تبیان، دستیار زندگی

نگاهی به دفتر شعر مژگان عباسلو؛

شاعری که در حال ضرورت می‌نویسد

فریبا یوسفی می‌گوید: مژگان عباسلو را می‌توان از جمله شاعران کم‌کار برشمرد. او شعر را در حال ضرورت می‌نویسد و این از حال و حسی که در شعرهای او جریان دارد و به مخاطب نیز منتقل می‌شود پیداست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
هم قفسان


مجموعه شعر «هم قفسان» تازه ترین دفتر شعر مژگان عباسلو از شاعران معاصر است که از سوی موسسه انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. به همین مناسبت فریبا یوسفی از بانوان شاعر معاصر در یادداشتی به این دفتر شعر نگاهی انداخته است که در ادامه می‌خوانیم:

برای مژگان عباسلو از آن روی می‌نویسم که او را می‌شناسم و می‌دانم به نقد همان قدر اهمیت می‌دهد که به شعر. شاعری‌ست که ارزش کلام و کلمه برایش روشن است و در به کارگیری هر واژه به جوانب گوناگون معنایی آن و نیز ساختاری که محصول حضور هر کلمه است توجه دارد. او گرفتار وزن و تابع دست‌بستۀ قافیه نیست. هر کلمه که در شعرش می‌آورد گزینش شده و منتخب است. برای پرکردن وزن و برای پرکردن ابیات مقرر برای ساخت غزل، کلمه‌بافی و بیت‌سازی نمی‌کند. به تصاویری که می‌سازد توجه دارد و با ردیف کردن مشتی کلمه تصاویر پریشان و عقیم نمی‌سازد تا تنها وزن و موسیقی را پاس داشته باشد و مخاطب‌های ساده و بی‌توجه را به فریب وزن مسحور و مشعوف کند تا بی تشخیص سره از ناسره پای شعرش گریبان چاک کنند و به‌به و چه‌چه‌کنان شاعر را در مهلکۀ توهم سره‌نویسی گرفتار سازند.

پیداست که او به ذهن و دریافت مخاطب احترام می‌گذارد و شعر را برای ایجاد رابطه با مخاطب و انتقال سالم و هنرمندانۀ پیام و اندیشه‌اش می‌نویسد. برخی یا بسیاری از مخاطبان معمولی شعر بر این گمان‌اند که اگر معنای شعری گنگ باشد یا تصویری در بیتی آشفته، آن شعر حتما ویژه است، بخصوص اگر از شاعر شناخته‌شده‌ای (به هر روشی) باشد. درحالی‌که اولین کار شعر برقراری ارتباط با مخاطب است به بهترین و اثرگذارترین حالت ممکن. اگر پیام یا محتوای شعر به مخاطب منتقل نشود، چه ارزشی خواهد داشت؟ به‌ویژه در شعرهای موزون؛ در این صورت نوازندۀ یک ساز به تنهایی و بسیار اثرگذارتر، با صدای گوشنواز و موزون، می‌تواند انسان را در دریایی از معانی غوطه‌ور سازد. درست‌نویسی در «هم‌قفسان» از ارجمندی‌های این کتاب است و نشان از مطالعه، توان و تسلط مژگان عباسلو دارد.

مژگان عباسلو از آن دست شاعرانی است که آهسته و پیوسته سروده و حضورش در دنیای شعر، حضوری از سر ضرورت و دستورپذیری از جانش بوده است. او توانسته است، برخلاف اغلب شاعران، زندگی خود را در مداری معقول قرار دهد و البته از آن دست انسان‌هایی نیز نبوده که یکسره به فتوای عقل، گام بردارد. کنترل و رعایت اعتدال میان این دو حال؛ یعنی حال شاعرانه و عاقلانه، یا عاشقانه و عاقلانه، از کمتر کسی برآمدنی‌ست؛ به‌ویژه اگر جان مجنون و شیفته‌ای در آدمی، او را دائم در مسیر تجربیات تازه و شگفت قرار دهد و فراز و فرودهای بسیار برای او رقم زند:

رودم، جنون دورشدن دارم

پایان راه گرچه ندانم چیست

شاید رسید و راه مرا سد کرد

پرسید[م] از خودش جریانم چیست؟ (غزل ۱۱، ص ۲۷)

