تبیان، دستیار زندگی

هشام بن عبدالملک زمان امام باقر (ع)

با مرگ یزید بن عبدالملک برادرش هشام بن عبدالملک در سال ۱۰۵ ه در حالی که ۳۸ سال از عمر او می‏ گذشت بر مسند خلافت نشست. بررسی زندگی امام باقر (ع) می نمایاند که روزگار خلافت هشام از نظر سیاسی، سخت ‏ترین و پر مسأله ‏ترین دوره برای آن حضرت به شمار می آید؛ زیرا در دورۀ خلفای پیشین، آن امام از مدینه به سایر شهرها جلب و احضار نشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
هشام بن عبدالملک زمان امام باقر (ع)
با مرگ یزید بن عبدالملک برادرش هشام بن عبدالملک در سال ۱۰۵ ه در حالی که ۳۸ سال از عمر او می‏گذشت بر مسند خلافت نشست. فرمانروایی او ۱۹ سال و ۷ ماه به طول انجامید و سرانجام در سال ۱۲۵ ه مرگش فرا رسید.[1] طولانی بودن مدت حکومت هشام خود می تواند ترسیم کننده دوران استبداد و ژرفای فجایعی باشد که در این دوره به وسیله او و همدستان امویش صورت گرفته است؛ زیرا حکومت‏های فاسد و غیر الهی، هر چه بیشتر تداوم یابد، سلطه و جباریتشان بر خلق، ابعاد گسترده‏تری پیدا می کند. او مردی خشن، درشتخو و مال اندوز بود. [2]بخل، ستمگری، سخت دلی و بی‏عاطفگی او بیش از هر خصلتش رخ می نمود. [3]

عداوت هشام بن عبدالملک با امام باقر:

در یکی از برخوردهایی که میان زید بن علی – برادر امام باقر (ع) – با هشام بن عبدالملک رخ داد، هشام از موضع کبر و غرور گفت: برادرت بقره چه کرد؟! زید بن علی به او پاسخ داد: بد گونه‏ای با رسول خدا (ص) مخالفت کردی، زیرا لقب باقر لقبی است که پیامبر اکرم (ص) برای برادرم – محمد بن علی – انتخاب کرده است، ولی تو وی را (بقره) می نامی! بی‏تردید تو در قیامت هم با پیامبر اختلاف خواهی داشت، او به بهشت وارد می‏شود و تو در آتش![4] شاید در یکی از نخستین برخوردهای هشام با امام باقر (ع) بود که وی در صدد برآمد تا امام را به وسیلۀ طرح سؤال به بن‏بست بکشاند، و از این طریق، مقام علمی آن حضرت را مخدوش ساخته و آتش کینه و حسد خود را قدری فرو نشاند.

هشام برای مراسم حج به مکه آمده بود، و در حالی که بر دست خدمتکارش – سالم – تکیه داشت، وارد مسجدالحرام شد. سالم که قبلا امام باقر (ع) را دیده بود و می‏شناخت و نیز میدانست که هشام نسبت به آن حضرت حساسیت و عناد دارد، با دیدن امام باقر (ع) رو به هشام کرد و گفت: آن شخص محمد بن علی است. هشام پرسید: این همان شخصی است که مردم عراق شیفتۀ اویند و از او خط می‏گیرند؟ سالم گفت: آری این شخص هموست. هشام گفت: پس هم اکنون نزد او برو و بگو هشام بن عبدالملک، پیشوای مؤمنان! می‏پرسد: هنگامی که مردم در روز قیامت محشور می‏شوند و گرد می‏آیند، چه می‏خورند و می‏آشامند تا کار حسابرسی آنان تمام شود؟ سالم نزد امام آمد و سؤالش را مطرح کرد. امام در پاسخ او فرمود: در آن روز زمین چون قرص پاکیزه‏ای است و آبها در آن جاری است و مردم از آن می‏خورند و می‏آشامند. سالم نزد هشام بازگشت و سخن امام را بازگو کرد. هشام با شنیدن این پاسخ، گویی راهی تازه برای غلبه بر امام یافته باشد لذا گفت: اکنون باز گرد و بپرس: آیا دشواری‏ها و مشکلات روز قیامت مجال خواهد داد که کسی به خوردن و آشامیدن بپردازد! امام باقر (ع) در پاسخ او فرمود: مشکلات قیامت باعث نمی‏شود انسانها از آب و غذای خود غافل شوند؛ چه مشکلات اهل دوزخ به مراتب بیشتر از درد و رنج مردم در صحنۀ محشر است، ولی با این حال، دوزخیان از آب و غذا بی‏نیاز نیستند و درد و رنج آتش و شکنجه‏های جهنم باعث نمی‏شود که رنج گرسنگی و تشنگی را فراموش کنند، و بدین جهت خداوند در قرآن بیان کرده است که دوزخیان به اهل بهشت التماس می‏کنند و می‏گویند: «أَفیضُوا علینا مِن الماء أو مُمّا رزقکُم اللهُ» [5] یعنی؛ از آبها یا آنچه خدا به شما روزی کرده است، مقداری هم به ما ببخشید. هشام با شنیدن این پاسخ دیگر ساکت شد و نتوانست هدفش را دنبال کند[6].

