تبیان، دستیار زندگی

وصیتنامه شهید جلال بارنامه

آرزو دارم تمام فرزندانم راه اسلام همچنانكه عموهای شهیدشان و دیگر عموها، دائی ها و پسر دائی هایم انتخاب كردند و لباس سبز برتن داشتند شماها هم لباس سبز حریم اسلام و قرآن برتن كنید، هیچوقت از اسلام جدا نشوید و من راهی را كه رفته ام راه واقعی اسلام را در آن پیدا كرده ام ، فرزندانم مواظب همدیگر باشید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
شهید جلال بارنامه
اینجانب جلال بارنامه فرزند مرحوم علی به اهل خانواده و فرزندانم وصیت و سفارش می نمایم همچنان كه یك وصیت نامه دیگری در خصوص مسایل خصوصی خانواده ام مكتوب كرده ام، مجدداً سفارش می نمایم كه اهل خانواده ام راه خدا و قرآن و اسلام را در پیش بگیرند، راهی كه در آن صداقت وپاكی وخلوص نیّت هست، راهی كه از طریق آن به خداوند منان رسید، نسبت به فقر و فقراء سخاوتمند و مساعدت نمایید و با افراد ناپاك و خائن رفت وآمد ی نداشته باشید، همواره از حق دفاع كنید.

آرزو داشتم و دارم همچنان كه خودم زندگی كرده ام تمام فرزندانم همین طور باشند و راهی را كه من رفته ام و آن را می پیمایم، شماها آن راه را نیز بپیمایید، توكل بخدا داشته باشید، شاید این دنیا برای شماها سخت و دشوار به اتمام برسد و این همان خواست پروردگار است كه برای افراد صالح خودش این دنیا را دنیای مشقت و سختی قرار داده و در آخرت اجر وپاداش آن را عطاء می فرماید.


آرزو دارم تمام فرزندانم راه اسلام همچنانكه عموهای شهیدشان و دیگر عموها، دائی ها و پسر دائی هایم انتخاب كردند و لباس سبز برتن داشتند شماها هم لباس سبز حریم اسلام و قرآن برتن كنید، هیچوقت از اسلام جدا نشوید و من راهی را كه رفته ام راه واقعی اسلام را در آن پیدا كرده ام ، فرزندانم مواظب همدیگر باشید و اتحاد و همبستگی درمیان شماها باشد و از خود غافل نشوید كه دشمن در شماها رخنه كند، در وصیتنامه دیگرم به مسایل شخصی و خانوادگیم پرداخته ام و هیچ موقع از خیر و ثواب در حق اینجانب دریغ نورزید و یك باغ را كه در روستای بلكر كاشته ام از ثمره آن بعنوان خیّرات تحت هیچ عنوانی كوتاهی نكنید، مرگ حق است و هیچ كس نمی تواند از آن بگریزد و از خداوند متعال خواستارم كه مرگ حقیقی و واقعی به من عطاء بفرماید كه شهادت در راه او باشد.



می دانم وصیت كردن جهت مكان خاكسپاری شاید از نظر شریعت اسلام درست و جایز نباشد ولی دوست دارم یا در باغ شخصی خود یا در كنار برادران شهیدم جمال و عبدالله دفن شوم.

درباره شهید
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی هراس رژیم ستم شاهی از دلاورمردان كرد و همچنین حضور خان های طماع خون مردم كرد را در شیشه كرده بود و با پیروزی انقلاب مردمی سال 57 اجیر شدگان اجنبی باردیگر به جان مردم این دیار افتادند و به خیال خام خود خواستند تا كردستان را از مام وطن جدا كنند و این معركه یی شد تا دیگر بار مردمان خوب این سرزمین طعم تلخ ظلم را بچشند.

در این میان با حضور جوانانی چون محمد بروجردی، مصطفی چمران، احمد متوسلیان و بسیاری دیگر كه برای آزادی كردستان به این سرزمین با صفا رفته بودند مردانی كرد نیز با تشكیل سازمان پیش مرگان كرد مسلمان در برابر ضد انقلاب ایستادند و مردانه جنگیدند.

شهید كاك جلال بارنامه یكی از این سربازان گمنام است. كاك جلال اهل روستای باغان مریوان بود و به سال 1329 پا به جهان گذاشت . پدر بزرگش ماموستا (روحانی ) محمد از همان كودكی ، به كاك جلال قرآن آموخت و چون همیشه در برابر تعدی خان ها می ایستاد، نوه اش درس آزادگی را هم آموخت . در همان كودكی بخاطر فشار شدید خان باغان ، خانواده ماموستا محمد بارنامه مجبور شد تا به روستای بلكر مریوان مهاجرت كنند. كاك جلال نوجوانی خود را در بلكر گذراند و در كنار پدر كشاورزی كرد.

سال 44 كاك جلال ازدواج كرد و ثمره آن تولد ۴ دختر و ۹ پسر است . در سال 57 با آغاز تظاهرات مردم علیه رژیم ستم شاهی كاك جلال به جمع مبارزان پیوست و در تمامی تظاهرات های مریوان حضور داشت . عهده دار توزیع اعلامیه و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره ) در روستاهای مریوان بود.

در این دوران كاك جلال به همراه دو برادر شهیدش جمال و عبدالله بارنامه و چهل نفر از بستگانش بخاطر شرارت های شبانه روزی ضد انقلاب مجبور شدند تا راهی كرمانشاه شده و به سازمان پیش مرگان كرد مسلمان ملحق شد.

مدتی بعد با توجه به رشادت ها و مبارزات شبانه روزی اش فرماندهی این سازمان را برعهده گرفت و در كنار حاج احمد متوسلیان و یارانش در پاكسازی شهرهای كامیاران ، سنندج ، سروآباد و سرانجام مریوان از لوث وجود ضد انقلاب بارها تا پای شهادت پیش رفته . با آزادسازی مریوان در كنار حاج احمد متوسلیان نقش بسزایی در پاكسازی شهر و جلوگیری از اشغال این شهر مرزی توسط رژیم عراق و همچنین باز پس گیری نقاط اشغال شده توسط رژیم بعث عراق از جمله : قوچ سلطان ، ارتفاعات مشرف بر شهر مریوان و طرح عملیات های چریكی نقش اساسی داشت و در این مدت سه بار مجروح شد.

با آزادسازی مریوان و بازگشت آرامش به مریوان و سروآباد عهده دار سازماندهی و آموزش نیروهای مردمی و ایجاد پایگاه های مقاومت بسیج در روستاهای مختلف شد و بزودی محبوب مردم شد.

با پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران كاك جلال كه سال ها جنگیده بود، از سپاه پاسداران بازنشسته شد اما سنگر را خالی نكرد و به عنوان فرمانده گردان 101 عاشورای شهرستان مریوان و همچنین فرمانده سازمان پیشمرگان كرد مسلمان مریوان در صحنه حاضر بود.

كاك جلال از هر ۹ پسر خود خواسته بود تا برای حفظ و حراست از نظام مقدس جمهوری اسلامی در سنگر سپاه پاسداران حضور داشته باشند و راه پدر را ادامه دهند. كاك جلال كشاورزی می كرد و دوباره در روستای بلكر به كشت و كار پرداخته بود.


همچنین در سال های پس از دفاع مقدس ، او روایت گر سال های دفاع بود و چه بسیار كاروان های راهیان نور دانشجویی كه حكایت مظلومیت كردستان و مریوان را از كاك جلال شنیده بودند.
ضد انقلاب می دید كه حالا كاك جلال بارنامه در سنگر فرهنگی و با روایت جنایات آنان به مبارزه پرداخته و انگار كه نمی خواهد حتی لحظه یی آنان را راحت بگذارد، پس سرانجام باردیگر شرایط ترور او را فراهم كردند. كاك جلال زراعت می كرد و حالا ترورش زیاد مشكل نبود.
با توجه به شواهد موجود در محل سه تن از عناصر ضد انقلاب در عصر شانزدهمین روز خردادماه سال 83 در مسیر بازگشت شهید كاك جلال از مزرعه به منزل پس از استفاده از مشروبات الكلی در ساعت 18 و 40 دقیقه غروب وی را از راه دور به گلوله می بندند و حتی جرات نمی كنند كه بر سر پیكرش بروند.
درست یك ماه قبل از شهادتش او را دیده بودم. یك روز میهمانش بودیم ، از صبح مناطق مختلف را نشانمان داد و از یارانش می گفت ، از دلاوری ها و مظلومیت ها، از حاج احمد متوسلیان می گفت و... نیمه های شب بود كه از او پرسیدم : «كاك جلال حالا چه آرزویی داری؟» آهی كشید، لحظه ای سكوت كرد و نگاهش را به مهتاب دوخت و با آن لهجه شیرین كردی آرام گفت: «دو چیز از خدا می خواهم ، اول كه قبل از مرگ حاج احمد متوسلیان را ببینم، دومی هم اینكه خدا مرگم را شهادت كند!»

و وقتی خبر شهادتش را شنیدم دلم گرفت كه چرا آرزوی اولش اجابت نشد و او همرزم قدیم و دوست عزیز و فرمانده مهربان خود، حاج احمد متوسلیان را ندید و به شهادت رسید.
منبع:فاتحان