با توجه به بی‌شمار مجموعه‌های شعر که هر سال روانۀ بازار کتاب می‌شوند و تقریبا بسیاری از آن‌ها وجه ممتاز و ویژگی قابل تاملی نسبت به یکدیگر ندارند، مژگان عباسلو را می‌توان از جمله شاعران کم‌کار برشمرد. او شعر را در حال ضرورت می‌نویسد و این از حال و حسی که در شعرهای او جریان دارد و به مخاطب نیز منتقل می‌شود پیداست. برای هر شاعری این ضرورت، می‌تواند چیزی باشد؛ مثلاً حضور دائم در عالم چاپ و نشر، حضور مستمر در فضای شعر، وظیفه شمردن سرایش و کتاب‌سازی بی‌وقفه، کلاس‌سازی و خویشتن‌شاعرپنداری، و ... اما او جانش لبریز می‌شود و واژه‌هایش به دلایل مختلفی شکل شعر می‌گیرند.

از جمله این دلایل بی‌تردید یکی ذهن موزون اوست و دیگر توقع اوست از سخن؛ او حتما معتقد است به کم‌گویی و گزیده‌گویی وگرنه می‌شد بیت‌های بسیاری در کتابش جست که جز پرکردن جاهای خالی غزل برای شکل غزل شدن، و جز حشو نقش دیگری نداشته باشند. در این کتاب به ندرت با چنین ابیاتی روبه‌رو هستیم. او حتی اگر با مثلا سه بیت حرف اصلی و دغدغه و مشغلۀ ذهنش را بیان کرده و آرام گرفته باشد، دو یا سه بیت دیگر هم همراه این سه بیت می‌کند تا شکل غزل کامل شود اما آنقدر برای شعر و برای مخاطب و برای کلام ارزش قائل است که از هیچ‌یک، بی‌توجه عبور نمی‌کند و همان ابیات دیگر را نیز با دقت و ظرافتی مشابه بیت‌های اصلی می‌سازد تا احترام به مخاطب و احترام به شعر را از ذهن خود و از شعر خود دور نکرده باشد. اگرچنین نباشد، پس این‌گونه است که هرجا حرف خود را تمام دیده، غزلش را تمام کرده و بیت‌های تصنعی به آن اضافه نکرده است. این توجه او توقع او از آفرینش را نشان می‌دهد و نشان می‌دهد شاعر نقص‌ها را می‌شناسد و صحت و سقم را به خوبی تشخیص می‌دهد.

تا کی به تماشا سر بازار بمانم؟

من حسن تو را چند خریدار بمانم؟

این پنجره را وا کن و آن آینه بشکن

حیف است که در حسرت دیدار بمانم

یک لحظه نظربازی ما آه! سبب شد

یک عمر به آن لحظه وفادار بمانم (غزل ۲۷، ص ۵۹)

مدتی است از شگردهای ناشر و شاعر در این روزگار این است که چند بیت یا سطر خوب را پشت جلد کتاب چاپ کنند و در اولین مواجهه با مخاطب «مشت نمونۀ خروار»ی عرضه کنند که یعنی این کتاب چنین است. آن فراز برجسته که پشت جلد چاپ می‌شود، برشی از بهترین شعر کتاب است و گاه تنها شعر قابل ملاحظۀ آن کتاب. در «هم‌قفسان» بی‌تردید ناشر یا شاعر بیت‌های منتخب برای پشت جلد را به سختی انتخاب کردند چرا که در متن کتاب نیز ابیاتی در همین سطح بسیارند:

بهار آمده، تنها بهار می‌داند

که قدر یار سفرکرده یار می‌داند

رها شده‌ست و گرفتار قلب من، این را

کسی که شد به غم تو دچار می‌داند

چه‌ها به روز من آورد شب، شب چشمت

فقط مدّبر لیل و نهار می‌داند ...

از ویژگی‌های شعر مژگان عباسلو کاربرد قافیه‌های تازه و کم‌تر استفاده شده است:

دنیا ـ چه باید گفت‌ـ زندانی مخوف است

هرچند زندان‌بان آدم‌ها رئوف است

...

