گنج و کمان
کمان دار فقیر شده بود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1396/08/28 ساعت 13:20
کمان دار فقیر شده بود. دعا می کرد و از خدا رزق و روزی می خواست.
سال ها گذشت تا این که شبی در خواب دید که ندایی غیبی می گوید: میان کاغذ باطله های کتاب فروشی محله تان بگرد و تکه کاغذی با این شکل و رنگ پیدا کن. بعد هم کاغذ را بردار و ببر گوشه ای بخوان.
کمان دار خیلی خوش حال شد. صبح فردا به کتاب فروشی رفت و کاغذی پاره با آن شکل و شمایل پیدا کرد. کاغذ را با خودش بردبا شگفتی دید این کاغذ به ظاهر بی اهمیت نقشه گنج هست.
روی آن نوشته شده بود: در بیرون شهر، نزدیک بیابان مقبره ای وجود دارد.
پشت این مقبره رو به بیایان بایست! تیری در کمان بگذار و ر ها کن. هر کجا تیر افتاد همان جا را بکن ، گنج خواهی یافت.
کمان دار با کمان خیلی قوی راهی بیرون شهر شد. مقبره را پیدا کرد و همان طور که در کاغذ نوشته شده بود ایستاد.
تیرش را در کمان گذاشت و کمان را حسابی کشید و رها کرد. بعد با بیل و کلنگ مشغول کندن جایی شد که تیر افتاده بود.اما هر چه کند چیزی پیدا نکرد.
کمان دار روز های زیادی این کار را کرد هر بار تیرش در جایی می افتاد اما خبری از گنج نبود، تا این که خبر در شهر پیچید و پادشاه هم خبر دار شد.
پادشاه به امید گنج بهترین کمان دار ها را خواست تا تیر بیندازند و گودال بکنند.
تا ابن که همه بیایان ها را گُله به گُله کندنداما هیچ چیز پیدا نکردند که نکردند.
عاقبت پادشاه و مردم خسته شدند و به کمان دار گفتند: تو دیوانه ای. و او را به حال خود رها کردند.
کمان دار به گوشه تنهایی خودش برگشت و با دل سوخته دوباره دست به دعا پرداخت.
بعد از مدتی دوباره خواب دید که همان ندای غیبی می گوید:
ای کمان و تیرها برساخته
صید نزدیک و تو دور انداخته
نقشه را درست نخواندی. در نقشه نوشته شده بود که تیر را در کمان بگذار و رها کن.
کجاش نوشته شده بود: که کمان را به سختی بکش؟ نیازی نبود کمان را بکشی تو فکر کردی هر چه بی شتر کمان رابکشی و تیر را دور تر بیندازی راحت تر به گنج می رسی، اما گنج در همان نزدیکی تو می باشد.
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه نبات( دفتر ششم مثنوی)
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. سال ها گذشت تا این که شبی در خواب دید که ندایی غیبی می گوید: میان کاغذ باطله های کتاب فروشی محله تان بگرد و تکه کاغذی با این شکل و رنگ پیدا کن. بعد هم کاغذ را بردار و ببر گوشه ای بخوان.
کمان دار خیلی خوش حال شد. صبح فردا به کتاب فروشی رفت و کاغذی پاره با آن شکل و شمایل پیدا کرد. کاغذ را با خودش بردبا شگفتی دید این کاغذ به ظاهر بی اهمیت نقشه گنج هست.
روی آن نوشته شده بود: در بیرون شهر، نزدیک بیابان مقبره ای وجود دارد.
پشت این مقبره رو به بیایان بایست! تیری در کمان بگذار و ر ها کن. هر کجا تیر افتاد همان جا را بکن ، گنج خواهی یافت.
کمان دار با کمان خیلی قوی راهی بیرون شهر شد. مقبره را پیدا کرد و همان طور که در کاغذ نوشته شده بود ایستاد.
تیرش را در کمان گذاشت و کمان را حسابی کشید و رها کرد. بعد با بیل و کلنگ مشغول کندن جایی شد که تیر افتاده بود.اما هر چه کند چیزی پیدا نکرد.
کمان دار روز های زیادی این کار را کرد هر بار تیرش در جایی می افتاد اما خبری از گنج نبود، تا این که خبر در شهر پیچید و پادشاه هم خبر دار شد.
پادشاه به امید گنج بهترین کمان دار ها را خواست تا تیر بیندازند و گودال بکنند.
تا ابن که همه بیایان ها را گُله به گُله کندنداما هیچ چیز پیدا نکردند که نکردند.
عاقبت پادشاه و مردم خسته شدند و به کمان دار گفتند: تو دیوانه ای. و او را به حال خود رها کردند.
کمان دار به گوشه تنهایی خودش برگشت و با دل سوخته دوباره دست به دعا پرداخت.
بعد از مدتی دوباره خواب دید که همان ندای غیبی می گوید:
ای کمان و تیرها برساخته
صید نزدیک و تو دور انداخته
نقشه را درست نخواندی. در نقشه نوشته شده بود که تیر را در کمان بگذار و رها کن.
کجاش نوشته شده بود: که کمان را به سختی بکش؟ نیازی نبود کمان را بکشی تو فکر کردی هر چه بی شتر کمان رابکشی و تیر را دور تر بیندازی راحت تر به گنج می رسی، اما گنج در همان نزدیکی تو می باشد.
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه نبات( دفتر ششم مثنوی)