تبیان، دستیار زندگی

فواید یاد مرگ

پیامبر اکرم(ص) برترین عبادت، برترین تفکر و برترین زهد را به یاد مرگ بودن می شمارد و می گوید که «هر که از یاد مرگ گرانبار باشد، قبر خود را باغی از باغ های بهشت خواهد یافت»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فواید یاد مرگ

 در احادیث بسیاری بر ذکر موت و به یاد مرگ بودن تأکید شده است. پیامبر اکرم(ص) برترین عبادت، برترین تفکر و برترین زهد را به یاد مرگ بودن می شمارد و می گوید که «هر که از یاد مرگ گرانبار باشد، قبر خود را باغی از باغ های بهشت خواهد یافت».

همچنین ایشان می فرماید هر که شبانه روز بیست بار یاد مرگ باشد، همراه شهیدان جنگ احد، برانگیخته خواهد شد. اساساً: «یکی از تعلیمات گوهری و اساسی دینی یاد کردن از مرگ است».
فواید مرگ اندیشی بسیار است، از جمله آن که شهوت ها را می میراند، ریشه های غفلت را می خشکاند، طبع آدمی را نرم می کند و دل او را به یاد وعده های خدا استوار می سازد. هر گاه خنده که نشانة غفلت است، بر آدمی غلبه کرد، باید «ویرانگر لذت ها» را به یاد آورند و چون از معصوم می پرسند که ویرانگر لذت ها چیست، می گوید: مرگ.
مرگ حقیقتی است، اما نه تلخ. مرگ، همان ادامة زندگی آدمی است. مرگ آینة شخصیت آدمی است و ....... اوست.
مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست پیش دشمن، دشمن و بر دوست دوست
پیش ترک آیینه را خوش رنگی است پیش زنگی آینه هم زنگی است
آن که ترسانی ز مرگ اندر فرار آن ز خود ترسانی ای جان! هوش دار
روی زشت توست نه رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ برگ.
سخن کوتاه، یاد مرگ فرعون منشی انسان را سرکوب می کند و از این جهت، همانند یاد خداوند است. یاد مرگ روحیه فزون طلبی را در انسان از میان برمی دارد و زمینه ساز حیات معنویی انسانی می شود. یاد مرگ به زندگی معنای دیگری می دهد. یاد مرگ مانع ابتذال و روزمرگی می گردد و یاد مرگ موجب تعادل همه ساحت های زیستی انسانی می شود. از همه این ها گذشته، یاد مرگ مانع از فراموشش نمودن حقیقت میرایی انسان می گردد و از بد فرجامی پیشگیری می کند. در این مورد امام خمینی داستانی نقل می کند که بسیار تکان دهنده است. ایشان از یکی از علمای قزوین نقل می کنند که: «ما رفتیم عیادت یک آدم که نزدیکی های فوتش بود. این آدم گفت: «آن ظلمی را نعوذبالله آن ظلمی را که خدا به من کرده است، به هیچ کس نکرده. من این بچه هایم را چطور تربیت کردم، چطور می خواهد حالا مرا ببرد!» این عکس العمل و دشمنی حتی با خدا نتیجه آن است که چنین شخصی شاید در زندگی خود کمتر به مرگ می اندیشید. این همه تأکید درباره به یاد مرگ بودن نیز برای این است که کسی این گونه شور بخت و بد فرجام نشود.
از منظر دینی اگر به مسأله مرگ بنگریم، می بینیم که زندگی خود، جلوه ای و جنبه ای از مرگ است و بی مرگ اساساً زندگی خود مرگی است بی پایان. کسانی بی خبر از اهمیت مرگ، از پیامبرشان خواستند تا از خدا بخواهد مرگ را از ایشان برگیرد. این خواسته برآورده گشت، اما نتیجة آن چنان تلخ بود، که همان کسان مجدداً خواستار برقراری قانون حیات بخش مرگ شدند.
مرگ، همچون خوابی است که آدمی را در می یابد. مرگ برای مؤمن چون بوی عطری است که مشام او را می نوازد یا همچون حمام آب گرمی است برای کسی که مدت ها تن نشسته است و چرکین است. لذا اگر از مرگ می ترسیم، در حقیقت از اعمال خویش بیمناکیم و راه غلبه بر این بیم آن است که اعمال خود را اصلاح کنیم، نه آن که مرگ را انکار نماییم.
همه تأکیدات پیشوایان دین بر به یاد مرگ بودن است و شاید هزاران حدیث در این باب وجود داشته باشد. این احادیث، مرگ را تفسیر، ضرورت آن را تبیین، انواع آن را تقریر می کنند و راه مواجهه با آن را نشان می دهند. اما هیچ حدیثی نداریم که آن را انکار کند و یا انکار آن را تجویز نماید. اگر معصومین به عیادت بیماری می رفتند که از مردن خود بیمناک بود، به جای انکار واقعیت مرگ و تشویق بیمار به زندگی و گفتن دروغ های مصلحت آمیز، می کوشیدند حقیقت مرگ را برای او بیان کنند و او را آمادة پذیرفتن این واقعیت کنند. برای مثال امام حسن عسکری(ع) به عیادت بیماری از یاران خود رفت که از مرگ هراسان بود و می گریست. حضرت سبب گریستن او را نشناختن حقیقت مرگ دانست و از طریق تمثیل به او نشان داد که مردن همچون شستشوی بدن چرکین با آب حمام است. بدین ترتیب مؤمن نه تنها از مرگ نمی هراسد که آن را با آغوش باز می پذیرد و روح خدا را در چشمة آن می شوید و خندان از آن استقبال می کند. به گفتة اقبال:
سحرها در گریبان شب اوست دو گیتی را فروغ از کوکب اوست
نشان مرد حق دیگر چه گویم چو مرگ آید تبسم بر لب اوست.
کتاب های اخلاقی ما نیز از مرگ و مرگ اندیشی بحث ها کرده اند و غزالی نیز احیاء علوم الدین خود را با بحث «ذکر الموت» به پایان می برد و در آن سفارش می کند که مسلمان باید همواره به یاد مرگ باشد.
نه تنها پیامبر اکرم(ص) و معصمان(ع) از مرگ خویش با خبر می شدند و خود به دیگران می گفته اند که عزم رحیل کرده اند، بلکه هر کس در وادی حقیقت گام می زده و خود را تسلیم احکام دین می کرده است، نیز به این مرحله نزدیک می شده است و پیش از مردن پیک اجل به او اشارتی می کرده است تا خود را آماده سازد. مولانا جلال الدین محمد بلخی در بیماری منجر به مرگ خود، غزلی سرود که در آن به این حقیقت اشاره می کند. در شبی از شب های پایانی زندگی اش خطاب به پرستار خود می گوید:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن...
در خواب دوش، پیری در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن.

منبع : حوزه نت
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.