تبیان، دستیار زندگی

پُف پُفی

یکی بود یکی نبود. یکی بود که اسمش حسنی بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 حسنی کوچولو کوچولو بود. از تو هم کوچولوتر. از پاهات کوچیکتر. از دستات کوچیک تر. از نارنگی هم کوچیک تر.
پُف پُفی

حسنی قد یه زالزالک بود.  مثل زالزالک هم بود. گرد و قلمبه و موهاش هم نارنجی بود. برای همین اسمش حسنی زالزالکی بود.

حسنی بو می کشید. هر جا که بوی زالزالک می آمد قل می خورد و به آن جا می رسید. از خوش حالی توپ می شد می رفت هوا می آمد پایین. می گفت: آخ جون. من یک دوست پیدا کردم . مثل خودم. شکل خودم.

یک روز که هوا یه ذره سر شده بود، چون که وسط پاییز بود، حسن زالزالکی داشت می رفت.  دست هایش را به هم می مالید تا گرم شود. بو می کشید و می رفت تا یه زالزالک پیدا کند و با اون دوست شود.

حسن زالزالکی دست هایش رابه هم مالید و بو کشید تا رسید به دفتر نقاشی. دفتر نقاشی حوصله نداشت تا حسنی را دید بسته شد. پُف پُف خروپف کرد یعنی که لالاست.

حسنی  یواش گفت: سلام من حسنی زالزالکی ام.

دفتر گفت: منم دفتر نقاشی خوابم. زال زالی. و پُف پُف کرد یعنی که لالاست.

حسنی یه کم دفتر را بو کشید با صدای یواش گفت: پُف پُفی جان، دفتر خواب. شما بوی خیلی خوبی می دی. حتما نقاشی های خیلی خوبی هم داری.

پُف پُفی  لای جلدش را باز کرد.غر غر کرد: وای چه قدر حرف می زنی زال زالی. از صبح تا حالا پر از نقاشی شدم. خیلی خسته ام. خوبم میاد، هیس زال زالی. و دوباره جلدش را بست. پُف پُف کرد یعنی که لالاست.

حسنی یواش گفت: ببخشید پُف پُفی شما کی بیدار می شی؟

پُف پُفی گفت:  هیچ وقت. از این جا برو.

حسنی ناراحت شد و از آن جا رفت. یک ذزه که رفت هق و هوق و هق صدای گریه شنید. پُف پُفی

 داشت گریه می کرد. گفت: اگر ورق پاره ام را می دید چی می گفت: زال زالی. خیلی بد می گفت. خوب شد که رفت. بعد هم پف پف کرد و این دفعه راست راستکی خوابید.

حسنی دلش سوخت این دفعه یواشکی رفت پیش چسب قلقلی. گفت: دفتر نقای گریه داره کارت داره بدو بیا.

چسب گفت: خیلی خب میام. و قِل خورد و دنبال حسنی.

حسنی و قلقلی رسیدند به پف پفی . حسنی گفت: بیدار شو پُف پُفی. حسنی گفت: بیدار شو پِف پُفی که تا حالا چسب  نداده بود. با تعجب گفت: چه جوری زالی؟

حسنی گفت:  ورق خرابت را بیار تا ببینی.

پُف پُفی تند و تند ورق خورد. ورق خرابش پیداش شد. حسنی تندی یک تکه چسب چید و چسباند به پاره.

در ستش کردم.

دفتر خیلی خوش حالش شد و گفت: ورق خرابم درست شد.

حسنی به پاره چسبی نگاه کرد.پاره چسبی ها دو تا پاره زالزالک بودند. با چسب با هم چسبیده بودند. یک زالزالک گرد و. قلمبه شده بود.

حسنی گفت: پس بوی تو بود؟ به به چه نقاشی خوش بویی بود.

کانال کودک و نوجوان تبیان

koodak@tebyan.com
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه نبات

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.