تبیان، دستیار زندگی

مرام،ناموس،رفاقت

اکران «قاتل اهلی» بهانه ای شد تا مهم ترین قهرمان های آثار مسعود کیمیایی را مرور کنیم. هر کدام چه مشخصه ای دارند و چرا توی ذهن ها مانده اند؟
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : احمد رنجبر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 قاتل اهلی
قیصر: قهرمان دومین فیلم كیمیایی تا ده ها سال محبوب بود و نماد غیرت. حتی موهای کوتاه قیصر، نحوه راه رفتن، پاشنه خواباندن و پاشنه ور کشیدن و ادبیات کلامی اش تبدیل به یک خرده فرهنگ در جامعه ایران در سال های پایانی دهه 40 شد.

رضا موتوری: این بار خبری از نشانه های قیصر نیست و فیلمساز قهرمانی دیگر می آفریند. قهرمانی كه گاه در جلد ضد قهرمان وارد می شود. او هزینه این خطر را می پذیرد و اصل حرفش كه هر كس به طبقه خود تلعق دارد را می زند.

داش آكل: اقتباسی از داستان«داش آكل» صادق هدایت. این بار هم با مردانگی مواجهیم. جایی كه داش آكل از دختر مطلوبش به دلیل سن كم او می گذرد.در دوئل با حریف اسیر نامردی می شود اما پیش از آن كه بمیرد، رقیب را خفه می كند.

سید: سید فیلم «گوزن ها» هم با مرام است اما اسیر هروئین شده. با این حال پای رفاقتش با قدرت می ماند و اجازه نمی دهد آن چه نماد بی غیرتی است (هرویئن) بر جوانمردی اش خدشه بیندازد.

كولی: یك قهرمان تاویل پذیر كه مشخص ترین برداشت از آن ظلم ستیزی و آزادگی است. مسعودكیمیایی شمایل كولی را در چهره و قامت سعید راد دید كه پیش از آن نقش قهرمان كم بازی نكرده بود. كیمایی «سفر سنگ» را درست در اوج اعتراض های همه جانبه به حاكمیت وقت ساخت. داستانش را به روستایی برد كه اربابی ظالم دارد. مردم را چپاول می كند و اجازه نمی دهد سنگ تراشیده برای آسیاب را به ده بیاورند. كولی اما نترس است و دلش لك می زند برای مبارزه. وقتی پا به روستا می گذازد، فریاد برمی آورد ،‌نهیب می زند و مردم را از رخوت بیرون می آورد. آرمان خواهی و زیر بار نرفتن كولی از او قهرمانی خواستنی ساخت كه در بحبوحه اعتراض های مردمی در اواخر دهه پنجاه همزاد خیلی ها شده بود. قهرمان فیلم«سفر سنگ» را نمی توان محصور در تاریخ كرد و همچنان نماد و مثال حق طلبی و حركت است.

نوری: چه می شود كه در میان شخصیت های متعدد همراهی برانگیز فیلم«سرب» شخصیت نوری جلوه بیشتری می یابد؟حتما بازی درخشان زنده یاد هادی اسلامی در این یگانگی نقشی اساسی دارد اما دلیل مهم را باید در منش و مسلك شخصیت جست وجو كرد. نوری لحظات ناب كم ندارد و پایان شكوهمند زندگی او جاودانه اش می كند. فیلم دوست داشتنی«سرب»‌را مرور كنیم؛ تهران دهه سی و زوج یهودی كه عزم سرزمین موعود دارند اما مرام عموی شان كه مخالف صهیونیزم است سدی پیش روی شان شده. وحشت،‌زندگی مخفیانه و مردی سمجی نام نوری كه دانیال و مونس را برای برای اثبات بی گناهی خود می خواند. نوری دلتگ است، دلتنگ برادر و محبوب از دست رفته. حرف نمی زند و با نگاه حسرت می خورد. زیر كتك له می شود اما قهرمان فیلمساز همچنان برای ما در عرش است. و در عرش می ماند وقتی در روز دادگاه خود را جلوی شاهد می اندازد تا خود كشته شود نه دانیال.

رضا: «دندان مار» آینه ای است از تهران در روزهای جنگ. روزهایی كه پایتخت پر بود از جنگ زده ها. مسعود كیمایی رضا (فرامرز صدیقی) و احمد(احمد نجفی) را كنار هم قرار می دهد: یكی تنها و آن یكی تنهاتر. رضا دلبسته یادگاری ها مادر مرحوم است و وقتی گم می شود به احمدِ جنگ زده و رفاتش شك می كند. خیلی زود اما دشمن مشترك پیدا می شود و این دو دوست با عبدل ستیز می كنند. این بار هم به شیوه قهرمان های عاصی كیمیایی برای انتقام ، سراغ «مرد قانون» نمی روند و «خشونت» را بهترین وسیله برای از بین بردن انبار پر از جنس احتكار شده می دانند. رضای «دندان مار» هم عصیان دارد، هم دلتنگ است و هم رفاقت را «همه چیز» زندگی می داند. با این حال قهرمان ما گوش به حرف رفیق دارد و در بزنگاه های مهم از احمد پیروی می كند. و چه به اندازه تمام احساسات رضای «دندان مار» در چشم و صورت فرامرز صدیقی جاری است.