ریشه ‏های عداوت:

آنچه در زندگی امام باقر (ع) و نیز سایر ائمه شایان توجه می باشد، این است که چه ویژگی‏هایی در شخصیت و منش آنان وجود داشته، که معمولا حکومت‏های جور متعرض ایشان می‏شده‏اند؛ زیرا اگر ائمه اهل دخالت در مسایل سیاسی و اجتماعی نبودند و به استناد لزوم تقیه، از امر به معروف و نهی از منکر و نشر معارف دینی دوری می گزیدند، بیشک زمینه‏ای برای مخالفت و کینۀ حاکمان جور علیه ایشان پدید نمی‏آمد. بنابراین، باید ریشه‏های این رویارویی را در شخصیت ممتاز و محوریت اجتماعی و بینش‏های سیاسی آنان جست؛ زیرا این عوامل، هنگامی که دست به دست یکدیگر دهند، موجب احساس خطر حاکمان می شود. شخصیت ممتاز علمی و اجتماعی، تا زمانی که فاقد بینش خاص سیاسی باشد و نسبت به حکومت جور نقدی نداشته باشد، مورد تعرض واقع نمی‏شود، و در صورتی که شخص منتقد سیاسی باشد ولی در جامعه کسی به آرای وی اهمیت ندهد، یا حکومت او را به خود وا می‏نهد و یا به راحتی وی را سر به نیست می کند، ولی تاریخ می‏نماید که خلفا با ائمۀ معصومین هیچ یک از این دو شیوه را نپیموده‏اند، نه ایشان را به حال خود واگذاشته‏اند و نه توانسته‏اند به راحتی ایشان را از میان بردارند، بلکه هماره مترصد از میان بردن آنان بوده‏اند و برای عملی ساختن اندیشۀ خود مدتها به تدبیر و حیله و نقشه‏کشی می پرداخته‏اند! به هر حال، گواه آنچه آوردیم خطبه‏ای است که امام باقر (ع) در مکه برای مسلمانان ایراد کرده است.

امام صادق (ع) می فرماید: در یکی از سالها که هشام بن عبدالملک برای انجام مراسم حج به مکه آمده بود، امام باقر (ع) نیز در مکه حضور داشت. در آن سفر امام باقر (ع) برای مردم سخنرانی کرد و از جمله سخنان آن حضرت چنین بود: سپاس مخصوص خداوندی است که محمد (ص) را به پیامبری مبعوث کرد و ما – خاندان نبوت – را به وسیلۀ او کرامت بخشید. ما برگزیدگان خدا بر خلق اوییم و انتخاب‏شده از میان بندگان وی هستیم و ما خلفای الهی می‏باشیم. پس آن کس که از ما پیروی کند، سعادتمند است و کسی که ما را دشمن بدارد و با ما مخالفت کند، شقی و نگونبخت خواهد بود. این سخنان به هشام گزارش شد و زمینۀ خشم شدید او را فراهم آورد، اما در چنان شرایطی صلاح ندید که متعرض امام باقر (ع) شود. زمانی که به دمشق بازگشت و ما هم به مدینه بازگشتیم، به وسیلۀ نامه از کارگزار خویش در مدینه خواست تا من و پدرم (محمد بن علی) را به دمشق بفرستد.  زمانی که وارد دمشق شدیم هشام تا سه روز اجازه نمی‏داد که نزد او برویم. تا این که سرانجام، روز چهارم به ما اجازۀ ورود داد. وقتی که ما در آستانۀ ورود قرار داشتیم، هشام – که نفرین خدا بر او باد – به اطرافیانش دستور داده بود تا پس از او، هر یک به امام باقر (ع) ناسزا بگویند و وی را سرزنش کنند!

امام باقر (ع) وارد محفل هشام شد، و بدون این که توجه خاصی به هشام داشته باشد و احترام ویژه‏ای برای او قایل شود، در جمله‏ای عام که شامل همۀ اهل مجلس می شد گفت: «السلام علیکم»، سپس بدون اجازه خواست از هشام، در مکان مناسب بر زمین نشست.  هشام به شدت خشمگین می نمود؛ زیرا اولا به شخص او سلام ویژه‏ای که به خلفا داده می شد، داده نشد، و ثانیا امام باقر (ع) برای نشستن از او اجازه نخواست! هشام گفت: ای محمد بن علی! همواره یک نفر از شما خاندان، وحدت مسلمانان را شکسته و می‏شکند و مردم را به سوی خود فرا می‏خواند و از روی سفاهت و جهل، گمان دارد که امام است.

هشام شروع به سرزنش کرد و چون او ساکت شد، یکایک مجلسیان او، سخنان توهین‏آمیز و نیش آلود او را پی گرفتند. چون سخنانشان پایان یافت، امام باقر از مکانی که نشسته بود برخاست و ایستاده چنین سخن گفت: ای مردم! به کدامین سو می روید؟ و شما را به کجا می برند؟ خداوند نسل پیشین شما را به وسیلۀ ما خاندان هدایت کرد و نسلهای آیندۀ شما نیز باید به وسیلۀ ما راه یابند. اگر شما پادشاهی زودگذر دنیا را دارید، ما در آینده فرمانروایی خواهیم داشت. پس از فرمانروایی ما، هیچ حاکمیتی و پادشاهی نیست؛ زیرا ما اهل فرجامیم و خداوند فرموده است: «والعاقبة للمتقین».

سخن که بدین جا انجامید، هشام دستور داد تا پدرم امام باقر را به زندان ببرند و محبوس سازند. اما امام در زندان ساکت نبود و زندانیان را مورد انذار و بیدار باش قرار داده، مطالب بایسته را با ایشان در میان می‏گذاشت، به گونه‏ای که همگان به او دلبسته شدند. زندانبان از این جریان بر آشفت و وقایع را به هشام گزارش کرد. هشام دستور داد تا امام را از زندان رها سازند و نزد او بفرستند.  امام صادق (ع) می فرماید: در این ماجرا من همراه پدرم وارد دربار هشام شدیم، او بر تخت نشسته بود و درباریان و ارتشیانش با سلاح ایستاده بودند. تابلو هدف را در برابر جمع نصب کرده و بزرگان قوم مشغول هدف گیری و تیراندازی بودند. با ورود ما به آن جمع – در حالی که پدرم جلوتر حرکت می کرد و من پشت سر وی بودم – نگاه هشام به پدرم افتاد و گفت: ای محمد! تو هم با بزرگان قوم من وارد مسابقه شو و تیراندازی کن. امام باقر فرمود: من دیگر سنم از این کارها گذشته است، اگر صلاح بدانی من معاف باشم. هشام گفت: به حق کسی که ما را با دینش عزت بخشید و محمد (ص) را مبعوث کرد تو را معاف نخواهم داشت. سپس به یکی از بزرگان بنی‏امیه اشاره کرد تا کمانش را به پدرم بدهد.

پدرم کمان را گرفت. تیری در چلۀ کمان نهاد و نشانه گرفت و رها کرد، تیر در نقطۀ وسط هدف نشست، پدرم تیر دوم را نشانه گرفت، تیر دوم در وسط تیر اول فرود آمد و همین طور تا نه تیر…! هشام بشدت مضطرب شده بود و قرار نداشت و نمی توانست خویشتنداری کند. تا این که گفت: ای ابوجعفر! تو می گفتی که سِنت از این کارها گذشته! در حالی که تو قهرمان تیراندازان عرب و عجم هستی. این سخن را گفت، ولی به سرعت از گفتۀ خویش پشیمان شد. هشام سعی داشت که خود را به عواقب ریختن خون پدرم گرفتار نسازد؛ (زیرا دریافته بود که کشتن اهل بیت بهای سنگینی برای حکومت‏ها داشته است). هشام به زمین خیره شده بود در حالی که من و پدرم در مقابلش ایستاده بودیم. ایستادن ما به طول انجامید و پدرم خشمگین شد، هشام از نگاه‏های غضب آلود پدرم به آسمان، شدت خشم او را دریافت و گفت: ای محمد! نزدیکتر بیا… پدرم به طرف تخت او رفت، من هم همراه پدرم بودم.  شام از جای برخاست و با پدرم معانقه کرد و او را در سمت راست خود جا داد. سپس با من معانقه کرد و من هم سمت راست پدرم نشستم. هشام با تمام توجه مشغول گفتگو با پدرم شد و گفت: ای محمد! قریش هماره بر عرب و عجم پیشوایی خواهد داشت، تا زمانی که چون تویی در میان قریش باشد. براستی چه نیک تیر می اندازی. چه مدت تمرین کردهای تا چنین مهارتی به دست آوردهای؟

پدرم گفت: میدانی که مردم مدینه در کار تیراندازی دستی دارند. من هم در دورۀ جوانی گاهی تیراندازی داشته‏ام، اما مدتها است که ترک کرده‏ام. و از آن پس، این نخستین بار بود که در حضور تو تیر انداختم. هشام گفت: هرگز مانند کار تو را از کسی ندیده بودم و گمان نمی‏کنم روی زمین کسی بتواند این گونه تیراندازی کند. آیا جعفر هم می تواند همین گونه هدف بگیرد؟

امام باقر (ع) فرمود: ما کمال‏ها و حقایق دین را به ارث می‏بریم، همان دین کاملی که خداوند دربارۀ آن فرموده است: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا». [7]امروز دینتان را کامل کردم و نعمت را بر شما تمام ساختم و اسلام را به عنوان دین برایتان رضا دادم. و زمین هیچگاه خالی از انسان کامل نخواهد بود.

هشام با شنیدن این سخنان، چهره‏اش سرخ و حالش دگرگون شد و سؤال‏ها و اشکال‏های متعددی را مطرح کرد و امام هم به هر یک پاسخ داد… این جریان ظاهرا خاتمه یافت و امام باقر (ع) همراه با فرزندش جعفر بن محمد عازم بازگشت به مدینه شدند، اما کینه و عدوات هشام تازه شعله‏ور شده بود! از این رو، مأمورانی را پیش از امام به روستاها و منازل میان راه فرستاد و به مردم دستور داد تا از فروختن خوراکی به امام باقر و همراهان او خودداری کنند و به ایشان جا و پناه ندهند. [8]

سخت‏ترین دوران بر امام باقر:

بررسی زندگی امام باقر (ع) می نمایاند که روزگار خلافت هشام از نظر سیاسی، سخت‏ترین و پر مسأله‏ترین دوره برای آن حضرت به شمار می آید؛ زیرا در دورۀ خلفای پیشین، آن امام از مدینه به سایر شهرها جلب و احضار نشد. [9]استمرار خلافت هشام از جمله عوامل مهمی است که در بررسی علل تنگناهای سیاسی – اجتماعی این دوره باید مورد توجه قرار گیرد؛ زیرا حکومت‏ها در آغاز، مسلط بر همۀ امور نیستند، ولی رفته رفته بر سلطه و نفوذ و نظارت آنان افزوده می‏شود. و در صورتی که حکومت بر پایه‏های جور استوار شده باشد، تداوم آن به استبداد فزونتر می‏انجامد. تاریخ نشان می‏دهد که دورۀ خلافت هشام در میان بنی‏امیه، از نظر استمرار کم‏سابقه بوده است؛ زیرا بیشتر آنان حکومت‏هایی دو یا سه ساله داشته‏اند. استمرار پادشاهی هشام، نه تنها بر امام باقر و اهل بیت (ع) بلکه برای مجموعۀ شیعیان نیز سختی‏ها و تنگناهای اجتماعی پدید آورد.

شیعه در تنگنای خلافت هشام:

برای ترسیم دشواریهای این دوره و نمایاندن مشقت‏های شیعه در عصر خلافت هشام، توجه به سرگذشت زندگی جابر بن یزید جعفی کافی است؛ زیرا او از شخصیتهای مبرز شیعه در عصر امام باقر (ع) بود که در نتیجۀ فشارهای سیاسی حکومت اموی ناگزیر شد، شیوۀ سخت و توانفرسایی را در پیش گیرد.

نعمان بن بشیر میگوید: در سفری که به حج میرفتم، رفیق و همسفر جابر بن یزید جعفی بودم. در مکه حج گزاردیم و عازم مدینه شدیم. جابر قبل از حرکت به سوی مدینه، خدمت امام باقر (ع) -که در آن سال برای حج به مکه آمده بود- شرفیاب شد، تا از آن حضرت خداحافظی کند. پس از خداحافظی، من و جابر از مکه به قصد مدینه خارج شدیم. در میان راه به اخیرجه [10] رسیدیم، نماز گزاردیم و دوباره عازم شدیم. بر محمل‏ها جا گرفته بودیم که مردی بلند بالا سر رسید و نامه‏ای را از امام باقر (ع) به جابر داد، گل‏های مهر نامه هنوز خشک نشده بود. جابر از مرد قاصد پرسید، چه زمانی نامه را از امام باقر (ع) دریافت کردی؟ قاصد گفت: بعد از نماز. جابر با تعجب گفت: بعد از همین نماز! نامه رسان گفت: آری بعد از همین نماز. جابر نامه را باز کرد و مشغول خواندن شد. چهره‏اش در هم رفت و از آن لحظه تا وقتی که به کوفه رسیدیم دیگر هرگز نخندید، و حتی تبسم نکرد، با این که قبل از آن می‏خندید و تبسم می‏کرد و با من گفت و شنود داشت.

چون به کوفه رسیدیم و وارد منزل شدیم، پس از ساعتی، جابر نزد ما آمد در حالی که نامه را به گردن آویخته و بر چوبی سوار شده بود و میان کوچه‏های کوفه می‏گشت و میگفت «منصور بن جمهور امیر غیر مأمور» و سخنانی از این قبیل. در میان مردم شایع شد که جابر دیوانه شده است. سه روز از این جریان می‏گذشت که نامۀ هشام بن عبدالملک به یوسف بن عثمان – که والی کوفه بود – رسید. در آن نامه، هشام دستور داده بود که جابر بن یزید را به هر شکل که شده پیدا کنند و او را گردن زده، سرش را برای او بفرستند. یوسف بن عثمان پس از خواندن نامه، رو به حاضران مجلس خود کرد و پرسید: جابر بن یزید کیست؟ هشام از من خواسته است تا او را احضار کرده و گردن بزنم. حاضران مجلس گفتند: این مرد، علّامه و صاحب حدیث و ورع و زهد بود، ولی اکنون گرفتار جنون شده است. می‏توانی او را در کوچه‏ها، همراه کودکان ببینی که با آنان سرگرم بازی است. والی کوفه به هشام بن عبدالملک جریان را گزارش کرد و هشام پاسخ داد: پس او را به حال خود واگذارید! روزهای زیادی نگذشت که منصور بن جمهور سر رسید و یوسف بن عثمان – فرماندار کوفه – را کشت و… [11].

