تبیان، دستیار زندگی

دونالد ترامپ پیروز بدون حزب در آمریکای امروز

این واقعیت است که التهاب و ناخرسندی وسیعی در میان رای دهندگان آمریکایی وجود دارد و اگر دغدغه های آنان به وسیله نخبگان جامعه پاسخ داده نشود، شاهد خواهیم بود که در آینده باز کاندیداهای غیرمتعارف دیگری مانند دونالد جان ترامپ به صحنه انتخابات پای بگذارند و قواعد مستقر بازی را مورد چالش شدید قرار دهند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
ترامپ
حزب جمهوری خواه در مسیری در حال گام برداشتن است که در تاریخ مدرن این حزب از تمامی جهات استثنایی و بی سابقه می باشد. فزون ترین گسل ها میان رهبران حزبی و روشنفکران محافظه کار با بدنه حزبی در خصوص کاندیداتوری دونالد جان ترامپ به وجود آمده است. ب وقوف به این نکته که این گسل شانس پیروزی جمهوری خواهان را در انتخابات نوامبر 2016 به شدت کاهش می دهد. دو سوی گسل تفاوت دیدگاه ها و استدلال‌ها را همچنان از اعتبار و وجاهت بهره مند می یابند. سوال اصلی این مقاله چرایی حیات یافتن این گسل بی سابقه در حزب جمهوری خواه را مورد توجه قرار می دهد. بدنه رأی دهنده حزبی با توجه به عملکرد رهبران و مقامات حزبی در واشنگتن به خصوص در دو دهه اخیر و وسعت یافتن فشارهای اقتصادی به ویژه در رابطه با گروه های فاقد تحصیلات دانشگاهی، دونالد جان ترامپ را با وجود فقدان ارزش های محافظه کاری مطلوب ترین کاندیدا برای تغییر در وضع موجود یافته است.

مقدمه

هشت سال حضور یکی از لیبرال ترین روسای جمهوری آمریکا در کاخ سفید بسیاری از جمهوری خواهان را به سوی این باور سوق داده بود که بهترین فرصت برای دستیابی به اهرم های قوه مجربه در انتخابات  نوامبر 2011 در پیش رو است مشکلات اخلاقی، سیاسی و حقوقی که هیلاری کلینتون با آن در طول سال های بعد از پایان دوره ریاست جمهوری بیل کلینتون رو به رو بوده، فضای بسیار خوش بینانه‌ای را در میان سلسله مراتب رهبری حزب جمهوری خواه به وجود آورده بود. با توجه به پذیرش هیلاری کلینتون در خصوص اینکه به چالش باراک اوباما، در کنوانسیون حزب دموکرات سال 2008 اقدام نکند، نخبگان حزب دموکرات و حامیان برجسته مالی حزب برای انتخابات ریاست جمهوری این اجماع را برجسته ساختند که هیلاری کلینتون گزینه بلامنازع آنان برای دوران پس از اوباما می باشد.
اما ورود دونالد جان ترامپ به صحنه مبارزات انتخاباتی در تابستان 2015 و موفقیت او در مقهور ساختن تمامی 16 کاندیدای رقیب در مبارزات درون حزبی که با وجود مخالفت شدید رهبران حزبی، حامیان مالی بلندمرتبه حزبی و روشنفکران محافظه کار تحقق یافت، شرایطی را به وجود آورده که هیلاری کلینتون با وجود شکست های متعدد در برابر برنی سندرز در مبارزات درون حزبی و تداوم مشکلات گذشته از نقطه‌نظر فعالین حرفه ای حوزه انتخابات ریاست جمهوری پیروز ماه نوامبر محسوب گردد؛ چرا که گسل درون حزب جمهوری خواه میان نخبگان و بدنه رأی دهنده حزبی بیش از هر زمان دیگری وسعت یافته است. سوال اصلی چرایی حیات یافتن این گسل بی سابقه در حزب جمهوری خواه را مورد توجه قرار می‌دهد. بدنه رای دهنده حزبی با توجه به عملکرد رهبران و مقامات حزبی در واشنگتن به ویژه در دو دهه اخیر و وسعت یافتن فشارهای اقتصادی به خصوص بر گروه‌های فاقد تحصیلات دانشگاهی، دونالد جان ترامپ را با وجود فقدان ارزش های محافظه کاری مطلوب ترین کاندیدا برای تغییر در وضع موجود یافته است.

گسل حزبی: میراث بوش‌ها

کنوانسیون حزب جمهوری خواه در 1988 تجلی گر رویارویی دو سوی متضاد طیف نگرشی در حزب بود. تفکر «مکتبی» که در طول هشت سال ریاست جمهوری رونالد ریگان فزون ترین تأثیر را بر ارکان حیات در آمریکا رقم زده بود، وسیع‌ترین اکراه را در گردن نهادن به انتقال رهبری حزب به جورج هربرت واکر بوش به صحنه آورده بود. از نظر بدنه محافظه‌کار حزب او با وجود اینکه کارنامه درخشانی از خدمت به کشورش را یدک می کشید، از جنس دیوید راکفلر و به عبارتی «جمهوری خواه فقط اسما» محسوب می شد. از نظر تفکر مکتبی رهبران جمهوری خواهی امثال بوش به جهت اینکه بی‌اعتقاد به اصول محافظه کاری می باشند، به راحتی تن به مصالحه می دهند و در کسوت میانه روی بیشترین امتیازات را در نبردهای سیاسی نصیب لیبرال ها می نمایند. انتخاب جورج هربرت واکر بوش به معاونت به‌وسیله رونالد ریگان در انتخابات منتهی به ریاست جمهوری در سال 1980با وقوف کامل به عدم اعتقاد او به بنیان های اقتصادی ارتدوکسی حزب و تنها در جهت انسجام حزبی انجام شد در جهت تداوم یکپارچگی حزبی بود که پرچم رهبری حزب در انتخابات 1988 به معاون رئیس جمهور یعنی جورج هرپرت واکر بوش با وجود نارضایتی محافظه کاران انتقال یافت. برای اینکه دغدغه ها مهار شوند و حتی‌الامکان کاهش یابند، جورج هربرت واکر بوش در پشت تریبون و هنگام قبول قرار گرفتن در جایگاه کاندیداتوری حزب سوگند «مالیات جدید هرگز» را بر زبان جاری ساخت. اما پس از کسب مقام ریاست جمهوری او به قول انتخاباتی خود پشت پا زد و فشارهای دموکرات ها در کنگره را در جهت افزایش مالیات پذیرفت. این تصمیم گسل عقیدتی در حزب را وسیع‌تر ساخت و منجر به از دست رفتن پایگاه حزبی گشت که در نهایت به شکست برای انتخابات مجدد به مقام ریاست جمهوری منتهی شد. انتخابات ریاست جمهوری سال 2000 جمهوری خواهان را در مسیری قرار داد که کمترین کسی آن را محتمل می دانست.
بعد از هشت سال حضور دموکرات ها در کاخ سفید، برای بسیاری این گمان وجود داشت که ال گور که در طی این مدت در کسوت معاون رییس جمهوری ایفای نقش کرده بود. به جهت شرایط اقتصادی کشور و عدم حضور امریکا در جنگ فرامرزی به سهولت می تواند به کاخ سفید راه یابد. موج سواری بر یک اقتصاد راضی کننده مردم و یک سیاست خارجی بدون جنگ هموارترین مسیر به کاخ سفید به نظر می رسید. جورج دیلیو بوش فرماندار تگزاس که بیش از یک دوره موفق در کاخ فرمانداری را در کارنامه خود داشت، بعد از کمتر از یک دهه از شکست پدرش برای راه یابی مجدد به کاخ سفید برخلاف معادلات حاکم بر تعیین  نتایج انتخابات به عنوان چهل و سومین رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد.
برخلاف پدرش او فلسفه سیاسی خود و اصول اعتقادیش را وام دار رونالد ریگان می دانست و به همین روی توانست انسجام حزبی را رقم برند و به کاخ سفید راه یابد اما آنچه او در طول انتخابات به عنوان شعار انتخاباتی تحت عنوان «محافظه کاری دل رحم» از آن یاد می کرد. در طول هشت سال حضور در واشنگتن از یک‌سو افزایش بودجه فدرال را باعث شد که از نظر محافظه کاران همیشه مساوی با سلطه بوروکراسی قلمداد می گردد، و از سویی دیگر به سبب افزایش هزینه‌های رفاهی کسری بودجه گریز‌ناپذیر گشت که این به معنای آسیب‌پذیر شدن بازار در برابر سیاست‌های بانک فدرال می باشد. محافظه کاران هر چند در قلمرو سیاست خارجی منطق ملی گرایانه حاکم بر شکل گیری خط مشی‌ها و پیاده سازی آن را مطلوب یافتند، اما در رابطه با سیاست های داخلی به ویژه اقتصادی که مبتنی بر اصول محافظه کاری دل رحم بود، فزون ترین هجمه ها را به سوی جورج دبلیو بوش روانه ساختند. این سبب شد که بعد از پایان دوره هشت ساله گسل حزبی وسیع تر از روزی شود که جورج دبلیو بوش به قدرت رسید؛  یعنی دقیقا همان شرایطی که حزب را در دو انتخابات پیاپی به رهبری جان مک کین و میت رامنی بی‌بهره از حمایت همه جانبه رأی دهندگان محافظه کار نمود و شکست های سنگینی را در انتخابات ریاست جمهوری رقم زد.

