تبیان، دستیار زندگی

حسام‌الدین سراج در دهمین سالگرد كوچ قیصر نوشت

انگار تازه داشتم قیصر را می‌شناختم

قیصر قافیه اندیش نبود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
قیصر امین پور


به نام خداوندگار عشق

به نام خدای قیصر

هر «قاف» آخر عشق است،

آنجا كه نام كوچك من

آغاز می‌شود!

- خاطره‌های بسیار از قیصر دارم. اما وقتی پر، واز كرد و به آسمان پرواز كرد.

خاطره‌سازی‌های رازآلودش با دل بی‌تاب من شروع شد. كلماتش جان گرفت و لایه‌های پنهان شعرش از پشت ابرهای مه‌آلود روزگار، پیدا شد رمز و راز نهفته در بطن بطن شعرش، آرام آرام منكشف شد.

انگار تازه داشتم، قیصر را می‌شناختم... قیصری كه از عشق می‌گفت، از زیبایی می‌گفت. از درد می‌گفت از دردی كه با گوشت و پوست و استخوان آن را لمس كرده بود.

این منم در آینه، یا تویی برابرم؟

ای ضمیر مشترك، ای خود فراترم

در من این غریبه كیست؟ باورم نمی‌شود

خوب می‌شناسمت، در خودم كه بنگرم

این تویی، خود تویی، در پس نقاب من

این مسیح مهربان، زیر نام قیصرم

ای فزون‌تر از زمان، دور پادشاهی‌ام

ای فراتر از زمین، مرزهای كشورم

و چه زیباست، كشورگشایی قیصر!!... من از قیصر آموختم، تا روح، لطیف نشود به حقیقت حیات نمی‌رسد.

درد در شعر قیصر، معنای عمیق و حقیقی دارد. چون درد جسم و روح را سالیان سال با دل و جان خود لمس كرده است.

قوم و خویش من همه از قبیله غمند

عشق خواهر من است، درد هم برادرم

و یك واكاوی دوباره از وجود خود - از منی كه همیشه همراه ما است اما نمی‌شناسیمش – خویشتنی كه در روزمرّگی‌های روزگار گم شده است.

سال‌ها دویده‌ام از پی خودم، ولی

تا به خود رسیده‌ام، دیده‌ام كه دیگرم

در به در به هر طرف، بی‌نشان و بی‌هدف

گم شده چو كودكی در هوای مادرم

از هزار آینه تو به تو گذشته‌ام

می‌روم كه خویش را با خودم بیاورم

و اینجا چه زیبا، مضمون لسان‌الغیب را می‌آورد:

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

با خودم چه كرده‌ام؛ من چگونه گم شدم؟

باز می‌رسم به خود، از خودم كه بگذرم؟

دیگران اگر كه خوب، یا خدا نكرده بد

خوب، من چه كرده‌ام؟ شاعرم كه شاعرم؛

راستی چه كرده‌ام؟ شاعری كه كار نیست

كار چیز دیگری است، من به فكر دیگرم!

- قیصر به سیر و سلوكی عاشقانه، دست یافته بود – با دوستان و شاگردان و... مردمان – مهربان بود. هر چند این سلوك مهربانانه، منجر به تحمل دیگران می‌شد. اما صبورانه آن را می‌پذیرفت.

به چشمم بد مردمان عین خوبی است

كه من هر چه دیدم، ز چشم تو دیدم

دهانم شد از بوی نام تو لبریز

به هر كس كه گل گفتم و گل شنیدم

قیصر را در سال‌های ٥٩ و ٦٠ و دهه ٦٠ اغلب با سیدحسن حسینی می‌دیدیم؛ دو یار غار دو همسفر، دو هنرمند، دو شاعر باسواد... اما قیصر به غیر از غور در شعر و شاعری، دستی هم در ادبیات كودكان داشت و سروش نوجوان، پیوسته از مقالات و اشعار و استفاده می‌كرد.

