تبیان، دستیار زندگی

حجت‌الاسلام حاج شیخ علی بهجت در گفت‌وگویی مطرح کرد:

خاطره جالب آیت‌الله بهجت از آیت‌‌الله خویی

عالم ربانی و فقیه اهل بیت مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ محمدتقی بهجت، در زمره شاگردان و ملازمان مرحوم آیت‌الله العظمی حاج سیدابوالقاسم خویی در دوران اقامت در نجف به‌شمار می‌آید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
عالم ربانی و فقیه اهل بیت مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ محمدتقی بهجت، در زمره شاگردان و ملازمان مرحوم آیت‌الله العظمی حاج سیدابوالقاسم خویی در دوران اقامت در نجف به‌شمار می‌آید.

ذهن و ضمیر آن بزرگ مشحون از خاطراتی شنیدنی از استاد بود که شمه‌ای از آن در گفت‌وشنودی که در پی می‌آید توسط فرزند ایشان، حجت‌الاسلام حاج شیخ علی بهجت بیان شده است.

 ابتدا شرحی کلی درباره نبوغ و جایگاه علمی مرحوم آیت‌الله العظمی خویی بفرمایید تا پس از آن وارد جزئیات بشویم.



مرحوم آیت‌الله العظمی خویی (رضوان‌الله تعالی علیه) در بین مراجع، از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند و در دورانی که وظایف سنگینی را به عهده داشتند، با نبوغ و مدیریت کم‌‌نظیرشان توانستند به درستی از عهده برآیند. دیگران هم تلاش کردند، اما به شایستگی ایشان از عهده برنیامدند. ایشان هنوز نوجوان بودند و سیزده چهارده سال بیشتر نداشتند که دروس حوزه را شروع کردند و به قدری استعداد داشتند که حدود بیست‌سالگی در درس خارج مرحوم شیخ‌الشریعه اصفهانی شرکت کردند. ایشان اساتید بزرگی داشتند از جمله مرحوم نائینی، آقا ضیا عراقی و شیخ محمدحسین اصفهانی. داخل پزانتز عرض کنم که مرحوم والد، هیچ وقت از ایشان به نام کمپانی یاد نمی‌کردند.

مرحوم آیت‌الله بهجت از چه دوره‌ای و چگونه با آیت‌الله خویی آشنا شدند؟



مرحوم والد در سال 1308ش، حدود سیزده، چهارده‌سالگی، به کربلا رفتند و در آن ایام، مرحوم آقای خویی هم به کربلا رفته بودند. مرحوم والد در مدرسه بادکوبه‌ای، ایشان را می‌بینند که دارند برای تجدید وضو می‌روند و می‌روند جلو و سلام می‌کنند. مرحوم والد از بعضی از کسانی که از نجف می‌آمدند دعوت می‌کردند که برای صرف چای نزد ایشان بروند و از ایشان هم دعوت نمودند. آقای خویی قبول می‌کنند. مرحوم والد می‌گفتند که در دیوانیه، فرشی برای ایشان پهن کردند و شاید هم مقداری میوه برایشان گذاشتند. می‌گفتند: آقای خویی با اینکه بیش از سی سال نداشتند، مسن‌تر به نظر می‌رسیدند. این دوستی از آنجا شروع می‌شود و ادامه پیدا می‌کند. مرحوم والد می‌گفتند که آقای خوئی خیلی به مرحوم نائینی اعتقاد داشتند و ایشان را اعلم می‌دانستند. در مرحله بعد به مرحوم شیخ محمدحسین کمپانی علاقه‌مند بودند. ایشان به والد گفته بودند که: درس هر یک از این استادان را چهارده سال رفته‌اند!

