گزارشی از مجله اشپیگل درباره ی فداییان اسلام؛
فداییان اسلام از چه گروهی تشکیل شده بود؟
صدای شیون و زاری ریتمیک به مدت دو روز از صبح زود تا پایان شب ادامه دارد و این مراسم نه تنها در کوچههای بازار و میدانهای بار بلکه در بلوارهای عریض و شیک به سبک آمریکایی تهران نیز به گوش میرسد. پسران نوجوان و مردان بالغ بالاپوشهایی مشکیرنگ میپوشند اما سینه و سرشانههایشان لخت است. همه آنها زنجیرهای نازک آهنی در دست دارند و آن را بر روی سر چرخانده و به صورت کاملاً هماهنگ و یکنواخت بر روی شانههای خود فرومیآورند و دیگر عزاداران با کف دست و یا با مشتهای گره کرده بر روی بالاتنههای برهنه خود میکوبند.
بوی عرق و خون کالبدهای تبدار، صدای جرنگ جرنگ زنجیرها، صدای کوبیدن پاها، سرودهای شیونگون یکصدا، حرکات خلسهآور و چشمهای شفاف و روشن عزاداران آن هم در زیر آفتاب سوزان سرزمینهای شرقی، اتمسفری مخوف از سالهای دور و تاریک قرون وسطی را در برابر دیدگان ما میآورد. آنچه که این روزها بر مردم خشمگین ایران در سراسر این کشور میگذرد، امری است که حتی خونسردترین کارشناسان امور مشرق زمین را نیز تحت تأثیر قرار میدهد.
عزاداران عاشورا در واقع برای شهادت حسین بن علی و برادرش حسن سوگواری میکنند. هر دو آنها پسران داماد پیامبر اسلام یعنی پسران علی بودند که خود چهارمین خلیفه بود.
در آن زمان امویها برای رسیدن به خلافت و کنار زدن علی، قیامی در عراق برپا کردند و در سال ۶۸۰ پس از میلاد بود که حسین را برای جنگ به کربلا کشاندند و تجزیه و انشقاق اسلام به شیعه و سنی در واقع از همان زمان شکل گرفت.
تا چند سال پیش بخشهایی از این مراسم به دلیل اعمال نفوذ کشورهای غربی تقریباً از بین رفته بود اما از چندی پیش بار دیگر با شور و حال خاصی اجرا میشود. در حال حاضر ایرانیانی که تحت تأثیر امواج دیگر کشورهای خاورمیانه و آسیای مرکزی هستند به شدت در تب و تاب ایده یک رنسانس اسلامگرایانه در خاورمیانه بسر میبرند.
رهبر این به اصطلاح نوزایی مذهبی پیرمرد کوچک اندامی با ریش جو گندمی و عمامه سیاه و عبای پشمی مشکی است، پیرمردی به نام سید ابوالقاسم کاشانی. او درجه افتخاری «آیتالله» به معنی «نشانه خدا» را دارد. این روزها بسیاری از ایرانی ها در قهوهخانه های تهران این جمله را زمزمه میکنند: «آنچه این روزها در ایران میگذرد توسط کاشانی تعیین و هدایت میشود. اگر کاشانی نخواهد هیچ اتفاقی نمیافتد.»
نفت آتش جهنم سیاسی ایران
یکی از نزدیکترین یاران کاشانی یک روحانی و شاعر به نام [شمس] قناتآبادی است و البته قناتآبادی هم مشاورت دکتر بقایی دبیرکل جبهه ملی و استاد فلسفه دانشگاه تهران را بر عهده دارد و صد البته رهبر اصلی جبهه ملی شخص دکتر محمد مصدق است. اما این نفت است که آتش جهنم سیاسی ایران را شعلهورتر می کند و شعلههای آتش تعصب مذهبی هم با همین نفت زبانه میکشد و همین نفت سیاه و کثیف آبادان است که به مرهمی برای آزادی عربی بدل میشود.کاشانی تنها رهبر و پیامآور یک نواندیشی اسلامی نیست بلکه یک سیاستمدار نیز هست. در خلال جنگ، با مفتی اعظم اورشلیم کار میکرد و با او صمیمیت زیادی داشت و البته با آلمانیها نیز روابطی داشت تا شاید بتواند کشورش را از سلطه بریتانیای کبیر رها سازد. اما انگلیسیها فورا کاشانی را بازداشت کرده و او را تا پایان جنگ به عنوان تبعید به فلسطین فرستادند.
