تبیان، دستیار زندگی

شورشِ شاکردوست

«خفگی» و نقش صحرا مشرقی در کارنامه الناز شاکردوست یگانه است و حتما تا سال های سال به آن آدرس داده می شود.این بازیگر بارها برای نقشی متفاوت دورخیز کرد که در«خفگی»مزد تلاش خود را گرفت. شخصیت صحرا را آنالیز کردیم تا پی به ریزه کاری بازی شاکردوست ببریم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : احمد رنجبر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
الناز شاکردوست
 صحرا مشرقی سرپرستار یک تیمارستان و دود 33 سال سن دارد.مجرد است و قیافه زیبایی ندارد. آرام و شمرده حرف می زند و کلا رفتارش توام با خونسردی است. پدرش را از دست داده و زیر دست ناپدری بزرگ شده.برای خود خانه ای اجاره کرده و به تنهایی زندگی می کند ولی از پس مخارج زندگی بر نمی آید. با هیچ کس جز یک دوست مراوده ندارد.

تنهایی


موقعیت صحرا: سکانس ابتدایی «خفه گی» که در واقع جزو نماهای پایانی است و با تمهید کارگردانی به ابتدای فیلم منتقل شده، بخوبی گویای تنهایی صحر است: یک خانه بدون چیدمان و یک دختر تنها. خیلی زود او را در تیمارستان می بینیم اما رابطه اش با همکاران در حد رتق و فتق کارهاست و نشانی از دوستی با دیگران در رفتارش نمی بینیم.  

بازی شاکردوست: بازیگر برای نشان دادن سردی رابطه اش با دیگران از دو ابزار استفاده می کند: دیالوگ های کوتاه و زبان بدن. یعنی برای پیشبرد کارش از تک واژه ها و اشاره دست و سر کمک می گیرد. استمرار این شیوه باعث می شود همان اول فیلم متوجه شویم، با یک شخصیت آدم گریز مواجهیم که حتی نمی تواند با مسول اصلی اش ارتباطی منطقی برقرار کند.

ترس


موقعیت صحرا: جمع گریزی صحرا ریشه در کودکی اش دارد. زیر دست ناپدری بزرگ شده و بخاطر رفتار بد او از آدم ها می ترسد. در چند مورد گذشته صحرا پیش کشیده می شود و مخاطب پی می برد او از تاریکی و فضای بسته هراس دارد. نشانه ها می گوید بین کودکی او ، ناپدری، تاریکی و فضای بسته ارتباطی هست که منجر به ترس شده.

بازی شاکردوست: یکی از سختی های الناز شاکردوست نمایش باورپذیر ترس صحرا است. آن هم ترسی که ریشه در آزارهای کودکی دارد و حالا به شکل غیرطبیعی عوارضش را نشان می دهد. بازیگر گاهی با دیالوگ و در بیشتر موارد از طریق میمیک چهره این ترس را به معرض نمایش می گذارد. نمونه عینی اش وقتی است که برق قطع می شود و او پله ها را دو تا یکی می کند و پایش ترک بر می دارد. نمایی که درازکش روی زمین افتاده و مسعود (نوید محمد زاده) با نور کنارش نشسته ، مهم ترین جایی است که شاکردوست مفهوم ترس کودکی را بازی می کند. لبش اندکی حرکت دارد، صورتش سنگ شده و نم اشکی گوشه چشم اوست. بریده بریده توضیح می دهد درونش چه می گذرد.

کمبود محبت


موقعیت صحرا: ناپدری، نداشتنن خواهر و برادر، کودکی هولناک و ... نتیجه اش چیزی نمی شود جز کمبود محبت. از آن سو صحرا یاد نگرفته چطور با آدم ها ارتباط برقرار کند؛ رفتارش سرد است و گاهی بی تفاوت. از همین رو وقتی گرمای محبت همسایه اش (ماهایا پطروسیان) را می بیند به سوی او می غلتد. سبک زندگی او باب طبعش نیست اما گویا چاره ای جز ادامه این رابطه ندارد.