از این روایت استفاده می‏شود که جابر به دستور امام باقر (ع) مأمور به تقیه شده است و راه تقیه را در اظهار جنون دیده و یا اصولا آن راه را نیز امام (ع) به وی پیشنهاد کرده است.

شهادت زید بن علی بن الحسین

قیام و شهادت زید بن علی (ع) در دوران حکومت هشام بن عبدالملک، به سال ۱۲۱ ه [12] از دلایل انکارناپذیر حاکمیت استبداد در آن عصر است. برخی از مورخان نا آگاهانه یا مغرضانه در توصیف دورۀ خلافت هشام گفته‏اند: مردم در خلافت او آرامش و آسایش داشتند و کسی علیه او خروج نکرد و در مقابل وی نایستاد، جز «زید بن علی بن الحسین» که در اطراف کوفه به تبلیغ علیه خلافت هشام پرداخت و هشام برای سرکوب وی ابن‏ هبیره را فرستاد و او زید را دستگیر کرد و به قتل رسانید، بی آنکه از هشام فرمان قتل گرفته باشد، زمانی که خبر کشته شدن زید به هشام رسید، کار بی‏مشورت ابن‏هبیره بر او گران آمد و وی را به خاطر کشتن مردی قرشی آن هم بدون مشورت، ملامت کرد! [13]

پس از تحقیق در سایر منابع تاریخی آشکار می‏شود که سکوت عصر او نه معلول آسایش و رفاه بلکه نتیجۀ مشکلات اجتماعی و نیز برنامه‏های سرکوب گرانۀ هشام بوده است و اگر هشام در برابر کشته شدن زید، چنین وانمود کرده باشد که به قتل او رضا نداشته است، این چیزی است که در موارد مشابه آن بعدها دیده شد که قاتلان ائمه خود به سوگواری برای آنان می‏پرداختند؛ زیرا از پیامدهای قتل آل علی به شدت هراسان بودند و نتایج بحران آفرین آن را بارها و بارها دیده و به خاطر داشتند. بهترین گواه این دعا، حرکت‏ها و آشوب‏های گسترده‏ای بود که پس از شهادت زید بن علی بن الحسین در خراسان رخ داد. شیعیان خراسان به جنبش آمدند و حرکت‏های نهانی آنان علنی گردید، همدستان و هواخواهانشان انبوه شد، ستم‏هایی که بنی‏امیه بر خاندان پیامبر روا داشته بودند برای مردم باز میگفتند تا شهری باقی نماند، مگر این که این جریانها در آن راه یافت.[14]

این نقل‏های تاریخی از جهات متعدد نادرستی نقل پیشین را روشن می‏سازد. علاوه بر این، آنچه با بدن زید پس از شهادتش انجام دادند، نمایانگر شدت عداوت هشام نسبت به آل علی (ع) است؛ زیرا یاران زید، بدن او را در مسیر جریان جوی آبی پنهان کرده بودند ولی یوسف والی کوفه آن را به وسیلۀ فرد جاسوسی پیدا کرد، بدن زید را بر صلیب کشیدند در حالی که عریان بود و جامه نداشت. شاعری از بنی‏امیه چنین سرود: [صلبنالکم زیدا علی جذع نخلة / و لم ار مهدیا علی الجذع یصلب]، یعنی: «ما زید را بر شاخه‏های نخل به دار آویختیم و من هیچ مهدیی را نمی‏شناسم و ندیده‏ام که بر شاخه‏ها به صلیب کشیده شود!» در این تعبیرها، تعریض و کنایه است به اندیشۀ شیعه دربارۀ قیام مهدی (ع).  به هر حال این هشام بود که سرانجام به یوسف فرمان داد که بدن زید را بسوزانند و خاکستر آن را به باد دهد! [15]

شهادت امام باقر با توطئه هشام:

