گفتوگو با بهناز ضرابیزاده نویسنده كتاب «گلستان یازدهم» زندگینامه شهید علی چیتسازیان
هدفم کشف زندگی رازآلود «علیآقا» بود
كتاب «گلستان یازدهم» روایتی صمیمی و عاشقانه از زندگی سردار شهید «علی چیتسازیان» است. فرمانده اطلاعات و عملیات لشكر 32 انصارالحسین استان همدان، برای مردم این شهر به شجاعت و دلیری شهره است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1396/08/07
كتاب «گلستان یازدهم» روایتی صمیمی و عاشقانه از زندگی سردار شهید «علی چیتسازیان» است. فرمانده اطلاعات و عملیات لشكر 32 انصارالحسین استان همدان، برای مردم این شهر به شجاعت و دلیری شهره است. بهناز ضرابیزاده در این كتاب و در گفتوگو با همسر شهید «زهرا پناهیروا»، از زندگی خصوصی و مشترك شهید چیتسازیان رمزگشایی كرده است. شهیدی كه به اذعان نویسنده كتاب برای مردم همدان چهرهای رازآلود داشت و بسیاری دوست داشتند بیشتر از جزئیات زندگی این سردار بزرگ بدانند. ضرابیزاده كه در كتاب قبلیاش، «دختر شینا»، مهارتش در خاطرهنگاری را نشان داده این بار با نگارش «گلستان یازدهم» نشان داد موفقیتكتاب قبلیاش اتفاقی نبوده است.
«گلستان یازدهم» بر خلاف «دختر شینا» با روایتی غیرخطی شروع میشود ولی این سبك روایت تا پایان كتاب ادامه نمییابد. نخست بفرمایید دلیل انتخاب این شیوه برای روایت چه بود و اینكه چرا این سبك را تا پایان ادامه ندادید؟
قبل از هر چیزی در خاطرهنگاری، ادبی كردن متن برایم خیلی اهمیت دارد. توجه خودم اول روی جذاب، پاكیزه و پیراسته بودن متن است، ضمن اینكه نگاهی هم به شیوه دیگری از خاطرهنگاری دارم. شیوهای كه نویسندگان باید ایجاد كنند تا داستان برای مخاطب جذاب باشد. به همین دلیل یك ساختارشكنی در حوزه تنظیم و تدوین متن انجام دادم و ساختار كتاب از ابتدا شروع نمیشود و با شهادت پایان نمییابد. یعنی داستان را از آخر میخوانید، جایی كه حادثه اتفاق افتاده و همه چیز را میدانید. با این حال خواستم ببینم چه اتفاقی میافتد وقتی كه خواننده تمام قصه را میداند ولی باز تا به پایان كتاب را دنبال میكند. این چیزی بوده كه دنبالش بودهام.
یعنی خودتان هم این كنجكاوی را داشتهاید كه ببینید این سبك تا چه اندازه مخاطب كتابتان را همراه میكند؟
من قبل از نگارش كتاب خودم را در مقام نویسنده قرار نمیدهم. در مقام یك مخاطب خودم را مورد آزمون و خطا قرار میدهم كه كاری كه مینویسم جذابیت خوانش دارد یا نه. به همین دلیل مدام متن را میخوانم و تحلیل میكنم. به نظر خودم این كشش داستانی در این خاطرهنگاری وجود داشت و تلاشم این بوده كه وجود داشته باشد.
پس چرا این شیوه روایت غیرخطی را كه برای خواننده كتابتان جذاب است تا پایان ادامه ندادید؟
من از دو منظر به این اثر نگاه كردم. یعنی مخاطبان حرفهای و عام را كنار هم قرار دادم تا هر دو گروه پس از خواندن كتاب راضی باشند. شاید در نظر اول خوانش این كتاب برای خیلی از مخاطبان عام و غیرحرفهای راحت نباشد. این دو وجه را در نظر داشتم تا هم به مخاطب حرفهای و هم مخاطب غیرحرفهای احترام بگذارم. خودم یك واهمهای داشتم كه همه قشرها نتوانند با این ساختار و لحن ارتباط لازم را برقرار كنند و در نیمه راه خسته شوند. اما خوشبختانه دیدم مخاطبان عام هم با این نوع روایت ارتباط برقرار كردند. اگر توجه كرده باشید در فصل اول من تمام قصه را بیان میكنم و در فصل دوم نشانههایی كه دادهام و ماجراهایی را كه در حد یك تلنگر بوده باز و رمزگشایی میكنم. همچنین حس كردم تا پایان نمیتوانم این شیوه را داشته باشم. ادامه این شیوه باعث خستگی و پریشانی ذهن مخاطب میشود به همین دلیل خیلی موجزترش كردم. مطمئن باشید اگر این شیوه ادامه پیدا میكرد این خستگی ایجاد میشد. به لحاظ منطقی راوی در یك برهه از زندگیاش میتوانست خاطراتش را به این شكل بیان كند. برههای كه در حال به دنیا آوردن فرزندش است و در مواقع دیگر این شرایط را ندارد كه همه خاطراتش را بیان كند. اگر این شیوه ادامه پیدا میكرد غیرواقعی میشد و از ژانر خاطرهنگاری فاصله میگرفت.