در آن زمان مفتی اعظم برلین اخباری را در مورد آلمان مخفیانه برای کاشانی ارسال میکرد. کاشانی پس از بازگشت به ایران اقدام به تشکیل یک گروه تندرو به نام «مجاهدین اسلام» کرد اما گروه اصلی حامی کاشانی همان گروه موسوم به «فدائیان اسلام» است. اعضای این گروه به نوعی مایه وحشت ایرانیهای غربزده به شمار میروند.
امروزه هیچ سیاستمدار ایرانی حاضر نیست که سیاستی علیه و یا فقط مستقل از فدائیان اسلام اتخاذ کند. حتی مصدق هم چنین کاری نمیکند. به گزارش مطبوعات آمریکایی، فدائیان اسلام تا امروز دو بار به مصدق هشدار جدی دادهاند. اولین هشدار در ماه می ۱۹۵۱ داده شد. در آن روز مصدق از خانهاش به سمت ساختمان پارلمان میرفت که ناگهان دو زن به اتومبیل حامل وی حمله بردند. نخستوزیر دو مرد نقابزده را دید که تلاش داشتند به زور وارد خودرو شوند اما راننده مصدق پایش را روی پدال گاز فشار داد و آن زنان وحشتزده به سویی فرار کردند و آن مردان سیاهپوش در اولین فرصت ناپدید شدند.
مصدق با چشمانی اشکآلود خطاب به نمایندگان پارلمان گفت که زندگیاش در خطر دائمی قرار دارد و گفت که شاه محافظان شخصی خود را به او پیشنهاد میدهد. اما «رزمآرا هم همواره یک محافظ شخصی با خود داشت ولی کشته شد. من این را برای شاه هم گفتم. من خائن نیستم. من یک سیاست ملی را رهبری میکنم که از درون آن تروریست متولد نمیشود. اما دوستان با اجازه شما قصد دارم که برای انجام وظایفم به عنوان نخستوزیر در ساختمان مجلس زندگی کنم» و سپس در پشت همان تریبون مجلس از حال رفت و بیهوش شد و شش نماینده او را از آنجا بلند کردند. دومین هشدار فدائیان به مصدق در فوریه سال جاری بود. در آن زمان نماینده ویژه مصدق برای تاسیسات ایرانی - انگلیسی آبادان هدف گلولههای فدائیان اسلام قرار گرفت و از سوی این گروه اعلام شد که این گلولهها میتواند شخص مصدق را از پای درآورد.
رئیس اجرایی فدائیان اسلام نواب صفوی است. او مؤسس فدائیان اسلام محسوب میشود و آنگونه که در یک سروده جنگی آمده است «نامش در خیابانهای تهران مانند رعد و برق میپیچد.» نواب تا ۷ سال پیش به عنوان طلبه در مساجد شیعه شهر نجف به تحصیل مشغول بود. تا اینکه روزی چشمش به روزنامهای خورد که مقالهای به قلم روزنامهنگار لیبرال و وکیل دادگستری یعنی کسروی در آن چاپ شده بود. کسروی در آن مقاله با موضوع مذهب از آزادی به سبک غربی نوشته بود. نواب با خشم و عجله نزد معلمش رفت و مقاله را بدون نام بردن از نویسنده به او نشان داد و پرسید: «آیا نویسنده این مقاله کافر است؟» و معلم بدون درنگ گفت: «او کافر است.» نواب در ادامه پرسید: «آیا قتل یک کافر واجب است یا نه؟» و پاسخ شنید: «قرآن کشتن او را مجاز میداند.» نواب آن روزنامه را در درز عبای خود پنهان کرد و پای پیاده از نجف به سمت تهران راه افتاد و در کوچههای تنگ و تاریک بازار و محلههای فقیرنشین گروهی از متعصبین مذهبی را به دور خود جمع کرد. این عده اولین گروه از جوانان فدائیان اسلام بودند.