رستم: رستم از جنگ می آید؛ از سال هایی كه نبوده و عمرش در جبهه ها گذشته. این بار احمد نجفی نقش اصلی «گروهبان» را بازی می كند و بار غم سال ها و روزهای از دسته رفته شخصیت را به دوش می كشد. نه ؛ جنگ واقعی گروهبان تمام نشده و حالا باید زمینش غصب شده اش را پس بگیرد. ابتلائات دیگر هم هست؛‌مثل تلاش برای بازگرداندن همسر. گروهبان كه جزوی از حاكمیت است برای گرفتن حق خودش دست به كار می شود. كیمیایی هنوز اصالت را به فردیت آدم ها می دهد و گویی راه نجات از «پاشنه ور مالیدن قیصر وار» می گذرد. این بار هم رفاقت ارجح و قرب دارد و گروگان تنها نیست. ابهت قهرمان فیلم «گروهبان» اما زود می شكند چون مساله و دغدغه اش همراهی برانگیز نیست. با این حال می توان انگیزه هایش را نادیده گرفت و غرق در دنیای او شد:‌مردی تلخ اما اصیل و نجیب كه حتی در رویارویی با همسر «شرم» دارد.

رضا : و باز هم یك رضای دیگر. این بار «رد پای گرگ» و فرامرز قریبیان. رضا كشته رفاقت است و بهایش را می پردازد. سال ها به احترام رفیق در تبعید خودخواسته به سر می برد و باز به خواست او (صادق خان) به تهران بر می گردد. حالا اما پی می برد دوست از پشت به او خنجر زده و دامی دوباره برایش پهن كرده است. رضا و صادق مرید و مراد بوده اند اما دوست دیرینه، كاسب كار شده و زرق و برق زندگی پایتخت او را بی احساس كرده. قهرمان «رد پای گرگ» باز هم خودش دست به تیزی می برد تا انتقام بگیرد. رضا رفیق از اصل جدا مانده را می كشد و جالب آن كه صادق به این قصاص راضی است. مسعود كیمیایی همچنان قهرمانش را سر پا نگه می دارد و اجازه نمی دهد زخم نامردی او را نابود كند. بلكه این رضا است كه نقش فاعلیت دارد.

 علی: «ضیافت» تمام و كمال درباره رفاقت است. منتها جمع دوستان حالا متعلق به نسل تازه ای، سوای هم دوره های كیمیایی هستند. منش و لوطی گری شان اما به نسل فیلمساز تنه می زند ؛ هر چند ‌با آرمان و عقاید متفاوت. در این جمع هفت نفره كاراكتر یكی خاص تر است: علی با بازی فریبرز عرب نیا. چهره اش هنوز برای تماشاچی تازگی دارد و صدایش مردان با مرام فیلم های كیمیایی را یادآور می شود. آرام و شمرده حرف می زند و با طمانینه رفتار می كند. او مرد قانون است و جایگاه و مسولیت خود را به رفاقت نمی فروشد. وقتی می بیند دور دیرینه گرفتار شده، سعی می كند با تمسك به ابزارهای قانونی نجاتش دهد. یك قهرمان خاص دیگر هم در «ضیافت» هست كه او را از یاد نمی بریم: رضا با بازی زنده یاد حسن جوهرچی. او وقتی سر قرار می آید دوستان پی می برند جانباز جنگ شده و بوسه بارانش می كنند.

سلطان: یك سال پس از «ضیافت»، نوبت «سلطان» فرا می رسد. با هم فریبرز عرب نیا ردای قهرمان بر تن دارد و این بار نیز آرام است. حالا نه تنها مرد قانون نیست كه به خاطر قانون های جدید شهری دلش خون است. هویت و خاستگاهش را از دست رفته می بیند و وقتی با مریم (هدیه تهرانی) مواجه می شود و پی می برد سرنوشتی تقریبا مشابه خودش دارد،‌عصیان می كند. او عاشق مریم شده و تمام قد از سهمش از خانه موروثی دفاع می كند. پیش او ناله سر می دهد كه روزی شهر روح داشت و خانه همه جانش بوده. مسعود كیمیایی در جست و جوی شهری است كه زیر برج ها شكل دیگری پیدا كرده و روز بروز اصالتش را از دست می دهد. این مفهوم برای فیلمساز چنان والا است كه قهرمانش را به عملی انتحاری وا می دارد تا مسبین نابودی هویت شهر را از بین ببرد؛‌ولو به قیمت كشته شدن خودش.