خوب است که در اینجا قدری توقف کنیم. آیت‌الله بهجت از استادان آیت‌الله خویی، درباره ایشان چه شنیده بودند؟



می‌گفتند: بنا به قول همه استادان، مرحوم آقای خویی در درس فوق‌العاده جدی بودند. مرحوم حاج محمدحسین غروی به حاج آقا گفته بودند که یک بار آقای خویی تب شدید می‌کنند. آن روزها هم که مثل حالا دارو نبود که بخورند و زود تب پایین بیاید. ایشان در آن حال به خودشان می‌گویند: «اگر بروم، نمی‌توانم فکر کنم و بفهمم، فقط درس را در حافظه ضبط می‌کنم و بعد که حالم بهتر شد، تقریر درس را می‌نویسم». ایشان همین کار را می‌کنند و بعد تقریر درس را می‌نویسند و به استاد می‌دهند که اگر اشکالی داشت، برطرف کنند. مرحوم آقای غروی گفته بودند: «وقتی متن را خواندم، انگار که با ضبط صوت گرفته شده بود! کوچک‌ترین جا افتادگی و اشکالی نداشت». مرحوم آقای کمپانی گفته بودند که «آقای خویی بسیار پرکار است و حافظه عجیبی دارد».

مرحوم آقای خویی چون خیلی خوش‌خط و خوش استعداد و خوش‌حافظه بودند، درس مرحوم نائینی را با دقت تمام تقریر می‌کردند و تقریرات هیچ کسی مثل ایشان نبوده است. مرحوم نائینی هم به ضبط مفاهیم و تبحر در تبیین و حسن عبارت و تقریر و سلیقه آقای خویی اعتقاد داشتند.

چه ویژگیهایی در مرحوم آقای خویی بیش از همه در ذهن مرحوم آقای بهجت مانده بود؟



مرحوم والد می‌فرمودند که «آقای خویی عاشق کارش بود، در سال 1324 که به ایران برگشتم، ایشان می‌گفت: روزی شانزده ساعت مشغول درس هستم». ایشان به سید پرکار معروف بود. بعضیها بعدها می‌گفتند که ایشان روزی هیجده ساعت مشغول درس است!

آقایی که هم‌مباحثه آیت‌الله سیستانی بود، برای مرحوم والد تعریف کرده بود که آقای خویی گفته بودند: «من از روزی که استاد الفبا را یادم داد، تدریس را شروع کردم و تا به حال قطع نشده است». سؤال شد شما الفبا را به چه کسانی یاد می‌دادید؟ مگر در خانواده شما آدم بی‌سوادی هم بود؟ آقای خویی گفته بودند: «ما در خانه مرغ و خروس و کبوتر داشتیم؛ می‌رفتم دم لانه آنها می‌نشستم و همه درسهایی را که یاد گرفته بودم، برای آنها تعریف می‌کردم و این عادت درس گفتن هرگز ترک نشد. تا زمانی که بلد نبودم به انسانها درس بدهم، به پرنده‌ها درس می‌دادم!». منظور اینکه ایشان چنین استعدادی داشته و آن را پرورش داده‌اند. خیلی‌ها را می‌بینیم که درس دادن را هیچ وقت یاد نمی‌گیرند، ولی ایشان از کودکی درس می‌داده و طبیعی است که درسش گل کند.  

مرحوم والد می‌فرمودند:«ایشان کاملاً بر فقه و اصول مسلط بودند. هم خوب خوانده بودند و هم خوب تدریس می‌کردند. بسیار خوش‌بیان و خوش‌تقریر بودند و همیشه درس را ساده‌تر از استادان خود تقریر و بیان می‌کردند تا جایی که همشاگردیهای بزرگ ایشان مثل مرحوم مرندی هم می‌نشستند و به تقریرات ایشان گوش می‌دادند و لذت می‌بردند».

مرحوم والد می‌فرمودند که «آقای خویی از همان ابتدا بسیار مبتکر بودند. استاد ایشان در باب لباس مشکوک رساله مفصل و بسیار عالی‌ای دارند». آقای خویی در همین زمینه رساله کوچکی می‌نویسند که مختصر است و عالی. مرحوم والد می‌فرمودند: «با اینکه در این رساله نظر ایشان با استادش یکی است، بااین‌حال مختصرتر و ممتازتر است و تمام ابتکارات خود را در آن آورده است».