روزی از روزها آن وکیل دعاوی یعنی کسروی برای دفاع از یکی از موکلینش به کاخ دادگستری رفت، غافل از آن که چهار مرد ناشناس تحت رهبری نواب صفوی انتظار او را میکشند. آن مردان در سالن دادگاه ماشههای سلاحهای خود را چکاندند و آن مرد حقوقدان را با ۱۴ گلوله از پای درآوردند. آن روحانی معروف یعنی آیتالله کاشانی نیز این ترور را تأیید کرد. نواب صفوی یا همان طلبه معروف به اتهام آمریت ترور به دادگاه فراخوانده شد. در روزهای منتهی به قرائت حکم، خیابانها و ورودیهای اطراف کاخ دادگستری با گل پوشیده شده بود. جمعیت حاضر به هنگام ورود قضات به ساختمان دادگستری فریاد میکشیدند: «نواب صفوی و یارانش آزاد باید گردند.»
در جلوی درب سالن دادگاه تعدادی گوسفند دیده میشد. همه متهمان بیگناه شناخته شده و تبرئه شدند. به هنگام خروج از ساختمان دادگستری آن گوسفندها در مقابل پای آنان قربانی شدند و سپس بر روی دوش جمعیت به محل اقامت کاشانی برده شدند. در آن محل نیز جشن و سروری برپا شد. در مارس ۱۹۵۱ نخستوزیر و رئیس سابق ستاد ارتش یعنی ژنرال رزمآرا به دست یکی از افراد فدائیان اسلام ترور شد و این بار نیز کاشانی گفت: «من برای قاتل رزمآرا دعا میکنم.»
در موردی دیگر وزیر دربار شاه مجوز تبعید کاشانی از ایران را گرفت اما قبل از آن که پای آیتالله به تبعیدگاهش در لبنان برسد، جناب وزیر در تهران با گلوله فدائیان اسلام کشته شد و دولت بالاجبار حکم تبعید کاشانی را لغو کرد. مدتی پس از آن بود که سیفتون دلمر، روزنامهنگار انگلیسی از آیتالله تقاضای مصاحبه کرد. کاشانی در آن مصاحبه با حالتی تحقیرآمیز خطاب به آن خبرنگار انگلیسی گفت: «ای انگلیسیها از ایران بیرون بروید و دست از نفت ملت بردارید وگرنه شما را بیرون خواهیم انداخت. این ملت مصمم است که به خیانتها و سلطه انگلیس پایان دهد. این انگلیسیها بودند که دولتهایی را انتخاب میکردند که منافع آنان را حفظ کنند و از این طریق روسها را نیز به مبارزه و رقابت وامیداشتند. انگلیسیها باید بروند و در این مورد هیچ تردیدی وجود ندارد. این ملت با چیزی غیر از این راضی نمیشود. تا زمانی که انگلیسیها اینجا بمانند در امورات دولت و منافع ما مداخله خواهند کرد.»
و آیا به آنگلو ایرانیها غرامت داده خواهد شد؟ کاشانی در حالی که سیگارش را بین دندان گرفته میگوید: «این مساله روشن خواهد شد که شرکت نفت به چه میزان به طرف ایرانی بدهی دارد و سپس در مورد غرامت تصمیم میگیریم.» سیفتون دلمر پس از آن اعتراف کرد که بعد از مصاحبهاش با آدولف هیتلر در ۱۸ سال پیش، مصاحبه با کاشانی «صریحترین و در عین حال دشوارترین مصاحبه» بوده است. اما یک روزنامهنگار سوئیسی علت نفرت کاشانی از انگلیسیها را در یک جمله کوتاه توضیح میدهد: «همه چیز زیر سر انگلیسیهاست.»
انگلیسیها ادعا میکنند که روح جنگجویانه آن ناسیونالیسم عربی ساخته و پرداخته ماموران شوروی است اما کاشانی در مصاحبهای که در روزنامه ایتالیایی آلپوپولو از او به چاپ رسیده صراحتاً از تضاد بیقید و شرط اسلام با کمونیسم گفته و بر آن تاکید کرده است.