چرا «گلستان یازدهم» را با همین فصل كه راوی در حال به دنیا آوردن فرزند است، شروع كردید؟
چون طلاییترین بخش زندگی راوی است. البته برای ما طلاییترین بخش است ولی برای راوی سختترین و تلخترین بخش زندگیاش است. من فكر كردم برای روایت این خاطره باید از جایی شروع كنیم كه فراز داستانی وجود داشته باشد تا بتواند مخاطب را جذب كند، چون این خاطره یك زندگی خیلی كوتاه بود و فراز و فرود چندانی نداشت. فكر كردم اگر بخواهم از ابتدا به شكل خطی شروع كنم شاید مخاطبم را از دست بدهم و نتوانم به راحتی نگهش دارم. به همین دلیل سعی كردم از طلاییترین بخش خاطره كه تولد فرزند است ولی پدر حضور ندارد و به شهادت رسیده شروع كنم.
لحن و زبان راوی در هر دو كتاب بسیار روان و خودمانی است و همین موضوع كتاب را برای خواننده بسیار جذاب میكند. چطور در كتابهایتان به این لحن و زبان میرسید؟
برایم خیلی مخاطب مهم است. وقتی شما در حال خلق یك اثر مخاطب را جلوی چشمتان داشته باشید و مراقب و مواظب باشید تا مخاطب راضی باشد كمك میكند تا به یك نثر شسته و رفته و تمیز برسید. من خیلی تلاش میكنم این اتفاق بیفتد. حواسم به نوشتنم هست تا كلمهای اضافه ننویسم و مدام در حال پالایش متنم هستم. وقتی چند صفحه مینویسم و بعد اثرم را میخوانم چندین بار متن را ویرایش میكنم. همیشه حواسم به متن است كه دارم چه كار میكنم.
فضاسازیهای كتاب بسیار زنده است به طوری كه خواننده به خوبی میتواند تصاویر را پیش چشمانش بسازد. صحنه رفتن از بیمارستان و رسیدن به خانه و توصیف خانه و حالات افراد بسیار بر جذابیت كتاب اضافه كرده است. چطور این فضاسازیها را اینطور دقیق و زنده توصیف میكنید؟
هر نویسنده سبك خاص خودش را دارد. نمیشود گفت چه كار كردید كه این اتفاق افتاد. باید برای نویسنده یك آگاهی وجود داشته باشد و دانش استفاده از تكنیكهای مختلف را بداند. من همیشه موقع نوشتن خودم را به عنوان یك نقاش در نظر میگیرم كه باید این نقاشیها را در كارم انجام دهم. در حوزه خاطرهنگاری باید مطالب خیلی زنده و واقعی باشد. شما یك زندگی را با تمام جزئیاتش جلوی چشم مخاطبتان میآورید و این زندگی را برایش ترسیم و تصویر میكنید، باید بدانید از چه امكاناتی استفاده میكنید تا این تصویر زندهتر باشد. به نظرم خاطره باید طوری تعریف شود كه انگار همین الان در حال اتفاق افتادن است. اگر اینها نباشد خاطره شبیه یك گزارش میشود؛ گزارشی از یك واقعه كه در گذشته اتفاق افتاده و تمام شده است. اما من اعتقاد دارم خاطره در حال اتفاق افتادن است و مخاطب نشسته و در حال زندگی كردن این خاطره است. خودش را باید جای راوی خاطره بگذارد و با این حوادث و اتفاقاتی كه برایش میافتد مواجه شود، تصمیم بگیرد و خطر كند، غصه بخورد و شاد شود.
