تبیان، دستیار زندگی

توصیه مهم پدر داستان‌نویسی نوین به نویسندگان؛ ساده بنویسید

شاید مهمترین توصیه پدر داستان‌نویسی نوین ایران به همه نویسندگان و داستان‌سرایان جوان را بتوان در عبارت «ضرورت ساده‌نویسی» خلاصه کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
نویسندگی

 او را پدر داستان نویسی نوین ایران و آغازگر سبک واقع گرایی در ادبیات داستانی می‌دانند؛ کسی که داستان کوتاه فارسی هم مدیون اوست؛ محمدعلی جمال‌زاده نویسنده و مترجمی‌ که در دی ماه سال ۱۲۷۴ هجری شمسی به دنیا آمد و در مانند چنین روزی، یعنی در هفدهمین روز از آبان ماه سال ۱۳۷۶ چشم از جهان فرو بست.

پانزده ساله بود که در زمانه محمدعلی شاه قاجار و ماجرای به توپ بستن مجلس، پدرش وی را به بیروت فرستاد تا تحصیلات خود را ادامه دهد. وی پس از چند سال و از راه مصر به فرانسه و سپس سوئیس رفت و تحصیلاتش را ادامه داد.

در همان سال‌ها بود که به ادبیات و شعر علاقه‌مند شد و ضمن رفت و آمد با برخی از اهالی ادبیات، با برخی نشریه‌های فارسی زبان خارج از کشور همکاری کرد و البته مدتی هم سرپرستی دانشجویان ایرانی شاغل به تحصیل در اروپا را پذیرفت.

و اما یکی از مشهورترین آثار به یادگار مانده از او، «یکی بود؛ یکی نبود» نام دارد که ۶ داستان کوتاه و از جمله داستان کوتاه «فارسی، شکّر است» در آن به چشم می‌خورد.

باید گفت که او به همه نویسندگان و البته داستان سرایان توصیه داشت تا به زبان ساده و همه فهم بنویسند و «فارسی شکر است» نیز در حقیقت، یادآوری داستانی همین نکته است.

داستان‌ در زندانی‌ اتفاق‌ می‌افتد که‌ جوانی‌ روستایی و البته ‌بخت‌ برگشته، ‌ بی‌جهت‌ در آن‌ گرفتار آمده‌ است‌ و در آن‌ یک‌ مرد تحصیل کرده‌ و یک‌ مرد فرنگی‌ مآب‌ هم‌ زندانی‌ هستند.

در آنجا، جوان‌ روستایی‌ که‌ نمی‌داند چرا زندانی‌ شده؛ علت‌ را از آنها می‌پرسد؛ ولی‌ از فارسی‌ نامفهومشان‌ چیزی‌ نمی‌فهمد و می‌پندارد که‌ با زبان‌ جنّیان‌ صحبت‌ می‌کنند!

او در بخشی از این داستان، چنین نوشته است: «من در بین راه تا وقتی که با کرجی از کشتی به ساحل می‌آمدیم از صحبت مردم و کرجی ‌بانها؛ جسته جسته دستگیرم شده بود که باز در تهران، کلاهِ شاه و مجلس توی هم رفته و بگیر و ببند از نو شروع شده و حکم مخصوص از مرکز صادر شده که در تردّد مسافرین، توجه مخصوص نمایند و معلوم شد که تمام این گیر و بست‌ها از آن بابت است. مخصوصا که مامور فوق‌العاده‌ ای هم که همان روز صبح برای این کار از رشت رسیده بود، محض اظهار حُسن خدمت و لیاقت و کاردانی،  تر و خشک را با هم می‌سوزانَد و مثل سگ‌هار به جان مردم بی ‌پناه افتاده و درضمن هم پا تو کفش حاکم بیچاره کرده و زمینه‌ ی حکومت انزلی را برای خود حاضر می‌کرد و شرح خدمات وی دیگر از صبح آن روز، یک دقیقه ‌ی راحت به سیم تلگراف انزلی به تهران نگذاشته بود.»