کاشانی دو سال پیش به نمایندگی پارلمان انتخاب شد اما تا به امروز در هیچ یک از جلسات پارلمان شرکت نکرده است. طبق قانون نماینده پارلمان نباید بیش از ۷۰ سال سن داشته باشد و البته کاشانی ۶۷ ساله است اما در این نیز تردیدی نیست که سن واقعی او بیش از این است. فدائیان اسلام از راهیابی کاشانی به پارلمان برای آزادی نواب صفوی رئیس اجرایی این گروه از زندان استفاده کردند، امری که مصدق به شدت با آن مخالف است اما دولت تا به امروز موفقیتی در این مورد نداشته است. مصدق میداند که آزادی نواب صفوی میتواند به معنی کشته شدن دستهجمعی وزیران دولت او باشد. این در حالی است که فدائیان روزبهروز بیشتر به کاشانی نزدیک شده و حتی او را جانشین و نایب پیامبر میدانند. کاشانی نیز چندی پیش گفت: «نه تنها مسلمانان ایران بلکه مسلمانان سراسر جهان تحت رهبری من بوده و اوامر من را اطاعت میکنند.»
در ویلای بزرگ کاشانی واقع در کوهپایههای البرز که شیکترین منطقه تهران محسوب میشود، عکسی رنگی از پاپ بر روی دیوار به چشم میخورد. آیتالله کاشانی در حالی که سیگار میکشد خطاب به «آیلین تراویس» روزنامهنگار میگوید: «قدرت پاپ دیگر فراتر از این عکس نمیرود اما من بسیار قدرتمند هستم.» کاشانی شمار پیروان خود را صدها میلیون نفر میداند.
نخستین پرسش تراویس از آیتالله این بود: «آیا به قتل به مثابه سلاح سیاسی اعتقاد دارید؟» و پاسخ کاشانی: «به صورت کلی و عمومی خیر. اما اگر کشتن یک فرد نتایجی سودمند داشته باشد بیتردید قابل توجیه است.»
و نتایج مثبتی که تا به حال از اقدامات فدائیان اسلام کاشانی حاصل شده به قرار زیر است:
* قتل احمد کسروی، وکیل دادگستری و روزنامهنگار لیبرال در سال ۱۹۴۵
* حمله ناکام به محمدرضاشاه پهلوی در ۷ مارس ۱۹۵۰
* ترور ژنرال رزمآرا نخستوزیر در روز ۷ مارس ۱۹۵۱
* کوتاه زمانی پس از آن قتل عبدالحسین هژیر وزیر دربار
* و چند روز پس از آن قتل عبدالحمید زنگنه وزیر فرهنگ به دست فردی به نام نصرالله قمی.
آخرین قربانی فدائیان اسلام دبیر کمیسیون ویژه نفت، دکتر حسین فاطمی بود که توسط شخص مصدق به این مقام منصوب شده است. دکتر فاطمی روز ۱۵ فوریه توسط یک پسر ۱۶ ساله عضو فدائیان اسلام هدف گلوله قرار گرفت. ضارب در حالی که ماشه هفت تیر را میکشید فریاد لاالهالاالله سر داده بود و دکتر فاطمی بر اثر این حمله به شدت مجروح شد. مصدق با شنیدن خبر ترور فاطمی زیر گریه زد و پسرش یعنی دکتر غلامحسین مصدق را که خود یک پزشک است به بالین او فرستاد و دکتر مصدق پسر نیز به عنوان دستیار در طول عمل جراحی شکم دکتر فاطمی حضور داشت. البته در همان حال فدائیان اسلام اعلام کردند: «اگر فاطمی زنده بماند پزشک او را از پای درخواهیم آورد.»
دکتر فاطمی چندی بعد با هواپیمای شرکت هلندی ک.آل.ام به هامبورگ آمد و در بیمارستان الیزابت این شهر بستری شد.
فاطمی اطمینان دارد که جراح معالجش یعنی دکتر تسوپفل بر خلاف مصدق در امان بوده و از دسترس فدائیان اسلام دور است اما کاشانی قصد دارد به زودی با دوستان خود در آلمان ملاقات داشته باشد. اکنون فدائیان اسلام باز هم تهدید کردهاند که چنانچه دولت ایران رئیس آنها یعنی نواب صفوی را بیدرنگ از زندان آزاد نکند، امیر علایی وزیر دادگستری دولت مصدق را خواهند کشت.