نام شهید «چیتسازیان» در طول كتاب همواره با پسوند آقا آورده میشود. چرا نام «علیآقا» در تمام كتاب به این شكل آورده میشود و شهید چیتسازیان را جز در دیالوگها با نام «علی» نمیبینیم؟
من خیلی مراقب بودم تا این پیشوند همواره حفظ شود. چون اثرم را بارها و بارها میخوانم تا اگر لغزشی در این مورد اتفاق افتاده برطرف كنم. بعد همسر شهید همواره از شهید با نام «علیآقا» یاد میكرد. در كنار ایشان یك لشكر هم به شهید چیتسازیان «علیآقا» میگفتند و شهید را همه در جبههها به این اسم میشناختند. من دقت میكردم ابهت این اسم حفظ شود و باقی بماند. حتی همرزمان ایشان، شهید را حاجی صدا نمیكردند و شهید چیتسازیان در تمام طول زندگیشان «علیآقا» بودند. من خیلی بر واقعی بودن اسامی تلاش كردم. با اینكه خاطرات این كتاب از خاطرات «دختر شینا» خیلی كوتاهتر بود ولی من برای این متن خیلی زحمت كشیدم. تحقیقهای زیادی كردم و با همرزمان شهید مصاحبههای زیادی انجام دادم. چیزی كه شاید در كتاب خودش را نشان ندهد ولی خیلی از خاطرات را میپرسیدم و از جزئیاتش مطمئن میشدم چون ممكن بود خاطره با گذشت زمان در بیان عملیاتها، مكانها و زمانها دچار جابهجایی شود. در این تحقیق و پژوهشها به خیلی چیزها میرسیدم. به ویژه در تكیه كلام «علی آقا» مطمئن شدم كه واقعاً این تكیهكلام را داشته است. به همین خاطر كسانی كه كتاب را خواندند، میگفتند ما فكر میكردیم با خواندن كتاب، «علیآقا» با ما حرف میزند. «علیآقا» یك گویش همدانی داشت و با لهجه بسیار غلیظ صحبت میكرد. من به عنوان نویسنده سعی كردم «علیآقا»ی كتاب واقعی باشد. «علیآقا» با زبان معیار صحبت نمیكرد و لهجه شیرین همدانی داشت. من خیلی فكر كردم كه باید این لهجه باشد یا نباشد. در آخر به نظرم رسید كه اگر شهید چیتسازیان میخواهد در «گلستان یازدهم» «علیآقا» باشد حتماً باید این لهجه حفظ شود تا صدای «علیآقا» واقعیتر باشد.
شما برای رسیدن به صدای شهید چیتسازیان صوتهای به جا مانده از ایشان را گوش كردید؟
فیلمهایی از ایشان بود كه من فیلمها را دیدم و این فیلمها خیلی كمكم كرد.
زندگی شهید چیتسازیان به نسبت زندگی شهید ستار ابراهیمی در «دختر شینا» فراز و نشیب كمتری دارد. داشتن بار دراماتیكی زندگی راوی تا چه اندازه میتواند برای نگارش كتابی در حوزه خاطرهنگاری اهمیت داشته باشد؟
گذشته از پاسخی كه باید به این سؤال بدهم، باید بگویم «علیآقا» را در همدان خیلیها میشناسند؛ فرمانده خیلی شجاع، جسور و عجیب و غریبی بود. همنسلیهای من میدانند با هیچ واژه و جملهای نمیتوانیم «علیآقا» را توصیف كنیم. همین كه میگوییم «علیآقا»، بار معنایی بسیار زیادی دارد. برای من بیان «علیآقا» مهم بود. این فرمانده جسور و شاخص كه در جبههها حضور داشت برایم مهم بود. كسی كه آن زمان برای ما جوانها دستنیافتنی بود. به همین خاطر خیلی قصههای افسانهوار و غیرواقعی برایش میساختند. برای من مهم این «علیآقا» بود كه در زندگی كی هست، چه كار میكند و از این دنیا چه میخواهد. این برایم خیلی مهم بود و حوادث زندگی خیلی اهمیت نداشت. اگر این زندگی هیچ حادثهای هم نداشت من همچنان علاقه و تمایل داشتم كه این قصه را بنویسم. چون میخواستم این «علیآقا» را نشان دهم. میخواستم «علیآقا»یی كه در دهه 60 جوانی بوده را نشان دهم كه به كجا رسیده كه هیچ كدام از آرزو و اهداف مادیای كه در زندگیهایمان داریم را ندارد. میخواستم جنس «علیآقا» را نشان بدهم.