در بررسی زندگی سیاسی امام باقر (ع) نباید از اختلاف درونی برخی علویان با آن حضرت غافل بود؛ زیرا این اختلاف‏ها هر چند به ظاهر رنگی سیاسی نداشت، ولی در نهایت به مسایل سیاسی انجامید. آن چه این اختلاف‏ها را به امر سیاست گره میزد، این بود که خلفا همواره در صدد یافتن راهی آسان برای از میان بردن خط امامت و جریان اندیشۀ شیعی بودند و در این میان بدیهی است که دامن زدن به اختلاف‏های درونی آل علی و استفاده از عناصر ناراضی علیه آنان، می‏توانست شیوه‏ای راحت و کم‏پیامد برای حکومت باشد.

هشام بن عبدالملک؛ از همین شیوه استفاده کرد و با تدابیری زید بن حسن را که نسبت به امام باقر (ع) بر سر میراث رسول الله (ص) و امر «امامت» عداوت داشت، علیه آن حضرت به کار گرفت تا این امر به شهادت امام باقر (ع) منتهی گردید!

ابوبصیر از امام صادق (ع) نقل کرده است: زید بن حسن همیشه با امام باقر (ع) در مورد میراث رسول خدا، درگیری داشت و مدعی بود که او برای دریافت آن میراث، سزاوارتر است به این دلیل که از نسل فرزند بزرگتر است – زیرا زید از نسل حسن بن علی و امام باقر از نسل حسین بن علی (ع) بود – این اختلاف حتی به محکمۀ قاضی نیز کشیده شد. در یکی از همین محاکم زید بن حسن به زید بن علی بن الحسین – برادر امام باقر (ع) – توهین کرد و زید بن علی بن الحسین سوگند خورد که دیگر با زید بن حسن روبرو نشود. از روایت استفاده میشود که در این محکمه‏ها، شخص امام باقر (ع) حضور نمی‏یافته، بلکه برادر خود (زید بن علی) را مأمور پاسخگویی به ادعاهای زید بن حسن می‏نموده است. از این رو، پس از مشاجرۀ یاد شده، زید بن علی از امام باقر (ع) خواهش می‏کند که دیگر او را از حضور در محکمه‏ای که زید بن حسن در آن مدعی است معاف دارد. امام باقر هم می‏پذیرد.  زید بن حسن که گویی در انتظار چنین فرصتی بود از این که می‏تواند از آن پس با شخص امام باقر (ع) رویاروی شود، خرسند شد؛ زیرا امید داشت که در این رویارویی میتواند امام را تحت فشار و مورد اذیت و بی‏حرمتی قرار دهد!

زید بن حسن نزد امام باقر آمد تا آن حضرت را به محکمۀ قضا ببرد. امام عازم شد، ولی به او فرمود: ای زید تو اکنون در زیر لباس‏هایت خنجری را پنهان کرده‏ای و… امام در این هنگام گوشه‏هایی از قدرت امامت را به وی نمایاند و با کرامتهای خویش به او اثبات کرد که امامت امری الهی است و نه میراثی بشری و قراردادی اجتماعی. زید با مشاهدۀ کرامت‏ها، گاه مدهوش می‏شد و به شدت شگفت‏زده می‏گردید، ولی هرگز از غفلت و هواپرستی بیرون نیامد. زید بن حسن با مشاهدۀ آن کرامت‏ها، سوگند یاد کرد که دیگر به نزاع با امام باقر (ع) برنخیزد! و از امام جدا شد ولی همان روز به سوی هشام بن عبدالملک [16]حرکت کرد. وقتی که به حضور هشام رسید گفت: من از نزد ساحری دروغگو می‏آیم که برای تو سزاوار نیست او را به حال خود واگذاری. زید بن حسن آنچه را دیده بود برای هشام بازگفت. هشام بن عبدالملک به کارگزار خویش در مدینه دستور داد: محمد بن علی را دربند بکش و نزد من بفرست!. آنگاه به زید بن حسن گفت: اگر محمد بن علی را در اختیار تو قرار دهم، آیا حاضری او را به قتل رسانی؟ زید بن حسن گفت: آری. والی مدینه با دریافت فرمان هشام به عواقب آن اندیشید و به هشام نوشت: من فرمان تو را رد نمی‏کنم و این نامه به معنای مخالفت با تو نیست، ولی دوست دارم از سر خیرخواهی با تو سخنی بگویم: مردی را که از من خواسته‏ای تا در بند کشیده، نزد تو بفرستم، عفیف‏ترین و زاهدترین کس در روی زمین است و من به صلاح حکومت تو نمی‏بینم که متعرض وی شوی… [17]. این حدیث طولانی است، ولی به هر حال، زید بن حسن از این طریق به خواستۀ خود دست نیافت. پس از بازگشت از شام به مدینه، سرانجام با تدبیری زین اسب را آغشته به سم کرد و از این طریق امام باقر (ع) را مسموم ساخته، به شهادت رسانید. در این راه دست هشام پنهان است؛ زیرا آنچه هشام از آن بیم داشت و برای حکومت خود از آن نگران بود، از یک سو وجود امام، و از سوی دیگر درگیری علنی با آن حضرت بود، اما از میان بردن امام باقر (ع) به صورت مخفی و به وسیلۀ فردی از خاندان علی میتوانست او را از هر دو مشکل برهاند! [18]

