گفتگوی تبیان با جانباز دفاع مقدس
وبسایت فرهنگی اطلاعرسانی تبیان همزمان با ایام سوگواری شهادت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در گفتگوی اختصاصی با شعبان پیرحیاتی جانباز دفاع مقدس،به تبیین رشادتهای سربازان اسلام پرداخت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1396/08/21 ساعت 09:06
#عکس متعلق است به شعبان پیرحیاتی (سمت راست) به همراه دوستان و همکاران جانباز خود.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، بخش فرهنگ پایداری موسسه فرهنگی اطلاعرسانی تبیان این گفتگو را به صورت اختصاصی با این جانباز ورزشکار تهیه و منتشر کرده است.
شعبان پیرحیاتی متولد ۱۳۳۵ است و ۱۶ مهرماه ۱۳۵۹ در غرب رود کرخه در دزفول مجروح شد.وی دکترای علوم ارتباطات از دانشگاه تهران را دارد و در بخش مطبوعات داخلی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مشغول به کار است.
پیرحیاتی در گفتگو با سامیه امینی به یادآوری روز جانباز شدنش در کرخه می پردازد و میگوید:«لشکر حمزه (علیهالسلام) از تهران اعزامشده بود و حمله داشت، گویا منطقه خوب شناسایی نشده بود سنگر دشمن کاملاً پشت خاکریزها بود، موشکاندازها و تانکهای دشمن آماده بود.لشکر عراق از سمت غرب رود کرخه حمله کرد. من هم عضو لشکر حمزه بودم و همهچیز را میدیدم، تانکهای ایرانی صحنه را دور زده بودند و به تانک عراقی خیلی نزدیک شده بودند؛ این برای نیروهای زرهی خطرناک است نیروهای زرهی باید حداقل ۵۰۰ متر باهدف فاصله داشته باشد تا بتوانند شلیک کنند. تانکهای عراقی ما را محاصره کرده بودند و من همراه یکی از همرزمان وارد میدان شدیم. این نوع تانکها اگزوزشان بزرگ و از دور که با دوربین نگاه کنید مشخص است که دود آنها بلند شده است و مشاهده کردیم که تانکهای ایرانی روشن هستند. همراه دوستم رفتیم تا آنها را خاموشکنیم چون رانندههای تانکها شهید شده بودند و تانکها همچنان روشن بودند. تعدادی موشک هم بود که دوستم با نفربر به عقب آورد؛ من هم در منطقه ماندم و توانستم یک تانک را از جاده دهلران بیاورم. به نزدیکی رودخانه کرخه رسیدم آنجا محل استقرار لشکر قزوین بود.
زمانی که داشتم از کنار رود کرخه حرکت میکردم یک موشک از پشت سر به من خورد در آنجا توقف کردم تا دیده نشود و بعد تا لشکر قزوین تانک را آوردم. در بیسیم را باز کردم که دیده نشود و کنار پل ماندم. آنجا هم یک تانک خراب بود و همراه دوستم کمک کردیم شنی آن را جا انداختیم بعدازآن هم در تانک نشسته بودیم که دود غلیظی از دور دیده شد همزمان نفسم گرفته داخل تانک افتادم در همانجا اشهد خود را گفتم فکر کردم جانم تمام شد وقتی چشم باز کردم در بیمارستان ارتش بودم آنجا پای مرا دوختند و به تهران اعزام کردند.»
علاقه مندان می توانند گفتگوی کامل این جانباز از شرایط کنونی زندگی اش را در بخش فرهنگ پایداری موسسه تبیان مشاهده کنند.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، بخش فرهنگ پایداری موسسه فرهنگی اطلاعرسانی تبیان این گفتگو را به صورت اختصاصی با این جانباز ورزشکار تهیه و منتشر کرده است.
شعبان پیرحیاتی متولد ۱۳۳۵ است و ۱۶ مهرماه ۱۳۵۹ در غرب رود کرخه در دزفول مجروح شد.وی دکترای علوم ارتباطات از دانشگاه تهران را دارد و در بخش مطبوعات داخلی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مشغول به کار است.
پیرحیاتی در گفتگو با سامیه امینی به یادآوری روز جانباز شدنش در کرخه می پردازد و میگوید:«لشکر حمزه (علیهالسلام) از تهران اعزامشده بود و حمله داشت، گویا منطقه خوب شناسایی نشده بود سنگر دشمن کاملاً پشت خاکریزها بود، موشکاندازها و تانکهای دشمن آماده بود.لشکر عراق از سمت غرب رود کرخه حمله کرد. من هم عضو لشکر حمزه بودم و همهچیز را میدیدم، تانکهای ایرانی صحنه را دور زده بودند و به تانک عراقی خیلی نزدیک شده بودند؛ این برای نیروهای زرهی خطرناک است نیروهای زرهی باید حداقل ۵۰۰ متر باهدف فاصله داشته باشد تا بتوانند شلیک کنند. تانکهای عراقی ما را محاصره کرده بودند و من همراه یکی از همرزمان وارد میدان شدیم. این نوع تانکها اگزوزشان بزرگ و از دور که با دوربین نگاه کنید مشخص است که دود آنها بلند شده است و مشاهده کردیم که تانکهای ایرانی روشن هستند. همراه دوستم رفتیم تا آنها را خاموشکنیم چون رانندههای تانکها شهید شده بودند و تانکها همچنان روشن بودند. تعدادی موشک هم بود که دوستم با نفربر به عقب آورد؛ من هم در منطقه ماندم و توانستم یک تانک را از جاده دهلران بیاورم. به نزدیکی رودخانه کرخه رسیدم آنجا محل استقرار لشکر قزوین بود.
زمانی که داشتم از کنار رود کرخه حرکت میکردم یک موشک از پشت سر به من خورد در آنجا توقف کردم تا دیده نشود و بعد تا لشکر قزوین تانک را آوردم. در بیسیم را باز کردم که دیده نشود و کنار پل ماندم. آنجا هم یک تانک خراب بود و همراه دوستم کمک کردیم شنی آن را جا انداختیم بعدازآن هم در تانک نشسته بودیم که دود غلیظی از دور دیده شد همزمان نفسم گرفته داخل تانک افتادم در همانجا اشهد خود را گفتم فکر کردم جانم تمام شد وقتی چشم باز کردم در بیمارستان ارتش بودم آنجا پای مرا دوختند و به تهران اعزام کردند.»
علاقه مندان می توانند گفتگوی کامل این جانباز از شرایط کنونی زندگی اش را در بخش فرهنگ پایداری موسسه تبیان مشاهده کنند.