پس خودتان قبلتر شناختی نسبی از شهید چیتسازیان داشتید؟
شاید 14 یا 15 ساله بودم و اسم «علیآقا» كه میآمد سرمان را بالا میگرفتیم و با افتخار میگفتیم همشهری ماست.
برداشتی كه آن زمان داشتید با شناختی كه بعد از نوشتن كتاب حاصل شده چقدر تفاوت دارد؟
برای من زندگی ایشان خیلی رازآلود بود. تا قبل از اینكه زندگی ایشان را ننوشته بودم «علیآقا» را خیلی نمیشناختم و شخصیتشان برایم خیلی گنگ و وهمآلود بود. وقتی داستان زندگیشان را نوشتم، ایشان را كامل شناختم و همیشه برایم جذابیت داشت و دوست داشتم او را بشناسم. خودم خیلی تمایل داشتم «علیآقا» را بشناسم و بدانم چطور زندگی كرد. علاقه داشتم زندگی خصوصی ایشان را كشف كنم.
چرا تبلیغاتی كه برای «دختر شینا» صورت گرفت برای كتاب «گلستان یازدهم» اتفاق نیفتاد؟
دوستان به من هم میگویند كه «دختر شینا» پس از چاپ خیلی سر و صدا داشت ولی چرا هیچ تبلیغاتی برای «گلستان یازدهم» نمیشود. دلیلش را خودم هم نمیدانم ولی «گلستان یازدهم» خودش برای خودش تبلیغ میكند. من معتقدم كتاب باید خوانده شود و زمانی چیزهایی میشنوم كه خیلی برایم جالب است. یك ماه پیش در جلسهای كه با نویسندگان استان البرز داشتم، شخصی به من گفت من این كتاب را نخواندم بلكه این كتاب را خوردم. این تعبیر برایم خیلی زیبا بود. این فرد كتاب را از حفظ بیان میكرد. برای نویسنده خیلی خوشایند است كه مخاطبانی اینچنینی داشته باشد. خوشبختانه رغبت جوانان برای خواندن این كتاب خیلی زیاد است. كتاب را به همدیگر معرفی میكنند و در فضای مجازی برایش تبلیغ میكنند. در این كتاب خیلی تلاش داشتم آن فرهنگ دهه 60 را همانند چیزی كه وجود داشت مثل واقعیت و به دور از كلیشه و شعار به جوانان معرفی كنم. فكر میكنم اگر كسی بخواهد جوانان دهه شصتی را بشناسد این كتاب را بخواند خیلی كمكش كند. حالا من از شما میپرسم كه چنین چیزی در كتاب اتفاق افتاده است؟
دقیقاً همینطور است و كاملاً وضعیت فرهنگی جامعه در آن سالها را توصیف میكند. آن بدرقه رزمندگان توسط مردم، تشییع پیكر شهدا و شور و حال مردم در آن سالها خواننده جوان امروزی را به فكر فرو میبرد. شما هم خیلی خوب از پس این كار برآمدهاید و به دور از نگاه شعاری و كلیشهای خواننده را دلزده و خسته نمیكنید. شما برای «گلستان یازدهم» چند ساعت مصاحبه انجام دادید؟
آمار خیلی دقیقی ندارم چون خیلی تلفنی و حضوری با خانم پناهیروا صحبت داشتم. خانم پناهیروا ساكن تهران هستند و من ساكن همدانم و ایشان و من مدام در حال رفتوآمد بودیم. كوتاه بودن خاطرهها برای پیادهسازی آسان بود ولی مطلبی كه من از آن راضی باشم خیلی طول كشید. چیزی نزدیك به دو سال زمان برد. من یك بار خاطره را از اول تا آخر به شكل خطی نوشتم و تمام كردم ولی خودم را جذب نكرد. فكر كردم وقتی خودم راضی نیستم مخاطب هم خیلی نمیتواند ارتباط برقرار كند. به همین خاطر كار را كنار گذاشتم و احساس كردم كتاب خوبی نخواهد شد. شش ماه كتاب را كنار گذاشتم و گفتم در نهایت از خانم پناهیروا عذرخواهی میكنم و میگویم نتوانستم این كتاب را تمام كنم. شش ماهی راجع به روایت اثر فكر كردم و اینكه چه كار كنم اثر جذاب و خواندنی شود. در این شش ماه فقط با این كتاب بودم. تا اینكه راهحلش را به دست آوردم و به این نتیجه رسیدم چه روایتی میتواند اثر را جذاب كند. من با بیشتر كارهایم همینطور هستم. كتاب «دختر شینا» هم همینطور بود. خاطرهنگاری فوقالعاده سخت است در حالیكه بسیاری فكر میكنند اینطوری نیست. من در مواجهه با كارم خیلی وسواس دارم، آنقدر خط میزنم و اضافه میكنم تا احساس كنم كلمهای اضافه نداشته باشد.
