهبانو!
فرح پهلوی، بعدها درباره این دیدار میگوید: «وقتی اعلیحضرت وارد شد، جا خوردم. اما گفتم لابد آمده دخترش را ببیند، اما به گفتگوی ما پیوستند. خیلی راحت پرسیدند چه کار میکنم و دانشجویی در پاریس چطور است و از این دست سوالها. این دیدار تمام شد و من با آب و تاب فراوان برای دوستانم تعریف میکردم که من شاه را دیدم... بعد از آن، رفت و آمدهایم به دربار زیاد شد... تا اینکه یک شب، من را بار دیگر برای شام به منزل شهناز دعوت کردند. بعد از شام در حالی که من و شاه کنار هم نشسته بودیم، متوجه شدم که تک تک مدعوین از سالن بیرون رفتند و من ماندم و شاه. شاه به من رو کرد و گفت حاضری زن من بشی؟ خوب من فوری گفتم بله... چون دیگر حس کرده بودم محبتم به شاه از حالت محبت یک شهروند معمولی به شاه مملکت به محبت یک زن به یک مرد تبدیل شده... بعدها از او پرسیدم که چرا بین آن همه خانمهای درباری، من را انتخاب کردی؟ پاسخ دادند: به خاطر سادگیت...»چند ماه بعد در 29 آذر 1338 فرح دیبا در کاخ گلستان طی مراسم باشکوهی به عقد شاه درآمد و به کاخ سلطنتی قدم نهاد تا شانس خود را برای ارتقا به مقام ملکه پهلوی بیازماید.
جشن عروسی در کاخ مرمر برگزار شد، خطبه عقد را امام جمعه تهران خواند و وقتی همان اولین بار از عروس سوال کرد که آیا حاضر است به عقد دائمی پادشاه در بیاید یا نه، گل نچیده و گلاب نگرفته، از فرح پاسخ شنید: "بله". این "بله"، فرح پهلوی را آخرین ملکه ایران کرد: شهبانو!
منابع:تاریخ ایرانی،موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران