تبیان، دستیار زندگی

شعر در نهج البلاغه (2)

شریف رضی در توضیح این بیت می گوید: «دلیل تشبیه سواران به ابرهای تابستانی، این است كه ابرهای تابستانی چون آبی ندارند، سبكبار و تیزتازند.» درست برعكس یاران امام، كه باز به قول مرحوم رضی، همواره در برابر فرمانهای امام تثاقل به خرج می دهند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
نهج البلاغه

«اشعار نهج البلاغه»


1. شتّانَ ما یَومی عَلی كورِها
و یَومُ حیّانَ اخی جابِرٍ (1)
«چه فرقهاست میان این روز من [كه] بر پشت شتر [در بیابانهای بی آب و علف سرگردانم] و روز حیّان- برادر جابر- [كه آسوده در خانة خنك نشسته است]».
این بیت، از شاعر برجستة عرب، اعشی، است. اعشی از ندیمان حیّان بوده. حیّان- برادر جابر- در شهر یمامه، صاحب قلعه و دولت بوده و در عیش و خوشی می گذرانده. اعشی كه راحتی و آسودگی وی را دیده بود، روز سخت خود را با او مقایسه می كند و به حال او حسرت می خورد.
حضرت، این بیت را در خلال معروف ترین خطبة خود- «شقشقیّه»- آورده است؛ آنجا كه با حرارت خاصّی از پایمال شدن حقّ خویش و از به حكومت رسیدن ابوبكر و عمر و دوشیدن شتر خلافت صحبت می كند. آری؛ وقتی كه حضرت، خارْ در چشم و استخوانْ در گلو، در گوشة انزوا خزیده و دیگران چون چارپایان می خورند و می خوابند، چه تمثیلی زیباتر از این بیت اعشی می توان یافت، كه یكی در بیابانهای گرم و سوزان سرگردان است و دیگری آسوده خاطر در بستانسرای خرّم و خنك خوابیده است.
2. لَعمرُ ابیكَ الخَیر یا عَمرو انَّنی
عَلی وَضَرٍ مِنْ ذَا الاناءِ قَلیلٍ (2)
« ای عمرو، قسم به جان پدرت- خیر- كه مرا از این پیمانة چركی اندك بهره است!»
لشكر معاویه به سركردگی بسربن ابی ارطاه به یمن حمله می كند و آنجا را تحت اشغال خود در می آورد. حضرت، پس از نكوهش كوفه كه وزیدنگاه بادهای عصیان و آشوب است و نفرین علی را در پی دارد، چنان كه فرمود: «فَقَبَّحَكَ اللهُ»، از یاران خود شكوه می كند كه جز كوفه، از خلافت عظیم اسلامی چیزی در دست من نمانده؛ و چه زیبا این شعر را كه شاعر از بهرة اندك خود می نالد، می آورد!
3. هُنالِكَ لَو دَعَوْتَ اتاكَ مِنهُم
فَوارسُ مِثلُ ارمِیَه الحَمیمِ (3)
«هان! اینك اگر از آنان مدد جویی، سوارانی چون ابرهای سبكبار تابستانی به سوی تو می تازند.»
امام در همین خطبه (25) بعد از نفرین كوفه و گلایه از یاران پیمان شكن خویش، در جملاتی شعرگونه، جدایی خود از این قوم بی ریشه را از خدا می خواهد، و چه زیبا می گوید: «اللهمَّ مُث قلوبَهم كَما یُماثُ المِلحُ فی الماء»: «پروردگارا، دلهایشان را بگذار؛ همچنان كه نمك در آب می گذارد و ذوب می شود.
پس آرزو می كند كه ای كاش به جای این همرهان سست عناصر، تنها هزار سوار از قبیلة «بنی فراس بن غنم» همراه خود داشت. و چه عالی و هنرمندانه در توصیف آنها، به این بیت ابوجندب هذلی استناد می جوید: «كه اگر از آنان یاری خواهی، بی درنگ به سوی تو می تازند.»
شریف رضی در توضیح این بیت می گوید: «دلیل تشبیه سواران به ابرهای تابستانی، این است كه ابرهای تابستانی چون آبی ندارند، سبكبار و تیزتازند.» درست برعكس یاران امام، كه باز به قول مرحوم رضی، همواره در برابر فرمانهای امام تثاقل به خرج می دهند.
4. ادمت لَعَمری شُربَك المَحضَ صابِحاً
و اكلكَ بِالزُّبدِ المقَشَّره البُجْرا
و نَحنُ وهَبناك العُلاءِ و لَم تَكُن
عَلیّاً و حُطْنا حَولَك الجرد و السّمرا (4)
«به جانم سوگند، كه پیوسته سحرگاهان شیر ناب نوشیدی و سرشیر و خرمای بی هسته خوردی! و ما این بزرگی را به تو ارزانی داشتیم، در حالی كه قبلاً بزرگ نبودی؛ و ما بودیم كه گرداگرد تو را از اسبان كوتاه موی و نیزه های گندمگون پركردیم.»
قریش، بعد از رحلت پیامبر، بیشترین دشمنی را با امام ظاهر ساختند، و امام بارها از عهدشكنی و بی وفایی آنان شكایت كرده است. در این خطبه نیز حضرت آنان را به گذشتة ذلّتبارشان می اندازد كه چگونه اسلام و بزرگانی چون پیامبر و حضرت امیر، آنان را از ذلّت به اوج بزرگی رساندند؛ و این دو بیت، خوش در جای خود نشسته است.
5. امَرتُكم امری بِمُنْعَرِجِ اللَّوی
فَلَمْ تَستَبینوا النُّصحَ الّا ضُحَی الغَد (5)
«من دیدگاه خویش را در صحرای «منعرج» به شما عرضه داشتم؛ ولی ارزش آن تا ظهر فردا بر شما آشكار نشد.»
این بیت از دُرید بن صِمّة هوازنی است. درید، برادر خویش- عبدالله- را در حالی كه از جنگ بنی بكر باز می گشتند، پند می دهد كه در راه توقّف نكند. عبدالله به نصیحت برادر عمل نمی كند و بنی بكر حمله می كنند و عبدالله را می كشند و درید زخمی می شود. مایة اعجاب در این است كه امام در خطبه ای كوتاه و چند سطری، دو مثل و یك شعر به كار برده. یكی از این دو مثل، كه درست هم مضمون این بیت است، داستان جالبی دارد كه به زیبایی تمام، مقصود و منظور امام را به مخاطب انتقال می دهد. مثل این است:
«لَو كانَ یُطاعُ لقصیر امر». ماجرا از این قرار است كه جذیمة ابرش، عمروبن ضرب را به هلاكت می رساند. ضباء- دختر عمرو- به جای پدر به حكومت می نشیند و در صدد انتقام برمی آید. پنهانی با عمّال خویش نقشة قتل جذیمه را طرح می ریزد و با ارسال نامه ای، از جذیمه دعوت می كند كه با وی ازدواج كند و حكومت را در دست گیرد. قصیر- یكی از مشاوران جذیمه- او را از عزیمت منع می كند از توطئة دشمن زخم خورده بر حذر می دارد؛ ولی جذیمه حرف این ناصح مشفق را در گوش نمی گیرد و می رود و كشته می شود.
حضرت، با حسرتی هر چه تمام تر این تنهایی خویش را به تنهایی قصیر شبیه می سازد و می گوید من بارها شما را نصیحت و ارشاد كردم؛ ولی شما هرگز به گفته های من عمل نكردید و به صراط مستقیمی كه نشان می دادم، نرفتید، و به همین خاطر در تیه ضلالت افتادید و اسیر چنگ فرومایگانی چون معاویه شدید. این خطبه را امام پس از حكمیّت و رسوایی ای كه یاران ساده لوح و دشمنان گرگ صفت پوستین پوش وی به بار آوردند، ایراد فرموده است؛ و اصلاً این علت رسوایی را ضایع ماندن نصیحت می داند. افراد خشك مغزی چون خوارج، كه خود فریب نیزه های قرآن دارِ معاویه را خوردند و حضرت را به قبول حكمیّت واداشتند و بعد از فضاحت ابوموسی اشعری تازه فهمیدند كه معاویه چه كلاه گشادی بر سر آنان گذاشته است، باز وقیحانه تیغ در روی حضرت كشیدند كه از گناهِ نكرده توبه كن! و حضرت می فرماید شما دیروز باید به حكم من عمل می كردید، كه نكردید.
6. وَ دَعْ عَنك نَهباً صیحَ فی حَجَراتِهِ
هاتِ حدیثاً ما حدیث الرَّواحِل (6)
«سخنِ آن غارتی را كه از تو كردند و آوازه اش در اطراف و اكناف پراكنده شد، واگذار و حدیثی دیگر بیار (داستان غارت شتران را)». امرؤالقیس- شاعر معروف عرب- مهمان مردی به نام طریف از قبیلة بنی جدیله می شود. بعد از مدّتی، از وی جدا شده، به سوی خالد- پسر سدوس- می رود. بنی جدیله اموال او را غارت می كنند. امرؤالقیس شكایت پیش خالد می برد. خالد شتران امرؤالقیس را سوار می شود و پیش بنی جدیله می رود و می گوید: چرا اموال امرؤالقیس را كه در پناه من است، غارت كردید؟ آنان در جوابش می گویند: او در پناه تو نیست. خالد برای اثبات ادّعای خود می گوید: شترانی كه ما بر آن سوار شده ایم، از آن امرؤالقیس است. بنی جدیله آن شتران را نیز از آنان می گیرند. امرؤالقیس وقتی استیصال حامی خود- خالد- را می بیند، غم غارت اوّل را فراموش می كند و از غارت دوم بیشتر اندوهگین می شود. پس می سراید كه غارت اوّل را رها كن، كه غارت دوم دردناك تر است.
امام این خطبه را در جواب فردی از بنی اسد كه می پرسد چرا خلافت را از شما دریغ داشتند، ایراد فرموده و توضیح می دهد كه گروهی بخیلانه به خلافت چسبیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند؛ و تازه اندوهی كه از گروه اوّل - یعنی ابوبكر و عمر و عثمان- در گرفتن خلافت بر دلم نشست، در برابر ستمهای گروه دوم- یعنی معاویه و یاران بی ایمان وی- قطره ای در مقابل دریاست. و برای همین، بعد از ذكر بخل گروه اوّل، بلافاصله می فرماید: «و هَلُّمَ الخَطْبَ فی ابن ابی سُفیان» و برای این داستان، تمثیلی بهتر از این بیت امرؤالقیس نمی توان یافت، كه زخم غارت اوّل بهبود نیافته، زخمی عمیق تر از آن بر پیكر وی می نشیند.
7. و عیَّرها الواشون انّی احبها
و تلكَ شَكاهٌ ظاهرٌ عَنكَ عارُها (7)
«و سخن چینان و عیب جویان، امّ عمرو را به خاطر عشق من به او سرزنش كردند. ای امّ عمرو! اگر این دوست داشتن عیبی هم باشد، ننگش به تو نمی رسد.»
ابوذویب هذَلی در این بیت معشوقة خود، امّ عمرو را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید اگر طشت این عاشق بیچاره از بام افتاده و در راه محبّت تو رسوای خاصّ و عام گشته، بر تو حرجی نیست. این عشقی است كه گریبانگیر من شده است و مرا انگشت نمای خلق كرده.
امام در این نامة كوتاه كه در جواب معاویه نوشته، به سه شعر استشهاد كرده است. با استناد به این بیت، معاویه را سرزنش می كند و به او توصیه می نماید كه دست از شیطنت بردارد و بیش از این پیراهن عثمان را در مخالفت با او علم نكند، كه این ماجرا هیچ ربطی به او ندارد. حضرت به او می فرماید تو گمان می كنی كه من به همة خلفای پیش از خود ستم كرده ام. اگر گمان تو درست هم باشد، این كارها مربوط به تو نمی شود و من مجبور نیستم كه از تو عذرخواهی كنم. امام در جای دیگر، معاویه را به ظرفی تشبیه می كند كه بر پشت جهاز شتر می آویزند، و بدین وسیله او را از اینكه خود را به زور به عثمان منتسب كند و خون او را از امام و خلیفه وقت می خواهد، منع می نماید.
8. و كَم سقت فی آثارهم مِن نصیحه
و قَد یَستَفیدُ الظِّنَّه المُتَنَصِّحُ (8)
«و چه بسیار كه در كارهای شما به پند و اندرز سخن راندم؛ و گاهی نصیحتگو حاصلی جز بدگمانی و تهمت دیگران ندارد.»
این بیت مثلی است كه دربارة كسی زده می شود كه آن قدر دلسوزی و نصیحت می كند كه مردم گمان می كنند اندیشة بدی در سر دارد و غرض شخصی را در این كار دنبال می كند.
حضرت در جواب معاویه كه او را در ظاهر به خاطر عثمان مؤاخذه می كند، می فرماید من از اینكه در بعضی از بدعتها به عثمان خرده می گرفتم، پوزش نمی خواهم. من از این كار هدفی جز اصلاح و ارشاد عثمان نداشتم؛ و چه توان كرد؟ كه: «رُبَّ مَلومٍ لاَ ذَنبَ لَه» و چه بسیارند ناصحانی كه از شدّت دلسوزی مورد اتّهام مردم واقع می شوند!
9. لَبِّثْ قلیلاً یَلحَقُ الهَیجا حَمَلْ
لاباسَ بالمَوتِ اذالمَوتُ نَزَلَ (9)
«لختی درنگ كن تا حمل در صف جنگ درآید. هیچ باكی از مرگ نیست چون مرگ فرود آید.»
در زمان جاهلیّت، شتران حمل ابن بدر را می ربایند و او می رود، شجاعانه می جنگد، شتران خویش را باز پس می گیرد و می آورد. از آن زمان، این موضوع ضرب المثلی می شود برای تهدید به جنگ.
معاویه در نامة خود امام را تهدید به جنگ می كند و امام در جواب می نویسد پسران عبدالمطّلب هرگز از شمشیر نهراسیده اند؛ و بعد در توضیح و تطبیق شعر با موضوع، معاویه را به یاد جنگ بدر می اندازد كه حضرت، برادر (حنظله بن ابی سفیان)، دایی (ولید بن عتبه) و جدّ وی (عتبه بن ربیعه) را به درك واصل كرده بود.
10. فَاِنْ تساَلینی كَیف انتَ فانَّنی
صَبورٌ عَلَی رَیبِ الزَّمانِ صَلیبٌ
یَعِزُّ عَلیَّ انْ تُری بی كآبه
فیشمت عاد او یساءِ جیبُ (10)
«و اگر از من بپرسی كه چگونه ای، من سخت و صبور در برابر حوادث روزگار ایستاده ام. بر من سخت گران می آید كه در چهره ام آثار اندوه دیده شود تا دشمن شماتتم كند و دوست اندوهگین شود.»
شعر از عبّاس بن مرداس سلمی است. شاعر در خطاب به معشوقة خود می گوید غرور من اجازه نمی دهد تا اندوه درونی خویش را در چهرة خود ظاهر كنم و دشمنانم را شاد و دوستانم را غمگین سازم.
این نوع غیرت ورزی، در تاریخ نمونه های فراوانی دارد و در ادب عرب و فارسی انعكاس گسترده ای یافته است. از جمله، معروف است كه بابك خرّمدین و عمادالدّین نسیمی- شاعر معروف حروفیه- هنگام كشته شدن به دست دشمن، خون خویش را به چهره می مالند تا دشمنْ آنان را زرد روی مشاهده نكند.
همین مدوَّن دانشمند نهج البلاغه- سیّد شریف رضی- در مفارقت معشوق خود گوید:
نسرق الدَّمَع فی الجُیوب حیاءِ
و بِنا ما بِنا مِنَ الاشواق
«روز جدایی، از شرم، اشك در گریبان خویش می دزدیم و پنهان می سازیم، و به ما می گذرد از شوق آنچه می گذرد.»
و نیز خاقانی بیتی دارد كه گویی ترجمة این شعر است:
باز پس گردم چو اشك غیوران از چشم
كه زغیرت سویی مژگان شدنم نگذارند
و خواجه نیز می فرماید:
با دل خونین، لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش
مولا این نامه را در جواب عقیل كه نگران تنهایی برادر و قدرت دشمنان وی است، می نویسد. حضرت می فرماید: «گمان مبر كه پسر پدرت اگر مردم او را رها كردند، به خواری تن در دهد. من آن شتر رام نیستم كه هر كجا خواستند، بكشندم و هرگونه خواستند، سوارم شوند. نگران دشمن هم مباش. من تنها نیستم و لشگری انبوه برای سركوب آنان فرستاده ام».
و بعد، با بیانی شیوا و شاعرانه به دلاوریهای لشكر خود و فرار دشمن می پردازد، تا مگر برادر را آرامشی حاصل شود و قلبش تسكین یابد: «لشكری انبوه از مسلمانان به سوی او گسیل داشتم. چون این خبر بدو رسید، گریزان دامن در چید و پشیمان بازگردید. سپاه من در راه بدو رسیدند و نزدیك پنهان شدن آفتاب، لختی با یكدیگر جنگیدند. پس دیر نكشید كه اندهناك رهایی یافت و از آن پس كه در تنگنا افتاده و جز رمقی از او نمانده بود، با دشواری روی بتافت. (11)»
حضرت این گونه صَلب و سخت در برابر دشمن ایستاده، تا دشمن هرگز شاد نگردد.
11. و حَسبُكَ داءً انْ تَبیتَ بِبَطنهِ
و حَولَك اكبادٌ تَحِنُّ الَی القِدَّ (12)
«و تو را این درد بس، كه با شكم پر بخوابی، در حالی كه در اطراف تو جگرهای سوخته ای در حسرت جویدن پوست بزی ناله سر می دهند.»
امام این نامه را به عثمان بن حنیف، والی خود در بصره، كه در مهمانی عروسی ای شركت كرده بود، نوشته است. حضرت، پس از نصیحت وی كه می فرماید: از مالی كه نمی دانی حلال است یا حرام، مخور و به میهمانی ای كه فقیران از آن مطرودند و محتشمان بدان مدعُو، مرو، به زهد خویش اشاره می كند كه به دو جامة كهنه و دو قرص نان اكتفا كرده است؛ و گریزی نیز به جریان «فدك» می زند كه ما از مال دنیا همین «فدك» را داشتیم كه خلفای پیشین از ما گرفتند؛ و باز برای تربیت ابن حنیف می فرماید كه «فدك و غیرفدك به چه درد من می خورد زمانی كه من در حفرة تنگ و تاریك گور قرار خواهم گرفت؟ سپس می فرماید من نیز می توانم عسل مصفّی و نان گندم بخورم و جامه های ابریشمین بپوشم، ولی هرگز نمی توانم ببینم كه من سیر خوابیده ام و پیرامونم شكمهایی از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهایی سوخته است. و چه زیبا به شعر حاتم طائی می رسد!
12. مستقبلین ریاحَ الصَّیفِ تَضربهم
بِحاصبٍ بَین اغوارِ و جَلْمود (13)
«رو در مسیر وزش بادهای تابستانی دارند كه در میان صخره ها و گودالها ریگ به چهرة آنان می زند.»
این نامه در جواب معاویه و تهدیدهای وی نوشته شده است. می فرمایند خود به دیدار تو خواهم آمد، و اگر تو شتاب كنی و به جنگ من آیی، گویی كه با پای خود به مسلخ می آیی، و مَثل تو مَثل آن كسانی است كه شاعر «بنی اسد» گفته: چهره به بادهای تابستانی می دهند كه ریگ بر چهره شان می كوبد. حضرت با این تمثیل، تیر و شمشیرهایی را كه بر سر لشكر معاویه خواهد بارید، به گردبادهای تابستانی تشبیه كرده است؛ چرا كه خود بلافاصله از این استعاره رمزگشایی و تصریح به نام شمشیر كرده و می گوید: «و شمشیری كه با آن جد مادری تو (عتبه بن ربیعه) و به دایی ات (ولید بن عتبه) و برادرت (حنظله بن ابی سفیان) در یكجا (جنگ بدر) زدم، نزد من است.»
 