جب: پرچمدار خاندان بوش

بعد از هشت سال حضور لیبرال‌ها در کاخ سفید اشتیاق فراوانی در میان رهبران و بدنه حزب جمهوری خواه برای پیروزی انتخاباتی و ورود به کاخ سفید وجود دارد. این ویژگی منجر به این گشته که کاندیداهای تمامی جناح‌های حزبی به صحنه ورود کنند و تلاش برای هدایت حزب را به شدت هرچه تمام‌تر پی گیری نمایند. به همین روی مجموعه ای از کاندیداها وارد فرایند مبارزات درون حزبی شدند که از نظر فعالین و رأی دهندگان جمهوری خواه بهترین ها محسوب می گشتند. فرماندار پیشینن فلوریدا جب بوش در میان کاندیداها از برجستگی‌های خاصی برخوردار بود. مهم‌ترین این ویژگی ها همانا حضور پدر و برادرش برای دوازده سال در کاخ سفید باید مطرح شود؛ این به آن معنا می باشد. که رای دهندگان او را می شناختند و از او به جهت سابقه خانوادگی و سیاسی در فلوریدا تصویری تقریباً شفاف ترسیم ساخته بودند. این تصویر به مانند یک شمشیر دو لبه بود. برای جب نام خانوادگی بوش بدین معناست که او در مقام مقایسه با دیگر کاندیداهای حزب جمهوری خواه به منابع مالی که حیاتی برای جلب رأی دهندگان است. دسترسی وسیع تری داشت.
انتخابات سال 2016 یکی از پر هزینه ترین در طول تاریخ مبارزات ریاست جمهوری پیش‌بینی می گردد که بودجه ای در حول و حوش یک ونیم میلیارد دلار را طلب می کند. تنها کاندیدایی می تواند نامزدی بهره مند از حمایت رهبران حزب جمهوری خواه را برای رویارویی با کاندیدای حزب دموکرات به دست آورد که نظر مساعد حامیان مالی مطرح و صاحب سرمایه را جلب کند جب بوش از این امتیاز برخوردار بود و از حمایت تقریبی تمامی حامیان مالی جورج دبلیو بوش که نقش تعیین کننده در پیروزی های 2000 و 2004 او بازی کردند، بهره مند گشت بودجه انتخاباتی او از همان آغاز مبارزات درون حزبی موقعیتی به شدت مطلوب تر را برای او فراهم آورد. اما طرف منفی سکه ای که نام بوش بر آن حک شده بار سنگینی را بر روی دوش جب از همین آغاز قرار داد. بدنه حزب جمهوری خواه به طور کلی خانواده بوش را از نظر اعتقادی محافظه کار و مکتبی و در قواره رونالد ریگان که نماد محافظه کاران حزبی می باشد نمی یابد جورج هربرت واکر بوش با کنگره دموکرات سازش کرد. افزایش مالیات ها را برخلاف تأکید انتخاباتی امضا نمود. از نظر ارتدوکس حزبی موفقیت با افزایش مالیات ها یک گناه بزرگ محسوب می گردد. جورج دبلیو بوش در بطن سیاست محافظه کاری دل‌رحم افزایش بودجه فدرال رقم زد که این عملا به معنای گسترش قدرت و حیطه نفوذ بوروکراسی دولتی است. در چارچوب ارتدوکسی حزب معادله معکوس بین میزان قدرت بوروکراسی و آزادی های فردی وجود دارد. برای جب نام خانوادگی هر دو وجه مثبت و منفی را به صحنه آورد. رأی دهندگان جمهوری خواه در هنگام نوشتن نام کاندیدای مورد نظر خود به ضرورت متأثر از ارزیابی خود از دوران 12 ساله پدر و برادر جب در کاخ سفید خواهند بود.

مردی از سواحل شرقی

دونالد ترامپ کمترین شباهتی را به یک رأی‌دهنده محافظه کار و به وسعت خیلی وسیع‌تر به یک سیاست‌مدار جمهوری‌خواه را دار می باشد. به‌عنوان فردی که میراث خانوادگی آلمانی تبار به همراه دارد، او را باید یک یانکی قلمداد ساخت. شرق آمریکا به ویژه شمال شرقی این کشور محل سکونت سنتی برای این افراد است. مهاجرین اولیه که از انگلستان و بعدا از دیگر کشورهای اروپایی تا 1776 وارد این کشور شدند، سواحل اقیانوس اطلس را به خاطر یک مجموعه از مولفه ها که برجسته ترین آنها فقدان راه‌های ارتباطی بود را برای سکنی خود طبیعی ترین جغرافیا را یافتند.
امروزه در قلمرو انتخاباتی، یانکی‌ها که در سواحل شرقی زندگی می کنند، حزب را پایگاه خود کرده اند. همان‌طور که شهروندان مقیم سواحل اقیانوس آرام در سوی دیگر کشور سال‌های متمادی است که به کاندیداهای حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری رای می دهند.
البته همیشه معادلات انتخاباتی بدین گونه نبوده است. یانکی‌ها از آغاز به‌کارگیری شیوه‌های انتخاباتی برای تعیین رئیس‌جمهور یعنی اوایل سده 1800 ارزش‌ها و هنجارهای لیبرال کلاسیک را مبنای رفتارهای انتخاباتی خود قرار دادند.
به همین روی بود که اینان اساسا بعد از اضمحلال ویگ‌ها به عنوان یک نیروی سیاسی قدرتمند و شکل‌گیری حزب جمهوری‌خواهان در نیمه قرن نوزدهم و پایان جنگ‌های شمال و جنوب، به طور یکپارچه سیاست های حزب جمهوری خواه را نگرش رفتاری و انتخاباتی خود قرار دادند. در حالی‌که دموکرات ها جنوب را به طور یک‌پارچه در حیطه نفوذ سیاسی خود داشتند، جمهوری خواهان نیز سواحل شرقی که موطن یانکی‌ها بود همیشه در ستون انتخاباتی خود می یافتند.
اما رکود بزرگ اقتصادی سال 1929 تمامی معادلات متداول و سنتی انتخاباتی را به طور بنیادی دگرگون ساخت و یانکی ها تجلی‌گر لیبرالیسم در حزب دموکرات گشتند. ایالات واقع شده در سواحل شرقی از بالاترین نقطه شمالی تا پایین ترین جغرافیا در جنوب متشکل از 14 ایالت می باشند. در 25 سال اخیر ایالات واقع شده در شمال شرقی سواحل آتلانتیک که موطن اصلی یانکی ها می باشد و تعداد آنها به 9 ایالت می رسد، به حزب دموکرات در تمامی انتخابات رای داده اند.
دونالد ترامپ به عنوان یک یانکی پرواضح است که قلیل ترین تعلقات محافظه کارانه را به صحنه آورد. در رابطه با حقوق همجنس گراها، زنان، سقط جنین هیچ تناسبی با بدنه حزب جمهوری خواه ندارد. با درک این واقعیات باید بیان گردد که در قلمرو موضوعات اجتماعی و معیارهای اخلاقی او یک لیبرال تمام عیار باید قلمداد گردد. برای اینکه در شهر نیویورک، قبله گاه لیبرال ها، فردی بخواهد به یک سرمایه‌دار موفق تبدیل شود و نهادهای اداری و بوروکراتیک محلی را مانعی برای دستیابی به ثروت نیابد، بدون شک باید شناسنامه ای داشته باشد که سرشار از شاخصه ها و ممیزه یک فرد لیبرال باشد.
دونالد ترامپ در طول دهه هایی که در نیویورک و نیوجرسی به هتل‌داری، معادلات املاک و تاسیس قمارخانه مشغول بوده، همیشه از حضور فعال خود در حلقه‌های سیاسیون لیبرال بهره ابزاری فراوان برده است. حیات شخصی او نیز در همه حال شیوه زندگی لیبرال و یک صاحب ثروت ایالات شرقی را برجسته ساخته است.
لیبرال بودن پرواضح است که منش خاص خود را می طلبد، شیوه زندگی به شدت تسامح گری را به صحنه می آورد و نگاه ارزشی فراوان معارض با دیدگاه های سلسله مراتبی را متجلی می سازد.
دونالد ترامپ در طول دهه‌های گذشته که به انباشت ثروت و تثبیت جایگاه در محافل اجتماعی طبقات بالای نیویورک مشغول بود، هیچ‌گاه کمترین شائبی را در خصوص اینکه از نظر اجتماعی فردی لیبرال است، حیات نبخشید. این را باید یک احتمال فراوان دانست که یک فرد لیبرال از نظر اجتماعی در قلمرو سیاسی هم مسیری موازی را طی طریق کند.
در بطن چنین واقعیاتی است که باید به دونالد ترامپ به عنوان یک کاندیدای حزب جمهوری خواه نگریست و این همان دلیلی است که منجر به توجه فزاینده به او به عنوان یک بازیگر سیاسی و خط مشی‌های انتخاباتی او به عنوان یک کاندیدا گشته است.
به دنبال انتخاب مجدد باراک اوباما در سال 2014 به سرعت گمانه‌زنی در خصوص محتمل‌ترین جمهوری خواه یا دموکراتی که در سال 2016 به کاخ سفید راه پیدا کند، شروع گشت. از همان آغاز دو نام در صدر پیش بینی ها قرار گرفت که البته با توجه به معادلات انتخاباتی منطقی جلوه می کردند. جب بوش به‌عنوان فرماندار سابق و موفق فلوریدا که نام یک خانواده مطرح سیاسی را نیز یدک می کشید، یکه‌تاز در میان کاندیداهای احتمالی حزب جمهوری خواه مطرح گشت.
از سویی دیگر هیلاری کلینتون که در انتخابات مقدماتی سال 2008 در ابتدا همگان اعتقاد به کاندیداتوری او را داشتند با توجه به سابقه سیاسی و هشت سال سکونت در دهه 90 در کاخ سفید کاندیدای بدون قید و شرط دموکرات ها قلمداد می شد. به همین روی وقتی دونالد ترامپ خود را به عنوان کاندیدا و از همه جالب تر کاندیدای حزب جمهوری‌خواه معرفی کرد، بیش از هر چیز سبب گشت که لبخند تمسخر و چهره‌ای تعجب‌انگیز در میان نخبگان سیاسی و فعالین انتخاباتی به صحنه آید. همگان این ذهنیت را به معرض نمایش درآوردند که دونالد ترامپ به عنوان یک فرد ثروتمند که به جهت برنامه های تلویزیونی و انتشار کتاب پرفروش در خصوص اینکه چگونه می شود به ثروت هنگفت رسید، از اشتهار برخوردار است می خواهد در کنار شوی تلویزیونی که برای کسب اشتهار توده ای به وجود آورده، به راه اندازی یک شوی انتخاباتی هم دست بزند تا به اشتهاری دوصد چندان دست یابد.
از این طریق در عین سرگرم کردن توده‌ها برای خود نیز تفریحی فراهم کند که کمتر فردی با ویژگی های اقتصادی و شخصیتی افراد طبقه او فرصت تجربه آن را داشته است. دونالد ترامپ هیچ‌یک از ویژگی‌هایی را که برای رئیس جمهور شدن به طور سنتی و متعارف معیار بوده است را دارا نمی باشد. او فاقد هر گونه تجربه سیاسی چه در قلمرو قانونگذاری و یا اجرایی در سطح ایالتی می باشد. او حتی در طول دهه‌ها که در صحنه اجتماعی نیویورک مطرح بوده، هیچ‌گاه به عنوان فعال سیاسی به اقدامی دست نزده است. شاید از همه کلیدی تر و حیاتی تر به عنوان کاندیدای حزب جمهوری خواه، او کمترین اشتراک ارزشی، رفتاری، اقتصادی و اخلاقی با بدنه محافظه کار و فعالین حزبی در رده های پایین که نقش مهمی در بسیج رای دهندگان دارند را دارا می باشد. در میان روسای جمهوری مدرن آمریکا شاید بتوان گفت که جیمی کارتر و باراک اوباما کمترین ویژگی های یک رئیس جمهور را داشتند وقتی که برای ورود به کاخ سفید وارد مبارزات انتخاباتی شدند. جیمی کارتر با وجود اینکه فرمانداری ایالت جورجیا را در سابقه خود داشت و باراک اوباما با وجود اینکه در قوه مقننه ایالت ایلی نویز و سنای آمریکا فعال بود، با این حال کم‌تجربه محسوب می گشتند. با درک این واقعیات متوجه می شویم که چرا کمتر فردی کاندیداتوری دونالد ترامپ را جدی گرفت و آن را فراتر از یک نمایش انتخاباتی تصور کرد.
اما تمام مولفه‌ها و شاخصه‌هایی که نخبگان سیاسی و فعالین انتخاباتی با مطرح کردن آنها کاندیداتوری دونالد ترامپ را در ارزیابی بسیار خوش‌بینانه خود فراتر از یک سرگرمی کوتاه مدت قلمداد نمی ساختند، عملا تخته پرش او در یکه تازی در میان کاندیداهای حزب جمهوری خواه گشتند.
اینکه چرا چنین ارزیابی غلطی حیات یافت و اینکه چرا بدنه حزب محافظه کار با وجود تمامی تفاوت های ارزشی، اخلاقی و اقتصادی با دونالد ترامپ به سوی او جلب شده است را باید در واقعیات حاکم در جامعه امریکا یافت.
صدرنشینی دونالد ترامپ در بسیاری از نظرسنجی ها در خلاء شکل نگرفته بلکه آن را باید بازتاب معادلات مستقر در قلمرو اجتماع یافت. رئیس جمهور در نظرسنجی ها کمتر از پنجاه درصد شهروندان را در زمره وفاداران خود می یابد. کثیری از مردم اعتقاد دارند که کشور بر روی یک ریل غلط قرار گرفته و حرکت می کند. این باور گسترده در بدنه اجتماع وجود دارد که وال استریت و صاحبان شرکت های بزرگ در گلوگاه پخش ثروت قرار دارند و آن را به سوی خود منتقل می نمایند در حالی‌که کثیری هستند که در زندگی روزمره خود با مشکلات عدیده روبه رو می باشند. افراد فاقد تحصیلات دانشگاهی و کارگران یقه آبی سفید پوست آینده را به شدت بحرانی می یابند و خود را بازنده اصلی تحولات اقتصادی و نوآوری های تکنولوژیک می یابند. کثیری از مردم عادی عملکرد حکومت را ایفاگر نقش اصلی درشکل دادن به چنین فضای مایوس کننده ای می دانند.
از این زاویه این حکومت است که مسئول وضع فعلی است. برای ملموس ساختن مفهوم ناکارآمدی حکومت فدرال توده‌ها ورود مهاجرین غیرقانونی از مرزهای جنوبی را ذکر می کنند و اینکه اینها بدون اینکه از نظر قانونی اجازه حضور در کشور را داشته باشند، از مزایای رفاهی که مختص افراد کم‌رفاه است برخوردار می باشند. از سویی دیگر، این ذهنیت وجود دارد که پناه‌جویان کشورهای بحران‌خیز خاورمیانه با ورود خود به آمریکا امنیت فیزیکی شهروندان را به خطر خواهند انداخت.
دونالد ترامپ که فاقد هرگونه وجاهت تجربه سیاسی یا فعالیت‌های غیراقتصادی می باشد متوجه شد که نزدیکترین راه برای پرتوافکنی و موفقیت به‌عنوان کاندیدای نهایی حزب همانا سوار شدن بر موج دغدغه‌های توده ای است. رم امانوئل، رئیس دفتر سابق کاخ سفید، معتقد بود که بحران ها می توانند به عنوان دستاورد مورد بهره برداری قرار گیرند و هیلاری کلینتون این موضوع را همیشه آویزه گوش داشت. «یک بحران را به وجود بیاورید به منظور اینکه یک سیاست لیبرال را فرصت توفیق اعطا کنند.»
دونالد ترامپ در کسوت یک جمهوری‌خواه این نگرش کلینتون را بسیار پر بهره و منفعت یافته است. اینکه او اعلام می کند. اگر رئیس‌جمهور شود مهاجرین غیرقانونی را از کشور اخراج می کند یا اینکه لیستی از مسلمانان کشور تهیه شود، تجلی گر این نیاز به موج سواری است. چرا که او به خوبی آگاه است که به هیچ روی امکان ندارد هزاران نفر را به سوی مرزهای جنوبی روانه ساخت و از کشور اخراج کرد.
او همچنین به نیکی آگاه است که هیچ توجیه حقوقی برای تهیه لیستی براساس شاخصه ای مذهبی وجود ندارد. سیستم انتخاباتی امریکا به گونه ای طراحی شده که نقش مهمی برای نخبگان سیاسی و رهبران حزبی در تاثیرگذاری در شکل دادن به نتیجه نهایی انتخابات به وجود آورده است. نخبگان سیاسی آمریکا و رهبران حزب جمهوری خواه متوجه هستند که دونالد ترامپ و افکار او هر چند که واکنشی به شرایط اجتماعی هستند، در تعارض کامل با اصول حیات بخش حاکمیت نخبگان حاکم و ثبات اجتماعی وال استریت محور است. اما رای دهندگان جمهوری خواه هنگامی که به پای صندوق‌های رای بروند تا رئیس جمهور را تعیین کنند، محققا در راستای منافع خود و به کاندیدایی رأی می دهند که ارزش ها، نمادها و اخلاقیات حیات بخش آنها و نه حزب را متجلی سازد.

رقابت جمهوری خواهان

با وجود گستردگی میزان عدم اعتماد به هیلاری کلینتون در میان رأی دهندگان آمریکایی به‌طور عام و باور اعتقاد رای‌دهندگان دموکرات به اینکه او یک سیاست‌مدار دموکرات اصیل و واقعی نمی‌باشد، بسیاری بر این باور هستند که با توجه به شرایط حاکم بر حزب جمهوری‌خواه بسیار بعید است که کاندیدای حزب در مبارزات انتخاباتی عمومی از آن میزان وجهه و اعتبار ملی و حمایت یک پارچه درون حزبی برخوردار باشد که بتواند از ورود یکی از سیاستمدارانی که بیشترین میزان اتهام بی نظمی های مالی در طول دو دهه اخیر را در برابر یافته جلوگیری نماید.
در میان جمهوری خواهان این ذهنیت وجود داشت که محتمل ترین و مناسب‌ترین فردی که در میان کاندیداهای احتمالی حزب وجود دارد. که قادر است هیلاری کلینتون را شکست دهد، همانا سناتور ایالت فلوریدا مارکو روبیو می باشد. جوان بودن مارکو روبیو، اهمیت کلیدی ایالت فوریدا در تعیین رئیس جمهور و تبار اسپانیایی او در کشوری که اسپانیایی تبارها به جایگاه یک بلوک رای‌دهنده تعیین کننده ارتقاء یافته‌اند، این امید را در میان رهبران جمهوری خواه به وجود آورده بود که فرد مورد علاقه آنان رهبری جمهوری خواهان علیه هیلاری کلینتون را که از نظر آنان کاندیدای اجتناب ناپذیر دموکرات ها تلقی می شد، بر عهده خواهد داشت، اما تمامی معادلات سیاسی و انتخاباتی در تابستان 2015 برهم خورد دونالد جان ترامپ میلیاردر نیویورکی پا به صحنه انتخابات نهاد و اعلام کرد که برای کاندیداتوری حزب جمهوری خواه نامزد می گردد. به‌عنوان فردی که کمترین تجربه فعالیت سیاسی را دارد و قلیل ترین تعلق خاطر را به اصول محافظه کاری دارا می باشد، کمترین توجه و اعتنا را با اعلام کاندیداتوری در میان تحلیل گران، رهبران حزبی و صاحب نظران انتخاباتی به خود جلب کرد.
اما آنچه کمتر کسی در محیط سیاسی- انتخاباتی آن را مورد اعتنا یافته بود، واقعیت التهاب و ناخرسندی در میان رأی دهندگان جمهوری خواه به ویژه محافظه کاران از عملکرد رهبران حزب و سیاستمداران فعال جمهوری خواه در کنگره می بود، «ترامپ توجه رأی دهندگانی را به خود جلب کرده که به شدت رنجیده می باشند، به طوری که آنها ابایی از این ندارند که تعلقات ایدئولوژیکی خود را نادیده بگیرند. رأی دهندگان به حدی عصبانی می باشند که برایشان شعارهای کاندیدا مهم‌تر از سابقه و ویژگی‌های ایدئولوژیک او به چشم می آیند.»
بدنه رای دهنده حزب این تحلیل را از شرایط مستقر در کشور دارد که نهادهای سیاسی در تمامی سطوح و به ویژه نهادهای مستقر در واشنگتن به شدت ناکارآمد و بی اعتنا به نیازهای شهروندان می باشند. ورود دونالد جان ترامپ به‌عنوان فردی که برجسته ترین خصوصیات او غیرسیاسی بودن و بارزترین ویژگی او غیر ایدئولوژیک بودن او است. از نظر مجموعه وسیعی از رأی دهندگان جمهوری خواه سلاح‌های ضروری برای اصلاح معادلات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کشور است.
میلیاردر نیویورکی با آگاهی به حساسیت های بدنه حزب سیاست ها و برنامه هایی را اعلام کرده و خط مشی هایی را پیش گرفته که در تعارض آشکار و کامل با وضع موجود سیاسی، معیارهای رهبران و بزرگان حزب جمهوری خواه باید قلمداد گردد. این مولفه ها سبب گشته که گسل موجود بین بدنه حزب و سلسله مراتب رهبران حزبی به صحنه آید و جلوه‌گری بیش از اندازه را تجربه کند. رهبران حزب جمهوری خواهان سیاست‌های مورد نظر دونالد جان ترامپ را در تعارض با استدلال و موقعیت خود یافته اند، در حالی که رأی دهنده حزب جمهوری خواه هر چند که وقوف کامل به این واقعیت دارند. که او یک محافظه کار نمی باشد و تا حدود بسیاری بی بهره از استانداردهای اجتماعی مناسب برای یک رئیس بوده است، اما او را توانمندترین، قاطع ترین و معتقدترین کاندیدا یافته اند که خواست‌های آنان را جامه عمل بپوشاند.
با توجه به مخالفت وسیع سلسله مراتب حزبی، حامیان مالی بزرگ و مطرح و مشاوران انتخاباتی راه بسیار دشواری برای دونالد جان ترامپ وجود دارد. که او در نوامبر سال 2016 به عنوان یانکی شمال شرق بدون سابقه محافظه کاری به انتخابات عمومی پای بگذارد و در برابر کاندیدای دموکرات بایستد. با توجه به معادلات حیات بخش نتایج انتخابات ریاست جمهوری شانس اندکی برای پیروزی دونالد جان ترامپ زمان رای گیری در اولین سه شنبه بعد از اولین دوشنبه ماه نوامبر سال 2016 وجود دارد. بدون توجه به اینکه چه کسی پای به کاخ سفید بگذارد، آنچه غیرقابل کتمان می باشد. این واقعیت است که التهاب و ناخرسندی وسیعی در میان رای دهندگان آمریکایی وجود دارد و اگر دغدغه های آنان به وسیله نخبگان جامعه پاسخ داده نشود، شاهد خواهیم بود که در آینده باز کاندیداهای غیرمتعارف دیگری مانند دونالد جان ترامپ به صحنه انتخابات پای بگذارند و قواعد مستقر بازی را مورد چالش شدید قرار دهند.

غیرمنتظره بودن ترامپ

جمهوری خواهان بعد از شش سال ریاست جمهوری باراک اوباما که بدنه حزب را به شدت مشتاق به کسب مجدد کاخ سفید نموده بود و پیروزی در انتخابات میان دوره‌ای کنگره که نشان داد. با وجود پیروزی همه جانبه دموکرات ها در سال 2008 حزب همچنان توانمند در رابطه با پیروزی در سطح ملی است، با اطمینان خاطر فراوان شروع فرآیند انتخابات ریاست جمهوری را پذیرا شدند رهبران حزبی و نخبگان جمهوری خواه برخلاف انتخابات گذشته با نگاهی به فهرست کاندیداهای احتمالی این اطمینان خاطر را به صحنه آوردند که برخلاف جان مک کین در سال 2008 و میت رامنی در سال 2012 که اشتیاق بدنه حزب را برای خود کسب نکرده بودند، شرایط متفاوتی تجربه خواهد گشت. این باور مطرح بود که با توجه به اسامی مطرح شده برای ورود به کارزار انتخابات درون حزبی برخلاف دو انتخابات گذشته بدون تردید علایق ساختار قدرت حاکم در حزب و بدنه رای دهنده با هم گره خواهد خورد و کاندیدایی از بطن مبارزات قد علم خواهد کرد که نه تنها سلسله مراتب حزبی بلکه رای دهندگان ناخرسند محافظه کار را راضی خواهد نمود.
کریس کریستی که توانسته در ایالت «آبی» نیوجرسی یکی از پایگاه های انتخاباتی حزب دموکرات در کنار یکی از ایالات بسیار لیبرال به مقام فرمانداری دست یابد، در فهرست کوتاه انتخاباتی هر مسئول حزبی مطرح بود. جب بوش، فرماندار سابق ایالت فلوریدا، که پیروزی در آنجا برای ورود به کاخ سفید برای هر جمهوری خواه یکی از انکارناپذیرین واقعیات انتخاباتی است. بسیاری از تحلیل گران انتخاباتی و رهبران حزبی را به سوی این باور که احتمال فراوان برای پیروزی او وجود دارد، سوق داده بود. مارکو روبیو، سناتور جوان فلوریدا، با توجه به اینکه او از پدر و مادری کوبایی زاده شده از موقعیت انتخاباتی برجسته ای با توجه به باور رهبران حزبی برخوردار بود. با وقوف به دگرگونی وسیع در ترکیب جمعیتی آمریکا که ناشی از مهاجرت وسیع از آمریکا لاتین می باشد، داشتن تبار اسپانیایی زبان از نقطه نظر معادلات انتخاباتی از همان ابتدا، شرط‌‌‌بندی بر روی موفقیت مارکو روبیو را از دیاد بخشید همین نکته در خصوص ترکیب جمعیتی باعث شد که جب بوش هم نه تنها به خاطر سابقه خانوادگی در کاخ سفید، بلکه به خاطر اینکه همسرش از اهالی مکزیک می باشد و خودش به زبان اسپانیایی تسلط دارد، از شانس های مهم برای کسب کاندیداتوری حزب محسوب گردد. البته در آغاز سال 2015 که توجه کاملاً متوجه انتخابات ریاست جمهوری به جهت فارغ شدن از انتخابات میان دوره‌ای کنگره در سال 2014 معطوف گشت، این سه نفر فزون ترین شانس را برای کسب رای بدنه رأی دهنده حزبی به خود اختصاص داده بودند. کریس کریستی به خاطر کله شقی و قلدری در قلب جغرافیای لیبرالسیم مارکو روبیو به لحاظ جوانی و ویژگی قومی و زبانی و جب بوش با در نظر گرفتن احتمال تداوم دادن به حضور خاندان بوش در کاخ سفید با بهره گیری دستاوردهای مثبت فرمانداری در فلوریدا و نزدیکی به دغدغه های اسپانیایی تبارهای آمریکایی آینده انتخاباتی پرامیدی را برای سلسله مراتب حزبی رقم زدند.
آنچه همیشه پیش بینی ها را دچار چالش می سازد، همانا شرایط روانی رای دهندگان و جو احساسی حاکم بر متن انتخابات باید در نظر گرفته شود. در آغازین سال 2015 به مخیله هیچ یک از رهبران حزب دموکرات خطور هم نمی کرد که یک سناتور سوسیالیست سالمند از ایالت مهجوری در قلمرو انتخاباتی به نام ورمانت در انتخابات آیوا و نیو همشایر کاندیدای اجتناب‌ناپذیر، هیلاری کلینتون را به گوشه رینگ بکشاند. از این غیرقابل تصورتر هم این بود که فردی که هیچ یک از ویژگی های یک محافظه کار را در حیطه های فرهنگی دارا نمی باشد و معروفیت خود را نه در فعالیت های سیاسی بلکه مستغلات کسب نموده است. به یک پدیده در میان رأی دهندگان عادی حزب جمهوری خواه تبدیل شود.
دونالد ترامپ، هر چند که بسیار بعید است فرصت سکونت در کاخ سفید را بیابد، اما با عملکرد خود در انتخابات مقدماتی نشان داد که تا چه حد فضای انتخابات آمریکا در این دوره ملتهب می باشد. جدا از اینکه کدامین حزب کاندیدای خود را به کاخ سفید بفرستد، با توجه به شرایط انتخاباتی و رفتارهای کاندیدا باید این را کاملا باور کرد که آسیب‌پذیری فراوانی کاندیداهای دو حزب در انتخابات عمومی به صحنه خواهند آورد. کاندیداهای هر دو سوی گسل انتخاباتی نشان داده اند که کاملاً شکننده در برابر حملات کلامی و تبلیغاتی طرف دیگر هستند و در نتیجه آن کاندیدایی به پیروزی نهایی دست خواهد یافت که به نحو کارآمدتری بتواند کاستی های به‌شدت رویت پذیری طرف مقابل را برای رأی‌دهندگان پررنگ‌تر سازد.
آنچه رونالد ریگان را نماد جمهوری‌خواهان در عصر مدرن حزبی و به یکی از فافذترین روسای جمهوری تبدیل نمود، ظرفیت، قابلیت و توانایی او در متصل کردن ساختار قدرت حزبی با بدنه حزب بود. در دوران حضور هشت ساله او در کاخ سفید بود که برای اولین بار روشنفکران محافظه کار به ایفای نقش تعیین کننده در شکل دادن به تئوریزه کردن اصول و سیاست های حزبی پرداختند و آنچه را که بدنه حزبی باور و خواهان بود، به قلمرو سیاست‌گذاری وارد کردند.
اما آنچه حزب جمهوری خواه در فرایند انتخابات درون حزبی امروزه با آن به وسیع ترین و گزنده ترین شکلی مواجه گشته است، همانا گسل گسترده میان خواست ها و گرایش های بدنه و فعالین حزبی و اولویت ها و سیاست های رهبران حزبی می‌باشد. در طول تاریخ انتخابات درون حزبی در یکصد سال اختر، این برای نخستین بار باید باشد که چنین تفاوت دیدگاهی میان رأی‌دهندگان، رهبران حزبی و روشنفکران مخافظه کار در رابطه با کاندیدای حزب در انتخابات عمومی را نظاره گر می باشیم. کاندیدایی که کمترین سابقه سیاسی را یدک می کشد و پایین‌ترین تعلقات محافظه کارانه را به صحنه آورده توانسته است، با وجود تمامی کارشکنی ها، فشارها و یک سونگری در رابطه با مقررات و رویه ها حزبی که رهبران حزبی به صحنه آورده اند و با وجود حملات وسیع رسانه ها، تحلیل‌گران و روشنفکران محافظه کار خود را در موقعیتی قرار دهد که بتواند تمامی معادلات سنتی و متعارف را برهم زند و 1237 نماینده ضروری برای کسب کاندیداتوری حزب را در کنوانسیون کلیولند به دست آورد.
دونالد جان ترامپ در ایالات جنوبی که پایگاه حزب جمهوری خواه و جغرافیای قدرت یکی از مهم‌ترین گروه های حیات‌دهنده ائتلاف حزبی یعنی پروتستان های انجیلی است، پیروزی هایی به دست آورد که اعتقاد بود با وجود تد کروز که خود را محافظه کارترین و سنتی ترین کاندیدا می دانست، غیرممکن است برخلاف دونالد جان ترامپ، اسبی که رهبران حزبی تمام سرمایه های خود را بر روی او شرط بسته اند؛ یعنی تدکروز در حوزه طبیعی و جغرافیایی قدرت نمایی کاندیدای منفور رهبران حزبی کمترین شانسی را فاقد بود. حضور قدرتمند دونالد جان ترامپ نشان از این می دهد که گسل میان رأی دهندگان حزبی و اولیگارشی حاکم بر حزب و روشنفکران محافظه کاریسی عمیق و گسترده است. «گسل اصلی در حیات سیاسی {آمریکا} آن چیزی نیست که راست سیاسی را از چپ سیاسی جدا می کند، بلکه موضوعاتی می باشند که صاحبان قدرت سیاسی را از دیگر افراد جامعه مجزا می سازد.»
دونالد جان ترامپ ارتدوکسی (راست آئینی) حزبی را کاملاً زیر سوال برده و سیاست‌ها و خط مشی هایی را مطرح می کند که کمترین اعتبار و مشروعیت را خارج از گستره فعالین و بسیاری از رأی دهندگان بدنه حزبی دارا می باشد. در قلمرو سیاست داخلی دونالد جان ترامپ صحبت از استقرار سیاست های حمایتی در برابر واردات گسترده از چین و تأکید کمتر بر کاهش مالیات ها دارد. در حیطه سیاست خارجی او خروج از ناتو، حضور کم‌رنگ‌تر آمریکا د دفاع از کره جنوبی و ژاپن و کاهش مداخلات نظامی آمریکا در گستره جهانی را خواهان است.
اینکه پایگاه‌های رسانه ای روشنفکران محافظه کار مانند نشتال رویو و ویکلی استاندارد به طور گسترده و همه جانبه دونالد جان ترامپ را نامطلوب‌ترین کاندیدا برای حمل مشعل حزب در انتخابات عمومی می‌دانند، بازتاب نگرانی عمیق آنان از عدم پایبندی میلیاردر نیویورکی به مبانی و اصول تعریف کننده محافظه کاری می باشد. با وجود پیروزی جان دونالد ترامپ در انتخابات درون حزبی، تمام تلاش‌های صاحبان قدرت حزبی و روشنفکران محافظه کار معطوف به این گشته بود که دونالد جان ترامپ با به کارگیری هر ترفندی حتی اگر به عدد جادویی 1237 هم برسد، کاندیدای حزب نباشد.
بنابراین این احتمال است که در کنوانسیون حزب در تابستان در کلیولند شاهد آشفته بازاری باشیم که از 1920 تاکنون برای جمهوری خواهان اتفاق نیفتاده است باید به این نکته توجه شود که گسیختگی فزاینده در میان رهبران حزبی و بدنه محافظه کار حزب به وجود آمده است که محققا پیامد آن را در نتایج انتخابات شاهد خواهیم بود انسجام حزبی که به قدرت رسیدن رونالد ریگان به وجود آورد، دیگر وجود ندارد و باید انتظار یک دگرگونی گسترده را انتظار داشت.
هیلاری کلینتون ضعیف ترین و آسیب پذیرترین کاندیدایی است که در سه دهه اخیر حزب دموکرات به صحنه آورده است، ولیکن احتمال شکست او بسیار ناچیز است؛ چرا که جمهوری خواهان از الزامات لازم برای پیروزی برخوردار نخواهند بود. حزب جمهوری خواه به‌شدت از هم گسیخته، بدنه حزب به شدت ناخشنود از سلسله مراتب حزبی و روشنفکران محافظه کار به وضوح در حاشیه قرار گرفته‌اند. در بستر چنین شرایطی به شدت غیرمحتمل خواهد بود. که هیلاری کلینتون با وجود عدم اشتیاق در میان دموکرات ها در برابر کاندیدای جمهوری خواهان به شکست تن در دهد. به دنبال تابستان طولانی برای جمهوری خواهان، احتمالا آنان باید اگر الگوهای جمعیتی و تاریخی مورد توجه قرار گیرند در انتظار حداقل چهارسال حزن‌اور حضور هیلاری کلینتون در کاخ سفید باشد.
