تبیان، دستیار زندگی

گفت‌وگوبا عمو و همسر شهید سجاد باوی از مدافعان حرم استان خوزستان

اخلاق خوب «سجاد» نظامی‌های روس را هم جذب كرده بود

شهید «سجاد باوی» در همان سالی كه جنگ تحمیلی شروع شد در كوت‌عبدالله به دنیا آمد. كم‌سن‌تر از آن بود كه بتواند در دفاع مقدس شركت كند اما وقتی به سن جوانی رسید و ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
شهید «سجاد باوی»

شهید «سجاد باوی» در همان سالی كه جنگ تحمیلی شروع شد در كوت‌عبدالله به دنیا آمد. كم‌سن‌تر از آن بود كه بتواند در دفاع مقدس شركت كند اما وقتی به سن جوانی رسید و موسم دفاع از حرم را پیش رو دید، دیگر صبر نكرد و لباس رزم پوشید و به‌عنوان یك فعال فرهنگی در شهرستان كارون خوزستان فعالیت می‌كرد. سجاد بارها در جبهه مقاومت اسلامی حضور یافت تا اینكه روز پنج‌شنبه 19 مرداد 1396 به فیض شهادت نائل آمد. از شهید باوی دو فرزند به نام‌های فاطمه 13 ساله و محمدعلی 10 ساله به یادگار مانده است. مردی كه بزرگ بود ولی دنیا را كو7چك می‌دید. گفت‌وگوی ما با سرهنگ علی باوی عموی شهید و همچنین معصومه باوی همسر شهید را پیش ‌رو دارید.