 آیا فقط روی فقه و اصول کار می‌کردند؟



خیر؛ مرحوم والد می‌فرمودند که «ایشان در مسائل سیر و سلوکی هم وارد شده بودند. ایشان درس منظومه را نزد استاد می‌رفته و تقریر می‌نوشته است. استاد، خارج منظومه را به شکل عجیبی درس می‌داده و آقای خویی تقریر می‌کرده‌اند». حاج آقا می‌گفتند: «من آن تقریر را دیده‌ام، ولی متأسفانه بعداً هر چی سعی کردم، آن تقریر را پیدا نکردم و بسیار حیف شد». منظور اینکه آقای خویی معقول را هم دیده بودند.

والد می‌فرمودند: «وقتی در سال 1312 به نجف رفتم، جلد اول کفایه را شش ماه پیش آیت‌الله سید محمود شاهرودی و جلد دوم را نزد آیت الله خویی خواندم. ایشان در درس بسیار جدی بود و خوب هم درس می‌گفت». می‌فرمودند: «مرحوم آقای میلانی خیلی روی جدیت آقای خویی در تدریس و عشق ایشان به درس دادن ــ طوری که اصلاً تعطیلی نداشته باشد ــ تأکید می‌کردند. من هم به دنبال کسی بودم که درس و بحث جدی داشته باشد و تعطیلی در کارش نباشد».

حاج آقا می‌فرمودند: «می‌خواستم اصول را از اول بخوانم، رفتم نزد آقای خویی و به ایشان گفتم: می‌خواهم اصول بخوانم. ایشان گفتند: دارم به دو عرب، مطالب میرزای نائینی را درس می‌دهم، اگر شما بیایید، نظرات آقا ضیاء را هم وارد می‌کنم و درس به موضوع ضد رسیده است». عرض کردم: «خیر، من از اولِ اول می‌خواهم، اگر درس می‌دهید بیایم و ایشان قبول کرد». والد می‌فرمودند:«آقای خوئی هم سریع‌تر از مرحوم نائینی درس می‌گفت و هم خوش‌تقریر بود، جدی هم بود و می‌شد یک دوره را سریع پیش ایشان تمام کرد». می‌فرمودند: «من بودم و آقای دیگری به نام حاج شیخ محمدحسین مرندی، پسر حاج شیخ مناف که شاگرد شیخ هادی تهرانی بود. ایشان برای ما دو نفر از اول شروع کرد، خیلی‌ها می‌آمدند و می‌رفتند، ولی دو نفری که تا آخر ماندند، ما بودیم». آقای خویی در آن موقع سنی هم نداشتند و نهایتاً 35 سال داشتند. حاج آقا می‌فرمودند: «بعضی‌ها حتی به این اصرار ما برای ادامه درس می‌خندیدند، ولی ما اعتنا نکردیم. همان درس هم باعث شد که آقای خویی، آقای خویی بشود». می‌فرمودند: «این درس هفت سال طول کشید. اغلب دو نفری بودیم و گاهی هم یک نفری و آن دوره را خیلی سریع پیش رفتیم. عادت آقای خوئی این بود که بیشتر از آرای میرزا می‌گفت و مدارش میرزا بود و از حاج شیخ هم می‌گفت. گاهی هم ما مطالبی می‌گفتیم و موضوعات را حل می‌کردیم». حاج آقا می‌فرمودند:«من تمام آن دوره را تقریر کردم و هم مطالب شیخ را دیدم، هم مطالب مرحوم نائینی را».

بعدها آقا سید علی غروی خلخالی هم‌مباحثه مرحوم والد، نامه‌ای برای ایشان نوشته بود به این مضمون که «آقای خویی دیگر درسش درس شد و جمعیت دارد می‌آید. جای شما خالی!».حاج آقا می‌فرمودند که:« تمام آن دوره را نوشته‌ام و فقط مقداری از برائت و اشتغالش در دستم نیست».

حاج آقا نکته جالبی را هم مطرح می‌کردند و می‌گفتند: «من درس سطح آقای خویی و آقای میلانی می‌رفتم و آقای میلانی گاهی درس را تعطیل می‌کرد. آقای خویی یک بار به من گفتند: می‌خواهی درس را تعطیل نکند با ایشان عقد اجاره ببند که نتواند تخلف کند، ولی خود ایشان تخلف نمی‌کرد».