ترامپ مبارز خیابانی اینکه بدنه حزب دموکرات اشتیاقی برای سپردن پرچم به هیلاری کلینتون ندارد پرواضح است که حکایت از وجود شکاف بین رهبران و نخبگان حزبی و بخش وسیعی از حامیان حزبی دارد. اما آنچه جذابیت فزاینده تر به انتخابات سال 2016 می دهد، این واقعیت می باشد که وسیع تر از این شکاف وجود گسل در حزب رقیب یعنی جمهوری خواه است. در حزب دموکرات ماشین سیاسی خانواده کلینتون که به شدت از حمایت رهبران و بزرگان حزبی برخوردار است، مواجه با ناخرسندی کثیری از رأی‌دهندگان پیشرو قرار گرفته است. در سوی دیگر، طیف حزبی دونالد جان ترامپ که اصولاً سیاست‌مدار نمی باشد و فاقد تشکیلات سیاسی است، با تکیه بر حمایت بخش وسیعی از رأی دهندگان حزب جمهوری خواه که فراوان خشمگین و مضطرب هستند، مخالفت های فزاینده رهبران حزبی، نخبگان جمهوری خواه کنگره را به سوی خود جلب کرده است. از سال 1854 که مخالفان برده داری در شمال حزب را بنا نهادند، کمتر شاهد یک چنین رویارویی بوده ایم. دونالد جان ترامپ به مانند برنی سندرز در حزب مخالف که در برابر ماشین حزبی ایستاد و تکیه بر حمایت گروه های مهم ائتلاف حزبی داشت، نماد نیروهای اجتماعی می‌باشد که سیستم را در تمامی ابعاد آن ناکارآمد و شاید در شکل افراطی تر فاسد می یابد.
برنی سندرز و دونالد جان ترامپ نماد شورش‌های مدنی انتخاباتی باید قلمداد گردند و به همین روی حضور آنان را به هیچ روی نباید پیشامد تصادفی تاریخ قلمداد ساخت. اینان نظم حاکم حزبی و سیاسی را کاملاً مخرب تصویر می‌سازند. دونالد جان ترامپ موفق شد در فرآیند انتخابات درون حزبی 16 رقیب را که تمامی آنان مورد حمایت همه جانبه دستگاه حزبی بودند، شکست دهد و 1237 کاندیدای لازم برای رسمیت دادن به کانیداتوری خود در کنوانسیون کلیولند در ماه جولای به دست آورد. پیروزی میلیاردر یانکی نیویورکی که کمترین سنخیت را با اصول و مولفه های ارزشی حزب جمهوری خواه دارا می باشد، به وضوح کامل نشان از دو واقعیت برجسته و قابل رویت دارد. سیستم دو حزبی موفق در تحقق اصل بیشترین میزان خرسندی برای فزون‌ترین تعداد رای دهنده برای دهه‌های متمادی نبوده است.
اینکه راس پرو در انتخابات سال 1992 بالای 19 درصد آرای مردم را به دست می آورد و بیل کلینتون کاندیدای حزب دموکرات بدون کسب اکثریت آرا ریاست جمهوری را از آن خود می سازد، نشانه های اولیه و ملموس ناکارآمدی دو حزب را به نمایش گذاشت. دونالد جان ترامپ را با توجه به ویژگی‌های شخصیتی و عملکرد او در محیط اجتماعی مرکز سنتی لیبرالیسم یعنی نیویورک به هیچ روی نمی توان محافظه کار و یا حتی میانه رو حزب جمهوری خواه قلمداد ساخت. بلکه او را باید یک مستقل بالفعل ترسیم نمود. باور به این مهم طنز تلخی بر عملکرد سیستم دوحزبی کنونی باید قلمداد شود که در واقع یکی از دو حزب عملا کاندیدایی ندارد. واقعیت دیگر در کنار ناکارآمدی دو حزب جمهوری خواه و دموکرات همانا گسترده تر و عمیق تر شدن شکاف‌های درون حزبی می باشد. محققا این برای اولین بار نیست که این دو حزب مواجه با شورش علیه جناح حاکم حزبی می شوند و لیکن آنچه مهم باید در نظر گرفته شود، ویژگی های پرچمدار این شورش به‌خصوص در حزب جمهوری خواه باید در نظر گرفته شود.
در سال 1980تد کندی از جناح چپ حزب دموکرات علیه جیمی کارتر رئیس جمهور قیام کرد، ولیکن در نهایت دستگاه حزبی مخالفت‌ها را از میان برد. در سال 1976 رونالد ریگان نماد جناح محافظه کار حزب جمهوری خواه علیه جرالد فورد رئیس جمهور مبارزه را در انتخابات درون حزبی آغاز کرد، ولیکن راه به جایی نبرد، اما آنچه انتخابات 2016 را در این رابطه متمایز می نماید، این نکته ظریف است که دونالد جان ترامپ هیچ گاه عضو حزب جمهوری خواه نبوده و هیچ‌گاه با جناح‌های حزبی که امروزه فعال هستند، کمترین ارتباطی نداشته است.
بر خلاف منازعات درون حزبی سابق که میان دو جناح رقیب و به عبارتی محافظه کار در برابر میانه‌روهای حزب جمهوری خواه بود، حالا شکاف متفاوت و متمایزی به وجود آمده است و آن چیزی جز شکاف میان رأی‌دهندگان و فعالین حزبی و دستگاه حزب نمی باشد. شکاف میان محافظه کاران و میانه روها طبیعی بود؛ چرا که می بایستی جهت حزب مشخص شود بدون اینکه ساختار حاکم حزبی زیر سوال برود. اما امروزه این ماهیت و هویت حزب و سردمداران حزبی که نماد آن هستند، زیر سوال رفته و مورد چالش قرار گرفته است. آنچه اهمیت ویژه به کسب تعداد نمانیده لازم برای دریافت کاندیداتوری حزب به وسیله دونالد جان ترامپ اعطا می کند، این نکته کلیدی است که او در شرایطی به عنوان پیروزی پای به کنوانسیون حزبی می گذارد که فزون ترین ضربه ها به قدرت رهبران حزبی و ارتدوکسی حزبی وارد آمده است رأی دهندگان جمهوری خواه بر خلاف تمام پیش بینی، فردی را به نماد حزب تبدیل نموده اند که پیغام او فاقد ماهیت ایدئولوژیک اما به شدت سرشار از کشش طبقاتی می باشد.
اینکه اکثریت رأی دهندگان در انتخابات درون حزبی که به او رأی دادند فاقد تحصیلات دانشگاهی و در میان کارگران یقه آبی می باشد، خود گویای این واقعیت است، آنچه مشهود است و تعجب برانگیز نیز نمی باشد، افزایش در حمایت از ترامپ در میان کارگران یقه آبی و طبقه کارگر طرفدار حزب دموکرات می باشد.
ایدئولوژی حزبی خواهان حضور وسیع و مداخله گر آمریکا در صحنه جهانی می باشد، در حالی که دونالد جان ترامپ شعار «آمریکا اول» را برتر می داند و آن را اصل راهنمای خود یافته است. ایدئولوژی حزبی بر طبل تجارت آزاد می کوبد و آن را قدسی وار حمایت می کند دونالد جان ترامپ خواهان به‌کارگیری مکانیزم تعرفه‌های برای حمایت از منافع کارگران آمریکایی است. اصول حزبی همجنس‌گرایی را مذموم می داند، در حالی که او نگاهی به شدت مسامحه گرایانه را در این مورد به صحنه آورده است. رای دهندگان حزب جمهوری خواه با انتخاب دونالد جان ترامپ اقدام به پاک‌سازی حزب از تمامی نمادهای حاکمیت دوره خانواده بوش نموده‌اند که از 1988 تاکنون راهنمای حزب در حیطه‌های داخلی (محافظه کاری دل رحم) و خارجی (مداخله نظامی) نموده‌اند.
جان مک کین و میت رامنی کمترین رغبت را در میان محافظه کاران به عنوان کاندیداهای حزب ایجاد کرده و به همین روی شکست سختی را برای حزب به وجود آوردند. حال محافظه کاران به عنوان بدنه اصلی رأی دهنده حزبی تمام تخم مرغ‌های خود را در سبد فردی قرار داده اند که شاید کمترین سنخیت را با نماد حزب یعنی رونالد ریگان داشته باشد او بر خلاف رونالد ریگان فاقد هر گونه راهنمای ایدئولوژیک می باشد و بر خلاف ریگان جهان را مرغزار آمریکا نمی داند، اما بر خلاف بوش‌ها و جان مک کین و میت رامنی او نشان داد که «مبارز خیابانی» می باشد از نظر فرهنگی و اقتصادی رای دهندگان حزب جمهوری خواه که خود را در گوشه رینگ در طول سه دهه اخیر یافته‌اند، برای مبارزه با کارتل واشنگتن و اعضای معامله‌گر جمهوری خواه کنگره دونالد جان ترامپ را مطلوب ترین گزینه با وجود تمامی تناقضات یافته اند.
بیشترین میزان رأی دهنده که در انتخابات درون حزبی جمهوری خواهان شرکت کرد، در سال 2004 بود که نزدیک به 11 میلیون نفر رأی دادند. دونالد جان ترامپ با وجود اینکه تنها 48 میلیون دلار برای کسب مقام پیروز خرج کرد، تعداد بیشتری را به پای صندوق های رای کشاند تا قبل از انتخابات درونی حزبی سال 2016 بیشترین میزان رأی در انتخابات درون حزبی را جورج دیلیو بوش در سال 2000 به دست آورده بود. به تعداد «ده میلیون و هشتصدهزار نفر». ؟؟؟ آنچه ترامپ در طول مبارزات درون حزبی با وجود مخالفت وسیع رهبران حزبی و روشنفکران محافظه کار انجام داد را باید شرکت وسیع «رای‌دهندگان جمهوری‌خواه و پایگاه وسیع حمایتی او» ؟؟؟ ذکر کرد. در انتخابات درون حزبی سال 2016 تعداد 3110896 جمهوری خواه شرکت کردند که بی‌سابقه در تاریخ انتخابات درون حزبی جمهوری خواه می باشد که تعداد آنها در مقام مقایسه با انتخابات سال 2012 تعداد 11894455 رأی دهنده بیشتر بود. رای دهندگان جمهوری خواه به میزان بیشتر از دموکرات یعنی 10100000 نفر شرکت و رای خود را ابراز کردند.  هر چند که احتمال ورود دونالد جان ترامپ به کاخ سفید بسیار قلیل می‌باشد. اما محققا نیاز روانی محافظه کاران در حاشیه، با حضور وسیع و بیان ناخرسندی از طریق رای دادن، حتی در بطن شکست نیز برآورده خواهد گشت.
پیروز بدون حزب در دو سوی طیف سیاسی دو پدیده هم‌زمان و همسان هر چند با ماهیت‌های متفاوت در انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 پا به صحنه گذاشتند. در افق انتخابات به دنبال شروع نیمه دوم دوره دوم ریاست جمهوری باراک اوباما که فرایند انتخابات عملا به طور غیررسمی آغاز گشت، هیچ تصویری و ذهنیتی در خصوص به صحنه آمدن این دو پدیده وجود نداشت.