اسفندیار: مسعود كیمایی قصد ندارد جوان ها را رها كند. او این بار «مرسدس»‌ را می سازد و نقش اصلی را به یك جوان تازه نفس می دهد: محمد رضا فروتن. شمایل قهرمان های كیمیایی بر قامت این بازیگر هم خوب می نشیند:‌چهره ای سرد،‌لحنی آرام و صدایی تقریبا خش دارد. فروتن نقش اسفندیار را بازی می كند كه سر دسته یك گروه كوچك دوستانه است. دلخوشی آن ها یك بنز عاریتی است كه آن هم در میانه عیش از كف شان می رود. فیلمساز در حین تعقیب و گریز از دنیای این جوان ها پرده بر می دارد؛ دنیایی زلال و پر از رویای كودكانه. قهرمان فیلمساز این بار عصیان نمی كند بلكه نیمه آنارشیست است و برای رسیدن به آروزهای كوچك ریسك بزرگ را متحمل می شود. منش، رفتار و اصول این قهرمان اما نمی تواند همراهی قاطبه مخاطبان را برانگیزد و كنار قهرمان های ناكام كیمیایی می ایستد.

امیر علی: بعد از چند سال بار دیگر مسعود كیمیایی یادی از قهرمان های سالخورده اش می كند و مسولیت بازی اش را به داریوش ارجمند می سپارد.امیر علیِ« اعتراض» نماینده نسلی است كه با تغییرات جدید و تفكرات تازه نمی تواند همراه شود.دوره اصلاحات است و فضای سیاسی و به تبع آن پرداختن به مسائل روز باز شده. کیمیایی در «اعتراض»، هم به آن چه بر کشور گذشته اعتراض دارد و هم به صراحت دغدغه های سیاسی جوان ها را که متاثر از دوم خرداد است نشان می دهد. مهم تر این كه دو نسل را برابر یكدیگر قرار می دهد؛‌امیر علی بخاطر ناموس برادرش رضا (محمد رضا فروتن) 12 سال رنج زندان كشیده و حالا از همان برادر زخم زبان می خورد كه دوره خوسری سر آمده. قهرمان فیلمساز ما دلتنگ است و نمی تواند با موقعیت جدید كنار بیاید. پس چاره را در حذف خود می بیند و شاهرگش را می زند. حتی مرگش هم كلاسیك است!

رضا: در فاصله «اعتراض» تا «جرم» كیمیایی چهار فیلم ساخت اما قهرمان هایش تشخص نیافتند. چه بسا قائلیم رضا سرچشمه «جرم» كه نقشش را پولاد كیمیایی بازی كرد قهرمانی همراهی برانگیز نیست اما نكته مهم این كه استایل قهرمان دارد. رضا  بخاطر کشتن یک شخصیت سیاسی به زندان می افتد و پس از تحمل سال ها حبس از زندان آزاد می شود و حالا برای کشتن یک کارشناس نفتی به جنوب می رود. مسعود كیمیایی قهرمانش را این بار در سال های دور جست و جو كرد و داستانش را به سال های دهه 50 برد. با برخی نشانه گذاری ها اما می خواست این نكته را بفهماند كه قهرمان از دنیای امروز به دیروز گذر كرده و خستگی و تنهایی اش حاصل جامعه دهه نود است. رضا سرچشمه از منظری یادآور قیصر هم هست؛‌ اهل رفات، ناموس پرست و بریده از جامعه. مرگ رضا در سکانس آخر به این مشابهت دامن می زند. اما این كجا و آن كجا؟

حاج اقا دکتر جلال سروش: به یاد نداریم قهرمان فیلم های کیمیایی که این همه پیشوند توصیفی داشته باشد. فیلمساز اما از بکار بردن «حاج اقا» و «دکتر» با هم نیتی دارد. او جلال سروش را مردی تحصلیکرده می داند که در بخش خصوصی رشد کرده و کیا بیایی دارد. از آن طرف اهل دیانت است و معتقد به شرعیات. پس برای این مرد جایی برای باج دادن و چشم بستن به دزدی ها نیست. جلال سروش وقتی خیانت های شرکت پیسارو که مافیای قدرت و ثروت است را می بیند، آستین بالا می زند تا با آن ها مقابله کند. او همه نشانه های قهرمان های کیمیایی را دارد با این تفاوت که حالا پا به سن گذاشته و دنیای اطرافش هم رنگی دیگر یافته. در این دنیای غریب او تنها است و با اصول خود به مصاف ناپاکی ها می رود. چه انتخاب خوبی بوده پرویز پرستویی ولی امان از حاشیه و دلخوری بین این دو که نشد چیزی که باید.