شاید این ویژگی سبب شده بود او به سمت ساده‌نویسی و شیوه سهل ادبی كه نهایتا ممتنع هم بود روی آورد تا حسن حسینی هم به لحاظ انس و تحقیق در سبك هندی بیدل و سپهری به زبان تازه‌ای دست یافته بود، زبانی كه به سادگی معجزه می‌كرد.

زیر بیدی بودیم

برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم:

چشم را باز كنید، آیتی بهتر از این می‌خواهید؟

در كف دست زمین گوهر ناپیدایی است

كه رسولان همه از تابش آن خیره شدند

پی گوهر باشید

- سهراب سپهری-

ببینید چه ساده، كلمات معجزه می‌كنند. وقتی روح لطیف می‌شود سبكبار شما را به منزل مقصود می‌رساند. قیصر و سیدحسن حسینی سلوك شاعرانه لطیفی داشتند و از همین رو همخوانی ویژه‌ای در دوستی و همدلی‌شان بود.

حسن حسینی یك مثنوی داشت با مطلع

بیا عاشقی را رعایت كنیم

ز یاران عاشق حمایت كنیم

مثنوی بسیار زیبایی بود. آن زمان كه این شعر سروده شد، آن را كار كردم.

برای اركستر زهی و سازهای ایرانی اما توفیق رفیق نشد كه آن را ضبط كنم، در ابیات آخر این مثنوی این بیت خودنمایی می‌كرد.

صفایی ندارد ارسطو شدن

خوشا پر گشودن، پرستو شدن

بعدها در غزلی در همین وزن پس از درگذشت سیدحسن حسینی- قیصر اخوانیه‌ای سرود با این مطلع.

چرا عاقلان را نصیحت كنیم

بیایید از عشق صحبت كنیم

چه اشكال دارد در آیینه‌ها

جمال خدا را زیارت كنیم

مگر موج دریا ز دریا جداست

چرا بر «یكی» حكم «كثرت» كنیم

برادر چه شد رسم اخوانیه؟

بیا یاد عهد اخوت كنیم

بگو قافیه سست یا نادرست

همین بس كه ما ساده صحبت كنیم

خدایا دلی آفتابی بده

كه از باغ گل‌ها حمایت كنیم

رعایت كن آن عاشقی را كه گفت

بیا عاشقی را رعایت كنیم

 

- در نهایت به «سادگی»- «مهربانی»- «عاشقی»... «لطافت روح» می‌رسیم. اگر بخواهم از قیصر بگویم یا بنویسم- زمان و حوصله فراوان می‌خواهد اما در پایان به غزل «راز زیبایی»‌ او اشاره می‌كنم و نكاتی چند در باب این غزل گوشزد می‌كنم.

- اول شكوه از دل و شكوه از خود كه چرا از حقیقت خود دور افتاده است.

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد

آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد

صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه

آه، این آیینه كی غرق غبار و گرد شد؟

سر به زیر و ساكت و بی‌دست و پای رفت دل

یك نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد

دقت كنید، شهود ویژه‌ای در بیت آخر نهفته است. قافیه، سرد و گرد و زرد و درد و مرد بود. اما ناگهان به دلیل حواس‌پرتی، قافیه «پرت» می‌شود. در حقیقت حواس‌پرتی را شهود می‌كند.

كودك دل شیطنت كرده است روزی در ازل

تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد

قیصر، قافیه‌اندیش نبود. صفت شعرش در خدمت معنا بود. معنایی كه برای شنونده، دریچه‌ای نو از حقیقت می‌گشود. به زبانی ساده، فوت و فن عشق می‌آموخت.

پیش بیا! پیش بیا! پیش‌تر!

تا كه بگویم غم دل بیشتر

دوست‌ترت دارم از هرچه دوست

ای تو به من از خود من خویش‌تر

دوست‌تر از آنكه بگویم چقدر

بیشتر از بیشتر از بیشتر

داغ تو را از همه داراترم

درد تو را از همه درویش‌تر

هیچ نریزد به جز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش

تا نشود قافیه‌اندیش‌تر

منبع: روزنامه اعتماد