به همین روی هیچ ساختارو یا برنامه ای طراحی نگشته بود برای اینکه فرصت رشد یافتن این پدیده ها به وجود نیاید. این دو پدیده تأثیرات فزاینده بر عملکرد سیستم انتخاباتی در آینده و قواعد رویه‌های انتخاباتی در انتخابات ریاست جمهوری در پیش روی را به صحنه آورده‌اند. که محققا نتایج آن را در سال‌های آتی در برابر خواهیم یافت دو پدیده سرنوشت غیر یکسان را برای خود در برابر یافته اند، هر چند که هر دو به سخره گرفتن مولفه‌های شکل دهنده نظم حاکم سیاسی را سرلوحه فعالیت های خود قرار دادند. یکی به کنوانسیون حزبی در کلیولند در جولای به‌عنوان کاندیدای حزب خود پای خواهد گذاشت و دیگری افسوس این را خواهد خورد که شاید اگر باور به این داشت که اینچنین اعتبار کسب می کند با برنامه ریزی منسجم تر و سازماندهی گسترده تر وارد کارزار مبارزات می گشت و حضور در کنوانسیون حزبی در فیلادلفیا در جولای را برای رقیب به شدت آسیب پذیر خود به وجود نمی آورد.
به قدرت رسیدن اندرو جکسون سنگ پایه هویت حزب دموکرات را بنا ساخت حزب و حیات آن با زندگی مردم عادی عجین گشت و حمایت از حزب مترادف با دفاع از منافع و نیازهای کسانی که سازندگان اصلی کشور می باشند؛ یعنی مردم عادی (عوام) قرار گرفت. از آغاز قرن نوزدهم و شکل‌گیری حزب دموکرات بدنه کشور یعنی توده ها منافع خود را در تعالی حزب دموکرات یافتند و این حزب هم پایگاه اصلی خود را در میان آنان و آینده انتخاباتی و سیاسی خود را براساس حمایت آنان قرار داد. به همین روی با توجه به سیستم اقتصادی کشاورزی حاکم به کیفیت حیات در جنوب آمریکا بود که این منطقه به پایگاه جغرافیایی حزب تبدیل گشت بحران بزرگ اقتصادی 1929 و پیامدهای سیاسی و اقتصادی آن سبب گشت که پایگاه جغرافیایی حزب عوض گردد، اما پایگاه انتخاباتی و سیاسی آن همچنان مردم عادی هر چند در کسوت طیف کارگر بماند.
به قدرت رسیدن بیل کلینتون به عنوان نماد دموکرات میانه رو و مستقر در مرکز حیات سیاسی، حزب را به سوی معادلات متفاوت  قدرت که در آن وال استریت و صاحبان قدرت مالی از نقش کلیدی برخوردار باشند، سوق دادن. از این دوره است که به تدریج حزب دموکرات به سوی دفاع از منافع غول های وال استریت و بنگاه های مالی گام برداشت. اینکه خانواده کلینتون بعد از زمان ترک کاخ سفید در سال 2000 تا سال 2015 به میزان بیش از یکصد میلیون دلار درآمد داشته اند، می تواند تا حدود بسیاری به نمایش بگذارد که چه میزان نزدیکی بین حزب و مراکز مالی وجود دارد. البته به این نکته باید توجه گردد که نزدیکی به معنای آن نیست که حزب از تعقیب سیاست‌های رفاهی برای اقشار کم درآمد دست کشیده، بلکه این نکته را متجلی می سازد که تنگاتنگی وسیع بین نیازهای وال استریت و بنگاه‌های مالی با جهت گیری‌های سیاست های حزب به وجود آمده است.
این واقعیات و شکل گرفتن نگاه منفی به عملکرد بنیاد کلینتون به تدریج فعالین و پیشروان حزب دموکرات را نسبت به ماشین حزبی کلینتون بدین ساخت و آنان را ناخرسند از این کرد که هیلاری کلینتون به عنوان پرچم دار حزب در انتخابات عمومی سال 2016 معرفی گردد. برنی سندرز در یک چنین فضایی به صحنه مبارزات درون حزبی ورود کرد. او در جبهه چپ سیاسی هیلاری کلینتون در رابطه با مداخله گرایی آمریکا، تجارت آزاد و میزان فعالیت و دخالت دولت در قلمروهای محیط زیستی و اقتصادی قرار گرفت او به عنوان کاندیدای جناح پیشرو حزب «نابرابری ثروت، فساد شرکت‌های بزرگ و نزدیکی وال استریت با رهبران حزبی را» ؟؟؟ برجسته ساخت.
مهم ترین تمایز را برنی سندرز در رابطه با نگاه به وال استریت به صحنه آورد و بیشترین انتقادات را به اثباثت ثروت مجازی به وسیله این مجموعه اقتصادی مطرح کرد. این نکته که نزدیک‌ترین حامیان سیاسی و مال تشکیلات انتخابات هیلاری کلینتون در میان بزرگان وال استریت می باشند. برنی سندرز را به پرچم دار شورشی جناح چپ حزب تبدیل نمود. او فزون ترین هیجان را در میان جوانان، فعالین حزبی و رای دهندگان لیبرال با تحصیلات بالا را نصیب خود کرد. اما با وجود تمامی ارتباطات نزدیک مالی و سیاسی با مجموعه‌های مالی در وال استریت و سیلیکن ولی در کالیفرنیا که قطب فناوری های مدرن و دنیای مجازی می باشند، هیلاری کلینتون وجاهت مردمی را فاقد است.
برنی سندرز به دلیل عدم وجود زیرساخت‌های ایالتی، حامیان مالی قدرتمند و صاحب نفوذ، نداشتن شبکه های حمایتی در میان فرمانداران ایالتی و اعضای کنگره و در عین داشتن حمایت وسیع در میان پایگاه اصلی حزب یعنی لیبرال های پیشرو و جوانان، نتوانست تأیید رهبران و قدرتمندان حزب دموکرات را به دست آورد. اینکه کنوانسیون فیلادلفیا در جولای با حمایت همه جانبه ابرنمایندگان منصوب شده به وسیله تشکیلات حزبی کاندیداتوری کلینتون را در آغوش خواهد کشید، یا وجود اینکه آسیب پذیری فراوانی را در فرایند انتخابات درون حزبی به نمایش گذاشت، نشانگر این می باشد که در صورت رسیدن به کاخ سفید برای هیلاری کلینتون منافع وال استریت اولویت را در شکل دادن به سیاست‌ها در قلمروهای داخلی و بین‌المللی به صحنه خواهد آورد.             
انتخابات سال 2016 منجر به این گشته که سه شورش و ضدیت با شرایط موجود را در برابر بیاییم پیشروها در حزب دموکرات شورش علیه نابرابری، ثروت های افسارگسیخته و فساد را یک وظیفه برای خود یافته اند. در این مسیر برنی سندرز را مطلوب ترین کاندیدا یافتند. هر چند اینان در فیلادلفیا حضور ملموس نخواهند داشت، اما محققا در نوامبر بدون کمترین تردیدی اگر به پای صندوق های رأی بروند، از هیلاری کلینتون حمایت خواهند کرد. محافظه کاران حزب جمهوری خواه واشنگتن را یک پایتخت خارجی قلمداد می سازند و نمایندگان جمهوری خواه در کنگره را هم‎زمان باراک اوباما و طبقه سیاسی حاکم تصویر می سازند. اینان در جهت شورش علیه سیستم سیاسی دونالد جان ترامپ که فاقد سابقه سیاسی و مایل به چالش وضع موجود است را به عنوان رهبری که کمترین وابستگی را با رهبران حزبی و قدرتمندان مالی حامی حزب داراست. شایسته دنباله روی یافته اند. دیگر شورشیان در فضای انتخاباتی را باید میانه‌روهای راست گرا دانست که حکومت را فاقد کارآمدی و ناتوان از حل مشکلات متعدد در سطوح مختلف جامعه یافته اند.
دونالد جان ترامپ در شرایطی پای به کنوانسیون حزبی در کلیولند می گذارد که عقاب های حزبی (مداخله گری در قلمرو بین‌المللی) اصلاح طلبان حزبی (پذیرش دولت مداخله‌گر در راستای کسب رأی اقلیت‌ها) و روشنفکران محافظه گر (پایبندی به اصول محافظه کاری به ویژه تجارت آزاد، بین الملل گرایی و تعامل بین حزبی) فراوان ترین حمایت‌ها را نصیب رهبران حزبی نمودند تا یکی از شانزده نفر کاندیداهای دیگر پرچم دار حزب در انتخابات عمومی ماه نوامبر باشند. دونالد جان ترامپ در جناح ناراضی حزب در حال گام برداشتن می باشد و این در واقع تنها نقطه مشترک او با برنی سندرز می باشد که او هم از سوی جناح چپ حزب دموکرات برخاست به همین جهت که او ارتدوکسی حزبی را دنبال نمی کند چرا که او یک جمهوری خواه و شاید مهم تر از آن یک محافظه کار نیست.
او به سبب جهت گیری‌های انتخاباتی که حتی در جبهه چپ هیلاردی کلیتون می باشد، به شدت مورد نقد درون حزبی نیز هست او در مخالفت با نانو، نقد تجارت آزاد، غیرعقلانی داشتن مداخله گرایی نظامی به هر قیمتی و ایجاد محدودیت برای مهاجرین فاقد مجوز اصول حزبی را که به شدت محافظه کارانه است به چالش جدی گرفته است. به همین روی او بی بهره از حمایت مشاوران حرفه ای حزبی، حامیان مهم مالی، متخصصین نظرسنجی در داخل حزب، سازماند دهندگان حزبی در ایالات و تشکیلات مرکزی حزب است شورش محافظه کاران و پیشروها هر چند که علل و ریشه‌های متفاوت را متجلی می سازد، سبب گشته است واقعیتی بی نظیر برای اولین بار در انتخابات آمریکا به صحنه آید.
از سال 1935که نظرسنجی به شکل حرفه‌ای آغاز شد، این برای نخستین بار است که کاندیداهای دو حزب در میان بسیاری از رای دهندگان معمولی (مخالفین حزبی، محافظه کاران و پیشروها مجزا هستند) با نگاه مثبت نگریسته نشوند. البته آنچه دونالد جان ترامپ را متفاوت از هیلاری کلینتون می نماید، این مهم می باشد که بر خلاف کاندیدای حزب دموکرات که برای پیش از سه دهه است درگیر فعالیت‌های حزبی می باشد، او هیچ پیوند ایدئولوژیکی و یا انتخاباتی با حزب جمهوری خواه نداشته است. به همین روی این باور وجود دارد که مواضع انتخاباتی او در ماه‌های در برابر سبب خواهد شد.
حزب جمهوری‌خواه برای چنین انتخابات آتی ریاست جمهوری کمترین مقبولیتی را برای دستیابی به کاخ سفید برای خود متصور شود. میلیاردر نیویورکی سیاست‌هایی را حمایت می کند. که در تعارض کامل با اصول حزبی می باشند، هر چند بسیاری از رأی دهندگان محافظه کار اهمیتی برای این واقعیت قائل نیستند؛ چرا که آنچه برای آنان مهم است همانا به چالش گرفتن ساختار قدرت سیاسی حاکم در واشنگتن در تمامی اشکال آن است، مخالفت کاندیدای پیروز حزب جمهوری خواه با نانو در شکل کنونی آن، به سخره کشیدن وال استربت، تقبیح بین الملل گرایی بدون حد و مرز کنونی و عدم مخالفت با همجنس گرایی و اعتقادات غیرمنسجم راجع به مقوله سقط جنین رهبران حزبی و روشنفکران محافظه کار را کاملا دچار تشویش ساخته است. دونالد جان ترامپ پرچم داری حزبی را در انتخابات بر دوش گرفته که رهبران و روشنفکران آن او را کاندیدایی فاقد اصول و فرصت طلب و بدنه محافظه کار رای دهنده مناسب‌ترین مبارز علیه واشنگتن و ساختار قدرت سیاسی یافته اند یک چنین گسلی کمترین شانسی را برای پیروزی شکل می دهد حتی اگر رقیب کاندیدایی باشد که کمیرین هیجان و احترام را در میان رای دهندگان گستره کشور دارا باشد.