یک بار من همراه مرحوم والد رفتم که به مرحوم آیت‌الله حاج آقا تقی قمی تسلیت بگویم. صحبتهایی رد و بدل شد و ایشان گفت: «این اواخر، آقای خویی دو نوع مطالعه داشت: یکی مطالعه ماده درس بود تا مطلب را بفهمد و یکی مطالعه اینکه درس را چگونه عنوان کند که شاگردان بفهمند. این قدر کارش نظم پیدا کرده بود».

نظر آیت‌الله بهجت درباره آرای علمی آیت‌الله خویی چه بود؟



مرحوم والد زیاد به نظرات و آرای دیگران توجه نمی‌کردند. از هر کسی هم حرف گوش نمی‌کردند، اما به آرا و نظرات مرحوم آیت‌الله خویی عنایت ویژه‌ای داشتند. هر وقت کسی نظر یا فتوای آقای خویی را مطرح می‌کرد، حاج آقا با دقت تمام گوش می‌دادند و توجه می‌کردند. چند بار پیش آمد که حاج آقا نظر موافق نداشتند و تعجب می‌کردند که چرا آقا خویی این نظر را داده است؟ یک بار هم گفتند: چطور شده که ایشان چنین نظری داده؟ دلیلش چه بوده است؟ دلایل را ذکر کردند، ولی حاج آقا قانع نشدند. حاج آقا به هیچ وجه کاری را که با عدم تتبع و دقت کافی و علمی انجام شده بود قبول نمی‌کردند.

آن روز هم قانع نشدند و به همین دلیل از آن پس، به مطالب آقای خویی هم خیلی عنایت نداشتند و می‌گفتند: «ایشان روش جدیدی گذاشته که چندان دقیق نیست». حاج آقا به دلیل پیروی از روش و اسلوب مرحوم آقای کمپانی، نظر و اجتهاد بدون تتبعِ کامل و تفحص و تحقیق غیر کامل را قبول نداشتند و به فتاوای شبه‌اخباری یا اجتهاد ساده دم‌دستی توجه نمی‌کردند و آن را قابل مؤاخذه در قیامت می‌دانستند.

*اشاره کردید که آیت‌الله خویی به سیر و سلوک هم توجه داشتند. آیت‌الله بهجت در این مورد چه می‌گفتند؟

شنیده بودم که مرحوم والد واسطه بوده‌اند تا آقای خویی را وارد مباحث سیر و سلوک کنند، اما هر بار که این مسئله را با حاج آقا مطرح می‌کردیم، خلاصه یک جورهایی ما را می‌پیچاندند و حرف نمی‌زدند. آقای خویی در پاسخ به والد که گفته بودند: حیف است که عمر انسان در الفاظ صرف شود، چرا از وجود آقای قاضی استفاده نمی‌کنید؟ گفته بودند: «من نمی‌دانم آقای قاضی ضال و مضل است یا هادی و مهدی». مرحوم والد می‌گفتند: رفتم و به آقای قاضی گفتم که آقای خویی این طور می‌گوید. آقای قاضی جواب داده بود: «اگر این آقا عوام باشد، وظیفه‌شان احتیاط است وبهتر است نیایند! ولی ایشان که خودش را عوام نمی‌داند و صاحب نظر هم می‌داند. مجرد احتمال برای او منجز تکلیف است، اگر احتمال بدهی، باید بیایی، چون اهل تشخیص هستی و کسی نیستی که بتواند تو را گمراه کنند».

حاج آقا این حرف آقای قاضی را به آقای خویی می‌زنند که «شما خودتان را مجتهد و صاحب‌نظر می‌دانید و احتمال هم منجز است. این هم که نمی‌دانید او هادی و مهدی یا ضال و مضل است، رافع تکلیف نیست؛ چون شما یقین می‌دانید که گمراه نمی‌شوید، اما اصل مطلب این است که شما برای فقه و اجتهاد و مرجعیت ساخته شده‌اید و آن نمی‌گذارد اینجا بیایید. اگر هم می‌خواهید بیایید، مخفی بیایید که بعدها برایتان حرفی درست نشود».

