تبیان، دستیار زندگی

رنج‌ نامه‌‌ای از امام حسن علیه‌السلام خطاب به حسن بصری

من هم مانند پدرم، خار در چشم و استخوان در گلو، ماندم و بردباری پیشه کردم. تا اینکه به پدرم علی و مادرم زهرا مُلحق شدم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مهدی رستمی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
رنج‌ نامه‌‌ای از امام حسن علیه‌السلام خطاب به حسن بصری
فراموش نمی‌کنم. آن لحظه‌ای که دستان پدرم علی را بستند. شیرِ دربند را کشان کشان به سوی مسجد بردند. یادم نمی‌ رود صورتِ از سیلی کبود مادرم ما. ناسپاسی‌ ها را، زخم زبان‌ ها را، نگاه‌ های سرد و سنگین را. اشک‌ های مادرم را. بی‌ وفاییِ اهل دنیا را.
هنوز جسم پیغمبر در خاک نیارمیده بود که دیدم کفتارها میراث جدمان را... دین خدا را به دندان گرفته؛ به جان هم افتاده اند. هیچ گاه فراموش نمی‌ کنم، لحظه وداع با مادرم را، فراموش نمی‌کنم آن داغی که بر دلم نهاده شد. اشک‌ های پدرم را از یاد نمی‌ برم. لحظه غسل مادرم را... هنگامی که مادر سر به تیره تراب فرو برد.. شیر عرصاتِ جهاد، با آن جذبه‌ی نگاهش، از سر شرمساری چشم بر زمین دوخته بود.

به جای مقدمه!

سال‌ های دراز، لحظه به لحظه تنهایی و غربتِ پدر را حس کردم. شب‌ ها می‌ دیدم که سر در چاه فرو برده، حرف‌ هایش را در دل زمین دفن می‌ کند. گذشت و گذشت... میراث پیغمبر، پس از 25 سال، به جایگاهش بازگشت. اما کدام میراث؟ میراثی که دندانِ درندگان آن را پاره پاره کرده بود. در دورانِ پنج ساله خلافت پدر، در کنار او بودم. شاهد غم‌ های او... همراهِ رنج‌ های او... تا اینکه زمانش فرا رسید و فرقِ ماه شکافته شد.[1]

 

خدا انسان را آفرید، و پتانسیلِ حرکت به سوی کمال را به او داد و قدرتِ سقوط را نیز به او بخشید (و به هر کس به قدر معینی قدرت و مکنت عطا کرد) پس به او اختیار داد تا راه خود را برگزیند. خدا، ظلمت را قرار داد تا نور معنی یابد (اگر همه جا نور باشد، معنی خود ار از دیت خواهد داد. ظلمت هم باید باشد تا نور معنا داشته باشد. همانطور که بیماری، به سلامتی معنا و مفهوم می‌دهد. ناامنی به امنیت و...) پس انتخاب با انسان است.

پس از او مردم گرد من آمدند. هر چند امیدی به وفای آنان نداشتم. دسته دسته با من بیعت کردند. اما اندک مدتی که گذشت، بیعت‌ شکنی‌ ها و خیانت‌ ها آغاز شد. راهی برایم نمانده بود. برای حفظ اسلام، برای زنده ماند میراث پیغمبر، ناگزیر، حکومت را به روباهی از نسل امیه واگذاردم. پس من هم مانند پدرم، خار در چشم و استخوان در گلو، ماندم و بردباری پیشه کردم. تا اینکه به پدرم علی و مادرم زهرا مُلحق شدم.

رنج‌ نامه‌ ای خطاب به حسن بصری

درد انسان امروز، گرفتاری در منجلاب سرگردانی است. رنج حیرانی! بشر، سرچشمه را گم کرده است و از همین روی، هر چه در بیابانِ خودپسندی می‌گردد، راه به جای نمی‌ برد و هر چه پیشتر می‌ رود، گویا بیشتر در تاریکی‌ ها فرو می‌ رود. از جمله حیرانی‌ های بشر، این پرسش است که به راستی نقش انسان در اعمالِ خود چیست؟ آیا سرنوشتِ انسان از پیش تعیین شده و هرچه آدمیزاد مرتکب می‌ شود (حتی گناهان)، ظهور همان اراده‌ی خدا (یا خدایان) است؟! در یک کلام، همان چیزی که در کلام اسلامی، قضا و قدر[2] خوانده می‌ شود... چه بسیار حوادثی که در زندگی انسان رخ می‌دهد، و چه بسیار کارهایی که از انسان سر می‌ زند که آدمی گمان می‌ کند آن را با هوش و حواس و اندیشه خود طراحی و اجرا کرده است، اما نتیجه طوری دیگر رقم می‌ خورد. گویا یک «وجود قدرتمند» و یک «دست نامرئی» بر زندگی آدمیزاد، مسلط است که هر چه بخواهد همان می‌ شود. همین سبب شد که در تاریخ، عده‌ای نقش انسان در سرنوشت خود را منکر شدند. هر چند در نقطه مقابل، عده‌ای نیز نقش خدا در سرنوشت انسان را نادیده گرفتند.