 ترامپ و نفی بوش و اوباما

دوران پسا اوباما در قلمرو سیاست خارجی آمریکا بدون کمترین شک و تردیدی تفاوت فراوانی را به صحنه خواهد آورد. ولیکن تفاهم نظری در خصوص گریزناپذیری تفاوت این واقعیت را پنهان نمی سازد که با توجه به اینکه کدامین حزب سیاسی کاخ سفید را به تصاحب خود در آورد، تمایز فزاینده در رابطه با جهت‌گیری و شیوه‌های عملیاتی را شاهد خواهیم بود. هیلاری کلینتون در صورتی که کسوت ریاست جمهوری را موفق به پرو شود، حجم وسیعی از عضله را به سیاست خارجی آمریکا تزریق خواهد نمود که الگویی از سیاست خارجی می باشد که در دوران پس از جنگ جهانی دوم فراوان به چشم خورده است.
اما محققا ریاست جمهوری دونالد جان ترامپ سیاست خارجی آمریکا را دچار تحول فراوان خواهد نمود که ابعاد شکلی، توجیهی، تفسیری و ارزشی مشابه آن را در دوران یکه تازی آمریکا پس از صعود این کشور به جایگاه رفیع به دنبال شروع دوران رقابت ایدئولوژیک تا به امروز شاهد نبوده ایم. ورود دونالد جان ترامپ به کاخ سفید (که احتمال آن با توجه به معادلات تاریخی انتخاباتی، الگوهای متعارف رأی دهی و وزن گروه های متفاوت اجتماعی در رقابت های بین حزبی بسیار کم می باشد) فصلی نوین از هر نظر در گستره سیاست خارجی آمریکا را شکل خواهد داد.
این به هیچ روی بدان معنا نیست که ماهیت سیاست خارجی آمریکا دگرگون خواهد شد که محققا چنین نخواهد بود، بلکه دگرگونی را در الگوهای متفاوت توجیهی در رابطه با شیوه بسط نفوذ و اعتبار آمریکا و چگونگی تامین منافع، دفاع از ارزش‌ها و استحکام هویت آمریکا خواهیم یافت. میلیاردر نیویورکی سیاست خارج را به صحنه خواهد آورد که راهبرد آمریکا از عصر جورج دبلیو بوش تا پایان دوران باراک اوباما را به طور یک پارچه نفی خواهد نمود. به همین روی، تعجب برانگیز نخواهد بود که اگر ولادیمیر پوتین و دونالد جان ترامپ را فراوان شانه به شانه و در کنار یکدیگر بیابیم.
نقطه محوری سیاست خارجی آمریکا از 1945 تا 1991 همیشه بر پایه منفی‌اندیشی نسبت به سرزمین تزارها بوده و این شاکله حیات‌بخش رفتار بین‌المللی آمریکا بود. کاندیدایی که رهبران حزب جمهوری‌خواه و روشنفکران محافظه کار به شدت از او ناخشنود هستند نه تنها هیچ نقطه مثبتی در سیاست های کاخ سفید در طول نزدیک به دو دهه اولیه قرن بیست ویکم نمی یابد، بلکه دو دولت جورج دبلیو پوش و باراک اوباما را بی‌بهره از «منطق» و سرشار از «نخوت» یافته است. به همین روی است که از عراق تا لیبی و خط در شن در سوریه از نظر او آنچه سیاست های کاخ سفید به بار آورده است همانا «فاجعه» باید مطرح شود کشوری که نازیسم و کمونیسم را به طور یکپارچه و کامل مضمحل نمود در طول دوران پساجنگ سرد جدا از اینکه کدامین حزب سکان رهبری سیاست خارجی را برعهده داشته ،ترامپ اعتقاد دارد سیاست خارجی (رخدادی) را جایگزین سیاست خارجی مبتنی بر هدفمندی دوران جنگ سرد نمود و ایدئولوژی را به جای راهبرد که در دوران سد نفوذ شوروی بنیان سیاست خارجی نمود جایگزین کرد.
با توجه به این چارچوب های مطرح شده به وسیله جان ترامپ است که او ورود به کاخ سفید را بسیار حیاتی برای آینده آمریکا به‌عنوان یک بازیگر بی‌رقیب اقتصادی و نظامی می داند و اندیشه های خود در رابطه با جایگاه نقش، هدف و شیوه‌های آمریکا در صحنه جهانی را تنها گزینه در برابر برای از میان بردن سیاست خارجی «زنگ زده» دوران پساجنگ سرد آمریکا قلمداد می سازد.

ترامپ و ملی گرایی

دونالد جان ترامپ شروع فاجعه در سیاست خارجی آمریکا را تلاش برای اشاعه زورمحور دموکراسی و دولت‌سازی از طریق تغییر رژیم می‌داند. جوامعی که نه علاقه‌ای به دموکراسی مورد علاقه آمریکا نشان می‌دهند و نه تجربه‌ای در رابطه با دموکراسی غربی دارند، در بند بحران‌های قومی، جنگ داخلی و افراط گرایی گرفتار شده‌اند که آن را محققا باید بازتاب مستقیم و انکارناپذیر سیاست‌های آمریکا محسوب ساخت. سیاست خارجی که فاقد بینش، هدفمندی، جت و استراتژی باشد به ضرورت مرگ هزاران سرباز آمریکایی و هزینه حجم وسیع از منابع مالی و تسلیحاتی را به دنبال آورده است. از بین بردن نهادها و ساختارهای مستقر در یک جامعه به بهانه اشاعه دموکراسی و دولت سازی که به ضرورت جنگ داخلی در کشول هدف و هزینه های فزاینده مالی و انسانی برای آمریکا به وجود می آورد، در بطن خود منجر به ایجاد خلاء در کشور درگیر بی ثباتی می شود. بنابراین نباید تعجب کرد که مجموعه ای به نام گروه داعش از این قدرت برخوردار است که وسعتی به اندازه انگلستان را زیر کنترل خود آورده و نزدیک به 10 میلیون نفر را حکمرانی کند. خلاء به‌وجود آمده از بی‌ثباتی حیات یافته به جهت سیاست‌های غلط و غیرمنطقی اشاعه دموکراسی و دولت سازی فرصت حیات یافتن گروه داعش را به وجود آورد.
نقد دونالد جان ترامپ از سیاست خارجی آمریکا در دوران روسای جمهوری خواه و دموکرات در نزدیک به دو دهه اخیر در چارچوب نگرش تئوریک او از هویت تاریخی و تحلیلی برخوردار است. دونالد جان ترامپ در رابطه با مقوله سیاست خارجی به نحله ای از رهبران تعلق دارد که مسلک ملی گرایی را مبنای تفسیری و معانی خود قرار می دهند. اما آنچه او را کاملا متمایز از تمامی رهبران یکصد سال اخیر می‌کند، این نمی باشد که او یک ملی گرا می باشد بلکه نوع و توجیه ملی گرایی است که او به صحنه می‌آورد که در قرن بیستم به هیچ روی رویت نگشت. ملی گرایان  در دو طبقه قرار می گیرند. آنانی که به جهت ویژگی های منحصر به فرد سرزمینی که آمریکا می باشد. این کشور را «محق» می دانند که وزن خود را به تمامی کشورها تحمیل کند و ارزش و نهادهای مستقر در سرزمین آمریکا را برای دیگر کشورها مطلوب بیابد و آنها را به هر شیوه‌ای که ممکن است پیاده سازد. ملی گرایان تهاجمی آمریکا را اجتناب‌ناپذیر برای جهان می دانند. ملی گرایانی نیز هستند که کمترین تمایلی را برای تحمیل متجلی می‌سازند.
منبع: فصلنامه مطالعات منطقه ای