و این هم، بخش دیگری از همین داستان کوتاه که زبان پُر طمطراق افراد هم سلول با آن جوان را یادآور می‌شود: «گفتم: داداش جان! اینها نه جنی‌اند؛ نه دیوانه، بلکه ایرانی و برادر وطنی و دینی ما هستند. رمضان از شنیدن این حرف مثل اینکه خیال کرده باشد من هم یک چیزیم می‌شود نگاهی به من انداخت و قاه قاه بنای خنده را گذاشته و گفت: تو را به حضرت عباس آقا دیگر شما مرا دست نیندازید. اگر اینها ایرانی بودند چرا از این زبانها حرف می‌زنند که یک کلمه ‌اش شبیه به زبان آدم نیست؟

گفتم: رمضان! این هم که اینها حرف می‌زنند؛ زبان فارسی است؛ مُنتهی ... ولی معلوم بود که رمضان باور نمی‌کرد و بینی و بین‌ الله حق هم داشت و هزار سال دیگر هم نمی‌توانست باور کند و من هم دیدم زحمتم هدر است...»

داستان کوتاه دیگر در مجموعه "یکی بود؛ یکی نبود"، داستان "کباب غاز" است که اینگونه آغاز می‌شود: «شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه. در اداره با هم‌قطارها قرار و مدار گذاشته بودیم که هرکس اول ترفیع رتبه یافت؛ به عنوان ولیمه یک مهمانی دسته ‌جمعی کرده، کباب غاز صحیحی بدهد دوستان نوش جان نموده؛ به عمر و عزتش دعا کنند. زد و ترفیع رتبه به اسم من درآمد. فورن مسأله ی مهمانی و قرار با رفقا را با عیالم که به تازگی با هم عروسی کرده بودیم در میان گذاشتم.

گفت: تو شیرینی عروسی هم به دوستانت نداده ای و باید در این موقع، درست جلوشان درآیی؛ ولی چیزی که هست چون ظرف و کارد و چنگال برای دوازده نفر بیشتر نداریم یا باید باز یک دست دیگر خرید و یا باید عد ه‌ی مهمان بیشتر از یازده نفر نباشد که با خودت بشود دوازده نفر.

گفتم: خودت بهتر می‌دانی که در این شب عیدی، مالیه از چه قرار است و بودجه ابدن اجازه‌ ی خریدن خرت و پرت تازه نمی‌دهد و دوستان هم از بیست و سه‌ چهار نفر کمتر نمی‌شوند.

گفت:...تنها همان رتبه‌های بالا را وعده بگیر و مابقی را نقدن خط بکش و بگذار سماق بمکند.

گفتم:ای ‌بابا، خدا را خوش نمی‌آید. این بدبخت‌ها سال آزگار یک ‌بار برایشان چنین پایی می‌افتد و شکم‌ها را مدتی است صابون زده ‌اند که کباب ‌غاز بخورند و ساعت‌ شماری می‌کنند. اگر از زیرش در بروم چشمم را در خواهند آورد و حالا که خودمانیم، حق هم دارند. چطور است از منزل یکی از دوستان و آشنایان، یک‌دست دیگر ظرف و لوازم عاریه بگیریم؟

با اوقات تلخ گفت: این خیال را از سرت بیرون کن که محال است در میهمانی اول بعد از عروسی بگذارم از کسی چیز عاریه وارد این خانه بشود؛ مگر نمی‌دانی که شگون ندارد و بچه ‌ی اول می‌میرد!؟

گفتم: پس چاره‌ای نیست جز این‌که دو روز مهمانی بدهیم؛ یک روز یک‌ دسته بیایند و بخورند و فردای آن روز، دسته‌ دیگر. عیالم با این ترتیب موافقت کرد و بنا شد روز دوم عید نوروز، دسته  اول و روز سوم، دسته‌ ی دوم بیایند...»

از محمدعلی جمالزاده، آثار دیگری نیز مانند «سر و ته یه کرباس»، «دارالمجانین»، «صندوقچه اسرار»، «تلخ و شیرین»، «قصه ما به سر رسید»، «یاد و یادبود»، «کهنه و نو»، «آسمان و ریسمان» و «خاک و آدم» نیز به یادگار مانده است.

و اما یکی دیگر از تلاش‌های ادبی این داستان نویس مشهور، جمع آوری داستانهای مثنوی معنوی است که «بانگ نای» نام دارد.

او «فرهنگ لغات عامیانه» را نیز جمع آوری کرده است.

نباید فراموش کرد که جمالزاده علاوه بر تألیف داستان‌های کوتاه و رمانهای فارسی، مقاله‌های پژوهشی متعدد و البته ترجمه‌هایی هم به زبان فارسی انجام داده است که ترجمه داستان‌هایی از نویسندگانی مانند ایبسن، مولیر و برناردن دوسن پیر از آن جمله است. 

منبع: مهر