شخصیتی که از صحابه نبود اما همنشین رسول خدا بود

یکی از شخصیت‌ های عجیب تاریخ اسلام، حسن بصری نام دارد. هر چند او از صحابه نبود، لیکن با اصحاب رسول خدا، همنشین بود. از آنان حدیث شنیده بود و قرآن آموخته بود[3] و در مدتی اندک، از بسیاری صحابه پیشی گرفته، تبدیل به یکی از سران فقهیِ جامعه مسلمین شده بود! مشهور است که او از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) حدیث بسیار شنیده بود، لیکن پس از جنگ جمل، از سر ناسپاسی، بی‌ شرمانه امیرالمؤمنین را متهم به ریختن خونِ مسلمانان کرد.[4] در حالی که آغازگر نبرد، کسانی دیگر بودند. نه امیرالمؤمنین.
مدتی پس از شهادتِ امیرالمؤمنین، حسن بصری نامه‌ای به امام حسن (علیه السلام) نوشت. در ابتدای نوشتار، به مدح و ستایشِ اهل بیت پرداخته، به مقام هدایتگریِ خاندان پیامبر، و نیاز امت به عترت نبی اشاره کرد. سپس چنین نوشت: «اکنون، دورانِ سرگردانی امت پیرامونِ [قضا و] قَدَر است، پس آنچه خداوند به شما اهل بیت نازل فرموده را نزد ما بفرست تا آن را برگزینیم».[5] امام حسن (علیه السلام) نیز در پاسخ به نامه‌ی او، از اینکه وی و دیگر عالم‌ نمایانِ جامعه آن روز، اهل‌بیت پیامبر را تنها گذاشته اند، گلایه کردند. پس در ادامه نامه، پیرامون پرسش نکاتی را فرمودند:
- بدان هر که به قَدَر خیر و قَدَر شر، ایمان نیاورد، کافر است و هر که گناهان را به خدا نسبت دهد، دچار گناهی آشکار شده است.[6]
-  چنین نیست که هر کس گناه کند، بر خدا غلبه کرده باشد. و چنین نیست که خدا بندگانش را بیهود رها کرده باشد. بلکه خدا، مالکِ آن چیزی است که بندگانش داده است، خداوند، به همه توانایی‌هایی که به بندگانش داده، تواناست! و اگر خدا بخواهد که مانع انجام گناه، توسط بندگانش شود، چنین می‌کند. همچنین اگر خدا چنین نکرد (و مانع انجام گناه نشد)، او باعثِ انجام گناه نیست و آنان را به گناه، وادار و اجبار ننموده، بلکه راه را بر آنان باز گذاشته، اما ایشان را از گناه، برحذر داشته، نهی کرده است.[7]

خدا مقصّر گناهانِ بنی آدم نیست

آنچه از کلام امام (علیه السلام) برمی‌ آید نشانگر این است که تا خدا نخواهد، و تا اراده او بر امری تعلق نگیرد، نه هیچ خیری و نه هیچ شری به آدمی نمی‌ رسد. اما این بدین معنا نیست که خدا در گناهان انسان شریک باشد. یا بدین معنا نیست که خدا مقصّر گناهانِ بنی آدم باشد.
امروزه چه بسیار می‌ بینیم که افرادی از نسل آدم، گناهان و زشتی‌ های وجود خود را به خدا نسبت می‌ دهند و خدا را مقصر در ناهنجاری‌ ها می‌ بینند. این در حالی است که خدا انسان را آفرید، و پتانسیلِ حرکت به سوی کمال را به او داد و قدرتِ سقوط را نیز به او بخشید (و به هر کس به قدر معینی قدرت و مکنت عطا کرد) پس به او اختیار داد تا راه خود را برگزیند.