عموی شهید
از شهید باوی به عنوان یك بسیجی فعال یاد می‌شود. از چه زمانی عضو بسیج شده بود؟
سجاد از دوران نوجوانی عضو بسیج بود. مدتی در بسیج پایگاه شهید مدرس كارون بود و مدتی هم در پایگاه انصارالحسین فعالیت می‌كرد. در بسیج دوره تخصصی مربیگری تاكتیك و سلاح را دیده بود و همین تخصص‌ها را به جوان‌ترها آموزش می‌داد. چون ما نظامی بودیم، سجاد هم خیلی دوست داشت وارد نظام شود. منتها مدتی به عنوان راننده فرودگاه با تاكسی كار می‌كرد و در این كار با عراقی‌ها ارتباط خوبی پیدا كرده بود. آنها را تا مرز شلمچه جابه‌جا می‌كرد و چون خودش هم عرب بود توانسته بود به لهجه‌های مختلف عراقی تسلط پیدا كند. همین تسلط زبانی باعث شده بود از اوضاع و احوال منطقه باخبر باشد. این اواخر سجاد در اورژانس هم كار می‌كرد.
وقتی بحث دفاع از حرم پیش آمد، به عراق اعزام شد؟
نه، به سوریه رفت چون آنجا بیشتر احساس نیاز می‌شد. با توجه به ارتباط‌هایی كه داشت توانست در اولین اعزام یك دوره سه ماهه به سوریه برود. سال 95 برای اولین بار رفت. شهید با هیئت‌های عزاداری خیلی ارتباط داشت. حتی از اولین طرفداران و عضو هیئت بزرگ انصارالحسین (ع) اهواز بود. در این هیئت یك گروه 2هزار نفری هستند كه هر سال اربعین دسته‌جمعی برای پیاده‌روی به كربلا می‌روند.
شهید باوی غیرنظامی بود، شما گفتید ایشان ارتباط‌هایی برقرار كرده بود كه توانست به سوریه برود، منظورتان چه ارتباط‌هایی است؟
سجاد راننده تاكسی بود و بچه‌های اعزامی به سوریه را تا مسیری همراهی می‌كرد. این امر موجب شده بود با بچه‌های مدافعان حرم یك گروه تشكیل بدهند و ارتباط خاصی با این دوستان داشته باشد. همچنین بیشتر پاتوق‌شان مزار شهدای مدافعان حرم بود. شهید با آنكه شغل آزاد داشت ولی به راحتی توانست چند بار به سوریه اعزام شود. بار دیگر در مرداد 1396 دوباره به بخش الحماء سوریه اعزام شد. او در حالی می‌رفت كه پدرش سه ماه قبل مرحوم شده بود.
یعنی با وجود فوت پدرشان باز به جبهه رفت. خانواده مخالفت نكردند؟
چرا مادر و همسرش خیلی مخالفت كردند. اواخر فروردین 1396 پدر سجاد به رحمت خدا رفته بود و مادرش با رفتن سجاد كه پسر بزرگ خانواده بود بی‌تابی می‌كرد. بحث مشكلات مستأجر بودن خانواده سجاد، استخدام پیمانكاری بودن شهید و... عواملی بود كه مانع اعزام مجدد سجاد به سوریه می‌شد ولی نمی‌دانم چطور همسرشان راضی شدند و سجاد برای بار آخر اعزام شد.
و این بار به شهادت رسید؟
شهید حججی 18 مرداد به شهادت رسید، سجاد فردایش یعنی 19 مرداد در همان عملیات به درجه شهادت نائل آمد. آن روز من به مشهد پرواز داشتم. بعد از نماز صبح دراز كشیده بودم كه یك لحظه سجاد را در عالم رؤیا دیدم. در خواب به خانه برگشته بود. گفتم چطور به این زودی برگشتی؟ گفت دیگر كاری برای انجام نداشتیم و برگشتیم. بعد با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم و دیدم آقای محمدی مسئول بهزیستی كارون پشت خط است. از سجاد گلایه داشت كه دوباره بدون اینكه از من خداحافظی كند به سوریه رفته است. من به او مرخصی ندادم و استان، ما را زیر سؤال برده كه چرا اورژانس اجتماعی كارون فعال نیست. خلاصه به مشهد رفتم و تازه به فرودگاه مشهد رسیده بودم كه از شماره ناشناسی گوشی‌ام زنگ خورد. فكر نمی‌كردم قرار است خبر شهادت سجاد را بشنوم ولی فرد تماس‌گیرنده به من تسلیت گفت و خبر شهادتش را داد.
دوستانش از نحوه شهادت ایشان چیزی نقل كرده‌اند؟
همان دوست سجاد كه از سوریه خبر شهادتش را به من داد، می‌گفت پیكر سجاد در عملیات آزاد‌سازی دیرالزور در دست داعشی‌ها باقی مانده است. تا اینكه صبح شنبه 21 مرداد بعد از دو روز بچه‌های مقاومت با مجوز حمله‌ای كه داشتند توانستند منطقه را از دست داعشی‌ها آزاد كنند و پیكر سجاد و دیگر اجساد رزمندگان سوری را به عقب منتقل كنند. فرمانده سجاد می‌گفت شهید شب قبل از شهادت حالت عجیبی داشت و شاید یك ساعت بیشتر نخوابید. تا صبح بیدار بود و نماز می‌خواند. خیلی با بچه‌ها شوخی می‌كرد تا اینكه بعد از نماز صبح عملیات را شروع كردیم. همرزم شهید كه خودش مجروح عملیات دیرالزور است برای ما نقل كرد: بچه‌های مقاومت در آزاد‌سازی منطقه دیرالزور در چند كیلومتری كه پیشروی كرده بودند بالای یك تپه در تیررس دشمن قرار می‌گیرند. وقتی شهید می‌بیند یكی از بچه‌های ایرانی و یك سوری در بالای تل مورد اصابت گلوله‌های دشمن قرار گرفته‌اند، طاقت نمی‌آورد و سریع می‌رود به آنها كمك می‌كند كه خودش هم مورد اصابت تیر دشمن در قفسه سینه‌اش قرار می‌گیرد. این دوست سجاد كه الان مجروح است می‌گوید سجاد در چهار متری من به زمین افتاد. بعد رویش را به طرف من برگرداند و گفت سلام من را به خانواده‌ام برسان. سپس اشهدش را خواند و شهید شد. هرچه صدایش كردم دیگر جواب من را نداد. داعشی‌ها اجساد رزمندگان ایرانی و سوری كه باقی مانده بود جیب‌هایشان را خالی كرده و تیر خلاص به صورتشان زده بودند. ما آثار تیر خلاص را در صورت سجاد دیدیم. مراسم تشییع شهید روز 24 مرداد در اهواز برگزار شد. به وصیت خود شهید او را در همان جایی كه می‌خواست دفن كردیم. سجاد به صورت شفاهی در سوریه به دوستانش گفته بود پیكرم را در قطعه شهدای مدافعان حرم كنار قبر شهید عباس كربنی (مربی آموزش نظامی سجاد) دفن كنید.
شنیده‌ایم مادر شهید راضی نبود پیكر پسرش در قطعه شهدا دفن شود.
مادر شهید دوست داشت پسرش در روستای اجدادی خودشان كه در 30 كیلومتری آزادراه خلیج فارس است خاكسپاری شود و نكته جالب اینكه خود شهید از قبل در این روستا یك قبر در كنار قبر پدرش برای خود و مادرش كنده و آماده كرده بود.
چه چیزی در سجاد او را به سوی شهادت كشاند؟
سجاد از اول در بحث انقلاب خیلی صادق بود و علاقه زیادی به اهل بیت (ع) داشت و در این مورد مطالعات فراوانی هم داشت. خیلی دل‌رحم بود و همیشه دوست داشت به هر نحوی شده به فقرا كمك كند. همیشه لبخند به چهره داشت و هركس او را می‌دید فكر می‌كرد سجاد خودش اصلاً مشكلی ندارد و همیشه مشكلات دیگران را بر كار خودش ترجیح می‌داد. دیگر اینكه روحیه ایثارگری خوب و عجیبی داشت كه او را به سعادت شهادت رساند.
از حضورش در جبهه چه شنیده‌اید؟
همرزمانش می‌گفتند سجاد باقی‌مانده غذای رزمنده‌ها را می‌برد و به كودكان سوری می‌رساند. از آنها دلجویی می‌كرد و با آنها مشغول صحبت می‌شد. سجاد حتی توانسته بود با تعدادی از نظامیان روسی كه در سوریه مستقر بودند ارتباط حسنه خوبی برقرار كند طوری كه آنها بعد از روبه‌رو شدن با خبر شهادت سجاد بسیار متأثر شده بودند.
تشییع شهید «سجاد باوی»