درهرحال آقای قاضی و آقای خویی یک بار همدیگر را در حرم حضرت اباالفضل(ع) می‌بینند. آقای خویی می‌گویند: «وقتی بگذارید که من خدمت شما بیایم» و آقای قاضی می‌گویند: «همین الان». یک ساعت و خرده‌ای در صحن با هم حرف می‌زنند و آقای قاضی ایشان را قانع می‌کنند و آقای خویی مجذوب ایشان می‌شوند و همان جا دستور می‌گیرند که باید فلان جور لباسی را تهیه کند، فلان طور غسل کند و در مکانی که در معرض نباشد، برود و دو رکعت نماز بخواند و فلان ذکر را بگوید. آقای خویی همه این مقدمات را فراهم می‌کند و جا هم مشخص بوده که ایوان امیرالمؤمنین(ع) است و ساعت خلوت هم دو بعدازظهر. ایشان مدتی آنجا می‌رود و با تمام آداب و مقدماتی که آقای قاضی گفته بود، نماز می‌خواند، اما هر کاری که می‌کند ذکر یادش نمی‌آید! می‌فهمد که اسباب عدم توفیقی در درون ایشان هست، اما بار دوم امداد حاصل می‌شود. آقای خویی گفته بودند: «من خیلی مایلم در عوالم سلوک سیر کنم، اما چه کنم، در دریای فقه غرق هستم و نمی‌توانم بیرون بیایم، جمع بین این دو هم ممکن نیست». آقای قاضی گفته بود: «می‌دانستم که موفق نمی‌شود، ولی اگر توفیق پیدا می‌کرد، از همه جلوتر می‌رفت».

یک بار از مرحوم والد پرسیدند که: آیا ایشان از آقای خویی کرامتی دیده بودند. فرمودند: «غیر از اینکه نقل شده که در یک لحظه، تمام زندگی خود را ملاحظه کرده و دیده و تا ندای مرگش را دیده است، چیزی نشنیده‌ام».

ظاهراً آیت‌الله خویی یک بار که به قم آمدند، شبی را هم در منزل شما اقامت کردند. خاطره آن شب را نقل بفرمایید.



بله؛ گمانم سال 1325 بود که ایشان به قم آمدند و یک شب هم در منزل ما اقامت کردند. یک ناهار و شام مهمان ما بودند.

نکته جالبی که یادم آمد این است که نوه آقای خویی، آقا سید امین برایم نقل می‌کرد که از قبل از قضیه انتفاضه عراق، یک روز مرحوم والد از او می‌خواهند که سری به ایشان بزند. ایشان به در منزل ما می‌آید و حاج آقا می‌فرمایند: از قول من به جدتان سلام برسانید و بگویید: هر چه زودتر نجف را ترک کنند و تا دو سال هم به آنجا برنگردند. آقای سید امین می‌گوید: جدم به نجف آمده که در آنجا بمیرد و به این حرفها گوش نمی‌دهد! حاج آقا می‌گویند: شاید برخی از دوستان خوابی دیده باشند! ایشان می‌گوید: از این خوابها برای جد ما زیاد می‌بینند، اما ایشان پا قرص است که در نجف بماند، فقط یک راه دارد، آن هم این است که بگویم برای آقای بهجت مکاشفه‌ای شده و نظر ایشان این است که در نجف نمانید، شاید این طور تأثیر کند. حاج آقا می‌فرمایند: ابداً اسمی از من نبرید و این جور حرفها را هم نزنید، فقط بگویید که شاید بعضی از دوستان و علاقه‌مندان شما خوابی دیده باشند، همین! ایشان به هر حال پیام را می‌رسانند، اما تأثیر نمی‌کند. بعد هم که جریانات انتفاضه عراق پیش آمد و شد آنچه که نباید بشود. یک بار از مرحوم والد پرسیدم: چرا اصرار داشتید که آقای خویی از نجف خارج شوند؟ حاج آقا گفتند: «برای اینکه این بلایی که سرشان آمد نیاید، این اهانت به شیعه و مرجعیت شیعه بود».


منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.