در دورانِ پنج ساله خلافت پدر، در کنار او بودم. شاهد غم‌ های او... همراهِ رنج‌ های او... تا اینکه زمانش فرا رسید و فرقِ ماه شکافته شد. پس از او مردم گرد من آمدند. هر چند امیدی به وفای آنان نداشتم. دسته دسته با من بیعت کردند. اما اندک مدتی که گذشت، بیعت‌ شکنی‌ ها و خیانت‌ ها آغاز شد. راهی برایم نمانده بود. برای حفظ اسلام، برای زنده ماند میراث پیغمبر، ناگزیر، حکومت را به روباهی از نسل امیه واگذاردم. پس من هم مانند پدرم، خار در چشم و استخوان در گلو، ماندم و بردباری پیشه کردم. تا اینکه به پدرم علی و مادرم زهرا مُلحق شدم


برای نمونه، هر انسانی دیر یا زود، مرگ را در می‌ یابد. یا بهتر است بگوییم که «مرگ» انسان را در می‌ یابد. این قضای الهی است. حتمی است و تردیدی در آن راه ندارد. از سویی خداوند به انسان، توان (و قدرت) خودکشی داد، لیکن او را از این کار نهی کرد. پس اگر کسی از این قدرتی که خدا در وجود او نهاده، سوء استفاده کند، خود مقصر است، نه خدا. چه اینکه خدا، ظلمت را قرار داد تا نور معنی یابد (اگر همه جا نور باشد، معنی خود ار از دیت خواهد داد. ظلمت هم باید باشد تا نور معنا داشته باشد. همانطور که بیماری، به سلامتی معنا و مفهوم می‌دهد. ناامنی به امنیت و...) پس انتخاب با انسان است.
پی نوشت ها:
[1]. اقْترَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَر [قمر/1] زمانش نزدیک شد. ماه شکافته شد.
[2]. قضاء به معنای حکم ازلی ثابت در قانون عالم است و قدر تعین قضاء ازلی در اندازه‌ای معین است که در اختیار انسان می‌باشد. بناءبراین قضاء حتمی است و قدر به اختیار انسان موکول شده‌است. پس قضاء و قدر دو امر متلازم هم و از یکدیگر منفک نمی‌شوند.
[3].  شمس الدین ذهبی، سیراعلام النبلاء، بیروت، ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛ ج۴، ص۵۶۴؛ ج۷، ص۱۵۷
[4]. شیخ طبرسى، الإحتجاج، ترجمه بهراد جعفرى، تهران: نشر اسلامیه‏، ج ‏1، ص 371-370
[5]. وَ إِنِّی كَتَبْتُ إِلَیْكَ عِنْدَ الْحَیْرَةِ وَ اخْتِلَافِ الْأُمَّةِ فِی الْقَدَرِ فَتُفْضِی إِلَیْنَا مَا أَفْضَاهُ اللَّهُ إِلَیْكُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ فَنَأْخُذَ بِه
سند: علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بیروت، 1404 هجرى قمری، ج 10، ص 136.
رضى الدین على بن یوسف حلى، العدد القویة، انتشارات كتابخانه آیت الله مرعشى قم، 1408 هجرى قمرى، ‏ص 33
[6]. فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِالْقَدَرِ خَیْرَهُ وَ شَرَّهُ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ حَمَلَ الْمَعَاصِیَ عَلَى اللَّهِ فَقَدْ فَجَر
[7]. إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یُطَاعُ بِإِكْرَاهٍ وَ لَا یُعْصَى بِغَلَبَةٍ وَ لَا یُهْمَلُ الْعِبَادُ مِنَ الْمَلَكَةِ وَ لَكِنَّهُ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَهُمْ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا أَقْدَرَهُمْ فَإِنِ ائْتَمَرُوا بِالطَّاعَةِ لَنْ یَكُونَ عَنْهَا صَادّاً مُثَبِّطاً وَ إِنِ ائْتَمَرُوا بِالْمَعْصِیَةِ فَشَاءَ أَنْ یَحُولَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَا ائْتَمَرُوا بِهِ فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ یَفْعَلْ فَلَیْسَ هُوَ حَمَلَهُمْ عَلَیْهَا وَ لَا كَلَّفَهُمْ إِیَّاهَا جَبْراً بَلْ تَمْكِینُهُ إِیَّاهُمْ وَ إِعْذَارُهُ إِلَیْهِمْ طَرَّقَهُمْ وَ مَكَّنَهُم
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.