این شیوه كار شما بر خلاف نویسندگانی است كه به فكر گرفتن سفارش و تحویل فوری كارشان هستند.
من اصلاً به وجه مالی این آثار نگاه نمیكنم. این كتابها یادگاریهایی هستند كه دوست دارم از خودم در این دنیا به جا بگذارم. حس میكنم من اگر به این دنیا آمدهام رسالتم این است كه چیزی به این دنیا اضافه كنم و چیزی كه میتوانم اضافه كنم این آثار و كتابها هستند. به همین دلیل هیچوقت سفارش نمیگیرم و هیچوقت كار سفارشی انجام نمیدهم. این دو كارم كاملاً دلی بوده است. خودم سوژهها را انتخاب میکنم و تا لحظه آخر هم ناشرهایم نمیدانند من چه كاری انجام میدهم چون فكر میكنم اگر متوجه شوند در روند كارم اختلال ایجاد میشود و به دلیل فشارهای كاری ممكن است اثرم آنطور كه دلم میخواهد نشود.
نظرتان درباره انتقاد برخی نویسندگان كه از توجه بیش از اندازه به حوزه خاطرهنگاری گلایه دارند و میگویند این توجه به ادبیات دفاع مقدس ضربه میزند و نویسنده حرفهای تربیت نمیكند، چیست؟
هر كسی یك حوزه و ژانر را برای خودش انتخاب میكند. من فكر میكنم این تصور درست نباشد. این حوزه برای خودش یك ژانر تعریفشده دارد. درست است كه زندگینامهنویسی در ایران مورد توجه واقع نشده و یك ژانر تعریفشدهای ندارد و برخی فكر میكنند یك حوزه جدید، سطحی و نازل است اما اینطور نیست. این دوستان اگر مطالعه داشته باشند خواهند فهمید در كشورهای غربی به زندگینامهنویسی به طور خیلی جدی پرداخته میشود. نویسندگانی هستند كه به اندازه رماننویسها معروف هستند و كتابهایشان پرفروش میشود و مخاطبان پیگیری دارند. من به این ژانر علاقه دارم و میخواهم جریانسازی و بدعتهایی در این حوزه ایجاد كنم. جامعه خودش میگوید كار خوب چه كاری است و خودش نویسندگان را ترغیب میكند كه به چه سمت و سویی بروند
از دیدرتان با رهبری بگویید و اینكه چه نظری در رابطه با كتاب داشتند؟
در جلسهای كه با حضرت آقا داشتیم ایشان كتاب «وقتی مهتاب گم شد» را خوانده بودند و با آقای خوشلفظ آشنایی داشتند. آقا فرمودند خیلی خوب است كتابی هم برای «علیآقا» نوشته شود و ایشان شخصیت جالب و ویژهای دارد. دوستان اشاره كردند فلانی درباره «علیآقا» كتابی نوشته و من هم كتاب را با خودم برده بودم. كتاب را تقدیم كردم و فكر كنم آقا كتاب را چند روزه خواندند و تقریظ زیبایی بر این كتاب نوشتند و اتفاقات خوبی برای استان همدان و «علیآقا» افتاد. رونمایی كتاب «گلستان یازدهم» در استان همدان با رونمایی تقریظ رهبری همزمان شد و خیلی اتفاق جالبی بود و بهتر از این نمیشد برای رونمایی از كتاب اتفاق بیفتد. انقدر «علیآقا» بر گردن ما حق دارد كه به نظرم این لیاقت و شأن خودشان بود كه این اتفاق افتاد.
منبع: روزنامه جوان