بازی شاکردوست: کارگردان و بازیگر در نشان دادن کمبود محبت صحرا هوشمندانه رفتار می کنند. به این معنا که صحرا اگرچه کمبود محبت دارد اما از آن طرف راه مراوده را بلد نیست و اصلا نمی داند چطور محبت کند و محبت بگیرد. پس طبیعی است که در فیلم فقط یک بار شاهد پناه بردن به همسایه باشیم. شاکردوست این مفهوم را (کمبود محبت و ناتوانی در ابراز محبت) را با رفتار و صورت سردش نشان مان می دهد.

عدم اعتماد به نفس


موقعیت صحرا: موقعیتی که شخصیت از سر گذرانده و نیز بخاطر ظاهری که دارد منجر به از بین رفتن اعتماد به نفس او شده. او یاد نگرفته چطور مهرورزی کند و چگونه محبوب باشد، صورتش بیش از اندازه کک و مک دارد و ... طبیعی است وقتی مردی جوان او را ستایش می کند، ابتدا باور نکند. چه بسا یکی از دلایل که او را به سمت مردی پیر سوق می دهد، همین باشد.

بازی شاکردوست: این مفهوم گاهی با دیالوگ و گاهی با حالت چهره منتقل می شود. لحن درد و دل با دوستش حکایت از بی اعتماد به نفسی مطلق او دارد و در برابر مسعود دست و دلش می لرزد. شاکردوست برای باورپذیری ییشتر ، لحنش را به گونه ای تنظیم می کند که حسی از ترحم به مخاطب دست می دهد و موقع رویارویی با محمد زاده بیشترین استفاده را از چشم ها می کند.نگاه او دائم به جای دیگر خیره است و چشم ها آرامش ندارند.

سادگی


موقعیت صحرا: ظاهر شخصیت پاک و بی آلایش است. اصلا جمع خصوصیات صحرا، از او دختری ساده ساخته. رفتارش هم جز این نیست و به غیر از فصل انتهایی فیلم، کاری نمی کند که نشانی از دغل در آن باشد.

بازی شاکردوست: بازیگر برای نمایش سادگی و پاکی شخصیت بیشترین استفاده را از لحن می کند. حتی جایی که گیر می افتد و مسعود پی به همکاری او و زنش می برد، دروغ نمی گوید و اصل واقعیت را به زبان می آورد. در این سکانس،صحرا به جای بیان سریع، با لحن آرام ، شمرده و غم دار حرف می زند و مسعود چاره جز تسلیم ندارد.

عشق


موقعیت صحرا: سنش بالا رفته و اقرار می کند تا حالا هیچ مردی تو زندگی اش نبوده. مسعود علاقه اش را با دادن یک کادو نشان می دهد. صحرا طفره می رود،چون اعتماد به نفس ندارد و از آن سو نمی خواهد وارد زندگی مردی متاهل شود. پس حاضر است با مردی پیر ازدواج کند که نمی تواند.

بازی شاکردوست: در برابر محبت اولیه مسعود بی تفاوت است و خیره به روبرو نگاه می کند. کمی بعد واکنشش تند می شود و حاضراست با مردی پیر ازدواج کند؛ در این سکانس او با دیالوگ و حالت چهره نفرتش را از مرد به قول خودش «بوگندو» نشان می دهد. دوباره به مسعود پناه می آورد اما بازیگر و کارگردان حواس شان به گذشته صحرا هست؛ می دانند او توان ابراز محبت ندارد. پس شاکردوست تصنعی حرف می زند و برای نمایش عشق خود همچنان چهره اش سرد است.

نفرت


موقعیت صحرا: به احترام آن ها که «خفه گی» را ندیده اند مبهم می گوییم: صحرا به مسعود علاقمند می شود و احساس می کند در ماجرای اختلاف او و همسرش حق با مسعود است. از آن سو نمی خواهد رشته الفت خود با مسعود بریده شود، پس کاری می کند که صد و هشتاد درجه عکس چیزی است که در طول فیلم از شخصیت او دیدیم.

بازی شاکردوست: در این فصل از فیلم به طور کاملا محسوس می توان متوجه تغییر بازی شاکردوست شد. او همچنان حواسش به ذات آرام شخصیت هست اما تلاطم درونی صحرا و رفتاری که از او سر می زند باعث می شود برافروخته باشد. شاکردوست در این فصل با چهره و ریتم کلامش که کمی تند می شود، حالت درونی صحرا را عرضه می کند.