پی نوشت ها :
 
1- همان، خطبة 3.
2- همان، خطبة 25.
3- همان.
4- همان، خطبة 33.
5- همان، خطبة 35.
6- همان، خطبة 162.
7- همان، نامة 28.
8- همان.
9- همان.
10. همان، نامة 36.
11. همان، نامة 36.
12. همان، نامة 45.
13. نهج البلاغه، همان، نامة 64.
 
منابع:
1- آیتی، عبدالمحمد(مترجم)، معلّقات سبع، چاپ سوم 1371، تهران، سروش.
2- خاقانی‌ شروانی، افضل الدین بدیل بن علی بخار، دیوان تصحیح دكتر ضیاءالدین سجادی، چاپ پنجم 1374، تهران، زوار.
3- سپهری، سهراب، هشت كتاب، چاپ بیست و دوم 1378، تهران، طهوری.
4- علی بن ابی طالب (ع)، دیوان، ترجمه مصطفی زمانی، چاپ اول 1374، نصایح.
5- رضی، سید شریف، نهج البلاغه، ترجمه دكتر سید جعفر شهیدی، چاپ اول، تهران 1368، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.

منبع :مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت علیهم السلام - نویسنده: دكتر ابراهیم اقبالی(استادیار دانشگاه محقق اردبیلی)/ نشریه النهج شماره 13-14

 
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.