اما در حال حاضر ایران نخستوزیر جدیدی به نام قوامالسلطنه دارد که پس از کنارهگیری مصدق روی کار آمده و در اولین اقدام خود برای نیروهای ارتش و پلیس وضعیت فوقالعاده اعلام کرده است. در حال حاضر تانکها در خیابانهای تهران رفتوآمد دارند و نخستوزیر جدید در وهله نخست علیه فدائیان اسلام اقداماتی انجام میدهد.
وصیت نامه نواب صفوی
تمام این مطالبی ترجمه ای بود ز یک مجله ی غربی ، قسمتی از آشنایی با نواب را می توان از وصایای آن شناخت که به شرح زیر است:هوالعزیز
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام مقدس آخرین وصی و قائم آل محمد پیشوای غایب جهان و بشر وجود منزه امام زمان اعلی منزلت والا پایگاه مهدی عجل الله تعالی فرجه و حقق آمالنا و فیه آمین الله العالمین
برادران مسلمانم در سراسر دنیا، دوستان ثابت قدم خدا و محمد و آل محمد (ص) السلام علیکم و رحمه الله و برکاته ان الدنیا قد ادبرت و ان الاخره قد اقبلت. همانا دنیا از ما رو گردانده و آخرت به ما رو کرده است، آنچه از عمر ما گذشت و فانی شد از دنیا بود و آنچه بسوی ما رو کرده و بسویش شتابان میرویم آخرت است. پس بکوشید از ابناء این گذشته فانی نبوده از ابناء آن آینده حتمی باشید و خود را برای آن سرای جاوید آماده نمایید.
(آه من قلة الزاد و بُعد السفر) امیر المومنین وجود اقدس علی (ع) که جهانی پر از عشق و معرفت خدا بود و جهانی معرفت باید تا به شخصیتش کمی پی برد و جهان، وجود همانندش را پس از پسرعموی کرامش صلی الله علیه و آله ندیده و نخواهد دید، از قلت توشه و دوری و هیبت این سفر مینالید، بیایید و از خواب خرگوشی برخیزید و بپرهیزید از اینکه به بازی آزمایشی دنیا فریب خورده و آلوده شوید و تمام براهین استوار و آیات منیره خدا و حقایق نوربخش جهان را که بسوی خدا و معاد از راه انبیاء عظام علیهم السلام و محمد و آل محمد (ص) رهبری میکنند فراموش کنید.
ندایی در رویا رسیده که گویا رفتنی هستم.
آه، آه، حاشا و کلا خدا نخواهد که من و شما در زمره خاسرین و بدبختان قیامت و اصحاب جحیم شمرده شویم.
آه، بشری که تاب مشقات آسان و زودگذر دنیا را نداشته در مصیبت کوچکی متزلزل و عاجز گردیده بیتاب میشوی چگونه تن ناتوان و زبون را مهیای آن آتشی میکنی که از غضب قهار خدای آتش و آب مشتعل گردیده است.
آه، عجبا این بشر ضعیف که با این سرعت ورود و خروجش از این آزمایشگاه دنیا طی گردیده هم آغوش خاک تیره میگردد با اینکه برای اصطبل و رباط هم معتقد است که باید از سوی صاحبش قانون و دین و مقصودی باشد چگونه قانون و نظام دین و مقصود خدای جهان و نماینده و نماینده عزیزش وجود اقدس پیغمبر اسلام حضرت محمد ابن عبدالله صلی الله علیه و آله توجهی نکرده محیط فکر و زندگی خود را از طویله و اصطبل هم تنزل داده خود را برای همیشه در آتش جهل و شهوت پستش که افروزنده آتش غضب خداست میسوزاند؟
(اولئک کالانعام بل هم اضل) اینان مثل حیواناتند بلکه گمراهترند.