آن باغ سبزی را که می‌گفتی و دیدیم

هر شاخه‌اش از خون ما غرق شکوفه‌ست (غزل ۱۴، ص۳۳)

کم بودن کلمات این قافیه نه تنها دست شاعر را نبسته و او را به تنگنا نکشانده است، بلکه امکانی تازه فراهم کرده تا با استفاده از حضور ردیف، شاعر، که نشانه‌های خلاقیت و بهره‌گیری از امکانات و ظرفیت‌های زبانی در غزل‌هایش جلوه‌هایی دارد، به قافیۀ «شکوفه» دست یابد. از جمله کلمات قافیه کم‌کاربرد می‌توان به این‌ها اشاره کرد: صاف، اختلاف، شکاف، قاف، اعتراف، خلاف، برف، حرف، شگرف، ظرف، صرف، تشکیل، تفصیل، قابیل، نیل، فیل، ابابیل، تعطیل، و... بعید نیست که شاعر با سرودن بیتی که شامل هریک از این قافیه‌ها بوده است، ذهنش متوجه قوافی دیگر شده باشد و خواه‌ناخواه، قافیه‌ها فرماندهی و جهت‌بخشی ذهن یا مضامین شعرش را به دست گرفته باشند، اما وقتی شاعری تسلط کافی بر ذهن خود داشته باشد، این هدایت و جهت‌دهی را یکسره به دست قافیه نمی‌سپرد بلکه بر آن تسلط می‌یابد. پیوستگی فضای هر بیت در هر شعر، و نیز انسجامی که در بافت غزل‌ها؛ هم در ساختار هم در مفاهیم و تصاویر وجود دارد، این تسلط را تایید می‌کند، در نتیجه جهت‌بخشی قافیه را تنها می‌توانیم در فضای کلی حاکم بر شعر ببینیم بدون آن که ساختگری و تصنع در شعر احساس شود مگر در موارد معدودی؛ مثلا در بیت پایانی غزل دوازدهم:

می‌پرد باز پلک پنجره‌ام، خانه چشم‌انتظار مهمان است

بوسه و بغض و اشک و دلتنگی ... تو بگو کی به صرف می‌آیی (غزل ۱۲، ص۳۰)

و از این دست مته به خشخاش گذاشتن‌ها که «را»ی مفعولی در این مصرع حذف شده: «آن نوگلی که عمر تو فرسود رفته است» و یا یکی دو مصرع ابهام دارند، برای «هم‌قفسان» تنها می‌تواند از آن روی باشد که نگارنده ادعا کند، هیچ کتابی خالی از خلل نیست. در بیت دوم غزل هشتم نیز ناهمسانی مصوت کوتاه در قافیه وجود دارد. در بیت سوم غزل دوم نیز «من را» هم در نحو جمله زاید به نظر می‌رسد هم معمولا به دلیل روان نبودن تلفظ این دو کلمه در کنار هم، مقبول طبع سخن‌سنجان نیست. در مطلع همین غزل، «در مرز من بیا، برو، آباد کن مرا» حرف اضافۀ «در» مناسبت کمتری با جمله دارد و شاید «از» مناسب‌تر می‌بود.

در روزگاری که شعر همچنان همان سکۀ نارایج است که روزی منزوی با شگفتی گفت:

«یک نفر خرید از من عشق و شعر را، انگار

سکه‌های نارایج باز هم به کار آمد»،

اهتمام و اعتقاد به سرودن، نیازمند پایداری و جنون است. مژگان عباسلو این عزم استوار را تا امروز و با وجود مشغله‌های درس و کار و زندگی، در خود حفظ کرده است. زن بودن به تنهایی یعنی چندین مسئولیت خطیر که همزمان‌اند و هریک به تنهایی، اهمیت و فرصت بسیاری می‌طلبد. در کنار آن، تحصیل دانش و فعالیت اجتماعی، آنگاه داشتن روحیات ویژه‌ای که به هرحال در لحظات خاصی شاعر را تسخیر می‌کند و تمام وجود و جان شاعر را از آن خویش می‌سازد تا در او به همنشینی کلماتی، جلوه‌گری کند، این‌ها تمام پراکندگی ذهن و جان شاعر است که در نهایت به کلامی منظم، در شعری تجلی می‌کنند:

بگذار سر به سینۀ من در سکوت، دوست!

گاهی همین قشنگ‌ترین شکلِ گفت‌وگوست

بگذار دست‌های تو با گیسوان من

سربسته باز شرح دهند آن‌چه موبه‌موست (غزل ۱۸، ص ۴۱)

منبع: مهر