تبیان، دستیار زندگی

امان از دل زینب(سلام الله علیها)

منتخب اشعار ویژه اربعین حسینی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
امان از دل زینب


آنكس كه مارا نورُ كُم واحد نوشته

آب و گِل ِ مارا ز یكدیگر سرشته

از روز ِ اول تا كنون كس در بهشته

اُنس ِ من و تو پا نزد حتی فرشته...

 
تو ماندی و من رفتم و ای داد بیداد

خواهر شدن آخر چه كاری دست من داد


این خواهری كه بار ِ غم دارد میارد

با خواهر ِ چل روز ِ پیشَت فرق دارد

گریان به روی قبر تو سر میگذارد

پیراهنت را رویِ سینه میفشارد



از این سفر این است دستاوردِ زینب

پاشو برایِ تو كفن آورده زینب



از كربلا رفتم رسیدم كربلا باز

پُر شد مشام من ز عطر ِ نینوا باز

با خطبه هایم زنده شد دین ِ خدا باز

پیروزمند از شام برگشتم كه تا باز...



...مثل گذشته مونِسَت باشم برادر

اینجا بمانم پیش تو تا صبح محشر



اینجا همان جایی ست كه دلبر كُشی شد

با داغ ِ اسماعیل ها  هاجر كُشی شد

در ساحل ِ یك روز آب آور كُشی شد

بر رویِ دستان حسین اصغر كُشی شد



اكبر همین جا پیكرش شد ارباً اربا

قاسم همین جا سینه اش شد مثل زهرا



اینجا تن پاكت میان خون وضو كرد

شمر آمد و با خنجرش قصد گلو كرد

خنجر نبُرّید و لعین كاری مگو كرد

لج كرد و با چكمه تنت را پشت و رو كرد

 

با پشتِ خنجر آنقَدََر زد تا سر افتاد

بالای تل ِ زینبیه خواهر افتاد


 
آنان كه بابای تورا تكفیر كردند

در چند ساعت خواهرت را پیر كردند

جسم تورا آماج صدها تیر كردند

مركب سواران پیكرت را زیر كردند



میتاختند و خاك مقتل گرم میشد

با سُمِّ مركب استخوانت نرم میشد



زخمی به بازوی تو خورد و دید خواهر

سنگی به ابروی تو خورد و دید خواهر

نیزه ز پهلوی تو خورد و دید خواهر

پنجه به گیسوی تو خورد و دید خواهر

 

قاتل تمام هِمَتَش را میگُمارد

عمامه ات را از سر ِ تو در بیارد



تو روی نیزه رفتی و من روی محمل

دنبال میكردم تورا منزل به منزل

در بین آواز و هیاهوی اراذل

قرآن تلاوت كردی و بُردی ز من دل



هربار چشمم خیره میشد در دهانت

سرنیزه را میدیدم از پشت زبانت

 

از بال جبرائیل شهپر را گرفتند

اسباب معراج كبوتر را گرفتند

از ما تقاص ِ بدر و خیبر را گرفتند

هر كار كردم باز معجر را گرفتند


 
بی روسری بودم ولی با آستینم

گفتنم كه ناموس امیرالمؤمنینم



بی تو میان كوچه و بازار رفتم

با محمل ِ بی پرده در انظار رفتم

بی مقنعه تا گَرده یِ اشرار رفتم

با دستهای بسته تا دربار رفتم



یادم نرفته ازدحام مردها را

بی قیدیِ دستان آن ولگردها را



تا رأس سقای حرم را مثل قرآن

بر نیزه میبستند در پیش اسیران

در كوچه های شام میشد راه بندان

آتش شراره میزد از جان یتیمان

 

چشم سكینه تا عمو را رویِ نی دید

رأس ابوفاضل به رویِ نیزه چرخید

 

از شام آوردم سلام دخترت را

پیراهن و عمامه و انگشترت را

بنگر شقایق های زرد و پرپرت را

امداد كن با گوشه چشمی خواهرت را

باید از اینجا خسته برگردم مدینه

با یك دل بشكسته برگردم مدینه

(حسین قربانچه)


 
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.