همسر شهید
فامیلی شما و شهید یكی است. نسبتی دارید؟ كمی از زندگی مشترك‌تان بگویید.
من قبل از آنكه همسر سجاد باشم دختر عمویش هستم. زندگی مشتركمان را از سال 1380 شروع كردیم و از اول شهید گفته بود دوست دارم بسیجی باقی بمانم و اگر به خاطر فعالیت بسیجی و ایست و بازرسی‌ها دیر به خانه آمدم از دست من ناراحت نشوید. من هم آمادگی خیلی چیزها را داشتم. بار اول كه در ماه شعبان سال 1395 می‌خواست به سوریه برود، من دودل بودم ولی خودش خیلی اصرار بر رفتن داشت و می‌گفت برویم از حریم كشورمان در آن سوی مرز دفاع كنیم بهتر است یا اینكه بگذاریم دشمن داخل كشورمان رخنه كند؟ با این صحبت‌ها
وانست من را قانع كند و حتی رضایت كتبی هم برای رفتنش نوشت و من امضا كردم. سه ماه در سوریه ماند. موقعی كه آمد خیلی روحیه‌اش تغییر كرده بود. ناراحت بود كه چرا سالم برگشته است. حالا نمی‌دانم اوضاع آنجا را چگونه دیده بود.
بار دوم چطور رضایت دادید؟
اعزام دوم سجاد به سوریه با فوت پدرش مصادف شده بود. این‌بار اصرارش بیشتر شد و خیلی مراجعه می‌كرد كه بتواند راهی برای رفتن پیدا كند ولی خانواده‌های دو طرف با رفتن او مخالف بودیم. حتی مادرش می‌گفت بعد از فوت پدرت تو بزرگ خانواده هستی و ما به جز تو كسی را نداریم ولی سجاد خیلی به زیارت مزار شهدا رفت كه بتواند هرچه زودتر به صف شهدا بپیوندد. بالاخره از تهران تماس می‌گیرند كه كار اعزامش جور شده است. 8 مرداد اعزام شد و 19 مرداد هم به شهادت رسید.
با نبودن همسرتان چطور كنار می‌آیید؟
با آنكه بارها سجاد به من گفت این رفتن من برگشتی ندارد ولی من یك لحظه نتوانستم باور كنم سجاد به شهادت می‌رسد. شاید فكر می‌كردم مجروح شود ولی یك لحظه فكر شهادتش را نمی‌كردم. با آنكه سه ماه از شهادتش می‌گذرد ولی هنوز چشمم به در است كه برگردد. یك روز در خواب دیدم سجاد مبلغی پول را تا كرده و می‌گوید معصومه این مال شماست و به من داد. فردایش یكی از دوستان همرزمش كه در سوریه با هم بودند تماس گرفت و گفت امانتی دارید، می‌خواهم بیاورم و به شما بدهم. دیدم لباس خود شهید را آوردند و با همان مقدار پولی كه در خواب دیده بودم به من دادند. شهید من هیچ‌گونه چشم‌داشتی به مسائل دنیایی نداشت. با آنكه نبود همسرم به من و بچه‌ها خیلی سخت می‌گذرد اما تحمل می‌كنیم. با شرایط مستأجری و دادن پول اجاره ماهانه، هزینه سرویس بچه‌ها و... فعلاً همه مخارج ما گردن پدرم است كه با جان و دل تقبل می‌كند.

منبع: روزنامه جوان