آه، ای برادران، شما برای اتمام حجت حق و کسب رضای رحمان و طاعتش و برای نجات و تبرئه خود در پیشگاه عظیم خدای عزیز (و معذره الی ربکم) حق را بگویید و تبلیغ کنید و این بیچارگان را از بیچارگی فردا خبر دهید. و انذار نمایید و عدم رضای خودتان را نسبت به معاصی و نافرمانیها و تبهکاریها و طغیانهای آنها اعلام دارید (اما شاکراً و اما کفوراً) یا هدایت پذیر گردیده و یا کفران میکنند.
خدای عزیز از طاعتشان بینیاز بوده از معصیت آنها هم حکومت بیزوالش زیانی نبیند و جهنمش وسیع بوده (تقول هل من مزید) میگوید آیا سرکش و عاصی بیشتری هستی؟ و الفاظ و فلسفههای پوچ و مظاهر رنگین و قدرتها و ژستها و لباسهای فریبنده دنیا در آنجا ذلیل و پوسیده گردیده و دردی دوا نمیکند و به کاری نمیخورد.
آه از این غیبت طولانی، آه، برادران، من دیدم و دیده هر عاقلی میبیند که محبت خدا از هر محبتی شیرینتر و اطاعت فرمانش از اطاعت شیطان و شهوت و نفس گرامیتر و پرهیز از عذاب آینده جاویدی که انبیاء برای بدکاران وعده کردهاند از پرهیز معصیتهای زودگذر دنیا عاقلانهتر و امید به رحمت و نعمت و لذت الهی حتمی و بیآلام بهشت از امید به ذلت فانی و خیالی احتمالی دنیا پابرجاتر و استوارتر میباشد و گردانیدن عنان وفا و عاطفه و محبت و غیرت بسوی آفریننده عزیز وفا و غیرت و محبت و غیرت نزدیکتر و صحیحتر و به حق و به جا بوده و پروانه شمع محبت او گردیدن و در راهش سوختن و به دریای رحمت و لطفش پیوستن سعادتی است که در زیر آسمان علم و عقل و وجود شهیرش فوق هر عنقا و همایی است که در خاطرها خطور کند و در تصور اندیشه کنندگان بگنجد.
آه به راه او خواستم که دنیا را در برابر حقایق اسلام تسلیم نموده اسلام و مسلمین جهان را از چنگال جهل و شهوت و ظلم نجات داده احکام منور اسلام را اجرا نموده حیات نوینی با نشر اشعه معارف اسلام بر پیکر مردگان بشر امروز به یاری او ببخشم و حقیقت حیات انسانیت را جلوهگر سازم و اگر هزار سال هم بر این منوال پرچم فداکاری راه خدا و محمد و آل محمد را به یاری ذات اقدسش بدوش ناتوان خویش میکشیدم عاقبت مرگ بوده باید همه اینها مقدمه تحصیل رضای خدا میبوده باشد تا برای قلب شفا و نوری و برای آخرت، سرافرازی و سودی داشته باشد و الا هیچ، و خدا از اینها همه بینیاز بوده و میباشد (نیته المومن خیر من عمله) و نیت مومن بهتر از عملش بوده خدا به نیت پاک لطف میکند و بس. امید است به لطفش نیت پاکی و عشق سرشاری نسبت به ذاتش مرحمت فرموده به فضلش با ما رفتار فرماید.
الحقنا الله بالحسین و جده و امه و ابیه و اخیه و ولده آمین الله العالمین.
فراموش نکنید که راه راست از هر کجا کج شد بیراهه و به سوی هلاکت است.
و پس ای پیغمبر، راه از خانه اوصیاء او علی و یازده فرزند عزیزش تا امام زمان بوده که زنده و غایب است (و بملا الله الارض به قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا) که به اتفاق احادیث مسلمین (شیعه و سنی) خدا به وسیله او زمین را پر از عدل و داد میکند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شود، انشاء الله.
خداحافظ، بر شما وفاداران راه خدا همگی سلام. تهران، به یاری خدای توانا.
برادر شما سید مجتبی نواب صفوی
24جمادی الاولی 1374 هجری قمری، 29 دیماه 1333 هجری شمسی
منابع:اشپیگل،تاریخ ایرانی،مرکز اسناد انقلاب اسلامی