پی نوشت ها

[1] حیاة الحیوان ۱ / ۱۰۲٫

[2] مروج الذهب ۳ / ۲۰۵٫

[3] تاریخ یعقوبی ۲ / ۳۲۸٫

[4] عمدة الطالب ۱۳۹٫

[5] اعراف / ۵۰٫

[6] احتجاج طبرسی ۲ / ۳۲۳؛ روضة الواعظین ۱ / ۳۰۳؛ کشف الغمة ۲ / ۳۳۱؛ سیر اعلام النبلاء ۴ / ۴۰۵؛ الفصول المهمة ۲۱۴؛ احقاق الحق ۱۲ / ۱۷۸؛ نورالابصار ۱۴۳٫

[7] مائده / ۳٫

[8] اصول کافی ۲ / ۳۷۶؛ مناقب ۴ / ۱۸۹؛ بحار ۴۶ / ۲۶۴؛ نورالابصار ۶۴-۶۰؛ الانوار البۀة ۱۱۹؛ اثبات الهداة ۵ / ۲۷۲ و ۳۱۱ به نقل از امان الاخطار ابن طاووس و دلائل الامامة محمد بن جریر بن رستم طبری.

[9] در برخی روایات احضار امام از مدینه به شام در زمان عبدالملک نیز یاد شده است، ولی با توجه به محتوای روایت و ذیل آن این نظر قوت میگیرد که راوی به جای هشام بن عبدالملک فقط عبدالملک را گفته باشد و هر دو روایت یکی به شمار آید. رک: الخرائج و الجرائح ۱ / ۲۹۱٫

[10] نام مکانی است در راه مکه به طرف مدینه.

[11] اختصاص ۶۷؛ اعیان الشیعة ۴ / ۵۲٫

[12] برخی سال شهادت زید را سال ۱۲۲ ه دانستهاند. رک: مروج الذهب ۳ / ۲۰۶٫

[13] الامامة و السیاسة ۱-۲ / ۱۲۵٫

[14] تاریخ یعقوبی ۲ / ۳۲۶٫

[15] مروج الذهب ۳ / ۲۰۷٫

[16] در برخی از متون به جای هشام بن عبدالملک فقط نام عبدالملک آمده است، ولی با توجه به این که عبدالملک معاصر امام سجاد (ع) بوده، میتوان مطمئن شد که هشام بن عبدالملک مورد نظر است و چه بسا لفظ هشام به وسیلۀ راویان یا نسخه نویسان ساقط شده باشد.

[17] الخرائج و الجرائح ۲ / ۶۰۰؛ بحار ۴۶ / ۳۲۹٫

[18] ورالابصار ۴۹ و ۶۰٫
منبع:حوزه نت
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.